12.22.2022 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۴۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۰ دسامبر ۲۰۲۲ - ۳۰ آذربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت PDF متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمتخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۴ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۴ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsندا رسید به جانها ز خسروِ منصور(۱)نظر به حلقهٔ مردان چه میکنید از دور؟چو آفتاب برآمد، چه خفتهاند این خلق؟نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟درونِ چاه ز خورشیدِ روح روشن شدز نور خارش پَذرُفت نیز دیدهٔ کوربجنب بر خود آخر، که چاشتگاه شدهستاز آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجور(۲)مگو که: خفته نِیَم، ناظرم به صنعِ خدانظر به صُنع حجاب است از چنان منظورروانِ خفته اگر داندی که در خواب استاز آنچه دیدی، نی خوش شدی و نی رنجورچنانکه روزی در خواب رفت گُلخَنتاب(۳)به خواب دید که سلطان شدهست و شد مغروربدید خود را بر تختِ مُلک و از چپ و راستهزار صف ز امیر و ز حاجب(۴) و دَستور(۵)چنان نشسته بر آن تخت او که پنداریدر امر و نهیِ خداوند بُد، سِنین(۶) و شُهور(۷)میانِ غلغله(۸) و دار و گیر(۹) و بَردابَرد(۱۰)میانِ آن لِـمَنِ الـمُلک(۱۱) و عزّت و شر و شور(۱۲)درآمد از درِ گُلخَن به خشم حمّامیزدش به پای که برجه، نه مردهای در گوربِجسَت و پهلوی خود نی خزینه دید و نه مُلکولی خزینهٔ حمّام سرد دید و نَفور(۱۳)بخوان ز آخرِ یاسین که صَیحَةً فَاِذا(۱۴ و ۱۵)تو هم به بانگی حاضر شوی ز خوابِ غرورچه خفتهایم؟ ولیکن ز خفته تا خفتههزار مرتبه فرق است ظاهر و مستورشهی که خفت ز شاهیِّ خود، بُوَد غافلخسی که خفت ز اِدبیر(۱۶) خود بُوَد معذورچو هر دو باز ازین خوابِ خویش بازآیندبه تخت آید شاه و به تخته آن مقهور(۱۷)لُبابِ(۱۸) قصّه بماندهست و گفتْ فرمان نیستنگر به دانشِ داوود و کوتهیِّ زبورمگر که لطف کند باز شمسِ تبریزیوگرنه مانْد سخن در دهان چنین مقصور(۱۹)قرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۱۶Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #16«يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِـمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»«آن روز كه همگان آشكار شوند. هيچ چيز از آنها بر خدا پوشيده نماند. در آن روز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى قهار.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #53«إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»«جز يک بانگِ سهمناک نخواهد بود، كه همه نزدِ ما حاضر مىآيند.»قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۱۰۵Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #105«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.»«و ما در زبور -پس از تورات- نوشتهايم كه اين زمين را بندگانِ صالحِ من به ميراث خواهند.»(۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور(۲) مهجور: جدا، دور(۳) گُلخَنتاب: کسی که آتشخانهٔ حمّام را روشن میکند.(۴) حاجب: دربانِ پادشاه(۵) دَستور: وزیر(۶) سِنین: جمعِ سنة، سالها(۷) شُهور: جمعِ شهر، ماهها(۸) غُلغُله: شوروغوغا؛ دادوفریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا.(۹) دار و گیر: خودنمایی و تکبر، جنگ و پیکار و ستیز، توقیف و مُقَیَّد کردنِ اشخاص(۱۰) بَردابَرد: کلمهای که به هنگامِ حرکت شاه یا امیر در معابر، نگهبانانِ وی میگفتند، یعنی دور شوید.(۱۱) لِـمَنِ الْـمُلک: پادشاهی از آنِ کیست؟ اشاره به آیهٔ (۱۶) سورهٔ مؤمن (۴۰)(۱۲) شر و شور: فتنه و غوغا، جنگ و ستیز، جار و جنجال(۱۳) نَفور: نفرتانگیز، رمنده(۱۴) صِیحه: آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد، عذاب. (۱۵) صیحَةً فَاِذا: جز یک بانگ نیست، که ناگهان پیش ما حاضر شوید. اشاره به آیهٔ (۵۳)، سورهٔ یس (۳۶)(۱۶) اِدبیر: بدبختی(۱۷) مقهور: مورد خشم و قهر واقعشده، خوارشده، شکستخورده، مغلوب.(۱۸) لُباب: برگزیده، منتخب(۱۹) مقصور: مختصر و کوتاه شده----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsندا رسید به جانها ز خسروِ منصورنظر به حلقهٔ مردان چه میکنید از دور؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۰) نو آید دَوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدَمهرچه آید از جهانِ غَیبوَشدر دلت ضَیفست، او را دار خَوش (۲۰) ضَیف: مهمان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shamsهله بَحری(۲۱) شو و در رو، مکن از دور نظارهکه بُوَد دُر تَکِ دریا، کفِ دریا به کناره(۲۱) بَحری: دریانورد، آشنا به امور و طریق دریا----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #492, Divan e Shamsبه گردِ آتشِ عشقش ز دور میگردیاگر تو نقرهٔ صافی، میانه را چه شدهست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shamsندا رسید به جانها که چند میپایید(۲۲)؟