Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #946

01.19.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۴۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۷ ژانویه ۲۰۲۳ -  ۲۸ دیبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۴۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۴۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  متن نوشته شده بخش تلفنی برنامه با فرمت PDFخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۴۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsبسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موجِ خون راحریفِ(۱) دوزخ‌آشامانِ(۲) مستیمکه بشکافند سقفِ سبزگون راچه خواهد کرد شمعِ لایَزالی(۳)؟فلک را، وین دو شمعِ سرنگون(۴) رافرو بُرّیم دستِ دزدِ غم راکه دزدیده‌ست عقلِ صد زبون راشرابِ صِرفِ(۵) سلطانی بریزیمبخوابانیم عقلِ ذوفُنون راچو گردد مست، حَد بر وی برانیمکه از حَد بُرد تَزویر و فُسون رااگر چه زوبَع(۶) و استادِ جمله‌ستچه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون(۷) را*چنانش بیخود و سرمست سازیمکه چون آید، نداند راهِ چون راچنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْکه تا عبرت شود لایَعْلَمُون(۸) راکنون عالِم شود کز عشق جان دادکنون واقف شود علمِ درون رادرونِ خانهٔ دل او ببیندستونِ این جهانِ بی‌ستون راکه سرگردان بدین سرهاست گرنهسکون بودی جهانِ بی‌سکون راتنِ با سر نداند سرِّ کُن راتنِ بی‌سر شناسد کاف و نون(۹) را**یکی لحظه بنه سر ای برادرچه باشد از برایِ آزمون را؟یکی دَم رام کن از بهرِ سلطانچنین سگ را چنین اسبِ حَرون(۱۰) راتو دوزخ دان خودآگاهی ز عالمفنا شو کم طلب این سَرفُزون راچنان اندر صفاتِ حق فرو روکه بَرنایی نبینی این برون راچه جویی ذوقِ این آبِ سیه(۱۱) را؟چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟خمش کردم، نیارم شرح کردنز رشک و غیرتِ هر خامِ دون رانما ای شمسِ تبریزی کمالیکه تا نقصی نباشد کاف و نون را* قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیهٔ ۳۰Quran, At-Tur(#52), Line #30«أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْـمَنُونِ.»«يا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»** قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»(۱) حریف: همدم، یار(۲) دوزخ‌آشامان: کسانی که بر بلاها و تلخی‌ها صبر کنند.(۳) لایَزال: جاوید، زوال‌ ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه(۵) صِرف: خالص، ناب(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمی‌دانند.(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsبسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موجِ خون راحریفِ دوزخ‌آشامانِ مستیمکه بشکافند سقفِ سبزگون راچه خواهد کرد شمعِ لایَزالی؟فلک را، وین دو شمعِ سرنگون رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688بازگَرد از هست، سویِ نیستیطالبِ رَبّی و ربّانیستی(۱۲)(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاهِ صُنعِ(۱۳) حق، چون نیستی استپس بُرونِ کارگه بی‌قیمتی است(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shamsاگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما رافراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟ بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خوداگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsلذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ اوقاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106ور نمی‌تانی رضا دِه ای عَیار گر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلایِ دوست تطهیرِ شماستعلمِ او بالایِ تدبیرِ شماستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح و ظَفَر(۱۴) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۱۵) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۶)(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #730, Divan e Shamsدوزخ‌آشامانِ جنّت‌بخش روزِ رستخیزحاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۸) و سَنی(۱۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۲۰) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۱)دست وادار از سِبالِ(۲۲) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۲۰) گَو: گودال(۲۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۲۲) سِبال: سبیل----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsفرو بُرّیم دستِ دزدِ غم راکه دزدیده‌ست عقلِ صد زبون رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رَو، هر که غم دین برگزیدباقیِ غم‌ها خدا از وی بُریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsاز بندگیِ خدا مَلولمزیرا که به جان گلوپرستم(۲۳)خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاًاز لفظِ رسول خوانده استمچون بر دلِ من نشسته دودیچون زود چو گَرد برنجستم؟  