03.02.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۵۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۲۸ فوريه ۲۰۲۳ -۱۰ اسفندبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۲ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۲ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۲ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیان(۱)زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۲)بیند مرّیخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کُنَد در میانماه فشانَد پرِ(۳) خود چون خروسپیش و پَسَش اخترِ چون ماکیان(۴)دیدهٔ غمّاز(۵) بدوزد فلکتا که گواهی ندهد بر کیان(۶)خفته گروهی و گروهی به صیدتا که کند سود و که دارد زیانپنج و شش است امشب مهرهٔ قمارسست مَیَفکن لب چون ناشیان(۷)جامِ بقا گیر و بِهِل جامِ خوابپرده بُوَد خواب و حجابِ عیانساقیِ باقیست خوش و عاشقانخاکِ سیه بر سرِ این باقیانزهر از آن دستِ کریمش بنوشتا که شوی مِهتَرِ(۸) حلواییانعشق چو مغز است جهان همچو پوستعشق چو حلوا و جهان چون تیان(۹)حلقِ من از لذّتِ حلوا بسوختتا نکنم حِلیهٔ(۱۰) حلوا بیان(۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۳) پَرِ ماه: مراد هالهٔ ماه است که حلقهٔ نورانی سفید یا رنگی است که گاهی گرد قرص ماه دیده میشود.(۴) ماکیان: مرغان(۵) غمّاز: خبرچین، سخنچین(۶) کیان: چه کسانند(۷) ناشیان: جمعِ ناشی، افرادِ نوخاسته و کماطّلاع(۸) مِهتَر: بزرگتر(۹) تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ(۱۰) حِلیه: زینت، مشخصاتِ ظاهر، وصف----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزُهره زند پردهٔ شنگولیانبیند مرّیخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کند در میانماه فشاند پرِ خود چون خروسپیش و پَسَش اختر چون ماکیانحافظ، غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۹۳Poem(Qazal)#293, Divan e Hafezطُرِّهٔ(۱۱) شاهدِ دنیا همه بند است و فریبعارفان بر سرِ این رشته نجویند نِزاع(۱۱) طُرِّه: موی پیشانی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چون که غم بینی، تو استغفار کنغم به امرِ خالق آمد، کار کن چون بخواهد، عینِ غم، شادی شودعینِ بندِ پای، آزادی شودحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارۀ ٣١۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جورِ تو حاشا(۱۲) که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادم(۱۲) حاشا: دور بادا، مبادا----------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارۀ ۱۸۱Poem(Qazal)#181, Divan e Hafezباز مستان دل از آن گیسویِ مُشکین(۱۳) حافظزآن که دیوانه همان بِه که بُوَد اندر بند(۱۳) مُشکین: آغشته به مُشک، خوشبو----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3012در من و ما، سخت کردستی دو دَستهست این جملهٔ خرابی از دو هستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۱۴) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»گر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوزهستیات در هستِ آن هستینواز(۱۵)همچو مِس در کیمیا(۱۶) اَندر گُداز(۱۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۱۵) هستینواز: منظور حقتعالی است.(۱۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیاتبخش، دانشی که بدآن وسیله مس را به طلا تبدیل میکنند.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002ای برادر، صبر کُن بر دردِ نیش(۱۷)تا رهی از نیشِ نفسِ گَبرِ(۱۸) خویشکآن گروهی که رهیدند از وجودچرخِ مِهر و ماهِشان، آرد سجودهر که مُرد اندر تنِ او نفسِ گَبرمر وَرا فرمان بَرَد خورشید و ابرقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵Quran, An-Nisaa(#4), Line #135«فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»«پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»چون دلش آموخت شمعافروختنآفتاب او را نیارد سوختن(۱۷) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.