06.30.2022 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۲۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۸ ژوئن ۲۰۲۲ - ۸ تیربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۲۳ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۲۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۳ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۲۳ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین کیست این، این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمدهاین نور اللّهیست این، از پیشِ الله آمدهاین لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگردر چارهٔ بداختران با رویِ چون ماه آمدهلیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شدهوان کهربایِ روح بین در جذبِ هر کاه آمدهاز لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ اووز قُلْ تَعٰالوهایِ(۱) او جانها به درگاه آمدهصد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعَلَم(۲)در دل خیالاتِ خوشش زیبا و دلخواه آمدهتخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کندتا دررسد در زندگی، اشکالِ گمراه آمدهاز چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمدهکی باشد ای گفتِ زبان، من از تو مستغنی(۳) شدهبا آفتابِ معرفت در سایهٔ شاه آمدهیا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عملخاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه(۴) آمدهقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱ Quran, Al-An’aam(#6), Line #151«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...» «ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است…»(۱) قُلْ تَعٰالَو: بگو بالا بیایید(۲) صاحبعَلَم: مراد کسی است که صاحبِ مقام این دنیایی است.(۳) مستغنی: بینیاز(۴) افواه: دهانها-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4567از شش و از پنج عارف، گشت فردمُحتَرِز(۵) گشتهست زین شش پنج نردرَست او از پنج حسّ و شش جهتاز ورایِ آن همه کرد آگهتشد اشاراتش اشاراتِ ازلجاوَزَ الْاَوْهامَ طُرّاً و اعْتَزَلاشاراتِ او همچون اشاراتِ حضرت حق است. زیرا حقیقتِ باطنیِ انسانِ کامل کلّاً از حیطۀ اوهام فراتر رفته و از آن كناره گرفته است.زین چَهِ شش گوشه گر نبود برونچون بر آرَد یوسفی را از درون؟واردی(۶) بالای چرخِ بی سُتُن(۷)جسمِ او چون دلو در چَه چارهکُنیوسفان چنگال در دلوش زدهرَسته از چاه و شهِ مصری شدهدلوهای دیگر از چَه آبجودلوِ او فارغ ز آب اصحابجودلوها غوّاصِ آب از بهر قُوتدلو او قوت و حیاتِ جانِ حوت(۸)دلوها وابستهٔ چرخِ بلنددلوِ او در اِصْبَعَینِ(۹) زورمنددلوِ چه و؟ حبلِ(۱۰) چه و؟ چرخِ چی؟این مثالِ بس رکیک است ای اَچی(۱۱)از کجا آرَم مثالی بی شکست؟کُفو آن؟ نه آید و نه آمدهستصد هزاران مَرد پنهان در یکیصد کمان و تیر دَرجِ(۱۲) ناوَکی(۱۳)ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهایصد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۱۴)قرآن کریم، سوره انفال (۸) ، آیه ۱۷Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»«ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پراند»آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذرّه ذرّه گردد افلاک و زمینپیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۵)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تنِ گشته وِثاقِ(۱۶) جان، بس استچند تانَد بحر در مَشکی نشست؟ای هزاران جبرئیل اندر بشرای مسیحانِ نهان در جَوْفِ(۱۷) خرای هزاران کعبه پنهان در کَنیس(۱۸)ای غلطاندازِ(۱۹) عِفریت(۲۰) و بِلیسسجدهگاهِ لامکانی در مکانمر بلیسان را ز تو ویران دکانکه چرا من خدمتِ این طین(۲۱) کنم؟صورتی را من لقب چون دین کنم؟نیست صورت، چشم را نیکو بمالتا ببینی شَعشَعهٔ نورِِ جلال(۵) مُحتَرِز: خويشتندار(۶) وارد: وارد شونده، در اینجا به معنی پیشاهنگ و پیشواست.(۷) سُتُن: مخفّفِ ستون(۸) حوت: ماهی(۹) اِصْبَعَین: دو انگشت، کنایه از صفت جلالیه و جمالیۀ الهی(۱۰) حبل: ریسمان، طناب(۱۱) اَچی: لفظی ترکی به معنای برادر(۱۲) دَرج: گنجاندن چیزی در چیز دیگر(۱۳) ناوَک: نوعی تیر کوچک(۱۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن(۱۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۱۶) وِثاق: اتاق، خرگاه(۱۷) جَوْف: شكم و داخلِ هر چیزی(۱۸) کَنیس: در اینجا یعنی بتخانه(۱۹) غلطانداز: به اشتباه آورنده(۲۰) عِفریت: دیو(۲۱) طین: گِل-----------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶ Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezروزِ هجران(۲۲) و شبِ فُرقَتِ(۲۳) یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز(۲۴) و تَنَعُّم(۲۵) که خزان میفرمودعاقبت در قدمِ بادِ بهار آخر شدشُکرِ ایزد که به اقبالِ کُلَه گوشهٔ گُلنخوتِ(۲۶) بادِ دی(۲۷) و شوکتِ خار آخر شد(۲۲) هجران: دوری(۲۳) فُرقَت: جدایی(۲۴) ناز: افاده، فخرفروشی(۲۵) تَنَعُّم: خوشگذرانی(۲۶) نَخوَت: تکبُّر(۲۷) باد دِی: باد دی ماه، باد سردِ زمستانی-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721روزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن کوریش دارد بلاغ(۲۸)ور نمیبینی گمانی بردهایکه صباحَست و تو اندر پردهایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و در انتظارِ فضل باش در میانِ روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جَذوبِ(۲۹) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت استأنصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای أنصِتُوا(۲۸) بلاغ: دلالت(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shamsتو دو دیده فروبندی و گویی: روزِ روشن کو؟زَنَد خورشید بر چشمت که اینک من، تو در بُگشامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961بینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار، صدرِ توست راهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوشتر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنآبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 592, Divan e Shamsاگر بادِ زمستانی کُنَد باغِ مرا ویرانبهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بِستانَدحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶ Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezصبحِ امّید که بُد معتکفِ(۳۰) پردهٔ غیب(۳۱)گو برون آی که کارِ شبِ تار آخر شدبعد ازین نور به آفاق(۳۲) دهیم از دلِ خویشکه به خورشید رسیدیم و غُبار آخِر شدآن پریشانیِ شبهایِ دراز و غمِ دلهمه در سایهٔ گیسویِ نگار(۳۳) آخر شد(۳۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند؛ گوشهنشین.