Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #943

12.15.2022 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۴۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۳ دسامبر ۲۰۲۲ -  ۲۳ آذربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۳ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۳ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمتخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۳ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۳ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsآن خواجه اگرچه تیزگوش استاستیزه‌کُن و گران‌فروش استمن غِرّه به سُست‌خندهٔ(۱) اوایمن گشتم که او خَموش استهُش دار که آبِ زیرِ کاه استبحری‌ست که زیرِ کَه به جوش استهرجا که رَوی هُش است مِفتاح(۲)اینجا چه کنی؟ که قفل هوش استدر رویِ تو بنگرد، بخنددمغرور مشو که روی‌پوش(۳) استهر دل که به چنگِ او درافتادچون چنگ همیشه در خروش استبا این همه روح‌ها چو زنبورطوّافِ ویند، زانکه نوش استشیری‌ست که غم ز هیبتِ اودر گور مقیم همچو موش استشمسِ تبریز، روزِ نقد استعالم به چه در حدیثِ دوش است؟(۱) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند(۲) مِفتاح: کلید(۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsآن خواجه اگرچه تیزگوش استاستیزه‌کُن و گران‌فروش استمن غِرّه به سُست‌خندهٔ اوایمن گشتم که او خَموش استهُش دار که آبِ زیرِ کاه استبحری‌ست که زیرِ کَه به جوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۴) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۵) و سَنی(۶)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۵) حَبر: دانشمند، دانا(۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۷) و، در چَهی ای قَلتَبان(۸)دست وادار از سِبالِ(۹) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۷) گَو: گودال(۸) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۹) سِبال: سبیل----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3028هر که باشد شیرِ اسرار و امیراو بدانَد هر چه اندیشد ضمیرهین نگه دار ای دلِ اندیشه‌خو(۱۰)دل ز اندیشهٔ‌‌ بدی در پیشِ اوداند و خر را همی‌‌ راند خَموش(۱۱)در رُخت خندد برایِ رویْ‌‌پوش‌‌شیر چون دانست آن وسواسِشان(۱۲)وانگفت و داشت آن دَم پاسِشان‌‌(۱۳)لیک با خود گفت: بنمایم سزامر شما را ای خَسیسانِ(۱۴) گدامر شما را بس نیآمد رایِ من؟ظَنّتان این است در اِعطای(۱۵) من‌‌؟(۱۰) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.(۱۱) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات کردن(۱۲) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.(۱۳) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن(۱۴) خَسیس: فرومایه، پست(۱۵) اِعطا: بخشیدن----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4774من چه کردم با تو زین گنجِ نفیس؟  تو چه کردی با من از خویِ خسیس؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3034ای خِرد و رایِتان از رایِ مناز عطاهایِ جهان‌آرایِ(۱۶) مننقش با نقّاش چه اسْگالَد(۱۷) دِگر؟چون سِگالِشْ اوش بخشید و خبراین چنین ظنِّ خسیسانه به منمر شما را بود؟ ننگانِ زَمَن(۱۸)(۱۶) جهان‌آرا: آرایش دهندهٔ جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.(۱۷) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن. به خصوص اندیشهٔ بد.(۱۸) زَمَن: زمان، روزگار----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو أَعْطَيْنَاکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟مگر تو آیهٔ «کوثر را به تو عطا کردیم» را نخوانده‌ای؟ پس چرا خشکیده و لب‌تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و، کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)توبه کن، بیزار شو از هر عَدوکو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)كه بدخواه تو خود اَبتر است.»(۱۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3037ظٰانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّوء راچون منافق سر بیندازم جداوارهانَم چرخ را از ننگتانتا بمانَد در جهان این داستانشیر با این فکر می‌زد خنده فاشبر تبسّم‌های شیر، ایمن مباشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507شاد از وی شو، مشو از غیرِ ویاو بهارست و دگرها، ماهِ دیهر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توستگرچه تخت و ملک توست و تاجِ توستقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶Quran, Sooreh Ash-Fath(#48), Line #6«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۲۰) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۲۱) کی کاشتی؟