Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #942

12.08.2022 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۴۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۶ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۱۶ آذربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۲ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمتخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۲ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsمنم آنکس که نبینم، بزنم فاخته گیرممن از آن خارکشانم، که شود خار حریرمبه که مانم؟ به که مانم؟ که سُطُرلابِ(۱) جهانمهمه اشکالِ فلک را به یکایک بپذیرمز پسِ کوهِ معانی عَلَمِ عشق برآمدچو علمدار برآمد، برهاند ز زحیرم(۲)ز سحر گر بگریزم، تو یقین دان که خفاشمز ضرر گر بگریزم، تو یقین دان که ضریرم(۳)چو ز بادی بگریزم، چو خَسَم، سخرهٔ بادمچو دهانم نپذیرد، به خدا خام و خمیرمنه چو خورشیدِ جهانم شهِ یکروزهٔ فانیکه نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم؟نه چو گردون نه چو چرخم، نه چو مرغم نه چو فَرْخم(۴)نه چو مریخِ سِلَح‌کش(۵)، نه چو مه نیمه وزیرمچو منی خوار نباشد، که تویی حافظ و یارمبرِ خلق اِبنِ قلیلم(۶) برِ تو اِبنِ کثیرم(۷)هنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندمبه دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟نخورم جز جگر و دل، که جگرگوشهٔ شیرمنه چو یوزانِ خسیسم که بُوَد طعمه پنیرمز شرر زان نگریزم که زرم، نی زرِ قلبم(۸)ز خطر زان نگریزم که درین مُلکِ خَطیرم(۹)همگان مُردَنیانند، نمایند، و نپایندتو بیا کآبِ حیاتی که ز تو نیست گزیرمتو مرا جانِ بقایی، که دهی جامِ حیاتمتو مرا گنجِ عطایی که نهی نام فقیرمهله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کنکه کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرم(۱۰)فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرم(۱) سُطُرلاب: اُسطُرلاب، ابزاری برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان(۲) زحیر: رنج، درد(۳) ضریر: نابینا(۴) فَرْخ: جوجه(۵) سِلَح‌کش: سلاح‌دار، حاملِ اسلحه، سلحشور(۶) ابنِ قلیل: کم و بی‌مقدار(۷) ابنِ کثیر: برتر، عالی‌تر و ارجمند(۸) زرِ قلب: طلای ناسره، زرِ تقلّبی(۹)خَطیر: بزرگ، خطر کننده(۱۰) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsمنم آنکس که نبینم، بزنم فاخته گیرممن از آن خارکشانم، که شود خار حریرمبه که مانم؟ به که مانم؟ که سُطُرلابِ جهانمهمه اشکالِ فلک را به یکایک بپذیرمز پسِ کوهِ معانی عَلَمِ عشق برآمدچو علمدار برآمد، برهاند ز زحیرممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من رُوفتم از نیک و بد  خانه‌ام پُرَّست از عشقِ احد هرچه بینم اندر او غیرِ خدا  آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا  مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رُو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشم(۱۱)جان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست(۱۱) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3192گفت یوسف: هین بیاور ارمغاناو ز شرمِ این تقاضا زد فغانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197لایق، آن دیدم که من آیینه‌ایپیش تو آرم، چو نورِ سینه‌ایمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199آینه آوردمت، ای روشنیتا چو بینی روی خود، یادم کُنیآینه بیرون کشید او از بغلخوب را آیینه باشد مُشتَغَل(۱۲)آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستی(۱۲) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210نقص‌ها آیینهٔ وصفِ کمالو آن حقارت آینهٔ عِزّ و جلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هر که نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستِکمال(۱۳) خود، دو اسبه تاخت(۱۴)زان نمی‌پَرّد به سویِ ذوالْجَلالکو گُمانی می‌بَرَد خود را کمالعِلّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۵)از دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این مُعْجِبی(۱۶) بیرون رود(۱۳) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۱۴) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۱۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۱۶) مُعْجِبی: خودبینی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۱۷) جُو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۸)گرچه جُو صافی نماید مر تو راهست پیرِ راهْ‌دانِ پر فِطَن(۱۹)جوی‌هایِ نفس و تن را جویْ‌کَنجوی، خود را کی توانَد پاک کرد؟نافع از علمِ خدا شُد علمِ مردکی تراشد تیغ، دستهٔ خویش رارو، به جرّاحی سپار این ریش را(۱۷) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۱۸) فَتی': جوان، جوانمرد(۱۹) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3227هین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریشو آن ز پرتو دان، مَدان از اصلِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3230پرتوِ آن وحی، بر وَی تافتیاو درونِ خویش، حکمت یافتیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3234هم ز نَسّاخی برآمد، هم ز دینشد عَدوِّ(۲۰) مصطفی و دین، به کینمصطفی فرمود کای گَبرِ عَنود(۲۱)چُون سیه گشتی؟ اگر نور از تو بود(۲۰) عَدوّ: دشمن(۲۱) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3237تا که ناموسش به پیشِ این و آننشکنَد، بربست این او را دهاناندرون می‌شوردش هم زین‌ سبباو نیآرد توبه کردن این عجبمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق، ناموس را صد من حَدیدای بسی بسته به بندِ ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245شاهدِ تو، سدِّ رویِ شاهد استمُرشدِ تو، سدِّ گفتِ مرشد استای بسا کفّار را سودایِ دینبندِ او ناموس و کِبر و آن و اینبندِ پنهان، لیک از آهن بَتَربندِ آهن را بِدَرّانَد تبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3252نی مشو نومید، خود را شاد کنپیشِ آن فریادرس، فریاد کنکای مُحِبِّ عفو، از ما عفو کُنای طبیبِ رنجِ ناسورِ(۲۲) کُهُن(۲۲) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259من غلامِ آنکه اندر هر رِباط(۲۳)خویش را واصل نداند بر سِماط(۲۴)بس رِباطی که بباید ترک کردتا به مَسْکَن دررسد یک روز مرد(۲۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا(۲۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296صد هزاران سال ابلیسِ لعینبود اَبْدالِ اَمیرالْـمُؤْمِنینپنجه زد با آدم از نازی که داشتگشت رسوا، همچو سِرگین وقتِ چاشت(۲۵)(۲۵) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #161بر زَنَد بر پات نعلی ز اشتباهکه بمانی تو ز دردِ آن ز راهنعلِ او هست آن تَرَدُّد(۲۶) در دو کاراین کنم یا آن کنم؟ هین هوش دارآن بکن که هست مختارِ نَبیآن مَکُن که کرد مجنون و صَبی(۲۷)حُفَّتِ الْجَنَّه، به چه مَحفوف(۲۸) گشت؟بِالمَْکارِه(۲۹) که ازو افزود کَشتحدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۳۰)که کند در سَلّه(۳۱)، گر هست اژدهاگر بُوَد آبِ روان، بَر بَندَدَشور بُوَد حَبرِ(۳۲) زمان، بر خنددشعقل را با عقلِ یاری یار کناَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کنقرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»(۲۶) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن(۲۷) صَبی: کودک(۲۸) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده(۲۹) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها(۳۰) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی(۳۱) سَلّه: سَبَد، در اینجا به معنی دام است.(۳۲) حَبر: دانشمند، عالِم----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۳) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۳) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۴) و سَنی(۳۵)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۴) حَبر: دانشمند، دانا(۳۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۳۶) و در چَهی ای قَلتَبان(۳۷)دست وادار از سِبالِ(۳۸) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۳۶) گَو: گودال(۳۷) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۳۸) سِبال: سبیل----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsز سحر گر بگریزم، تو یقین دان که خفاشمز ضرر گر بگریزم، تو یقین دان که ضریرمچو ز بادی بگریزم، چو خَسَم، سخرهٔ بادمچو دهانم نپذیرد، به خدا خام و خمیرمنه چو خورشیدِ جهانم شهِ یکروزهٔ فانیکه نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرم؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرپاشت(۳۹)، سویِ مشرق روان(۳۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3795آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی است  زآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsنه چو گردون نه چو چرخم، نه چو مرغم نه چو فَرْخمنه چو مریخِ سِلَح‌کش، نه چو مه نیمه وزیرمچو منی خوار نباشد، که تویی حافظ و یارمبرِ خلق اِبنِ قلیلم برِ تو اِبنِ کثیرمهنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندمبه دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shamsهر چند ازین سوی تو را خلق ندانندآن سوی که سو نیست، چه بی‌مثل و نظیریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #712هین مشو چون قند پیشِ طوطیان بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان یا برایِ شادباشی(۴۰) در خطاب خویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۴۱)(۴۰) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۴۱) کِلاب: سگان، جمع کَلب----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266کاله‌یی که هیچ خلقش ننگرید  از خَلاقَت(۴۲) آن کریم آن را خرید هیچ قلبی(۴۳) پیشِ او مردود نیست  زآنکه قصدش از خریدن سود نیست(۴۲) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۴۳) قلب: تقلّبی، قلّـابی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833دانه باشی، مرغکانت برچنندغنچه باشی، کودکانت برکَننددانه پنهان کن، بکلّی دام شوغنچه پنهان کن، گیاهِ بام شوهر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۴۴)صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مَشک‌هادشمنان، او را ز غیرت می‌دَرنددوستان هم، روزگارش می‌بَرند(۴۴) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463مشتریِّ ماست اللهُ‌اشْتَریٰ(۴۵)از غمِ هر مشتری هین برتر آ «کسی که فرموده است: «خداوند می‌خرد»، مشتری ماست. بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.»قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»(۴۵) اِشترى: خريد----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsنخورم جز جگر و دل، که جگرگوشهٔ شیرمنه چو یوزانِ خسیسم که بُوَد طعمه پنیرمز شرر زان نگریزم که زرم، نی زرِ قلبمز خطر زان نگریزم که درین مُلکِ خَطیرمهمگان مُردَنیانند، نمایند، و نپایندتو بیا کآبِ حیاتی که ز تو نیست گزیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیرِ حوادث به تو همی‌انداختتو را کُند به عنایت از آن سپس سِپَری‏مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۴۶) نو آید دوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۴۶) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مُشتری  چون سپردی تن به خدمت، جان بَریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو کُهِ قاف نه‌ای، گر چو کَه از جا برویتو زرِ صاف نه‌ای، گر ز شکن(۴۷) بگریزی(۴۷) شکن: شکست، بریده شدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shamsچون جهان زَهره ندارد که ستیزد با شاهاَللَه اَللَه که تو با شاهِ جهان نَستیزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsتو مرا جانِ بقایی، که دهی جامِ حیاتمتو مرا گنجِ عطایی که نهی نام فقیرمهله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کنکه کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرمفَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیبِ(۴۸) رب(۴۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726هرچه گویی ای دَمِ هستی از آنپردهٔ دیگر بر او بستی، بدانآفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shamsحقم نداد غمی جز که قافیه‌طلبیز بهرِ شعر و از آن هم خلاص داد مرابگیر و پاره کن این شعر را چو شعرِ کهنکه فارغست معانی ز حرف و باد و هوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51باز در بستندش و، آن دَرْپَرَست(۴۹)بر همان اُمّید آتش‌پا(۵۰) شده‌ستچون درآمد خوش در آن باغ آن جوانخود فرو شُد پا به گنجش ناگهانمر عَسَس را ساخته یزدان سببتا ز بیمِ او دَوَد در باغ، شببیند آن معشوقه را او با چراغطالبِ انگشتری در جُویِ باغپس قرین می‌کرد از ذوق آن نَفَسبا ثنایِ حق، دعایِ آن عَسَس(۵۱)(۴۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۵۰) آتش‌پا: شتابان و تیزرو(۵۱) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #76چشمِ خود بربند ز آن خوش‌چشم(۵۲)، توعاریت کن چشم از عُشّاقِ اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشمِ او به رویِ او نگرتا شوی ایمن ز سیریّ(۵۳) و ملالگفت: کانَ اللُه لَهْ زین ذوالْجلالحدیث« مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه »« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست »چشمِ او من باشم و، دست و دلشتا رهد از مُدبِری‌ها(۵۴) مُقْبِلش(۵۵)هر چه مکروه‌ست، چون شد او دلیلسویِ محبوبت، حبیب است و خلیل(۵۲) خوش‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۵۳) سیری: دل‌سیری، دلتنگی(۵۴) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۵۵) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #91بنده می‌نالد به حق از درد و نیشصد شکایت می‌کند از رنجِ خویشحق همی گوید که: آخر رنج و دردمر تو را لابه(۵۶) کنان و راست کرداین گِله زآن نعمتی کُن کِت(۵۷) زنداز درِ ما، دُور و مطرودت(۵۸) کنددر حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دِلجُویِ توستکه ازو اندر گُریزی در خَلا(۵۹)استعانت(۶۰) جویی از لطفِ خدادر حقیقت دوستانت دشمنندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندحدیث«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ.»«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.»«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»(۵۶) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری(۵۷) کِت: که تو را(۵۸) مَطرود: رانده‌ شده، دور‌کرده‌ شده(۵۹) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه(۶۰) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #105تلخ و تیز و مالشِ بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۶۱)ور نمی‌تانی رضا ده ای عَیارگر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلایِ دوست تطهیرِ شماستعلمِ او بالایِ تدبیرِ شماست(۶۱) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113گفت عیسی را یکی هُشیارسَرچیست در هستی ز جمله صعب‌تر؟گفتش: ای جان صَعْب‌تر خشمِ خداکه از آن دوزخ همی لرزد چو ماگفت: ازین خشم خدا چه‌بْود امان؟گفت: ترکِ خشمِ خویش اندر زمانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120چونکه تنهایش بدید آن ساده‌ مَرْدزود او قصدِ کنار و بوسه کردبانگ بر وی زد به هَیبت آن نگارکه: مرو گستاخ، ادب را هوش دارگفت: آخِر خلوت‌ست و خلق، نیآب حاضر، تشنه‌یی همچون منیکس نمی‌جنبد در این‌جا جز که بادکیست حاضر؟ کیست مانع زین گشاد؟گفت: ای شیدا تو ابله بوده‌ایابلهی، وز عاقلان نشنوده‌ای؟باد را دیدی که می‌جُنبد، بدانبادجُنبانی‌ست اینجا بادْرانمرْوَحَهٔ(۶۲) تصریفِ صُنعِ ایزدشزد برین باد و، همی جُنبانَدش(۶۲) مِرْوَحَه: بادبزن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #143بر سرِ خِرمَن به وقتِ انتقاد(۶۳)نه که فلّاحان ز حق جویند باد؟(۶۳) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #146همچنین در طَلْق(۶۴)، آن بادِ وِلاد(۶۵)گر نیآید، بانگِ درد آید که: داد(۶۴) طَلْق: درد زایمان(۶۵) ولاد: زاییدن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #148اهلِ کشتی همچنین جُویایِ بادجمله خواهانش از آن ربُّ‌الْعِبادهمچنین در دردِ دندان‌ها ز باددفع می‌خواهی به سوز و اعتقاداز خدا لابه‌کنان آن جندیان(۶۶)که بده باد ظفر ای کامران(۶۶) جُندیان: لشکریان----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #153پس یقین در عقل هر داننده هستاینکه با جُنبنده جُنباننده هستگر تو او را می‌نبینی در نظرفهم کن آن را به اظهارِ اثرتن به جان جُنبد، نمی‌بینی تو جانلیک از جُنبیدنِ تن، جان بِدانگفت او: گر اَبْلَهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت: ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی‌ دانی تو لُدّ(۶۷)(۶۷) لُدّ: دشمنِ سرسخت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #158«قصهٔ آن صوفی که زنِ خود را با بیگانه‌ای بگرفت»صوفیی آمد به سویِ خانه روزخانه یک دَر بود(۶۸) و، زن با کفش‌دوزجُفت گشته با رَهیِّ(۶۹) خویش، زناندر آن یک حُجره از وسواسِ تن(۷۰)چون بزد صوفی به جِد در، چاشتگاه(۷۱)هر دو درماندند، نه حیلت، نه راههیچ معهودش نَبُد کو آن زمانسویِ خانه باز گردد از دکانقاصداً(۷۲) آن روز، بی‌وقت آن مَرُوع(۷۳)از خیالی کرد تا خانه رجوعاعتمادِ زن بر آن کو هیچ باراین زمان فا(۷۴) خانه نآمد او ز کارآن قیاسش راست نآمد از قضاگرچه ستّارست، هم بدْهد سزاچونکه بد کردی، بترس، آمن مباشزآنکه تخم است و برویانَد خُداشچند گاهی او بپوشانَد که تاآیدت زآن بَد پشیمان و حیا(۶۸) خانه یک دَر بود: درِ خانه بسته بود(۶۹) رَهی: غلام، بنده. در اینجا منظور دلباخته و هواخواه است.