Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #951

02.22.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۵۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۱ فوريه ۲۰۲۳ -۳ اسفندبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند استدیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند استسرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَدعارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند استدر حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم منای کور، به من بنگر، من وَردم(۱) و شه قند استنه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبمآن چیز شدم کلّی، کو بر همه سوگند استمن عیسیِ آن ماهم، کز چرخ گذر کردممن موسیِ سرمستم، کالله درین ژنده‌ست(۲)دیوانه و سرمستم، هم جامِ تن اشکستممن پند بنپذیرم، چه جایِ مرا پند است؟من صوفی چرا باشم؟ چون رندِ خراباتممن جام چرا نوشم؟ با جام که خرسند است؟من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرممن مرده چرا باشم؟ چون جان و دلم زنده‌ستتن خفت درین گُلخَن، جان رفت در آن گُلشَنمن بودم و بی‌جایی، وین نای که نالنده‌ستاز خویش حذر کردم، وز دورِ قمر جَستمبر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم(۱) وَرد: گُل، گُلِ سرخ. گُل و قند که باهم گُلقند پدید می‌آورند.(۲) ژنده: کهنه، مندرس، از کار افتاده----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند استدیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند استسرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَدعارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند استدر حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم منای کور، به من بنگر، من وَردم و شه قند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳)(۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۵) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درونِ سینه شرحت داده‌ایمشرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130 چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۶) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل(۶) نَفَخْتُ: دمیدم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامَکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۸) و سَنی(۹)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۸) حَبر: دانشمند، دانا(۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۱۰) و در چَهی ای قَلتَبان(۱۱)دست وادار از سِبالِ(۱۲) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۱۰) گَو: گودال(۱۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۱۲) سِبال: سبیل----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230آشنایی گیر شب‌ها تا به روزبا چنین اِستارهای دیوْسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفت‌اندازِ(۱۳) قلعهٔ آسمان(۱۳) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دلِ سرمستم دیوانهٔ آن بند استدیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوند استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1381باز دیوانه شدم من ای طبیبباز سودایی شدم من ای حبیب‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsدرآمد آتشِ عشق و بسوخت هرچه جز اوستچو جمله سوخته شد، شاد شین و خوش می‌خندو خاصه عشقِ کسی کز الست تا به کنوننبوده است چُنو خود به حُرمتِ پیوندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضابهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3052کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ اوچون نه‌ای در وَجهِ او، هستی مجوهر که اندر وَجهِ ما باشد فناکُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزاقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۸۸Quran, Al-Qasas(#28), Line #88«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣١۶Poem (Qazal) #316, Divan e Hafezحافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsسرمست کاری کی کند؟ مست آن کند که مِی‌ کندبادهٔ خدایی طی کند، هر دو جهان را تا صَمَد(۱۴)(۱۴) صَمَد: بی‌نیاز، از اسماءِ خداوند----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #915گر زنی در شاخ دستی، کَی هِلَد(۱۵)؟  هر کجا پیوند سازی، بِسْکُلَد(۱۶)(۱۵) هِلَد: رها کند(۱۶) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsسرمست کسی باشد، کو خود خبرش نَبْوَدعارف دلِ ما باشد، کو بی‌عدد و چند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیبِ(۱۷) رب(۱۷) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shams چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیایدمدانید که چونید، مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۱۸)پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دَمِ خوش را کنارِ بام دان(۱۸) مُدام: شراب----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shamsچون چنگم از زمزمهٔ خود خبرم نیستاسرار همی‌گویم و اسرار ندانممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsدر حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم منای کور، به من بنگر، من وَردم و شه قند استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #13, Divan e Shamsاکنون که گشتی گُلشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نظراز گِل برآ بر دل گذر، آن از کجا؟ این از کجا؟از گلشکر مقصودِ ما لطفِ حق است و بودِ ماای بودِ ما آهن‌صفت وی لطفِ حق آهن‌ربامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376صد هزاران جانِ تلخی‌کِش نگرهمچو گُل، آغشته اندر گُلشِکر(۱۹) ای دریغا مر تو را گُنجا بُدیتا ز جانم شرحِ دل پیدا شُدی‌‌این سخن شیرست در پستانِ جانبی‌‌کَشنده خوش نمی‌‌گردد روان‌‌(۱۹) گُلْشِکر: شربتی مرکّب از گلِ سرخ و مواد قندی----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsکاهل و ناداشت(۲۰) بُدَم کار درآورد(۲۱) مراطوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مراتابشِ خورشیدِ ازل، پرورشِ جان و جهانبر صفتِ گل به شِکَر(۲۲) پخت و بپرورد مرا(۲۰) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد(۲۱) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.(۲۲) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوتِ(۲۳) اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاست(۲۳) قوت: غذا----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsنه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبمآن چیز شدم کلّی، کو بر همه سوگند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1630مُبْدِع(۲۴) است او، تابعِ اُستاد، نی مَسْنَدِ(۲۵) جمله، ورا اِسناد، نی‌‌(۲۴) مُبْدِع: پدیدآورنده(۲۵) مَسْنَد: تکیه‌گاه----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsفراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاونداز آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت برکَنداز آنکه عشق نخواهد به جز خرابیِ کاراز آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت پندمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsدیوانه و سرمستم، هم جامِ تن اشکستممن پند بنپذیرم، چه جایِ مرا پند است؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2814, Divan e Shamsشود اجزایِ تَنِ ما، خوش از آن بادۀ باقیبِرَهَد این تَنِ طامِع(۲۶) ز غمِ مایده‌خواری(۲۶) طامِع: طمع‌کار، حریص----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsمن صوفی چرا باشم؟ چون رندِ خراباتممن جام چرا نوشم؟ با جام که خرسند است؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظَفَر(۲۷) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُراد(۲۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860شاد آن صوفی که رزقش کم شودآن شَبَه‌ش(۲۸) دُر گردد و او یَم(۲۹) شودزآن جِرایِ(۳۰) خاص هر که آگاه شداو سزای قرب و اِجْری‌گاه(۳۱) شدزآن جِرایِ روح چون نُقصان(۳۲) شودجانَش از نُقصانِ آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَن‌زارِ(۳۳) رضا آشفته است(۲۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق(۲۹) یَم: دریا(۳۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری(۳۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۳۳) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsتن خفت درین گُلخَن، جان رفت در آن گُلشَنمن بودم و بی‌جایی، وین نای که نالنده‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shamsدل مَثَلِ روزن است، خانه بدو روشن استتن به فنا می‌رود، دل به بقا می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #242ترکِ این تُون(۳۴) گوی و، در گرمابه رانترکِ تُون را عینِ آن گرمابه دان(۳۴) تُون: آتش‌خانهٔ حمام----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #562عُقده‌ای(۳۵) کآن بر گلویِ ماست سختکه بدانی که خَسی(۳۶) یا نیک‌بخت(۳۵) عقده: گِرِه(۳۶) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه----------مولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsاز خویش حذر کردم، وز دورِ قمر جَستمبر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496چونکه مکرت شد فنایِ مکرِ رَبّبرگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۷)که کمینهٔ(۳۸) آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۳۹)(۳۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۳۸) کمینه: کمترین(۳۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002ای برادر، صبر کُن بر دردِ نیش(۴۰)تا رهی از نیشِ نفسِ گَبرِ خویشکآن گروهی که رهیدند از وجودچرخِ مِهر و ماهِشان، آرد سجودهر که مُرد اندر تنِ او نفسِ گَبر(۴۱)مر وَرا فرمان بَرَد خورشید و ابرقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵Quran, An-Nisaa(#4), Line #135«… فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»«…. پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»چون دلش آموخت شمع‌افروختنآفتاب او را نیارد سوختنگفت حق در آفتابِ مُنْتَجِم(۴۲)ذکرِ تَزّاور، کَذی، عَنْ کَهْفِهِمْقرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Kahf(#18), Line #17«وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ… .»