Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #930

08.25.2022 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۳۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۳ اوت ۲۰۲۲ -  ۲ شهریوربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۰ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۰ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شوبیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شودر مصرِ ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفیباور نمی‌داری مرا، اینک سویِ بازار شوبی‌چون تو را بی‌چون کند، رویِ تو را گلگون کندخار از کَفَت بیرون کند وآنگه سویِ گلزار شومشنو تو هر مکر و فسون، خون را چرا شویی به خون؟همچون قدح شو سرنگون، وآنگاه دُردی‌خوار(۱) شودر گردشِ چوگانِ او چون گوی شو، چون گوی شووز بهرِ نُقلِ(۲) کرکسش مردار شو، مردار شوآمد ندایِ آسمان، آمد طبیبِ عاشقانخواهی که آید پیشِ تو، بیمار شو، بیمار شواین سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دانگر یارِ غاری(۳)، هین بیا، در غار شو، در غار شوتو مردِ نیک ساده‌ای، زر را به دزدان داده‌ایخواهی بدانی دزد را، طرّار شو، طرّار شوخاموش، وصفِ بحر و دُر کم گوی در دریایِ اوخواهی که غوّاصی کنی، دَم‌دار(۴) شو، دَم‌دار شو(۱) دُردی‌خوار: آن که ته‌نشین شراب را می‌خورد.(۲) نُقل: در اینجا طعمه، غذا.(۳) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی.(۴) دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شوبیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شودر مصرِ ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفیباور نمی‌داری مرا، اینک سویِ بازار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۵) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1422, Divan e Shamsنخواهم خانه‌ای در ده، نه گاو و گلّهٔ فربهولیکن مستِ سالارم، پیِ سالار می‌گردمبهانه کرده‌ام نان را ولیکن مستِ خبّازمنه بر دینار می گردم، که بر دیدار می‌گردمنِیَم پروانهٔ آتش، که پرّ و بالِ خود سوزممنم پروانهٔ سلطان که بر انوار می‌گردممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409آنکه ارزد صید را، عشق است و بسلیک او کی گنجد اندر دامِ کس؟تو مگر آییّ و صیدِ او شویدام بگذاری، به دامِ او رویمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381حق، قَدَم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکٰانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shamsخاموش که گفت نیز هستی‌ستباش از پیِ اَنْصِتُواش(۶) الکن(۷)(۶) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۷) الکن: لال----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622 چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ توگوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانتان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوااز سَفَه، وَع وَع کنان بر بَدرِ تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072پیش بینا، شد خموشی نفعِ توبهر این آمد خطابِ اَنْصِتوامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199 اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۸)هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ(۸) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.----------تجربهٔ بیداری از خوابِ ذهن در انسان؟۱ - وقتی فضاگشایی می‌کنیم.۲ - وقتی قدم این لحظه را با فضاگشایی درست برمی‌داریم.۳ - وقتی که با زندگی موازی هستیم.۴ - وقتی قضاوت و مقاومت نداریم.۵ - وقتی تسلیم خواست زندگی هستیم.۶ - وقتی عیب‌های خود را می‌بینیم، ولی بدون حس ملامت و سرزنش، و تنها از روی تواضع از زندگی می‌خواهیم که عیب‌ها را از ما بگیرد.۷ - وقتی راستی و درستی حقیقی و اصیل داریم؛ دروغ نمی‌‌گوییم؛ و زرنگی نمی‌کنیم.۸ - وقتی که از این لحظه و اتفاق این لحظه راضی هستیم و پذیرش داریم.۹ - وقتی شادی بی‌سبب داریم.۱۰ - وقتی استعداد آفرینندگی زندگی در ما به صورت خلاقانه در کار است و از ما بروز می‌کند.۱۱ - وقتی عشق و خرد زندگی از ما جاری می‌شود و به بیرون می‌ریزد.۱۲ - وقتی همانیدگیها نمی‌توانند ما را به خود جذب کنند.۱۳ - وقتی خاموش هستیم، و ذهن ما ساکت شده است.۱۴ - وقتی سلسله فکر پشت سر فکر بریده می‌شود.۱۵ - وقتی به گذشته و آینده نمی‌رویم، از زمان و مکان خارج شده و در این لحظه ابدی ساکن و مستقر می‌شویم.۱۶ - وقتی ناظر و شاهد ذهن خود می‌شویم.۱۷ - وقتی با حفظ هشیاری حضور خود، نیاز این لحظه را شناسایی کرده و آن را برآورده می‌کنیم.۱۸ - وقتی آگاه هستیم که برای چه مقصود و منظوری به این جهان فرم آمده‌ایم و در راه آن قدم برمی‌داریم.۱۹ - وقتی به زندگی توکل می‌کنیم و اداره امور خود را کامل به دست زندگی می‌سپاریم.۲۰ - وقتی در کار زندگی و اتفاقاتی که قضا پیش می‌آورد دخالت نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم اتفاقات را طبق خواست منِ ذهنی خود کنترل کنیم.۲۱ - وقتی حواس خود را بر روی کسی یا چیزی نمی‌گذاریم و تمام حواس و هشیاری ما بر روی خود ما متمرکز است و ناظر مرکز عدم خود هستیم.۲۲ - وقتی که خود را به عنوان امتداد خدا و زندگی شناسایی می‌کنیم، و خود را به صورت جسم و چهار عنصر (تن فیزیکی، هیجانات، عقل و جان جسمی) تعریف و توصیف نمی‌کنیم.۲۳ - وقتی در همه‌چیز و همه‌کس همان یک زندگی را می‌بینیم.۲۴ - وقتی با ذهن خود نمی‌خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، بلکه به او تبدیل می‌شویم.۲۵ - وقتی اجازه نمی‌دهیم ذهن خودش را با حضور مقایسه کند، و حضور را مانند خودش بی‌ارزش کند.۲۶ - وقتی که نمی‌خواهیم حضور را با ذهن تصرف کنیم و به دست بیاوریم. حضور به دست آوردن چیزی نیست، بلکه انداختن همانیدگیها و از دست دادن منِ ذهنی است.