Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #936

10.06.2022 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۳۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۴ اکتبر ۲۰۲۲ -  ۱۳ مهربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsتو در عقیلهٔ(۱) ترتیبِ کفش و دستاریچگونه رطلِ گران‌خوار را به دست آری؟به جانِ من، به خرابات آی یک لحظهتو نیز آدمی‌ای، مردمی و جان داریبیا و خرقه گرو کن، به می‌فروشِ الستکه پیش از آب و گِلَست از الست خمّاریفقیر و عارف و درویش، وانگهی هشیار؟مجاز بود چنین نامها تو پنداریسماع و شُربِ سَقٰاهُم(۲) نه کارِ درویش‌ است؟زیان و سودِ کم و بیش، کار بازاری؟بیا بگو که چه باشد الست، عیشِ ابدملنگ هین به تکلّف که سخت رهواریسری که درد ندارد چراش می‌بندی؟چرا نهی تنِ بی‌رنج را به بیماری؟قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیهٔ ۲۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21«…وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»«…و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.»(۱) عقیله: پای‌بند و دام(۲) شُربِ سَقٰاهُم: اشاره به آیهٔ ۲۱ سورهٔ انسان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsتو در عقیلهٔ ترتیبِ کفش و دستاریچگونه رطلِ گران‌خوار را به دست آری؟به جانِ من، به خرابات آی یک لحظهتو نیز آدمی‌ای، مردمی و جان داریمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کارِ من بی‌علّت است و مُستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳)عادتِ خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش، بنشانم به وقت(۳) سَقیم: بیمار----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shamsخوش‌خبران غلامِ تو، رطلِ گران سلامِ توچون شنوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَرحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۶۸Poem(Qazal)#268, Divan e Hafezگُلعِذاری(۴) ز گلستانِ جهان ما را بسزین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس(۴) گُلعِذار: گل‌چهره؛ مجازاً زیبارو----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1757هِنْدوان را اصطلاحِ هِند مدحسِنْدیان را اصطلاحِ سِنْد مدح‏مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530گفت: مُفتیِّ(۵) ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی(۵) مُفتی: فتوا دهنده----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان، کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰Poem(Qazal)#470, Divan e Hafezآدمی در عالَمِ خاکی نمی‌آید به‌ دستعالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsخواجه تو عارف بُده‌ای، نوبتِ دولت زده‌ای(۶)کامل جان آمده‌ای(۷)، دست به استاد مده(۶) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می‌زدند.(۷) کامل جان آمده‌ای: در حالی آمده‌ای که روحاً کمال یافته‌ای.----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دیدِ خود مگذار از دیدِ خسانکه به مُردارت کَشَند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چی؟هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۸)؟(۸) اَچی: برادر----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shamsبا چنین شمشیرِ دولت تو زبون مانی چرا؟گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟تو چنین لرزانِ او باشی و او سایهٔ تُوَستآخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1080کرده‌ای تأویل(۹)، حرفِ بِکْر(۱۰) راخویش را تأویل کن، نی ذِکر(۱۱) رابر هوا تأویلِ قرآن می‌کُنیپَسْت و کژ شد از تو، معنیِّ سَنی(۱۲)(۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.(۱۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع(۱۱) ذِکر: یاد. یکی از نام‌های قرآن کریم(۱۲) سَنی: بلند و روشن----------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1082زیافتِ(۱۳) تأویلِ مگسآن مگس بر برگِ کاه و بولِ(۱۴) خرهمچو کشتی‌بان، همی افراشت سَرگفت: من دریا و کشتی خوانده‌اممدّتی در فکرِ آن می‌مانده‌اماینک این دریا و این کشتی و منمردِ کشتی‌بان و اهلِ و رایْ‌زنبر سرِ دریا همی رانْد او عَمَد(۱۵)می‌نمودش آنقدر بیرون ز حدبود بی‌حد آن چَمین(۱۶) نسبت بدوآن نظر که بیند آن را راست کو؟عالَمش چندان بُوَد کِش بینش استچشم چندین، بحر همچندینش استصاحبِ تأویلِ باطل(۱۷)، چون مگسوَهْمِ او بَوْلِ خر و، تصویرِ خَس(۱۸)گر مگس، تأویل بگذارد به رایآن مگس را بخت گردانَد هُمای(۱۹)آن مگس نَبْوَد کِش(۲۰)، این عبرت بُوَدروحِ او، نی در خورِ صورت بُوَد(۱۳) زیافت: ناروایی، ناخالصی(۱۴) بول: ادرار(۱۵) عَمَد: قایقی که از شاخ و برگ و تنه درخت سازند.(۱۶) چَمین: بول، سرگین(۱۷) صاحبِ تأویلِ باطل: کسی که تأویل هایش بی‌اساس است.(۱۸) خَس: خار و خاشاک، فرومایه(۱۹) هُمای: نام مرغی که استخوان می‌خورد و به باور قدما بر سر هر کَس سایه افکند به دولت و سلطنت رسد.(۲۰) کِشْ: که او را----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فضل داند از علومجانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۲۱)داند او خاصیّتِ هر جوهریدر بیانِ جوهرِ خود چون خریکه همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوزخود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۲۲)(۲۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۲۲) عَجُوز: پیرزن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2207, Divan e Shamsدر خلاصهٔ عشق آخر شیوهٔ اسلام کو؟در کشوفِ(۲۳) مشکلاتش صاحبِ اِعلام(۲۴) کو؟(۲۳) کشوف: گشودن، رخنه کردن(۲۴) صاحبِ اِعلام: صاحبِ دانش، بیدار کننده----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shamsاسپانِ اختیاری(۲۵) حمّالِ شهریاریپالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودنچو لِک لِک(۲۶) است منطق بر آسیای معنیطاحون(۲۷) ز آب گردد نه از لِک لِکِ مُقَنَّن(۲۸)زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو(۲۹) بِجهَددر آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۳۰)(۲۵) اختیاری: برگزیده، مختار(۲۶) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، می‌بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد.(۲۷) طاحون: آسیا(۲۸) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده(۲۹) دَلو: سطل، ظرف آب‌کشی(۳۰) مُطَحَّن: آسیاب شده----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638چند روزی که ز پیشم رانده‌ استچشمِ من در رویِ خوبش مانده ا‌ستکز چنان رُویی چنین قهر ای عَجَبهر کسی مشغول گشته در سَبَبمن سبب را ننگرم، کآن حادث استزآنکه حادث، حادثی را باعث استلطفِ سابق را نِظاره می‌کنمهرچه آن حادث، دوپاره می‌کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsعشقْ جُز دولت و عِنایَت نیستجُز گُشادِ دل(۳۱) و هدایت نیستعشق را بوحَنیفه(۳۲) درس نکردشافِعی(۳۳) را دَرو رِوایَت نیستلایَجوز و یَجوز(۳۴) تا اَجَلَستعِلْمِ عُشّاق را نهایت نیست(۳۱) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر(۳۲) بوحَنیفه: نعمان بن ثابت از بزرگان سدهٔ دوم و مؤسس مذهب حنفی، درگذشتهٔ ۱۵۰ هجری قمری.(۳۳) شافِعی: محمدبن ادریس، مؤسس شافعیّه، درگذشتهٔ ۲۰۴ هجری قمری. (۳۴) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552دیده‌‌یی باید، سببْ سوراخْ‌ کُن(۳۵)تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُنتا مسبِّب بیند اندر لامکانهرزه داند جهد و اَکساب(۳۶) و دکاناز مسبِّب می‌رسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدر(۳۵) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهٔ سبب(۳۶) اَکساب: کسب‌ها----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsعاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟چون‌که جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟ لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ اوقاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۸) و سَنی(۳۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsبیا و خرقه گرو کن، به می فروشِ الستکه پیش از آب و گِلَست از الست خمّاریحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۷۸Poem(Qazal)#178, Divan e Hafezصوفیان واستدند از گرو می همه رَختدلقِ ما بود که در خانه خمّار(۴۰) بمانْد(۴۰) خَمّار: مِی‌فروش----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsفقیر و عارف و درویش، وانگهی هشیار؟مجاز بود چنین نامها تو پنداریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم، ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۴۱)(۴۱) عَنا: رنج----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2753فقرِ لقمه دارد او، نی فقرِ حقپیشِ نقش مُرده‌ای کم نِه طبقماهیِ خاکی(۴۲) بود درویشِ نانشکلِ ماهی، لیک از دریا رَمانمرغِ خانه‌ است او، نه سیمرغِ هوالُوت(۴۳) نوشد او، ننوشد از خداعاشقِ حقّ است او بهرِ نَوال(۴۴)نیست جانش عاشقِ حُسن و جمالگر توهّم می‌کند او عشقِ ذاتذات نبوَد وهمِ اسما و صفاتوهم زاییده ز اوصاف و حَدَستحقّ، نزاییده‌ست او لَمْ یُولَدستعاشقِ تصویر و وهمِ خویشتنکی بُوَد از عاشقانِ ذوالْمِنَن(۴۵)؟عاشق آن وَهْم، اگر صادق بُوَدآن مَجازش تا حقیقت‌ می‌كَشَد(۴۲) ماهیِ خاکی: شکل و صورت ماهی که از گِل سازند و یا بر خاک کشند.(۴۳) لُوت: طعام، خورش، خوردنی(۴۴) نَوال: عطا و بخشش(۴۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغشمعِ دل افروخت از بهرِ فراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جاناو نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۴۶)شمعِ فانی را به فانیّی دِگر(۴۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1473سایل آن باشد که مالِ او گداختقانع آن باشد که جسمِ خویش باخت مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2200راهِ فانی‌گشته، راهی دیگرستزآنکه هشیاری، گناهی دیگرستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1291هوش را بگذار و آن گَه هوش‌دارگوش را بربند و، آن گَه گوش‌دارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsسماع و شُربِ سَقٰاهُم نه کارِ درویش‌ است؟زیان و سودِ کم و بیش، کار بازاری؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #215, Divan e Shamsشرابِ خام بیار و به پختگان در دهمن از کجا، غمِ هر خامِ قلتبان ز کجا؟شرابخانه درآ و در از درون دربندتو از کجا و بد و نیکِ مردمان ز کجا؟طمع مدار که عمرِ تو را کران باشدصفاتِ حقّی و حق را حد و کران ز کجا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shamsکه رفت در نظرِ تو که بی‌نظیر نشد؟مقامِ گنج شده‌ست این نهادِ ویرانممن از کجا و مباهاتِ(۴۷) سلطنت ز کجا!فقیرِ فقرم و افتادهٔ فقیرانممن آن کسم که تو نامم نهی، «نمی‌دانم»چو من اسیرِ توام، پس امیرِ میرانم(۴۷) مباهات: افتخار، بالیدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۴۸) رسیده‌ستغمِ بیش و غمِ کم را رها کنقرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»(۴۸) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams کاری ز ما گر خواهدی، زین باده ما را ندْهدیاندر سَری کاین مِی‌ْ رود، او کی فروشد یا خَرَد؟سرمست کاری کی کند؟ مست آن کند که مِی‌ْ کندباده‌ٔ خدایی طی کند، هر دو جهان را تا صَمَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsبیا بگو که چه باشد الست، عیشِ ابدملنگ هین به تکلّف که سخت رهواریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187ترک کن این جبر را که بس تهی‌ستتا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیستترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۴۹)تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان(۴۹) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۳۲Poem(Qazal)#232, Divan e Hafezخلوتِ دل نیست جایِ صحبت اَضداددیو چو بیرون رود، فرشته درآیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۵۰)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ(۵۱) قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۲)زآن بخواندندت بدینجا، تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۳)از لِجاجِ(۵۴) خویشتن بنشسته‌ییاندرین تنگی کف و لب بسته‌ییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار(۵۵) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان(۵۰) تن زدن: ساکت شدن(۵۱) دهلیز: راهرو(۵۲) پگاه: صبح زود، سحر(۵۳) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۴) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۵) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1181چونکه در عهدِ خدا کردی وفااز کَرَم عهدت نگه دارد خدااز وفایِ حق تو بسته دیده‌ایاُذْکُروا اَذْکُرْکُمُ نشنیده‌ایاما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ای، زیرا حقیقت آیه «یادم کنید تا یادتان کنم» را به گوش جان نشنیده‌ای.