Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #714

06.06.2018 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۱۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۴ ژوئن ۲۰۱۸ ـ ۱۵ خردادPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۱۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1116, Divan e Shamsهر کس به جنسِ خویش درآمیخت، ای نگارهر کس به لایقِ گهرِ خود گرفت یاراو را که داغِ توست، نیارد(۱) کسی خریدآن کو شکارِ توست، کسی چون کند شکار؟ما را چو لطفِ روی تو بی‌خویشتن کندما را ز روی لطف، تو بی‌خویشتن مدارچون جنسِ همدگر بگرفتند، جنس جنسهر جنس، جنسِ گوهرِ خود کرد اختیاربا غیرِ جنس اگر بنشیند، بُوَد نِفاق(۲)مانندِ آب و روغن و مانندِ قیر و قارتا چون به جنسِ خویش رود، از خلافِ جنسزین سوی تشنه‌تر شده باشد، بدان کنارهرک از تو می‌گریزد، با دیگری خوشستو آنک از تو می‌رمد، به کسی دارد او قرارو آن کو تُرُش(۳) نشست، به پیشِ تو همچو ابرخندان دلست پیشِ دگر کس، چو نوبهارگویی که نیست از مهِ غیبم به جز که میغ(۴)وز جام و خَمرِ(۵) روح مرا نیست جز خمارآن نای و نوش یاد نمی‌آیدت، که توخوش می‌خوری ز دستِ یکی دیوِ سنگسار(۶)صد جام درکشی ز کفِ دیو، آنگهیبینی تُرُش کنی(۷)، بخور، ای خامِ پخته خوار(۸)اینجا سَرَک(۹) فکنده و رویَک(۱۰) تُرُش ولیکآنجا چو اژدهای سیه فامِ(۱۱) کوهساربا جنس همچو سوسن و با غیرِ جنس گنگبا جنسِ خویش چون گل و با غیرِ جنس خاررو رو، به جمله خلق، نتانی تو جنس بودشاخی ز صد درخت، نشد حاملِ ثِمار(۱۲)چون شاخِ یک درخت شدی، زان دگر ببرجویای وصلِ این شده‌ای، دست از آن بدارگر زانکه جنسِ مفخرِ تبریز گشت جاناَحسَنت(۱۳) ای ولایت و شاباش(۱۴) کار و بارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود، کور بهدوست، کو باقی نباشد، دور بهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812آدمی دید است باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465لحظه‌ای ماهم کند یک دَم سیاهخود چه باشد غیرِ این کار اِله؟پیش چوگانهای حکم کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامَکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۵) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029کُنتُ کَنزاً گفت مَخفِیّاً شنوجوهرِ خود گُم مکن، اظهار شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1581صورتش بر خاک و جان، بر لامَکان(۱۶)لامَکانی فوقِ وهمِ سالِکانلامَکانی نه که در فهم آیدتهر دمی در وی، خیالی زایدتبَل مکان و لامَکان، در حکمِ اوهمچو در حکمِ بهشتی، چارجو(۱۷)شرح این کوته کن و رخ زین بتابدم مزن واللهُ اَعْلَم بِالصَّوابشرح اين پرندگان بوستان الهی را کوتاه کن و از این مطلب در گذر. خموش باش و دم مزن که خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 251آدمی خوارند اغلب مردماناز سلام عَلّیکِ شان کم جو امانخانهٔ دیو است دل های همهکم پذیر از دیو مردم دَمدَمه(۱۸)از دَمِ دیو آنکه او لا حَول خَورد(۱۹)هم چو آن خر در سَر آید در نبردهر که در دنیا خورَد تَلبیسِ(۲۰) دیووز عدوِّ دوست‌رو تعظیم و ریو(۲۱)در رهِ اسلام و بر پولِ(۲۲) صِراطدر سر آید همچو آن خر از خُباط(۲۳)عشوه‌های یارِ بد مَنیوش(۲۴) هیندام بین، ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیسِ لا حَول آر بینآدما، ابلیس را در مار بیندَم دهد(۲۵) گوید تو را ای جان و دوستتا چو قصابی کشد از دوست پوستدم دهد تا پوستت بیرون کشدوایِ او کز دشمنان، اَفیون(۲۶) چشدسر نهد بر پایِ تو، قصاب‌واردَم دهد تا خونْت ریزد زارِ زارهمچو شیری، صیدِ خود را خویش کنترکِ عشوهٔ اجنبیّ و خویش کنهمچو خادم دان مراعاتِ خَسان(۲۷)بی‌کسی بهتر، ز عشوهٔ ناکَسانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 566عکس، چندان باید از یارانِ خَوشکه شوی از بحرِ بی‌عکس، آب‌کَشعکس، کاوّل زد، تو آن تقلید دانچون پیاپی شد، شود تحقیق آنتا نشد تحقیق، از یاران مَبُراز صدف مَگسَل، نگشت آن قطره، دُرمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رود سوی جنس، بس بود این امتحانشه سوی شه می‌رود، خر سوی خر می‌رودهر چه نهالِ تَرَست، جانبِ بستان برندخشک چو هیزم شود، زیرِ تبر می‌رودآبِ معانی بخور، هر دم چون شاخِ ترشکر که در باغِ عشق، جوی شکر می‌رودبس کن از این امر و نهی، بین که تو نفسِ حَرون(۲۸)چونش بگویی: مرو، لنگ بَتَر می‌رودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3, Divan e Shamsاندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خودیارِ یکی اَنبانِ(۲۹) خون، یارِ یکی شمسِ ضیاچون هر کسی درخوردِ خود یاری گزید از نیک و بدما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهرِ لامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1633در جهان هر چیز چیزی می‌کشدکفر کافر را و مرشد را رَشَد(۳۰)کهربا هم هست و مغناطیس هستتا تو آهن، یا کَهی(۳۱)، آیی به شَست(۳۲)برد مغناطیست، ار تو آهنیور کَهی، بر کهربا بر می‌تنیآن یکی چون نیست با اَخیار(۳۳)، یارلاجَرَم شد پهلوی فُجّار(۳۴)، جار(۳۵)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 81در جهان هر چیز چیزی جذب کردگرم، گرمی را کشید و سرد، سردقسمِ باطل، باطلان را می‌کشندباقیان از باقیان هم سَرخوشندناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندچشم چون بستی، تو را جان کندنی استچشم را از نورِ روزن صبر نیستچشم چون بستی، تو را تاسه(۳۶) گرفتنورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بودتا بپیوندد به نورِ روز زودچشم، باز ار تاسه گیرد مر تو رادان که چشمِ دل ببستی، بر گشامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1956فِی السَّماءِ رِزْقُکُم* نشنیده ای؟اندرین پستی چه بر چَفسیده ای(۳۷)؟مگر نشنیده ای حق تعالی می فرماید: روزی شما در آسمان است؟پس چرا به این دنیای پست چسبیده ای؟ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی کشد گوشِ تو تا قَعرِ(۳۸) سُفول(۳۹)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد* قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Zariaat(#51), Line #22وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَو در آسمان است روزی شما و آنچه شما بدان وعده داده شده اید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842زین بدن اندر عذابی ای بشرمرغِ روحت بسته، با جنسی دگرروح، باز است و طَبایع(۴۰)، زاغ هادارد از زاغان و جغدان داغ هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1731دم به دم بر آسمان می دار امیددر هوای آسمان رقصان چو بیددم به دم از آسمان می آیدتآب و آتش، رِزْق(۴۱) می افزایدتگر تو را آنجا بَرَد، نبود عجبمنگر اندر عَجز و بنگر در طلبکین طلب در تو گروگانِ خداستزآنکه هر طالب به مطلوبی سزاستجهد کن تا این طلب افزون شودتا دلت زین چاهِ تن بیرون شود(۱) یارستن: توانستن، از عهده برآمدن(۲) نِفاق: دورویی، مکر و ریا(۳) تُرُش: بداخلاق، اخمو(۴) میغ: ابر(۵) خَمر: شراب(۶) دیوِ سنگسار: منظور شیطان است(۷) بینی تُرُش کردن: اظهار نفرت کردن، اخم کردن(۸) خامِ پخته خوار: کسی که بی زحمت و رنج معاش طلبد، تن آسان(۹) سَرَک: سرِ حقیر(۱۰) رویَک: روی حقیر(۱۱) سیه فام: سیاه رنگ(۱۲) ثِمار: جمع ثَمَر، میوه ها(۱۳) اَحسَنت: مرحبا، آفرین(۱۴) شاباش: مخفف شادباش، آفرین، اَحسَنت(۱۵)‌ نَفَخْتُ: دمیدم(۱۶) لامَکان: بی جا، عالم غیب(۱۷) چارجو: منظور چهار نهر جاری در بهشت(۱۸) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۱۹) لا حَول خَوردن: مفتون سخنان فریبنده دیگران شدنلا حَول: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ نيرو و قدرتی نیست مگر خدا را.