(۷۰) وسواسِ تن: وسوسه‌هایی که بر اثر غلبه شهوات جسمانی و امیال جنسی پدید می‌آید.(۷۱) چاشتگاه: زمان و مکان خوردن چاشت.(۷۲) قاصداً: از روی قصد، عمداً(۷۳) مَرُوع: ترسانیده شده(۷۴) فا: به، به سوی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550پاره‌دُوزی می‌کُنی اندر دکان زیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کان مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #167عهدِ عمَّر، آن امیرِ مؤمنانداد دزدی را به جلّاد و عَوانبانگ زد آن دزد کِای میرِ دیاراولین بارست جُرمم، زینهارگفت عُمَّر: حاشَ لله(۷۵) که خدابارِ اوّل قهر بارد در جزابارها پوشد پیِ اظهارِ فضلباز گیرد از پیِ اظهارِ عدلتا که این هر دو صفت ظاهر شودآن مُبَشِّر(۷۶) گردد، این مُنْذِر(۷۷) شودبارها زن نیز این بَد، کرده بودسهل بگذشت آن و، سهلش می‌نمودآن نمی‌دانست عقلِ پای‌سستکه سبو دایم ز جُو نآید دُرُستآن چنانش تنگ آورد آن قضاکه منافق را کُند مرگِ فُجا(۷۸)نه طریق و، نه رفیق و، نه اماندست کرده آن فرشته سویِ جانآن چنان کین زن در آن حُجْرهٔ جفاخشک شد او و، حریفش ز ابتلاگفت صوفی با دلِ خود کِای دو گبراز شما کینه کَشَم، لیکن به صبرلیک نادانسته آرَم این نَفَستا که هر گوشی ننوشد این جَرَساز شما پنهان کَشَد کینه، مُحِقّاندک اندک همچو بیماریِّ دِقمردِ دِقّ باشد چو یخ هر لحظه کملیک پندارد به هر دم بهترمهمچو کَفتاری که می‌گیرندْش و اوغِرِّهٔ آن گفت کین کَفتار کو؟هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبودسُمْج(۷۹) و دِهلیز و رَهِ بالا نبودنه تنوری که در آن پنهان شودنه جُوالی که حجابِ آن شودهمچو عرصهٔ پهنِ روزِ رستخیزنه گَوْ و، نه پشته، نه جایِ گُریزگفت یزدان، وصفِ این جایِ حَرَج(۸۰)بهرِ مَحْشَر لا تَریٰ(۸۱) فیها عِوَج(۸۲)«خداوند در توصیف تنگنای این عرصه می‌فرماید: تو در آنجا هیچ کجی و گودی‌ای نخواهی دید.»قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #105-107«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا.»«تو را از كوه‌ها مى‌پرسند. بگو: پروردگار من همه را پراكنده مى‌سازد.»«فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا؛»«و آنها را به زمينى هموار بدل مى‌كند؛»«لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا.»«در آن هيچ كجى و پستى و بلندى نمى‌بينى.»(۷۵) حاشَ لله: منّزه است خدا، پناه بر خدا(۷۶) مُبَشِّر: بشارت دهنده(۷۷) مُنْذِر: ترساننده(۷۸) مرگِ فُجا: مرگِ ناگهانی(۷۹) سُمْج: نقیب و سرداب، مجرای زیرزمینی.(۸۰) حَرَج: تنگنا(۸۱) لا تَریٰ: نمی‌بینی(۸۲) عِوَج: کجی و گودی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #186«معشوق را زیرِ چادر پنهان کردن، جهتِ تلبیس و بهانه گفتنِ زن که اِنَّ کَیْدَ کُنَّ عَظیمٌ»قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۲۸Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #28«فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.»«چون ديد جامه‌اش از پس دريده است، گفت: اين از مكر شما زنان است، كه مكر شما زنان مكرى بزرگ است.»چادرِ خود را بر او افگند زودمرد را زن ساخت و در را بَرگشودزیرِ چادر مرد، رُسوا و عیانسخت پیدا چون شتر بر نردبانگفت: خاتونی‌ست از اَعیانِ شهرمر ورا از مال و اقبال است بَهردر بِبَسْتَم تا کسی بیگانه‌ییدر نیاید زود نادانانه‌ییگفت صوفی: چیستش هین خدمتی؟تا برآرَم بی‌سپاس و مِنّتیگفت: میلش خویشی و پیوستگی‌ستنیک خاتونی‌ست حق داند که کیستخواست دختر را ببیند زیردست(۸۳)اتفاقاً دختر اندر مَکتَب استباز گفت: ار آرد باشد یا سُپُوسمی‌کنم او را به جان و دل عروسیک پسر دارد که اندر شهر نیستخوب و زیرک، چابک و مَکْسَب‌کُنی‌ست(۸۴)گفت صوفی: ما فقیر و زار و کمقومِ خاتون مال‌دار و محتَشَمکی بُوَد این کُفْوِ(۸۵) ایشان در زِواج؟(۸۶)یک دَر از چوب و، دَری دیگر ز عاجکُفْو باید هر دو جفت اندر نِکاحورنه تنگ آید، نمانَد اِرتیاح(۸۷)(۸۳) زیردست: پنهانی، پوشیده، نهانی(۸۴) مَکْسَب‌کُن: کاسب‌کار(۸۵) کُفْو: همتا، نظیر(۸۶) زِواج: ازدواج(۸۷) اِرتیاح: شادمانی، راحتی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #198«گفتنِ زن که او در بندِ جهاز نیست، مرادِ او سِتر و صلاح است و جواب گفتنِ صوفی این را سرپوشیده»گفت: گفتم من چنین عذریّ و، اوگفت: نه، من نیستم اسباب‌جُو(۸۸)ما ز مال و زر ملول و تُخْمه‌ایم(۸۹)ما به حرص و جمع، نه چون عامه‌ایمقصدِ ما سِترست(۹۰) و پاکیّ و صلاحدر دو عالَم خود بدآن باشد فَلاحباز صوفی عذرِ درویشی بگفتو آن مکرَّر کرد تا نَبْوَد نهفتگفت زن: من هم مُکرَّر کرده‌امبی‌جِهازی(۹۱) را مُقَرَّر کرده‌اماعتقادِ اوست راسخ‌‌تر ز کوهکه ز صد فقرش نمی‌آید شِکُوه(۹۲)او همی‌گوید: مُرادَم عِفَّت استاز شما مقصود، صدق و هِمّت استگفت صوفی: خود جِهاز و مالِ مادید و، می‌بیند هویدا و خفاخانهٔ تنگی، مقامِ یک تنیکه درو پنهان نمانَد سوزنیباز سِتْر(۹۳) و پاکی و زهد و صلاحاو ز ما بِهْ دانَد اندر اِنتصاح(۹۴)بِه ز ما می‌داند او احوالِ سَتر(۹۵)وز پس و پیش و سَر و دُنبال سَترظاهراً او بی‌جِهاز و خادم استوز صلاح و سِترِ او خود عالم استشرحِ مستوری ز بابا شرط نیستچون برو پیدا چو روزِ روشنی‌ستاین حکایت را بِدآن گفتم که تالاف کم