(۲۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۱) اَمَل: آرزو----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۲) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّةُ شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsهله بس کن، هله بس کن، کم آوازِ جرس کنکه کُهم من، نه صَدایم، قلمم من، نه صَریرم(۲۳)فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلاتُنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاهِ شهیرم(۲۳) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3040مالِ دنیا شد تبسّم‌هایِ حقکرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۲۴)فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۲۵)کآن تبسّم، دامِ خود را بر کَنَدقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۲Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #182«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم.»(۲۴) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده(۲۵) سَنَد: تکیه‌گاه، شخصِ مورد اعتماد----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پَیاپی می‌بَر ار دوری ز اصلتا رگِ مَردیت آرد سویِ وصلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظَفَر(۲۶) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۲۷) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۲۸)(۲۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۲۷) پایَندان: ضامن، کفیل(۲۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #108چون صفا بیند، بَلا شیرین شودخوش شود دارو، چو صحّت‌بین شودبُرْد بیند خویش را در عَیْنِ ماتپس بگوید: اُقْتُلُونی یٰا ثِقات(۲۹)(۲۹) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صُنعِ(۳۰) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بی‏‌قیمتی است(۳۰) صُنع: آفرینش----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بَر، گر تو ابله نیستیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1524, Divan e Shamsچو آب آهسته زیرِ کَه درآیمبه ناگه خرمنِ کَه دررُبایمچکم از ناودان من قطره قطرهچو طوفان من خرابِ صد سرایمسرا چه بْوَد؟ فلک را برشکافم(۳۱)ز بی‌صبری قیامت را نپایم(۳۲)قرآن کریم، سورهٔ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۱Quran, Sooreh Al-Inshiqaq(#84), Line #1«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.»«چون آسمان شكافته شود.»بلا را من علف(۳۳) بودم ز اوّلولیک اکنون بلاها را بلایمز حبسِ جا میابا(۳۴) دل رهاییاگر من واقفم که من کجایم(۳۱) فلک را برشکافم: اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ انشقاق (۸۴)(۳۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن(۳۳) علف: مجازاً خوراک، آذوقه(۳۴) میابا: میاباد، نیابد----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsهرجا که رَوی هُش است مِفتاحاینجا چه کنی؟ که قفل هوش استدر رویِ تو بنگرد، بخنددمغرور مشو که روی‌پوش استهر دل که به چنگِ او درافتادچون چنگ همیشه در خروش استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26پس عدّوِ جانِ صَرّاف(۳۵) است قلب(۳۶) دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۳۷)؟انبیا با دشمنان برمی‌تنند پس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۳۸) می‌زنندکین چراغی را که هست او نورکار(۳۹) از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دُور داردزد و قَلّـاب(۴۰) است خصمِ نور، بس زین دو ای فریادرَس، فریادرَس(۳۵) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۳۶) قلب: تقلّبی(۳۷) کلب: سگ(۳۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۳۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۴۰) قَلّـاب: حقّه‌باز----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726هرچه گویی ای دَمِ هستی از آنپردهٔ دیگر بر او بستی، بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsهمه ارکان چو لباس آمد و صُنعش چو بدنچند مغرورِ لباسی، بدنِ انسان بینروی ایمانْ تو در آیینهٔ اعمال ببینپرده بردار و درآ، شَعشَعهٔ ایمان بینگر تو عاشق شده‌ای، حُسن بجو، احسان نیور تو عَباسِ(۴۱) زمانی، بنشین احسان بین(۴۱) عَبّاس: معروف به دَبسِ مروی بود که در لجاجت در گدایی شهرت داشت.