به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآیید(۲۲) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsچو آفتاب برآمد، چه خفتهاند این خلق؟نه روح عاشقِ روزست و چشم عاشقِ نور؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتَنَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۲۳)گفتی که خمُش کنم نکردیمیخندد عشق بر ثباتت(۲۳) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #84چشم چون بستی، تو را تاسه گرفتنورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بودتا بپیوندد به نورِ روز زودچشم، باز ار تاسه گیرد(۲۴) مر تو رادان که چشمِ دل ببستی، بر گُشا(۲۴) تاسه گرفتن: دل گرفتن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بُوَد دیدِ وَیات هر دَم نذیراز پیِ آن گفت حق، خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتارِ شَنیعاز پیِ آن گفت حق، خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsدرونِ چاه ز خورشیدِ روح روشن شدز نور خارش پَذرُفت نیز دیدهٔ کورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان، کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۲۵) پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دَمِ خوش را کنارِ بام دان(۲۵) مُدام: شراب----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #588خوابناکی کو ز یَقْظَت(۲۶) میجهددایهٔ وسواس عِشوهش میدهد(۲۷)(۲۶) یَقْظَت: بیداری(۲۷) عِشوه دادن: فریب دادن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروز روشن، هر که او جوید چراغعین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۲۸)ور نمیبینی، گمانی بُردهایکه صباحست و، تو اندر پَردهایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باش در میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب(۲۹) رحمت استوین نشان جُستن، نشان علّت استأنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُوا(۲۸) بلاغ: دلالت(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۳۰)(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جُو هست سِرگین ای فَتیٰگرچه جُو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۱)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۳۱) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #167عقل را با عقلِ یاری یار کناَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کنقرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبس بُدی بنده را کَفیٰ بِالله(۳۲)لیکَش این دانش و کِفایَت نیست(۳۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیَم، بدْهم تو را من جمله خیربیسبب، بیواسطهٔ یاریِ غیرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3520کافیَم بی داروَت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #684گفت پیغمبر که یزدانِ مجیداز پیِ هر درد درمان آفریدحدیث«ما اَنْزَلَ اللهُ داءً اِلّا اَنْزَلَ لَهُ شِفاءً»«حق تعالی دردی پدید نیاورد مگر آنکه درمانی برای آن فراهم ساخته.»لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بوبهرِ دردِ خویش بیفرمانِ اوچشم را ای چارهجو در لامکانهین بِنه چون چشمِ کُشته سویِ جاناین جهان از بیجهت پیدا شدهستکه ز بیجایی، جهان را جا شدهستباز گَرد از هست، سویِ نیستیطالبِ رَبّی و ربّانیستی(۳۳)جایِ دَخل(۳۴) است این عَدَم(۳۵)، از وی مَرَم(۳۶)جایِ خرج است این وجودِ بیش و کمکارگاهِ صُنعِ(۳۷) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بیقیمتی است(۳۳) ربّانی: خداپرست، عارف(۳۴) دَخل: درآمد، سود(۳۵) عَدَم: نیستی، نابودی(۳۶) مَرَم: مگریز(۳۷) صُنع: آفرینش، آفریدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۸) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۹) و سَنی(۴۰)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۳۹) حَبر: دانشمند، دانا(۴۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۴۱) و در چَهی ای قَلتَبان(۴۲)دست وادار از سِبالِ(۴۳) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۴۱) گَو: گودال(۴۲) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۴۳) سِبال: سبیل----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsبجنب بر خود آخر، که چاشتگاه شدهستاز آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3344بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #589, Divan e Shamsخَمُش باش و بجو عِصمَت، سفر کن جانبِ حضرتکه نَبْوَد خواب را لذّت، چو بانگِ خیز خیز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد، زود برخیز، ای جوانرَخت بَربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خفتهایدر زیانی، در زیانی، در زیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsبزن آبِ سرد بر رو، بجَه و بکن علالا(۴۴)که ز خوابناکیِ تو همه سود شد زیانیکه چراغِ دزد باشد شب و، خوابِ پاسبانانبه دَمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی؟