(۱۸) گَبر: کافر----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۱۹) نو آید دوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهان غَیبوَشدر دلت ضَیفست، او را دار خَوش(۱۹) ضَیف: مهمان----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۰)(۲۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۲)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۲) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۲۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُونست، نه موقوفِ علل(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمیدویم اندر مکان و لامَکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۴) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بیقول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۲۵) و سَنی(۲۶)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۲۵) حَبر: دانشمند، دانا(۲۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گویّ(۲۷) و در چَهی ای قَلتَبان(۲۸)دست وادار از سِبالِ(۲۹) دیگرانچون به بُستانی رسی زیبا و خَوشبعد از آن دامانِ خَلقان گیر و کَشای مُقیمِ حبسِ چار و پنج و شَشنغزجایی، دیگران را هم بکَش(۲۷) گَو: گودال(۲۸) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۲۹) سِبال: سبیل----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230آشنایی گیر شبها تا به روزبا چنین اِستارههای دیوْسوزهر یکی در دفعِ دیوِ بَدگُمانهست نفتاندازِ(۳۰) قلعهٔ آسمان(۳۰) نفتاندازَنده: کسی که آتش میبارد.----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزُهره زند پردهٔ شنگولیانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۴۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2948, Divan e Shamsای لولیانِ لالا، با لا پَریده بالاوارسته زین هَیولا، فارغ ز چون و چندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsبیند مرّیخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کند در میانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #17چونکه سرکه سرکگی(۳۱) افزون کندپس شِکَر را واجب افزونی بود(۳۱) سرکگی: ترشی----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنَفْسِ زنده سوی مرگی میتندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsماه فشانَد پرِ خود چون خروسپیش و پَسَش اخترِ چون ماکیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2131, Divan e Shamsاندیشهات جایی رود وآنگه تو را آنجا کَشَدز اندیشه بگذر چون قضا، پیشانه شو، پیشانه شومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بَرَدبی کَسَش یابد، سرش را او خَورَدیک بَدَست(۳۲) از جمع رفتن یک زمانمکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان(۳۲) بَدَست: وَجب----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsدیدهٔ غمّاز بدوزد فلکتا که گواهی ندهد بر کیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3782آن سلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشمبند و، ساحرستتا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضول(۳۳)او به پیشِ ما و، ما از وی مَلول(۳۴)(۳۳) فَضول: بسیار یاوهگو(۳۴) مَلول: افسرده، اندوهگین----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینهات، دانی چرا غمّاز نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsپنج و شش است امشب مهرهٔ قمارسست مَیَفکن لب چون ناشیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shamsصلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قِمار آمداگر تلبیسِ(۳۵) نو دارد، همانست او که پار(۳۶) آمدز رندان کیست اینکاره(۳۷)؟ که پیشِ شاهِ خونخوارهمیان بندد(۳۸) دگرباره که اینک وقتِ کار آمدبیا ساقی سَبُکدستم(۳۹)، که من باری میان بستمبه جانِ تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد(۳۵) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش(۳۶) پار: پارسال(۳۷) اینکاره: اهلِ عمل، اهلِ کار(۳۸) میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمرِ همّت بستن(۳۹) سَبُکدست: چابکدست، دستمبارک و خوشیُمن----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsزهر از آن دستِ کریمش بنوشتا که شوی مِهتَرِ حلواییانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بیاختیارسر بنه، شکرانه دِه، ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت زامر ِکُنلیستِ اِشکالاتِ عاشق در داستانِ اوایلِ دفترِ چهارم۱ - عاشق میپنداشت که با کوششهای ذهنی میتواند به معشوقِ خود برسد.