Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #734

10.24.2018 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۳۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۲ اکتبر ۲۰۱۸ ـ ۱ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1428, Divan e Shamsهمه بازان(۱) عجب ماندند در آهنگِ پروازمکبوتر همچو من دیدی؟ که من در جُستنِ بازمبه هر هنگام هر مرغی به هر پَرّی همی‌پَرَّدمگر من سنگِ پولادم که در پرواز آغازمدهان مَگشای بی‌هنگام و می ترس از زبانِ منزبانَت گر بُوَد زَرّین، زبان دَرکَش که من گازم(۲)به دُنبَل(۳) دُنبه می گوید مرا نیشیست در باطِنتو را بشکافم ای دُنبَل گر از آغاز بِنوازمبِمالَم بر تو من خود را به نرمی، تا شوی ایمِنبه ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فَن سازمدهان مَگشای این ساعت، اَزیرا دُنبلِ خامیچو وقت آید شوی پخته، به کارِ تو بپردازمکدامین شوخ(۴) بُرد از ما که دیده شوخ کَردَستیچه خوانی دیده پیهی(۵) را که پس فرداش بُگدازَم(۶)؟کمانِ نُطقِ من بِستان که تیرِ قهر می پَرَّدکه از مستی مبادا تیر سویِ خویش اندازمیکی سوزیست سازنده عِتابِ(۷) شمس تبریزیرَهَم از عالَمِ ناری(۸)، چو با این سوز دَرسازممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَربر صدف آید ضرر، نی بر گُهَرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةًفَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةًمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.حدیث قدسیکُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۹) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ‌ست، نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123شرط تسلیم است نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالَت(۱۰) تُرک‌ْتاز(۱۱)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعلِ توست این غُصه‌های دَم به دَماین بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تَقلیبِ(۱۲) ربمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دیدِ دوست استچونکه دیدِ دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیتگفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت*گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداست* قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #17… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ … … وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1668لطف های مُضمَر(۱۳) اندر قَهرِ اوجان سپردن جان فزاید بهرِ اومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1061جُنبِشم زین پیش بود از بال و پَرجُنبِشم اکنون ز دستِ دادگرجُنبِشِ فانیم بیرون شد ز پوستجُنبِشم باقی ست اکنون، چون از اوستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shamsتَدبیر کند بنده و تَقدیر نداندتَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد، پیداست چه بیندحیلَت(۱۴) بکند، لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟اِستیزه(۱۵) مکن، مملکتِ عشق طلب کنکاین مملکتت از مَلِکُ الْموُت(۱۶) رهاندباری، تو بِهِل(۱۷) کامِ خود و نورِ خرد گیرکاین کام تو را زود به ناکام رسانداِشکاریِ(۱۸) شَه باش و مجو هیچ شکاریکِاشکارِ تو را بازِ اَجَل بازستاندچون بازِ شَهی رو به سوی طَبله(۱۹) بازشکان طَبله تو را نوش دهد طَبل نخوانداز شاه وفادارتر امروز کسی نیستخر جانبِ او ران، که تو را هیچ نراندزندانیِ مرگند همه خلق، یقین دانمحبوس، تو را از تَکِ(۲۰) زندان نرهانددانی که در این کوی رضا بانگِ سگان چیست؟