(۴۴) علالا: بانگ، شور و غوغا----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsمگو که: خفته نِیَم، ناظرم به صنعِ خدانظر به صُنع حجاب است از چنان منظورمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762پس در آ در کارگه، یعنی عدمتا ببینی صُنع و صانع را به همکارگه چون جایِ روشندیدگی(۴۵) است پس برونِ کارگه، پوشیدگی استرُو به هستی داشت فرعونِ عَنود لاجَرَم از کارگاهش کور بود(۴۵) روشندیدگی: روشنبینی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360عاشقِ صُنعِ(۴۶) تواَم در شکر و صبر(۴۷)عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۴۸)؟عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بودعاشقِ مصنوعِ او کافر بود(۴۶) صُنع: آفرینش، آفریدن(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۸) گَبر: کافر----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صنعِ حق، چون نیستی است پس بُرونِ کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3925خویشتن را نیک از این آگاه کن صبح آمد، خواب را کوتاه کنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsروانِ خفته اگر داندی که در خواب استاز آنچه دیدی، نی خوش شدی و نی رنجورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظَفَر(۴۹) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بیمُرادهر که پایَندانِ(۵۰) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۵۱)(۴۹) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۵۰) پایَندان: ضامن، کفیل(۵۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمعِ تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت.----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4505از هزاران یک کسی خوشمَنظَر است که بداند کو به صندوق اندر است مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsدرآمد از درِ گُلخَن به خشم حمّامیزدش به پای که برجه، نه مردهای در گورمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سَعد(۵۲)چشمِ او ماندهست در جویِ روانبی خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکی نهد دل بر سبب های جهان؟(۵۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1211شرع بهرِ دفعِ شرّ رایی زنددیو را در شیشهٔ حجّت کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsبِجسَت و پهلوی خود نی خزینه دید و نه مُلکولی خزینهٔ حمّام سرد دید و نَفورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم، ای کریمجز دلی دلتنگتر از چشمِ میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۵۳)(۵۳) عَنا: رنج----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزشِ بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهدر فرارِ لا یُطاق(۵۴) آسان بِجِه(۵۵)(۵۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۵۵) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530گفت: مُفتیِّ(۵۶) ضرورت هم توییبیضرورت گر خوری، مجرم شوی(۵۶) مُفتی: فتوا دهنده----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648پس هنر، آمد هلاکت خام راکز پیِ دانه، نبیند دام رااختیار آن را نکو باشد که اومالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۵۷)چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۵۸)دور کن آلت، بینداز اختیار(۵۷) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.(۵۸) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اَندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش، کرد سردبعد از آن تاجش همآن دَم راست شد آنچنانکه تاج را میخواست شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بُوَد دیدِ وَیات هر دَم نذیراز پیِ آن گفت حق، خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتارِ شَنیعاز پیِ آن گفت حق، خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #227چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۵۹)دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمشتو مرا چون بَرّه دیدی بیشُبانتو گُمان بُردی ندارم پاسبانعاشقان از درد زآن نالیدهاندکه نظر ناجایگه مالیدهاندبیشُبان دانستهاند آن ظَبْی(۶۰) رارایگان دانستهاند آن سَبْی(۶۱) راتا ز غَمزه(۶۲) تیر آمد بر جگرکه منم حارس، گزافه کم نگرکَی کم از بَرّه کم از بُزغالهامکه نباشد حارس از دُنبالهام؟