12.17.2014 - By RadioShahrzad
خیلی بدتر از هوای غروب میآمد تنها چیزهایی بودند که نظرم را به خودشان جلب کردند. همهجا تاریک بود، درست مثل فضای ذهنم. یاد قسمتی از شعری افتادم که میگفت، «سیاهی در سیاهی هیچ نیست»، راست میگفت؛ نبود!... از آن وقتها بود که دلت میخواست همانطور در خلاء بمانی، یا اصلاً هیچ خطی از خیالی مشخص به ذهنت نرسد... قدم برداری و همانطور که راهت را بیهدف به هر سویی میکشی، فکرِ هرجاییات به هر سوراخی سرک بکشد...