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای عاشق جَریده، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360عاشق صُنع توام در شُکر و صبر(۴۲)عاشقِ مصنوع، کی باشم چو گبر(۴۳)؟عاشق صُنعِ(۴۴) خدا با فَر بُوَدعاشقِ مصنوعِ(۴۵) او کافر بُوَد(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۳) گَبر: کافر(۴۴) صُنع: آفرینش(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333گفت پیغمبر که جنّت از الهگر همی‌خواهی، ز کَس چیزی مخواهچون نخواهی، من کفیلم مر تو راجَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ(۴۶) و دیدارِ خداحدیث« وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»(۴۶) جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762پس در آ در کارگه، یعنی عدمتا ببینی صُنع و صانع را به هممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsلابه کردم شهِ خود را، پس از این او گویدچونکه دریاش بجوشد، دُرِ بی‌پایان بینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند  خویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211این حکایت را بِدآن گفتم که تالاف کم بافی، چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۴۷)این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ایدامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ایکه زِ هر ناشُسته‌رُویی(۴۸) گَپ‌زنی(۴۹)شرم داری وز خدایِ خویش نی(۴۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۴۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۴۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215«غرض از سمیع و بصیر و علیم گفتن خدا را» از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بُوَد دیدِ وَی‌ات هر دَم نذیراز پیِ آن گفت حق، خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتارِ شَنیعاز پیِ آن گفت حق، خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیمنیست اینها بر خدا اسمِ عَلَم(۵۰)که سِیَه، کافور(۵۱) دارد نام هماسم، مُشتَقّ است و اوصافِ قدیمنه مثالِ علّتِ اُولیٰ(۵۲) سَقیم(۵۳)اسم‌های خداوند، مشتق است و از صفات قدیم و ازلی او ناشی شده است، امّا این اسامی مانند اصطلاح «علّتِ اُولیٰ» ناقص و نارسا نیست.ورنه، تَسْخُر(۵۴) باشد و طنز و دِها(۵۵)کَرّ را سامع(۵۶)، ضریران(۵۷) را ضیایا عَلَم باشد حَیی(۵۸) نامِ وَقیحیا سیاهِ زشت را نامِ صَبیح(۵۹)طفلکِ نوزاده را حاجی لقبیا لقب غازی(۶۰) نهی بهرِ نَسَبگر بگویند این لقب‌ها در مَدیح(۶۱)تا ندارد آن صفت، نَبْوَد صحیح(۵۰) اسمِ عَلَم: نام خاصّی است که بر فردی مخصوص نهاده می‌شود تا بدان اسم، شناخته شود.(۵۱) کافور: صمغ درختی است که بیشتر در جزایر و سواحل دریاها روید.(۵۲) علّتِ اُولیٰ: نخستین علت. کنایه از عقل اوّل از عقولِ عَشَره که مورد اعتقاد حکما بوده است.(۵۳) سَقیم: در اینجا به معنی نارسا و ابتر آمده‌است.(۵۴) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخّر. در اینجا به معنی هزل و مسخره.(۵۵) دِها: مخفّفِ دِهاء به معنی زیرکی، نیرنگ.(۵۶) سامع: شنونده(۵۷) ضریر: کور، نابینا(۵۸) حَیی: با شرم و حیا(۵۹) صَبیح: زیبارو، خوشگل(۶۰) غازی: جنگجو، پیکار کننده، مجاهد راه دین.(۶۱) مَدیح: ستایش----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمستِ نار و نارجُوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ نارِیه(۶۲)در طریقت نیست اِلّـا عارِیه(۶۳)(۶۲) نارِیه: آتشین(۶۳) عاریه: قرضی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فضل داند از علومجانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۶۴)داند او خاصیّتِ هر جوهریدر بیانِ جوهرِ خود چون خَریکه همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوزخود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۶۵)(۶۴) ظَلوم: بسیار ستمگر(۶۵) عَجُوز: پیرزن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #224تَسْخُر(۶۶) و طنزی بُوَد آن یا جُنونپاک، حق عَمّا یَقُولُ الظّالِـمون«اطلاق این القابِ غیر حقیقی به این و آن، جنبهٔ هزل و شوخی و یا دیوانگی پیدا می‌کند. لیکن حضرت حق از همهٔ سخنان و اقوالی که ستمگران دربارهٔ او می‌گویند منزّه است.»قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۴۳Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #43«سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا.»«او منزّه است، و از آنچه در باره‌اش مى‌گويند برتر و بالاتر است.»قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab#33), Line #72« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»« ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»(۶۶) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخُّر به معنی مسخره کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۶۷)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ(۶۸) قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۶۹)زآن، بخواندندت بدینجا، تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۷۰)از لِجاجِ(۷۱) خویشتن بنشسته‌ییاندرین تنگی کف و لب بسته‌ییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار(۷۲) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارهان(۶۷) تن زدن: ساکت شدن(۶۸) دهلیز: راهرو(۶۹) پگاه: صبح زود، سحر(۷۰) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۷۱) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۷۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225من همی دانستمت پیش از وِصالکه نِکُورُویی، ولیکن بَدخِصالمن همی دانستمت پیش از لقاکز ستیزه، راسخی اندر شَقا(۷۳)چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۷۴)دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمشتو مرا چون بَرّه دیدی بی‌شُبانتو گُمان بُردی ندارم پاسبانعاشقان از درد زآن نالیده‌اندکه نظر ناجایگه مالیده‌اندبی‌شُبان دانسته‌اند آن ظَبْی(۷۵) رارایگان دانسته‌اند آن سَبْی(۷۶) راتا ز غَمزه(۷۷) تیر آمد بر جگرکه منم حارس، گزافه کم نگرکَی کم از بَرّه کم از بُزغاله‌امکه نباشد حارس از دُنباله‌ام؟حارسی دارم که مُلکش می‌سزدداند او بادی که آن بر من وزدسَرد بود آن باد یا گرم، آن علیمنیست غافل، نیست غایب، ای سَقیم(۷۸)نفسِ شهوانی ز حق کرّست و کورمن به دل، کوریت می‌دیدم ز دُورهشت سالت زآن نپرسیدم به هیچکه پُرَت دیدم ز جهلِ پیچ پیچ(۷۹)خود چه پُرسم آنکه او باشد به تُونکه تو چُونی؟ چون بُوَد او سرنگون(۷۳) شَقا: بدبختی و شقاوت(۷۴) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.(۷۵) ظَبْی: آهو(۷۶) سَبْی: شکار(۷۷) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق(۷۸) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.(۷۹) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب(۸۰) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن------------------------مجموع لغات:(۱) سُست‌خنده: تبسّم، لبخند(۲) مِفتاح: کلید(۳) روی‌پوش: ظاهرسازی، پوشاندن باطن(۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۵) حَبر: دانشمند، دانا(۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۷) گَو: گودال(۸) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۹) سِبال: سبیل(۱۰) اندیشه‌خو: دارای طبع و سرشت اندیشه و فکر. کسی که پیوسته در فکر است، اما نه فکر صواب، بلکه خیالات واهی.(۱۱) خر را خموش راندن: کنایه از مماشات کردن(۱۲) وسواس: اندیشهٔ بد که بر دل بگذرد.(۱۳) پاس داشتن: حُرمت نگاه داشتن(۱۴) خَسیس: فرومایه، پست(۱۵) اِعطا: بخشیدن(۱۶) جهان‌آرا: آرایش دهندهٔ جهان. کنایه از گسترده و جهان شمول.(۱۷) سِگالیدن: اندیشیدن و فکر کردن. به خصوص اندیشهٔ بد.(۱۸) زَمَن: زمان، روزگار(۱۹) عَلیل: بیمار، مریض، رنجور، دردمند(۲۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۲۱) اَمَل: آرزو(۲۲) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۲۳) صَریر: آوای قلم نی، صدای قلم(۲۴) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده(۲۵) سَنَد: تکیه‌گاه، شخصِ مورد اعتماد(۲۶) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۲۷) پایَندان: ضامن، کفیل(۲۸) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.(۲۹) اُقْتُلُونی یٰا ثِقات: ای یارانِ مورد اعتمادم مرا بکشید.