۲ - عاشق بعد از اینکه یک بار معشوق را دید، و متوجه شد که معشوق دنبال پیدا کردن انگشتری است که بر دست او کند، همانجا باید عقل منِ ذهنی خود را کنار میگذاشت و با معشوق در پیدا کردنِ انگشتر حضورِ خود، همکاری میکرد.۳ – عاشق، معشوق را با دید منِ ذهنی میدید. او باید پس از دیدنِ معشوق، دیدِ ذهنی خود را کنار میگذاشت و با چشمِ معشوق، معشوق را میدید.۴ - عاشق بیادب است. او پس از دیدن معشوق، به جای آنکه فنا شود، در فکر ارضای آرزوها و خواستههای منِ ذهنی خود است. او دنبالِ چیدن و حفظِ پارکِ ذهنی خود است، و عقل منِ ذهنی خود را ادامه میدهد.۵ - عاشق ناموس دارد و نگرانِ حفظِ آبروی خود در چشمِ دیگران است.۶ – عاشق، باد را که نیروی زندگی است، بیاهمیت میشمارد.۷ - عاشق ابله است و در عینِ حال دنبال این هم نیست که از بزرگان یاد بگیرد تا این ابلهی و نادانیِ منِ ذهنی از او گرفته شود.۸ - عاشق پندار کمال دارد و پُرمدّعا است. او با وجودِ آنکه تا حدودی میپذیرد که بیادبی کرده است، ولی ادّعا میکند که به معشوق وفادار است، و طلبِ زیادی دارد. معشوق این ادّعای عاشق را رد میکند.۹ - همانطور که زنِ صوفی با کفشدوز عشقبازی میکند و به صوفی وفادار نیست، عاشق هم از روی وسواسِ تن و از حرصِ رسیدن به همانیدگیهای خود، با منِ ذهنیِ خود عشقبازی میکند. با این وجود ادّعا دارد که به معشوق یا خدا وفادار است. ۱۰ – عاشق همانندِ زن صوفی، با ذهنِ خود میداند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. امّا این دانستههای ذهنیِ خود را در عمل به کار نمیگیرد.۱۱ - عاشق مانندِ زن صوفی است که ادّعای پاکدامنی، عفّت، صدق، همّت و باقی کمالات را دارد، ولی هیچ کدام از این فضایل در او دیده نمیشود.۱۲ - عاشق لاف میبافد و حاضر نیست با معذرتخواهی، منِ ذهنی خود را کوچک کند. او ناموس و پندار کمال دارد. ناموسِ او به حدّی است که از دیگران شرم دارد، امّا از خدای خودش شرم نمیکند.۱۳ - عاشق آگاه نیست که خدا بصیر، و سمیع، و علیم است.۱۴ - عاشق به خاطرِ ستیزه با زندگی و حفظ منِ ذهنی خود، به شقاوت و بدبختیِ خود ادامه میدهد. او متوجه نیست که معشوق، همهٔ اینها را حتی پیش از ملاقاتِ یکدیگر، در او میدیده و به آنها آگاه بوده است.۱۵ - عاشق نظر به ناجایگه دارد، یعنی حواسش پیش همانیدگیهای خود است. او فکر میکند که با حفظ منِ ذهنی خود و همانیدگیهایش میتواند به وصالِ معشوق برسد. او متوجه نیست که غیرتِ زندگی چنین اجازهای را به او نمیدهد، و معشوق حارس و نگهبانی دارد که از او محافظت میکند.۱۶ - عاشق شهوتِ دنیا را دارد، در جهلِ پیچپیچ است، و در تونِ حرص و شهواتِ خود سرنگون شده است.۱۷ - عاشق چون در تونِ حرص و درد زاده شده است، بوی مُشکِ معشوق به او رنج میدهد. مولانا چارهٔ این کار را در این میداند که عاشق اجازه دهد رَشِّ نورِ زندگی به او بخورد.۱۸ - عاشق چون دنبالِ پلیدی است، از نور و رَشِّ زندگی بیخبر است. او خام و نپخته است و نفاق دارد.۱۹ - عاشق که از بویِ حقیقیِ عشق بیخبر است، به ارتعاشِ عشقیِ معشوق پاسخِ درست نمیدهد، و در عمل به دشمنی و ستیزه با معشوق بلند میشد، همانطور که حقستیزان به مقابله با پیامبران و انسانهای زنده به حضور بلند میشوند.۲۰ – عاشق، معشوق را امتحان میکند. در اینجا یک امتحانکننده است. باشندهای مستقل از زندگی که دارد زندگی را امتحان میکند. در حالیکه عاشق باید وقتی معشوق را میدید، همان لحظه محو و فنا میشد.۲۱ - عاشق رابطهٔ خودش با معشوق را مثلِ رابطهٔ دشمنان با انبیاء میداند. او همچنین رابطهٔ خودش با انسانهای دیگر را مثلِ رابطهٔ چند دشمن میبیند. او با انسانهای دیگر رابطهای از روی وحدانیت برقرار نمیکند و به دنبال این است که پیش انسانهای دیگر خودی نشان دهد.۲۲ - عاشق ادّعا دارد که آماده است به دست معشوق بمیرد. امّا این فقط یک ادّعاست. اگر راست میگفت، باید همینکه معشوق را میدید، فنا میشد و بیادبی و گستاخی و بیاحترامی نسبت به معشوق را تا این حد ادامه نمیداد.