حدیث‏«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ «هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»(۲۳) گلوپرست: حریص----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shamsمُطربِ عشقِ ابدم، زَخمهٔ عشرت بزنمریشِ طَرَب شانه کنم، سبلتِ(۲۴) غم را بِکَنَم(۲۴) سِبلَت: سبیل----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsشرابِ صِرفِ سلطانی بریزیمبخوابانیم عقلِ ذوفُنون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shamsتو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۲۵)چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچو گردد مست، حَد بر وی برانیمکه از حَد بُرد تَزویر و فُسون رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد   وانگه از خود بی ‏‌ز خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پَیاپی می‌بَر ار دوری ز اصلتا رگِ مَردیت آرد سویِ وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsاگر چه زوبَع و استادِ جمله‌ستچه داند حیلهٔ رَيْبَ الْـمَنُون رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْـمَنون(۲۶)(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهرِ حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #173آن نمی‌دانست عقلِ پای‌سستکه سبو دایم ز جُو نآید دُرُستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیرِ خداوند نماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنانش بیخود و سرمست سازیمکه چون آید، نداند راهِ چون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsیونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشقگفتمش: چونی؟ جوابم داد بر قانونِ خویشگفت: بودم اندرین دریا غذای ماهییپس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذُاالنّونِ(۲۷) خویشزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چونِ خویش؟(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنان پیر و چنان عالِم فنا بِهْکه تا عبرت شود لایَعْلَمُون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsاول بگیر آن جامِ مِهْ(۲۸)، بر کفّهٔ(۲۹) آن پیر نِهْچون مست گردد پیرِ دِه، رو سویِ مستان، ساقیا(۲۸) مِه: بزرگ(۲۹) کفّه: كفِ دست----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsای دل از این سرمست شو، هر جا رَوی، سرمست روتو دیگران را مست کن، تا او تو را دیگر دهدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsکه سرگردان بدین سرهاست گرنهسکون بودی جهانِ بی‌سکون رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زان شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsیکی لحظه بنه سر ای برادرچه باشد از برایِ آزمون را؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shamsمَگُریز، ای برادر، تو ز شعله‌هایِ آذرز برایِ امتحان را چه شود اگر دَرآیی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsیکی دَم رام کن از بهرِ سلطانچنین سگ را چنین اسبِ حَرون رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۳۰) هست آن سلطانِ دل‌ها منتظر (۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsتو دوزخ دان خودآگاهی ز عالمفنا شو کم طلب این سَرفُزون راعطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۶۴Poem(Qazal)# 264, Divan e Attarاگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دائممباش ایمن، یقین می‌دان که نَفسَت در کمین باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنان اندر صفاتِ حق فرو روکه بَرنایی نبینی این برون رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیبِ(۳۱) رب(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچه جویی ذوقِ این آبِ سیه را؟چه بویی سبزهٔ این بامِ تون را؟حدیث «إيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ.»«از سبزهٔ گلخن بپرهیزید.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان  بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاوِ زرّین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟   کاحمقان را این همه رغبت شگُفت‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsنما ای شمسِ تبریزی کمالیکه تا نقصی نباشد کاف و نون رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256آن که در تُون زاد و، پاکی را ندیدبویِ مُشک آرَد بر او رنجی پدیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #257قصهٔ آن دَبّاغ که در بازارِ عَطّاران از بویِ عِطر و مُشک بیهوش و رنجور شد.آن یکی افتاد بیهوش و خمیدچونکه در بازارِ عَطّاران رسیدبویِ عطرش زد ز عطّارانِ رادتا بگردیدش سَر و بر جا فتادهمچو مُردار اوفتاد او بی‌خبرنیم روز اندر میانِ رهگذرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز بَرجه کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروز روشن، هر که او جوید چراغعین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۳۲)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باشدر میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب(۳۳) رحمت استوین نشان جُستن، نشان علّت استأنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُوا(۳۲) بلاغ: دلالت(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #260جمع آمد خلق بر وی آن زمانجُملگان لٰاحَوْل‌گُو، درمان‌کُنانآن یکی کف بر دلِ او می‌براندوز گُلاب آن دیگری بر وی فشانداو نمی‌دانست کاندر مَرْتَعه(۳۴)از گلاب آمد وَرا آن واقعهآن یکی دستش همی‌مالید و سَروآن دگر کَهْگِل همی‌آورد ترآن بخورِ عُود و شِکَّر زد به هموآن دگر از پوشِشَش می‌کرد کموآن دگر نبضش، که تا چون می‌جهد؟وآن دگر بوی از دهانش می‌ستدتا که می خورده‌ست و یا بَنگ(۳۵) و حَشیش(۳۶)؟خلق درماندند اندر بیهُشیشپس خبر بُردند خویشان را شتابکه فلان افتاده است آنجا خرابکس نمی‌داند که چون مصروع(۳۷) گشتیا چه شد کو را فتاد از بام، طشت(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگ‌ها و سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه به دست می‌آید.