02.24.2022 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۰۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲۲ فوريه ۲۰۲۲ - ۴ اسفند.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۰۶ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت نسخه ریز مناسب پرینت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت نسخه درشت PDF تمام اشعار این برنامه با فرمت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبِدَرَد مرده کفن را، به سرِ گور برآیداگر آن مردهٔ ما را ز بُتِ من خبر آیدچه کند مرده و زنده چو ازو یابد چیزی؟که اگر کوه ببیند، بجهد پیشتر آیدز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آیدکه ز تلخیِ تو جان را همه طعمِ شِکَر آیدبخور آن را که رسیدت، مَهِل(۱) از بهرِ ذخیرهکه تو بر جویِ روانی، چو بخوردی دگر آیدبنگر صنعتِ خوبش، بشنو وحیِ قلوبشهمگی نورِ نظر شو، همه ذوق از نظر آیدمَبُر اومید که عمرم بشد و یار نیامدبه گه آید وی و بیگه، نه همه در سحر آیدتو مراقب شو و آگه، گه و بیگاه که ناگهمَثَل کُحلِ عُزَیزی(۲) شهِ ما در بصر آیدچو در این چشم درآید، شود این چشم چو دریاچو به دریا نگرد او همه آبش گهر آیدنه چنان گوهرِ مرده که نداند گهرِ خودهمه گویا، همه جویا، همگی جانور آیدتو چه دانی، تو چه دانی که چه کانی و چه جانی؟که خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدتو سخن گفتنِ بیلب، هَله(۳) خو کن چو ترازوکه نمانَد لب و دندان چو ز دنیا گذر آید(۱) هلیدن: گذاشتن، ترک کردن(۲) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم(۳) هَله: آگاه باش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبِدَرَد مرده کفن را، به سرِ گور برآیداگر آن مردهٔ ما را ز بُتِ من خبر آیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین(۴) بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی او(۴) قَرین: همنشین، مصاحب، همنشین----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #94 در حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافِع و دِلجویِ توستکه ازو اندر گریزی در خَلااِستِعانَت جویی از لطفِ خدادر حقیقت دوستانت دشمناندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبتِ این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حَذَردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندقرآن کریم، سوره تكوير (۸۱)، آیات ۷ تا ۹Quran, Sooreh At-Takwir(#81), Line #7-9«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ.»«چون روحها با تنها قرين گردند، و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه، به چه گناهى كشته شده است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1335, Divan e Shamsبانگ زدم نیم شبان، کیست در این خانه دل؟گفت: منم کز رخِ من شد مه و خورشید خجلگفت که: این خانهٔ دل پر همه نقشست چرا؟گفتم: این عکس تو است، ای رخِ تو رشکِ چگلگفت که: این نقشِ دگر چیست پر از خونِ جگر؟گفتم: این نقشِ منِ خسته دل و پای به گِلداد سرِ رشته به من، رشتهٔ پرفتنه و فنگفت: بِکَش تا بِکشم، هم بِکش و هم مگسلگفتم: تو همچو فلان تُرش شدی، گفت: بدانمن تُرُشِ مصلحتم، نی تُرُشِ کینه و غلهر که درآید که منم، بر سرِ شاخش بزنمکاین حرمِ عشق بُوَد، ای حیوان، نیست اِغِلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1954 گفت: اُدْعُوا الله، بیزاری مباشتا بجوشد شیرهای مِهرهاشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1901 ای خُنُک آن را که بیند رویِ تویا درافتد ناگهان در کویِ تومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ بِاللهلیکَش این دانش و کِفایَت نیستقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۴۵Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #45«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»«خدا دشمنانِ شما را بهتر مىشناسد و دوستىِ او شما را كفايت خواهد كرد و يارىِ او شما را بسنده است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 342, Divan e Shamsمکرّر بنگر آن سو، چشم میمالکه جان را مدرسه و تکرار(۵) این استچو لب بگشاد، جانها جمله گفتندشفایِ جانِ هر بیمار این استچو یک ساغر ز دستِ عشق خوردندیقینْشان شد که خود خمّار این استگرو کردی به می دستار و جُبّهسزایِ جُبّه و دستار این استخبر آمد که یوسف شد به بازارهَلا کو یوسف؟ ار بازار این استفسونی خوانْد و پنهان کرد خود راکمینه لعبِ(۶) آن طرّار این استز ملک و مالِ عالم چاره دارممرا دین و دل و ناچار(۷) این است(۵) تکرار: دوباره خواندن و بیان کردن درس(۶) لعب: بازی، شوخی(۷) ناچار: چیزی که بودن و داشتن آن ضروری است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 578, Divan e Shamsبدرَّم جُبّهٔ مَه را، بریزم ساغرِ شه راوگر خواهند تاوانم همو تاوانِ من باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2406, Divan e Shamsاله را که شناسد؟ کسی که رَست ز لاز لا که رَست، بگو؟ عاشقِ بلا دیدهرموزِ لَیْسَ وَ فی جُبَّتی(۸) بدانستههزار بار من این جُبّه را قبا دیدهدهان گشاد ضمیر و صلاحِ دین را گفتتویی حیاتِ من ای دیدهٔ خدا دیده(۸) لَیْسَ وَ فی جُبَّتی: اشاره به سخن جنید: لَیْسَ فی جُبَّتی سوی الله: درون جبّهٔ من جز خدای نیست.----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #361 یُسر(۹) با عُسر(۱۰) است، هین آیِس(۱۱) مباشراه داری زین مَمات(۱۲) اندر معاشرَوْح(۱۳) خواهی، جُبّه(۱۴) بشکاف ای پسرتا از آن صَفْوَت(۱۵) برآری زود سرهست صوفی آنکه شد صَفوَتطلبنه از لباسِ صوف و خیّاطی و دَب(۱۶)قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #5«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا.»«پس بیتردید با دشواری آسانی است.»(۹) یُسر: آسانی(۱۰) عُسر: سختی(۱۱) آیِس: ناامید (۱۲) مَمات: مرگ(۱۳) رَوْح: آسودگی، آسایش(۱۴) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، خِرقه(۱۵) صَفوَت: پاکیزگی و خلوص(۱۶) دَب: کهنگی در جامه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3170, Divan e Shamsای که تو از عالمِ ما میرویخوش ز زمین سویِ سما میرویای قفس اشکسته و جَسته ز بندپر بگشادی، به کجا میروی؟سر ز کفن بر زن و ما را بگوکز وطنِ خویش چرا میروی؟نی غلطم(۱۷)، عاریه بود این وطنسویِ وطنگاهِ بقا میرویچون ز قضا دعوت و فرمان رسیددر پیِ سرهنگِ قضا(۱۸) میروییا که ز جنّات(۱۹) نسیمی رسیددر پیِ رضوانِ(۲۰) رضا میروییا ز تجلّیِ جلالِ قدیممضطرب و بیسر و پا میروییا ز شعاعاتِ جمالِ خدامست ملاقاتِ لقا میروییا ز بنِ خُمِّ جهان همچو دُردصاف شدی سویِ عُلا میروییا به صفاتی که خموشان کنندخامُش و مخفی و خفا میروی(۱۷) نی غلطم: نه اشتباه میکنم(۱۸) سرهنگِ قضا: قضا و ارادهی الهی(۱۹) جنّات: بهشت(۲۰) رِضوان: نگهبانِ در بهشت----------------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1227, Divan e Shamsدستارم و جُبّه و سَرم هر سه به همقیمت کردند به یک درم چیزی کمنشنیدستی تو نامِ من در عالم؟من هیچکسم هیچکسم هیچکسممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3703 شهوتِ ناری براندن کم نشداو بماندن کم شود، بی هیچ بُد(۲۱)تا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمکَشی؟چونکه هیزم باز گیری، نار، مُردز آنکه، تَقْوی، آب، سویِ نار بُردکی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟کو نَهد گُلگونه از تَقوَی القُلوب؟روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»«و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»(۲۱) بُد: گزیر----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3150 « نشاندن پادشاهان، صوفیانِ عارف را پیشِ رویِ خویش، تا چشمشان، بدیشان روشن شود.»پادشاهان را چنان عادت بُوَداین شنیده باشی، ار یادت بُوَددستِ چَپْشان پهلوانان ایستندزآنکه دل، پهلویِ چپ باشد به بندمُشرِف(۲۲) و اهل قلم بر دستِ راستزانکه علم خطّ و ثبت آن دست راستصوفیان را پیشِ رُو موضع دهندکآینهٔ جاناند و ز آیینه بِهَندسینه، صیقلها زده در ذکر و فکرتا پذیرد آینهٔ دل، نقشِ بکرهر که او از صُلبِ فطرت خوب زادآینه در پیشِ او باید نهادعاشقِ آیینه باشد رویِ خوبصَیقَلِ جان آمد و تَقْوَی الْقُلُوب(۲۲) مُشرِف: رئیسِ دیوان، کسی که از سوی شاه برای مراقبت کار دیگران گمارده شود.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #371 صنعتِ خوب از کفِ شَلِّ ضَریر(۲۳)باشد اَولی یا به گیرایی بصیر؟پس چو دانستی که قهرت میکندبر سَرت دَبُّوسِ مِحنت(۲۴) میزندپس بکن دفعش، چو نمرودی به جنگسویِ او کَش در هوا تیری خَدَنگ(۲۵)همچو اِسپاهِ مُغُل بر آسمانتیر میانداز دفعِ نَزعِ جان(۲۶)یا گُریز از وی اگر توانی بِرَوچون رَوی؟ چون در کفِ اویی گِرَودر عدم بودی، نَرَستی از کَفَشاز کفِ او چون رَهی ای دستخَوش(۲۷)؟آرزو جُستن، بُوَد بگریختنپیشِ عدلش خونِ تقویٰ ریختناین جهان دامست و دانهش آرزودر گریز از دامها، روی آر، زُوچون چنین رفتی، بدیدی صد گشادچون شدی در ضدِّ آن، دیدی فسادپس پیمبر گفت: اِسْتَفْتُوا الْقُلوبگر چه مُفتیتان برون گوید خُطُوب(۲۸)حدیث«اِسْتَفتِ قَلْبَکَ وَ اِنْ اَفْتاکَ اَلُمْفْتونَ.»«از قلب خود فتوی بگیر، گرچه فتوی دهندگان به تو فتوی دهند.»آرزو بگذار تا رحم آیدشآزمودی که چنین میبایدشچون نتانی جَست، پس خدمت کُنَشتا رَوی از حبسِ او در گُلشنشدَم به دَم چون تو مراقب میشویداد میبینی و داور ای غَوی(۲۹)ور ببندی چشمِ خود را ز اِحتجاب(۳۰)کارِ خود را کی گذارد آفتاب؟(۲۳) ضَریر: نابینا، کور(۲۴) دَبُّوسِ مِحنت: بلایی که مانند گُرز کوبنده است.(۲۵) تیر خَدَنگ: تیری که از چوب درخت خدنگ می سازند.(۲۶) نَزعِ جان: کندن جان، جان کندن(۲۷) دستخَوش: آنکه مورد تمسخر قرار گیرد.(۲۸) خُطُوب: جمعِ خَطْب، به معنی خطابه خواندن(۲۹) غَویّ: گمراه(۳۰) اِحتجاب: پوشیدگی، حجاب----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsچه کند مرده و زنده چو ازو یابد چیزی؟