حارسی دارم که مُلکش میسزدداند او بادی که آن بر من وزدسَرد بود آن باد یا گرم، آن علیمنیست غافل، نیست غایب، ای سَقیم(۶۳)نفسِ شهوانی ز حق کرّست و کورمن به دل، کوریت میدیدم ز دُورهشت سالت زآن نپرسیدم به هیچکه پُرَت دیدم ز جهلِ پیچ پیچ(۶۴)خود چه پُرسم آنکه او باشد به تُون(۶۵)که تو چُونی؟ چون بُوَد او سرنگون(۵۹) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.(۶۰) ظَبْی: آهو(۶۱) سَبْی: شکار(۶۲) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق(۶۳) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.(۶۴) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب(۶۵) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #238مثالِ دنیا چون گُولْخَن و تقویٰ چون حمّام شهوتِ دنیا مثالِ گُلْخَن استکه ازو حَمّامِ تَقْویٰ روشن استلیک قِسمِ مُتَّقی زین تُون، صفاستزآنکه در گرمابه است و، در نَقاست(۶۶)اغنیا مانندهٔ سِرگینکَشانبهرِ آتش کردنِ گرمابهباناندر ایشان حرص بنهاده خداتا بُوَد گرمابه گرم و با نواترکِ این تُون گوی و، در گرمابه رانترکِ تُون را عینِ آن گرمابه دانهر که در تُون است، او چون خادم استمر وَرا که صابر است و حازم استهر که در حمّام شد، سیمایِ اوهست پیدا بر رُخِ زیبای اوقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #29«سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»«نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست.»تونیان را نیز سیما آشکاراز لباس و، از دُخان و، از غبارقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Sooreh Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ»«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند.»ور نبینی رُوش، بُویش را بگیربُو عصا آمد برایِ هر ضَریر(۶۷)ور نداری بو، درآرَش در سخُناز حدیثِ نو بدان رازِ کهُنپس بگوید تُونیی صاحبذَهَب(۶۸)بیست سَلّه(۶۹) چِرک بردم تا به شبحرصِ تو چون آتش است اندر جهانباز کرده هر زبانه صد دهانپیشِ عقل این زر چو سِرگین ناخوش استگرچه چون سِرگین فروغِ آتش استآفتابی که دَم از آتش زندچِرکِ تر را لایقِ آتش کندآفتاب، آن سنگ را هم کرد زرتا به تُونِ حرص افتد صد شَرَرآنکه گوید: مال گِرْد آوردهامچیست؟ یعنی چِرکِ چندین بُردهاماین سخن گرچه که رُسواییفزاستدر میانِ تونیان، زین، فخرهاستکه تو شش سَلّه کشیدی تا به شبمن کشیدم بیست سَلّه بیکُرَب(۷۰)آن که در تُون زاد و، پاکی را ندیدبویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدید(۶۶) نَقا: مخفّفِ نَقاء به معنی پاکیزگی، خلوص(۶۷) ضَریر: نابینا(۶۸) صاحبذَهَب: کسی که صاحبِ زر و پولِ بسیار است(۶۹) سَلّه: سبد، زنبیل(۷۰) کُرَب: جمع کُربَه به معنی رنج و اندوه------------------------مجموع لغات:(۱) منصور: پیروز، چیره، غالب، فاتح، فیروز، نصرتیافته، فیروزمند، مظفر؛ در مقابلِ مغلوب و مقهور(۲) مهجور: جدا، دور(۳) گُلخَنتاب: کسی که آتشخانهٔ حمّام را روشن میکند.(۴) حاجب: دربانِ پادشاه(۵) دَستور: وزیر(۶) سِنین: جمعِ سنة، سالها(۷) شُهور: جمعِ شهر، ماهها(۸) غُلغُله: شوروغوغا؛ دادوفریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا.(۹) دار و گیر: خودنمایی و تکبر، جنگ و پیکار و ستیز، توقیف و مُقَیَّد کردنِ اشخاص(۱۰) بَردابَرد: کلمهای که به هنگامِ حرکت شاه یا امیر در معابر، نگهبانانِ وی میگفتند، یعنی دور شوید.(۱۱) لِـمَنِ الْـمُلک: پادشاهی از آنِ کیست؟ اشاره به آیهٔ (۱۶) سورهٔ مؤمن (۴۰)(۱۲) شر و شور: فتنه و غوغا، جنگ و ستیز، جار و جنجال(۱۳) نَفور: نفرتانگیز، رمنده(۱۴) صِیحه: آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد، عذاب. (۱۵) صیحَةً فَاِذا: جز یک بانگ نیست، که ناگهان پیش ما حاضر شوید. اشاره به آیهٔ (۵۳)، سورهٔ یس (۳۶)(۱۶) اِدبیر: بدبختی(۱۷) مقهور: مورد خشم و قهر واقعشده، خوارشده، شکستخورده، مغلوب.