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #152«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ»«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»گوش نِه، اَوْفُوا بِعَهْدی گوش‌دارتا که اوفِ عَهدَکُمْ آید ز یاربه حقیقت آیه «به عهدم وفا کنید» گوش جان بسپار تا از حضرتِ معشوق جواب «به عهد شما وفا کنم » در رسد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #40«…اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ …»«…نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shamsتو همه طَمْع بر آن نِهْ، که در او نیست امیدتکه ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shamsسوارِ عشق شو وز ره میندیشکه اسبِ عشق بس رهوار باشدبه یک حمله تو را منزل رسانداگر چه راه ناهموار باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsسری که درد ندارد چراش می‌بندی؟چرا نهی تنِ بی‌رنج را به بیماری؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که مانْد از کاهلی(۵۶) بی‌شُکر و صبراو همین داند که گیرد پایِ جَبرهر که جبر آورد، خود رنجور(۵۷) کردتا همان رنجوری‌اش، در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۵۸)رنج آرد تا بمیرد چون چراغ(۵۶) کاهلی: تنبلی(۵۷) رنجور: بیمار(۵۸) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1993 گفتنِ نابینائی سایل که دو کوری دارم بود کوری کو همی‌گفت: اَلْاَمانمن دو کوری دارم ای اهلِ زمانپس دوباره رحمتم آرید هانچون دو کوری دارم و، من در میانگفت: یک کوریت می‌بینیم ماآن دگر کوری چه باشد؟ وانماگفت: زشت‌آوازم و ناخوش‌نوازشت‌آوازی و، کوری شد دوتابانگِ زشتم مایهٔ غم می‌شودمِهرِ خلق از بانگِ من کم می‌شودزشت‌آوازم به هر جا که رودمایهٔ خشم و غم و کین می‌شودبر دو کوری رحم را دوتا کنیداین چنین ناگُنج را گُنجا کنیدزشتیِ آواز کم شد زین گلهخلق شد بر وی به رحمت یک‌دلهکرد نیکو، چون بگفت او راز رالطفِ آوازِ دلش، آواز راوآنکه آوازِ دلش هم بد بُوَدآن سه کوری دوریِ سَرمَد بُوَدلیک وَهّابان(۵۹) که بی‌علّت دهندبوک دستی بَر سَرِ زشتش نهندچونکه آوازش خوش و، مظلوم شدزو دلِ سنگین‌دلان چون مُوم شدنالهٔ کافر چو زشت است و شَهیق(۶۰)ز آن نمی‌گردد اجابت را رفیققرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۰۶Quran, Sooreh Hud(#11), Line #106«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ»«اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله‌اى زار و خروشى سخت بود.»اِخْسَؤُا بر زشت‌آواز آمده‌ستکو ز خونِ خلق، چون سگ بود مستقرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۸Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»«گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»چونکه نالهٔ خرس، رحمت‌کَش بُوَدناله‌ات نَبْوَد چنین، ناخَوش بُوَددان که با یوسف تو گرگی کرده‌یییا ز خونِ بی‌گناهی خورده‌ییتوبه کُن، وز خورده استفراغ کُنور جراحت کهنه شد، رَوْ داغ کن(۵۹) وَهّاب: بسیار بخشنده(۶۰) شَهیق: به درون کشیدن نَفَس، دَم. مقابلِ آن زفیر است به معنی بازدَم و خارج کردن نَفَس. بانگ زیر و بم خران نیز بدان موسوم است.----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #164تو همی ‌خُسپیّ و، بویِ آن حَراممی‌زَنَد بر آسمانِ سبزْفام(۶۱)همرهِ اَنفاسِ زشتت می‌شودتا به بوگیرانِ گردون می‌رودبویِ کبر و، بویِ حرص و، بویِ آزدر سخن گفتن بیآید چون پیازگر خوری سوگند: من کی خورده‌ام؟از پیاز و سیر، تقوی کرده‌امآن دمِ سوگند، غَمّازی(۶۲) کُندبر دماغِ همنشینان برزَنَدبس دعاها رَد شود از بویِ آنآن دلِ کژ می‌نماید در زباناِخسَئُوا(۶۳) آید جوابِ آن دُعاچوبِ رَدّ(۶۴) باشد جزایِ هر دَغا(۶۵)خطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان  برمی‌آید، پاداش هر حیله و ترفندی چوبِ رَدّ است.گر حدیثت کژ بُوَد معنیت راستآن کژیّ لفظ، مقبولِ خداست(۶۱) سبزفام: سبز رنگ(۶۲) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده(۶۳) اِخْسَؤُا: دور شوید(۶۴) چوبِ رَدّ: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می‌رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می‌رانند. (۶۵) دَغا: حیله‌گر----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2010تتّمهٔ حکایتِ خرس و آن ابله که بر وفایِ او اعتماد کرده بود.خرس هم از اژدها چون وارهیدو آن کرم ز آن مردِ مردانه بدیدچون سگِ اصحاب کهف آن خرسِ زارشد مُلازم در پیِ آن بُردبارآن مسلمان سَر نَهاد از خستگیخرس، حارس(۶۶) گشت از دلبستگیآن یکی بگذشت و، گفتش حال چیست؟ای برادر مر تو را این خرس کیست؟قصّه وا گفت و حدیثِ اژدهاگفت: بر خرسی مَنِه دل، ابلهادوستیِ ابله، بَتَر از دشمنی استاو به هر حیله که دانی راندنی استگفت: والله از حسودی گفت اینورنَه خرسی چِه‌نْگری؟ این مِهر بینگفت: مِهرِ ابلهان عِشْوه‌دِه(۶۷) استاین حسودیِّ من از مِهرش به استهَی(۶۸) بیا، با من بِران این خرس راخرس را مگزین، مَهِل همجنس راگفت رَوْ رَوْ، کارِ خود کن ای حَسودگفت: کارم این بُد و، رزقت نبودمن کم از خرسی نباشم ای شریفترکِ او کن، تا مَنَت باشم حریفبر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ییبا چنین خرسی مرو در بیشه‌ییاین دلم هرگز نلرزید از گزافنورِ حق است این، نه دعویّ و، نه لافمؤمنم یَنْظُر بِنورِالله شدههان و هان، بگریز ازین آتشکدهاین همه گفت و به گوشش در نرفتبَدْگُمانی مَرد را سدّی است زَفْتدستِ او بگرفت و، دست از وی کَشیدگفت: رفتم، چون نه‌یی یارِ رشیدگفت: رَوْ، بر من تو غمخواره مباشبوالْفُضولا(۶۹)، معرفت کمتر تراشباز گفتش من عدوِّ تو نِیَملطف باشد گر بیآیی در پیَمگفت: خوابستم مرا بگذار، روگفت: آخِر یار را مُنقاد(۷۰) شوتا بخُسپی در پناهِ عاقلیدر جوارِ دوستی صاحبدلیدر خیال افتاد مَرد از جِدِّ اوخشمگین شد، زود گردانید رُوکین مگر قصدِ من آمد، خونی استیا طمع دارد، گدا و تونی(۷۱) استیا گِرو بسته‌ست(۷۲) با یاران بدینکه بترسانَد مرا زین همنشینخود نیآمد هیچ از خُبثِ سِرشیک گمانِ نیک، اندر خاطرشظنِّ نیکش جُملگی بر خرس بوداو مگر مر خرس را همجنس بودعاقلی را از سگی تهمت نهادخرس را دانست اهلِ مِهر و داد(۶۶) حارس: نگهبان(۶۷) عِشْوه‌دِه: فریبنده(۶۸) هَی: لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی(۶۹) بوالْفُضول: یاوه‌گو(۷۰) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار(۷۱) تُونی: آتشدانِ حمّام‌های قدیم را تُون گویند. تونی کسی بوده که آتشدان حمّام‌ها را روشن می‌کرده. این شغل از پست‌ترین مشاغل آن زمان به شمار می‌آمده است.(۷۲) گِرو بستن: شرط بستن----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2036گفتنِ موسی (عَلَیْهِ‌السَّلام)، گوساله‌پرست را که آن خیال‌اندیشی و حزمِ تو کجاست؟گفت موسی با یکی مستِ خیالکای بَداندیش از شقاوت وز ضلالصد گمانت بود در پیغمبریمبا چنین بُرهان و، این خُلقِ کریمصد هزاران معجزه دیدی زِ مَنصد خَیالت می‌فزود و، شک و ظنقرآن کریم، سورهٔ نمل (۲۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #12 «وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ.»«دستت را در گريبان ببر تا بى‌هيچ آسيبى سفيد بيرون آيد. با نه نشانه نزد فرعون و قومش برو كه مردمى عصيانگرند.»