Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #818

06.10.2020 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۸۱۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۸ ژوئن ۲۰۲۰ - ۲۰ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 408, Divan e Shamsآن شنیدی که خَضِر تختهٔ کشتی بشکست؟تا که کشتی ز کََفِ ظالمِ جَبّار بِرَست*(۱)خَضِرِ(۲) وقتِ تو عشق است که صوفی ز شکستصافیَست و مَثَلِ دُرد(۳) به پَستی بنشستلذّتِ فقر چو باده‌ست که پستی جویَدکه همه عاشقِ سُجده‌ست و تواضع سَرِ مَستتا بدانی که تَکبُّر همه از بی‌مَزِگیستپس سزایِ مُتکبِّر سرِ بی‌ذوق بس استگریهٔ شمع همه شب نَه که از دردِ سَرَستچون ز سَر رَست همه نور شد، از گریه بِرَستکَفِ هستی ز سرِ خُمِّ مُدَمَّغ(۴) بروَدچون بگیرد قَدحِ(۵) بادهٔ جان بر کفِ دستماهیا هر چه تو را کامِ دل از بَحر(۶) بجوطَمعِ خام مَکُن، تا نَخَلد(۷) کام ز شَستبَحر می‌غُرَّد و می‌گوید کِای اُمّتِ آبراست گویید بر این مایده(۸) کَس را گِله هست؟دَم به دَم بحرِ دل و امّتِ او در خوش و نوشدر خطابات و مُجاباتِ(۹) بلی‌اند و اَلَست**(۱۰)نی در آن بَزم کَس از دردِ دلی سَر بگرفتنی در آن باغ و چمن پای کَس از خار بِخَست(۱۱)هله خامش به خموشیت اسیران بِرَهَندز خموشانهٔ(۱۲) تو ناطق و خاموش بِجَست(۱۳)لب فروبند چو دیدی که لبِ بسته یاردستِ شمشیرزنان را به چه تدبیر بِبَست* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۸۲-۶۵Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #65-82فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.(۶۵)در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا. (۶۶)موسى گفتش: آيا با تو بيايم تا از آنچه به تو آموخته‌اند به من كمالى بياموزى؟قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا. (۶۷)گفت: تو را شكيب همراهى با من نيست.وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا. (۶۸)و چگونه در برابر چيزى كه بدان آگاهى نيافته‌اى صبر خواهى كرد؟قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا. (۶۹)گفت: اگر خدا بخواهد، مرا صابر خواهى يافت آنچنان كه در هيچ كارى تو را فرمانى نكنم.قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا (٧٠)

گفت: اگر از پى من مى‌آيى، نبايد كه از من چيزى بپرسى تا منخود تو را از آن آگاه كنم. فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا ۖ قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (٧١)پس به راه افتادند تا به كشتى سوار شدند. كشتى را سوراخ كرد. گفت: كشتى را سوراخ مى‌كنى تا مردمش را غرقه سازى؟ كارى كه مى‌كنى كارى سخت بزرگ و زشت است.قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (٧٢)گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا (٧٣)گفت: اگر فراموش كرده‌ام مرا بازخواست مكن و بدين اندازه بر من سخت مگير.فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا (۷۴)و رفتند تا به پسرى رسيدند، او را كشت، موسى گفت: آيا جان پاكى را بى‌آنكه مرتكب قتلى شده باشد مى‌كشى؟ مرتكب كارى زشت گرديدى.قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (۷۵)گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا (۷۶)گفت: اگر از اين پس از تو چيزى پرسم با من همراهى مكن،كه از جانب من معذور باشى.فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ ۖ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا (٧٧)پس برفتند تا به دهى رسيدند. از مردم آن ده طعامى خواستند.از ميزبانيشان سر برتافتند. آنجا ديوارى ديدند كه نزديك بود فرو ريزد.ديوار را راست كرد. موسى گفت: كاش در برابر اين كار مزدى مى‌خواستى.قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (٧٨)گفت: اكنون زمان جدايى ميان من و توست و تو را از راز آن كارها كه تحملشان را نداشتى آگاه مى‌كنم:أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَوَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا (٧٩)اما آن كشتى از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى‌كردند. خواستم معيوبش كنم، زيرا در آن سوترشان پادشاهى بود كه كشتيها را به غصب مى‌گرفت.وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا (٨٠)اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسيديم كه آن دو را به عصيان و كفر دراندازد.فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (٨١)خواستيم تا در عوض او پروردگارشان چيزى نصيبشان سازد به پاكى بهتر از او و به مهربانى نزديك‌تر از او.وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (٨٢)اما ديوار از آنِ دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود. در زيرش گنجى بود، از آنِ پسران، پدرشان مردى صالح بود. پروردگار تو مى‌خواست آن دو به حد رشد رسند و گنج خود را بيرون آرند. و من اين كار را به ميل خود نكردم. رحمت پروردگارت بود. اين است راز آن سخن كه گفتم: تو را شكيب آن نيست.** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲Quran, Sooreh Al-A'rraf(#7), Line #172« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.» « و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 577, Divan e Shamsچو ما اندر میان آییم، او از ما کَران گیرد(۱۴)چو ما از خود کران گیریم، او اندر میان باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 207, Divan e Shamsسجده کُنم من ز جان، روی نَهَم من به خاکگویم ازینها همه عشقِ فلانی مراعمرِ ابد پیشِ من هست زمانِ وصالزانکه نَگُنجد دَرو هیچ زمانی مراعمر اَوانیست(۱۵) و وصل شربتِ صافی در آنبی تو چه کار آیَدَم رنجِ اوانی مرا؟بیست هزار آرزو بود مرا پیش ازیندر هَوَسش خود نماند هیچ اَمانی(۱۶) مرامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1830گفت طوطی: کو به فِعْلَم پَند دادکه: رَها کُن لُطْفِ آواز و وِداد(۱۷)زآنکه آوازت تو را در بند کردخویشتن، مُرده پیِ این پند کردیعنی: ای مطرب شده با عام و خاصمُرده شو چون من، که تا یابی خلاصدانه باشی، مرغکانت بر چنندغنچه باشی، کودکانت بر کَننددانه پنهان کن، بکلی دام شوغنچه پنهان کن، گیاهِ بام(۱۸) شوهر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۹)صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهادحیله ها و خشم ها و رَشک هابر سرش ریزد چو آب از مَشک هادشمنان، او را ز غیرت می‌دَرنددوستان هم، روزگارش می‌بَرندآنکه غافل بود از کشت و بهاراو چه داند قیمتِ این روزگار؟در پناهِ لطفِ حق باید گریختکو هزاران لطف، بر ارواح ریختمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1819دوست دارد یار، این آشفتگیکوشش بیهوده به از خفتگیآنکه او شاه است، او بی کار نیستناله، از وی طُرفه(۲۰)، کو بیمار نیستبهر این فرمود رحمان ای پسر:کُلُّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن ای پسرای پسر معنوی، برای همین است که حضرت رحمان فرمود: او در هر روز به کاری است.