(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2061دردمندی کِش ز بام افتاد طشتزو نهان کردیم حق، پنهان نگشتو آنکه او جاهل بُد از دردش بعیدچند بنمودند و، او آن را ندیدآینهٔ دل صاف باید تا در اوواشناسی صورتِ زشت از نکومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #269یک برادر داشت آن دَبّاغِ زَفْتگُرْبُز(۳۸) و دانا، بیآمد زود تفت(۳۹)اندکی سِرگینِ سگ در آستینخلق را بشْکافت و آمد با حَنین(۴۰)گفت: من رنجش همی‌دانم ز چیستچون سبب دانی، دوا کردن جَلی‌ست(۴۱)چون سبب معلوم نبْود، مشکل استدارویِ رنج و، در آن صد مَحْمِل(۴۲) استچون بدانستی سبب را، سهل شددانشِ اسباب، دفعِ جهل شدگفت با خود: هستش اندر مغز و رَگتُوی بر تُو بُویِ آن سِرگینِ سگتا میان اندر حَدَث او تا به شبغرقِ دبّاغی‌ست او روزی‌طلبپس چنین گفتست جالینوسِ مِه(۴۳)آنچه عادت داشت بیمار، آنْش دِهکز خلافِ عادت است آن رنجِ اوپس دوایِ رنجش از معتاد، جوچون جُعَل گشتست از سِرگین‌کشیاز گُلاب آید جُعَل را بیهُشیهم از آن سِرگین سَگ دارویِ اوستکه بِدآن او را همی مُعتاد و خوستاَلْخَبیثات لِلْخبیثین را بخوانرُو و پُشتِ این سخن را باز دانقرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶Quran, An-Noor(#24), Line #26«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ …»«زنان ناپاک براى مردان ناپاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاک …»ناصحان او را به عنبر(۴۴) یا گُلابمی دوا سازند بهرِ فتحِ باب(۴۵)مر خبیثان را نسازد طیّباتدرخور و لایق نباشد ای ثِقات(۴۶)(۳۸) گُرْبُز: زیرک، دانا، هوشیار(۳۹) تَفْت: تند، تیز، با حرارت، شتاب(۴۰) حَنین: فریاد زدن از روی اندوه و یا شادی(۴۱) جلی: واضح، روشن، آشکار(۴۲) مَحْمِل: آنچه که در آن چیزی و یا کسی را حمل کنند.(۴۳) مِه: بزرگ(۴۴) عَنْبَر: مادّه‌ای است چرب و خوشبو که از داخل دستگاه گوارش ماهیِ عنبر می‌گیرند. عنبر خالص آن است که روی آتش تماماً بسوزد.(۴۵) فَتْحِ باب: گشودنِ در. گشودنِ در نجات و صلاح.(۴۶) ثِقات: انسان‌های قابلِ اعتماد----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکِی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟«ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هویٰ و هوس پاک نشده است، چون همراهِ وسوسه‌های شیطانِ بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذاتِ حضرتِ حق در آن جا متجلّی است؟»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۴۷)او ز هر شهری، ببیند آفتابحق پدید است از میانِ دیگرانهمچو ماه، اندر میانِ اختران(۴۸)(۴۷) فتحِ باب: گشودن در(۴۸) اَختَران: ستارگان----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1405رُو و سَر در جامه‌ها پیچیده‌ایدلاجَرَم با دیده و نادیده‌ایدقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179«…وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا…»«…و آنان را چشمهايى است كه بدان نمى‌بينند…»آدمی دید است و باقی پوست استدید، آن است آن، که دیدِ دوست استچونکه دیدِ دوست نَبْوَد کور بِهْدوست، کو باقی نباشد، دُور بِهْمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیرِ خدا، بینا بدومقتضایِ(۴۹) عشق این باشد بگو(۴۹) مقتضا: لازمه، اقتضا شده----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283چون ز عِطرِ وَحی کژ گشتند و گُمبُد فَغانْشان که تَطَیَّرْنا بِکُمْاز آنرو که حق‌ستیزان، از بوی دلاویز وحی و رایحهٔ جانبخش الهی گمراه و منحرف شدند، فریاد برداشتند که: «ما به شما فال بد می‌زنیم.»قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»رنج و بیماری‌ست ما را این مقال(۵۰)نیست نیکو وَعْظتان ما را به فالگر بیآغازید نُصْحی آشکارما کنیم آن دَم شما را سنگسارما به لَغْو و لَهْو(۵۱)، فربه گشته‌ایمدر نصیحت خویش را نسْرشته‌ایمهست قُوتِ ما دروغ و لاف و لاغشورشِ معده‌ست ما را زین بَلاغ(۵۲)رنج را صدتُو و افزون می‌کنیدعقل را دارو به افْیُون می‌کنیدقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۷Quran, Yaseen(#36), Line #17«وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.»«و بر عهده ما جز پيام‌رسانيدن آشكارا هيچ نيست.»(۵۰) مقال: گفتار(۵۱) لَغْو و لَهْو: گفتار و عملِ بیهوده(۵۲) بَلاغ: نصیحت----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1392دیده این شاهان ز عامه خوفِ جانکین گُرُه کورند و، شاهان بی‏‌نشانچون که حکم اندر کفِ رندان(۵۳) بُوَدلاجَرَم ذَاالنُّون در زندان بُوَدیک سواره می‌رود شاهِ عظیمدر کفِ طفلان چنین دُرِّ یتیم(۵۴)دُرِّ چه؟ دریا نهان در قطره‌‏‌ییآفتابی مخفی اندر ذرّه‌‏ییآفتابی خویش را ذرّه نمودو اندک اندک، رویِ خود را برگشودجُملۀ‏ ذرّات در وی محو شدعالَم از وی مست گشت و، صَحْو شدچون قلم در دستِ غدّاری(۵۵) بُوَدبی‏‌گمان منصور بر داری بُوَدچون سفیهان راست این کار و کیالازم آمد یَقْتُلُون الْاَنْبیاقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۱Quran, Al-Baqarah(#2), Line #91«…فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»«…بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد، از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى‌كشتيد؟»انبیا را گفته قومِ راهْ گماز سَفَه: اِنّاٰ تَطَیَّرْنَا بِکُمْ‏ قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»جهلِ ترسا بین، امان انگیختهز آن خداوندی که گشت آویخته‏چون به قولِ اوست مصلوبِ جُهودپس مَر او را امن کَی تاند نمود؟قرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۵۷Quran, An-Nisaa(#4), Line #157«وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا.»«و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم. و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد. هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى‌كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.»چون دلِ آن شاه، زیشان خون بُوَدعصمتِ وَ اَنْتَ فیهِمْ چُون بُوَد؟قرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۳۳Quran, Al-Anfaal(#8), Line #33«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.»