Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #711

05.16.2018 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۱۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۱۴ می ۲۰۱۸ ـ ۲۵ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsگفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتیگفتی قرار یابم، خود بی‌قرار گشتیخِضرت چرا نخوانم، کآبِ حیات خوردی؟پیشت چرا نمیرم، چون یارِ یار گشتی؟گِردت چرا نگردم، چون خانه خدایی؟پایت چرا نبوسم، چون پایدار گشتی؟جامت چرا ننوشم، چون ساقیِ وجودی؟نُقلَت چرا نچینیم، چون قندبار گشتی؟فاروق(۱) چون نباشی، چون از فراق رستی؟صدّیق(۲) چون نباشی، چون یارِ غار گشتی؟اکنون تو شهریاری، کو را غلام گشتیاکنون شِگَرف(۳) و زَفتی(۴)، کز غم نَزار(۵) گشتیهم گلشنش بدیدی، صد گونه گل بچیدیهم سنبلش بسودی، هم لاله زار گشتیای چشمش، الله الله، خود خفته می‌زدی رهاکنون نَعوذُبالله(۶)، چون پرخمار گشتیآنگه فقیر بودی، بس خرقه‌ها ربودیپس وای بر فقیران، چون ذُوالفَقار(۷) گشتیهین بیخِ مرگ برکن، زیرا که نفخِ صوریگردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتیاز رستخیزی ایمن، چون رستخیزِ نقدیهم از حساب رستی، چون بی‌شمار گشتیاز نان شدی تو فارغ، چون ماهیانِ دریاوز آب فارغی هم، چون سوسمار گشتیای جانِ چون فرشته، از نورِ حق سرشتههم ز اختیار رَسته، نَک(۸) اختیار گشتیاز کامِ نَفسِ حِسّی، روزی دو سه بریدیهم دوست کامی اکنون، هم کامیار گشتیغم را شکار بودی، بی ‌کردگار بودیچون کردگار گشتی، با کردگار گشتیگر خونِ خلق ریزی، ور با فلک ستیزیعذرت عِذار(۹) خواهد، چون گلعذار گشتینازت رسد، ازیرا زیبا و نازنینیکبرت رسد، همی زان چون از کِبار(۱۰) گشتیباش از دُرِ(۱۱) معانی، در حلقه خموشاندر گوشها اگرچه چون گوشوار گشتیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsگِردت چرا نگردم، چون خانه خدایی؟پایت چرا نبوسم، چون پایدار گشتی؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 432این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدانكز حسد آلوده باشد خاندانگر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیکآن جسد را پاک کرد الله، نیکطَهِّرا بَیْتی بیانِ پاکی استگنجِ نور است، اَر طلسمش خاکی استخانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #125... وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsفاروق(۱) چون نباشی، چون از فراق رستی؟صدّیق(۲) چون نباشی، چون یارِ غار گشتی؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2893گویی: از توبه بسازم خانه‌ایدر زمستان باشدم اَستانه‌ای(۱۲)چون بشد درد و شدت آن حرص زَفتهمچو سگ سودای خانه از تو رفتشکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَدشُکرباره(۱۳) کی سوی نعمت رود؟شکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر اِنتِباه(۱۴)صیدِ نعمت کن به دامِ شکرِ شاهنعمت شکرت کند پُرچشم(۱۵) و میر(۱۶)تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیرسیر نوشی از طعام و نُقلِ حقتا رود از تو شکم‌خواریّ و دَق(۱۷)مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsای چشمش، الله الله، خود خفته می‌زدی رهاکنون نَعوذُبالله(۶)، چون پرخمار گشتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3228خفته باشی بر لبِ جو