که اگر کوه ببیند، بجهد پیشتر آیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #25 جسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آیدکه ز تلخیِ تو جان را همه طعمِ شِکَر آیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3201 آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3204 نیستی و نقص، هرجایی که خاستآینهٔ خوبیِّ جملهٔ پیشههاستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212 هر که نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستِکمال(۳۱) خود، دو اسبه تاخت(۳۲)زآن نمیپَرّد به سویِ ذوالْجَلالکو گُمانی میبَرَد خود را کمالعلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۳)(۳۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۳۲) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shamsلذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ اوقاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟از سرِ ناز و غَنجِ(۳۴) خود روی چنان تُرُش کندآن تُرُشیِّ رویِ او روحفزا چرا بُوَد؟آن تُرُشِّی رویِ او ابرصفت همیشودور نه حیات و خرّمی باغ و گیا چرا بُوَد؟(۳۴) غَنج: ناز و کرشمه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shamsعاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۵۴Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54«وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ… ؛» «و از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند… .»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبخور آن را که رسیدت، مَهِل از بهرِ ذخیرهکه تو بر جویِ روانی، چو بخوردی دگر آیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل توبه کن، بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخرُواو محمّدخوست با او گیر خومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش میدار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مامِ(۳۵) تو کو حقیقت هست خونآشامِ تو از خلیلِ(۳۶) حق بیاموز این سِیَر(۳۷)که شد او بیزار اول از پدر(۳۵) مام: مادر(۳۶) خلیل: ابراهیم خلیل الله(۳۷) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsمَبُر اومید که عمرم بشد و یار نیامدبه گه آید وی و بیگه، نه همه در سحر آیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۳۸) نظرناامیدیها به پیشِ او نَهیدتا ز دردِ بیدوا بیرون جَهید(۳۸) اِکسیر: کیمیا----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبنگر صنعتِ خوبش، بشنو وحیِ قلوبشهمگی نورِ نظر شو، همه ذوق از نظر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shamsای عاشق جَریده، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن۱ - صنعت تبدیل با کُنْ فکان و نَفَخْتُمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدَمِ او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است، نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381 حق قدم بر وی نَهَد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُنْ فَكان۲ - صنعت تبدیل با ندانستن اینکه زندگی چطور کار میکند.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21, Divan e Shamsهرگز نداند آسیا مقصودِ گردشهای خودکاستون قوتِ ماست او یا کسب و کارِ نانبا(۳۹)آبیش گردان میکند، او نیز چرخی میزندحق آب را بسته کند، او هم نمیجنبد ز جا(۳۹) نانبا: نانوا----------------۳ - صنعتِ تبدیل به صورت مستقیم و بدونِ سبب و علتهای ذهنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626 کارِ من بیعلّت است و مُستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۴۰)عادتِ خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش، بنشانم به وقت(۴۰) سَقیم: بیمار----------------۴ - صنعتِ تبدیل با بیرون کردنِ مُردهٔ منِ ذهنی از زندهٔ هشیاریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مُرده بیرون میکُندنفسِ زنده سوی مرگی میتَنَد۵ - تبدیل از روی رحمت و بینهایت انعطاف پذیریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158 گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستلیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو میخوانی مراقرآن كريم، سورهٔ انعام(۶)، آيهٔ ٢٨Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28«بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»«نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مىداشتند اكنون برايشان آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها كه منعشان كرده بودند باز مىگردند. اينان دروغگويانند.»