اندرین ره، می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر، دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #979در طلب زن دایماً تو هر دو دستکه طلب در راه، نیکو رهبر استلنگ و لوک(۲۱) و خفته ‌شکل(۲۲) و بی‌ادبسوی او می‌غیژ(۲۳) و او را می‌طلبمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1823تا دَمِ آخِر، دَمی آخِر بُوَدکه عِنایَت با تو صاحِب‌سِرْ بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #236گر خِضر در بَحر کشتی را شکستصد درستی در شکستِ خِضر هستوَهمِ موسی با همه نور و هنرشد از آن مَحجوب(۲۴)، تو بی پَر، مَپَرآن گُلِ سرخ است تو خونش مَخوانمَستِ عقل است او، تو مجنونش مَخوانگر بُدی خونِ مسلمان، کامِ اوکافرم گر بُردمی من، نامِ اومی‌بلرزد عَرش از مَدحِ(۲۵) شَقی(۲۶)*بدگُمان گردد ز مدحش مُتَّقی(۲۷)شاه بود و شاهِ بس آگاه بودخاص بود و خاصهٔ الله بودآن کسی را کِش چنین شاهی کُشَدسویِ بخت و بهترین جاهی کَشَدگر ندیدی سودِ او در قهرِ اوکی شدی آن لطفِ مُطلَق، قَهرجُوبچّه می‌لرزد از آن نیشِ حَجام(۲۸)مادرِ مُشفِق(۲۹) در آن غم، شادکامنیمْ جان(۳۰) بِستانَد و صَد جان دهدآنکه در وَهمَت(۳۱) نیاید، آن دهد**تو قیاس از خویش می‌گیری ولیکدُورِ دُور افتاده‌ای، بنگر تو نیک* حدیث« اِذا مُدِحَ الْفاسِقُ غَضِبَ الرَّبُّ وَاهْتَزَّ لِذلِکَ الْعَرْشُ.ً»« هر گاه شخص تبهکار مورد ستایش قرار گیرد، خداوند خشم آرَد و از خشم او عرش بلرزد.»** حدیث« أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصَّالِحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ علَى قَلْبِ بَشَرٍ.»« برای بندگان شایسته ام چنان پاداشی فراهم آرم که نه چشمی آنرا دیده و نه گوشی آنرا شنیده و نه بر قلب احدی از آدمیان خطور کرده است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #225آنکه از حق یابَد او وحی و جواب*هرچه فرماید بُوَد عینِ صَواب(۳۲)آنکه جان بخشد اگر بُکْشَد، رَواستنایب است و دستِ او دستِ خداستهمچو اسماعیل، پیشش سَر بِنهشاد و خندان پیشِ تیغش جان بدهتا بمانَد جانْت خندان تا اَبَدهمچو جانِ پاک احمد با اَحَد * قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #10« إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.»« آنان كه با تو بيعت مى‌كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى‌كنند. دست خدا بالاى دستهايشان است. و هر كه بيعت را بشكند، به زيان خود شكسته است. و هر كه بدان بيعت كه با خدا بسته است وفا كند، او را مزدى كرامند دهد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برای صید غیرکفر مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیش طوطیانبلک زهری شو شو آمن از زیانیا برای شادباشی(۳۳) در خطابخویش چون مردار کن پیش کِلاب(۳۴)پس خِضر کَشتی برای این شکستتا که آن کشتی ز غاصِب(۳۵) باز رَستفَقر، فَخْری(۳۶) بهر آن آمد سَنی(۳۷)تا ز طَمّاعان(۳۸) گُریزم در غَنیگنجها را در خرابی زآن نَهندتا ز حرصِ اهلِ عُمران(۳۹) وا رَهندپَر نَتانی کَند، رَو خلوت گُزینتا نگردی جمله خرجِ آن و اینزآنکه تو هم لقمه‌ای، هم لقمه‌خوارآکِل(۴۰) و مأکولی(۴۱) ای جان هوش‌دارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #306راهِ جان، مر جسم را ویران کندبعد از آن ویرانی، آبادان کندکَرد ویران، خانه بهرِ گنجِ زروز همان گَنجَش کُند مَعمورتَر(۴۲)آب را بُبْرید و جُو را پاک کردبعد از آن در جُو روان کرد آبِ خَوردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217گرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین(۴۳) زیر جومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #309پوست را بشکافت و پیکان را کشیدپوستِ تازه بعد از آنَش بَردمید(۴۴)قلعه ویران کرد و از کافر سِتَد(۴۵)بعد از آن بَرساختش صد بُرج و سَدکارِ بی‌چون را که کیفیت نهد؟