۲۳ - عاشق، معشوق را مسبّبِ وضعیتِ بدِ خود میداند، و میگوید: «تو مرا اینگونه ساختهای.» او نمیبیند که خودش این وضعیتِ بد را برای خود درست کرده است.۲۴ – عاشق راستی و صداقت ندارد، و در برابرِ معشوق به حیله و مکر دست میزند. او تصوّر میکند که معشوق حیلههای او را نمیبیند، در حالیکه معشوق بیناست و همه کارها و حیلههای او را میبیند.۲۵ - وقتی معشوق ایراداتِ عاشق را به او گوشزد میکند، عاشق نمیپذیرد و خود را صفر نمیکند. او مانندِ حضرت آدم عمل نمیکند که به پایگاه و پایماچان رفت، و اقرار کرد که به خود ظلم کرده است. عاشق به جای صفر کردن خود، از یک شاخه به شاخهٔ دیگر میپرد تا اشتباهات خود را توجیه کند.۲۶ - عاشق آگاه نیست که باید راستی و درستی پیشه کند و با نورِ زندگی حرکت کند تا در چاه نیفتد.۲۷ - عاشق به دلیلِ داشتنِ منِ ذهنی در مشکلات و دردها میافتد، و نمیفهمد که آیا این دردها از بیرون است و یا از مرکزِ آلودهٔ خود او میآید.۲۸ - اگر خوبی و خیری از معشوق به عاشق برسد، عاشق آن خیر و خوبی و احسان را از خود میداند و شکرگزار و قدردان نیست.۲۹ - عاشق باید وقتی که جرمش مشخص میشد، تواضع و فروتنی پیشه میکرد. میبایستی همانندِ حضرت آدم میگفت: «من به خودم ستم کردم.» او باید حاجت و نیازِ خود را در برابرِ معشوق عرضه میکرد، و به بهانهتراشی نمیپرداخت.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #353مُرتَضی را گفت روزی یک عَنود(۴۰)کو ز تعظیمِ خدا آگه نبودبر سرِ بامی و قصری بس بلندحفظِ حق را واقفی ای هوشمند؟گفت: آری او حفیظ است و غنیهستیِ ما را ز طفلی و مَنی(۴۰) عَنود: ستیزهگر، مُعاند----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۴۱) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوزقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»(۴۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #356گفت: خود را اندر افگن هین ز باماعتمادی کن به حفظِ حق تمامتا یقین گردد مرا ایقانِ(۴۲) توو اعتقادِ خوبِ با بُرهانِ توپس امیرش گفت: خاُمش کن، بروتا نگردد جانْت زین جُرأت گِرو(۴۲) ایقان: اعتماد، باور، یقین----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880قومِ دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانْشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رامِ آن کِرام(۴۳)جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همی بینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامهٔ کبود(۴۳) کِرام: جمعِ کریم، به معنیِ بزرگوار، بخشنده، جوانمرد----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359کی رسد مر بنده را که با خداآزمایش پیش آرد ز ابتلا؟بنده را کی زَهره باشد کز فُضول(۴۴)امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟آن، خدا را میرسد کو امتحانپیش آرد هر دَمی با بندگانتا به ما، ما را نماید آشکارکه چه داریم از عقیده در سِرار(۴۵)هیچ آدم گفت حق را که تو راامتحان کردم درین جُرم و خطا؟تا ببینم غایتِ حِلْمت(۴۶) شَهااَه، که را باشد مجالِ این؟ که را؟عقلِ تو از بس که آمد خیرهسرهست عُذرت از گناهِ تو بَتَرآنکه او افراشت سقفِ آسمانتو چه دانی کردن او را امتحان؟ای ندانسته تو شَرّ و خیر راامتحان خود را کن، آنگه غَیْر راامتحانِ خود چو کردی ای فلانفارغ آیی ز امتحانِ دیگرانچون بدانستی که شِکَّرْدانهایپس بدانی کاَهْلِ شِکَّرْخانهایپس بدان، بیامتحانی، که اِلهشِکَّری نفْرستدت ناجایگاهاین بدان، بیامتحان، از عِلمِ شاهچون سَری، نفرستدت در پایگاههیچ عاقل افکَنَد دُرِّ ثَمین(۴۷)در میانِ مُستراحی پُر چَمین(۴۸)؟زآنکه گندم را حکیمِ آگهیهیچ نفْرستد به انبارِ کَهیشیخ را که پیشوا و رهبرستگر مریدی امتحان کرد، او خَرستامتحانش گر کنی در راهِ دینهم تو گردی مُمْتَحَن ای بییقینجرأت و جهلت شود عریان و فاشاو برهنه کی شود ز آن اِفتتاش(۴۹)؟گر بیآید ذَرّه، سَنْجَد کوه رابر دَرَد زآن کُه، ترازوش ای فَتیکز قیاسِ خود ترازو میتَنَدمردِ حق را در ترازو میکُندچون نگنجد او به میزانِ خِرَدپس ترازویِ خِرَد را بردَرَدامتحان همچون تصرّف(۵۰) دان در اوتو تصرف بر چنان شاهی مَجُوچه تصرّف کرد خواهد نقشهابر چنان نقّاش، بهرِ ابتلا؟