۶ - صنعت تبدیل با ساکت کردن ذهن و خاموشی مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3456 أنصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی گوش باش۷ - تبدیل با نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #690 کارگاهِ صُنع حق چون نیستی استپس برونِ کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3201 آینهی هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستی۸ - شأن جدید در صنعت تبدیلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرَدشیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1144 هر نَفَس نو میشود دنیا و مابیخبر از نو شدن اندر بقاعُمْر، همچون جوی نو نو میرسدمُستَمَرّی مینُماید در جسد۹ - صنعت تبدیل با فرستادن پیغام جدید به ذهن و دادن شناسایی به انسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۴۱) نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیبوَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۴۱) ضَیف: مهمان----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shamsنه بترسم، نه بلرزم، چو کَشَد خنجرِ عزّتبه خدا خنجرِ او را بدهم رِشوت و پارهکه بُوَد آب که دارد به لطافت صفتِ او؟که دو صد چشمه برآرَد ز دلِ مَرمَر و خاره۱۰ - صنعت تبدیل همراه با صبر و شکر و تسلیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1360 عاشق صُنع توام در شُکر و صبر(۴۲)عاشقِ مصنوع، کی باشم چو گبر(۴۳)؟عاشق صُنعِ(۴۴) خدا با فَر بُوَدعاشقِ مصنوعِ(۴۵) او کافر بُوَد(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۳) گَبر: کافر(۴۴) صُنع: آفرینش(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsتا تراشیده نگردی تو به تیشهٔ صبر و شُکرلایُلَقّاها فرو میخوان و اِلّاالصّابرُونبنگر این تیشه به دست کیست، خوش تسلیم شوچون گِرِه مستیز با تیشه که نَحْنُ الْغالِبُونقرآن کریم، سورۀ قصص (٢٨)، آیۀ ٨٠Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #80«وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ.»«و كسانى كه دانش [واقعى] يافته بودند گفتند: واى بر شما! براى كسى كه گرَِويده و كارِ شايسته كرده، پاداشِ خدا بهترست، و جز شكيبايان آن را نيابند.»قرآن کریم، سورۀ شعراء (٢۶)، آیۀ ۴۴Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #44«فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ.»«پس ريسمانها و چوبدستىهايشان را انداختند و گفتند: به عزّتِ فرعون كه ما حتماً پيروزيم.»۱۱ - صنعت تبدیل با طرب سازی و خوشی و شیرینیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsزان چنین خندان و خوش ما جانِ شیرین میدهیمکان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکُشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 712, Divan e Shamsخوش باش که هر که راز دانَدداند که خوشی خوشی کشاندشیرین چو شکَر تو باش شاکرشاکِر هر دم شِکَر سِتانَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان، کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی۱۲ - صنعت تبدیل با ایجاد طلب در انسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٧٣۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1734 کین طلب در تو گروگانِ خداستزآنکه هر طالب به مطلوبی سزاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2387 بیکلید، این در گشادن راه نیستبیطلب، نان سنّتِ اَلله نیست۱۳ - صنعت تبدیل با انبساط و شرحِ صدرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساط مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۴۶)؟قرآن کریم، سورۀ انشراح (۹۴)، آیۀ ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.»«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»(۴۶) کُدیهساز: گداییکننده، تکدّیکننده----------------۱۴ - غیرت در تبدیل انسانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #688 غیرتِ عقل است بر خوبیِّ روحپُر ز تشبیهات و تمثیل این نُصُوح(۴۷)با چنین پنهانیی کین روح راستعقل بر وی اینچنین رَشکین(۴۸) چراست؟(۴۷) نُصُوح: نصیحتها(۴۸) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده----------------۱۵ - باب صغیر در هنگام تبدیل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۹)زآنکه جَبّاران(۵۰) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۴۹) قوم زَحیر: مردمِ بیمار و آزاردهنده(۵۰) جَبّار: ستمگر، ظالم----------------۱۶ - صنعتِ تبدیل با قبض و بسطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3734 چونک قبضی آیدت ای راهروآن صلاحِ توست آتشدل مشومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3739 چونکه قبض آید تو در وی بَسط بینتازه باش و چین میَفکن در جَبینمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی، چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میرویَد ز بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 28, Divan e Shamsما گوی سَرگردان تو، اندر خَمِ چوگانِ توگَهْ خوانیاَش سوی طَرَب گهْ رانیاش سویِ بلاگهْ جانبِ خوابش کَشی، گهْ سوی اسبابش(۵۱) کَشیگهْ جانبِ شهرِ بقا، گهْ جانبِ دشتِ فناگاهی چو چَه کَن پست رو، مانندِ قارون سوی گَوْ(۵۲)گَهْ چون مسیح و کِشتِ نو، بالاروان سویِ عُلاتا فضلِ تو راهش دهد، وز شَید و تَلوین(۵۳) وارهدشَیّادِ(۵۴) ما شَیْدا شود، یکرنگ چون شمسُ الضُّحیچون ماهیان بحرش سَکَن(۵۵)، بحرش بُوَد باغ و وطنبحرش بُوَد گور و کفن، جز بحر را داند وبا(۵۱) اسباب: هرچه سالک آن را واسطۀ حصولِ مراد پندارد.