اینکه گفتم هم ضرورت می‌دهدگَه چنین بنماید و گَه ضِدِّ اینجُز که حیرانی نباشد کارِ دیننَی چنان حیران که پشتش سویِ اوستبل چنان حیران و غرق و مستِ دوستآن یکی را رویِ او شد سویِ دوستوآن یکی را رویِ او خود، رویِ اوسترویِ هر یک می‌نگر، می‌دار پاسبوکه(۴۶) گَردی تو ز خدمت، رُوشناسچون بسی ابلیسِ آدم‌ْرُوی هستپس بهر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1633در جهان هر چیز چیزی می‌کَشَدکفر کافر را و مُرشِد را رَشَد(۴۷)کَهربا هم هست و مغناطیس هستتا تو آهن، یا کَهی، آیی به شَست(۴۸)بُرد مغناطیست، ار تو آهنیور کَهی، بر کهربا بر می‌تَنیآن یکی چون نیست با اَخیار(۴۹)، یارلاجَرَم شد پهلویِ فُجّار(۵۰)، جار(۵۱)هست موسی، پیشِ قِبطی(۵۲) بس ذَمیم(۵۳)هست هامان، پیشِ سِبطی(۵۴) بس رَجیم(۵۵)جانِ هامان جاذبِ قِبطی شدهجانِ موسی طالبِ سِبطی شدهمِعدهٔ خر کَه کَشد در اِجتِذاب(۵۶)معدهٔ آدم جَذوبِ(۵۷) گندم آبگر تو نشناسی کسی را از ظَلام(۵۸)بنگر او را کُوش سازیده ست اماممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #842زین بدن اندر عذابی ای بشرمرغِ روحت بسته با جنسی دگر (۱) رَستن: رها شدن، خلاص شدن(۲) خَضِر: سبز، جای بسیار سبزناک(۳) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.(۴) مُدَمَّغ: کسی که به مغزش آسیب رسیده باشد، احمق(۵) قَدح: کاسه بزرگ، پیاله(۶) بَحر: دریا(۷) خَلیدن: فرورفتن چیزی باریک و نوک‌تیز، مانند خار، سوزن، یا سیخ در بدن یا چیز دیگر.(۸) مایده: خوردنی، خوان، سفره(۹) مُجابات: شعرهایی که شاعری در جواب شعر شاعر دیگر سروده باشد.(۱۰) اَلَست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.(۱۱) خَستن: زخمی شدن، آزرده شدن(۱۲) خموشانه: حالت سکوت و خاموشی(۱۳) جَستن: خیز کردن، رهایی یافتن(۱۴) کران جستن: دوری گزیدن از خلق، گوشه گرفتن.(۱۵) اوانی: جمعِ آنیه و اِناء به معنی ظروف و آبدانها(۱۶) امانی: جمعِ اُمنیَّه به معنی امیدها و آرزوها.(۱۷) وِداد: دوستی و محبت(۱۸) گیاهِ بام: کنایه از کسی یا چیزی که مورد توجه نباشد.(۱۹) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.(۲۰) طُرفه: شگفتی آور، عجیب(۲۱) لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۲۲) خفته: خوابیده، خمیده(۲۳) غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن(۲۴) مَحجوب: در پرده پوشیده شده، پنهان(۲۵) مَدح: ستایش(۲۶) شَقیّ: ظالم، ستمگر، بدبخت(۲۷) مُتَّقی: با تقوا، پرهیزگار و پارسا (۲۸) حَجّام: حجامت کننده(۲۹) مُشفِق: مهربان، دلسوز(۳۰) نیمْ جان: جان انسانی که بر اثر مجاهدت و تربیت درست به نور معرفت روشن نگشته و به مراتب کمال نرسیده است. جانی خسته و فرسوده.(۳۱) وَهم: خیال، تصوّر، گمان(۳۲) صَواب: راستی و درستی، حقّ(۳۳) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۳۴) کِلاب: سگان، جمع کَلب(۳۵) غاصِب: غصب کننده، ستمگر(۳۶) فَخر: مایه افتخار و سربلندی(۳۷) سَنی: عالی مرتبه، والا، رفیع(۳۸) طَمّاع: حریص، پر طمع، آزمند(۳۹) اهل عُمران: مردم دنیا پرست(۴۰) آکِل: خورنده (۴۱) ماکول: خورده شده(۴۲) مَعمور: تعمیر شده، آباد شده(۴۳) سرگین: مدفوع چهارپایان(۴۴) بَردمیدن: روییدن و سبز شدن(۴۵) ستاندن: گرفتن چیزی از کسی(۴۶) بوکه: شاید، مگر(۴۷) رَشَد: هدایت، به راه راست رفتن(۴۸) شَست: قلاب ماهیگیری، دام(۴۹) اَخیار: جمع خَیِّر، برگزیدگان، نیکوتران(۵۰) فُجّار: تباهکاران، جمعِ فاجِر(۵۱) جار: همسایه، جمع: جیران(۵۲) قِبطی: قوم فرعون(۵۳) ذَمیم: نکوهیده، زشت، ناپسند(۵۴) سِبطی: قوم موسی(۵۵) رَجیم: مطرود، ملعون(۵۶) اِجتِذاب: جذب کردن، به سوی خود کشیدن(۵۷) جَذوب: بسیار کَشنده، بسیار جذب کننده(۵۸) ظَلام: تاریکی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 408, Divan e Shamsآن شنیدی که خضر تختهٔ کشتی بشکستتا که کشتی ز کَف ظالم جبار برست*خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکستصافیست و مثل درد به پستی بنشستلذت فقر