(۳۰) صُنع: آفرینش(۳۱) فلک را برشکافم: اشاره به آیهٔ ۱، سورهٔ انشقاق (۸۴)(۳۲) پاییدن: منتظر شدن، چشم به راه بودن(۳۳) علف: مجازاً خوراک، آذوقه(۳۴) میابا: میاباد، نیابد(۳۵) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۳۶) قلب: تقلّبی(۳۷) کلب: سگ(۳۸) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۳۹) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۴۰) قَلّـاب: حقّه‌باز(۴۱) عَبّاس: معروف به دَبسِ مروی بود که در لجاجت در گدایی شهرت داشت.(۴۲) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۳) گَبر: کافر(۴۴) صُنع: آفرینش(۴۵) مصنوع: آفریده، مخلوق(۴۶) جَنَّتُ‌الْـمَأوىٰ: يکی از بهشت‌های هشتگانه(۴۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۴۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۴۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن(۵۰) اسمِ عَلَم: نام خاصّی است که بر فردی مخصوص نهاده می‌شود تا بدان اسم، شناخته شود.(۵۱) کافور: صمغ درختی است که بیشتر در جزایر و سواحل دریاها روید.(۵۲) علّتِ اُولیٰ: نخستین علت. کنایه از عقل اوّل از عقولِ عَشَره که مورد اعتقاد حکما بوده است.(۵۳) سَقیم: در اینجا به معنی نارسا و ابتر آمده‌است.(۵۴) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخّر. در اینجا به معنی هزل و مسخره.(۵۵) دِها: مخفّفِ دِهاء به معنی زیرکی، نیرنگ.(۵۶) سامع: شنونده(۵۷) ضریر: کور، نابینا(۵۸) حَیی: با شرم و حیا(۵۹) صَبیح: زیبارو، خوشگل(۶۰) غازی: جنگجو، پیکار کننده، مجاهد راه دین.(۶۱) مَدیح: ستایش(۶۲) نارِیه: آتشین(۶۳) عاریه: قرضی(۶۴) ظَلوم: بسیار ستمگر(۶۵) عَجُوز: پیرزن(۶۶) تَسْخُر: مخفّفِ تَسَخُّر به معنی مسخره کردن(۶۷) تن زدن: ساکت شدن(۶۸) دهلیز: راهرو(۶۹) پگاه: صبح زود، سحر(۷۰) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۷۱) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه(۷۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۷۳) شَقا: بدبختی و شقاوت(۷۴) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.(۷۵) ظَبْی: آهو(۷۶) سَبْی: شکار(۷۷) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق(۷۸) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.(۷۹) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب(۸۰) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsآن خواجه اگرچه تیزگوش استاستیزه‌کن و گران‌فروش استمن غره به سست‌خنده اوایمن گشتم که او خموش استهش دار که آب زیر کاه استبحری‌ست که زیر که به جوش استهرجا که روی هش است مفتاحاینجا چه کنی که قفل هوش استدر روی تو بنگرد بخنددمغرور مشو که روی‌پوش استهر دل که به چنگ او درافتادچون چنگ همیشه در خروش استبا این همه روح‌ها چو زنبورطواف ویند زانکه نوش استشیری‌ست که غم ز هیبت اودر گور مقیم همچو موش استشمس تبریز روز نقد استعالم به چه در حدیث دوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsآن خواجه اگرچه تیزگوش استاستیزه‌کن و گران‌فروش استمن غره به سست‌خنده اوایمن گشتم که او خموش استهش دار که آب زیر کاه استبحری‌ست که زیر که به جوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3028هر که باشد شیر اسرار و امیراو بداند هر چه اندیشد ضمیرهین نگه دار ای دل اندیشه‌خودل ز اندیشه بدی در پیش اوداند و خر را همی‌‌ راند خموشدر رخت خندد برای روی‌پوش‌‌شیر چون دانست آن وسواسشانوانگفت و داشت آن دم پاسشان‌‌لیک با خود گفت بنمایم سزامر شما را ای خسیسان گدامر شما را بس نیامد رای منظنتان این است در اعطای من‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۷۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4774من چه کردم با تو زین گنج نفیس تو چه کردی با من از خوی خسیسمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3034ای خرد و رایتان از رای مناز عطاهای جهان‌آرای مننقش با نقاش چه اسگالد دگرچون سگالش اوش بخشید و خبراین چنین ظن خسیسانه به منمر شما را بود ننگان زمنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اعطيناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌ایمگر تو آیه کوثر را به تو عطا کردیم را نخوانده‌ایپس چرا خشکیده و لب‌تشنه مانده‌اییا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیلتوبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Sooreh Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (١)«همانا ما کوثر (خیر و برکت فراوان) را به تو عطا کردیم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (٢)«پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن.»