«تا آنگاه كه تو در ميانشان هستى خدا عذابشان نكند و تا آنگاه كه از خدا آمرزش مى‌طلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد.»زرِّ خالص را و، زرگر را خطرباشد از قَلّابِ(۵۶) خاین بیشتریوسفان از رَشکِ زشتان مخفی‌اندکز عدو خوبان در آتش می‏‌زیند یوسفان از مکرِ اِخْوان در چَه‏‌اندکز حسد، یوسف به گُرگان می‏‌دهنداز حسد بر یوسفِ مصری چه رفت؟این حسد اندر کمین، گُرگی است زَفْتلاجَرَم زین گُرگ، یعقوبِ حلیمداشت بر یوسف، همیشه خوف و بیمگرگِ ظاهر، گِردِ یوسف خود نگشتاین حسد در فعل، از گُرگان گذشتزخم کرد این گرگ، وز عُذرِ لَبِق(۵۷)آمده کِانّاٰ ذَهَبْناٰ نَسْتَبِقصد هزاران گرگ را این مکر نیستعاقبت رسوا شود این گرگ، بیستقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۷Quran, Yusuf(#12), Line #17«قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ.»«گفتند: اى پدر، ما به اسب‌تاختن رفته بوديم و يوسف را نزد كالاى خود گذاشته بوديم، گرگ او را خورد. و هر چند هم كه راست بگوييم تو سخن ما را باور ندارى.»(۵۳) رندان: جمع رِنْد معانی بسیار دارد، ولی در این بیت به معنی اوباش و فاجر و لاابالی است.(۵۴) دُرِّ یتیم: مروارید درشت و آبدار که به تنهایی در درون صدف پرورش یابد، مروارید گرانبها، مروارید یک دانه.(۵۵) غَدّار: حیله‌گر، خیانت کار(۵۶) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.(۵۷) لَبِق: خوش خلق، عُذری مقبول و منطقی از نظر من ذهنی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283معالجه کردنِ برادرِ دبّاغ، دبّاغ را به خُفیه به بویِ سِرْگینخلق را می‌رانْد از وی آن جوانتا علاجش را نبینند آن کسانسَر به گوشش بُرد همچون رازْگوپس نهاد آن چیز بر بینیِّ اوکو به کف، سِرگینِ سگ ساییده بوددارویِ مغزِ پلید، آن دیده بودساعتی شد، مَرد جُنبیدن گرفتخلق گفتند: این فسونی بُد شگفتکین بخواند افسون، به گوشِ او دمیدمُرده بود، افسون به فریادش رسیدجُنبشِ اهل فَساد آن سو بُوَدکه زِنا و غمزه و ابرو بُوَدهر که را مُشکِ نصیحت سود نیستلاجَرَم با بُویِ بَد خُو کردنی‌ستمشرکان را زآن نَجس خوانده‌ست حقکاندرونِ پُشک(۵۸) زادند از سَبَق(۵۹)قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۲۸Quran, At-Tawba(#9), Line #28«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا …»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد الحرام نزديک شوند ….»کِرم کو زاده است در سِرگین، اَبَدمی‌نگرداند به عنبر، خُویِ خَودچون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۶۰) نوراو همه جسم است، بی‌دل چون قُشور(۶۱)ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش دادهم‌چو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ‌ زادلیک نه مرغِ خسیسِ خانگیبلک مرغِ دانش و فرزانگی(۵۸) پُشک: سرگینِ گاو و گوسفند و شتر(۵۹) سَبَق: در اینجا منظور ازل است. (مقابلِ اَبَد).(۶۰) رَشّ: پاشیدن(۶۱) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760حق، فِشانْد آن نور را بر جانهامُقبِلان(۶۲) برداشته دامانهاو آن نثارِ نور را او یافتهروی، از غیرِ خدا برتافتههر که را دامانِ عشقی نا بُدهز آن نثارِ نور، بی‌بهره شدهحدیث«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»جُزوها را روی‌ها سویِ کُل استبلبلان را عشقْ‌بازی با گُل استگاو را رنگ از برون و، مرد رااز درون جُو رنگِ سُرخ و زرد رارنگ‌هایِ نیک از خُمِّ صفاسترنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۶۳) جفاست(۶۴)صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیفلَعْنَةُالله، بویِ آن رنگِ کثیفقرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۳۸ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #138«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»آنچه از دریا به دریا می‌روداز همانجا کآمد، آن‌جا می‌روداز سَرِ کُه، سیل‌هایِ تیزْرَوْوز تنِ ما، جانِ عشق‌آمیزْ رَو(۶۲) مُقبِل: نیک‌بخت(۶۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن(۶۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186مُفترِق(۶۵) شد آفتابِ جان‌هادر درونِ روزنِ ابدان‌هاچون نظر در قُرص داری، خود یکی استوآنکه شد محجوبِ ابدان، در شکی استتفرقه در روحِ حیوانی بُوَدنفسِ واحد، روحِ انسانی بُوَدچونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُمُفترِق هرگز نگردد نورِ اوحدیث«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»(۶۵) مُفترِق: پراکنده شوند----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #301تو بِدآن مانی، کز آن نوری، تهیزآنکه بینی بر پلیدی می‌نهیاز فراقت زرد شد رُخسار و رُوبرگِ زردی، میوهٔ ناپُخته تودیگ ز آتش شد سیاه و دُودْفامگوشتْ از سختی چنین مانده‌ است خاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #156گفت او: گر اَبْلَهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت: ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی‌ دانی تو لُدّ(۶۶)(۶۶) لُدّ: دشمنِ سرسخت----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211این حکایت را بِدآن گفتم که تالاف کم بافی، چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مُسْتَزاد(۶۷)این بُده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زنِ صوفی تو خاین بوده‌ایدامِ مکر اندر دغَا بگشوده‌ایکه زِ هر ناشُسته‌رُویی(۶۸) گَپ‌زنی(۶۹)شرم داری وز خدایِ خویش نی(۶۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۶۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۶۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225من همی دانستمت پیش از وِصالکه نِکُورُویی، ولیکن بَدخِصالمن همی دانستمت پیش از لقاکز ستیزه، راسخی اندر شَقا(۷۰)چونکه چشمم سرخ باشد در عَمَش(۷۱)دانَمَش ز آن درد، گر کم بینمش(۷۰) شَقا: بدبختی و شقاوت(۷۱) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #304هشت سالت جُوش دادم در فراقکم نشد یک ذرّه خامیت و نفاقغورهٔ تو سنگّْ‌بسته(۷۲) کز سَقام(۷۳)غوره‌ها اکنون مَویزند و، تو خام(۷۲) سنگّْ‌بسته: سفت و سخت، کال(۷۳) سَقام: بیماری------------------------مجموع لغات:(۱) حریف: همدم، یار(۲) دوزخ‌آشامان: کسانی که بر بلاها و تلخی‌ها صبر کنند.