RadioShahrzad

داستان صوتی شکار | قسمت چهارم

04.12.2014 - By RadioShahrzadPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

در ذهن محسن برای بار هزار و یکم می ­گذرد که یک روز دیگرِ مریم را به باد داده است؛ مریمی که دلش می­خواست تا ابد با او بنشیند , حرف بزند. یک ­بار دیگر باعث شده بود او تن به کارهای سختی بدهد که اگر ده سال پیش سرش را بی­ وقت برنمی ­گرداند مجبور به انجامشان نبود. همیشه از خودش می­ پرسید چرا در سوی دیگر خیابان چیزی توجهش را جلب نکرد؟؛ چرا بچه ­ای از گوشه­ ی چشم­هاش ندوید که ناخودآگاه رنگ لباس او لااقل نگاهش را به سمت خود بکشاند؟ چرا هوس نکرد همینطور بی­ هوا به آسمان نگاهی بیندازد؛ یا دختران دبیرستانی کلاسور به دست را دید بزند؛ چرا پریدن یکباره­ ی گنجشک­ها از درختی به درخت دیگر برایش جالب نبود؟ چرا حتی همان کاری که باید می­ کرد را نکرد، و سرش را بی­ جهت به سمتی که نباید برگرداند؟! «خبری دارم که مطمئنم حسابی ناراحتت می­ کند…» مکالمه­ ی مریم با مادرش تمام شده بود و احتمالاً خبر را هم از او شنیده بود. خیلی سخت توجهش را از خاطرات به سمت حرف­ های او کشاند. دیگر چه چیزی می­ توانست او را ناراحت کند؟

More episodes from RadioShahrzad