۲۷ - وقتی مراقب هستیم که منِ ذهنی به بهانه‌های مختلف از جمله پیشرفت معنوی ما را به مقایسه خود با دیگران و ملامت کردن و عیب‌بینی نبرد.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد، زود برخیز، ای جوانرَخت بَربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خُفته‌ایدر زیانی، در زیانی، در زیانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۹) رب(۹) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیام«بهوش باش ای بزرگ‌مرد، شب هنگام برخیز، زیرا که شمع در تاریکیِ شب ایستاده و فروزان است.»قرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم‌‌بندِ خلق، جز اسباب نیست   هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735روز در خوابی مگو کین خواب نیستسایه فرعست، اصل جز مهتاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shamsای عاشقِ خوش‌مَذهَب(۱۰)، زنهار مَخُسب امشبکان یارِ بهانه‌جو بر تو گُنَهی یابدمن بندهٔ آن عاشق کاو نَر(۱۱) بُوَد و صادقکز چُستی و شب‌خیزی از مَهْ کُلَهی یابددر خدمتِ شَهْ باشد، شب هَمرَهِ مَهْ باشد  تا از مَلَأِ اَعْلی(۱۲) چون مَهْ سِپَهی یابد (۱۰) خوش‌مَذهَب: دارایِ رویِ خوش، خوش‌آیین، خوش‌رفتار(۱۱) نَر: مجازاً قوی، با تمامِ قوّت و کامل(۱۲) مَلَأِ اَعْلی: عالَمِ بالا، جهانِ فرشتگان----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234توبه کن بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #342, Divan e Shamsخبر آمد که یوسف شد به بازارهَلا کو یوسف؟ ار بازار این استفسونی خوانْد و پنهان کرد خود راکمینه لعبِ(۱۳) آن طرّار این است(۱۳) لعب: بازی، شوخی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر تویسِر توی، چه جایِ صاحبْ‌سِر تویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۴)من تو را باشم که کان اللهُ لَهگَه تویی گویم تو را، گاهی منمهر چه گویم، آفتابِ روشنمهر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۵) دَمیحل شد آنجا مشکلاتِ عالمیظلمتی را کآفتابش برنداشتاز دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۶)(۱۴) وَلَه: حیرت(۱۵) مِشکات: چراغدان(۱۶) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز----------حدیث«مَن کانَ لِلهِ کانَ اللهُ لَه»«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #560عقده(۱۷) را بگشاده گیر ای مُنْتَهی(۱۸)عقده‌یی سخت‌ست بر کیسهٔ تهیدر گشادِ عقده‌ها گشتی تو پیرعقده‌ٔ چندی دگر بگشاده گیرعقده‌یی کآن بر گلوی ماست سختکه بدانی که خَسی(۱۹) یا نیک‌بخت؟(۱۷) عُقده: گره(۱۸) مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۱۹) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909اِحْتِما(۲۰) کُن اِحْتِما ز اندیشه‌هافکر شیر و گور و دلها بیشه‌هااِحْتِماها بر دواها سرور استزانکه خاریدن فزونیِ گَر استاِحْتِما اصلِ دوا آمد یقیناِحْتِما کن قوّتِ جان را ببین(۲۰) اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shamsاو همه عیبِ تو گیرد تا بپوشد عیبِ خودتو بَرو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزانکه سَرها جمله می‌روید زِ بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4589باز آمدن به شرح قصّهٔ شاهزاده و ملازمتِ او در حضرتِ شاهشاهزاده پیشِ شَه حیرانِ اینهفت گردون دیده در یک مشت طین(۲۱)هیچ ممکن نی به بحثی لب گشودلیک جان با جان دَمی خامُش نبودآمده در خاطرش کین بس خفی‌ستاینهمه معنی‌ است، پس صورت ز چیست؟صورتی از صورتت بیزارکُن(۲۲)خفته‌یی هر خفته را بیدارکُن(۲۳)آن کلامت می‌رهاند از کلاموآن سَقامت می‌جهاند از سَقام(۲۴)پس سَقامِ عشق، جانِ صحّت استرنجهااَش حسرتِ هر راحت استای تن اکنون دستِ خود زین جان بشُوور نمی‌شویی، جز این جانی بجُوحاصل آن شه، نیک او را می‌نواختاو از آن خورشید، چون مه می‌گداختآن گُدازِ عاشقان باشد نمو(۲۵)همچو مَهْ اندر گُدازش تازه‌رُوجمله رنجوران، دوا دارند امیدنالد این رنجور کِم افزون کنیدخوشتر از این سَم، ندیدم شربتیزین مرض خوشتر، نباشد صحّتیزین گنه بهتر، نباشد طاعتیسالها، نسبت بدین دَم، ساعتی(۲۱) طین: گل(۲۲) بیزارکُن: بیزار کننده(۲۳) بیدارکُن: بیدار کننده(۲۴) سَقام: بیماری(۲۵) نمو: رشد----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات ۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat)#30, Divan e Shamsجهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانیجهان راضیست و می‌داند که صد لونش(۲۶) بیارایی(۲۶) لون: رنگ----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4601مدّتی بُد پیشِ این شه زین نَسَق(۲۷)دل کباب و جان نهاده بر طبقگفت: شه از هر کسی یک سر بُریدمن ز شه هر لحظه قربانم جدیدمن فقیرم از زر، از سر مُحتشمصد هزاران سر خَلَف(۲۸) دارد سرمبا دو پا در عشق نتْوان تاختنبا یکی سَر عشق نتوان باختنهر کسی را خود دو پا و یک‌ سَر استبا هزاران پا و سَر، تن نادر استزین سبب هَنگامه‌ها شد کُل هدرهست این هَنگامه هر دَم گرم‌تر(۲۷) نَسَق: نظم، ترتیب(۲۸) خَلَف:‌ جانشین----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377گاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سَران تا آن سراناز همه عیش و خوشی‌ها و مزهاو نبیند جز که قِشرِ خربزهکه بود افتاده بر ره یا حشیش(۲۹)لایق سَیران(۳۰) گاوی یا خَریش(۲۹) حشیش: گیاه خشک، علف(۳۰) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به خوش آمدن است.