خُشک‌لبمی‌دوی سوی سراب، اندر طلبدور می‌بینی سَراب و می‌دویعاشقِ آن بینشِ خود می‌شویمی‌زنی در خواب با یاران تو لافکه منم بینادل و پَرده‌شکاف(۱۸)نَک بدآن سو آب دیدم، هین شتابتا رویم آنجا و، آن باشد سَرابهر قدم زین آب تازی دورتردَو دَوان سوی سَرابِ با غَرَر(۱۹)عینِ آن عَزمت، حجابِ این شدهکه به تو پیوسته است و آمدهبس کسا، عزمی به جایی می‌کنداز مقامی، کان غرض در وی بُوَددید و لافِ خفته، می‌ناید به کارجز خیالی نیست، دست از وی بدارخوابناکی، لیک هم بر راه خُسپ(۲۰)اَلله اَلله بر رَهِ الله خُسپتا بُوَد که سالِکی بر تو زنداز خیالاتِ نُعاست(۲۱) بَرکَنَدخفته را گر فکر گردد همچو مویاو از آن دقت نیابد راهِ کویفکرِ خفته گر دوتا و گر سه‌تاستهم خطا اندر خطا اندر خطاستموج بر وی می‌زند بی ‌اِحتِراز(۲۲)خفته، پویان(۲۳) در بیابانِ درازخفته می‌بیند عطش های شدیدآب، اَقرَب مِنْهُ مِنْ حَبْلِ الْوَریدآن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16… وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ… و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2653گفت پیغامبر که حق فرموده است:من نگنجم در خُمِ بالا و پست*در زمین و آسمان و عرش نیزمن نگنجم، این یقین دان، ای عزیزدر دلِ مؤمن بگنجم، ای عجبگر مرا جویی، در آن دلها طلبگفت: اُدْخُلْ فِی عِبادِی**، تَلْتَقیجَنَّةً مِنْ رُؤْیَتی یا مُتَّقیحق تعالی گفت: داخل شو ای پرهیزگار در زمره بندگان من، تا از دیدار من بهشت را ببینی.* حدیثلا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمائی وَ یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی الْـمُؤمِنزمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد، اما دل بنده مؤمن گنجایش مرا دارد.** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةًفَادْخُلِي فِي عِبَادِيوَادْخُلِي جَنَّتِيای جان به حق آرام یافته، به پروردگارت بازآی، تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود. به جمع بندگانم پیوند و به بهشت کرامتم اندر شو.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2659پس مَلَک(۲۴) می‌گفت: ما را پیش ازیناُلفتی(۲۵) می‌بود بر گردِ زمینتخمِ خدمت بر زمین می‌کاشتیمآن تعلّق، ما عجب می‌داشتیمکین تعلّق چیست با آن خاکمان؟چون سرشتِ ما بُده ست از آسماناُلفِ(۲۶) ما انوار، با ظلمات چیست؟چون تواند نور با ظلمات زیست؟آدما، آن اُلف از بوی تو بودزآنکه جسمت را زمین بُد تار و پودجسمِ خاکت را ازینجا بافتندنورِ پاکت را درینجا یافتنداینکه جانِ ما ز روحت یافته استپیش پیش از خاک، آن می‌تافته استدر زمین بودیم و غافل از زمینغافل از گنجی که در وی بُد دَفین(۲۷)چون سفر فرمود ما را زان مقامتلخ شد ما را از آن تَحویل(۲۸)، کامتا که حجّت ها همی گفتیم ماکه به جای ما کی آید ای خدا؟نورِ این تسبیح و این تَهلیل(۲۹) رامی‌فروشی بهرِ قال و قیل را؟حکمِ حق گسترد بهرِ ما بساط(۳۰)که: بگویید از طریقِ اِنبِساط(۳۱)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2694قُل تَعالُوا*** گفت حق ما را بدآنتا بود شرم‌اِشکنی، ما را نشانشب‌پَران(۳۲) را گر نظر و آلت بُدیروزشان جولان و خوش حالت بُدیگفت: چون شاهِ کَرَم میدان رودعینِ هر بی‌آلتی، آلت شودزآنکه آلت دعوی است و هستی استکار، در بی‌آلتی و پستی استگفت: کی بی‌آلتی سودا(۳۳) کنمتا نه من بی‌آلتی پیدا کنم؟