امتحانی گر بدانست و بدیدنی که هم نقاش آن بَر وی کشید؟چه قَدَر باشد خود این صورت که بستپیش صورتها که در عِلمِ وَی است؟وسوسهٔ این امتحان، چون آمدتبختِ بَد دان کآمد و گَردن زدتچون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجدهگَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۵۱) شد(۴۴) فُضول: فضولی و گستاخی(۴۵) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان(۴۶) حِلْم: بردباری(۴۷) ثَمین: قيمتی، گرانبها(۴۸) چَمین: کثافت، مدفوع، پیشآب(۴۹) اِفتتاش: تفتيش كردن، جستجو کردن(۵۰) تصرّف: زیرِ سلطه قرار دادن(۵۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.-------------------------مجموع لغات:(۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۳) پَرِ ماه: مراد هالهٔ ماه است که حلقهٔ نورانی سفید یا رنگی است که گاهی گرد قرص ماه دیده میشود.(۴) ماکیان: مرغان(۵) غمّاز: خبرچین، سخنچین(۶) کیان: چه کسانند(۷) ناشیان: جمعِ ناشی، افرادِ نوخاسته و کماطّلاع(۸) مِهتَر: بزرگتر(۹) تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ(۱۰) حِلیه: زینت، مشخصاتِ ظاهر، وصف(۱۱) طُرِّه: موی پیشانی(۱۲) حاشا: دور بادا، مبادا(۱۳) مُشکین: آغشته به مُشک، خوشبو(۱۴) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۱۵) هستینواز: منظور حقتعالی است.(۱۶) کیمیا: اکسیر، شربتِ حیاتبخش، دانشی که بدآن وسیله مس را به طلا تبدیل میکنند.(۱۷) دردِ نیش: كنايه از مجاهده با نفس و رياضت است.(۱۸) گَبر: کافر(۱۹) ضَیف: مهمان(۲۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۲) حَدید: آهن(۲۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۴) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۵) حَبر: دانشمند، دانا(۲۶) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۷) گَو: گودال(۲۸) قَلتَبان: بیحمیّت، بیغیرت(۲۹) سِبال: سبیل(۳۰) نفتاندازَنده: کسی که آتش میبارد.(۳۱) سرکگی: ترشی(۳۲) بَدَست: وَجب(۳۳) فَضول: بسیار یاوهگو(۳۴) مَلول: افسرده، اندوهگین(۳۵) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش(۳۶) پار: پارسال(۳۷) اینکاره: اهلِ عمل، اهلِ کار(۳۸) میان بستن: سخت پیِ انجامِ کاری بودن، کمرِ همّت بستن(۳۹) سَبُکدست: چابکدست، دستمبارک و خوشیُمن(۴۰) عَنود: ستیزهگر، مُعاند(۴۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۴۲) ایقان: اعتماد، باور، یقین(۴۳) کِرام: جمعِ کریم، به معنیِ بزرگوار، بخشنده، جوانمرد(۴۴) فُضول: فضولی و گستاخی(۴۵) سِرار: باطن، نهانخانه، دل یا مرکز انسان(۴۶) حِلْم: بردباری(۴۷) ثَمین: قيمتی، گرانبها(۴۸) چَمین: کثافت، مدفوع، پیشآب(۴۹) اِفتتاش: تفتيش كردن، جستجو کردن(۵۰) تصرّف: زیرِ سلطه قرار دادن(۵۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزهره زند پرده شنگولیانبیند مریخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کند در میانماه فشاند پر خود چون خروسپیش و پسش اختر چون ماکیاندیده غماز بدوزد فلکتا که گواهی ندهد بر کیانخفته گروهی و گروهی به صیدتا که کند سود و که دارد زیانپنج و شش است امشب مهره قمارسست میفکن لب چون ناشیانجام بقا گیر و بهل جام خوابپرده بود خواب و حجاب عیانساقی باقیست خوش و عاشقانخاک سیه بر سر این باقیانزهر از آن دست کریمش بنوشتا که شوی مهتر حلواییانعشق چو مغز است جهان همچو پوستعشق چو حلوا و جهان چون تیانحلق من از لذت حلوا بسوختتا نکنم حلیه حلوا بیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزهره زند پرده شنگولیانبیند مریخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کند در میانماه فشاند پر خود چون خروسپیش و پسش اختر چون ماکیانحافظ، غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۹۳Poem(Qazal)#293, Divan e Hafezطره شاهد دنیا همه بند است و فریبعارفان بر سر این رشته نجویند نزاعمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چون که غم بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شودعین بند پای آزادی شودحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارۀ ٣١۶Poem(Qazal)#316, Divan e Hafezحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادمحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارۀ ۱۸۱Poem(Qazal)#181, Divan e Hafezباز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظزآن که دیوانه همان به که بود اندر بندمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3012در من و ما سخت کردستی دو دستهست این جمله خرابی از دو هستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»گر همیخواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزهستیات در هست آن هستینوازهمچو مس در کیمیا اندر گدازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3002ای برادر صبر کن بر درد نیشتا رهی از نیش نفس گبر خویشکان گروهی که رهیدند از وجودچرخ مهر و ماهشان آرد سجودهر که مرد اندر تن او نفس گبرمر ورا فرمان برد خورشید و ابرقرآن کریم، سورهٔ نساء (۴)، آیهٔ ۱۳۵Quran, An-Nisaa(#4), Line #135«فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَنْ تَعْدِلُوا… .»«پس، از هوای نفس پيروى مكنيد مبادا از شهادت حق عدول كنيد… .»چون دلش آموخت شمعافروختنآفتاب او را نیارد سوختنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهر چه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیفست او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکونست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمیدویم اندر مکان و لامکانقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۲Quran, Yaseen(#36), Line #82«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.»«چون بخواهد چيزى را بيافريند، فرمانش اين است كه مىگويد: موجود شو، پس موجود مىشود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بیقول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکان فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2235در گوی و در چهی ای قلتباندست وادار از سبال دیگرانچون به بستانی رسی زیبا و خوشبعد از آن دامان خلقان گیر و کشای مقیم حبس چار و پنج و ششنغزجایی دیگران را هم بکشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4230آشنایی گیر شبها تا به روزبا چنین استارههای دیوسوزهر یکی در دفع دیو بدگمانهست نفتانداز قلعه آسمانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزهره زند پرده شنگولیانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۴۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2948, Divan e Shamsای لولیان لالا با لا پریده بالاوارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsبیند مریخ که بزم است و عیشخنجر و شمشیر کند در میانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #17چونکه سرکه سرکگی افزون کندپس شکر را واجب افزونی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsماه فشاند پر خود چون خروسپیش و پسش اختر چون ماکیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2131, Divan e Shamsاندیشهات جایی رود وآنگه تو را آنجا کشدز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شومولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۲۱۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2165هر که را دیو از کریمان وا بردبی کسش یابد سرش را او خوردیک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsدیده غماز بدوزد فلکتا که گواهی ندهد بر کیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3782آن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشمبند و ساحرستتا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملولمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینهات دانی چرا غماز نیستزآنکه زنگار از رخش ممتاز نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsپنج و شش است امشب مهره قمارسست میفکن لب چون ناشیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shamsصلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمداگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمدز رندان کیست اینکاره که پیش شاه خونخوارهمیان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمدبیا ساقی سبکدستم که من باری میان بستمبه جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsزهر از آن دست کریمش بنوشتا که شوی مهتر حلواییانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مشتریچون سپردی تن به خدمت جان بریور ریاضت آیدت بیاختیارسر بنه شکرانه ده ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت شکر کنتو نکردی او کشیدت زامر کنلیست اشکالات عاشق در داستان اوایل دفتر چهارمعاشق میپنداشت که با کوششهای ذهنی میتواند به معشوق خود برسدعاشق بعد از اینکه یک بار معشوق را دید و متوجه شد که معشوق دنبال پیدا کردن انگشتری است که بر دست او کند همانجا باید عقل من ذهنی خود را کنار میگذاشت و با معشوق در پیدا کردن انگشتر حضور خود همکاری میکردعاشق معشوق را با دید من ذهنی میدید او باید پس از دیدن معشوق دید ذهنی خود را کنار میگذاشت و با چشم معشوق معشوق را میدیدعاشق بیادب است او پس از دیدن معشوق به جای آنکه فنا شود در فکر ارضای آرزوها و خواستههای من ذهنی خود است او دنبال چیدن و حفظ پارک ذهنی خود است و عقل من ذهنی خود را ادامه میدهدعاشق ناموس دارد و نگران حفظ آبروی خود در چشم دیگران استعاشق باد را که نیروی زندگی است بیاهمیت میشماردعاشق ابله است و در عین حال دنبال این هم نیست که از بزرگان یاد بگیرد تا این ابلهی و نادانی من ذهنی از او گرفته شودعاشق پندار کمال دارد و پرمدعا است او با وجود آنکه تا حدودی میپذیرد که بیادبی کرده است ولی ادعا میکند که به معشوق وفادار است و طلب زیادی دارد معشوق این ادعای عاشق را رد میکندهمانطور که زن صوفی با کفشدوز عشقبازی میکند و به صوفی وفادار نیست عاشق هم از روی وسواس تن و از حرص رسیدن به همانیدگیهای خود با من ذهنی خود عشقبازی میکند با این وجود ادعا دارد که به معشوق یا خدا وفادار است عاشق همانند زن صوفی با ذهن خود میداند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است اما این دانستههای ذهنی خود را در عمل به کار نمیگیردعاشق مانند زن صوفی است که ادعای پاکدامنی عفت صدق همت و باقی کمالات را دارد ولی هیچ کدام از این فضایل در او دیده نمیشودعاشق لاف میبافد و حاضر نیست با معذرتخواهی من ذهنی خود را کوچک کند او ناموس و پندار کمال دارد ناموس او به حدی است که از دیگران شرم دارد اما از خدای خودش شرم نمیکندعاشق آگاه نیست که خدا بصیر و سمیع و علیم استعاشق به خاطرِ ستیزه با زندگی و حفظ من ذهنی خود به شقاوت و بدبختی خود ادامه میدهد او متوجه نیست که معشوق همه اینها را حتی پیش از ملاقات یکدیگر در او میدیده و به آنها آگاه بوده استعاشق نظر به ناجایگه دارد یعنی حواسش پیش همانیدگیهای خود است او فکر میکند که با حفظ من ذهنی خود و همانیدگیهایش میتواند به وصال معشوق برسد او متوجه نیست که غیرت زندگی چنین اجازهای را به او نمیدهد و معشوق حارس و نگهبانی دارد که از او محافظت میکندعاشق شهوت دنیا را دارد در جهل پیچپیچ است و در تون حرص و شهوات خود سرنگون شده استعاشق چون در تون حرص و درد زاده شده است بوی مشک معشوق به او رنج میدهد مولانا چاره این کار را در این میداند که عاشق اجازه دهد رش نور زندگی به او بخوردعاشق چون دنبال پلیدی است از نور و رش زندگی بیخبر است او خام و نپخته است و نفاق داردعاشق که از بوی حقیقی عشق بیخبر است به ارتعاش عشقی معشوق پاسخ درست نمیدهد و در عمل به دشمنی و ستیزه با معشوق بلند میشد همانطور که حقستیزان به مقابله با پیامبران و انسانهای زنده به حضور بلند میشوندعاشق معشوق را امتحان میکند در اینجا یک امتحانکننده است باشندهای مستقل از زندگی که دارد زندگی را امتحان میکند در حالیکه عاشق باید وقتی معشوق را میدید همان لحظه محو و فنا میشدعاشق رابطه خودش با معشوق را مثل رابطه دشمنان با انبیا میداند او همچنین رابطه خودش با انسانهای دیگر را مثل رابطه چند دشمن میبیند او با انسانهای دیگر رابطهای از روی وحدانیت برقرار نمیکند و به دنبال این است که پیش انسانهای دیگر خودی نشان دهدعاشق ادعا دارد که آماده است به دست معشوق بمیرد اما این فقط یک ادعاست اگر راست میگفت باید همینکه معشوق را میدید فنا میشد و بیادبی و گستاخی و بیاحترامی نسبت به معشوق را تا این حد ادامه نمیدادعاشق معشوق را