----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4607معدنِ گرمی‌ است اندر لامکانهفت دوزخ از شرارش یک دُخان(۳۱)(۳۱) دُخان: دود----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دَم پاسخِ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409هر که بیدارست، او در خواب‌ترهست بیداریش، از خوابش بَتَرچون به حق بیدار نَبْوَد جانِ ماهست بیداری، چو دَربَندانِ(۳۲) ماجان، همه روز از لگدکوبِ(۳۳) خیالوز زیان و سود، وز خوفِ زوالنی صفا می‌مانَدَش، نی لطف و فَرنی به سویِ آسمان، راهِ سفرخفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مَقال(۳۴)دیو را چون حُور(۳۵) بیند او به خوابپس ز شهوت ریزد او با دیو، آبچونکه تخمِ نسلِ او در شوره ریختاو به خویش آمد، خیال از وی گریختضعفِ سَر بیند از آن و تن پلیدآه از آن نقشِ پدیدِ ناپدید(۳۲) دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق(۳۳) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۳۴) مَقال: گفتار و گفتگو(۳۵) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #361من کریمم، نان نمایم بنده راتا بگریاند طمع آن زنده رابینیِ طفلی بمالد مادریتا شود بیدار، وا جُوید خَوریکو گرسنه خفته باشد بی‌خبروان دو پستان می‌خَلَد از بهرِ دَرّ(۳۶)کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةًفَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةًمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.حدیث قدسی«کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...»«من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...»هر کراماتی که می‌جویی به جاناو نمودت تا طمع کردی در آنچند بُت بشکست احمد در جهانتا که یاٰ رَب‌گُویْ گشتند اُمّتانگر نبودی کوششِ احمد، تو هممی‌پرستیدی چو اجدادت صَنَم(۳۶) دَرّ: شیر دوشیدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsای جانِ جانِ جانِ جان، ما نآمدیم از بهرِ نانبَرجِهْ گدارویی مکُن، در بزمِ سلطان ساقیامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #368این سَرت وارَست از سَجدهٔ صَنَمتا بدانی حقِ او را بر اُمَمگر بگویی، شُکرِ این رَستن بگویکز بُتِ باطن هَمَت بِرْهانَد اویمر سَرَت را چون رهانید از بُتانهم بِدان قوّت، تو دل را وارهانسَر ز شُکرِ دین، از آن برتافتیکز پدر، میراثِ مُفتش یافتیمردِ میراثی چه داند قدرِ مال؟رُستمی جان کَنْد، مجّان یافت زالچون بگریانم، بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتمگر نخواهم داد، خود ننمایَمَشچونْش کردم بسته‌دل، بگشایمشرحمتم موقوفِ آن خوش گریه‌هاستچون گریست، از بحرِ رحمت، موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۳۷) نو آید دَوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدَمهرچه آید از جهانِ غَیب‌وَشدر دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش   (۳۷) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1509تفسیرِ وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَمٰا کُنْتُمْقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴Quran, Al-Hadid(#57), Line #4«وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ … .»«و اوست با شما، هرجا که باشید… .»بارِ دیگر ما به قصّه آمدیمما از آن قصّه بُرون، خود کی شدیم؟گر به جهل آییم، آن زندانِ اوستور به علم آییم، آن ایوانِ اوستور به خواب آییم، مَستانِ وییمور به بیداری، به دستانِ وییمور بگرییم، ابرِ پُر زَرْقِ(۳۸) وی‌ایمور بخندیم، آن زمان برقِ وی‌ایمقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۴۳Quran, An-Najm(#53), Line #43«وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ.»«و اوست كه مى‌خنداند و مى‌گرياند.»ور به خشم و جنگ، عکسِ قهرِ اوستور به صلح و عُذر، عکسِ مهرِ اوستما که‌ایم اندر جهانِ پیچ پیچ؟چون اَلِف، او خود چه دارد؟ هیچ‌هیچ(۳۸) زَرْق: به صورت زرق و برق به معنی شکوه و شوکت درخشندگی است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shamsوَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جُستنآنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616گر بپرّانیم تیر، آن نی ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم، ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وهمِ دارم است این صد عَنا(۳۹)(۳۹) عَنا: رنج----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبی‌چون تو را بی‌چون کند، رویِ تو را گلگون کندخار از کَفَت بیرون کند وآنگه سویِ گلزار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsمشنو تو هر مکر و فسون، خون را چرا شویی به خون؟همچون قدح شو سرنگون، وآنگاه دُردی‌خوار شومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4725کاشکی هستی زبانی داشتیتا ز هَستان پَرده‌ها برداشتیهرچه گویی ای دَمِ هستی از آنپرده‌ٔ دیگر بر او بستی، بدانآفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحالمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش رارو، به جرّاحی سپار این ریش(۴۰) را(۴۰) ریش: زخم، جراحت----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsدر گردشِ چوگانِ او چون گوی شو، چون گوی شووز بهرِ نُقلِ کرکسش مردار شو، مردار شومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگان‌های حکمِ کُنْ فَكانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۴۱)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد(۴۲)مُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۴۳) الصَّمَدزنده‌یی زین مُرده بیرون آورد(۴۱) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۴۲) می‌تَنَد: می‌گراید(۴۳) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2254گفت: بیماری، مرا این بخت دادکآمد این سلطان بَرِ من بامدادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsآمد ندایِ آسمان، آمد طبیبِ عاشقانخواهی که آید پیشِ تو، بیمار شو، بیمار شوحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۳Poem(Qazal)#63, Divan e Hafezعاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2551گفت پیغمبر: مَر آن بیمار رااین بگو کِای سهل‌ْکُن(۴۴) دشوار راآتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَنآتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن«پروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.»قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١Quran, Al-Baqarah(#2), Line #201«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار.»راه را بر ما چو بُستان کن لطیفمنزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف(۴۴) سهل‌ْکُن: آسان كننده----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3207خواجهٔ اشکسته‌بند، آنجا رودکه در آنجا پایِ اِشکسته بُوَدکی شود، چون نیست رنجورِ نَزار(۴۵)آن جمالِ صنعتِ طب آشکار؟خواری و دونی(۴۶) مس‌ها برملاگر نباشد، کی نماید کیمیا(۴۷)؟(۴۵) نَزار: لاغر، ناتوان(۴۶) دونی: فرومایگی، پستی(۴۷) کیمیا: دانشی است که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کند.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsاین سینه را چون غار دان، خلوتگهِ آن یار دانگر یارِ غاری، هین بیا، در غار شو، در غار شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صُنعِ(۴۸) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است(۴۸) صُنع: آفرینش، آفریدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsتو مردِ نیک ساده‌ای، زر را به دزدان داده‌ایخواهی بدانی دزد را، طرّار شو، طرّار شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #377ما درین انبار، گندم می‌کُنیمگندمِ جمع آمده، گُم می‌کُنیممی‌نیندیشیم آخِر ما به هوشکین خَلَل در گندم است از مکرِ موشموش تا انبار ما حُفره(۴۹) زده‌ستوز فَنَش(۵۰) انبارِ ما ویران شده‌ستاول ای جان! دفعِ شَرِّ موش کنوآنگهان در جمعِ گندم جوش کن(۴۹) حُفره: گودال(۵۰) فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsخاموش، وصفِ بحر و دُر کم گوی در دریایِ اوخواهی که غوّاصی کنی، دَم‌دار شو، دَم‌دار شوعطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۶۴Poem(Qazal) #264, Divan e Attarاگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابینشانی نبوَدَت هرگز چو نَفْسَت همنشین باشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دَم مَزَن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نامد در زبان و در بیاندَم مَزَن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نامد درکتاب و در خطابدَم مَزَن تا دم زند بهرِ تو روحآشنا(۵۱) بگذار در کشتیِّ نوح(۵۱) آشنا: شنا----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #721افتادنِ شُغال در خُمِ رنگ و رنگین شدن و دعویِ طاووسی کردن میانِ شغالانآن شغالی رفت اندر خُمِّ رنگاندر آن خُم کرد یک‌ ساعت درنگپس برآمد، پوستش رنگین شدهکه: مَنَم طاووسِ عِلّیّین(۵۲) شدهپشمِ رنگین، رونقِ خوش یافتهآفتاب، آن رنگ‌ها برتافتهدید خود را سبز و سرخ و فور(۵۳) و زردخویشتن را بر شغالان عرضه کردجمله گفتند: ای شغالک حال چیست؟که تو را در سر نشاطِ مُلْتوی‌ست(۵۴)از نشاط از ما کرانه کرده‌ییاین تکبّر از کجا آورده‌یی؟یک شغالی پیشِ او شد کای فلانشَیْد کردی(۵۵)، یا شدی از خوشدلان؟شَیْد کردی تا به مِنْبَر بَرجَهیتا ز لاف، این خلق را حسرت دهیبس بکوشیدی، ندیدی گرمییپس ز شَیْد آورده‌ای بی‌شرمییگرمی، آنِ اولیا و انبیاستباز بی‌شرمی پناهِ هر دَغاستکه التفاتِ خلق سوی خود کَشَندکه خوشیم و از درون بس ناخوشند(۵۲) عِلّیّین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۵۳) فُور: سرخ کم‌رنگ، بور(۵۴) مُلْتوی‌: پیچیده شده(۵۵) شَیْد کردن: نیرنگ و فریب به کار بردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #732چرب کردن مردِ لافی، لب و سبلت خود را هر بامداد به پوستِ دُنبه و بیرون آمدن میانِ حریفان که: من چنین خورده‌ام و چنانپوست دنبه یافت شخصی مُستَهان(۵۶)هر صَباحی چرب کردی سِبْلَتاندر میان مُنْعِمان رفتی که منلوتِ چربی خورده‌ام در انجمندست بر سِبْلَت نهادی در نوید(۵۷)رمز، یعنی سوی سِبْلَت بنگریدکین گواهِ صدقِ گفتارِ من استوین نشانِ چرب و شیرین خوردن استاِشْکمش گفتی جواب بی‌طَنینکه: أبادَاللهُ کَیْدَالْکاذِبینولی شکم آن مرد یاوه‌گو با زبان حال جواب می‌داد: خدا مکر دروغگویان را نابود کناد.لافِ تو ما را بر آتش برنهادکان سبيلِ چربِ تو بر کَنده بادگر نبودی لافِ زشتت ای گدایک کریمی رحم افگندی به ماور نمودی عیب و، کژ کم باختییک طبیبی دارویِ او ساختیگفت حق که: کژ مجنبان گوش و دُمیَنْفَعَنَّ الصّادقینَ صِدْقُهُمحق تعالی میفرماید: گوش و دمت را کج تکان مده. یعنی اعضا و جوارح خود را در راه نادرستی و دغل بازی بکار نگیر زیرا راستگویی راستگویان به آنان سود میرساند.قرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱۱۹Quran, Al-Maida(#5), Line #119«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«خدای تعالی فرماید: «این روز همان روزى است كه صدق راستگويان سودشان دهد. براى آنها باغ‌هايى است كه از پاى درختانش جویبارانی روان است.  هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند، و اين است رستگاری و سعادت بزرگ.»كهف(۵۸) اندر کژ مخُسپ ای مُحْتَلِم(۵۹)آنچه داری وانما و فَاسْتَقِمای غافل، در میان غار، کج مخواب، و هرچه داری آشکارا نشان بده. بنابراین راست و مستقیم باش.قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۱۲Quran, Hud(#11), Line #112«فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«آنسان که فرمان به تو رسد همراه مومنان راست و مستقیم باش و از حدّ راستی و راه راست درمگذرید، چه خدا بدانچه کنید بیناست.»ور نگویی عیبِ خود، باری خَمُشاز نمایش وز دَغَل خود را مَکُشگر تو نقدی یافتی، مگشا دهانهست در ره، سنگهای امتحانسنگ‌هایِ امتحان را نیز پیشامتحان‌ها هست در اَحوالِ خویشگفت یزدان: از ولادت تا به حَین(۶۰)یُفْتَنُونَ کُلَّ عامٍ مَرَّتَیْنخداوند فرمود: انسان از هنگام تولد تا مرگش مورد امتحان قرار می‌گیرد. آدمیان هر سال، دوبار امتحان می‌شوند.قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۲۶Quran, At-Tawba(#9), Line #126«أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ.»«آیا (منافقان) نمی‌بینند که هر سال یک بار یا دو بار البته امتحان می‌شوند؟ باز هم نه توبه کنند نه پند گیرند.»امتحان در امتحان است ای پدرهین، به کمتر امتحان، خود را مَخَر(۶۱)(۵۶) مُستَهان: خوار و ذليل(۵۷) نُوید: مژدگانی، خبر خوش، در اینجا به معنی محلّ شادمانی و خوشی و مجلس ضیافت.(۵۸) كهف : غار(۵۹) مُحْتَلِم: خواب بیننده، خواب شهوانی بیننده، کسی که در خواب جُنُب می‌شود.(۶۰) حَین : مرگ(۶۱) خود را مَخَر: خودپسندی مکن، خواهان خود مشو.------------------------مجموع لغات:(۱) دُردی‌خوار: آن که ته‌نشین شراب را می‌خورد.(۲) نُقل: در اینجا طعمه، غذا.(۳) یارِ غار: مجازاً دوست بسیار صمیمی.(۴) دَم‌دار: کسی که بتواند نفس را در سینه حبس کند.(۵) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۶) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۷) الکن: لال(۸) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۹) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۱۰) خوش‌مَذهَب: دارایِ رویِ خوش، خوش‌آیین، خوش‌رفتار(۱۱) نَر: مجازاً قوی، با تمامِ قوّت و کامل(۱۲) مَلَأِ اَعْلی: عالَمِ بالا، جهانِ فرشتگان(۱۳) لعب: بازی، شوخی(۱۴) وَلَه: حیرت(۱۵) مِشکات: چراغدان(۱۶) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز(۱۷) عُقده: گره(۱۸) مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۱۹) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۲۰) اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن(۲۱) طین: گل(۲۲) بیزارکُن: بیزار کننده(۲۳) بیدارکُن: بیدار کننده(۲۴) سَقام: بیماری(۲۵) نمو: رشد(۲۶) لون: رنگ(۲۷) نَسَق: نظم، ترتیب(۲۸) خَلَف:‌ جانشین(۲۹) حشیش: گیاه خشک، علف(۳۰) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به خوش آمدن است.(۳۱) دُخان: دود(۳۲) دَربَندان: در محاصره ماندن، بسته شدن راه وصول به حق(۳۳) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۳۴) مَقال: گفتار و گفتگو(۳۵) حُور: زن بغایت زیبای بهشتی(۳۶) دَرّ: شیر دوشیدن(۳۷) ضَیف: مهمان(۳۸) زَرْق: به صورت زرق و برق به معنی شکوه و شوکت درخشندگی است.(۳۹) عَنا: رنج(۴۰) ریش: زخم، جراحت(۴۱) رَشَد: به راهِ‌ راست رفتن(۴۲) می‌تَنَد: می‌گراید(۴۳) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده(۴۴) سهل‌ْکُن: آسان كننده(۴۵) نَزار: لاغر، ناتوان(۴۶) دونی: فرومایگی، پستی(۴۷) کیمیا: دانشی است که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کند.(۴۸) صُنع: آفرینش، آفریدن(۴۹) حُفره: گودال(۵۰) فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر(۵۱) آشنا: شنا(۵۲) عِلّیّین: آسمان هفتم، بهشت، آنجا که نامه عمل فرشتگان است، ملکوت اعلی(۵۳) فُور: سرخ کم‌رنگ، بور(۵۴) مُلْتوی‌: پیچیده شده(۵۵) شَیْد کردن: نیرنگ و فریب به کار بردن(۵۶) مُستَهان: خوار و ذليل(۵۷) نُوید: مژدگانی، خبر خوش، در اینجا به معنی محلّ شادمانی و خوشی و مجلس ضیافت.(۵۸) كهف : غار(۵۹) مُحْتَلِم: خواب بیننده، خواب شهوانی بیننده، کسی که در خواب جُنُب می‌شود.(۶۰) حَین : مرگ(۶۱) خود را مَخَر: خودپسندی مکن، خواهان خود مشو.----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شوبیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شودر مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفیباور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شوبی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کندخار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شومشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خونهمچون قدح شو سرنگون وآنگاه دردی‌خوار شودر گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شووز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شوآمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقانخواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شواین سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دانگر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شوتو مرد نیک ساده‌ای زر را به دزدان داده‌ایخواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شوخاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای اوخواهی که غواصی کنی دم‌دار شو دم‌دار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شوبیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شودر مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفیباور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1422, Divan e Shamsنخواهم خانه‌ای در ده نه گاو و گله فربهولیکن مست سالارم پی سالار می‌گردمبهانه کرده‌ام نان را ولیکن مست خبازمنه بر دینار می گردم که بر دیدار می‌گردمنیم پروانه آتش که پر و بال خود سوزممنم پروانه سلطان که بر انوار می‌گردممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409آنکه ارزد صید را عشق است و بسلیک او کی گنجد اندر دام کستو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1381حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کن فکانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shamsخاموش که گفت نیز هستی‌ستباش از پی انصتواش الکنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوشها را حق بفرمود انصتوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید انصتواتا زبانتان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726انصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466این سگان کراند ز امر انصتوااز سفه وع وع کنان بر بدر تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072پیش بینا شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب انصتوامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199 انصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لب‌خشک است باغتجربهٔ بیداری از خوابِ ذهن در انسان؟