تا هر که مُخَنَّث(۲۱) بُوَد آنش بِرَمانَدحاشا ز سواری که بُوَد عاشقِ این راهکه بانگِ سگِ کوی دلش را بِطَپانَد(۲۲)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی، می‌دان که همان ارزیزین روی دلِ عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشدوآن را که وفا خوانی، آن مَکر و فُسون باشد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shamsهله، نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخواند؟در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجاز پسِ صبر تو را او به سرِ صَدر(۲۳) نشاندو اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهارهِ پنهان بنماید که کس آن راه نداندنه که قصّاب به خنجر چو سَرِ میش بِبُرّدنَهِلَد کُشته خود را کُشَد آن گاه کشاندچو دَمِ میش نماند، ز دَمِ خود کندش پُرتو ببینی دَمِ یزدان به کجاهات رساندبه مَثَل گفتم این را و اگر نه کرمِ اونکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4035دادنِ شاه گوهر را میانِ دیوان و مَجمَع به دست وزیر که این چند ارزد و مبالغه کردنِ وزیر در قیمتِ او و فرمودن شاه او را که اکنون این را بشکن و گفت وزیر که این را چون بشکنم؟ اِلی آخِر القِصه.شاه روزی جانبِ دیوان شتافتجمله اَرکان(۲۴) را در آن دیوان بیافتگوهری بیرون کشید او مُسْتَنیر(۲۵)پس نهادش زود در کَفِّ وزیرگفت: چون ست و چه ارزد این گُهَر؟گفت: به ارزد ز صد خَروارِ زرگفت: بشکن، گفت: چونش بشکنم؟نیکخواهِ مخزن و مالت منمچون روا دارم که مثلِ این گُهَرکه نیاید در بَها، گردد هَدَر؟گفت شاباش(۲۶) و بدادش خِلعَتی(۲۷)گوهر از وی بِسْتَد آن شاه و فَتی(۲۸)کرد ایثارِ وزیر آن شاه جُودهر لباس و حُلّه(۲۹) کو پوشیده بودساعتیشان کرد مشغول سَخُناز قضیّه تازه و راز کَهُنبعد از آن دادش به دستِ حاجِبی(۳۰)که چه ارزد این به پیشِ طالبی؟گفت: ارزد این به نیمهٔ مملکتکِش نگهدارا خدا از مَهْلِکت(۳۱)گفت: بشکن، گفت: ای خورشیدتیغبس دریغست این شکستن را، دریغقیمتش بگذار، بین تاب و لـُمَع(۳۲)که شده ست این نورِ روز او را تَبَع(۳۳)دست کی جنبد مرا در کَسرِ(۳۴) او؟که خزینهٔ شاه را باشم عَدوشاه خِلعَت داد، اِدرارش(۳۵) فزودپس دهان در مدحِ عقلِ او گشودبعدِ یک ساعت به دستِ میرِ داد(۳۶)دُرّ را آن امتحانْ کُن(۳۷) باز داداو همین گفت و همه میران همینهر یکی را خِلعتی داد او ثَمین(۳۸)جامِگی هاشان(۳۹) همی‌افزود شاهآن خَسیسان را بِبُرد از ره به چاهاین چنین گفتند پَنْجَه شصت امیرجمله یک یک هم به تقلیدِ وزیرگرچه تقليدست اُستونِ(۴۰) جهانهست رسوا هر مُقَلِّد(۴۱) ز امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4054رسیدنِ گوهر از دست به دست آخرِ دور به اَیاز، و کیاستِ اَیاز و مُقَلِّد ناشدنِ ایشان را و مغرور ناشدنِ او به گال(۴۲) و مال دادن شاه و خلعت ها و جامگی ها افزون کردن و مَدحِ عقل مخطئان کردن، که نشاید مُقَلِّد را مسلمان داشتن، مسلمان باشد اما نادر باشد که مُقَلِّد ثبات کند بر آن اعتقاد، و مُقَلِّد ازین امتحان ها به سلامت بیرون آید که ثباتِ بینایان ندارد، اِلّا مَن عَصَمَهُ اللهُ (مگر کسی که خدا او را از لغزش مصون دارد)، زیرا حق یکی است و آن را ضدّ بسیار غلط افکن و مشابه حق. مُقَلِّد چون آن ضدّ را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد. اما حق با آن ناشناختِ او، چون او را به عنایت نگاه دارد، آن ناشناخت، او را زیان ندارد.ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَرچند می‌ارزد بدین تاب و هنر؟گفت: افزون ز آنچه تانم گفت منگفت: اکنون زود خُردش در شکنسنگ ها در آستین بودش، شتابخُرد کردش، پیشِ او بود آن صَواب(۴۳)ز اتفاقِ طالِعِ(۴۴) با دولتشدست داد آن لحظه نادر حکمتشاز قضا طالعِ فرخنده اش با او همراه شد و در آن لحظه حکمتی نادر به قلبش خطور کرد.یا به خواب این دیده بود آن پُر صفاکرده بود اندر بغل دو سنگ راهم‌چو یوسف که درونِ قَعرِ چاهکشف شد پایانِ کارش از اِلهقرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Yuosof(#12), Line #15فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَآنگاه که (برادران یوسف) او را با خود بردند و همسخن شدند که در تگِ چاهش افکنند بدو وحی کردیم که آنان را از این کارشان خبر خواهی دادن، در حالی که ندانند.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4071چون شکست او گوهرِ خاص آن زمانزآن امیران خاست(۴۵) صد بانگ و فَغانکین چه بی‌باکی است؟ والله کافر استهر که این پر نور گوهر را شکستوآن جماعت جمله از جهل و عَما(۴۶)درشکسته دُرِّ امرِ شاه راقیمتی گوهر نتیجهٔ مهر و وُد(۴۷)بر چنان خاطر چرا پوشیده شد؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4075تشنیع زدنِ اُمَرا بر اَیاز که چرا شکستش؟ و جواب دادنِ اَیاز ایشان راگفت اَیاز: ای مِهترانِ ناموراَمرِ شه بهتر به قیمت یا گهر؟اَمرِ سلطان بِه بُوَد پیشِ شمایا که این نیکو گُهَر؟ بهرِ خداای نظرتان بر گُهَر بر شاه نهقبله‌تان غول ست و جادهٔ راه نهمن ز شَه بر می‌نگردانم نظرمن چو مُشرک روی نآرم با حَجَر(۴۸)بی‌گُهَر جانی که رنگین سنگ رابرگُزیند پس نهد شاهِ مراپشت سوی لُعبتِ(۴۹) گلرنگ کنعقل در رنگ‌ آورنده دَنگ(۵۰) کُنبه بت رنگین پشت کن، عقل خود را مبهوت آفریننده رنگ کناندرآ در جو سَبو بر سنگ زنآتش اندر بو و اندر رنگ زنگرنه‌ یی در راهِ دین از ره‌زنانرنگ و بو مَپْرَست مانندِ زنانسر فرود انداختند آن مِهترانعذرجویان گشته زآن نِسیان(۵۱) به جاناز دلِ هر یک دو صد آه آن زمانهمچو دودی می‌شدی تا آسمانکرد اشارت شَه به جَلّادِ کَهُنکه ز صَدرم این خَسان(۵۲) را دور کُناین خَسان چه لایقِ صَدرِ مَن‌اند؟کز پیِ سنگ اَمرِ ما را بشکننداَمرِ ما پیشِ چنین اهلِ فَسادبهرِ رنگین سنگ شد خوار و کَساد(۵۳)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4088قصدِ شاه به کشتنِ اُمَرا و شفاعت کردن اَیاز پیشِ تختِ سلطان که ای شاه عالم اَلْعَفو اَوْلیپس اَیازِ مِهراَفزا بر جهیدپیشِ تختِ آن اُلُغ سلطان دویدسَجده‌ای کرد و گلوی خود گرفت(۵۴)کای قبادی کز تو چرخ آرَد شگفتای هُمایی(۵۵) که هُمایان فَرُّخیاز تو دارند و سَخاوت هر سَخی(۵۶)ای کریمی که کَرَم های جهانمحو گردد پیشِ ایثارت نهانای لطیفی که گلِ سُرخت بدیداز خجالت پیرهن را بر دریداز غَفوریِّ تو غُفران(۵۷)، چَشم‌سیرروبَهان بر شیر از عفوِ تو چیر(۵۸)جز که عفوِ تو که را دارد سند؟