(۵۲) گَوْ: گودال(۵۳) تَلوین: همهویتشدگی، همانیدگی، رنگارنگی(۵۴) شیّاد: فریبگر، سالوس(۵۵) سَکَن: جایگاه آرامش----------------۱۷ - تبدیل از طریقِ اثرِ قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین(۵۶) بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی او(۵۶) قَرین: نزدیک، مصاحب، همنشین--------------------------مجموع لغات: (۱) هلیدن: گذاشتن، ترک کردن(۲) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم(۳) هَله: آگاه باش(۴) قَرین: همنشین، مصاحب، همنشین(۵) تکرار: دوباره خواندن و بیان کردن درس(۶) لعب: بازی، شوخی(۷) ناچار: چیزی که بودن و داشتن آن ضروری است.(۸) لَیْسَ وَ فی جُبَّتی: اشاره به سخن جنید: لَیْسَ فی جُبَّتی سوی الله: درون جبّهٔ من جز خدای نیست.(۹) یُسر: آسانی(۱۰) عُسر: سختی(۱۱) آیِس: ناامید (۱۲) مَمات: مرگ(۱۳) رَوْح: آسودگی، آسایش(۱۴) جُبّه: جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند، خِرقه(۱۵) صَفوَت: پاکیزگی و خلوص(۱۶) دَب: کهنگی در جامه(۱۷) نی غلطم: نه اشتباه میکنم(۱۸) سرهنگِ قضا: قضا و ارادهی الهی(۱۹) جنّات: بهشت(۲۰) رِضوان: نگهبانِ در بهشت(۲۱) بُد: گزیر(۲۲) مُشرِف: رئیسِ دیوان، کسی که از سوی شاه برای مراقبت کار دیگران گمارده شود.(۲۳) ضَریر: نابینا، کور(۲۴) دَبُّوسِ مِحنت: بلایی که مانند گُرز کوبنده است.(۲۵) تیر خَدَنگ: تیری که از چوب درخت خدنگ می سازند.(۲۶) نَزعِ جان: کندن جان، جان کندن(۲۷) دستخَوش: آنکه مورد تمسخر قرار گیرد.(۲۸) خُطُوب: جمعِ خَطْب، به معنی خطابه خواندن(۲۹) غَویّ: گمراه(۳۰) اِحتجاب: پوشیدگی، حجاب(۳۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۳۲) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۳۳) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۳۴) غَنج: ناز و کرشمه(۳۵) مام: مادر(۳۶) خلیل: ابراهیم خلیل الله(۳۷) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش(۳۸) اِکسیر: کیمیا(۳۹) نانبا: نانوا(۴۰) سَقیم: بیمار(۴۱) ضَیف: مهمان(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۳) گَبر: کافر(۴۴) صُنع: آفرینش(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق(۴۶) کُدیهساز: گداییکننده، تکدّیکننده(۴۷) نُصُوح: نصیحتها(۴۸) رَشکین: غیور، رشک بَرَنده(۴۹) قوم زَحیر: مردمِ بیمار و آزاردهنده(۵۰) جَبّار: ستمگر، ظالم(۵۱) اسباب: هرچه سالک آن را واسطۀ حصولِ مراد پندارد.(۵۲) گَوْ: گودال(۵۳) تَلوین: همهویتشدگی، همانیدگی، رنگارنگی(۵۴) شیّاد: فریبگر، سالوس(۵۵) سَکَن: جایگاه آرامش(۵۶) قَرین: نزدیک، مصاحب، همنشین---------------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبدرد مرده کفن را به سر گور برآیداگر آن مرده ما را ز بت من خبر آیدچه کند مرده و زنده چو ازو یابد چیزیکه اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آیدز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آیدکه ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آیدبخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیرهکه تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آیدبنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبشهمگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آیدمبر اومید که عمرم بشد و یار نیامدبه گه آید وی و بیگه نه همه در سحر آیدتو مراقب شو و آگه گه و بیگاه که ناگهمثل کحل عزیزی شه ما در بصر آیدچو در این چشم درآید شود این چشم چو دریاچو به دریا نگرد او همه آبش گهر آیدنه چنان گوهر مرده که نداند گهر خودهمه گویا همه جویا همگی جانور آیدتو چه دانی تو چه دانی که چه کانی و چه جانیکه خدا داند و بیند هنری کز بشر آیدتو سخن گفتن بیلب هله خو کن چو ترازوکه نماند لب و دندان چو ز دنیا گذر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبدرد مرده کفن را به سر گور برآیداگر آن مرده ما را ز بت من خبر آیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #94 در حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دلجوی توستکه ازو اندر گریزی در خلااستعانت جویی از لطف خدادر حقیقت دوستانت دشمناندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225 هر ولی را نوح و کشتیبان شناسصحبت این خلق را طوفان شناسکم گریز از شیر و اژدرهای نرز آشنایان و ز خویشان کن حذردر تلاقی روزگارت میبرندیادهاشان غایبیات میچرندقرآن کریم، سوره تكوير (۸۱)، آیات ۷ تا ۹Quran, Sooreh At-Takwir(#81), Line #7-9«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ، وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ.»