(۳۱) پردهٔ غِیب: عالمِ غيب(۳۲) آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسرِ کائنات(۳۳) نگار: معشوق، محبوب-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338چون فدایِ بیوفایان میشویاز گُمانِ بَد، بدان سو میروی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 415, Divan e Shamsتشنهیی بر لبِ جو بین که چه در خواب شُدستبر سَرِ گنج، گدا بین که چه پُرتاب(۳۴) شُدست (۳۴) پُرتاب: بیقرار، آشفته، خشمگین-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 563, Divan e Shamsبنال ای بلبلِ دستان ازیرا نالهٔ مستانمیان صخره و خارا اثر دارد اثر داردحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezباورم نیست ز بدعهدی ایام(۳۵) هنوزقصهٔ غصه که در دولتِ(۳۶) یار آخر شدساقیا لطف نمودی قدحت پُر مِی بادکه به تدبیرِ(۳۷) تو تشویشِ(۳۸) خُمار آخر شددر شمار ار چه نیاورد(۳۹) کسی حافظ راشُکرْ کان محنتِ بیحدّ و شمار(۴۰) آخر شد(۳۵) بَدعَهدی ایّام: بیوفاییِ روزگار(۳۶) دولت: بخت و اقبال(۳۷) تدبیر: چارهاندیشی(۳۸) تشویش: پریشانی، آشفتگی(۳۹) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن(۴۰) بیحدّ و شمار: بیاندازه، بیپایان-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880چون رهیدی، شُکرِ آن باشد که هیچسویِ آن دانه نداری پیچ پیچمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1271لب ببند و کفِّ پُرزر برگُشابُخلِ تن بگذار، پیش آور سَخا(۴۱) ترکِ شهوتها و لذتها، سَخاستهر که در شهوت فرو شد، برنخاست این سَخا، شاخی است از سروِ بهشتوای او کز کف چنین شاخی بِهِشت(۴۲)عُرْوَةُ الْوُثقی(۴۳) است این ترک هوابرکَشَد این شاخ جان را بر سَما حدیثبخشندگی، درختی از درختانِ بهشت است که شاخسارانِ آن در دنیا فروهشته است. هر کس شاخهای از آن گیرد، آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد. و تنگچشمی، درختی از درختانِ دوزخ است که شاخسارانِ آن در دنیا فروهشته. هر کس شاخهای از آن گیرد، آن شاخه، او را به دوزخ راه بَرَد.قرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۲۲Quran, Luqman(#31), Line #22«…وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ»«…هر که روی آرَد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیرهٔ استوار چنگ زده است.»تا بَرَد شاخ سَخا ای خوبکیشمر تو را بالاکشان تا اصلِ خویشیوسف حُسنی و این عالم چو چاهوین رَسَن صبرست بر امر الهیوسفا، آمد رَسَن، در زَن دو دستاز رَسَن غافل مشو، بیگه شدهستحمد لله، کین رَسَن آویختندفضل و رحمت را بهم آمیختندتا ببینی عالَمِ جانِ جدیدعالَمِ بس آشکارا ناپدیداین جهانِ نیست، چون هستان شدهوآن جهانِ هست، بس پنهان شدهخاک بر باد است، بازی میکندکژنمایی، پردهسازی میکنداینکه بر کار است، بیکار است و پوستوآنکه پنهان است، مغز و اصلِ اوستخاک همچون آلتی در دستِ بادباد را دان عالی و عالینژادچشمِ خاکی را به خاک اُفتد نظربادْبین چَشمی بُوَد، نوعی دگر(۴۱) سَخا: کَرَم، بخشش و جوانمردی، جُود(۴۲) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن(۴۳) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیرۀ محکم و استوار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsنی سیم و، نه زر، نه مال خواهیماز لطفِ تو پرّ و بال خواهیمنی حاکمی و، نه حکم خواهیمبر حکمِ تو احتمال خواهیمای عمرِ عزیز، عمرِ ما باشنی هفته، نَه مَه، نَه سال خواهیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1795, Divan e Shamsگر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای؟صرفهگری رسوا بُوَد خاصه که با خوبِ خُتَنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsما بدر نهایم و، از پیِ بَدر(۴۴)خود را چو قدِ هلال خواهیماز بهرِ مطالعهٔ خیالتخود را به کم از خیال خواهیمچون دلوِ(۴۵) مسافران چاهیمکان یوسف خوشخصال(۴۶) خواهیمچون آینه نقشِ خود زُدایمچون عکسِ چنان جمال خواهیمچون چشم نظر کند به جز توجان را ز تو گوشمال خواهیمخاموش ز قال چند لافی؟چون حال آمد چه قال خواهیم؟(۴۴) بَدر: ماهِ کامل(۴۵) دَلو: سطل(۴۶) خوشخصال: نیکوسیرت-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه ات، دانی چرا غمّاز نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2469پس چو آهن گرچه تیرههیکلیصیقلی کن، صیقلی کن، صیقلیتا دلت آیینه گردد، پُر صوراندرو هر سو ملیحی سیمبَر(۴۷)(۴۷) سیمبَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2641یار را با یار چون بنشسته شدصد هزاران لوح سر دانسته شدلوحِ محفوظیست پیشانیِّ یاررازِ کَوْنَیْنَش نماید آشکارهادیِ راه است یار اندر قُدوم(۴۸)مصطفیٰ زین گفت: اَصحابی نُجُوم(۴۹)نَجم(۵۰)، اندر ریگ و دریا رهنماستچشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۵۱)چشم را با روی او میدار جفتگَرد مَنگیزان(۵۲) ز راهِ بحث و گفتزآنکه گردد نَجم پنهان، زآن غبارچشم بهتر از زبانِ با عِثار(۵۳)تا بگوید او که وَحی استش شعارکآن نشانَد گَرد و نَنگیزَد غبار(۴۸) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک(۴۹) نجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان(۵۰) نَجم: ستاره(۵۱) مُقتَدا: پیشوا، رهبر(۵۲) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن(۵۳) عِثار: لغزش-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که: اَصحابی نُجُومرهروان را شمع و، شیطان را رُجوم(۵۴)(۵۴) رُجوم: سنگباران کردن-----------حدیث«اَصْحابى كَالنُّجُومِ فَبِاَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمْ اِهّتَدَيْتُم»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند كه به دنبالِ هركدامشان برويد راهِ راست را خواهید یافت.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1950 حضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین(۵۵)این چه عشقاست و، چه استسقاست این؟