هر که با امرِ تو بی‌باکی کندغَفلت و گُستاخی این مُجرِماناز وُفورِ عفوِ توست ای عَفوْلان(۵۹)دایماً غفلت ز گستاخی دَمَدکه بَرَد تعظیم از دیده رَمَد(۶۰)غفلت و نِسیانِ بَد آموختهز آتشِ تعظیم گردد سوختههیبَتَش بیداری و فِطنَت(۶۱) دهدسَهو(۶۲) و نِسیان از دلش بیرون جهدوقتِ غارت خواب ناید خلق راتا بِنَرباید کسی زو دلق راخواب چون در می‌رمد از بیمِ دَلق(۶۳)خوابِ نِسیان کی بُوَد با بیمِ حَلْق؟لاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا**، شد گواهکه بُوَد نِسیان به وجهی هم گناهآیه ای که می گوید: مؤاخذه مکن اگر فراموش کردیم، گواه آن است که فراموشی به اعتباری گناه است. زآنکه اِستِکمالِ(۶۴) تَعظیم او نکردورنه نِسیان در نیاوردی نبرد** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #286… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ…… پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)…(۱) باز: پرنده ای شکاری(۲) گاز: گاز انبر، قیچی(۳) دُنبَل: دُمَل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن گود می گردد(۴) شوخ: گستاخ، بذله گو(۵) پیه: در اینجا قسمت چربی چشم که دیدن به وسیله آن صورت می گیرد.(۶) گُدازیدن: گداختن، ذوب شدن(۷) عِتاب: تندی، ملامت کردن(۸) نار: آتش(۹)‌ نَفَخْتُ: دمیدم(۱۰) ضَلالَت: گمراهی(۱۱) تُرک‌ْتاز: تاخت‌ و تاز، جولان(۱۲) تَقلیب: برگردانیدن، واژگون کردن(۱۳) مُضمَر: پوشیده، نهفته(۱۴) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی بر اساس دید هم هویت شدگی ها(۱۵) اِستیزه: ستیزه، مقاومت درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن(۱۶) مَلِکُ المْوُت: عزرائیل(۱۷) هِلیدن: هشتن، گذاشتن، اجازه دادن، واگذاشتن(۱۸) اِشکار: شکار(۱۹) طَبله: طبل کوچک، صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگه‌داری می‌کردند(۲۰) تَک: ته، پایین، قعر(۲۱) مُخَنَّث: ترسو، انسان دو جنسیتی که نه مرد است و نه زن(۲۲) طَپیدن: لرزیدن، بی‌آرام شدن، بی‌قراری کردن(۲۳) صَدر: بالا، سینه(۲۴) اَرکان: افراد مهم، بزرگان(۲۵) مُستَنیر: نور جوینده، روشن(۲۶) شاباش: آفرین، احسنت(۲۷) خِلْعَت: جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه یا انعام به کسی داده شود.(۲۸) فَتی: جوانمرد(۲۹) حُلّه: جامه، لباس نو(۳۰) حاجِب: دربان پادشاه و امیر، پرده‌دار(۳۱) مَهْلِکت: مهلکه، جای هلاکت و نابودی(۳۲) لـُمَع: درخشندگی(۳۳) تَبَع: دنباله روی، متابعت، تبعیت(۳۴) کَسر: شکستن(۳۵) اِدرار: مُستمرّی، مقرری(۳۶) میرِ داد: مخفف امیرداد به معنی رئیس عدلیه(۳۷) امتحان کُن: امتحان کننده(۳۸) ثَمین: گرانبها، قیمتی(۳۹) جامِگی: مُستَمَرّی، مقرّری خادمان و سربازان(۴۰) اُستون: ستون(۴۱) مُقَلِّد: تقلید کننده(۴۲) گال: بازی دادن، فریب(۴۳) صَواب: راست و درست، حق(۴۴) طالِع: بخت، اقبال(۴۵) خاستن: بلند شدن، برپا شدن، برخاستن(۴۶) عَما: کوری(۴۷) وُدّ: دوستی(۴۸) حَجَر: سنگ (۴۹) لُعبت: بازیچه، بت(۵۰) دَنگ: احمق، مبهوت(۵۱) نِسیان: فراموشی(۵۲) خَسان: جمع خَس، فرومایگان(۵۳) کَساد: بی رونق، بی‌ رواج(۵۴) گلو گرفتن: در اینجا به معنی التماس و تضرع(۵۵) هُما: مظهر فَرّ و اقبال است، هُما مرغی که سایه اش بر سر هر کسی افتد به دولت و اقبال رسد.(۵۶) سَخی: بخشنده، سخاوتمند(۵۷) غُفران: آمرزش، پوشاندن و آمرزیدن گناه(۵۸) چیر: چیره، غالب(۵۹) عَفوْلان: محل عفو و بخشش، عَفو+لان، پسوندی که دلالت بر مکان دارد.