بافی، چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۹۶)این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ایدامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ایکه زِ هر ناشُسته‌رُویی(۹۷) گَپ‌زنی(۹۸)شرم داری وز خدایِ خویش نی(۸۸) اسباب‌جُو: جویندهٔ مال و ثروت(۸۹) تُخْمه‌: هضم نشدن غذا در معده توأم با اسهال و استفراغ(۹۰) سِتر: پوشیدگی، عفاف(۹۱) جِهاز: ساز و برگ و اسباب و لوازم خانه، رخت عروس(۹۲) شِکُوه: شكايت و گله، بيم و هراس(۹۳) سِتْر: پوشش و پرده(۹۴) اِنتصاح: نصیحت پذیرفتن(۹۵) سَتر: پوشاندن(۹۶) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۹۷) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۹۸) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن------------------------مجموع لغات:(۱) سُطُرلاب: اُسطُرلاب، ابزاری برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان(۲) زحیر: رنج، درد(۳) ضریر: نابینا(۴) فَرْخ: جوجه(۵) سِلَح‌کش: سلاح‌دار، حاملِ اسلحه، سلحشور(۶) ابنِ قلیل: کم و بی‌مقدار(۷) ابنِ کثیر: برتر، عالی‌تر و ارجمند(۸) زرِ قلب: طلای ناسره، زرِ تقلّبی(۹)خَطیر: بزرگ، خطر کننده(۱۰) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم(۱۱) محتشم: دارای حشمت، شکوهمند(۱۲) مُشتَغَل: هر چه بدان مشغول و مأنوس شوند.(۱۳) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۱۴) دو اسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۱۵) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه(۱۶) مُعْجِبی: خودبینی(۱۷) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۱۸) فَتی': جوان، جوانمرد(۱۹) فِطَن: جمع فِطْنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی(۲۰) عَدوّ: دشمن(۲۱) عَنود: ستیزه‌کار، ستیزنده(۲۲) ناسور: زخم سخت و چرکین، زخمی که آب کشیده و چرک و ورم کرده باشد.(۲۳) رِباط: خانه، سرا، منزل، کاروان‌سرا(۲۴) سِماط: بساط، سفره، خوان، فضای یکتایی، فضای بی‌نهایتِ گشوده شده(۲۵) چاشت: اول روز، ساعتی از آفتاب گذشته(۲۶) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن(۲۷) صَبی: کودک(۲۸) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده(۲۹) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی‌ها، ناگواری‌ها(۳۰) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی(۳۱) سَلّه: سَبَد، در اینجا به معنی دام است.(۳۲) حَبر: دانشمند، عالِم(۳۳) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۴) حَبر: دانشمند، دانا(۳۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۶) گَو: گودال(۳۷) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۳۸) سِبال: سبیل(۳۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.(۴۰) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۴۱) کِلاب: سگان، جمع کَلب(۴۲) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۴۳) قلب: تقلّبی، قلّـابی(۴۴) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.(۴۵) اِشترى: خريد(۴۶) ضَیف: مهمان(۴۷) شکن: شکست، بریده شدن(۴۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۴۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۵۰) آتش‌پا: شتابان و تیزرو(۵۱) عَسَس: شبگرد، گَزْمَه(۵۲) خوش‌چشم: عارفان دیده‌ور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۵۳) سیری: دل‌سیری، دلتنگی(۵۴) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۵۵) مُقبِل: روکننده به چیزی، خوشبخت(۵۶) لابه: درخواست همراه با فروتنی، التماس، زاری(۵۷) کِت: که تو را(۵۸) مَطرود: رانده‌ شده، دور‌کرده‌ شده(۵۹) خَلا: خلوت، خلوت‌گاه(۶۰) اِستِعانَت: یاری خواستن، یاری، کمک(۶۱) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت(۶۲) مِرْوَحَه: بادبزن(۶۳) انتقاد: در اصل به معنی تمییز دادن، در اینجا منظور، جدا کردن کاه از گندم است.(۶۴) طَلْق: درد زایمان(۶۵) ولاد: زاییدن(۶۶) جُندیان: لشکریان(۶۷) لُدّ: دشمنِ سرسخت(۶۸) خانه یک دَر بود: درِ خانه بسته بود(۶۹) رَهی: غلام، بنده. در اینجا منظور دلباخته و هواخواه است.(۷۰) وسواسِ تن: وسوسه‌هایی که بر اثر غلبه شهوات جسمانی و امیال جنسی پدید می‌آید.(۷۱) چاشتگاه: زمان و مکان خوردن چاشت.(۷۲) قاصداً: از روی قصد، عمداً(۷۳) مَرُوع: ترسانیده شده(۷۴) فا: به، به سوی(۷۵) حاشَ لله: منّزه است خدا، پناه بر خدا(۷۶) مُبَشِّر: بشارت دهنده(۷۷) مُنْذِر: ترساننده(۷۸) مرگِ فُجا: مرگِ ناگهانی(۷۹) سُمْج: نقیب و سرداب، مجرای زیرزمینی.(۸۰) حَرَج: تنگنا(۸۱) لا تَریٰ: نمی‌بینی(۸۲) عِوَج: کجی و گودی(۸۳) زیردست: پنهانی، پوشیده، نهانی(۸۴) مَکْسَب‌کُن: کاسب‌کار(۸۵) کُفْو: همتا، نظیر(۸۶) زِواج: ازدواج(۸۷) اِرتیاح: شادمانی، راحتی(۸۸) اسباب‌جُو: جویندهٔ مال و ثروت(۸۹) تُخْمه‌: هضم نشدن غذا در معده توأم با اسهال و استفراغ(۹۰) سِتر: پوشیدگی، عفاف(۹۱) جِهاز: ساز و برگ و اسباب و لوازم خانه، رخت عروس(۹۲) شِکُوه: شكايت و گله، بيم و هراس(۹۳) سِتْر: پوشش و پرده(۹۴) اِنتصاح: نصیحت پذیرفتن(۹۵) سَتر: پوشاندن(۹۶) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۹۷) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۹۸) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsمنم آنکس که نبینم بزنم فاخته گیرممن از آن خارکشانم که شود خار حریرمبه که مانم به که مانم که سطرلاب جهانمهمه اشکال فلک را به یکایک بپذیرمز پس کوه معانی علم عشق برآمدچو علمدار برآمد برهاند ز زحیرمز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشمز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرمچو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادمچو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرمنه چو