۱ - وقتی فضاگشایی می‌کنیم.۲ - وقتی قدم این لحظه را با فضاگشایی درست برمی‌داریم.۳ - وقتی که با زندگی موازی هستیم.۴ - وقتی قضاوت و مقاومت نداریم.۵ - وقتی تسلیم خواست زندگی هستیم.۶ - وقتی عیب‌های خود را می‌بینیم، ولی بدون حس ملامت و سرزنش، و تنها از روی تواضع از زندگی می‌خواهیم که عیب‌ها را از ما بگیرد.۷ - وقتی راستی و درستی حقیقی و اصیل داریم؛ دروغ نمی‌‌گوییم؛ و زرنگی نمی‌کنیم.۸ - وقتی که از این لحظه و اتفاق این لحظه راضی هستیم و پذیرش داریم.۹ - وقتی شادی بی‌سبب داریم.۱۰ - وقتی استعداد آفرینندگی زندگی در ما به صورت خلاقانه در کار است و از ما بروز می‌کند.۱۱ - وقتی عشق و خرد زندگی از ما جاری می‌شود و به بیرون می‌ریزد.۱۲ - وقتی همانیدگیها نمی‌توانند ما را به خود جذب کنند.۱۳ - وقتی خاموش هستیم، و ذهن ما ساکت شده است.۱۴ - وقتی سلسله فکر پشت سر فکر بریده می‌شود.۱۵ - وقتی به گذشته و آینده نمی‌رویم، از زمان و مکان خارج شده و در این لحظه ابدی ساکن و مستقر می‌شویم.۱۶ - وقتی ناظر و شاهد ذهن خود می‌شویم.۱۷ - وقتی با حفظ هشیاری حضور خود، نیاز این لحظه را شناسایی کرده و آن را برآورده می‌کنیم.۱۸ - وقتی آگاه هستیم که برای چه مقصود و منظوری به این جهان فرم آمده‌ایم و در راه آن قدم برمی‌داریم.۱۹ - وقتی به زندگی توکل می‌کنیم و اداره امور خود را کامل به دست زندگی می‌سپاریم.۲۰ - وقتی در کار زندگی و اتفاقاتی که قضا پیش می‌آورد دخالت نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم اتفاقات را طبق خواست منِ ذهنی خود کنترل کنیم.۲۱ - وقتی حواس خود را بر روی کسی یا چیزی نمی‌گذاریم و تمام حواس و هشیاری ما بر روی خود ما متمرکز است و ناظر مرکز عدم خود هستیم.۲۲ - وقتی که خود را به عنوان امتداد خدا و زندگی شناسایی می‌کنیم، و خود را به صورت جسم و چهار عنصر (تن فیزیکی، هیجانات، عقل و جان جسمی) تعریف و توصیف نمی‌کنیم.۲۳ - وقتی در همه‌چیز و همه‌کس همان یک زندگی را می‌بینیم.۲۴ - وقتی با ذهن خود نمی‌خواهیم وجود خدا را اثبات کنیم، بلکه به او تبدیل می‌شویم.۲۵ - وقتی اجازه نمی‌دهیم ذهن خودش را با حضور مقایسه کند، و حضور را مانند خودش بی‌ارزش کند.۲۶ - وقتی که نمی‌خواهیم حضور را با ذهن تصرف کنیم و به دست بیاوریم. حضور به دست آوردن چیزی نیست، بلکه انداختن همانیدگیها و از دست دادن منِ ذهنی است.۲۷ - وقتی مراقب هستیم که منِ ذهنی به بهانه‌های مختلف از جمله پیشرفت معنوی ما را به مقایسه خود با دیگران و ملامت کردن و عیب‌بینی نبرد.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد زود برخیز ای جوانرخت بربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خفته‌ایدر زیانی در زیانی در زیانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1456هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیامبهوش باش ای بزرگ‌مرد شب هنگام برخیز زیرا که شمع در تاریکی شب ایستاده و فروزان استقرآن کریم، سورهٔ مُزَّمِّل (۷۳)، آیهٔ ۲Quran, Al-Muzzammil(#73), Line #2«قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»«شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم‌‌بند خلق جز اسباب نیست  هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1735روز در خوابی مگو کین خواب نیستسایه فرعست اصل جز مهتاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #599, Divan e Shamsای عاشق خوش‌مذهب زنهار مخسب امشبکان یار بهانه‌جو بر تو گنهی یابدمن بنده آن عاشق کاو نر بود و صادقکز چستی و شب‌خیزی از مه کلهی یابددر خدمت شه باشد شب همره مه باشد  تا از ملا اعلی چون مه سپهی یابد مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1234توبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #342, Divan e Shamsخبر آمد که یوسف شد به بازارهلا کو یوسف ار بازار این استفسونی خواند و پنهان کرد خود راکمینه لعب آن طرار این استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی یسمع و بی یبصر تویسر توی چه جای صاحب‌سر تویچون شدی من کان لله از ولهمن تو را باشم که کان الله لهگه تویی گویم تو را گاهی منمهر چه گویم آفتاب روشنمهر کجا تابم ز مشکات دمیحل شد آنجا مشکلات عالمیظلمتی را کافتابش برنداشتاز دم ما گردد آن ظلمت چو چاشتحدیث«مَن کانَ لِلهِ کانَ اللهُ لَه»«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #560عقده را بگشاده گیر ای منتهیعقده‌یی سخت‌ست بر کیسه تهیدر گشاد عقده‌ها گشتی تو پیرعقده‌ چندی دگر بگشاده گیرعقده‌یی کان بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیک‌بختمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2909احتما کن احتما ز اندیشه‌هافکر شیر و گور و دلها بیشه‌هااحتماها بر دواها سرور استزانکه خاریدن فزونی گر استاحتما اصل دوا آمد یقیناحتما کن قوت جان را ببینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shamsاو همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خودتو برو از غیب جان ریزی و می‌دانی چرامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چاره آن قبض کنزانکه سرها جمله می‌روید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4589باز آمدن به شرح قصه شاهزاده و ملازمت او در حضرت شاهشاهزاده پیش شه حیران اینهفت گردون دیده در یک مشت طینهیچ ممکن نی به بحثی لب گشودلیک جان با جان دمی خامش نبودآمده در خاطرش کین بس خفی‌ستاینهمه معنی‌ است پس صورت ز چیستصورتی از صورتت بیزارکنخفته‌یی هر خفته را بیدارکنآن کلامت می‌رهاند از کلاموآن سقامت می‌جهاند از سقامپس سقام عشق جان صحت استرنجهااش حسرت هر راحت استای تن اکنون دست خود زین