«و خورشيد را مى‌بينى كه چون برمى‌آيد، از غارشان به جانب راست ميل مى‌كند و چون غروب كند ايشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنهٔ غارند… .»خار، جمله لطف، چون گُل می‌شودپیشِ جزوی، کو سویِ کُلّ می‌رود(۴۰) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.(۴۱) گَبر: کافر(۴۲) مُنْتَجِم: دارای طلوع و غروبِ منظّم، تابان، آنچه با نظمِ خاصی کار می‌کند.----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رُو آرَد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرپاشت(۴۳)، سویِ مشرق روان(۴۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۴۴) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»گر همی‌خواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوزهستی‌ات در هستِ آن هستی‌نواز(۴۵)همچو مِس در کیمیا(۴۶) اَندر گُدازدر من و ما، سخت کردستی دو دَستهست این جملهٔ خرابی از دو هست(۴۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۴۵) هستی‌نواز: منظور حق‌تعالی است.(۴۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیات‌بخش، دانشی که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کنند.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136تو روا داری؟ روا باشد که حقهمچو معزول(۴۷) آید از حکمِ سَبَق؟که ز دستِ من برون رفته‌ست کارپیشِ من چندین مَیا، چندین مزار بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَمنیست یکسان پیشِ من عدل و ستمحدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3131«و همچنین قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ یعنی جَفَّ الْقَلَمُ وَ کَتَبَ: لا یَسْتَوِی الطّاعَةُ وَالْمَعْصِیَةُ و لا یَسْتَوِی الْاَمانَةٌ وَ السَّرِقَةُ. جَفَّ الْقَلَمُ اَنْ لٰا یَسْتَوِی الشُّکْرُ وَ الکُفْرانُ، جَفَّ الْقَلَمُ اَنَّ‌اللهَ لٰایُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ.»«به تحقیق خشک شد قلم که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست. خشک شد قلم که سپاسگزاری و ناسپاسی برابر نیست. خشک شد قلم که همانا خداوند پاداشِ نکوکاران را تباه نسازد.»همچنین تأویلِ(۴۸) قَدْ جَفَّ الْقَلَمُبهرِ تحریض‌ست(۴۹) بر شغلِ اَهَم(۵۰) پس قلم بنوشت که هر کار رالایقِ آن هست تأثیر و جزاکژ روی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدتراستی آری، سعادت زایدت(۴۷) مَعزول: عزل‌شده(۴۸) تأویل: تفسیر(۴۹) تحریض‌: برانگیختن، تشویق کردن(۵۰) اَهَم: مهم‌تر----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۵۱) نو آید دوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم‌ اکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف‌ست، او را دار خَوش(۵۱) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3134ظلم آری، مُدبِری(۵۲)، جَفَّ الْقَلَمعدل آری، بَر خوری، جَفَّ الْقَلَم چون بدزدد، دست شد، جَفَّ الْقَلَمخورد باده، مست شد، جَفَّ الْقَلَم تو روا داری؟ روا باشد که حقهمچو معزول(۵۳) آید از حکمِ سَبَق؟که ز دستِ من برون رفته‌ست کارپیشِ من چندین مَیا، چندین مزار بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَمنیست یکسان پیشِ من عدل و ستم فرق بنهادم میانِ خیر و شرفرق بنهادم ز بَد هم از بتر (۵۲) مُدبِر: بخت‌برگشته، بدبخت(۵۳) معزول: عزل شده----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323جز خضوع و بندگیّ و، اضطرار(۵۴)اندرین حضرت ندارد اعتبار(۵۴) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140ذرّه‌یی گر در تو افزونی ادبباشد از یارت، بداند فضلِ رب قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهدذرّه، چون کوهی، قدم بیرون نهد پادشاهی که به پیشِ تختِ اوفرق نبود از امین و ظلم‌جُو آنکه می‌لرزد ز بیمِ ردِّ اووآنکه طعنه می‌زند در جَدِّ(۵۵) او فرق نبود، هر دو یک باشد بَرَششاه نبود، خاکِ تیره بر سَرَشذرّه‌یی گر جهدِ تو افزون بوددر ترازویِ خدا موزون بود(۵۵) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306«عذر خواستنِ آن عاشق از گناهِ خویش به تلبیس و روی‌پوش و فهم کردنِ معشوق، آن را نیز» گفت عاشق: امتحان کردم مگیرتا ببینم تو حریفی یا سَتیر(۵۶) من همی‎دانستمت بی‌امتحانلیک کَی باشد خبر همچون عِیان؟ آفتابی نامِ تو مشهور و فاشچه زیان است ار بکردم ابتلاش(۵۷)؟