چو باده‌ست که پستی جویدکه همه عاشق سجده‌ست و تواضع سر مستتا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیستپس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس استگریه شمع همه شب نه که از درد سرستچون ز سر رست همه نور شد از گریه برستکف هستی ز سر خم مدمغ برودچون بگیرد قَدح باده جان بر کف دستماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجوطمع خام مکن تا نخلد کام ز شستبحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آبراست گویید بر این مایده کس را گله هستدم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوشدر خطابات و مجابات بلی‌اند و الست**نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفتنی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخستهله خامش به خموشیت اسیران برهندز خموشانه تو ناطق و خاموش بجستلب فروبند چو دیدی که لب بسته یاردست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۶۹-۶۵Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #65-69فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا.(۶۵)در آنجا بنده‌اى از بندگان ما را كه رحمت خويش بر او ارزانى داشته بوديم و خود بدو دانش آموخته بوديم، بيافتند.قَالَ لَهُ مُوسَىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا. (۶۶)موسى گفتش: آيا با تو بيايم تا از آنچه به تو آموخته‌اند به من كمالى بياموزى؟قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا. (۶۷)گفت: تو را شكيب همراهى با من نيست.وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا. (۶۸)و چگونه در برابر چيزى كه بدان آگاهى نيافته‌اى صبر خواهى كرد؟قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا. (۶۹)گفت: اگر خدا بخواهد، مرا صابر خواهى يافت آنچنان كه در هيچ كارى تو را فرمانى نكنم.* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۷۶-۷۱Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #71-76 فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا ۖ قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (٧١)پس به راه افتادند تا به كشتى سوار شدند. كشتى را سوراخ كرد. گفت: كشتى را سوراخ مى‌كنى تا مردمش را غرقه سازى؟ كارى كه مى‌كنى كارى سخت بزرگ و زشت است.قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (٧٢)گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟قَالَ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا (٧٣)گفت: اگر فراموش كرده‌ام مرا بازخواست مكن و بدين اندازه بر من سخت مگير.فَانْطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا (۷۴)و رفتند تا به پسرى رسيدند، او را كشت، موسى گفت: آيا جان پاكى را بى‌آنكه مرتكب قتلى شده باشد مى‌كشى؟ مرتكب كارى زشت گرديدى.قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا (۷۵)گفت: نگفتم كه تو را شكيب همراهى با من نيست؟قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي ۖ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا (۷۶)گفت: اگر از اين پس از تو چيزى پرسم با من همراهى مكن، كه از جانب من معذور باشى.* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۸۲-۷۸Quran, Sooreh Al-Kahf(#2), Line #78-82قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (٧٨)گفت: اكنون زمان جدايى ميان من و توست و تو را از راز آن كارها كه تحملشان را نداشتى آگاه مى‌كنم:أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَوَرَاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا (٧٩)اما آن كشتى از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مى‌كردند. خواستم معيوبش كنم، زيرا در آن سوترشان پادشاهى بود كه كشتيها را به غصب مى‌گرفت.وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا (٨٠)اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسيديم كه آن دو را به عصيان و كفر دراندازد.فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (٨١)خواستيم تا در عوض او پروردگارشان چيزى نصيبشان سازد به پاكى بهتر از او و به مهربانى نزديك‌تر از او.وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ۚ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ۚ ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (٨٢)اما ديوار از آنِ دو پسر يتيم از مردم اين شهر بود. در زيرش گنجى بود، از آنِ پسران، پدرشان مردى صالح بود. پروردگار تو مى‌خواست آن دو به حد رشد رسند و گنج خود را بيرون آرند. و من اين كار را به ميل خود نكردم. رحمت پروردگارت بود. اين است راز آن سخن كه گفتم: تو را شكيب آن نيست.** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲Quran, Sooreh Al-A'rraf(#7), Line #172« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ.» « و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 577, Divan e Shamsچو ما اندر میان آییم او از ما کران گیردچو ما از خود کران گیریم او اندر میان باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 207, Divan e Shamsسجده کنم من ز جان روی نهم من به خاکگویم ازینها همه عشق فلانی مراعمر ابد پیش من هست زمان وصالزانکه نگنجد درو هیچ زمانی مراعمر اوانیست و وصل شربت صافی در آنبی تو چه کار آیدم رنج اوانی مرابیست هزار آرزو بود مرا پیش ازیندر هوسش خود نماند هیچ امانی مرامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1831گفت طوطی کو به فعلم پند دادکه رها کُن لطف آواز و ودادزآنکه آوازت تو را در بند کردخویشتن مرده پی این پند کردیعنی ای مطرب شده با عام و خاصمرده شو چون من که تا یابی خلاصدانه باشی مرغکانت بر چنندغنچه باشی کودکانت بر کننددانه پنهان کن بکلی دام شوغنچه پنهان کن گیاه بام شوهر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادحیله ها و خشم ها و رشک هابر سرش ریزد چو آب از مشک هادشمنان او را ز غیرت می‌درنددوستان هم روزگارش می‌برندآنکه غافل بود از کشت و بهاراو چه داند قیمت این روزگاردر پناه لطف حق باید گریختکو هزاران لطف بر ارواح ریختمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1819دوست دارد یار این آشفتگیکوشش بیهوده به از خفتگیآنکه او شاه است او بی کار نیستناله از وی طرفه کو بیمار نیستبهر این فرمود رحمان ای پسرکل یوم هو فی شأن ای پسرای پسر معنوی، برای همین است که حضرت رحمان فرمود: او در هر روز به کاری است.اندرین ره می‌تراش و می‌خراشتا دم آخر دمی فارغ مباشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #979در طلب زن دایما تو هر دو دستکه طلب در راه نیکو رهبر استلنگ و لوک و خفته ‌شکل و بی‌ادبسوی او می‌غیژ و او را می‌طلبمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1823تا دم آخر دمی آخر بودکه عنایت با تو صاحب‌سر بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #236گر خضر در بحر کشتی را شکستصد درستی در شکست خضر هستوهم موسی با همه نور و هنرشد از آن محجوب تو بی پر مپرآن گل سرخ است تو خونش مخوانمست عقل است او تو مجنونش مخوانگر بدی خون مسلمان کام اوکافرم گر بردمی من نام اومی‌بلرزد عرش از مدح شقی*بدگمان گردد ز مدحش متقیشاه بود و شاه بس آگاه بودخاص بود و خاصه الله بودآن کسی را کش چنین شاهی کشدسوی بخت و بهترین جاهی کشدگر ندیدی سود او در قهر اوکی شدی آن لطف مطلق قهرجوبچه می‌لرزد از آن نیش حجاممادر مشفق در آن غم شادکامنیم جان بستاند و صد جان دهدآنکه در وهمت نیاید آن دهد**تو قیاس از خویش می‌گیری ولیکدور دور افتاده‌ای بنگر تو نیک* حدیث« اِذا مُدِحَ الْفاسِقُ غَضِبَ الرَّبُّ وَاهْتَزَّ لِذلِکَ الْعَرْشُ.