جان بشوور نمی‌شویی جز این جانی بجوحاصل آن شه نیک او را می‌نواختاو از آن خورشید چون مه می‌گداختآن گداز عاشقان باشد نموهمچو مه اندر گدازش تازه‌روجمله رنجوران دوا دارند امیدنالد این رنجور کم افزون کنیدخوشتر از این سم ندیدم شربتیزین مرض خوشتر نباشد صحتیزین گنه بهتر نباشد طاعتیسالها نسبت بدین دم ساعتیمولوی، دیوان شمس، ترجیعات ۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat)#30, Divan e Shamsجهان را گر بسوزانی فلک را گر بریزانیجهان راضیست و می‌داند که صد لونش بیاراییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4601مدتی بد پیش این شه زین نسقدل کباب و جان نهاده بر طبقگفت شه از هر کسی یک سر بریدمن ز شه هر لحظه قربانم جدیدمن فقیرم از زر از سر محتشمصد هزاران سر خلف دارد سرمبا دو پا در عشق نتوان تاختنبا یکی سر عشق نتوان باختنهر کسی را خود دو پا و یک‌ سر استبا هزاران پا و سر تن نادر استزین سبب هنگامه‌ها شد کل هدرهست این هنگامه هر دم گرم‌ترمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377گاو در بغداد آید ناگهانبگذرد او زین سران تا آن سراناز همه عیش و خوشی‌ها و مزهاو نبیند جز که قشر خربزهکه بود افتاده بر ره یا حشیشلایق سیران گاوی یا خریشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4607معدن گرمی‌ است اندر لامکانهفت دوزخ از شرارش یک دخانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2460گر مراقب باشی و بیدار توبینی هر دم پاسخ کردار تومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #409هر که بیدارست او در خواب‌ترهست بیداریش از خوابش بترچون به حق بیدار نبود جان ماهست بیداری چو دربندان ماجان همه روز از لگدکوب خیالوز زیان و سود وز خوف زوالنی صفا می‌ماندش نی لطف و فرنی به سوی آسمان راه سفرخفته آن باشد که او از هر خیالدارد اومید و کند با او مقالدیو را چون حور بیند او به خوابپس ز شهوت ریزد او با دیو آبچونکه تخم نسل او در شوره ریختاو به خویش آمد خیال از وی گریختضعف سر بیند از آن و تن پلیدآه از آن نقش پدید ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #361من کریمم نان نمایم بنده راتا بگریاند طمع آن زنده رابینی طفلی بمالد مادریتا شود بیدار وا جوید خوریکو گرسنه خفته باشد بی‌خبروان دو پستان می‌خلد از بهر درکنت کنزا رحمه مخفیهفابتعثت امه مهدیهمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودمپس امتی هدایت شده را برانگیختمحدیث قدسی«کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...»«من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...»هر کراماتی که می‌جویی به جاناو نمودت تا طمع کردی در آنچند بت بشکست احمد در جهانتا که یا رب‌گوی گشتند امتانگر نبودی کوشش احمد تو هممی‌پرستیدی چو اجدادت صنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نانبرجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #368این سرت وارست از سجده صنمتا بدانی حق او را بر اممگر بگویی شکر این رستن بگویکز بت باطن همت برهاند اویمر سرت را چون رهانید از بُانهم بدان قوت تو دل را وارهانسر ز شکر دین از آن برتافتیکز پدر میراث مفتش یافتیمرد میراثی چه داند قدر مالرستمی جان کند مجان یافت زالچون بگریانم بجوشد رحمتمآن خروشنده بنوشد نعمتمگر نخواهم داد خود ننمایمشچونش کردم بسته‌دل بگشایمشرحمتم موقوف آن خوش گریه‌هاستچون گریست از بحر رحمت موج خاستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف‌ست او را دار خوش   مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1509تفسیر و هو معکم اینما کنتمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴Quran, Al-Hadid(#57), Line #4«وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ … .»«و اوست با شما، هرجا که باشید… .»بار دیگر ما به قصه آمدیمما از آن قصه برون خود کی شدیمگر به جهل آییم آن زندان اوستور به علم آییم آن ایوان اوستور به خواب آییم مستان وییمور به بیداری به دستان وییمور بگرییم ابر پر زرق وی‌ایمور بخندیم آن زمان برق وی‌ایمقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۴۳Quran, An-Najm(#53), Line #43«وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَىٰ.»«و اوست كه مى‌خنداند و مى‌گرياند.»ور به خشم و جنگ عکس قهر اوستور به صلح و عذر عکس مهر اوستما که‌ایم اندر جهان پیچ پیچچون الف او خود چه دارد هیچ‌هیچمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2172, Divan e Shamsو هو معکم یعنی با توست در این جستنآنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #616گر بپرانیم تیر آن نی ز ماستما کمان و تیراندازش خداستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کندخار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت چنان راست نیایدمدانید که چونید مدانید که چندیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چون خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsمشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خونهمچون قدح شو سرنگون وآنگاه دردی‌خوار شومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4725کاشکی هستی زبانی داشتیتا ز هستان پرده‌ها برداشتیهرچه گویی ای دم هستی از آنپرده‌ دیگر بر او بستی بدانآفت ادراک آن قال است و حالخون به خون شستن محال است و محالمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ دسته خویش رارو به جراحی سپار این ریش رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsدر گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شووز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگان‌های حکم کن فكانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج‌الحی الصمدزنده‌یی زین مرده بیرون آوردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2254گفت بیماری مرا این بخت دادکامد این سلطان بر من بامدادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsآمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقانخواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شوحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۶۳Poem(Qazal)#63, Divan e Hafezعاشق که شد که یار به حالش نظر نکردای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2551گفت پیغمبر مر آن بیمار رااین بگو کای سهل‌کن دشوار راآتنا فی دار دنیانا حسنآتنا فی دار عقبانا حسنپروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرماقرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١Quran, Al-Baqarah(#2), Line #201«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار.»