(۶۰) رَمَد: درد چشم(۶۱) فِطنَت: زیرکی و هوشیاری(۶۲) سَهو: خطا، اشتباه غیرعمدی، غفلت(۶۳) دَلق: خرقه، پوستین، جامۀ درویشی(۶۴) اِستِکمال: به کمال رساندن، کامل کردن، تمام کردن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1428, Divan e Shamsهمه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازمکبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازمبه هر هنگام هر مرغی به هر پری همی‌پردمگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازمدهان مگشای بی‌هنگام و می ترس از زبانِ منزبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازمبه دنبل دنبه می گوید مرا نیشیست در باطنتو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازمبمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمِنبه ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازمدهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامیچو وقت آید شوی پخته به کارِ تو بپردازمکدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستیچه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازمکمان نطق من بستان که تیرِ قهر می پردکه از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازمیکی سوزیست سازنده عتاب شمس تبریزیرهم از عالم ناری چو با این سوز درسازممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496کس نیابد بر دل ایشان ظفربر صدف آید ضرر نی بر گهرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364کنت کنزا رحمة مخفیةفابتعثت امة مهدیةمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.حدیث قدسیکُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فاحببتُ اَنْ اُعْرَف...من گنجینه رحمت نهانی بودم و می خواستم که شناخته شوم...مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کن فکانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکارِ او کن فیکون ‌ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترک‌تازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعل توست این غصه‌های دم به دماین بود معنی قد جف القلممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استچونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیتگفت ایزد ما رمیت اذ رمیت*گر بپرانیم تیر آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداست* قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #17… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ … … وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1668لطف های مضمر اندر قهرِ اوجان سپردن جان فزاید بهرِ اومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1061جنبشم زین پیش بود از بال و پرجنبشم اکنون ز دست دادگرجنبش فانیم بیرون شد ز پوستجنبشم باقی ست اکنون چون از اوستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیلت بکند لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشانداستیزه مکن مملکت عشق طلب کنکاین مملکتت از ملک الموت رهاندباری تو بهل کام خود و نورِ خرد گیرکاین کام تو را زود به ناکام رسانداشکاری شه باش و مجو هیچ شکاریکاشکارِ تو را بازِ اجل بازستاندچون بازِ شهی رو به سوی طبله بازشکان طبله تو را نوش دهد طبل نخوانداز شاه وفادارتر امروز کسی نیستخر جانب او ران که تو را هیچ نراندزندانی مرگند همه خلق یقین دانمحبوس تو را از تک زندان نرهانددانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیستتا هر که مخنث بود آنش برماندحاشا ز سواری که بود عاشق این راهکه بانگ سگ کوی دلش را بطپاندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا دانی درد تو از آن باشدوآن را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 765, Divan e Shamsهله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجاز پس صبر تو را او به سرِ صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرهارهِ پنهان بنماید که کس آن راه نداندنه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببردنهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاندچو دم میش نماند ز دم خود کندش پرتو ببینی دم یزدان به کجاهات رساندبه مثل گفتم این را و اگر نه کرم اونکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4035دادنِ شاه گوهر را میانِ دیوان و مَجمَع به دست وزیر که این چند ارزد و مبالغه کردنِ وزیر در قیمتِ او و فرمودن شاه او را که اکنون این را بشکن و گفت وزیر که این را چون بشکنم؟ اِلی آخِر القِصه.شاه روزی جانب دیوان شتافتجمله ارکان را در آن دیوان بیافتگوهری بیرون کشید او مستنیرپس نهادش زود در کف وزیرگفت چون ست و چه ارزد این گهرگفت به ارزد ز صد خروارِ زرگفت بشکن گفت چونش بشکنمنیکخواه مخزن و مالت منمچون روا دارم که مثل این گهرکه نیاید در بها گردد هدرگفت شاباش و بدادش خلعتیگوهر از وی بستد آن شاه و فتیکرد ایثار وزیر آن شاه جودهر لباس و حله کو پوشیده بودساعتیشان کرد مشغول سخناز قضیه تازه و راز کهنبعد از آن دادش به دست حاجبیکه چه ارزد این به پیش طالبیگفت ارزد این به نیمهٔ مملکتکش نگهدارا خدا از مهلکتگفت بشکن گفت ای خورشیدتیغبس دریغست این شکستن را دریغقیمتش بگذار بین تاب و لمعکه شده ست این نورِ روز او را تبعدست کی جنبد مرا در کسر اوکه خزینهٔ شاه را باشم عدوشاه خلعت داد ادرارش فزودپس دهان در مدح عقل او گشودبعد یک ساعت به دست میرِ داددر را آن امتحان کن باز داداو همین گفت و همه میران همینهر یکی را خلعتی داد او ثمینجامگی هاشان همی‌افزود شاهآن خسیسان را ببرد از ره به چاهاین چنین گفتند پنجه شصت امیرجمله یک یک هم به تقلید وزیرگرچه تقليدست استون جهانهست رسوا هر مقلد ز امتحانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4054رسیدنِ گوهر از دست به دست آخرِ دور به اَیاز، و کیاستِ اَیاز و مُقَلِّد ناشدنِ ایشان را و مغرور ناشدنِ او به گال(۴۲) و مال دادن شاه و خلعت ها و جامگی ها افزون کردن و مَدحِ عقل مخطئان کردن، که نشاید مُقَلِّد را مسلمان داشتن، مسلمان باشد اما نادر باشد که مُقَلِّد ثبات کند بر آن اعتقاد، و مُقَلِّد ازین امتحان ها به سلامت بیرون آید که ثباتِ بینایان ندارد، اِلّا مَن عَصَمَهُ اللهُ (مگر کسی که خدا او را از لغزش مصون دارد)، زیرا حق یکی است و آن را ضدّ بسیار غلط افکن و مشابه حق. مُقَلِّد چون آن ضدّ را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد. اما حق با آن ناشناختِ او، چون او را به عنایت نگاه دارد، آن ناشناخت، او را زیان ندارد.ای ایاز اکنون نگویی کین گهرچند می‌ارزد بدین تاب و هنرگفت افزون ز آنچه تانم گفت منگفت اکنون زود خردش در شکنسنگ ها در آستین بودش شتابخرد کردش پیش او بود آن صوابز اتفاق طالع با دولتشدست داد آن لحظه نادر حکمتشاز قضا طالعِ فرخنده اش با او همراه شد و در آن لحظه حکمتی نادر به قلبش خطور کرد.