از خیال و، وسوسه تنگ آمدیطعن بر پیغمبری‌ام می‌زدیگَرْد از دریا بر آوردم عیانتا رهیدیت از شَرِ فرعونیانزآسمان چِل سال کاسه و خوان رسیدوز دعاام جُوی از سنگی دویدقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیات ۵۷ و ۶۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #57, #60«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ‎(۵۷)«و ابر را سايبانتان گردانيديم و برايتان مَنّ و سَلوى فرستاديم: بخوريد از اين چيزهاى پاكيزه كه شما را روزى داده‌ايم. و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم مى‌كردند.»«وَإِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» ‎(۶۰) «‏و به ياد آريد آنگاه را كه موسى براى قوم خود آب خواست. گفتيم: عصايت را بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن بگشاد. هر گروهى آبشخور خود را بدانست. از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در روى زمين به فساد سركشى مكنيد.»این و، صد چندین و، چندین گَرم و سرداز تو ای سَرد، آن توَهُّم کم نکردبانگ زد گوساله‌یی از جادوییسَجده کردی که خدایِ من تویقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۵۱Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #51«وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ» «و آن هنگام را كه چهل شب با موسى وعده نهاديم و شما كه ستمكاران بوديد، بعد از او گوساله را پرستيديد.»آن توهمهات را سیلاب بُردزیرکیِّ بارِدَت را خواب بُردچُون نبودی بدگمان در حقِّ او؟چُون نهادی سَر چنان ای زشت‌ْرُو؟چُون خیالت نآمد از تزویرِ اووز فسادِ سحرِ احمقْ‌گیرِ او؟سامریی خود که باشد ای سگانکه خدایی برتَراشد در جهان؟چُون درین تزویرِ او یکدل شدی؟وز همه اِشکال‌ها عاطِل(۷۳) شدی؟گاو می‌شاید خدایی را به لافدر رسولی‌ چون منی صد اختلاف؟پیشِ گاوی سَجده کردی از خریگشت عقلت صیدِ سحرِ سامریچشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلالاینْت(۷۴) جهلِ وافر و، عینِ ضَلالشُه(۷۵) بر آن عقل و، گُزینش که تو راستچون تو کانِ جهل را کُشتن سزاستگاوِ زرین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این همه رغبت شگُفتزآن عجبتر دیده‌ایت از من بسیلیک حق را کی پذیرد هر خَسی؟باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خودگاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟جز مگر از مکر تا او را خورَدچون ز گرگی وارهد، مَحْرَم شودچون سگِ کهف، از بنی‌آدم شودچون ابوبکر از محمّد بُرد بوگفت: هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبُهمینکه ابوبکر به صداقت حضرت محمّد(ص) پی بُرد، یعنی از آن آگاهی یافت، گفت: این رخساره دروغگو نیست.چون نبُد بوجهل از اصحابِ دَرددید صد شَقِّ قَمَر، باور نکرددردمندی کِش ز بام افتاد طشتزو نهان کردیم حق، پنهان نگشتو آنکه او جاهل بُد از دردش بعیدچند بنمودند و، او آن را ندیدآینهٔ دل صاف باید تا در اوواشناسی صورتِ زشت از نکو(۷۳) عاطِل: بیکاره(۷۴) اینْت: این تو را(۷۵) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس راآن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْتزیرِ لب لاحَوْل(۷۶) گویان باز رفتگفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدالدر دلِ او بیش می‌زاید خیالپس رهِ پند و، نصیحت بسته شدامر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شدبنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید.قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #32«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت می‌فزاید درد، پسقصّه با طالب بگو، برخوان عَبَسقرآن کریم، سورهٔ عَبَس (۸۰)، آیات ۱ تا ۴Quran, Sooreh Abasa(#80), Line #1-4«عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ. وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ. أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَىٰ.»«روى را ترش كرد و سر برگردانيد. چون آن نابينا به نزدش آمد. و تو چه دانى، شايد كه او پاكيزه شود. يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد.»چونکه اَعْمیٰ طالبِ حق آمده‌ستبهرِ فقر، او را نشاید سینه خَستتو حریصی بر رَشادِ مِهترانتا بیآموزند عام از سَروراناحمدا، دیدی که قومی ز مُلوکمستمع گشتند، گشتی خوش که بوکاین رئیسان، یارِ دین گردند خَوشبر عرب اینها سَرند و، بر حَبَشبگذرد این صیت(۷۷) از بصره و تَبوکز آنکه اَلنّاسُ عَلیٰ دینِ الْـمُلُوکآوازه این آیین از بصره تا تبوک نیز در می‌گذرد، زیرا مردم، پیرو آیین امیران و شاهان خویش‌اند.زین سبب تو از ضَریرِ(۷۸) مُهتدیرُو بگردانیدی و تنگ آمدیبه همین سبب بود که تو از آن نابینای هدایت طلب رخ برتافتی و به تنگ آمدی.که درین فرصت، کم افتد این مُناختو ز یارانی و، وقتِ تو فراخاین فرصت، کم پیش می آید که بتوان سران متکبر قریش را به شنیدن کلام حق فرا خواند، ولی تو از یاران ما هستی و فرصت زیادی نیز داری.مُزْدَحِم(۷۹) می‌گردیَم در وقتِ تنگاین نصیحت می‌کنم نَه ازْ خشم و جنگاحمدا، نزدِ خدا این یک ضَریربهتر از صد قَیْصرست(۸۰) و، صد وزیریادِ اَلنّاسُ مَعادِن، هین بیآرمعدنی باشد فزون از صد هزاراین کلام را به یاد آور که آدمیان همانند کان‌ها هستند. یک کان، بیش از صد هزار کانِ دیگر ارزش دارد.حدیثالنَّاسُ مَعَادِنُ تَجِدُونَ، خِيَارَهُم فِي الجَاهِليَّةِ خِيَارَهُم فِي الاِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا.مردم همچون کان‌ها و معادن‌اند، برگزیدهٔ آنان به دوران جاهلیت، برگزیدهٔ آنان در اسلام است به شرط آنکه دانای به معارف اسلامی باشند.معدنِ لعل و، عقیقِ مُکْتَنِس(۸۱)بهترست از صد هزاران کانِ مساحمدا، اینجا ندارد مال سودسینه باید پُر ز عشق و درد و دُودقرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیات ۸۸ و ۸۹Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #88-89«يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.»«روزى كه نه مال سود مى‌دهد و نه فرزندان. مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرک به نزد خدا بيايد.»اَعْمیِ روشندل آمد، در مَبندپند، او را دِه که حقِّ اوست پندگر دو سه ابله تو را مُنْکِر شدندتلخ کی گردی چو هستی کانِ قند؟گر دو سه ابله تو را تهمت نهدحق برای تو گواهی می‌دهدگفت: از اقرارِ عالَم فارغمآنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟گر خُفاشی را ز خورشیدی خوری استآن دلیل آمد که آن خورشید نیستنفرتِ خُفّاشکان باشد دلیلکه مَنَم خورشیدِ تابانِ جلیلگر گُلابی را جُعَل(۸۲) راغب شودآن دلیلِ ناگُلابی می‌کندگر شود قلبی خریدارِ مِحَکدر مِحَکّی‌اش درآید نقص و شکدُزد، شب خواهد، نه روز، این را بدانشبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهانفارِقم(۸۳)، فاروقم(۸۴) و، غَلْبیروارتا که از من کَه نمی‌یابد گذارآرد را پیدا کنم من از سُپُوستا نمایم کین نُقوش است، آن نفوسمن چو میزانِ خدایم در جهانوا نمایم هر سبک را از گرانگاو را داند خدا گوساله‌ییخَر خریداریّ و، در خور کاله‌ییگوساله، گاو را خدا می داند. گوساله، خریداری نادان و گول است که لایق او همان کالای بی‌مقداری است که آن را می‌خرد.