راه را بر ما چو بستان کن لطیفمنزل ما خود تو باشی ای شریفمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3207خواجه اشکسته‌بند آنجا رودکه در آنجا پای اشکسته بودکی شود چون نیست رنجور نزارآن جمال صنعت طب آشکارخواری و دونی مس‌ها برملاگر نباشد کی نماید کیمیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsاین سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دانگر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بی‌قیمتی استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsتو مرد نیک ساده‌ای زر را به دزدان داده‌ایخواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #377ما درین انبار گندم می‌کنیمگندم جمع آمده گم می‌کنیممی‌نیندیشیم آخر ما به هوشکین خلل در گندم است از مکر موشموش تا انبار ما حفره زده‌ستوز فنش انبار ما ویران شده‌ستاول ای جان دفع شر موش کنوآنگهان در جمع گندم جوش کنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsخاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای اوخواهی که غواصی کنی دم‌دار شو دم‌دار شوعطار، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۶۴Poem(Qazal) #264, Divan e Attarاگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابینشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1305دم مزن تا بشنوی از دم‌زنانآنچه نامد در زبان و در بیاندم مزن تا بشنوی زآن آفتابآنچه نامد درکتاب و در خطابدم مزن تا دم زند بهر تو روحآشنا بگذار در کشتی نوحمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #721افتادن شغال در خم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاووسی کردن میان شغالانآن شغالی رفت اندر خم رنگاندر آن خم کرد یک‌ ساعت درنگپس برآمد پوستش رنگین شدهکه منم طاووس علیین شدهپشم رنگین رونق خوش یافتهآفتاب آن رنگ‌ها برتافتهدید خود را سبز و سرخ و فور و زردخویشتن را بر شغالان عرضه کردجمله گفتند ای شغالک حال چیستکه تو را در سر نشاط ملتوی‌ستاز نشاط از ما کرانه کرده‌ییاین تکبر از کجا آورده‌یییک شغالی پیش او شد کای فلانشید کردی یا شدی از خوشدلانشید کردی تا به منبر برجهیتا ز لاف این خلق را حسرت دهیبس بکوشیدی ندیدی گرمییپس ز شید آورده‌ای بی‌شرمییگرمی آن اولیا و انبیاستباز بی‌شرمی پناه هر دغاستکه التفات خلق سوی خود کشندکه خوشیم و از درون بس ناخوشندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #732چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بیرون آمدن میان حریفان که من چنین خورده‌ام و چنانپوست دنبه یافت شخصی مستهانهر صباحی چرب کردی سبلتاندر میان منعمان رفتی که منلوت چربی خورده‌ام در انجمندست بر سبلت نهادی در نویدرمز یعنی سوی سبلت بنگریدکین گواه صدق گفتار من استوین نشان چرب و شیرین خوردن استاشکمش گفتی جواب بی‌طنینکه ابادالله کیدالکاذبینولی شکم آن مرد یاوه‌گو با زبان حال جواب می‌داد خدا مکر دروغگویان را نابود کنادلاف تو ما را بر آتش برنهادکان سبيل چرب تو بر کنده بادگر نبودی لاف زشتت ای گدایک کریمی رحم افگندی به ماور نمودی عیب و کژ کم باختییک طبیبی داروی او ساختیگفت حق که کژ مجنبان گوش و دمینفعن الصادقین صدقهمحق تعالی میفرماید گوش و دمت را کج تکان مده یعنی اعضا و جوارح خود را در راه نادرستی و دغل بازی بکار نگیر زیرا راستگویی راستگویان به آنان سود میرساندقرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۱۱۹Quran, Al-Maida(#5), Line #119«قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚرَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«خدای تعالی فرماید: «این روز همان روزى است كه صدق راستگويان سودشان دهد. براى آنها باغ‌هايى است كه از پاى درختانش جویبارانی روان است.  هم خدا از آنها خشنود است و هم آنها از خدا خشنودند، و اين است رستگاری و سعادت بزرگ.»كهف اندر کژ مخسپ ای محتلمآنچه داری وانما و فاستقمای غافل در میان غار کج مخواب و هرچه داری آشکارا نشان بده بنابراین راست و مستقیم باشقرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۱۲Quran, Hud(#11), Line #112«فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«آنسان که فرمان به تو رسد همراه مومنان راست و مستقیم باش و از حدّ راستی و راه راست درمگذرید، چه خدا بدانچه کنید بیناست.»ور نگویی عیب خود باری خمشاز نمایش وز دغل خود را مکشگر تو نقدی یافتی مگشا دهانهست در ره سنگهای امتحانسنگ‌های امتحان را نیز پیشامتحان‌ها هست در احوال خویشگفت یزدان از ولادت تا به حینیفتنون کل عام مرتینخداوند فرمود انسان از هنگام تولد تا مرگش مورد امتحان قرار می‌گیرد آدمیان هر سال دوبار امتحان می‌شوندقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۲۶Quran, At-Tawba(#9), Line #126«أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ.»«آیا (منافقان) نمی‌بینند که هر سال یک بار یا دو بار البته امتحان می‌شوند؟ باز هم نه توبه کنند نه پند گیرند.»امتحان در امتحان است ای پدرهین به کمتر امتحان خود را مخر

More episodes from Ganj e Hozour Programs