یا به خواب این دیده بود آن پر صفاکرده بود اندر بغل دو سنگ راهم‌چو یوسف که درون قعرِ چاهکشف شد پایان کارش از الهقرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Yuosof(#12), Line #15فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَآنگاه که (برادران یوسف) او را با خود بردند و همسخن شدند که در تگِ چاهش افکنند بدو وحی کردیم که آنان را از این کارشان خبر خواهی دادن، در حالی که ندانند.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4071چون شکست او گوهرِ خاص آن زمانزآن امیران خاست صد بانگ و فغانکین چه بی‌باکی است والله کافر استهر که این پر نور گوهر را شکستوآن جماعت جمله از جهل و عمادرشکسته در امرِ شاه راقیمتی گوهر نتیجهٔ مهر و ودبر چنان خاطر چرا پوشیده شدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4075تشنیع زدنِ اُمَرا بر اَیاز که چرا شکستش؟ و جواب دادنِ اَیاز ایشان راگفت ایاز ای مهتران نامورامر شه بهتر به قیمت یا گهرامر سلطان به بود پیشِ شمایا که این نیکو گهر بهرِ خداای نظرتان بر گهر بر شاه نهقبله‌تان غول ست و جادهٔ راه نهمن ز شه بر می‌نگردانم نظرمن چو مشرک روی نآرم با حجربی‌گهر جانی که رنگین سنگ رابرگزیند پس نهد شاه مراپشت سوی لعبت گلرنگ کنعقل در رنگ‌ آورنده دنگ کنبه بت رنگین پشت کن، عقل خود را مبهوت آفریننده رنگ کناندرآ در جو سبو بر سنگ زنآتش اندر بو و اندر رنگ زنگرنه‌ یی در راه دین از ره‌زنانرنگ و بو مپرست مانند زنانسر فرود انداختند آن مهترانعذرجویان گشته زآن نسیان به جاناز دل هر یک دو صد آه آن زمانهمچو دودی می‌شدی تا آسمانکرد اشارت شه به جلاد کهنکه ز صدرم این خسان را دور کناین خسان چه لایق صدر من‌اندکز پی سنگ امر ما را بشکننداَمرِ ما پیش چنین اهل فسادبهر رنگین سنگ شد خوار و کسادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4088قصدِ شاه به کشتنِ اُمَرا و شفاعت کردن اَیاز پیشِ تختِ سلطان که ای شاه عالم اَلْعَفو اَوْلیپس ایاز مهرافزا بر جهیدپیش تخت آن الغ سلطان دویدسجده‌ای کرد و گلوی خود گرفتکای قبادی کز تو چرخ آرد شگفتای همایی که همایان فرخیاز تو دارند و سخاوت هر سخیای کریمی که کرم های جهانمحو گردد پیش ایثارت نهانای لطیفی که گل سرخت بدیداز خجالت پیرهن را بر دریداز غفوری تو غفران چشم‌سیرروبهان بر شیر از عفوِ تو چیرجز که عفو تو که را دارد سندهر که با امر تو بی‌باکی کندغفلت و گستاخی این مجرِماناز وفور عفو توست ای عفولاندایما غفلت ز گستاخی دمدکه برد تعظیم از دیده رمدغفلت و نسیان بد آموختهز آتش تعظیم گردد سوختههیبتش بیداری و فطنت دهدسهو و نسیان از دلش بیرون جهدوقت غارت خواب ناید خلق راتا بنرباید کسی زو دلق راخواب چون در می‌رمد از بیم دلقخواب نسیان کی بود با بیم حلقلاتؤاخذ ان نسینا** شد گواهکه بود نسیان به وجهی هم گناهآیه ای که می گوید: مؤاخذه مکن اگر فراموش کردیم، گواه آن است که فراموشی به اعتباری گناه است. زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبرد** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #286… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ…… پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم، ما را (بدان) مگیر (و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده)…

More episodes from Ganj e Hozour Programs