مِهر من داری چه میجویی دگر؟چون خدا با توست، چون جویی بشر؟(۵۵) مِهین: بزرگ، بزرگترین-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309عقلِ کل را گفت: ما زاغَالْبَصَرعقلِ جزویی میکند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Najm(#53), Line #17«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»جان که او دنبالهٔ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدهین مدو اندر پیِ نفسِ چو زاغ کو به گورستان بَرَد، نه سویِ باغ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241تا نخوانی لا و الاالله رادرنیابی منهجِ(۵۶) این راه را(۵۶) منهج: راهِ آشکار و روشن-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2948, Divan e Shamsای لولیان لالا با لا پریده بالاوارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsاسپانِ اختیاری، حمّالِ شهریاریپالان کَشَند و سرگین اسبانِ کُند و کودنچو لِک لِک(۵۷) است منطق، بر آسیایِ معنیطاحون(۵۸) ز آب گردد، نَز لِک لکِ مُقَنـَّن(۵۹)زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو بِجْهددر آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۶۰)(۵۷) لِک لِک: دستگاهی که گندم را از محفظۀ گندم به آسیاب میریزد.(۵۸) طاحون: آسیاب(۵۹) مُقَنـَّن: به قانون درآمده(۶۰) مُطَحَّن: آسیاب شده، آرد شده-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4457زان بگرداند به هر سو آن لگام(۶۱)تا خبر یابد ز فارِس(۶۲)، اسبِ خاماسبِ زیرکسار ز آن نیکوپی استکو همیداند که فارِس بر وی است(۶۱) لگام: افسار(۶۲) فارس: سوارکار-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsوز لِک لِکِ بیانْ تو، از دَلوِ حرص و غَفلتدر آسیا دراُفتی، یعنی رهی مُبَیَّن(۶۳)من گرم میشوم جان، امّا ز گفت و گو نیاز شمسِ دینِ زرّین، تبریز همچو معدن(۶۳) مُبَیَّن: آشکار شده-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین کیست این، این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمدهاین نور اللّهیست این، از پیشِ الله آمدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1708, Divan e Shamsمی مالَم این دو چشم که خوابَست یا خیالباور نمیکنم عجب ای دوست کاین منمآری، منم ولیک برون رفته از مَنی(۶۴)چون ماهِ نو ز بدرِ تو باریک می تَنَم(۶۴) مَنی: انانیّت، خودبینی-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است، خامُش، کم خروشمن همیکوشم پیِ تو، تو مَکوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 762, Divan e Shams مَبُر اومید که عُمرم بشد و یار نیامدبهگه آید وی و بیگه، نههمه در سحر آیدتو مراقب شو و آگه، گه و بیگاه که ناگهمَثَل کُحلِ عُزَیزی(۶۵) شهِ ما در بصر آیدچو در این چشم درآید، شود این چشم چو دریاچو به دریا نگَرد او همه آبَش گهر آید(۶۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shamsعجب بختی که رو بنمود ناگاهان، هزاران شُکرز معشوقِ لطیفْاوصافِ خوبِ بُوالْعَجَب، ما رامولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۸۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 855, Divan e Shamsهش دار که فضلِ حق به ناگاه آید ناگاه آید بر دلِ آگاه آیدخرگاه وجودِ خود ز خود خالی کنچون خالی شد شاه به خرگاه آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2089, Divan e Shamsمگر ناگهان آن عنایت رسدکه ای من غلامِ چنان ناگهانکه یک جذبِ حق بِه ز صد کوشش استنشانها چه باشد بَرِ بینشان؟ابوالقاسم نصرآبادی«جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَيْنِِ.»«جذبهیی از جذبههای حق با عملِ دنیا و آخرت برابری میکند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477اصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاشکار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را میبین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۶۶)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم ها چون شد گُذاره. نورِ اوستمغزها میبیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر را(۶۶) عُشّ: آشیانۀ پرندگان-----------قرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹ Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3139هر که دید الله را، اللّهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستیکه، منم این، والله آن تو نیستیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگردر چارهٔ بداختران با رویِ چون ماه آمدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsلیلیِّ زیبا را نگر، خوش طالبِ مجنون شدهوان کهربایِ روح بین در جذبِ هر کاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195گفت: آن اللهِ تو لبّیکِ ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیکِ ماستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214طالب است و غالب است آن کردگارتا ز هستیها بر آرَد او دَمارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1261از کرم دان این که میترساندتتا به مُلک ایمنی بنشاندتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2524, Divan e Shamsبپر ای دل، به پنهانی به پرّ و بالِ روحانیگرت طالب نبودی شه، چنین پرهات نگشودیدر احسان سابِق است آن شه، به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1771ور نگوید، کِت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوقِ تو پرسش کردن استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shamsگویِ منی و میدوی در چوگانِ حکمِ مندر پیِ تو همی دَوَم، گر چه که میدوانَمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #196حیلهها و چارهجوییهای تو جذب ما بود و گشاد این پای تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقیستغیرتش بر دیو و بر اُستور(۶۷) نیست(۶۷) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز لذّتِ بوهایِ او، وز حُسن و از خوهایِ اووز قُلْ تَعٰالَوهایِ او جانها به درگاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1235هر که را دیدی ز کوثر سرخرُواو محمّدخوست با او گیر خومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساطهرچه آید بر زبانْتان بیحذرهمچو طفلانِ یگانه با پدرزانکه این دَمبلها چه گر نالایق استرحمتِ من بر غضب، هم سابق استاز پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَکدر تو بنهم داعیهٔ اِشکال و شکتا بگویی و نگیرم بر تو من مُنْکِرِ حِلْمم نیارد دَم زدنصد پدر صد مادر اندر حِلم ماهر نَفَس زاید درافتد در فَنا حِلم ایشان کَفِّ بَحرِ حِلمِ ماست کف رَود، آید، ولی دریا بجاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1674, Divan e Shamsقُل تَعالوا آیتی است از جذبِ حقما به جذبهٔ حق تعالی میرویممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَبای ستورانِ رمیده از ادبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا میدان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگ گرگی دان که او مردم دَرَدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926چون به امر اِهْبِطُوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدند ما عِیال حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsصد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعَلَمدر دل خیالاتِ خوشش زیبا و دلخواه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پیِ اظهارِ کارنیستی جویند و جایِ اِنکسار(۶۸) لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۶۹)کارگاهش نیستیّ و لا بُوَدهر کجا این نیستی افزونتر استکارِ حق و کارگاهش آن سَر است(۶۸) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۶۹) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3714حیرتِ مَحض آرَدَت بیصورتیزاده صدگون آلت از بیآلتیبی ز دستی، دستها بافَد همیجانِ جان سازد مُصَوَّر آدمیآنچنان کاندر دل از هَجْر و وصال میشود بافیده گوناگون خیال مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3742فاعلِ مطلق، یقین بیصورت است صورت اندر دستِ او، چون آلت استگَهگَه آن بیصورت از کَتمِ عدم مر صُوَر را رُو نماید از کرم تا مدد گیرد از او هر صورتیاز کمال و از جمال و قدرتیباز بیصورت چو پنهان کرد رُو آمدند از بهرِ کد(۷۰) در رنگ و بوصورتی از صورتی دیگر، کمالگر بجوید، باشد آن عینِ ضَلال پس چه عرضه میکنی ای بیگُهَراحتیاجِ خود به محتاجی دگر؟(۷۰) کَدّ: دریوزگی، گدایی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsتخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کندتا دررسد در زندگی، اَشکالِ گمراه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #571گر دخان او را دلیل آتش استبیدخان ما را در آن آتش خوش استخاصه این آتش که از قرب و ولااز دخان نزدیکتر آمد به ماپس سیهکاری بود رفتن ز جانبهر تَخییلات جان سوی دُخان(۷۱)(۷۱) دُخان: دود-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554از مسبِّب میرسد هر خیر و شرنیست اَسباب و وسایط ای پدرجز خیالی مُنعقِد بر شاهراهتا بماند دورِ غفلت چند گاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز چاهِ شورِ این جهان، در دلوِ قرآن رو، برآای یوسف، آخر بهرِ توست این دَلوِ در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ و در چَهی ای قَلتَبان(۷۲)دست وادار از سِبالِ(۷۳) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَش(۷۲) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۷۳) سِبال: سبیل-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311آه کردم، چون رَسَن(۷۴) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۷۵) و فَربِه و گُلگُون شدم(۷۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۵) زَفْت: بزرگ، ستبر-----------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 973, Divan e Shamsیک شب چو ستاره گر نَخُسپی تا روزدرتابَد این چنین مهِ جانافروز(۷۶)در تاریکیست آبِ حیوان، تو مَخُسپشاید که شبی در آب اندازی پوز(۷۷)(۷۶) جانافروز: نشاط آورنده، تازه کننده و روشن کنندۀ جان.(۷۷) پوز: دور و بر دهان، دهان، پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429اندرین ره ترک کن طاق و طُرُنبتا قلاووزت نجنبد، تو مَجُنبهر که او بیسَر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بُوَد کَژرو و شبکور و زشت و زهرناکپیشهٔ او خَستَنِ اَجسامِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2943پیر را بگْزین، که بیپیر این سفرهست بس پُرآفت و خوف و خطر آن رهی که بارها تو رفتهایبیقلاووز، اندر آن آشفتهای پس رهی را که ندیدستی تو هیچهین مرو تنها، ز رهبر سَر مپیچمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2724مرغ، کآبِ شور باشد مَسکنشاو چه داند جایِ آبِ روشنش؟ای که اندر چشمهٔ شور است جاتتو چه دانی شطّ(۷۸) و جیحون و فُرات؟ای تو نارَسته ازین فانی رِباط(۷۹)تو چه دانی مَحو و سُکر و انبساط؟(۷۸) شط: رودخانه(۷۹) رِباط: خانه، مراد دنیای فانی است.-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #598مرغ کو ناخورده است آبِ زلالاندر آبِ شور دارد پرّ و بالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #813هر کجا باشند جَوقِ مرغِ کوربر تو جمع آیند ای سیلابِ شورتا فزاید کوری، از شوراب هازانکه آبِ شور افزاید عَمی'اهلِ دنیا زآن سبب اَعمی دلاندشارِبِ شورابهٔ آب و گِلاند شوره میده، کور میخر در جهانچون نداری آبِ حیوان در نهانبا چنین حالت بقا خواهی و یادهمچو زنگی در سیهرویی تو شاددر سیاهی، زنگی زآن آسوده استکو ز زاد و اصل، زنگی بوده استآنکه روزی شاهد و خوشرو بودگر سیهگردد، تدارکجو بودمرغِ پرّنده چو مانَد در زمینباشد اندر غصّه و درد و حَنین(۸۰)مرغ خانه بر زمین خوش میروددانهچین و شاد و شاطر(۸۱) میدودزآنکه او از اصل بیپرواز بودوآن دگر پرّنده و پرواز بود(۸۰) حَنین: ناله و زاری(۸۱) شاطر: چالاک-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2523آبِ شیرین چون نبیند مرغِ کورچون نگردد گرد چشمۀ آب شور؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsکی باشد ای گفتِ زبان، من از تو مستغنی شدهبا آفتابِ معرفت در سایهٔ شاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #422سایهٔ یزدان چو باشد دایهاشوارهانَد از خیال و سایهاشسایهٔ یزدان بود بندهٔ خدامرده این عالم و زندهٔ خدادامنِ او گیر زوتر بیگمانتا رهی در دامنِ آخِرزمانکَیْفَ مَدَّالظِّلَّ نقشِ اولیاستکو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداستمنظور از آیه کَیْفَ مَدَّالظِّلَّ « چگونه سایه اش را گسترد » اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.