(۳) لایَزال: جاوید، زوال‌ ناپذیر، شمعِ لایَزالی: کنایه از حق تعالی(۴) دو شمعِ سرنگون: کنایه از خورشید و ماه(۵) صِرف: خالص، ناب(۶) زوبَع: شیطان، ابلیس(۷) رَيْبَ الْـمَنُون: حوادث ناگوار، اشاره به آیهٔ ۳۰، سورهٔ طور(۵۲)(۸) لایَعْلَمُون: کسانی که نمی‌دانند.(۹) کاف و نون: کُن، اشاره به آیهٔ ۸۲، سورهٔ یس(۳۶)(۱۰) حَرون: سرکش، نافرمان(۱۱) آبِ سیه: کنایه از هشیاری جسمی(۱۲) ربّانی: خداپرست، عارف(۱۳) صُنع: آفرینش، آفریدن(۱۴) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۵) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۶) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۰) گَو: گودال(۲۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۲۲) سِبال: سبیل(۲۳) گلوپرست: حریص(۲۴) سِبلَت: سبیل(۲۵) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۲۶) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار(۲۷) ذُاالنّون: ذُاالنّونِ مصری از عارفان بزرگ که مواعظ او معروف است.(۲۸) مِه: بزرگ(۲۹) کفّه: كفِ دست(۳۰) بِرّ: نیکی، نیکویی(۳۱) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۳۲) بلاغ: دلالت(۳۳) جَذوب: بسیار جذب کننده(۳۴) مَرْتَعه: چراگاه، منظور بازار عطّاران است که محلّی خوشبو و دلنواز است.(۳۵) بَنگ: گردی که از کوبیدن برگ‌ها و سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه گیرند که خاصیت تخدیری دارد.(۳۶) حَشیش: نوعی مادّهٔ تخدیر کننده که از سرشاخه‌های گُل‌‌‌دار گیاه شاهدانه به دست می‌آید.(۳۷) مَصْروع: آن که دچار صَرْع و غش است.(۳۸) گُرْبُز: زیرک، دانا، هوشیار(۳۹) تَفْت: تند، تیز، با حرارت، شتاب(۴۰) حَنین: فریاد زدن از روی اندوه و یا شادی(۴۱) جلی: واضح، روشن، آشکار(۴۲) مَحْمِل: آنچه که در آن چیزی و یا کسی را حمل کنند.(۴۳) مِه: بزرگ(۴۴) عَنْبَر: مادّه‌ای است چرب و خوشبو که از داخل دستگاه گوارش ماهیِ عنبر می‌گیرند. عنبر خالص آن است که روی آتش تماماً بسوزد.(۴۵) فَتْحِ باب: گشودنِ در. گشودنِ در نجات و صلاح.(۴۶) ثِقات: انسان‌های قابلِ اعتماد(۴۷) فتحِ باب: گشودن در(۴۸) اَختَران: ستارگان(۴۹) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۵۰) مقال: گفتار(۵۱) لَغْو و لَهْو: گفتار و عملِ بیهوده(۵۲) بَلاغ: نصیحت(۵۳) رندان: جمع رِنْد معانی بسیار دارد، ولی در این بیت به معنی اوباش و فاجر و لاابالی است.(۵۴) دُرِّ یتیم: مروارید درشت و آبدار که به تنهایی در درون صدف پرورش یابد، مروارید گرانبها، مروارید یک دانه.(۵۵) غَدّار: حیله‌گر، خیانت کار(۵۶) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.(۵۷) لَبِق: خوش خلق، عُذری مقبول و منطقی از نظر من ذهنی(۵۸) پُشک: سرگینِ گاو و گوسفند و شتر(۵۹) سَبَق: در اینجا منظور ازل است. (مقابلِ اَبَد).(۶۰) رَشّ: پاشیدن(۶۱) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست(۶۲) مُقبِل: نیک‌بخت(۶۳) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن(۶۴) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.(۶۵) مُفترِق: پراکنده شوند(۶۶) لُدّ: دشمنِ سرسخت(۶۷) مُسْتَزاد: افزون شده، زیاد شده(۶۸) ناشُسته‌رُو: ناپاک، آنکه چهرهٔ دلش آلوده است.(۶۹) گَپْ‌زن: حرفِ مفت‌زن(۷۰) شَقا: بدبختی و شقاوت(۷۱) عَمَش: ضعف بینایی، جاری شدن دائمی اشک از چشم به جهت بیماری.(۷۲) سنگّْ‌بسته: سفت و سخت، کال(۷۳) سَقام: بیماری----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsبسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موج خون راحریف دوزخ‌آشامان مستیمکه بشکافند سقف سبزگون راچه خواهد کرد شمع لایزالیفلک را وین دو شمع سرنگون رافرو بریم دست دزد غم راکه دزدیده‌ست عقل صد زبون راشراب صرف سلطانی بریزیمبخوابانیم عقل ذوفنون راچو گردد مست حد بر وی برانیمکه از حد برد تزویر و فسون رااگر چه زوبع و استاد جمله‌ستچه داند حیله ريب الـمنون راچنانش بیخود و سرمست سازیمکه چون آید نداند راه چون راچنان پیر و چنان عالم فنا بهکه تا عبرت شود لایعلمون راکنون عالم شود کز عشق جان دادکنون واقف شود علم درون رادرون خانه دل او ببیندستون این جهان بی‌ستون راکه سرگردان بدین سرهاست گرنهسکون بودی جهان بی‌سکون راتن با سر نداند سر کن راتن بی‌سر شناسد کاف و نون رایکی لحظه بنه سر ای برادرچه باشد از برای آزمون رایکی دم رام کن از بهر سلطانچنین سگ را چنین اسب حرون راتو دوزخ دان خودآگاهی ز عالمفنا شو کم طلب این سرفزون راچنان اندر صفات حق فرو روکه برنایی نبینی این برون راچه جویی ذوق این آب سیه راچه بویی سبزه این بام تون راخمش کردم نیارم شرح کردنز رشک و غیرت هر خام دون رانما ای شمس تبریزی کمالیکه تا نقصی نباشد کاف و نون را* قرآن کریم، سورهٔ طور (۵۲)، آیهٔ ۳۰Quran, At-Tur(#52), Line #30«أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْـمَنُونِ.»