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (٣)كه بدخواه تو خود اَبتر است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3037ظانین بالله ظن السوء راچون منافق سر بیندازم جداوارهانم چرخ را از ننگتانتا بماند در جهان این داستانشیر با این فکر می‌زد خنده فاشبر تبسم‌های شیر ایمن مباشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507شاد از وی شو مشو از غیر ویاو بهارست و دگرها ماه دیهر چه غیر اوست استدراج توستگرچه تخت و ملک توست و تاج توستقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۶Quran, Sooreh Ash-Fath(#48), Line #6«وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ»«و مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را كه بر خدا بدگمانند عذاب كند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462عزم‌ها و قصدها در ماجراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طمع آن دلت نیت کندبار دیگر نیتت را بشکندور به کلی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید امل کی کاشتیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشبا‌خبر گشتند از مولای خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4467بی‌مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsهله بس کن هله بس کن کم آواز جرس کنکه کهم من نه صدایم قلمم من نه صریرمفعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتنهمه می‌گوی و مزن دم ز شهنشاه شهیرممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3040مال دنیا شد تبسم‌های حقکرد ما را مست و مغرور و خلقفقر و رنجوری به استت ای سندکان تبسم دام خود را بر کندقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۲Quran, Sooreh Al-A’raaf(#7), Line #182«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ»«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمى‌دانند به تدريج خوارشان مى‌سازيم.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پیاپی می‌بر ار دوری ز اصلتا رگ مردیت آرد سوی وصلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی‌مرادهر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزارچون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #108چون صفا بیند بلا شیرین شودخوش شود دارو چو صحت‌بین شودبرد بیند خویش را در عین ماتپس بگوید اقتلونی یا ثقاتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بی‏‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201آینه هستی چه باشد نیستینیستی بر گر تو ابله نیستیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1524, Divan e Shamsچو آب آهسته زیر که درآیمبه ناگه خرمن که درربایمچکم از ناودان من قطره قطرهچو طوفان من خراب صد سرایمسرا چه بود فلک را برشکافمز بی‌صبری قیامت را نپایمقرآن کریم، سورهٔ انشقاق (۸۴)، آیهٔ ۱Quran, Sooreh Al-Inshiqaq(#84), Line #1«إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.»«چون آسمان شكافته شود.»بلا را من علف بودم ز اولولیک اکنون بلاها را بلایمز حبس جا میابا دل رهاییاگر من واقفم که من کجایممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #380, Divan e Shamsهرجا که روی هش است مفتاحاینجا چه کنی که قفل هوش استدر روی تو بنگرد بخنددمغرور مشو که روی‌پوش استهر دل که به چنگ او درافتادچون چنگ همیشه در خروش استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #26پس عدو جان صراف است قلبدشمن درویش که‌ بود غیر کلبانبیا با دشمنان برمی‌تنند پس ملایک رب سلم می‌زنندکین چراغی را که هست او نورکاراز پف و دم‌های دزدان دور داردزد و قلـاب است خصم نور بس زین دو ای فریادرس فریادرسمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4726هرچه گویی ای دم هستی از آنپرده دیگر بر او بستی بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsهمه ارکان چو لباس آمد و صنعش چو بدنچند مغرور لباسی بدن انسان بینروی ایمان تو در آیینه اعمال ببینپرده بردار و درآ شعشعه ایمان بینگر تو عاشق شده‌ای حسن بجو احسان نیور تو عباس زمانی بنشین احسان بینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای عاشق جریده بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360عاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333گفت