(۱۸) لُباب: برگزیده، منتخب(۱۹) مقصور: مختصر و کوتاه شده(۲۰) ضَیف: مهمان(۲۱) بَحری: دریانورد، آشنا به امور و طریق دریا(۲۲) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن(۲۳) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۲۴) تاسه گرفتن: دل گرفتن(۲۵) مُدام: شراب(۲۶) یَقْظَت: بیداری(۲۷) عِشوه دادن: فریب دادن(۲۸) بلاغ: دلالت(۲۹) جَذوب: بسیار جذب کننده(۳۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۳۱) حَدید: آهن(۳۲) کَفیٰ بِاللّهْ: خداوند کفایت میکند(۳۳) ربّانی: خداپرست، عارف(۳۴) دَخل: درآمد، سود(۳۵) عَدَم: نیستی، نابودی(۳۶) مَرَم: مگریز(۳۷) صُنع: آفرینش، آفریدن(۳۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۹) حَبر: دانشمند، دانا(۴۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۴۱) گَو: گودال(۴۲) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۴۳) سِبال: سبیل(۴۴) علالا: بانگ، شور و غوغا(۴۵) روشندیدگی: روشنبینی(۴۶) صُنع: آفرینش، آفریدن(۴۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۴۸) گَبر: کافر(۴۹) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۵۰) پایَندان: ضامن، کفیل(۵۱) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمعِ تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت.(۵۲) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نحس(۵۳) عَنا: رنج(۵۴) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۵۵) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن(۵۶) مُفتی: فتوا دهنده(۵۷) اِتَّقُوا: بترسید، تقوا پیشه کنید.(۵۸) زینهار: بر حذر باش، کلمه تنبیه(۵۹) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.(۶۰) ظَبْی: آهو(۶۱) سَبْی: شکار(۶۲) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق(۶۳) سَقیم: بیمار جسمانی، در اینجا منظور بیمار اخلاقی و باطنی است.(۶۴) جهلِ پیچ پیچ: نادانی بسیار، جهل مرکّب(۶۵) تُون: آتش خانهٔ حمام، گُلْخَن(۶۶) نَقا: مخفّفِ نَقاء به معنی پاکیزگی، خلوص(۶۷) ضَریر: نابینا(۶۸) صاحبذَهَب: کسی که صاحبِ زر و پولِ بسیار است(۶۹) سَلّه: سبد، زنبیل(۷۰) کُرَب: جمع کُربَه به معنی رنج و اندوه----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsندا رسید به جانها ز خسرو منصورنظر به حلقه مردان چه میکنید از دورچو آفتاب برآمد چه خفتهاند این خلقنه روح عاشق روزست و چشم عاشق نوردرون چاه ز خورشید روح روشن شدز نور خارش پذرفت نیز دیده کوربجنب بر خود آخر که چاشتگاه شدهستاز آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجورمگو که خفته نیم ناظرم به صنع خدانظر به صنع حجاب است از چنان منظورروان خفته اگر داندی که در خواب استاز آنچه دیدی نی خوش شدی و نی رنجورچنانکه روزی در خواب رفت گلخنتاببه خواب دید که سلطان شدهست و شد مغروربدید خود را بر تخت ملک و از چپ و راستهزار صف ز امیر و ز حاجب و دستورچنان نشسته بر آن تخت او که پنداریدر امر و نهی خداوند بد سنین و شهورمیان غلغله و دار و گیر و بردابردمیان آن لـمن الـملک و عزت و شر و شوردرآمد از در گلخن به خشم حمامیزدش به پای که برجه نه مردهای در گوربجست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه ملکولی خزینه حمام سرد دید و نفوربخوان ز آخر یاسین که صیحه فاذاتو هم به بانگی حاضر شوی ز خواب غرورچه خفتهایم ولیکن ز خفته تا خفتههزار مرتبه فرق است ظاهر و مستورشهی که خفت ز شاهی خود بود غافلخسی که خفت ز ادبیر خود بود معذورچو هر دو باز ازین خواب خویش بازآیندبه تخت آید شاه و به تخته آن مقهورلباب قصه بماندهست و گفت فرمان نیستنگر به دانش داوود و کوتهی زبورمگر که لطف کند باز شمس تبریزیوگرنه ماند سخن در دهان چنین مقصورقرآن کریم، سورهٔ غافر (۴۰)، آیهٔ ۱۶Quran, Sooreh Al-Ghaafir(#40), Line #16«يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ ۖ لَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ ۚ لِـمَنِ الْـمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»«آن روز كه همگان آشكار شوند. هيچ چيز از آنها بر خدا پوشيده نماند. در آن روز فرمانروايى از آن كيست؟ از آن خداى يكتاى قهار.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۵۳Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #53«إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»«جز يک بانگِ سهمناک نخواهد بود، كه همه نزدِ ما حاضر مىآيند.»قرآن کریم، سورهٔ انبیاء (۲۱)، آیهٔ ۱۰۵Quran, Sooreh Al-Anbiyaa(#21), Line #105«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ.»«و ما در زبور -پس از تورات- نوشتهايم كه اين زمين را بندگانِ صالحِ من به ميراث خواهند.