من نه گاوم، تا که گوساله‌م خَرَدمن نه خارم، که اشتری از من چَرَداو گمان دارد که با من جَور کردبلکه از آیینهٔ من رُوفت گَرد(۷۶) لاحَوْل: مخففِ لاحَوْلَ‌ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله (نیرو و قدرتی نیست مگر خدا را)(۷۷) صیت: آوازه(۷۸) ضَریر: نابينا، كور(۷۹) مُزْدَحِم: ازدحام کننده و انبوهی کننده، در اینجا مزاحم(۸۰) قَیْصر: لقب سلسله‌ای از پادشاهان روم(۸۱) مُکْتَنِس: مستور و پوشیده(۸۲) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۳) فارِق: فرق گذارنده میان حق و باطل(۸۴) فاروق: بسیار فرق گذارنده------------------------مجموع لغات:(۱) عقیله: پای‌بند و دام(۲) شُربِ سَقٰاهُم: اشاره به آیهٔ ۲۱ سورهٔ انسان(۳) سَقیم: بیمار(۴) گُلعِذار: گل‌چهره؛ مجازاً زیبارو(۵) مُفتی: فتوا دهنده(۶) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می‌زدند.(۷) کامل جان آمده‌ای: در حالی آمده‌ای که روحاً کمال یافته‌ای.(۸) اَچی: برادر(۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.(۱۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع(۱۱) ذِکر: یاد. یکی از نام‌های قرآن کریم(۱۲) سَنی: بلند و روشن(۱۳) زیافت: ناروایی، ناخالصی(۱۴) بول: ادرار(۱۵) عَمَد: قایقی که از شاخ و برگ و تنه درخت سازند.(۱۶) چَمین: بول، سرگین(۱۷) صاحبِ تأویلِ باطل: کسی که تأویل هایش بی‌اساس است.(۱۸) خَس: خار و خاشاک، فرومایه(۱۹) هُمای: نام مرغی که استخوان می‌خورد و به باور قدما بر سر هر کَس سایه افکند به دولت و سلطنت رسد.(۲۰) کِشْ: که او را(۲۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۲۲) عَجُوز: پیرزن(۲۳) کشوف: گشودن، رخنه کردن(۲۴) صاحبِ اِعلام: صاحبِ دانش، بیدار کننده(۲۵) اختیاری: برگزیده، مختار(۲۶) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، می‌بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد.(۲۷) طاحون: آسیا(۲۸) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده(۲۹) دَلو: سطل، ظرف آب‌کشی(۳۰) مُطَحَّن: آسیاب شده(۳۱) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر(۳۲) بوحَنیفه: نعمان بن ثابت از بزرگان سدهٔ دوم و مؤسس مذهب حنفی، درگذشتهٔ ۱۵۰ هجری قمری.(۳۳) شافِعی: محمدبن ادریس، مؤسس شافعیّه، درگذشتهٔ ۲۰۴ هجری قمری. (۳۴) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست.(۳۵) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهٔ سبب(۳۶) اَکساب: کسب‌ها(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۴۰) خَمّار: مِی‌فروش(۴۱) عَنا: رنج(۴۲) ماهیِ خاکی: شکل و صورت ماهی که از گِل سازند و یا بر خاک کشند.(۴۳) لُوت: طعام، خورش، خوردنی(۴۴) نَوال: عطا و بخشش(۴۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها(۴۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور(۴۷) مباهات: افتخار، بالیدن(۴۸) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.(۴۹) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار(۵۰) تن زدن: ساکت شدن(۵۱) دهلیز: راهرو(۵۲) پگاه: صبح زود، سحر(۵۳) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۵۴) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۵۵) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۵۶) کاهلی: تنبلی(۵۷) رنجور: بیمار(۵۸) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.(۵۹) وَهّاب: بسیار بخشنده(۶۰) شَهیق: به درون کشیدن نَفَس، دَم. مقابلِ آن زفیر است به معنی بازدَم و خارج کردن نَفَس. بانگ زیر و بم خران نیز بدان موسوم است.(۶۱) سبزفام: سبز رنگ(۶۲) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده(۶۳) اِخْسَؤُا: دور شوید(۶۴) چوبِ رَدّ: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می‌رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می‌رانند. (۶۵) دَغا: حیله‌گر(۶۶) حارس: نگهبان(۶۷) عِشْوه‌دِه: فریبنده(۶۸) هَی: لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی(۶۹) بوالْفُضول: یاوه‌گو(۷۰) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار(۷۱) تُونی: آتشدانِ حمّام‌های قدیم را تُون گویند. تونی کسی بوده که آتشدان حمّام‌ها را روشن می‌کرده. این شغل از پست‌ترین مشاغل آن زمان به شمار می‌آمده است.(۷۲) گِرو بستن: شرط بستن(۷۳) عاطِل: بیکاره(۷۴) اینْت: این تو را(۷۵) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.(۷۶) لاحَوْل: مخففِ لاحَوْلَ‌ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله (نیرو و قدرتی نیست مگر خدا را)(۷۷) صیت: آوازه(۷۸) ضَریر: نابينا، كور(۷۹) مُزْدَحِم: ازدحام کننده و انبوهی کننده، در اینجا مزاحم(۸۰) قَیْصر: لقب سلسله‌ای از پادشاهان روم(۸۱) مُکْتَنِس: مستور و پوشیده(۸۲) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.(۸۳) فارِق: فرق گذارنده میان حق و باطل(۸۴) فاروق: بسیار فرق گذارنده----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsتو در عقیله ترتیب کفش و دستاریچگونه رطل گران‌خوار را به دست آریبه جان من به خرابات آی یک لحظهتو نیز آدمی‌ای مردمی و جان داریبیا و خرقه گرو کن به می‌فروش الستکه پیش از آب و گلست از الست خماریفقیر و عارف و درویش وانگهی هشیارمجاز بود چنین نامها تو پنداریسماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ استزیان و سود کم و بیش کار بازاریبیا بگو که چه باشد الست عیش ابدملنگ هین به تکلف که سخت رهواریسری که درد ندارد چراش می‌بندیچرا نهی تن بی‌رنج را به بیماریقرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیهٔ ۲۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21«…وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»«…و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsتو در عقیله ترتیب کفش و دستاریچگونه رطل گران‌خوار را به دست آریبه جان من به خرابات آی یک لحظهتو نیز آدمی‌ای مردمی و جان داریمولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کار من بی‌علت است و مستقیمهست تقدیرم نه علت ای سقیمعادت خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش بنشانم به وقتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shamsخوش‌خبران غلام تو رطل گران سلام