«چون روحها با تنها قرين گردند، و چون از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه، به چه گناهى كشته شده است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1335, Divan e Shamsبانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دلگفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجلگفت که این خانه دل پر همه نقشست چراگفتم این عکس تو است ای رخ تو رشک چگلگفت که این نقش دگر چیست پر از خون جگرگفتم این نقش من خسته دل و پای به گلداد سر رشته به من رشته پرفتنه و فنگفت بکش تا بکشم هم بکش و هم مگسلگفتم تو همچو فلان ترش شدی گفت بدانمن ترش مصلحتم نی ترش کینه و غلهر که درآید که منم بر سر شاخش بزنمکاین حرم عشق بود ای حیوان نیست اغلمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1954 گفت ادعوا الله بیزاری مباشتا بجوشد شیرهای مهرهاشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1901 ای خنک آن را که بیند روی تویا درافتد ناگهان در کوی تومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 499, Divan e Shamsبس بدی بنده را کفی باللهلیکش این دانش و کفایت نیستقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۴۵Quran, Sooreh An-Nisaa(#4), Line #45«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَىٰ بِاللَّهِ نَصِيرًا.»«خدا دشمنانِ شما را بهتر مىشناسد و دوستىِ او شما را كفايت خواهد كرد و يارىِ او شما را بسنده است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 342, Divan e Shamsمکرر بنگر آن سو چشم میمالکه جان را مدرسه و تکرار این استچو لب بگشاد جانها جمله گفتندشفای جان هر بیمار این استچو یک ساغر ز دست عشق خوردندیقینشان شد که خود خمار این استگرو کردی به می دستار و جبهسزای جبه و دستار این استخبر آمد که یوسف شد به بازارهلا کو یوسف ار بازار این استفسونی خواند و پنهان کرد خود راکمینه لعب آن طرار این استز ملک و مال عالم چاره دارممرا دین و دل و ناچار این استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 578, Divan e Shamsبدرم جبه مه را بریزم ساغر شه راوگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2406, Divan e Shamsاله را که شناسد کسی که رست ز لاز لا که رست بگو عاشق بلا دیدهرموز لیس و فی جبتی بدانستههزار بار من این جبه را قبا دیدهدهان گشاد ضمیر و صلاح دین را گفتتویی حیات من ای دیده خدا دیدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #361 یسر با عسر است هین آیس مباشراه داری زین ممات اندر معاشروح خواهی جبه بشکاف ای پسرتا از آن صفوت برآری زود سرهست صوفی آنکه شد صفوتطلبنه از لباس صوف و خیاطی و دبقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۵Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #5«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا.»«پس بیتردید با دشواری آسانی است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3170, Divan e Shamsای که تو از عالم ما میرویخوش ز زمین سوی سما میرویای قفس اشکسته و جسته ز بندپر بگشادی به کجا میرویسر ز کفن بر زن و ما را بگوکز وطن خویش چرا میروینی غلطم عاریه بود این وطنسوی وطنگاه بقا میرویچون ز قضا دعوت و فرمان رسیددر پی سرهنگ قضا میروییا که ز جنات نسیمی رسیددر پی رضوان رضا میروییا ز تجلی جلال قدیممضطرب و بیسر و پا میروییا ز شعاعات جمال خدامست ملاقات لقا میروییا ز بن خم جهان همچو دردصاف شدی سوی علا میروییا به صفاتی که خموشان کنندخامش و مخفی و خفا میرویمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1227, Divan e Shamsدستارم و جبه و سرم هر سه به همقیمت کردند به یک درم چیزی کمنشنیدستی تو نام من در عالممن هیچکسم هیچکسم هیچکسممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3703 شهوت ناری براندن کم نشداو بماندن کم شود بی هیچ بدتا که هیزم مینهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزمکشیچونکه هیزم باز گیری نار مردز آنکه تقوی آب سوی نار بردکی سیه گردد به آتش روی خوبکو نهد گلگونه از تقوی القلوبروی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32«وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»«و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3150 « نشاندن پادشاهان، صوفیانِ عارف را پیشِ رویِ خویش، تا چشمشان، بدیشان روشن شود.»پادشاهان را چنان عادت بوداین شنیده باشی ار یادت بوددست چپشان پهلوانان ایستندزآنکه دل پهلوی چپ باشد به بندمشرف و اهل قلم بر دست راستزانکه علم خط و ثبت آن دست راستصوفیان را پیش رو موضع دهندکآینه جاناند و ز آیینه بهندسینه صیقلها زده در ذکر و فکرتا پذیرد آینه دل نقش بکرهر که او از صلب فطرت خوب زادآینه در پیش او باید نهادعاشق آیینه باشد روی خوبصیقل جان آمد و تقوی القلوبمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #371 صنعت خوب از کف شل ضریرباشد اولی یا به گیرایی بصیرپس چو دانستی که قهرت میکندبر سرت دبوس محنت میزندپس بکن دفعش چو نمرودی به جنگسوی او کش در هوا تیری خدنگهمچو اسپاه مغل بر آسمانتیر میانداز دفع نزع جانیا گریز از وی اگر توانی بروچون روی چون در کف اویی گرودر عدم بودی نرستی از کفشاز کف او چون رهی ای دستخوشآرزو جستن بود بگریختنپیش عدلش خون تقوی ریختناین جهان دامست و دانهش آرزودر گریز از دامها روی آر زوچون چنین رفتی بدیدی صد گشادچون شدی در ضد آن دیدی فسادپس پیمبر گفت استفتوا القلوبگر چه مفتیتان برون گوید خطوبحدیث«اِسْتَفتِ قَلْبَکَ وَ اِنْ اَفْتاکَ اَلُمْفْتونَ.»