پیغمبر که جنت از الهگر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواهچون نخواهی من کفیلم مر تو راجنت‌الـماوى و دیدار خداحدیث« وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762پس در آ در کارگه یعنی عدمتا ببینی صنع و صانع را به هممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsلابه کردم شه خود را پس از این او گویدچونکه دریاش بجوشد در بی‌پایان بینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد که از سر دور ماند  خویش را سر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211این حکایت را بدآن گفتم که تالاف کم بافی چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مستزاداین بده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زن صوفی تو خاین بوده‌ایدام مکر اندر دغا بگشوده‌ایکه ز هر ناشسته‌رویی گپ‌زنیشرم داری وز خدای خویش نیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215غرض از سمیع و بصیر و علیم گفتن خدا را از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بود دید وی‌ات هر دم نذیراز پی آن گفت حق خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتار شنیعاز پی آن گفت حق خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیمنیست اینها بر خدا اسم علمکه سیه کافور دارد نام هماسم مشتق است و اوصاف قدیمنه مثال علت اولی سقیماسم‌های خداوند مشتق است و از صفات قدیم و ازلی او ناشی شده استاما این اسامی مانند اصطلاح علت اولی ناقص و نارسا نیستورنه تسخر باشد و طنز و دهاکر را سامع ضریران را ضیایا علم باشد حیی نام وقیحیا سیاه زشت را نام صبیحطفلک نوزاده را حاجی لقبیا لقب غازی نهی بهر نسبگر بگویند این لقب‌ها در مدیحتا ندارد آن صفت نبود صحیحمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1366ای بسا سرمست نار و نارجوخویشتن را نور مطلق داند اوجز مگر بنده خدا یا جذب حقبا رهش آرد بگرداند ورقتا بداند کان خیال ناریهدر طریقت نیست الـا عاریهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فضل داند از علومجان خود را می‌نداند آن ظلومداند او خاصیت هر جوهریدر بیان جوهر خود چون خریکه همی‌دانم یجوز و لایجوزخود ندانی تو یجوزی یا عجوزمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #224تسخر و طنزی بود آن یا جنونپاک حق عما یقول الظالـموناطلاق این القاب غیر حقیقی به این و آن جنبه هزل و شوخی و یا دیوانگی پیدا می‌کندلیکن حضرت حق از همه سخنان و اقوالی که ستمگران درباره او می‌گویند منزه استقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۴۳Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #43«سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا.»«او منزّه است، و از آنچه در باره‌اش مى‌گويند برتر و بالاتر است.»قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab#33), Line #72«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»«ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوه‌ها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیکه بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیاناز چه در دهلیز قاضی تن‌ زدیمنه که ما بهر گواهی آمدیمچند در دهلیز قاضی ای گواهحبس باشی ده شهادت از پگاهزآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدهی و ناری عتواز لجاج خویشتن بنشسته‌ییاندرین تنگی کف و لب بسته‌ییتا بندهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهیدیک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225من همی دانستمت پیش از وصالکه نکورویی ولیکن بدخصالمن همی دانستمت پیش از لقاکز ستیزه راسخی اندر شقاچونکه چشمم سرخ باشد در عمشدانمش ز آن درد گر کم بینمشتو مرا چون بره دیدی بی‌شبانتو گمان بردی ندارم پاسبانعاشقان از درد زآن نالیده‌اندکه نظر ناجایگه مالیده‌اندبی‌شبان دانسته‌اند آن ظبی رارایگان دانسته‌اند آن سبی راتا ز غمزه تیر آمد بر جگرکه منم حارس گزافه کم نگرکی کم از بره کم از بزغاله‌امکه نباشد حارس از دنباله‌امحارسی دارم که ملکش می‌سزدداند او بادی که آن بر من وزدسرد بود آن باد یا گرم آن علیمنیست غافل نیست غایب ای سقیمنفس شهوانی ز حق کرست و کورمن به دل کوریت می‌دیدم ز دورهشت سالت زآن نپرسیدم به هیچکه پرت دیدم ز جهل پیچ پیچخود چه پرسم آنکه او باشد به تونکه تو چونی چون بود او سرنگون

More episodes from Ganj e Hozour Programs