اندرین وادی مرو بی این دلیللا اُحِبُّ الافِلین گو چون خَلیلرو ز سایه آفتابی را بیابدامنِ شه شمسِ تبریزی بتاب مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsیا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عملخاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه آمدهحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۵۱ Poem(Qazal)#351, Divan e Hafezاز قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفتیک چند نیز خدمت معشوق و مِی کنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #608من نخواهم عشوهٔ هجران شنودآزمودم، چند خواهم آزمود؟هرچه غیرِ شورش و دیوانگی ستاندرین ره دُوری و بیگانگی ستهین بِنِهْ بر پایم آن زنجیر راکه دریدم سلسلهٔ تدبیر را------------------------مجموع لغات:(۱) قُلْ تَعٰالَو: بگو بالا بیایید(۲) صاحبعَلَم: مراد کسی است که صاحبِ مقام این دنیایی است.(۳) مستغنی: بینیاز(۴) افواه: دهانها(۵) مُحتَرِز: خويشتندار(۶) وارد: وارد شونده، در اینجا به معنی پیشاهنگ و پیشواست.(۷) سُتُن: مخفّفِ ستون(۸) حوت: ماهی(۹) اِصْبَعَین: دو انگشت، کنایه از صفت جلالیه و جمالیۀ الهی(۱۰) حبل: ریسمان، طناب(۱۱) اَچی: لفظی ترکی به معنای برادر(۱۲) دَرج: گنجاندن چیزی در چیز دیگر(۱۳) ناوَک: نوعی تیر کوچک(۱۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن(۱۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۱۶) وِثاق: اتاق، خرگاه(۱۷) جَوْف: شكم و داخلِ هر چیزی(۱۸) کَنیس: در اینجا یعنی بتخانه(۱۹) غلطانداز: به اشتباه آورنده(۲۰) عِفریت: دیو(۲۱) طین: گِل(۲۲) هجران: دوری(۲۳) فُرقَت: جدایی(۲۴) ناز: افاده، فخرفروشی(۲۵) تَنَعُّم: خوشگذرانی(۲۶) نَخوَت: تکبُّر(۲۷) باد دِی: باد دی ماه، باد سردِ زمستانی(۲۸) بلاغ: دلالت(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده(۳۰) مُعْتَکِف: کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند؛ گوشهنشین.(۳۱) پردهٔ غِیب: عالمِ غيب(۳۲) آفاق: جمع افق، در اینجا یعنی سراسرِ کائنات(۳۳) نگار: معشوق، محبوب(۳۴) پُرتاب: بیقرار، آشفته، خشمگین(۳۵) بَدعَهدی ایّام: بیوفاییِ روزگار(۳۶) دولت: بخت و اقبال(۳۷) تدبیر: چارهاندیشی(۳۸) تشویش: پریشانی، آشفتگی(۳۹) در شمار نیاوردن: به حساب نیاوردن(۴۰) بیحدّ و شمار: بیاندازه، بیپایان(۴۱) سَخا: کَرَم، بخشش و جوانمردی، جُود(۴۲) هِشتَن: رها کردن، فروگذاشتن(۴۳) عُرْوَةُ الْوُثقى: دستگیرۀ محکم و استوار(۴۴) بَدر: ماهِ کامل(۴۵) دَلو: سطل(۴۶) خوشخصال: نیکوسیرت(۴۷) سیمبَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.(۴۸) قُدوم: وارد شدن، در آمدن به جایی، امامت و پیشوایی در امر ارشاد و سلوک(۴۹) نجوم: جمعِ نَجم؛ ستارگان(۵۰) نَجم: ستاره(۵۱) مُقتَدا: پیشوا، رهبر(۵۲) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن(۵۳) عِثار: لغزش(۵۴) رُجوم: سنگباران کردن(۵۵) مِهین: بزرگ، بزرگترین(۵۶) منهج: راهِ آشکار و روشن(۵۷) لِک لِک: دستگاهی که گندم را از محفظۀ گندم به آسیاب میریزد.(۵۸) طاحون: آسیاب(۵۹) مُقَنـَّن: به قانون درآمده(۶۰) مُطَحَّن: آسیاب شده، آرد شده(۶۱) لگام: افسار(۶۲) فارس: سوارکار(۶۳) مُبَیَّن: آشکار شده(۶۴) مَنی: انانیّت، خودبینی(۶۵) کُحلِ عُزیزی: نوعی سرمه برای تقویت چشم(۶۶) عُشّ: آشیانۀ پرندگان(۶۷) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر(۶۸) اِنکسار: شکستهشدن، شکستگی؛ مَجازاً خضوع و فروتنی(۶۹) صَمَد: بینیاز و پاینده، از صفاتِ خداوند(۷۰) کَدّ: دریوزگی، گدایی(۷۱) دُخان: دود(۷۲) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۷۳) سِبال: سبیل(۷۴) رَسَن: ریسمان، طناب(۷۵) زَفْت: بزرگ، ستبر(۷۶) جانافروز: نشاط آورنده، تازه کننده و روشن کنندۀ جان.(۷۷) پوز: دور و بر دهان، دهان، پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن(۷۸) شط: رودخانه(۷۹) رِباط: خانه، مراد دنیای فانی است.(۸۰) حَنین: ناله و زاری(۸۱) شاطر: چالاک----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمدهاین نور اللهیست این از پیش الله آمدهاین لطف و رحمت را نگر وین بخت و دولت را نگردر چاره بداختران با روی چون ماه آمدهلیلی زیبا را نگر خوش طالب مجنون شدهوان کهربای روح بین در جذب هر کاه آمدهاز لذت بوهای او وز حسن و از خوهای اووز قل تعالوهای او جانها به درگاه آمدهصد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعلمدر دل خیالات خوشش زیبا و دلخواه آمدهتخییلها را آن صمد روزی حقیقتها کندتا دررسد در زندگی اشکال گمراه آمدهاز چاه شور این جهان در دلو قرآن رو برآای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمدهکی باشد ای گفت زبان من از تو مستغنی شدهبا آفتاب معرفت در سایه شاه آمدهیا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از علم و عملخاصه ز علم منطقی در جمله افواه آمدهقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۱۵۱ Quran, Al-An’aam(#6), Line #151«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...» «ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز چاه شور این جهان در دلو قرآن رو برآای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4567از شش و از پنج عارف گشت فردمحترز گشتهست زین شش پنج نردرست او از پنج حس و شش جهتاز ورای آن همه کرد آگهتشد اشاراتش اشارات ازلجاوز الاوهام طرا و اعتزلاشارات او همچون اشارات حضرت حق است زیرا حقیقت باطنی انسان کامل کلا از حیطه اوهام فراتر رفته و از آن كناره گرفته استزین چه شش گوشه گر نبود برونچون بر آرد یوسفی را از درونواردی بالای چرخ بی ستنجسم او چون دلو در چه چارهکنیوسفان چنگال در دلوش زدهرسته از چاه و شه مصری شدهدلوهای دیگر از چه آبجودلو او فارغ ز آب اصحابجودلوها غواص آب از بهر قوتدلو او قوت و حیات جان حوتدلوها وابسته چرخ بلنددلو او در اصبعین زورمنددلو چه و حبل چه و چرخ چیاین مثال بس رکیک است ای اچیاز کجا آرم مثالی بی شکستکفو آن نه آید و نه آمدهستصد هزاران مرد پنهان در یکیصد کمان و تیر درج ناوکیما رمیت اذ رمیتی فتنهایصد