توچون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سرحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۶۸Poem(Qazal)#268, Divan e Hafezگلعذاری ز گلستان جهان ما را بسزین چمن سایه آن سرو روان ما را بسمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1757هندوان را اصطلاح هند مدحسندیان را اصطلاح سند مدح‏مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530گفت مفتی ضرورت هم توییبی‌ضرورت گر خوری مجرم شویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰Poem(Qazal)#470, Divan e Hafezآدمی در عالم خاکی نمی‌آید به‌ دستعالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsخواجه تو عارف بده‌ای نوبت دولت زده‌ایکامل جان آمده‌ای دست به استاد مدهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489دید خود مگذار از دید خسانکه به مردارت کشند این کرکسانچشم چون نرگس فروبندی که چیهین عصاام کش که کورم ای اچیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shamsبا چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چراگوهری باشی و از سنگی فرومانی چراتو چنین لرزان او باشی و او سایه توستآخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1080کرده‌ای تاویل حرف بکر راخویش را تاویل کن نی ذکر رابر هوا تاویل قرآن می‌کنیپست و کژ شد از تو معنی سنیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1082زیافت تاویل مگسآن مگس بر برگ کاه و بول خرهمچو کشتی‌بان همی افراشت سرگفت من دریا و کشتی خوانده‌اممدتی در فکر آن می‌مانده‌اماینک این دریا و این کشتی و منمرد کشتی‌بان و اهل و رای‌زنبر سر دریا همی راند او عمدمی‌نمودش آنقدر بیرون ز حدبود بی‌حد آن چمین نسبت بدوآن نظر که بیند آن را راست کوعالمش چندان بود کش بینش استچشم چندین بحر همچندینش استصاحب تاویل باطل چون مگسوهم او بول خر و تصویر خسگر مگس تاویل بگذارد به رایآن مگس را بخت گرداند همایآن مگس نبود کش این عبرت بودروح او نی در خور صورت بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فضل داند از علومجان خود را می‌نداند آن ظلومداند او خاصیت هر جوهریدر بیان جوهر خود چون خریکه همی‌دانم یجوز و لایجوزخود ندانی تو یجوزی یا عجوزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2207, Divan e Shamsدر خلاصه عشق آخر شیوه اسلام کودر کشوف مشکلاتش صاحب اعلام کومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shamsاسپان اختیاری حمال شهریاریپالان کشند و سرگین اسبان کند و کودنچو لک لک است منطق بر آسیای معنیطاحون ز آب گردد نه از لک لک مقننزان لک لک ای برادر گندم ز دلو بجهددر آسیا درافتد گردد خوش و مطحنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638چند روزی که ز پیشم رانده‌ استچشم من در روی خوبش مانده ا‌ستکز چنان رویی چنین قهر ای عجبهر کسی مشغول گشته در سببمن سبب را ننگرم کان حادث استزآنکه حادث حادثی را باعث استلطف سابق را نظاره می‌کنمهرچه آن حادث دوپاره می‌کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsعشق جز دولت و عنایت نیستجز گشاد دل و هدایت نیستعشق را بوحنیفه درس نکردشافعی را درو روایت نیستلایجوز و یجوز تا اجلستعلم عشاق را نهایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552دیده‌‌یی باید سبب سوراخ‌ کنتا حجب را برکند از بیخ و بنتا مسبب بیند اندر لامکانهرزه داند جهد و اکساب و دکاناز مسبب می‌رسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsعاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بودچون‌که جمال این بود رسم وفا چرا بودلذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام اوقاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsبیا و خرقه گرو کن به می فروش الستکه پیش از آب و گلست از الست خماریحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۷۸Poem(Qazal)#178, Divan e Hafezصوفیان واستدند از گرو می همه رختدلق ما بود که در خانه خمار بماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsفقیر و عارف و درویش وانگهی هشیارمجاز بود چنین نامها تو پنداریمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2753فقر لقمه دارد او نی فقر حقپیش نقش مرده‌ای کم نه طبقماهی خاکی بود درویش نانشکل ماهی لیک از دریا رمانمرغ خانه‌ است او نه سیمرغ هوالوت نوشد او ننوشد از خداعاشق حق است او بهر نوالنیست جانش عاشق حسن و جمالگر توهم می‌کند او عشق ذاتذات نبود وهم اسما و صفاتوهم زاییده ز اوصاف و حدستحق نزاییده‌ست او لم یولدستعاشق تصویر و وهم خویشتنکی بود از عاشقان ذوالمننعاشق آن وهم اگر صادق بودآن مجازش تا حقیقت‌ می‌كشدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110همچو عارف کز تن ناقص چراغشمع دل افروخت از بهر فراغتا که روزی کین بمیرد ناگهانپیش چشم خود نهد او شمع جاناو نکرد این فهم پس داد از غررشمع فانی را به فانیی دگرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1473سایل آن باشد که مال او گداختقانع آن باشد که جسم خویش باخت مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2200راه فانی‌گشته راهی دیگرستزآنکه هشیاری گناهی دیگرستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1291هوش را بگذار و آن گه هوش‌دارگوش را بربند و آن گه گوش‌دارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsسماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ استزیان و سود کم و بیش کار بازاریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #215, Divan e Shamsشراب خام بیار و به پختگان در دهمن از کجا غم هر خام قلتبان ز کجاشرابخانه درآ و در از درون دربندتو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجاطمع مدار که عمر تو را کران باشدصفات حقی و حق را حد و کران ز کجامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shamsکه رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشدمقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانممن از کجا و مباهات سلطنت ز کجافقیر فقرم و افتاده فقیرانممن آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانمچو من اسیر توام پس امیر میرانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsنفخت فیه من روحی رسیده‌ستغم بیش و غم کم را رها کنقرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsکاری ز ما گر خواهدی زین باده ما را ندهدیاندر سری کاین می‌ رود او کی فروشد یا خردسرمست کاری کی کند مست آن کند که می‌ کندباده‌ خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsبیا بگو که چه باشد الست عیش ابدملنگ هین به تکلف که سخت رهواریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187ترک کن این جبر را که بس تهی‌ستتا بدانی سر سر جبر چیستترک کن این جبر جمع منبلانتا خبر یابی از آن جبر