«يا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»** قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsبسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موج خون راحریف دوزخ‌آشامان مستیمکه بشکافند سقف سبزگون راچه خواهد کرد شمع لایزالیفلک را وین دو شمع سرنگون رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #688بازگرد از هست سوی نیستیطالب ربی و ربانیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #690کارگاه صنع حق چون نیستی استپس برون کارگه بی‌قیمتی استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shamsاگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما رافراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما رابت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خوداگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsلذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام اوقاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #106ور نمی‌تانی رضا ده ای عیار گر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی‌مرادهر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزارچون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #730, Divan e Shamsدوزخ‌آشامان جنت‌بخش روز رستخیزحاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsفرو بریم دست دزد غم راکه دزدیده‌ست عقل صد زبون رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم،‌ بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غم‌ها خدا از وی بریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsاز بندگی خدا ملولمزیرا که به جان گلوپرستمخود من جعل الـهموم همااز لفظ رسول خوانده استمچون بر دل من نشسته دودیچون زود چو گرد برنجستم حدیث‏«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ «هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1395, Divan e Shamsمطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنمریش طرب شانه کنم سبلت غم را بکنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsشراب صرف سلطانی بریزیمبخوابانیم عقل ذوفنون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shamsتو مرا می بده و مست بخوابان و بهلچون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچو گردد مست حد بر وی برانیمکه از حد برد تزویر و فسون رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزد   وانگه از خود بی ‏‌ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پیاپی می‌بر ار دوری ز اصلتا رگ مردیت آرد سوی وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsاگر چه زوبع و استاد جمله‌ستچه داند حیله ريب الـمنون رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب الـمنونمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #173آن نمی‌دانست عقل پای‌سستکه سبو دایم ز جو نآید درستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند نماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنانش بیخود و سرمست سازیمکه چون آید نداند راه چون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsیونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشقگفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویشگفت بودم اندرین دریا غذای ماهییپس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویشزین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذرچون ز چونی دم زند آنکس که شد بی‌چون خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنان پیر و چنان عالم فنا بهکه تا عبرت شود لایعلمون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsاول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نهچون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsای دل از این سرمست شو هر جا روی سرمست روتو دیگران را مست کن تا او تو را دیگر دهدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsکه سرگردان بدین سرهاست گرنهسکون بودی جهان بی‌سکون رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زان شد که از سر دور ماندخویش را سر ساخت و تنها پیش راندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsیکی لحظه بنه سر ای برادرچه باشد از برای آزمون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shamsمگریز ای برادر تو ز شعله‌های آذرز برای امتحان را چه شود اگر درآییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsیکی دم رام کن از بهر سلطانچنین سگ را چنین اسب حرون رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #888از برای آن دل پر نور و برهست آن سلطان دل‌ها منتظر مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsتو دوزخ دان خودآگاهی ز عالمفنا شو کم طلب این سرفزون راعطار، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۶۴Poem(Qazal)# 264, Divan e Attarاگر صد سال روز و شب ریاضت می‌کشی دائممباش ایمن یقین می‌دان که نفست در کمین باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچنان اندر صفات حق فرو روکه برنایی نبینی این برون رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsچه جویی ذوق این آب سیه راچه بویی سبزه این بام تون راحدیث «إيّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدِّمَنِ.»«از سبزهٔ گلخن بپرهیزید.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشم او مانده‌ست در جوی روان  بی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این همه رغبت شگفت‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shamsنما ای شمس تبریزی کمالیکه تا نقصی نباشد کاف و نون رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #256آن که در تون زاد و پاکی را ندیدبوی مشک آرد بر او رنجی پدیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #257قصه آن دباغ که در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شدآن یکی افتاد بیهوش و خمیدچونکه در بازار عطاران رسیدبوی عطرش زد ز عطاران رادتا بگردیدش سر و بر جا فتادهمچو مردار اوفتاد او بی‌خبرنیم روز اندر میان رهگذرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز برجه کم ستیزتو بگویی آفتابا کو گواهگویدت