«از قلب خود فتوی بگیر، گرچه فتوی دهندگان به تو فتوی دهند.»آرزو بگذار تا رحم آیدشآزمودی که چنین میبایدشچون نتانی جست پس خدمت کنشتا روی از حبس او در گلشنشدم به دم چون تو مراقب میشویداد میبینی و داور ای غویور ببندی چشم خود را ز احتجابکار خود را کی گذارد آفتابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsچه کند مرده و زنده چو ازو یابد چیزیکه اگر کوه ببیند بجهد پیشتر آیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #25 جسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsز ملامت نگریزم که ملامت ز تو آیدکه ز تلخی تو جان را همه طعم شکر آیدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3201 آینه هستی چه باشد نیستینیستی بر گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3204 نیستی و نقص هرجایی که خاستآینه خوبی جمله پیشههاستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3212 هر که نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختزآن نمیپرد به سوی ذوالجلالکو گمانی میبرد خود را کمالعلتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shamsلذت بیکرانهای است عشق شدهست نام اوقاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بوداز سر ناز و غنج خود روی چنان ترش کندآن ترشی روی او روحفزا چرا بودآن ترشی روی او ابرصفت همیشودور نه حیات و خرمی باغ و گیا چرا بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 560, Divan e Shamsعاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بودچونکه جمال این بود رسم وفا چرا بودقرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۵۴Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54«وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ… ؛» «و از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند… .»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیرهکه تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 نه تو اعطیناک کوثر خواندهایپس چرا خشکی و تشنه ماندهاییا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشتهست و ناخوش ای علیل توبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدو هر که را دیدی ز کوثر سرخرواو محمدخوست با او گیر خومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237 هر که را دیدی ز کوثر خشک لبدشمنش میدار همچون مرگ و تبگر چه بابای تو است و مام تو کو حقیقت هست خونآشام تو از خلیل حق بیاموز این سیرکه شد او بیزار اول از پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsمبر اومید که عمرم بشد و یار نیامدبه گه آید وی و بیگه نه همه در سحر آیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناه چارهگرناامیدی مس و اکسیرش نظرناامیدیها به پیش او نهیدتا ز درد بیدوا بیرون جهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 762, Divan e Shamsبنگر صنعت خوبش بشنو وحی قلوبشهمگی نور نظر شو همه ذوق از نظر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2029, Divan e Shamsای عاشق جریده بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدن۱ - صنعت تبدیل با کُنْ فکان و نَفَخْتُمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1381 حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کن فكان۲ - صنعت تبدیل با ندانستن اینکه زندگی چطور کار میکند.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21, Divan e Shamsهرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خودکاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانباآبیش گردان میکند او نیز چرخی میزندحق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا۳ - صنعتِ تبدیل به صورت مستقیم و بدونِ سبب و علتهای ذهنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626 کار من بیعلت است و مستقیمهست تقدیرم نه علت ای سقیمعادت خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش بنشانم به وقت۴ - صنعتِ تبدیل با بیرون کردنِ مُردهٔ منِ ذهنی از زندهٔ هشیاریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550 چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتند۵ - تبدیل از روی رحمت و بینهایت انعطاف پذیریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3158 گویدش ردوا لعادوا کار توستای تو اندر توبه و میثاق سستلیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو میخوانی مراقرآن كريم، سورهٔ انعام(۶)، آيهٔ ٢٨Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28«بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»«نه، آنچه را كه از اين پيش پوشيده مىداشتند اكنون برايشان آشكار شده، اگر آنها را به دنيا بازگردانند، باز هم به همان كارها كه منعشان كرده بودند باز مىگردند. اينان دروغگويانند.»