هزاران خرمن اندر حفنهایقرآن کریم، سوره انفال (۸) ، آیه ۱۷Quran, Al-Anfaal(#8), Line #17«مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ»«ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پراند»آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وثاق جان بس استچند تاند بحر در مشکی نشستای هزاران جبرئیل اندر بشرای مسیحان نهان در جوف خرای هزاران کعبه پنهان در کنیسای غلطانداز عفریت و بلیسسجدهگاه لامکانی در مکانمر بلیسان را ز تو ویران دکانکه چرا من خدمت این طین کنمصورتی را من لقب چون دین کنمنیست صورت چشم را نیکو بمالتا ببینی شعشعه نور جلالحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶ Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezروز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان میفرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721روز روشن هر که او جوید چراغعین جستن کوریش دارد بلاغور نمیبینی گمانی بردهایکه صباحست و تو اندر پردهایکوری خود را مکن زین گفت فاشخامش و در انتظار فضل باش در میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استانصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 54, Divan e Shamsتو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کوزند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1961بینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار صدر توست راهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوشتر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمنآبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 592, Divan e Shamsاگر باد زمستانی کند باغ مرا ویرانبهار شهریار من ز دی انصاف بستاندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶ Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدبعد ازین نور به آفاق دهیم از دل خویشکه به خورشید رسیدیم و غبار آخر شدآن پریشانی شبهای دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #338چون فدای بیوفایان میشویاز گمان بد بدان سو میرویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 415, Divan e Shamsتشنهیی بر لب جو بین که چه در خواب شدستبر سر گنج گدا بین که چه پرتاب شدست مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 563, Divan e Shamsبنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستانمیان صخره و خارا اثر دارد اثر داردحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۶Poem(Qazal)#166, Divan e Hafezباورم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی قدحت پر می بادکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شددر شمار ار چه نیاورد کسی حافظ راشکر کان محنت بیحد و شمار آخر شدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2880چون رهیدی شکر آن باشد که هیچسوی آن دانه نداری پیچ پیچمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1271لب ببند و کف پرزر برگشابخل تن بگذار پیش آور سخا ترک شهوتها و لذتها سخاستهر که در شهوت فرو شد برنخاستاین سخا شاخی است از سرو بهشتوای او کز کف چنین شاخی بهشتعروة الوثقی است این ترک هوابرکشد این شاخ جان را بر سما حدیثبخشندگی درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فروهشته است هر کس شاخهای از آن گیرد آن شاخه او را به بهشت راه برد و تنگچشمی درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فروهشته هر کس شاخهای از آن گیرد آن شاخه او را به دوزخ راه بردقرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۲۲Quran, Luqman(#31), Line #22«…وَمَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ»«…هر که روی آرَد به خدا و نکوکار باشد، به دستگیرهٔ استوار چنگ زده است.»تا برد شاخ سخا ای خوبکیشمر تو را بالاکشان تا اصل خویشیوسف حسنی و این عالم چو چاهوین رسن صبرست بر امر الهیوسفا آمد رسن در زن دو دستاز رسن غافل مشو بیگه شدهستحمد لله کین رسن آویختندفضل و رحمت را بهم آمیختندتا ببینی عالم جان جدیدعالم بس آشکارا ناپدیداین جهان نیست چون هستان شدهوآن جهان هست بس پنهان شدهخاک بر باد است بازی میکندکژنمایی پردهسازی میکنداینکه بر کار است بیکار است و پوستوآنکه پنهان است مغز و اصل اوستخاک همچون آلتی در دست بادباد را دان عالی و عالینژادچشم خاکی را به خاک افتد نظربادبین چشمی بود نوعی دگرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفای خلق با تو در جهانگر بدانی گنج زر آمد نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsنی سیم و نه زر نه مال خواهیماز لطف تو پر و بال خواهیمنی حاکمی و نه حکم خواهیمبر حکم تو احتمال خواهیمای عمر عزیز عمر ما باشنی هفته نه مه نه سال خواهیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1795, Divan e Shamsگر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهایصرفهگری رسوا بود خاصه که با خوب ختنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsما بدر نهایم و از پی بدرخود را چو قد هلال خواهیماز بهر مطالعه خیالتخود را به کم از خیال خواهیمچون دلو مسافران چاهیمکان یوسف خوشخصال خواهیمچون آینه نقشِ خود زُدایمچون عکسِ چنان جمال خواهیمچون چشم نظر کند به جز توجان را ز تو گوشمال خواهیمخاموش ز قال چند لافیچون حال آمد چه قال خواهیممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه ات دانی چرا غماز نیستزآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2469پس چو آهن گرچه تیرههیکلیصیقلی کن صیقلی کن صیقلیتا دلت آیینه گردد پر صوراندرو هر سو ملیحی سیمبرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2641یار را با یار چون بنشسته شدصد هزاران لوح سر دانسته شدلوح محفوظیست پیشانی یارراز کونینش نماید آشکارهادی راه است یار اندر قوممصطفی زین گفت اصحابی نجومنجم اندر ریگ و دریا رهنماستچشم اندر نجم نه کو مقتداستچشم را با روی او میدار جفتگرد منگیزان ز راه بحث و گفتزآنکه گردد نجم پنهان زآن غبارچشم بهتر از زبان با عثارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3656گفت پیغمبر که اصحابی نجومرهروان را شمع و شیطان را رجومحدیث«اَصْحابى كَالنُّجُومِ فَبِاَيِّهِمِ اقْتَدَيْتُمْ اِهّتَدَيْتُم»«اصحابِ من مانندِ اخترانی هستند كه به دنبالِ هركدامشان برويد راهِ راست را خواهید یافت.