ای کور از حق دیده خواهروز روشن هر که او جوید چراغعین جستن کوریش دارد بلاغور نمی‌بینی گمانی برده‌ایکه صباح‌ست و تو اندر پرده‌ایکوری خود را مکن زین گفت فاشخامش و در انتظار فضل باشدر میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استأنصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای أنصتوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #260جمع آمد خلق بر وی آن زمانجملگان لاحول‌گو درمان‌کنانآن یکی کف بر دل او می‌براندوز گلاب آن دیگری بر وی فشانداو نمی‌دانست کاندر مرتعهاز گلاب آمد ورا آن واقعهآن یکی دستش همی‌مالید و سروآن دگر کهگل همی‌آورد ترآن بخور عود و شکر زد به هموآن دگر از پوششش می‌کرد کموآن دگر نبضش که تا چون می‌جهدوآن دگر بوی از دهانش می‌ستدتا که می خورده‌ست و یا بنگ و حشیشخلق درماندند اندر بیهشیشپس خبر بردند خویشان را شتابکه فلان افتاده است آنجا خرابکس نمی‌داند که چون مصروع گشتیا چه شد کو را فتاد از بام طشتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2061دردمندی کش ز بام افتاد طشتزو نهان کردیم حق پنهان نگشتو آنکه او جاهل بد از دردش بعیدچند بنمودند و او آن را ندیدآینه دل صاف باید تا در اوواشناسی صورت زشت از نکومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #269یک برادر داشت آن دباغ زفتگربز و دانا بیآمد زود تفتاندکی سرگین سگ در آستینخلق را بشکافت و آمد با حنینگفت من رنجش همی‌دانم ز چیستچون سبب دانی دوا کردن جلی‌ستچون سبب معلوم نبود مشکل استداروی رنج و در آن صد محمل استچون بدانستی سبب را سهل شددانش اسباب دفع جهل شدگفت با خود هستش اندر مغز و رگتوی بر تو بوی آن سرگین سگتا میان اندر حدث او تا به شبغرق دباغی‌ست او روزی‌طلبپس چنین گفتست جالینوس مهآنچه عادت داشت بیمار آنش دهکز خلاف عادت است آن رنج اوپس دوای رنجش از معتاد جوچون جعل گشتست از سرگین‌کشیاز گلاب آید جعل را بیهشیهم از آن سرگین سگ داروی اوستکه بدآن او را همی معتاد و خوستالخبیثات للخبیثین را بخوانرو و پشت این سخن را باز دانقرآن کریم، سورهٔ نور (۲۴)، آیهٔ ۲۶Quran, An-Noor(#24), Line #26«الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ …»«زنان ناپاک براى مردان ناپاک و مردان ناپاک براى زنان ناپاک و زنان پاک براى مردان پاک و مردان پاک براى زنان پاک …»ناصحان او را به عنبر یا گلابمی دوا سازند بهر فتح بابمر خبیثان را نسازد طیباتدرخور و لایق نباشد ای ثقاتمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1398چون رفیقی وسوسه بدخواه راکی بدانی ثم وجه الله راای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده استچون همراه وسوسه‌های شیطان بدخواه هستی کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد ذات حضرت حق در آن جا متجلی استقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۱۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #115«…فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ…»«…پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست…»هر که را باشد ز سینه فتح باباو ز هر شهری ببیند آفتابحق پدید است از میان دیگرانهمچو ماه اندر میان اخترانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1405رو و سر در جامه‌ها پیچیده‌ایدلاجرم با دیده و نادیده‌ایدقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۹Quran, Al-A’raaf(#7), Line #179«…وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا…»«…و آنان را چشمهايى است كه بدان نمى‌بينند…»آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حبک الاشیاء یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند با من ستیزه مکنزیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده استحدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشق‌ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولی ای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق می‌شودکورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283چون ز عطر وحی کژ گشتند و گمبد فغانشان که تطیرنا بکماز آنرو که حق‌ستیزان از بوی دلاویز وحی و رایحه جانبخش الهی گمراه و منحرف شدندفریاد برداشتند که ما به شما فال بد می‌زنیمقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»رنج و بیماری‌ست ما را این مقالنیست نیکو وعظتان ما را به فالگر بیآغازید نصحی آشکارما کنیم آن دم شما را سنگسارما به لغو و لهو فربه گشته‌ایمدر نصیحت خویش را نسرشته‌ایمهست قوت ما دروغ و لاف و لاغشورش معده‌ست ما را زین بلاغرنج را صدتو و افزون می‌کنیدعقل را دارو به افیون می‌کنیدقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۷Quran, Yaseen(#36), Line #17«وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.»«و بر عهده ما جز پيام‌رسانيدن آشكارا هيچ نيست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1392دیده این شاهان ز عامه خوف جانکین گره کورند و شاهان بی‏‌نشانچون که حکم اندر کف رندان بودلاجرم ذاالنون در زندان بودیک سواره می‌رود شاه عظیمدر کف طفلان چنین در یتیمدر چه دریا نهان در قطره‌‏‌ییآفتابی مخفی اندر ذره‌‏ییآفتابی خویش را ذره نمودو اندک اندک روی خود را برگشودجمله ذرات در وی محو شدعالم از وی مست گشت و صحو شدچون قلم در دست غداری بودبی‏‌گمان منصور بر داری بودچون سفیهان راست این کار و کیالازم آمد یقتلون الانبیاقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۹۱Quran, Al-Baqarah(#2), Line #91«…فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»«…بگو: اگر شما ايمان آورده بوديد، از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى‌كشتيد؟»انبیا را گفته قوم راه گماز سفه انا تطیرنا بکم قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۱۸Quran, Yaseen(#36), Line #18«قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ.»