۶ - صنعت تبدیل با ساکت کردن ذهن و خاموشی مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3456 أنصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باش۷ - تبدیل با نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #690 کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3201 آینهی هستی چه باشد نیستینیستی بر گر تو ابله نیستی۸ - شأن جدید در صنعت تبدیلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آردشیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640 کل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۱۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1144 هر نفس نو میشود دنیا و مابیخبر از نو شدن اندر بقاعمر همچون جوی نو نو میرسدمستمری مینماید در جسد۹ - صنعت تبدیل با فرستادن پیغام جدید به ذهن و دادن شناسایی به انسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2372, Divan e Shamsنه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزتبه خدا خنجر او را بدهم رشوت و پارهکه بود آب که دارد به لطافت صفت اوکه دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره۱۰ - صنعت تبدیل همراه با صبر و شکر و تسلیممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1360 عاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsتا تراشیده نگردی تو به تیشه صبر و شکرلایلقاها فرو میخوان و الاالصابرونبنگر این تیشه به دست کیست خوش تسلیم شوچون گره مستیز با تیشه که نحن الغالبونقرآن کریم، سورۀ قصص (٢٨)، آیۀ ٨٠Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #80«وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ.»«و كسانى كه دانش [واقعى] يافته بودند گفتند: واى بر شما! براى كسى كه گرَِويده و كارِ شايسته كرده، پاداشِ خدا بهترست، و جز شكيبايان آن را نيابند.»قرآن کریم، سورۀ شعراء (٢۶)، آیۀ ۴۴Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #44«فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ.»«پس ريسمانها و چوبدستىهايشان را انداختند و گفتند: به عزّتِ فرعون كه ما حتماً پيروزيم.»۱۱ - صنعت تبدیل با طرب سازی و خوشی و شیرینیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsزان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیمکان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 712, Divan e Shamsخوش باش که هر که راز داندداند که خوشی خوشی کشاندشیرین چو شکر تو باش شاکرشاکر هر دم شکر ستاندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازیی۱۲ - صنعت تبدیل با ایجاد طلب در انسانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١٧٣۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1734 کین طلب در تو گروگان خداستزآنکه هر طالب به مطلوبی سزاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2387 بیکلید این در گشادن راه نیستبیطلب نان سنت الله نیست۱۳ - صنعت تبدیل با انبساط و شرحِ صدرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرحجو و کدیهسازقرآن کریم، سورۀ انشراح (۹۴)، آیۀ ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ.»«آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»۱۴ - غیرت در تبدیل انسانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #688 غیرت عقل است بر خوبی روحپر ز تشبیهات و تمثیل این نصوحبا چنین پنهانیی کین روح راستعقل بر وی اینچنین رشکین چراست۱۵ - باب صغیر در هنگام تبدیل مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز۱۶ - صنعتِ تبدیل با قبض و بسطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3734 چونک قبضی آیدت ای راهروآن صلاح توست آتشدل مشومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3739 چونکه قبض آید تو در وی بسط بینتازه باش و چین میفکن در جبینمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله میروید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 28, Divan e Shamsما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان توگه خوانیاش سوی طرب گه رانیاش سوی بلاگه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشیگه جانب شهر بقا گه جانب دشت فناگاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گوگه چون مسیح و کشت نو بالاروان سوی علاتا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهدشیاد ما شیدا شود یکرنگ چون شمس الضحیچون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطنبحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا۱۷ - تبدیل از طریقِ اثرِ قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی او--------------------