تو مَنی، من خویشتن را امتحانمی‌کنم هرروز در سود و زیان انبیا را امتحان کرده عُدات(۵۸)تا شده ظاهر از ایشان مُعجزاتامتحانِ چشمِ خود کردم به نورای که چشمِ بد ز چشمانِ تو دُوراین جهان همچون خراب است و تو گنجگر تفحُّص کردم از گنجت، مَرَنج زآن چنین بی‌خُردِگی(۵۹) کردم گِزافتا زنم با دشمنان هر بار لاف تا زبانم چون تو را نامی نهدچشم ازین دیده گواهی‌ها دهدگر شدم در راهِ حُرمت، راهزنآمدم ای مَه به شمشیر و کفن جز به دستِ خود مَبُرَّم پا و سرکه ازین دستم، نه از دستِ دگر از جدایی باز می‌رانی سُخُنهر چه خواهی کن، ولیکن این مکن(۵۶) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن(۵۷) ابتلا: امتحان(۵۸) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.(۵۹) بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635 در هر آن کاری که میل استَت بدآن قدرت خود را همی ‌‌بینی عِیان‌‌ در هر آن کاری که میلت نیست و خواست اندر آن جبری شدی، کین از خداست‌‌انبیا در کارِ دنیا جبری‌‌اند کافران در کارِ عُقْبیٰ جبری‌‌اندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #318در سخن‌آباد این دَم، راه شدگفت امکان نیست، چون بیگاه شدپوست‎ها گفتیم و، مغز آمد دَفینگر بمانیم، این نمانَد همچنینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320«رد کردنِ معشوقه، عذرِ عاشق را، و تلبیسِ(۶۰) او را در رویِ او مالیدن(۶۱)»در جوابش بر گُشاد آن یار، لبکز سویِ ما روز، سویِ توست شب حیله‌هایِ تیره اندر داوریپیشِ بینایان چرا می‌آوری؟ هر چه در دل داری از مکر و رُموزپیشِ ما رسواست و، پیدا همچو روزگر بپوشیمش ز بَنده‌پَروَریتو چرا بی‌رُویی از حد می‌بَری؟ از پدر آموز، کآدم در گناهخوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۶۲)چون بدید آن عالِمُ‎الْاَسرار رابَر دو پا اِستاد استغفار راهمینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشستاز بهانه شاخ تا شاخی نَجَست رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بسچونکه جانداران(۶۳) بدید او پیش و پسحضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»(۶۰) تلبیس: روی‌پوش(۶۱) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن(۶۲) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران(۶۳) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۶۴)(۶۴) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #328دید، جاندارانِ پنهان همچو جاندُورباشِ(۶۵) هر یکی تا آسمان که هِلا پیشِ سلیمان، مور باشتا بنشْکافَد تو را این دورباشجز مقامِ راستی یک دَم مَایستهیچ لالا(۶۶) مَرد را چون چشم نیستحتی برای لحظه‌ای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکن، زیرا هیچ محافظ و نگهدارنده‌ای برای انسان مانند چشم نیست.کور اگر از پند، پالوده شودهر دَمی او باز آلوده شود آدما، تو نیستی کور از نظرلیک اِذٰا جٰاءَ الْقَضٰا عَمِیَ‎الْبَصَرای آدم، چشمِ دلِ تو کور نیست، امّا همینکه قضای الهی اقتضا کند، چشم بینای انسان کور می‌شود.حدیث«اِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ إِنْفَاذَ اَمْرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لُبَّهُ»«هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خردِ خردمندان را از آنان می‌ستاند.»حدیث«اِذٰا جٰاءَ الْقَدَرُ عَمِیَ‎الْبَصَرُ»«هرگاه تقدیر غالب آید، چشم کور شود.»حدیث«اِذٰا جٰاءَ الْمقَادیرُ سَلَبَ التَّدابیر»«هرگاه تقدیر آید، تدبیر را برباید.»(۶۵) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۶۶) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ، خَرگاهت(۶۷) زند(۶۷) خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتَدبیر کند بنده و تَقدیر نداندتَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد، پیداست چه بیندحیلَت بکند، لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #333عمرها باید به نادر گاه‌‌گاهتا که بینا از قضا افتد به چاهکور را خود این قضا، همراهِ اوستکه مَر او را، اوفتادن، طبع و خوست در حَدَث(۶۸) افتد، نداند بُویِ چیست؟از من است این بُوی یا ز آلودگی‌ست؟ور کسی بر وی کند مُشکی(۶۹) نثارهم ز خود دانَد نه از احسانِ یارپس دو چشمِ روشن ای صاحب‌نظرمر تو را صد مادرست و صد پدر خاصه چشمِ دل که آن هفتادْتُوستوین دو چشمِ حسّ، خوشه‌چینِ اوستای دریغا رهزنان بنْشسته‌اندصد گِرِه زیرِ زبانم بسته‌اند پای ‌بسته چون رَوَد خوش راهوار؟بس گران بندی‌ست این، معذور دار این سخن، اِشکسته می‌آید دلاکین سخن دُرّست، غیرت آسیادُرّ اگرچه خُرد و اِشکسته شودتُوتیایِ دیدۀ‌ خسته شود ای دُر از اشکستِ خود بر سر مزنکز شکستن روشنی خواهی شدن همچنین اِشکسته بسته گفتنی‌ستحق کند آخر دُرُستش، کو غنی‌ستگندم ار بشْکست و، از هم در سُکُست(۷۰)بر دُکان آمد که نَک نانِ دُرُست تو هم ای عاشق چو جُرمت گشت فاشآب و روغن ترک کن، اِشکسته باشآنکه فرزندانِ خاصِ آدمندنَفْخۀ‌ اِنّاٰ ظَلَمْنٰا می‌دمندزیرا آنان که فرزندان خاص آدم‌اند می‌گویند که «ما بر خود ستم کردیم.»