«گفتند: ما شما را به فال بد گرفته‌ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه‌اى سخت خواهد رسيد.»جهل ترسا بین امان انگیختهز آن خداوندی که گشت آویخته‏چون به قول اوست مصلوب جهودپس مر او را امن کی تاند نمودقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۵۷Quran, An-Nisaa(#4), Line #157«وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا.»«و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم. و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد. هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى‌كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.»چون دل آن شاه زیشان خون بودعصمت و انت فیهم چون بودقرآن کریم، سورهٔ انفال (۸)، آیهٔ ۳۳Quran, Al-Anfaal(#8), Line #33«وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.»«تا آنگاه كه تو در ميانشان هستى خدا عذابشان نكند و تا آنگاه كه از خدا آمرزش مى‌طلبند، نيز خدا عذابشان نخواهد كرد.»زر خالص را و زرگر را خطرباشد از قلاب خاین بیشتریوسفان از رشک زشتان مخفی‌اندکز عدو خوبان در آتش می‏‌زیند یوسفان از مکر اخوان در چه‏‌اندکز حسد یوسف به گرگان می‏‌دهنداز حسد بر یوسف مصری چه رفتاین حسد اندر کمین گرگی است زفتلاجرم زین گرگ یعقوب حلیمداشت بر یوسف همیشه خوف و بیمگرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشتاین حسد در فعل از گرگان گذشتزخم کرد این گرگ وز عذر لبقآمده کانا ذهبنا نستبقصد هزاران گرگ را این مکر نیستعاقبت رسوا شود این گرگ بیستقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۷Quran, Yusuf(#12), Line #17«قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ.»«گفتند: اى پدر، ما به اسب‌تاختن رفته بوديم و يوسف را نزد كالاى خود گذاشته بوديم، گرگ او را خورد. و هر چند هم كه راست بگوييم تو سخن ما را باور ندارى.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #283معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگینخلق را می‌راند از وی آن جوانتا علاجش را نبینند آن کسانسر به گوشش برد همچون رازگوپس نهاد آن چیز بر بینی اوکو به کف سرگین سگ ساییده بودداروی مغز پلید آن دیده بودساعتی شد مرد جنبیدن گرفتخلق گفتند این فسونی بد شگفتکین بخواند افسون به گوش او دمیدمرده بود افسون به فریادش رسیدجنبش اهل فساد آن سو بودکه زنا و غمزه و ابرو بودهر که را مشک نصیحت سود نیستلاجرم با بوی بد خو کردنی‌ستمشرکان را زآن نجس خوانده‌ست حقکاندرون پشک زادند از سبققرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۲۸Quran, At-Tawba(#9), Line #28«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا …»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، مشركان نجسند و از سال بعد نبايد به مسجد الحرام نزديک شوند ….»کرم کو زاده است در سرگین ابدمی‌نگرداند به عنبر خوی خودچون نزد بر وی نثار رش نوراو همه جسم است بی‌دل چون قشورور ز رش نور حق قسمیش دادهم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌ زادلیک نه مرغ خسیس خانگیبلک مرغ دانش و فرزانگیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #760حق فشاند آن نور را بر جانهامقبلان برداشته دامانهاو آن نثار نور را او یافتهروی از غیر خدا برتافتههر که را دامان عشقی نا بدهز آن نثار نور بی‌بهره شدهحدیث«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»جزوها را روی‌ها سوی کل استبلبلان را عشق‌بازی با گل استگاو را رنگ از برون و مرد رااز درون جو رنگ سرخ و زرد رارنگ‌های نیک از خم صفاسترنگ زشتان از سیاهابه جفاستصبغةالله نام آن رنگ لطیفلعنةالله بوی آن رنگ کثیفقرآن کریم، سوره بقرهٔ (۲)، آیهٔ ۱۳۸ Quran, Al-Baqarah(#2), Line #138«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »«اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.»آنچه از دریا به دریا می‌روداز همانجا کآمد آن‌جا می‌روداز سر که سیل‌های تیزرووز تن ما جان عشق‌آمیز رومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186مفترق شد آفتاب جان‌هادر درون روزن ابدان‌هاچون نظر در قرص داری خود یکی استوآنکه شد محجوب ابدان در شکی استتفرقه در روح حیوانی بودنفس واحد روح انسانی بودچونکه حق رش علیهم نورهمفترق هرگز نگردد نور اوحدیث«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلند مرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هر که را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #301تو بدآن مانی کز آن نوری تهیزآنکه بینی بر پلیدی می‌نهیاز فراقت زرد شد رخسار و روبرگ زردی میوه ناپخته تودیگ ز آتش شد سیاه و دودفامگوشت از سختی چنین مانده‌ است خاممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #156گفت او گر ابلهم من در ادبزیرکم اندر وفا و در طلبگفت ادب این بود خود که دیده شدآن دگر را خود همی‌ دانی تو لدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #211این حکایت را بدآن گفتم که تالاف کم بافی چو رسوا شد خطامر تو را ای هم به دعوی مستزاداین بده‌ستت اجتهاد و اعتقادچون زن صوفی تو خاین بوده‌ایدام مکر اندر دغا بگشوده‌ایکه ز هر ناشسته‌رویی گپ‌زنیشرم داری وز خدای خویش نیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #225من همی دانستمت پیش از وصالکه نکورویی ولیکن بدخصالمن همی دانستمت پیش از لقاکز ستیزه راسخی اندر شقاچونکه چشمم سرخ باشد در عمشدانمش ز آن درد گر کم بینمشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #304هشت سالت جوش دادم در فراقکم نشد یک ذره خامیت و نفاقغوره تو سنگ‌بسته کز سقامغوره‌ها اکنون مویزند و تو خام

More episodes from Ganj e Hozour Programs