پس گواهی بایدم بر مُفلِسی(۳۴)تا مرا رحمی کند شاهِ غنیتو گواهی غیر گفت و گو و رنگوا نما، تا رحم آرد شاهِ شَنگ(۳۵)کین گواهی که ز گفت و رنگ بُدنزدِ آن قاضِی القُضاة(۳۶) آن، جَرح(۳۷) شدصِدق می‌خواهد گواهِ حالِ اوتا بتابد نورِ او بی قالِ اوگفت زن: صِدق آن بُوَد کز بودِ خویشپاک برخیزند از مَجهودِ(۳۸) خویش*** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #151قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است...مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1674, Divan e Shamsما ز بالاییم و بالا می رویمما ز دریاییم و دریا می رویمما از آن جا و از این جا نیستیمما ز بی‌جاییم و بی‌جا(۳۹) می رویملااِله اندر پیِ اِلَا الَله استهمچو لا ما هم به الاّ می رویمقُلْ تَعالُوا آیتیست از جذبِ حقما به جذبه حق تعالی می رویمکشتی نوحیم در طوفانِ روحلاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم(۱) فاروق: جداکنندۀ حق و باطل، تمیز دهنده، لقب عمر بن خطاب(۲) صدّیق: دوست، بندۀ خالص خداوند، راستگو، لقب ابوبکر(۳) شِگَرف: عجیب، شگفت انگیز، نادر، کمیاب(۴) زَفت: بزرگ، درشت، فربه(۵) نَزار: لاغر، ضعیف، ناتوان(۶) نَعوذُبالله: پناه می بریم به خدا(۷) ذُوالفَقار: شمشیر، نام شمشیر حضرت رسول که در جنگ احد به علی بخشید(۸) نَک: اینک(۹) عِذار: صورت، چهره(۱۰) کِبار: جمع کبیر، بزرگان(۱۱) دُر: مروارید درشت(۱۲) اَستانه: جای خواب و آرامگاه(۱۳) شُکرباره: آنکه بسیار شکر می کند و عاشق شکر است(۱۴) اِنتِباه: بیداری، آگاهی(۱۵) پُرچشم: قانع(۱۶) میر: امیر، پادشاه(۱۷) دَق: کوبیدن، درخواستن و گدایی کردن(۱۸) پَرده‌شکاف: شکافنده پرده و حجاب(۱۹) غَرَر: در معرض نابودی قرار دادن، با غَرَر: هلاک کننده(۲۰) خُسپ: بخواب(۲۱) نُعاس:‌ چرت، خواب(۲۲) اِحتِراز: پرهیز کردن، ملاحظه(۲۳) پویان: پوینده، در تکاپو(۲۴) مَلَک: فرشته(۲۵) اُلفت: دوستی و خوگری(۲۶) اُلف: الفت و همدمی(۲۷) دَفین: زیر خاک رفته، پنهان شده در خاک، مدفون(۲۸) تَحویل: برگردانیدن، از جایی به جایی رفتن(۲۹) تَهلیل: گفتن کلمه لا اِلهَ اِلّا الله(۳۰) بساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۱) اِنبِساط: فضا گشایی، باز شدن، گسترده شدن(۳۲) شب‌پَره: خفّاش، جانوری به اندازه موش، چشمانش تاب آفتاب ندارد برای همین شب ها به پرواز در می آید.(۳۳) سودا: خرید و فروش، تجارت(۳۴) مُفلِس: ندار، بی‌چیز، تهیدست(۳۵) شَنگ: ظریف، خوش منش(۳۶) قاضِی القُضاة: کسی که از جانب خلیفه یا سلطان به شغل قضا در همه کشور منصوب شود. در اینجا منظور حضرت حق(۳۷) جَرح: باطل کردن گواهی و شهادت، زخم زدن، بد گفتن(۳۸) مَجهود: جهد کرده شده، کوشش(۳۹) بی‌جا: مرتبه ای از وجود که برتر از مکان است، لامکان، عالم الهی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsگفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتیگفتی قرار یابم خود بی‌قرار گشتیخضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردیپیشت چرا نمیرم چون یارِ یار گشتیگردت چرا نگردم چون خانه خداییپایت چرا نبوسم چون پایدار گشتیجامت چرا ننوشم چون ساقی وجودینقلت چرا نچینیم چون قندبار گشتیفاروق چون نباشی چون از فراق رستیصدیق چون نباشی چون یارِ غار گشتیاکنون تو شهریاری کو را غلام گشتیاکنون شگرف و زفتی کز غم نزار گشتیهم گلشنش بدیدی صد گونه گل