حاجتِ خود عرضه کن، حجّت مگوهمچو ابلیسِ لعینِ سخت‌رُو(۷۱) سخت‌رُویی، گر ورا شد عیب‌پوشدر ستیز و سخت‌رُویی رَوْ بکوش آن ابوجهل از پیمبر مُعجِزی(۷۲)خواست، همچون کینه‌ور تُرکی غُزی(۷۳)لیک آن صِدّیقِ(۷۴) حق، معجز نخواستگفت: این رُو خود نگوید جز که راست کی رسد همچون تویی را کز مَنیامتحانِ همچو من یاری کُنی؟(۶۸) حَدَث: نجاست، مدفوع(۶۹) مُشک: مادّه‌ای معطّر که از نافهٔ آهوی خُتَن می‌گیرند.(۷۰) سُکُستن: گسستن(۷۱) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو(۷۲) مُعجِز: معجزه(۷۳) غُز: صنفی از ترکانِ غارتگر بوده‌اند که در زمانِ سلطان سنجر قوت گرفتند.(۷۴) صِدّیق: بسیار راستین، لقبِ ابوبکر-------------------------مجموع لغات:(۱) وَرد: گُل، گُلِ سرخ. گُل و قند که باهم گُلقند پدید می‌آورند.(۲) ژنده: کهنه، مندرس، از کار افتاده(۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۴) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۵) حَدید: آهن(۶) نَفَخْتُ: دمیدم(۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۸) حَبر: دانشمند، دانا(۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۱۰) گَو: گودال(۱۱) قَلتَبان: بی‌حمیّت، بی‌غیرت(۱۲) سِبال: سبیل(۱۳) نفت‌اندازَنده: کسی که آتش می‌بارد.(۱۴) صَمَد: بی‌نیاز، از اسماءِ خداوند(۱۵) هِلَد: رها کند(۱۶) بِسْکُلَد: بشکافد، پاره کند(۱۷) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۱۸) مُدام: شراب(۱۹) گُلْشِکر: شربتی مرکّب از گلِ سرخ و مواد قندی(۲۰) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد(۲۱) کار درآوردن: به کار گماشتن، صاحب کار و بار کردن.(۲۲) گل به شِکَر: گلشکر، گلقند(۲۳) قوت: غذا(۲۴) مُبْدِع: پدیدآورنده(۲۵) مَسْنَد: تکیه‌گاه(۲۶) طامِع: طمع‌کار، حریص(۲۷) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۲۸) شَبَه: شَبَه یا شَبَق، نوعی سنگ سیاه و برّاق(۲۹) یَم: دریا(۳۰) جِرا: نفقه، مواجب، مستمری(۳۱) اِجری‌گاه: در اینجا پیشگاه الهی(۳۲) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۳۳) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.(۳۴) تُون: آتش‌خانهٔ حمام(۳۵) عقده: گِرِه(۳۶) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۳۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۳۸) کمینه: کمترین(۳۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن(۴۰) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.(۴۱) گَبر: کافر(۴۲) مُنْتَجِم: دارای طلوع و غروبِ منظّم، تابان، آنچه با نظمِ خاصی کار می‌کند.(۴۳) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.(۴۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۴۵) هستی‌نواز: منظور حق‌تعالی است.(۴۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیات‌بخش، دانشی که بدان وسیله مس را به طلا تبدیل می‌کنند.(۴۷) مَعزول: عزل‌شده(۴۸) تأویل: تفسیر(۴۹) تحریض‌: برانگیختن، تشویق کردن(۵۰) اَهَم: مهم‌تر(۵۱) ضَیف: مهمان(۵۲) مُدبِر: بخت‌برگشته، بدبخت(۵۳) معزول: عزل شده(۵۴) اضطرار: درمانده شدن، بی‌چارگی(۵۵) جَدّ: عظمت، توانگری، بهره و نصیب(۵۶) سَتیر: مستور، پوشیده، پاکدامن(۵۷) ابتلا: امتحان(۵۸) عُدات: عُداة، جمعِ «عادی» به معنی دشمن، متجاوز.(۵۹) بی‌خُردِگی: در اینجا به معنی گستاخی است.(۶۰) تلبیس: روی‌پوش(۶۱) در روی مالیدن: به رخ کشیدن، به رو آوردن(۶۲) پایگاه: درگاه، کفش‌کَن، جای ستوران(۶۳) جاندار: سلاح‌دار، محافظ، نگهبان(۶۴) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۶۵) دُورباش: نیزهٔ دو شاخه داری دارای چوبی مرصّع که در قدیم پیشاپیش شاهان می‌برده‌اند تا مردم بدانند که پادشاه می‌آید و خود را به کنار کشند.(۶۶) لالا: خدمتکار، مربیِّ بزرگ‌زادگان(۶۷) خرگاه: خیمهٔ بزرگ، سراپرده(۶۸) حَدَث: نجاست، مدفوع(۶۹) مُشک: مادّه‌ای معطّر که از نافهٔ آهوی خُتَن می‌گیرند.(۷۰) سُکُستن: گسستن(۷۱) سخت‌رُو: بی‌شرم، گستاخ، پُررو(۷۲) مُعجِز: معجزه(۷۳) غُز: صنفی از ترکانِ غارتگر بوده‌اند که در زمانِ سلطان سنجر قوت گرفتند.(۷۴) صِدّیق: بسیار راستین، لقبِ ابوبکر************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دل سرمستم دیوانه آن بند استدیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند استسرمست کسی باشد کو خود خبرش نبودعارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند استدر حلقه آن سلطان در حلقه نگینم منای کور به من بنگر من وردم و شه قند استنه از خاکم و نه از بادم نه از آتش و نه از آبمآن چیز شدم کلی کو بر همه سوگند استمن عیسی آن ماهم کز چرخ گذر کردممن موسی سرمستم کالله درین ژنده‌ستدیوانه و سرمستم هم جام تن اشکستممن پند بنپذیرم چه جای مرا پند استمن صوفی چرا باشم چون رند خراباتممن جام چرا نوشم با جام که خرسند استمن قطره چرا باشم چون غرق در آن بحرممن مرده چرا باشم چون جان و دلم زنده‌ستتن خفت درین گلخن جان رفت در آن گلشنمن بودم و بی‌جایی وین نای که نالنده‌ستاز خویش حذر کردم وز دور قمر جستمبر عرش سفر کردم شکلی عجبی بستممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دل سرمستم دیوانه آن بند استدیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند استسرمست کسی باشد کو خود خبرش نبودعارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند استدر حلقه آن سلطان در حلقه نگینم منای کور به من بنگر من وردم و شه قند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درون سینه شرحت داده‌ایمشرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مى‌گويد: موجود شو، پس موجود مى‌شود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230آشنایی گیر شب‌ها تا به روزبا چنین استارهای دیوسوزهر یکی در دفع دیو بدگمانهست نفت‌انداز قلعه آسمانمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsباز این دل سرمستم دیوانه آن بند استدیوانه کسی باشد کو بی‌دل و پیوند استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1381باز دیوانه شدم من ای طبیبباز سودایی شدم من ای حبیب‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsدرآمد آتش عشق و بسوخت هرچه جز اوستچو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خندو خاصه عشق کسی کز الست تا به کنوننبوده است چنو خود به حرمت پیوندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174ما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3052کل شیء هالک جز وجه اوچون نه‌ای در وجه او هستی مجوهر که اندر وجه ما باشد فناکل شیء هالک نبود جَزاقرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۸۸Quran, Al-Qasas(#28), Line #88«وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»«با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارۀ ٣١۶Poem (Qazal) #316, Divan e Hafezحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsسرمست کاری کی کند مست آن کند که می‌ کندباده خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #915گر زنی در شاخ دستی کی هلد  هر کجا پیوند سازی بسکلدمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsسرمست کسی باشد کو خود خبرش نبودعارف دل ما باشد کو بی‌عدد و چند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #638, Divan e Shamsچنان گشت و چنین گشت چنان راست نیایدمدانید که چونید مدانید که چندیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146بر کنار بامی ای مست مدامپست بنشین یا فرود آ والسلامهر زمانی که شدی تو کامرانآن دم خوش را کنار بام دانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1487, Divan e Shamsچون چنگم از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی‌گویم و اسرار ندانممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsدر حلقه آن سلطان در حلقه نگینم منای کور به من بنگر من وردم و شه قند استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #13, Divan e Shamsاکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظراز گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجااز گلشکر مقصود ما لطف حق است و بود ماای بود ما آهن‌صفت وی لطف حق آهن‌ربامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2376صد هزاران جان تلخی‌کش نگرهمچو گل آغشته اندر گلشکر ای دریغا مر تو را گنجا بدیتا ز جانم شرح دل پیدا شدی‌‌این سخن شیرست در پستان جانبی‌‌کشنده خوش نمی‌‌گردد روان‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsکاهل و ناداشت بدم کار درآورد مراطوطی اندیشه او همچو شکر خورد مراتابش خورشید ازل پرورش جان و جهانبر صفت گل به شکر پخت و بپرورد مرامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوت اصلی بشر نور خداستقوت حیوانی مر او را ناسزاستمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsنه از خاکم و نه از بادم نه از آتش و نه از آبمآن چیز شدم کلی کو بر همه سوگند استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1630مبدع است او تابع استاد نیمسند جمله ورا اسناد نی‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsفراغتی دهدم عشق تو ز خویشاونداز آنکه عشق تو بنیاد عافیت برکنداز آنکه عشق نخواهد به جز خرابی کاراز آنکه عشق نگیرد ز هیچ آفت پندمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsدیوانه و سرمستم هم جام تن اشکستممن پند بنپذیرم چه جای مرا پند استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2814, Divan e Shamsشود اجزای تن ما خوش از آن باد باقیبرهد این تن طامع ز غم مایده‌خواریمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsمن صوفی چرا باشم چون رند خراباتممن جام چرا نوشم با جام که خرسند استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بی‌مرادمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1860شاد آن صوفی که رزقش کم شودآن شبه‌ش در گردد و او یم شودزآن جرای خاص هر که آگاه شداو سزای قرب و اجری‌گاه شدزآن جرای روح چون نقصان شودجانش از نقصان آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سمن‌زار رضا آشفته استمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsتن خفت درین گلخن جان رفت در آن گلشنمن بودم و بی‌جایی وین نای که نالنده‌ستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #898, Divan e Shamsدل مثل روزن است خانه بدو روشن استتن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #242ترک این تون گوی و در گرمابه رانترک تون را عین آن گرمابه دانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #407در زمانه صاحب دامی بودهمچو ما احمق که صید خود کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #562عقده‌ای کان بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیک‌بختمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع نهمRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)#9, Divan e Shamsاز خویش حذر کردم وز دور قمر جستمبر عرش سفر کردم شکلی عجبی بستممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #496چونکه مکرت شد فنای مکر رببرگشایی یک کمینی بوالعجبکه کمینه آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عروج و ارتقامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002ای برادر صبر کن بر درد نیشتا رهی از نیش نفس گبر خویشکان گروهی که رهیدند از وجودچرخ مهر و ماهشان آرد سجودهر که مرد اندر تن او نفس گبرمر ورا فرمان برد خورشید و ابرقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵Quran, An-Nisaa(#4), Line #135«… فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»«…. پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»چون دلش آموخت شمع‌افروختنآفتاب او را نیارد سوختنگفت حق در آفتاب منتجمذکر تزاور کذی عن کهفهمقرآن کریم، سورهٔ کهف (۱۸)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Kahf(#18), Line #17«وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ… .»«و خورشيد را مى‌بينى كه چون برمى‌آيد، از غارشان به جانب راست ميل مى‌كند و چون غروب كند ايشان را واگذارد و به چپ گردد. و آنان در صحنهٔ غارند… .»خار جمله لطف چون گل می‌شودپیش جزوی کو سوی کل می‌رودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مرده‌تنجان من باشد که رو آرد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روانمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»گر همی‌خواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزهستی‌ات در هست آن هستی‌نوازهمچو مس در کیمیا اندر گدازدر من و ما سخت کردستی دو دستهست این جمله خرابی از دو هستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3136تو روا داری روا باشد که حقهمچو معزول آید از حکم سبقکه ز دست من برون رفته‌ست کارپیش من چندین میا چندین مزار بلکه معنی آن بود جف القلمنیست یکسان پیش من عدل و ستمحدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3131«و همچنین قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ یعنی جَفَّ الْقَلَمُ وَ کَتَبَ: لا یَسْتَوِی الطّاعَةُ وَالْمَعْصِیَةُ و لا یَسْتَوِی الْاَمانَةٌ وَ السَّرِقَةُ. جَفَّ الْقَلَمُ اَنْ لٰا یَسْتَوِی الشُّکْرُ وَ الکُفْرانُ، جَفَّ الْقَلَمُ اَنَّ‌اللهَ لٰایُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ.»«به تحقیق خشک شد قلم که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست. خشک شد قلم که سپاسگزاری و ناسپاسی برابر نیست. خشک شد قلم که همانا خداوند پاداشِ نکوکاران را تباه نسازد.»همچنین تاویل قد جف القلمبهر تحریض‌ست بر شغل اهم پس قلم بنوشت که هر کار رالایق آن هست تأثیر و جزاکژ روی جف القلم کژ آیدتراستی آری سعادت زایدتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم‌ اکنون باز پرد در عدمهر چه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف‌ست او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3134ظلم آری مدبری جف القلمعدل آری بر خوری جف القلم چون بدزدد دست شد جف القلمخورد باده مست شد جف القلم تو روا داری روا باشد که حقهمچو معزول آید از حکم سبقکه ز دست من برون رفته‌ست کارپیش من چندین میا چندین مزار بلکه معنی آن بود جف القلمنیست یکسان پیش من عدل و ستم فرق بنهادم میان خیر و شرفرق بنهادم ز بد هم از بتر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1323جز خضوع و بندگی و اضطراراندرین حضرت ندارد اعتبارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3140ذره‌یی گر در تو افزونی ادبباشد از یارت بداند فضل رب قدر آن ذره تو را افزون دهدذره چون کوهی قدم بیرون نهد پادشاهی که به پیش تخت اوفرق نبود از امین و ظلم‌جو آنکه می‌لرزد ز بیم رد اووآنکه طعنه می‌زند در جد او فرق نبود هر دو یک باشد برششاه نبود خاک تیره بر سرشذره‌یی گر جهد تو افزون بوددر ترازوی خدا موزون بودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #306عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی‌پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز گفت عاشق امتحان کردم مگیرتا ببینم تو حریفی یا ستیر من همی‎دانستمت