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1950حضرتش گفتی که ای صدر مهیناین چه عشقاست و چه استسقاست اینمهر من داری چه میجویی دگرچون خدا با توست چون جویی بشراو بگفتی یا رب ای دانای رازتو گشودی در دلم راه نیازدر میان بحر اگر بنشستهامطمع در آب سبو هم بستهام مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309عقل کل را گفت ما زاغالبصرعقل جزویی میکند هر سو نظرعقل مازاغ است نور خاصگانعقل زاغ استاد گور مردگانقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Najm(#53), Line #17«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»جان که او دنباله زاغان پردزاغ او را سوی گورستان بردهین مدو اندر پی نفس چو زاغ کو به گورستان برد نه سوی باغ مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241تا نخوانی لا و الاالله رادرنیابی منهج این راه رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2948, Divan e Shamsای لولیان لالا با لا پریده بالاوارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsاسپان اختیاری حمال شهریاریپالان کشند و سرگین اسبان کند و کودنچو لک لک است منطق، بر آسیای معنیطاحون ز آب گردد نز لک لک مقنـنزان لک لک ای برادر گندم ز دلو بجهددر آسیا درافتد گردد خوش و مطحنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4457زان بگرداند به هر سو آن لگامتا خبر یابد ز فارس اسب خاماسب زیرکسار ز آن نیکوپی استکو همیداند که فارس بر وی استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1574, Divan e Shamsوز لک لک بیان تو از دلو حرص و غفلتدر آسیا درافتی یعنی رهی مبینمن گرم میشوم جان اما ز گفت و گو نیاز شمس دین زرین تبریز همچو معدنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین کیست این این کیست این در حلقه ناگاه آمدهاین نور اللهیست این از پیش الله آمدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۰۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1708, Divan e Shamsمی مالم این دو چشم که خوابست یا خیالباور نمیکنم عجب ای دوست کاین منمآری منم ولیک برون رفته از منیچون ماه نو ز بدر تو باریک می تنممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است خامش کم خروشمن همیکوشم پی تو تو مکوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 762, Divan e Shamsمبر اومید که عمرم بشد و یار نیامدبهگه آید وی و بیگه نههمه در سحر آیدتو مراقب شو و آگه گه و بیگاه که ناگهمثل کحل عزیزی شه ما در بصر آیدچو در این چشم درآید شود این چشم چو دریاچو به دریا نگَرد او همه آبش گهر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 71, Divan e Shamsعجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکرز معشوق لطیفاوصاف خوب بوالعجب ما رامولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۸۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 855, Divan e Shamsهش دار که فضل حق به ناگاه آید ناگاه آید بر دل آگاه آیدخرگاه وجود خود ز خود خالی کنچون خالی شد شاه به خرگاه آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2089, Divan e Shamsمگر ناگهان آن عنایت رسدکه ای من غلام چنان ناگهانکه یک جذب حق به ز صد کوشش استنشانها چه باشد بر بینشانابوالقاسم نصرآبادی«جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازی عَمَلَ الثَّقَلَيْنِِ.»«جذبهیی از جذبههای حق با عملِ دنیا و آخرت برابری میکند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477اصل خود جذب است لیک ای خواجهتاشکار کن موقوف آن جذبه مباشزانکه ترک کار چون نازی بودناز کی در خورد جانبازی بودنه قبول اندیش نه رد ای غلامامر را و نهی را میبین مداممرغ جذبه ناگهان پرد ز عشچون بدیدی صبح، شمع آنگه بکشچشم ها چون شد گذاره نور اوستمغزها میبیند او در عین پوستبیند اندر ذره خورشید بقابیند اندر قطره کل بحر راقرآن كريم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آيهٔ ۹۹ Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3139هر که دید الله را اللهی استهر که دید آن بحر را آن ماهی استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستیکه منم این والله آن تو نیستیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاین لطف و رحمت را نگر وین بخت و دولت را نگردر چاره بداختران با روی چون ماه آمدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsلیلی زیبا را نگر خوش طالب مجنون شدهوان کهربای روح بین در جذب هر کاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #195گفت آن الله تو لبیک ماستوآن نیاز و درد و سوزت پیک ماستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214طالب است و غالب است آن کردگارتا ز هستیها بر آرد او دمارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1261از کرم دان این که میترساندتتا به ملک ایمنی بنشاندتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2524, Divan e Shamsبپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانیگرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودیدر احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1771ور نگوید کت نه آن فهم و فن استلیک آن ذوق تو پرسش کردن استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 322, Divan e Shamsگوی منی و میدوی در چوگان حکم مندر پی تو همی دوم گر چه که میدوانمتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #196حیلهها و چارهجوییهای تو جذب ما بود و گشاد این پای تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقیستغیرتش بر دیو و بر استور نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز لذت بوهای او وز حسن و از خوهای اووز قل تعالوهای او جانها به درگاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1235هر که را دیدی ز کوثر سرخرواو محمدخوست با او گیر خومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطهرچه آید بر زبانتان بیحذرهمچو طفلان یگانه با پدرزانکه این دمبلها چه گر نالایق استرحمت من بر غضب هم سابق استاز پی اظهار این سبق ای ملکدر تو بنهم داعیه اشکال و شکتا بگویی