چو جانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۳۲Poem(Qazal)#232, Divan e Hafezخلوت دل نیست جای صحبت اضداددیو چو بیرون رود فرشته درآیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیکه بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیاناز چه در دهلیز قاضی تن‌ زدیمنه که ما بهر گواهی آمدیمچند در دهلیز قاضی ای گواهحبس باشی ده شهادت از پگاهزآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدهی و ناری عتواز لجاج خویشتن بنشسته‌ییاندرین تنگی کف و لب بسته‌ییتا بندهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهیدیک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1181چونکه در عهد خدا کردی وفااز کرم عهدت نگه دارد خدااز وفای حق تو بسته دیده‌ایاذکروا اذکرکم نشنیده‌ایاما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ایزیرا حقیقت آیه یادم کنید تا یادتان کنم را به گوش جان نشنیده‌ایقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۲Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #152«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ»«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»گوش نه اوفوا بعهدی گوش‌دارتا که اوف عهدکم آید ز یاربه حقیقت آیه به عهدم وفا کنید گوش جان بسپار تا از حضرت معشوق جواب به عهد شما وفا کنم در رسدقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #40«…اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ …»«…نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shamsتو همه طمع بر آن نه که در او نیست امیدتکه ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shamsسوار عشق شو وز ره میندیشکه اسب عشق بس رهوار باشدبه یک حمله تو را منزل رسانداگر چه راه ناهموار باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shamsسری که درد ندارد چراش می‌بندیچرا نهی تن بی‌رنج را به بیماریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبراو همین داند که گیرد پای جبرهر که جبر آورد خود رنجور کردتا همان رنجوری‌اش در گور کردگفت پیغمبر که رنجوری به لاغرنج آرد تا بمیرد چون چراغمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1993گفتن نابینائی سایل که دو کوری دارم بود کوری کو همی‌گفت الامانمن دو کوری دارم ای اهل زمانپس دوباره رحمتم آرید هانچون دو کوری دارم و من در میانگفت یک کوریت می‌بینیم ماآن دگر کوری چه باشد وانماگفت زشت‌آوازم و ناخوش‌نوازشت‌آوازی و کوری شد دوتابانگ زشتم مایه غم می‌شودمهر خلق از بانگ من کم می‌شودزشت‌آوازم به هر جا که رودمایه خشم و غم و کین می‌شودبر دو کوری رحم را دوتا کنیداین چنین ناگنج را گنجا کنیدزشتی آواز کم شد زین گلهخلق شد بر وی به رحمت یک‌دلهکرد نیکو چون بگفت او راز رالطف آواز دلش آواز راوآنکه آواز دلش هم بد بودآن سه کوری دوری سرمد بودلیک وهابان که بی‌علت دهندبوک دستی بر سر زشتش نهندچونکه آوازش خوش و مظلوم شدزو دل سنگین‌دلان چون موم شدناله کافر چو زشت است و شهیقز آن نمی‌گردد اجابت را رفیققرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۰۶Quran, Sooreh Hud(#11), Line #106«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ»«اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله‌اى زار و خروشى سخت بود.»اخسوا بر زشت‌آواز آمده‌ستکو ز خون خلق چون سگ بود مستقرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۸Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»«گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»چونکه ناله خرس رحمت‌کش بودناله‌ات نبود چنین ناخوش بوددان که با یوسف تو گرگی کرده‌یییا ز خون بی‌گناهی خورده‌ییتوبه کن وز خورده استفراغ کنور جراحت کهنه شد رو داغ کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #164تو همی ‌خسپی و بوی آن حراممی‌زند بر آسمان سبزفامهمره انفاس زشتت می‌شودتا به بوگیران گردون می‌رودبوی کبر و بوی حرص و بوی آزدر سخن گفتن بیاید چون پیازگر خوری سوگند من کی خورده‌اماز پیاز و سیر تقوی کرده‌امآن دم سوگند غمازی کندبر دماغ همنشینان برزندبس دعاها رد شود از بوی آنآن دل کژ می‌نماید در زباناخسئوا آید جواب آن دعاچوب رد باشد جزای هر دغاخطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان  برمی‌آیدپاداش هر حیله و ترفندی چوب رد استگر حدیثت کژ بود معنیت راستآن کژی لفظ مقبول خداستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2010تتمه حکایت خرس و آن ابله که بر وفای او اعتماد کرده بودخرس هم از اژدها چون وارهیدو آن کرم ز آن مرد مردانه بدیدچون سگ اصحاب کهف آن خرس زارشد ملازم در پی آن بردبارآن مسلمان سر نهاد از خستگیخرس حارس گشت از دلبستگیآن یکی بگذشت و گفتش حال چیستای برادر مر تو را این خرس کیستقصه وا گفت و حدیث اژدهاگفت بر خرسی منه دل ابلهادوستی ابله بتر از دشمنی استاو به هر حیله که دانی راندنی استگفت والله از حسودی گفت اینورنه خرسی چه‌نگری این مهر بینگفت مهر ابلهان عشوه‌ده استاین حسودی من از مهرش به استهی بیا با من بران این خرس راخرس را مگزین مهل همجنس راگفت رو رو کار خود کن ای حسودگفت کارم این بد و رزقت نبودمن کم از خرسی نباشم ای شریفترک او کن تا منت باشم حریفبر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ییبا چنین خرسی مرو در بیشه‌ییاین دلم هرگز نلرزید از گزافنور حق است این نه دعوی و نه لافمومنم ینظر بنورالله شدههان و هان بگریز ازین آتشکدهاین همه گفت و به گوشش در نرفتبدگمانی مرد را سدی است زفتدست او بگرفت و دست از وی کشیدگفت رفتم چون نه‌یی یار رشیدگفت رو بر من تو غمخواره مباشبوالفضولا معرفت کمتر تراشباز گفتش من عدو تو نیملطف باشد گر بیایی در پیمگفت خوابستم مرا بگذار روگفت آخر یار را منقاد شوتا بخسپی در پناه عاقلیدر جوار دوستی صاحبدلیدر خیال افتاد مرد از جد اوخشمگین شد زود گردانید روکین مگر قصد من آمد خونی استیا طمع دارد گدا و تونی استیا گرو بسته‌ست با یاران بدینکه بترساند مرا زین همنشینخود نیامد هیچ از خبث سرشیک گمان نیک اندر خاطرشظن نیکش جملگی بر خرس بوداو مگر مر خرس را همجنس بودعاقلی را از سگی تهمت نهادخرس را دانست اهل مهر و دادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2036گفتن موسی علیه‌السلام گوساله‌پرست را که آن خیال‌اندیشی و حزم تو کجاستگفت موسی با یکی مست خیالکای بداندیش از شقاوت وز ضلالصد گمانت بود در پیغمبریمبا چنین برهان و این خلق کریمصد هزاران معجزه دیدی ز منصد خیالت می‌فزود و شک و ظنقرآن کریم، سورهٔ نمل (۲۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #12 «وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ.»«دستت را در گريبان ببر تا بى‌هيچ آسيبى سفيد بيرون آيد. با نه نشانه نزد فرعون و قومش برو كه مردمى عصيانگرند.»