بچیدیهم سنبلش بسودی هم لاله زار گشتیای چشمش الله الله خود خفته می‌زدی رهاکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتیآنگه فقیر بودی بس خرقه‌ها ربودیپس وای بر فقیران چون ذوالفقار گشتیهین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوریگردن بزن خزان را چون نوبهار گشتیاز رستخیزی ایمن چون رستخیزِ نقدیهم از حساب رستی چون بی‌شمار گشتیاز نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریاوز آب فارغی هم چون سوسمار گشتیای جان چون فرشته از نورِ حق سرشتههم ز اختیار رسته نک اختیار گشتیاز کام نفس حسی روزی دو سه بریدیهم دوست کامی اکنون هم کامیار گشتیغم را شکار بودی بی ‌کردگار بودیچون کردگار گشتی با کردگار گشتیگر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزیعذرت عذار خواهد چون گلعذار گشتینازت رسد ازیرا زیبا و نازنینیکبرت رسد همی زان چون از کبار گشتیباش از درِ معانی در حلقه خموشاندر گوشها اگرچه چون گوشوار گشتیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsگردت چرا نگردم چون خانه خداییپایت چرا نبوسم چون پایدار گشتیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 432این جسد خانهٔ حسد آمد بدانكز حسد آلوده باشد خاندانگر جسد خانهٔ حسد باشد ولیکآن جسد را پاک کرد الله نیکطهرا بیتی بیان پاکی استگنج نور است ار طلسمش خاکی استخانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #125... وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsفاروق چون نباشی چون از فراق رستیصدیق چون نباشی چون یار غار گشتیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2893گویی از توبه بسازم خانه‌ایدر زمستان باشدم استانه‌ایچون بشد درد و شدت آن حرص زفتهمچو سگ سودای خانه از تو رفتشکر نعمت خوشتر از نعمت بودشکرباره کی سوی نعمت رودشکر جان نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوستنعمت آرد غفلت و شکر انتباهصید نعمت کن به دامِ شکرِ شاهنعمت شکرت کند پرچشم و میرتا کنی صد نعمت ایثار فقیرسیر نوشی از طعام و نقل حقتا رود از تو شکم‌خواری و دقمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۳۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2934, Divan e Shamsای چشمش الله الله خود خفته می‌زدی رهاکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3228خفته باشی بر لب جو خشک‌لبمی‌دوی سوی سراب اندر طلبدور می‌بینی سراب و می‌دویعاشق آن بینش خود می‌شویمی‌زنی در خواب با یاران تو لافکه منم بینادل و پرده‌شکافنک بدآن سو آب دیدم هین شتابتا رویم آنجا و آن باشد سرابهر قدم زین آب تازی دورتردو دوان سوی سراب با غررعین آن عزمت حجاب این شدهکه به تو پیوسته است و آمدهبس کسا عزمی به جایی می‌کنداز مقامی کان غرض در وی بوددید و لاف خفته می‌ناید به کارجز خیالی نیست دست از وی بدارخوابناکی لیک هم بر راه خسپالله الله بر ره الله خسپتا بود که سالکی بر تو زنداز خیالات نعاست برکندخفته را گر فکر گردد همچو مویاو از آن دقت نیابد راه کویفکرِ خفته گر دوتا و گر سه‌تاستهم خطا اندر خطا اندر خطاستموج بر وی می‌زند بی ‌احترازخفته پویان در بیابان درازخفته می‌بیند عطش های شدیدآب اقرب منه من حبل الوریدآن شخص خفته، دچار عطش سختی شده، در حالی که آب از رگ قلبش به او نزدیکتر است.