و نگیرم بر تو من منکر حلمم نیارد دم زدنصد پدر صد مادر اندر حلم ماهر نفس زاید درافتد در فنا حلم ایشان کف بحر حلم ماست کف رود آید ولی دریا بجاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ١۶۷۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 1674, Divan e Shamsقل تعالوا آیتی است از جذب حقما به جذبه حق تعالی میرویممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2011قل تعالوا قل تعالوا گفت ربای ستوران رمیده از ادبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1958هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا میدان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگ گرگی دان که او مردم دردمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #926چون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدند ما عیال حضرتیم و شیرخواهگفت الخلق عیال للالهآنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsصد نقش سازد بر عدم از چاکر و صاحبعلمدر دل خیالات خوشش زیبا و دلخواه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1468جمله استادان پی اظهار کارنیستی جویند و جای انکسارلاجرم استاد استادان صمدکارگاهش نیستی و لا بودهر کجا این نیستی افزونتر استکار حق و کارگاهش آن سر استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3714حیرت محض آردت بیصورتیزاده صدگون آلت از بیآلتیبی ز دستی دستها بافد همیجان جان سازد مصور آدمیآنچنان کاندر دل از هجر و وصال میشود بافیده گوناگون خیال مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3742فاعل مطلق یقین بیصورت است صورت اندر دست او چون آلت استگهگه آن بیصورت از کتم عدم مر صور را رو نماید از کرم تا مدد گیرد از او هر صورتیاز کمال و از جمال و قدرتیباز بیصورت چو پنهان کرد رو آمدند از بهر کد در رنگ و بوصورتی از صورتی دیگر کمالگر بجوید باشد آن عین ضلال پس چه عرضه میکنی ای بیگهراحتیاج خود به محتاجی دگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsتخییلها را آن صمد روزی حقیقتها کندتا دررسد در زندگی اشکال گمراه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #571گر دخان او را دلیل آتش استبیدخان ما را در آن آتش خوش استخاصه این آتش که از قرب و ولااز دخان نزدیکتر آمد به ماپس سیهکاری بود رفتن ز جانبهر تخییلات جان سوی دخانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554از مسبب میرسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدرجز خیالی منعقد بر شاهراهتا بماند دور غفلت چند گاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsاز چاه شور این جهان در دلو قرآن رو برآای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2311آه کردم چون رسن شد آه منگشت آویزان رسن در چاه منآن رسن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زفت و فربه و گلگون شدممولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۳ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) # 973, Divan e Shamsیک شب چو ستاره گر نخسپی تا روزدرتابد این چنین مه جانافروزدر تاریکیست آب حیوان تو مخسپشاید که شبی در آب اندازی پوزمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1429اندرین ره ترک کن طاق و طرنبتا قلاووزت نجنبد تو مجنبهر که او بیسر بجنبد دم بودجنبشش چون جنبش کژدم بود کژرو و شبکور و زشت و زهرناکپیشه او خستن اجسام پاکمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2943پیر را بگزین که بیپیر این سفرهست بس پرآفت و خوف و خطر آن رهی که بارها تو رفتهایبیقلاووز اندر آن آشفتهای پس رهی را که ندیدستی تو هیچهین مرو تنها ز رهبر سر مپیچمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2724مرغ کآب شور باشد مسکنشاو چه داند جای آب روشنشای که اندر چشمه شور است جاتتو چه دانی شط و جیحون و فراتای تو نارسته ازین فانی رباطتو چه دانی محو و سکر و انبساطمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #598مرغ کو ناخورده است آب زلالاندر آب شور دارد پر و بالمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #813هر کجا باشند جوق مرغ کوربر تو جمع آیند ای سیلاب شورتا فزاید کوری از شوراب هازانکه آب شور افزاید عمیاهل دنیا زآن سبب اعمی دلاندشارب شورابه آب و گلاند شوره میده کور میخر در جهانچون نداری آب حیوان در نهانبا چنین حالت بقا خواهی و یادهمچو زنگی در سیهرویی تو شاددر سیاهی زنگی زآن آسوده استکو ز زاد و اصل زنگی بوده استآنکه روزی شاهد و خوشرو بودگر سیهگردد تدارکجو بودمرغ پرنده چو ماند در زمینباشد اندر غصه و درد و حنینمرغ خانه بر زمین خوش میروددانهچین و شاد و شاطر میدودزآنکه او از اصل بیپرواز بودوآن دگر پرنده و پرواز بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2523آب شیرین چون نبیند مرغ کورچون نگردد گرد چشمه آب شورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsکی باشد ای گفت زبان من از تو مستغنی شدهبا آفتاب معرفت در سایه شاه آمدهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #422سایه یزدان چو باشد دایهاشوارهاند از خیال و سایهاشسایه یزدان بود بنده خدامرده این عالم و زنده خدادامن او گیر زوتر بیگمانتا رهی در دامن آخرزمانکیف مدالظل نقش اولیاستکو دلیل نور خورشید خداستمنظور از آیه کیف مدالظل چگونه سایه اش را گسترد اینست که ولی خدا مظهر کامل خداوند است و آن سایه یعنی آن ولی خدا دلیل بر نور خداوند است یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند استاندرین وادی مرو بی این دلیللا احب الافلین گو چون خلیلرو ز سایه آفتابی را بیابدامن شه شمس تبریزی بتاب مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) # 2279, Divan e Shamsیا رب مرا پیش از اجل فارغ کن از علم و عملخاصه ز علم منطقی در جمله افواه آمدهحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۵۱ Poem(Qazal)#351, Divan e Hafezاز قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفتیک چند نیز خدمت معشوق و می کنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #608من نخواهم عشوه هجران شنودآزمودم چند خواهم آزمودهرچه غیر شورش و دیوانگی ستاندرین ره دوری و بیگانگی ستهین بنه بر پایم آن زنجیر راکه دریدم سلسله تدبیر را