مسبب وضعیت بد خود میداند و میگوید تو مرا اینگونه ساختهای او نمیبیند که خودش این وضعیت بد را برای خود درست کرده استعاشق راستی و صداقت ندارد و در برابر معشوق به حیله و مکر دست میزند او تصور میکند که معشوق حیلههای او را نمیبیند در حالیکه معشوق بیناست و همه کارها و حیلههای او را میبیندوقتی معشوق ایرادات عاشق را به او گوشزد میکند عاشق نمیپذیرد و خود را صفر نمیکند او مانند حضرت آدم عمل نمیکند که به پایگاه و پایماچان رفت و اقرار کرد که به خود ظلم کرده است عاشق به جای صفر کردن خود از یک شاخه به شاخه دیگر میپرد تا اشتباهات خود را توجیه کندعاشق آگاه نیست که باید راستی و درستی پیشه کند و با نور زندگی حرکت کند تا در چاه نیفتدعاشق به دلیل داشتن من ذهنی در مشکلات و دردها میافتد و نمیفهمد که آیا این دردها از بیرون است و یا از مرکز آلوده خود او میآیداگر خوبی و خیری از معشوق به عاشق برسد عاشق آن خیر و خوبی و احسان را از خود میداند و شکرگزار و قدردان نیستعاشق باید وقتی که جرمش مشخص میشد تواضع و فروتنی پیشه میکرد میبایستی همانند حضرت آدم میگفت من به خودم ستم کردم او باید حاجت و نیاز خود را در برابر معشوق عرضه میکرد و به بهانهتراشی نمیپرداختمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #353مرتضی را گفت روزی یک عنودکو ز تعظیم خدا آگه نبودبر سر بامی و قصری بس بلندحفظ حق را واقفی ای هوشمندگفت آری او حفیظ است و غنیهستی ما را ز طفلی و منیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنگر همیخواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزقرآن کریم، سورهٔ توحید (اخلاص) (۱۱۲)، آیهٔ ۱Quran, Al-Ikhlas(#112), Line #1«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.»«بگو: «اوست خداى يكتا.»»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #356گفت خود را اندر افگن هین ز باماعتمادی کن به حفظ حق تمامتا یقین گردد مرا ایقان توو اعتقاد خوب با برهان توپس امیرش گفت خامش کن بروتا نگردد جانت زین جرات گرومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1880قوم دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رام آن کرامجستن دفع قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همی بینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحسن ظنی بر دل ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامه کبودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359کی رسد مر بنده را که با خداآزمایش پیش آرد ز ابتلابنده را کی زهره باشد کز فضولامتحان حق کند ای گیج گولآن، خدا را میرسد کو امتحانپیش آرد هر دمی با بندگانتا به ما ما را نماید آشکارکه چه داریم از عقیده در سرارهیچ آدم گفت حق را که تو راامتحان کردم درین جرم و خطاتا ببینم غایت حلمت شهااه که را باشد مجال این که راعقل تو از بس که آمد خیرهسرهست عذرت از گناه تو بترآنکه او افراشت سقف آسمانتو چه دانی کردن او را امتحانای ندانسته تو شر و خیر راامتحان خود را کن آنگه غیر راامتحان خود چو کردی ای فلانفارغ آیی ز امتحان دیگرانچون بدانستی که شکردانهایپس بدانی کاهل شکرخانهایپس بدان بیامتحانی که الهشکری نفرستدت ناجایگاهاین بدان بیامتحان از علم شاهچون سری نفرستدت در پایگاههیچ عاقل افکند در ثمیندر میان مستراحی پر چمینزآنکه گندم را حکیم آگهیهیچ نفرستد به انبار کهیشیخ را که پیشوا و رهبرستگر مریدی امتحان کرد او رستامتحانش گر کنی در راه دینهم تو گردی ممتحن ای بییقینجرات و جهلت شود عریان و فاشاو برهنه کی شود ز آن افتتاشگر بیاید ذره سنجد کوه رابر درد زآن که ترازوش ای فتیکز قیاس خود ترازو میتندمرد حق را در ترازو میکندچون نگنجد او به میزان خردپس ترازوی خرد را بردردامتحان همچون تصرف دان در اوتو تصرف بر چنان شاهی مجوچه تصرف کرد خواهد نقشهابر چنان نقاش بهر ابتلاامتحانی گر بدانست و بدیدنی که هم نقاش آن بر وی کشیدچه قدر باشد خود این صورت که بستپیش صورتها که در علم وی استوسوسه این امتحان چون آمدتبخت بد دان کامد و گردن زدتچون چنین وسواس دیدی زود زودبا خدا گرد و درآ اندر سجودسجدهگه را تر کن از اشک روانکای خدا تو وارهانم زین گمانآن زمان کت امتحان مطلوب شدمسجد دین تو پر خروب شد