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsندا رسید به جانها ز خسرو منصورنظر به حلقه مردان چه میکنید از دورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیفست او را دار خوش مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shamsهله بحری شو و در رو مکن از دور نظارهکه بود در تک دریا کف دریا به کنارهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #492, Divan e Shamsبه گرد آتش عشقش ز دور میگردیاگر تو نقره صافی میانه را چه شدهستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #945, Divan e Shamsندا رسید به جانها که چند میپاییدبه سوی خان اصلی خویش بازآییدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsچو آفتاب برآمد چه خفتهاند این خلقنه روح عاشق روزست و چشم عاشق نورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتگفتی که خمش کنم نکردیمیخندد عشق بر ثباتتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #84چشم چون بستی تو را تاسه گرفتنور چشم از نور روزن کی شکفتتاسه تو جذب نور چشم بودتا بپیوندد به نور روز زودچشم باز ار تاسه گیرد مر تو رادان که چشم دل ببستی بر گشامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بود دید ویات هر دم نذیراز پی آن گفت حق خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتار شنیعاز پی آن گفت حق خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsدرون چاه ز خورشید روح روشن شدز نور خارش پذرفت نیز دیده کورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنار بامی ای مست مدامپست بنشین یا فرود آ والسلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دم خوش را کنار بام دانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #588خوابناکی کو ز یقظت میجهددایه وسواس عشوهش میدهدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز برجه کم ستیزتو بگویی آفتابا کو گواهگویدت ای کور از حق دیده خواهروز روشن هر که او جوید چراغعین جستن کوریش دارد بلاغور نمیبینی گمانی بردهایکه صباحست و تو اندر پردهایکوری خود را مکن زین گفت فاشخامش و در انتظار فضل باشدر میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استانصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتوامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #167عقل را با عقل یاری یار کنامرهم شوری بخوان و کار کنقرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبس بدی بنده را کفی باللهلیکش این دانش و کفایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3517کافیم بدهم تو را من جمله خیربیسبب بیواسطه یاری غیرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3520کافیم بی داروت درمان کنمگور را و چاه را میدان کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #684گفت پیغمبر که یزدان مجیداز پی هر درد درمان آفریدحدیث«ما اَنْزَلَ اللهُ داءً اِلّا اَنْزَلَ لَهُ شِفاءً»«حق تعالی دردی پدید نیاورد مگر آنکه درمانی برای آن فراهم ساخته.»لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بوبهر درد خویش بیفرمان اوچشم را ای چارهجو در لامکانهین بنه چون چشم کشته سوی جاناین جهان از بیجهت پیدا شدهستکه ز بیجایی جهان را جا شدهستباز گرد از هست سوی نیستیطالب ربی و ربانیستیجای دخل است این عدم از وی مرمجای خرج است این وجود بیش و کمکارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بیقیمتی استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsبجنب بر خود آخر که چاشتگاه شدهستاز آنکه خفته چو جنبید خواب شد مهجورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3344بی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #589, Divan e Shamsخمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حضرتکه نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد زود برخیز ای جوانرخت بربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خفتهایدر زیانی در زیانی در زیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2830, Divan e Shamsبزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالاکه ز خوابناکی تو همه سود شد زیانیکه چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانانبه دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsمگو که خفته نیم ناظرم به صنع خدانظر به صنع حجاب است از چنان منظورمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #762پس در آ در کارگه یعنی عدمتا ببینی صنع و صانع را به همکارگه چون جای روشندیدگی است پس برون کارگه پوشیدگی استرو به هستی داشت فرعون عنود لاجرم از کارگاهش کور بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1360عاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی است پس برون کارگه بیقیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3925خویشتن را نیک از این آگاه کن صبح آمد خواب را کوتاه کنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsروان خفته اگر داندی که در خواب استاز آنچه دیدی نی خوش شدی و