ً»« هر گاه شخص تبهکار مورد ستایش قرار گیرد، خداوند خشم آرَد و از خشم او عرش بلرزد.»** حدیث« أعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصَّالِحِينَ ما لا عَيْنٌ رَأَتْ، ولا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَلا خَطَرَ علَى قَلْبِ بَشَرٍ.»« برای بندگان شایسته ام چنان پاداشی فراهم آرم که نه چشمی آنرا دیده و نه گوشی آنرا شنیده و نه بر قلب احدی از آدمیان خطور کرده است.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #225آنکه از حق یابد او وحی و جواب*هرچه فرماید بود عین صوابآنکه جان بخشد اگر بکشد رواستنایب است و دست او دست خداستهمچو اسماعیل پیشش سر بنهشاد و خندان پیش تیغش جان بدهتا بماند جانت خندان تا ابدهمچو جان پاک احمد با احد * قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #10« إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا.»« آنان كه با تو بيعت مى‌كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى‌كنند. دست خدا بالاى دستهايشان است. و هر كه بيعت را بشكند، به زيان خود شكسته است. و هر كه بدان بيعت كه با خدا بسته است وفا كند، او را مزدى كرامند دهد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برای صید غیرکفر مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیش طوطیانبلک زهری شو شو آمن از زیانیا برای شادباشی در خطابخویش چون مردار کن پیش کلابپس خضر کشتی برای این شکستتا که آن کشتی ز غاصب باز رستفقر فخری بهر آن آمد سنیتا ز طماعان گریزم در غنیگنجها را در خرابی زآن نهندتا ز حرص اهل عمران وا رهندپر نتانی کند رو خلوت گزینتا نگردی جمله خرج آن و اینزآنکه تو هم لقمه‌ای هم لقمه‌خوارآکل و ماکولی ای جان هوش‌دارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #306راه جان مر جسم را ویران کندبعد از آن ویرانی آبادان کندکرد ویران خانه بهر گنج زروز همان گنجش کند معمورترآب را ببرید و جو را پاک کردبعد از آن در جو روان کرد آب خوردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3217گرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین زیر جومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #309پوست را بشکافت و پیکان را کشیدپوست تازه بعد از آنش بردمیدقلعه ویران کرد و از کافر ستدبعد از آن برساختش صد برج و سدکار بی‌چون را که کیفیت نهداینکه گفتم هم ضرورت می‌دهدگه چنین بنماید و گه ضد اینجز که حیرانی نباشد کار دیننی چنان حیران که پشتش سوی اوستبل چنان حیران و غرق و مست دوستآن یکی را روی او شد سوی دوستوآن یکی را روی او خود روی اوستروی هر یک می‌نگر، می‌دار پاسبوکه گردی تو ز خدمت روشناسچون بسی ابلیس آدم‌روی هستپس بهر دستی نشاید داد دستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1633در جهان هر چیز چیزی می‌کشدکفر کافر را و مرشد را رشدکهربا هم هست و مغناطیس هستتا تو آهن یا کهی آیی به شستبرد مغناطیست ار تو آهنیور کهی بر کهربا بر می‌تنیآن یکی چون نیست با اخیار یارلاجرم شد پهلوی فجار جارهست موسی پیش قبطی بس ذمیمهست هامان پیش سبطی بس رجیمجان هامان جاذب قبطی شدهجان موسی طالب سبطی شدهمعده خر که کشد در اجتذابمعده آدم جذوب گندم آبگر تو نشناسی کسی را از ظلامبنگر او را کوش سازیده ست اماممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #842زین بدن اندر عذابی ای بشرمرغ روحت بسته با جنسی دگر

More episodes from Ganj e Hozour Programs