خورشید جهانم شه یکروزه فانیکه نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرمنه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخمنه چو مریخ سلح‌کش نه چو مه نیمه وزیرمچو منی خوار نباشد که تویی حافظ و یارمبر خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرمهنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندمبه دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرمنخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرمنه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرمز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبمز خطر زان نگریزم که درین ملک خطیرمهمگان مردنیانند نمایند و نپایندتو بیا کاب حیاتی که ز تو نیست گزیرمتو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتمتو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرمهله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کنکه کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرمفعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsمنم آنکس که نبینم بزنم فاخته گیرممن از آن خارکشانم که شود خار حریرمبه که مانم به که مانم که سطرلاب جهانمهمه اشکال فلک را به یکایک بپذیرمز پس کوه معانی علم عشق برآمدچو علمدار برآمد برهاند ز زحیرممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من روفتم از نیک و بد  خانه‌ام پرست از عشق احد هرچه بینم اندر او غیر خدا  آن من نبود بود عکس گدا  مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مرده‌تنجان من باشد که رو آرد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم ببیند بخششمجان نامحرم نبیند روی دوستجز همان جان کاصل او از کوی اوستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3192گفت یوسف هین بیاور ارمغاناو ز شرم این تقاضا زد فغانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197لایق آن دیدم که من آیینه‌ایپیش تو آرم چو نور سینه‌ایمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3199آینه آوردمت ای روشنیتا چو بینی روی خود یادم کنیآینه بیرون کشید او از بغلخوب را آیینه باشد مشتغلآینه هستی چه باشد نیستینیستی بر گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034ای خنک جانی که عیب خویش دیدهر که عیبی گفت آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بی‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3210نقص‌ها آیینه وصف کمالو آن حقارت آینه عز و جلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هر که نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختزان نمی‌پرد به سوی ذوالجلالکو گمانی می‌برد خود را کمالعلتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالاز دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو راهست پیر راهان پر فطنجوی‌های نفس و تن را جوی‌کنجوی خود را کی تواند پاک کردنافع از علم خدا شد علم مردکی تراشد تیغ دسته خویش رارو به جراحی سپار این ریش رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3227هین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریشو آن ز پرتو دان مدان از اصل خویشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3230پرتو آن وحی بر وی تافتیاو درون خویش حکمت یافتیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3234هم ز نساخی برآمد هم ز دینشد عدو مصطفی و دین به کینمصطفی فرمود کای گبر عنودچون سیه گشتی اگر نور از تو بودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3237تا که ناموسش به پیش این و آننشکند بربست این او را دهاناندرون می‌شوردش هم زین‌ سبباو نیارد توبه کردن این عجبمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3245شاهد تو سد روی شاهد استمرشد تو سد گفت مرشد استای بسا کفار را سودای دینبند او ناموس و کبر و آن و اینبند پنهان لیک از آهن بتربند آهن را بدراند تبرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3252نی مشو نومید خود را شاد کنپیش آن فریادرس فریاد کنکای محب عفو از ما عفو کنای طبیب رنج ناسور کهنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3259من غلام آنکه اندر هر رباطخویش را واصل نداند بر سماطبس رباطی که بباید ترک کردتا به مسکن دررسد یک روز مردمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3296صد هزاران سال ابلیس لعینبود ابدال امیرالـمومنینپنجه زد با آدم از نازی که داشتگشت رسوا همچو سرگین وقت چاشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #161بر زند بر پات نعلی ز اشتباهکه بمانی تو ز درد آن ز راهنعل او هست آن تردد در دو کاراین کنم یا آن کنم هین هوش دارآن بکن که هست مختار نبیآن مکن که کرد مجنون و صبیحفت الجنه به چه محفوف گشتبالمکاره که ازو افزود کَشتحدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»صد فسون دارد ز حیلت وز دهاکه کند در سله گر هست اژدهاگر بود آب روان بر بنددشور بود حبر زمان بر خنددشعقل را با عقل یاری یار کنامرهم شوری بخوان و کار کنقرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsز سحر گر بگریزم تو یقین دان که خفاشمز ضرر گر بگریزم تو یقین دان که ضریرمچو ز بادی بگریزم چو خسم سخره بادمچو دهانم نپذیرد به خدا خام و خمیرمنه چو خورشید جهانم شه یکروزه فانیکه نیندیشد و گوید که چه میرم که بمیرممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3795آنکه از بادی رود از جا خسی است زآنکه باد ناموافق خود بسی است‌‌ مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsنه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخمنه چو مریخ سلح‌کش نه چو مه نیمه وزیرمچو منی خوار نباشد که تویی حافظ و یارمبرِ خلق ابن قلیلم بر تو ابن کثیرمهنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندمبه دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shamsهر چند ازین سوی تو را خلق ندانندآن سوی که سو نیست چه بی‌مثل و نظیریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #712هین مشو چون قند پیش طوطیان بلکه زهری شو شو ایمن از زیان یا برای شادباشی در خطاب خویش چون مردار کن پیش کلابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266کاله‌یی که هیچ خلقش ننگرید  از خلاقت آن کریم آن را خرید هیچ قلبی پیش او مردود نیست  زآنکه قصدش از خریدن سود نیستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833دانه باشی مرغکانت برچنندغنچه باشی کودکانت برکَننددانه پنهان کن بکلی دام شوغنچه پنهان کن گیاه بام شوهر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مشک‌هادشمنان او را ز غیرت می‌درنددوستان هم روزگارش می‌برندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1463مشتری ماست الله‌اشتریاز غم هر مشتری هین برتر آکسی که فرموده است خداوند می‌خرد مشتری ماستبهوش باش از غم مشتریان فاقد اعتبار بالاتر بیاقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»« خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsنخورم جز جگر و دل که جگرگوشه شیرمنه چو یوزان خسیسم که بود طعمه پنیرمز شرر زان نگریزم که زرم نی زر قلبمز خطر زان نگریزم که درین ملک خطیرمهمگان مردنیانند نمایند و نپایندتو بیا کاب حیاتی که ز تو نیست گزیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3056, Divan e Shamsقضا که تیر حوادث به تو همی‌انداختتو را کند به عنایت از آن سپس سپری‏مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مشتری  چون سپردی تن به خدمت جان بریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2878, Divan e Shamsتو که قاف نه‌ای گر چو که از جا برویتو زر صاف نه‌ای گر ز شکن بگریزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2862, Divan e Shamsچون جهان زهره ندارد که ستیزد با شاهالله الله که تو با شاه جهان نستیزیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsتو مرا جان بقایی که دهی جام حیاتمتو مرا گنج عطایی که نهی نام فقیرمهله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کنکه کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرمفعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726هرچه گویی ای دم هستی از آنپرده دیگر بر او بستی بدانآفت ادراک آن قال است و حالخون به خون شستن محال است و محالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shamsحقم نداد غمی جز که قافیه‌طلبیز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرابگیر و پاره کن این شعر را چو شعر کهنکه فارغست معانی ز حرف و باد و هوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51باز در بستندش و آن درپرستبر همان امید آتش‌پا شده‌ستچون درآمد خوش در آن باغ آن جوانخود فرو شد پا به گنجش ناگهانمر عسس را ساخته یزدان سببتا ز بیم او دود در باغ شببیند آن معشوقه را او با چراغطالب انگشتری در جوی باغپس قرین می‌کرد از ذوق آن نفسبا ثنای حق دعای آن عسسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #76چشم خود بربند ز آن خوش‌چشم توعاریت کن چشم از عشاق اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشم او به روی او نگرتا شوی ایمن ز سیری و ملالگفت کان الله له زین ذوالجلالحدیث« مَنْ كانَ لِِلهِ كانَ اللهُ لَه »«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست»چشم او من باشم و، دست و دلشتا رهد از مدبری‌ها مقبلشهر چه مکروه‌ست چون شد او دلیلسوی محبوبت حبیب است و خلیلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #91بنده می‌نالد به حق از درد و نیشصد شکایت می‌کند از رنج خویشحق همی گوید که آخر رنج و دردمر تو را لابه کنان و راست کرداین گله زآن نعمتی کن کت زنداز در ما دور و مطرودت کنددر حقیقت هر عدو داروی توستکیمیا و نافع و دلجوی توستکه ازو اندر گریزی در خلااستعانت جویی از لطف خدادر حقیقت دوستانت دشمنندکه ز حضرت دور و مشغولت کنندحدیث«اُذْکُرْنی فِی الْخَلَأ اَذْکُرْکُمْ فِی الْمَلَأ الْاَعلیٰ.»«مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملأ اَعلیٰ یاد کنم.»قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۶۷Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #67«الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ.»«در آن روز (رستاخیز) دوستان، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #105تلخ و تیز و مالش بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فرهور نمی‌تانی رضا ده ای عیارگر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #113گفت عیسی را یکی هشیارسرچیست در هستی ز جمله صعب‌ترگفتش ای جان صعب‌تر خشم خداکه از آن دوزخ همی لرزد چو ماگفت ازین خشم خدا چه‌بود امانگفت ترک خشم خویش اندر زمانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #120چونکه تنهایش بدید آن ساده‌ مردزود او قصد کنار و بوسه کردبانگ بر وی زد به هیبت آن نگارکه مرو گستاخ ادب را هوش دارگفت آخر خلوت‌ست و خلق نیآب حاضر تشنه‌یی همچون منیکس نمی‌جنبد در این‌جا جز که بادکیست حاضر کیست مانع زین گشادگفت ای شیدا تو ابله بوده‌ایابلهی وز عاقلان نشنوده‌ایباد را دیدی که می‌جنبد بدانبادجنبانی‌ست اینجا بادرانمروحه تصریف صنع ایزدشزد برین باد و همی جنباندشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #143بر سر خرمن به وقت انتقادنه که فلاحان ز حق جویند بادمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #146همچنین در طلق آن باد ولادگر نیاید بانگ درد آید که دادمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #148اهل کشتی همچنین جویای بادجمله خواهانش از آن رب‌العبادهمچنین در درد دندان‌ها ز باددفع می‌خواهی به سوز و اعتقاداز خدا لابه‌کنان آن جندیانکه بده باد ظفر ای کامرانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #153پس یقین در عقل هر داننده هستاینکه با جنبنده جنباننده هستگر تو او را می‌نبینی در نظرفهم کن آن را به اظهار اثرتن به جان جنبد نمی‌بینی تو جانلیک از جنبیدن تن جان بدانگفت او گر ابلهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی‌ دانی تو لدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #158قصه آن صوفی که زن خود را با بیگانه‌ای بگرفتصوفیی آمد به سوی خانه روزخانه یک در بود و زن با کفش‌دوزجفت گشته با رهی خویش زناندر آن یک حجره از وسواس تنچون بزد صوفی به جد در چاشتگاههر دو درماندند نه حیلت نه راههیچ معهودش نبد کو آن زمانسوی خانه باز گردد از دکانقاصدا آن روز بی‌وقت آن مروعاز خیالی کرد تا خانه رجوعاعتماد زن بر آن کو هیچ باراین زمان فا خانه نآمد او ز کارآن قیاسش راست نامد از قضاگرچه ستارست هم بدهد سزاچونکه بد کردی بترس آمن مباشزآنکه تخم است و برویاند خداشچند گاهی او بپوشاند که تاآیدت زآن بد پشیمان و حیامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550پاره‌وزی می‌کنی اندر دکان زیر این دکان تو مدفون دو کان مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #167عهد عمر آن امیر مومنانداد دزدی را به جلاد و عوانبانگ زد آن دزد کای میر دیاراولین بارست جرمم زینهارگفت عمر حاش لله که خدابار اول قهر بارد در جزابارها پوشد پی اظهار فضلباز گیرد از پی اظهار عدلتا که این هر دو صفت ظاهر شودآن مبشر گردد این منذر شودبارها زن نیز این بد کرده بودسهل بگذشت آن و سهلش می‌نمودآن نمی‌دانست عقل پای‌سستکه سبو دایم ز جو ناید درستآن چنانش تنگ آورد آن قضاکه منافق را کند مرگ فجانه طریق و نه رفیق و نه اماندست کرده آن فرشته سوی جانآن چنان کین زن در آن حجره جفاخشک شد او و حریفش ز ابتلاگفت صوفی با دل خود کای دو گبراز شما کینه کشم لیکن به صبرلیک نادانسته آرم این نفستا که هر گوشی ننوشد این جرساز شما پنهان کشد کینه محقاندک اندک همچو بیماری دقمرد دق باشد چو یخ هر لحظه کملیک پندارد به هر دم بهترمهمچو کفتاری که می‌گیرندش و اوغره آن گفت کین کفتار کوهیچ پنهان‌خانه آن زن را نبودسمج و دهلیز و ره بالا نبودنه تنوری که در آن پنهان شودنه جوالی که حجاب آن شودهمچو عرصه پهن روز رستخیزنه گو و نه پشته نه جای گریزگفت یزدان وصف این جای حرجبهر محشر لا تری فیها عوجخداوند در توصیف تنگنای این عرصه می‌فرمایدتو در آنجا هیچ کجی و گودی‌ای نخواهی دیدقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #105-107«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا.»«تو را از كوه‌ها مى‌پرسند. بگو: پروردگار من همه را پراكنده مى‌سازد.»«فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا؛»«و آنها را به زمينى هموار بدل مى‌كند؛»«لَا تَرَىٰ فِيهَا عِوَجًا وَلَا أَمْتًا.»«در آن هيچ كجى و پستى و بلندى نمى‌بينى.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #186معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن که ان کید کن عظیمقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۲۸Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #28«فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ.»«چون ديد جامه‌اش از پس دريده است، گفت: اين از مكر شما زنان است، كه مكر شما زنان مكرى بزرگ است.»چادر خود را بر او افگند زودمرد را زن ساخت و در را برگشودزیر چادر مرد رسوا و عیانسخت پیدا چون شتر بر نردبانگفت خاتونی‌ست از اعیان شهرمر ورا از مال و اقبال است بهردر ببستم تا کسی بیگانه‌ییدر نیاید زود نادانانه‌ییگفت صوفی چیستش هین خدمتیتا برآرم بی‌سپاس و منتیگفت میلش خویشی و پیوستگی‌ستنیک خاتونی‌ست حق داند که کیستخواست دختر را ببیند زیردستاتفاقا دختر اندر مکتب استباز گفت ار آرد باشد یا سپوسمی‌کنم او را به جان و دل عروسیک پسر دارد که اندر شهر نیستخوب و زیرک چابک و مکسب‌کنی‌ستگفت صوفی ما فقیر و زار و کمقوم خاتون مال‌ ‌‌دار و محتشمکی بود این کفو ایشان در زواجیک در از چوب و دری دیگر ز عاجکفو باید هر دو جفت اندر نکاحورنه تنگ آید نماند ارتیاحمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #198گفتن زن که او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاح است و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیدهگفت گفتم من چنین عذری و اوگفت نه من نیستم اسباب‌جوما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایمما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایمقصد ما سترست و پاکی و صلاحدر دو عالم خود بدآن باشد فلاحباز صوفی عذر درویشی بگفتو آن مکرر کرد تا نبود نهفتگفت زن من هم مکرر کرده‌امبی‌جهازی را مقرر کرده‌اماعتقاد اوست راسخ‌‌ ‌تر ز کوهکه ز صد فقرش نمی‌آید شکوهاو همی‌گوید مرادم عفت استاز شما مقصود صدق و همت استگفت صوفی خود جهاز و مال مادید و می‌بیند هویدا و خفاخانه تنگی مقام یک تنیکه درو پنهان نماند سوزنیباز ستر و پاکی و زهد و صلاحاو ز ما به داند اندر انتصاحبه ز ما می‌داند او احوال ستروز پس و پیش و سر و دنبال سترظاهرا او بی‌جهاز و خادم استوز صلاح و ستر او خود عالم استشرح مستوری ز بابا شرط نیستچون برو پیدا چو روز روشنی‌ستاین حکایت را بدآن گفتم که تالاف کم بافی چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مستزاداین بده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زن صوفی تو خاین بوده‌ایدام مکر اندر دغا بگشوده‌ایکه ز هر ناشسته‌رویی گپ‌زنیشرم داری وز خدای خویش نی

More episodes from Ganj e Hozour Programs