از خیال و وسوسه تنگ آمدیطعن بر پیغمبری‌ام می‌زدیگرد از دریا بر آوردم عیانتا رهیدیت از شر فرعونیانزآسمان چل سال کاسه و خوان رسیدوز دعاام جوی از سنگی دویدقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیات ۵۷ و ۶۰Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #57, #60«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ‎(۵۷)«و ابر را سايبانتان گردانيديم و برايتان مَنّ و سَلوى فرستاديم: بخوريد از اين چيزهاى پاكيزه كه شما را روزى داده‌ايم. و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم مى‌كردند.»«وَإِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ» ‎(۶۰) «‏و به ياد آريد آنگاه را كه موسى براى قوم خود آب خواست. گفتيم: عصايت را بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن بگشاد. هر گروهى آبشخور خود را بدانست. از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و در روى زمين به فساد سركشى مكنيد.»این و صد چندین و چندین گرم و سرداز تو ای سرد آن توهم کم نکردبانگ زد گوساله‌یی از جادوییسجده کردی که خدای من تویقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۵۱Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #51«وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ» «و آن هنگام را كه چهل شب با موسى وعده نهاديم و شما كه ستمكاران بوديد، بعد از او گوساله را پرستيديد.»آن توهمهات را سیلاب بردزیرکی باردت را خواب بردچون نبودی بدگمان در حق اوچون نهادی سر چنان ای زشت‌روچون خیالت نامد از تزویر اووز فساد سحر احمق‌گیر اوسامریی خود که باشد ای سگانکه خدایی برتراشد در جهانچون درین تزویر او یکدل شدیوز همه اشکال‌ها عاطل شدیگاو می‌شاید خدایی را به لافدر رسولی‌ چون منی صد اختلافپیش گاوی سجده کردی از خریگشت عقلت صید سحر سامریچشم دزدیدی ز نور ذالجلالاینت جهل وافر و عین ضلالشه بر آن عقل و گزینش که تو راستچون تو کان جهل را کشتن سزاستگاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این همه رغبت شگفتزآن عجبتر دیده‌ایت از من بسیلیک حق را کی پذیرد هر خسیباطلان را چه رباید باطلیعاطلان را چه خوش آید عاطلیزآنکه هر جنسی رباید جنس خودگاو سوی شیر نر کی رو نهدگرگ بر یوسف کجا عشق آوردجز مگر از مکر تا او را خوردچون ز گرگی وارهد محرم شودچون سگ کهف از بنی‌آدم شودچون ابوبکر از محمد برد بوگفت هذا لیس وجه کاذبهمینکه ابوبکر به صداقت حضرت محمد پی بردیعنی از آن آگاهی یافت گفت این رخساره دروغگو نیستچون نبد بوجهل از اصحاب درددید صد شق قمر باور نکرددردمندی کش ز بام افتاد طشتزو نهان کردیم حق پنهان نگشتو آنکه او جاهل بد از دردش بعیدچند بنمودند و او آن را ندیدآینه دل صاف باید تا در اوواشناسی صورت زشت از نکومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس راآن مسلمان ترک ابله کرد و تفتزیر لب لاحول گویان باز رفتگفت چون از جد پندم وز جدالدر دل او بیش می‌زاید خیالپس ره پند و نصیحت بسته شدامر اعرض عنهم پیوسته شدبنابراین راه پند و ارشاد بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانیدقرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #32«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»چون دوایت می‌فزاید درد پسقصه با طالب بگو برخوان عبسقرآن کریم، سورهٔ عَبَس (۸۰)، آیات ۱ تا ۴Quran, Sooreh Abasa(#80), Line #1-4«عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ. وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ. أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَىٰ.»«روى را ترش كرد و سر برگردانيد. چون آن نابينا به نزدش آمد. و تو چه دانى، شايد كه او پاكيزه شود. يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد.»چونکه اعمی طالب حق آمده‌ستبهر فقر او را نشاید سینه خستتو حریصی بر رشاد مهترانتا بیاموزند عام از سروراناحمدا دیدی که قومی ز ملوکمستمع گشتند گشتی خوش که بوکاین رئیسان یار دین گردند خوشبر عرب اینها سرند و بر حبشبگذرد این صیت از بصره و تبوکز آنکه الناس علی دین الـملوکآوازه این آیین از بصره تا تبوک نیز در می‌گذردزیرا مردم پیرو آیین امیران و شاهان خویش‌اندزین سبب تو از ضریر مهتدیرو بگردانیدی و تنگ آمدیبه همین سبب بود که تو از آن نابینای هدایت طلب رخ برتافتی و به تنگ آمدیکه درین فرصت کم افتد این مناختو ز یارانی و وقت تو فراخاین فرصت کم پیش می آید که بتوان سران متکبر قریش را به شنیدن کلام حق فرا خواندولی تو از یاران ما هستی و فرصت زیادی نیز داریمزدحم می‌گردیم در وقت تنگاین نصیحت می‌کنم نه از خشم و جنگاحمدا نزد خدا این یک ضریربهتر از صد قیصرست و صد وزیریاد الناس معادن هین بیارمعدنی باشد فزون از صد هزاراین کلام را به یاد آور که آدمیان همانند کان‌ها هستندیک کان، بیش از صد هزار کان دیگر ارزش داردحدیثالنَّاسُ مَعَادِنُ تَجِدُونَ، خِيَارَهُم فِي الجَاهِليَّةِ خِيَارَهُم فِي الاِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا.مردم همچون کان‌ها و معادن‌اند، برگزیدهٔ آنان به دوران جاهلیت، برگزیدهٔ آنان در اسلام است به شرط آنکه دانای به معارف اسلامی باشند.معدن لعل و عقیق مکتنسبهترست از صد هزاران کان مساحمدا اینجا ندارد مال سودسینه باید پر ز عشق و درد و دودقرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیات ۸۸ و ۸۹Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #88-89«يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.»«روزى كه نه مال سود مى‌دهد و نه فرزندان. مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرک به نزد خدا بيايد.»اعمی روشندل آمد در مبندپند او را ده که حق اوست پندگر دو سه ابله تو را منکر شدندتلخ کی گردی چو هستی کان قندگر دو سه ابله تو را تهمت نهدحق برای تو گواهی می‌دهدگفت از اقرار عالم فارغمآنکه حق باشد گواه او را چه غمگر خفاشی را ز خورشیدی خوری استآن دلیل آمد که آن خورشید نیستنفرت خفاشکان باشد دلیلکه منم خورشید تابان جلیلگر گلابی را جعل راغب شودآن دلیل ناگلابی می‌کندگر شود قلبی خریدار محکدر محکی‌اش درآید نقص و شکدزد شب خواهد نه روز این را بدانشب نیم روزم که تابم در جهانفارقم فاروقم و غلبیروارتا که از من که نمی‌یابد گذارآرد را پیدا کنم من از سپوستا نمایم کین نقوش است آن نفوسمن چو میزان خدایم در جهانوا نمایم هر سبک را از گرانگاو را داند خدا گوساله‌ییخر خریداری و در خور کاله‌ییگوساله گاو را خدا می داند گوساله خریداری نادان و گول است که لایق او همان کالای بی‌مقداری است که آن را می‌خردمن نه گاوم تا که گوساله‌م خردمن نه خارم که اشتری از من چرداو گمان دارد که با من جور کردبلکه از آیینه من روفت گَرد

More episodes from Ganj e Hozour Programs