(۲۰) تَلبیس: فریب، حیله و نیرنگ(۲۱) ریو: حیله(۲۲) پول: پل(۲۳) خُباط: افكار من ذهنی یا فکری که بر پایه من ذهنی است، شوریدگی مغز(۲۴) مَنیوش: گوش مکن، نیوشیدن به معنی گوش کردن است(۲۵) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن(۲۶) اَفیون: تریاک(۲۷) خَسان: جمع خس، فرومایگان(۲۸) حَرون: سرکش، نافرمان(۲۹) اَنبان: کیسه چرمی(۳۰) رَشَد: راه راست، هدایت(۳۱) کَه: کاه(۳۲) شَست: قلاب ماهیگیری، دام(۳۳) اَخیار: جمع خیر، برگزیدگان، نیکوتران(۳۴) فُجّار: تباهکاران، جمعِ فاجر(۳۵) جار: همسایه، جمع: جیران(۳۶) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب، بی تابی(۳۷) چَفسیدن: چسبیدن(۳۸) قَعر: ته، ژرفا(۳۹) سُفول: پستی(۴۰) طَبایع: جمع طَبع، چهار عنصر آب، آتش، باد و خاک(۴۱) رِزْق: روزی************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۱۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1116, Divan e Shamsهر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگارهر کس به لایق گهرِ خود گرفت یاراو را که داغ توست نیارد کسی خریدآن کو شکارِ توست کسی چون کند شکارما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن کندما را ز روی لطف تو بی‌خویشتن مدارچون جنس همدگر بگرفتند جنس جنسهر جنس جنس گوهرِ خود کرد اختیاربا غیرِ جنس اگر بنشیند بود نفاقمانند آب و روغن و مانند قیر و قارتا چون به جنس خویش رود از خلاف جنسزین سوی تشنه‌تر شده باشد بدان کنارهرک از تو می‌گریزد با دیگری خوشستو آنک از تو می‌رمد به کسی دارد او قرارو آن کو ترش نشست به پیش تو همچو ابرخندان دلست پیش دگر کس چو نوبهارگویی که نیست از مه غیبم به جز که میغوز جام و خمرِ روح مرا نیست جز خمارآن نای و نوش یاد نمی‌آیدت که توخوش می‌خوری ز دست یکی دیو سنگسارصد جام درکشی ز کف دیو آنگهیبینی ترش کنی بخور ای خام پخته خواراینجا سرک فکنده و رویک ترش ولیکآنجا چو اژدهای سیه فام کوهساربا جنس همچو سوسن و با غیر جنس گنگبا جنس خویش چون گل و با غیر جنس خاررو رو به جمله خلق نتانی تو جنس بودشاخی ز صد درخت نشد حامل ثمارچون شاخ یک درخت شدی زان دگر ببرجویای وصل این شده‌ای دست از آن بدارگر زانکه جنس مفخر تبریز گشت جاناحسنت ای ولایت و شاباش کار و بارمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812آدمی دید است باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاهخود چه باشد غیرِ این کار الهپیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ‌ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029کنت کنزا گفت مخفیا شنوجوهر خود گم مکن اظهار شومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1581صورتش بر خاک و جان بر لامکانلامکانی فوق وهم سالکانلامکانی نه که در فهم آیدتهر دمی در وی خیالی زایدتبل مکان و لامکان در حکم اوهمچو در حکم بهشتی چارجوشرح این کوته کن و رخ زین بتابدم مزن والله اعلم بالصوابشرح اين پرندگان بوستان الهی را کوتاه کن و از این مطلب در گذر. خموش باش و دم مزن که خداوند به راستی و درستی داناتر است.