بی‌امتحانلیک کی باشد خبر همچون عیان آفتابی نام تو مشهور و فاشچه زیان است ار بکردم ابتلاشتو منی من خویشتن را امتحانمی‌کنم هرروز در سود و زیان انبیا را امتحان کرده عداتتا شده ظاهر از ایشان معجزاتامتحان چشم خود کردم به نورای که چشم بد ز چشمان تو دوراین جهان همچون خراب است و تو گنجگر تفحص کردم از گنجت مرنج زآن چنین بی‌خردگی کردم گزافتا زنم با دشمنان هر بار لاف تا زبانم چون تو را نامی نهدچشم ازین دیده گواهی‌ها دهدگر شدم در راه حرمت راهزنآمدم ای مه به شمشیر و کفن جز به دست خود مبرم پا و سرکه ازین دستم نه از دست دگر از جدایی باز می‌رانی سخنهر چه خواهی کن ولیکن این مکنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۶۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #635 در هر آن کاری که میل استت بدآن قدرت خود را همی ‌‌بینی عیان‌‌ در هر آن کاری که میلت نیست و خواست اندر آن جبری شدی کین از خداست‌‌انبیا در کار دنیا جبری‌‌اند کافران در کار عقبی جبری‌‌اندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #318در سخن‌آباد این دم راه شدگفت امکان نیست چون بیگاه شدپوست‎ها گفتیم و مغز آمد دفینگر بمانیم این نماند همچنینمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #320رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدندر جوابش بر گشاد آن یار لبکز سوی ما روز سوی توست شب حیله‌های تیره اندر داوریپیش بینایان چرا می‌آوری هر چه در دل داری از مکر و رموزپیش ما رسواست و پیدا همچو روزگر بپوشیمش ز بنده‌پروریتو چرا بی‌رویی از حد می‌بری از پدر آموز کادم در گناهخوش فرود آمد به سوی پایگاهچون بدید آن عالم‌الاسرار رابر دو پا استاد استغفار راهمینکه آدم حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کردبر سر خاکستر انده نشستاز بهانه شاخ تا شاخی نجست ربنا انا ظلمنا گفت و بسچونکه جانداران بدید او پیش و پسحضرت آدم(ع) فقط گفت پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیمزیرا او در پیش و پس خود فرشتگان مراقب را مشاهده کردقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بی‌جهاتتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #328دید جانداران پنهان همچو جاندورباش هر یکی تا آسمان که هلا پیش سلیمان مور باشتا بنشکافد تو را این دورباشجز مقام راستی یک دم مایستهیچ لالا مرد را چون چشم نیستحتی برای لحظه‌ای هم که شده در جایی غیر از مقام صدق و راستی توقف مکنزیرا هیچ محافظ و نگهدارنده‌ای برای انسان مانند چشم نیستکور اگر از پند پالوده شودهر دمی او باز آلوده شود آدما تو نیستی کور از نظرلیک اذا جاء القضا عمی‌البصرای آدم چشم دل تو کور نیستاما همینکه قضای الهی اقتضا کند چشم بینای انسان کور می‌شودحدیث«اِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ إِنْفَاذَ اَمْرٍ سَلَبَ کُلَّ ذی لُبٍّ لُبَّهُ»«هرگاه خداوند اراده فرماید به انجام و اجرای امری، خردِ خردمندان را از آنان می‌ستاند.»حدیث«اِذٰا جٰاءَ الْقَدَرُ عَمِیَ‎الْبَصَرُ»«هرگاه تقدیر غالب آید، چشم کور شود.»حدیث«اِذٰا جٰاءَ الْمقَادیرُ سَلَبَ التَّدابیر»«هرگاه تقدیر آید، تدبیر را برباید.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1258گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کنداین قضا صد بار اگر راهت زندبر فراز چرخ خرگاهت زندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند نماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیلت بکند لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشاندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #333عمرها باید به نادر گاه‌‌گاهتا که بینا از قضا افتد به چاهکور را خود این قضا همراه اوستکه مر او را اوفتادن طبع و خوست در حدث افتد نداند بوی چیستاز من است این بوی یا ز آلودگی‌ستور کسی بر وی کند مشکی نثارهم ز خود داند نه از احسان یارپس دو چشم روشن ای صاحب‌نظرمر تو را صد مادرست و صد پدر خاصه چشم دل که آن هفتادتوستوین دو چشم حس خوشه‌چین اوستای دریغا رهزنان بنشسته‌اندصد گره زیر زبانم بسته‌اند پای ‌بسته چون رود خوش راهواربس گران بندی‌ست این معذور دار این سخن اشکسته می‌آید دلاکین سخن درست غیرت آسیادر اگرچه خرد و اشکسته شودتوتیای دیده خسته شود ای در از اشکست خود بر سر مزنکز شکستن روشنی خواهی شدن همچنین اشکسته بسته گفتنی‌ستحق کند آخر درستش کو غنی‌ستگندم ار بشکست و از هم در سکستبر دکان آمد که نک نان درست تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاشآب و روغن ترک کن اشکسته باشآنکه فرزندان خاص آدمندنفخه انا ظلمنا می‌دمندزیرا آنان که فرزندان خاص آدم‌اند می‌گویند که ما بر خود ستم کردیمحاجت خود عرضه کن حجت مگوهمچو ابلیس لعین سخت‌رو سخت‌رویی گر ورا شد عیب‌پوشدر ستیز و سخت‌رویی رو بکوش آن ابوجهل از پیمبر معجزیخواست همچون کینه‌ور ترکی غزیلیک آن صدیق حق معجز نخواستگفت این رو خود نگوید جز که راست کی رسد همچون تویی را کز منیامتحان همچو من یاری کنی

More episodes from Ganj e Hozour Programs