نی رنجورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بیمرادهر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزارچون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4505از هزاران یک کسی خوشمنظر است که بداند کو به صندوق اندر است مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsدرآمد از در گلخن به خشم حمامیزدش به پای که برجه نه مردهای در گورمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784تشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعدچشم او ماندهست در جوی روانبی خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب های جهانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1211شرع بهر دفع شر رایی زنددیو را در شیشه حجت کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1144, Divan e Shamsبجست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه ملکولی خزینه حمام سرد دید و نفورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329چون الف چیزی ندارم ای کریمجز دلی دلتنگتر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویمناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان نداردباید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #496چون نباشد قوتی پرهیز بهدر فرار لا یطاق آسان بجهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530گفت مفتی ضرورت هم توییبیضرورت گر خوری مجرم شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #648پس هنر آمد هلاکت خام راکز پی دانه نبیند دام رااختیار آن را نکو باشد که اومالک خود باشد اندر اتقواچون نباشد حفظ و تقوی زینهاردور کن آلت بینداز اختیارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1906پس سلیمان اندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش کرد سردبعد از آن تاجش همان دم راست شد آنچنانکه تاج را میخواست شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۵ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #215از پی آن گفت حق خود را بصیرکه بود دید ویات هر دم نذیراز پی آن گفت حق خود را سمیعتا ببندی لب ز گفتار شنیعاز پی آن گفت حق خود را علیمتا نیندیشی فسادی تو ز بیممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #227چونکه چشمم سرخ باشد در عمشدانمش ز آن درد گر کم بینمشتو مرا چون بره دیدی بیشبانتو گمان بردی ندارم پاسبانعاشقان از درد زآن نالیدهاندکه نظر ناجایگه مالیدهاندبیشبان دانستهاند آن ظبی رارایگان دانستهاند آن سبی راتا ز غمزه تیر آمد بر جگرکه منم حارس گزافه کم نگرکی کم از بره کم از بزغالهامکه نباشد حارس از دنبالهامحارسی دارم که ملکش میسزدداند او بادی که آن بر من وزدسرد بود آن باد یا گرم آن علیمنیست غافل نیست غایب ای سقیمنفس شهوانی ز حق کرست و کورمن به دل کوریت میدیدم ز دورهشت سالت زآن نپرسیدم به هیچکه پرت دیدم ز جهل پیچ پیچخود چه پرسم آنکه او باشد به تونکه تو چونی چون بود او سرنگونمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #238مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام شهوت دنیا مثال گلخن استکه ازو حمام تقوی روشن استلیک قسم متقی زین تون صفاستزآنکه در گرمابه است و در نقاستاغنیا ماننده سرگینکشانبهر آتش کردن گرمابهباناندر ایشان حرص بنهاده خداتا بود گرمابه گرم و با نواترک این تون گوی و در گرمابه رانترک تون را عین آن گرمابه دانهر که در تون است او چون خادم استمر ورا که صابر است و حازم استهر که در حمام شد سیمای اوهست پیدا بر رخ زیبای اوقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #29«سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»«نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست.»تونیان را نیز سیما آشکاراز لباس و از دخان و از غبارقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Sooreh Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ»«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند.»ور نبینی روش بویش را بگیربو عصا آمد برای هر ضریرور نداری بو درآرش در سخناز حدیث نو بدان راز کهنپس بگوید تونیی صاحبذهببیست سله چرک بردم تا به شبحرص تو چون آتش است اندر جهانباز کرده هر زبانه صد دهانپیش عقل این زر چو سرگین ناخوش استگرچه چون سرگین فروغ آتش استآفتابی که دم از آتش زندچرک تر را لایق آتش کندآفتاب آن سنگ را هم کرد زرتا به تون حرص افتد صد شررآنکه گوید مال گرد آوردهامچیست یعنی چرک چندین بردهاماین سخن گرچه که رسواییفزاستدر میان تونیان زین فخرهاستکه تو شش سله کشیدی تا به شبمن کشیدم بیست سله بیکربآن که در تون زاد و پاکی را ندیدبوی مشک آرد بر او رنجی پدید