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 251آدمی خوارند اغلب مردماناز سلام علیک شان کم جو امانخانهٔ دیو است دل های همهکم پذیر از دیو مردم دمدمهاز دم دیو آنکه او لا حول خوردهم چو آن خر در سر آید در نبردهر که در دنیا خورد تلبیس دیووز عدو دوست‌رو تعظیم و ریودر ره اسلام و بر پول صراطدر سر آید همچو آن خر از خباطعشوه‌های یارِ بد منیوش هیندام بین ایمن مرو تو بر زمینصد هزار ابلیس لا حول آر بینآدما ابلیس را در مار بیندم دهد گوید تو را ای جان و دوستتا چو قصابی کشد از دوست پوستدم دهد تا پوستت بیرون کشدوای او کز دشمنان افیون چشدسر نهد بر پای تو قصاب‌واردم دهد تا خونت ریزد زارِ زارهمچو شیری صید خود را خویش کنترک عشوهٔ اجنبی و خویش کنهمچو خادم دان مراعات خسانبی‌کسی بهتر ز عشوهٔ ناکسانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 566عکس چندان باید از یاران خوشکه شوی از بحرِ بی‌عکس آب‌کشعکس کاول زد تو آن تقلید دانچون پیاپی شد شود تحقیق آنتا نشد تحقیق از یاران مبراز صدف مگسل نگشت آن قطره درمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shamsجنس رود سوی جنس بس بود این امتحانشه سوی شه می‌رود خر سوی خر می‌رودهر چه نهال ترست جانب بستان برندخشک چو هیزم شود زیرِ تبر می‌رودآب معانی بخور هر دم چون شاخ ترشکر که در باغ عشق جوی شکر می‌رودبس کن از این امر و نهی بین که تو نفس حرونچونش بگویی مرو لنگ بتر می‌رودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3, Divan e Shamsاندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خودیار یکی انبان خون یارِ یکی شمس ضیاچون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بدما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1633در جهان هر چیز چیزی می‌کشدکفر کافر را و مرشد را رشدکهربا هم هست و مغناطیس هستتا تو آهن یا کهی آیی به شستبرد مغناطیست ار تو آهنیور کهی بر کهربا بر می‌تنیآن یکی چون نیست با اخیار یارلاجرم شد پهلوی فجار جارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 81در جهان هر چیز چیزی جذب کردگرم گرمی را کشید و سرد سردقسم باطل باطلان را می‌کشندباقیان از باقیان هم سرخوشندناریان مر ناریان را جاذب‌اندنوریان مر نوریان را طالب‌اندچشم چون بستی تو را جان کندنی استچشم را از نور روزن صبر نیستچشم چون بستی تو را تاسه گرفتنور چشم از نور روزن کی شکفتتاسهٔ تو جذب نور چشم بودتا بپیوندد به نور روز زودچشم باز ار تاسه گیرد مر تو رادان که چشم دل ببستی بر گشامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1956فی السماء رِزقکم* نشنیده ایاندرین پستی چه بر چفسیده ایمگر نشنیده ای حق تعالی می فرماید: روزی شما در آسمان است؟پس چرا به این دنیای پست چسبیده ای؟ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی کشد گوش تو تا قعر سفولهر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگ گرگی دان که او مردم درد* قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۲۲Quran, Sooreh Zariaat(#51), Line #22وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَو در آسمان است روزی شما و آنچه شما بدان وعده داده شده اید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 842زین بدن اندر عذابی ای بشرمرغ روحت بسته با جنسی دگرروح باز است و طبایع زاغ هادارد از زاغان و جغدان داغ هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1731دم به دم بر آسمان می دار امیددر هوای آسمان رقصان چو بیددم به دم از آسمان می آیدتآب و آتش رِزق می افزایدتگر تو را آنجا برد نبود عجبمنگر اندر عجز و بنگر در طلبکین طلب در تو گروگان خداستزآنکه هر طالب به مطلوبی سزاستجهد کن تا این طلب افزون شودتا دلت زین چاه تن بیرون شود

More episodes from Ganj e Hozour Programs