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #16… وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ… و ما از رگ قلب آدمی به او نزدیکتریم.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2653گفت پیغامبر که حق فرموده استمن نگنجم در خم بالا و پست*در زمین و آسمان و عرش نیزمن نگنجم این یقین دان ای عزیزدر دل مؤمن بگنجم ای عجبگر مرا جویی در آن دلها طلبگفت ادخل فی عبادی تلتقیجنة من رویتی یا متقیحق تعالی گفت: داخل شو ای پرهیزگار در زمره بندگان من، تا از دیدار من بهشت را ببینی.* حدیثلا یَسَعُنی اَرضی وَ لا سَمائی وَ یَسَعُنی قَلبُ عَبدِی الْـمُؤمِنزمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد، اما دل بنده مؤمن گنجایش مرا دارد.** قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰Quran, Sooreh Fajr(#89), Line #27-30يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةًفَادْخُلِي فِي عِبَادِيوَادْخُلِي جَنَّتِيای جان به حق آرام یافته، به پروردگارت بازآی، تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود. به جمع بندگانم پیوند و به بهشت کرامتم اندر شو.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2659پس ملک می‌گفت ما را پیش ازینالفتی می‌بود بر گرد زمینتخم خدمت بر زمین می‌کاشتیمآن تعلق ما عجب می‌داشتیمکین تعلق چیست با آن خاکمانچون سرشت ما بده ست از آسمانالف ما انوار با ظلمات چیستچون تواند نور با ظلمات زیستآدما آن الف از بوی تو بودزآنکه جسمت را زمین بد تار و پودجسم خاکت را ازینجا بافتندنور پاکت را درینجا یافتنداینکه جان ما ز روحت یافته استپیش پیش از خاک آن می‌تافته استدر زمین بودیم و غافل از زمینغافل از گنجی که در وی بد دفینچون سفر فرمود ما را زان مقامتلخ شد ما را از آن تحویل کامتا که حجت ها همی گفتیم ماکه به جای ما کی آید ای خدانور این تسبیح و این تهلیل رامی‌فروشی بهر قال و قیل راحکمِ حق گسترد بهرِ ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2694قل تعالوا گفت حق ما را بدآنتا بود شرم‌اِشکنی ما را نشانشب‌پران را گر نظر و آلت بدیروزشان جولان و خوش حالت بدیگفت چون شاه کرم میدان رودعین هر بی‌آلتی آلت شودزآنکه آلت دعوی است و هستی استکار در بی‌آلتی و پستی استگفت کی بی‌آلتی سودا کنمتا نه من بی‌آلتی پیدا کنمپس گواهی بایدم بر مفلسیتا مرا رحمی کند شاه غنیتو گواهی غیر گفت و گو و رنگوا نما تا رحم آرد شاه شنگکین گواهی که ز گفت و رنگ بدنزد آن قاضی القضاة آن جرح شدصدق می‌خواهد گواه حال اوتا بتابد نورِ او بی قال اوگفت زن صدق آن بود کز بود خویشپاک برخیزند از مجهود خویش*** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #151قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ...ای پیامبر بگو: به سوی من آیید که بر شما خوانم آنچه را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است...مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1674, Divan e Shamsما ز بالاییم و بالا می رویمما ز دریاییم و دریا می رویمما از آن جا و از این جا نیستیمما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویملااله اندر پی الا الله استهمچو لا ما هم به الا می رویمقل تعالوا آیتیست از جذب حقما به جذبه حق تعالی می رویمکشتی نوحیم در طوفان روحلاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

More episodes from Ganj e Hozour Programs