Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #752

02.27.2019 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۷۵۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۵ فوریه ۲۰۱۹ ـ ۷ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 255, Divan e Shamsخیز صَبوحی کُن(۱) و دَر دِه صَلا(۲)خیز که صبح آمد و وقتِ دعاکوزه پُر از می کُن و در کاسه ریزخیز مزن خُنبَک(۳) و خُم(۴) برگُشادور بگردان و مرا دِه نخستجانِ مرا تازه کن، ای جان فَزاخیز که از هر طرفی بانگِ چنگ(۵)در فَلک انداخت ندا و صداتَنتَن تَنتَن(۶) شِنو و تَن مَزَن(۷)وقتِ تو خوش ای قمرِ خوش لِقا(۸)در سَرَم اَفکن می و پابند کُنتا نروَم بیهده از جا به جازان کفِ دریاصفتِ دُرنثار(۹)آب دَر اَنداز چو کَشتی مراپاره چوبی بُدم و از کَفَتگشته‌ام ای موسیِ جان اژدها*عازَرِ(۱۰) وقتم به دَمَت ای مسیححَشر(۱۱) شدم از تَکِ(۱۲) گورِ فنایا چو درختم که به امرِ رسولبیخ کشان آمدم اندر فَلا(۱۳)هم تو بده، هم تو بگو زین سپسای دهن و کفِّ تو گنجِ بقاخسروِ تبریز تویی شمسِ دینسَروَرِ شاهانِ جهانِ عُلا(۱۴)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545, Divan e Shamsصَلا مستان و بی‌خویشان، صَلا ای عیش اندیشان(۱۵)صَلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عینِ ایشانیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 668می‌گریزم، تا رگم جُنبان بُوَد(۱۶)کی فرار از خویشتن آسان بُوَد؟آنکه از غیری بُوَد او را فرارچون ازو ببرید، گیرد او قرارمن که خصمم هم منم، اندر گریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۱۷)نه به هندست ایمن و نه در خُتَنآنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 425کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاستکو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداستمنظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 139شکر حق را، کان دعا مردود شدمن زیان پنداشتم، و آن سود شدبس دعاها کان زیان است و هلاکوز کَرَم می‌نشنود یزدانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2219آن دعای بیخودان، خود دیگر استآن دعا زو نیست، گفتِ داور استآن دعا حق می‌کند، چون او فناستآن دعا و آن اجابت از خداستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2313آن دعای کهنه‌ام شد مُستَجابروزی من بود، کُشتم، نَک(۱۸) جوابمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2366مر مرا لطفِ تو، هم خوابی نمودآن دعای بی‌حَدَم بازی نبودمی‌ نداند خلق، اَسرارِ مراژاژ(۱۹) می‌دانند گفتارِ مراحقشان است و که داند رازِ غیب؟غیرِ عَلّامِ(۲۰) سِر و سَتّارِ(۲۱) عیبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2243کان دعای شیخ نه چون هر دعاستفانی است و گفتِ او گفتِ خداستچون خدا از خود سؤال و کَد(۲۲) کندپس دعای خویش را چون رد کند؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4060هر که پایَندانِ(۲۳) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۲۴)مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4045دی همی‌گفتی که: پایَندان شدمکه بُوَدتان فتح و نصرت دَم ‌به دمدی زَعیمُ الْجَیش(۲۵) بودی ای لَعین(۲۶)وین زمان نامرد و ناچیز و مَهین(۲۷)تا بخوردیم آن دَمِ تو و آمدیمتو به تُون(۲۸) رفتی و ما هیزم شدیم* قرآن کریم، سوره اَعراف(۷)، آیه ۱۰۷Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #107فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2127شُبهه‌ای انگیزد آن شیطانِ دوندر فتند این جمله کوران، سرنگونپای استدلالیان، چوبین بودپای چوبین، سخت بی تَمکین(۲۹) بودغیرِ آن قطبِ زمانِ دیده‌وَر(۳۰)کز ثباتش، کوه گردد خیره‌سرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1543وَالله از عشقِ وجودِ جان‌پرستکُشته بر قتلِ دوم عاشق‌تر استگفت قاضی: من قضادارِ حَی ام(۳۱)حاکمِ اصحابِ گورستان کی ام؟این به صورت گر نه در گور است پستگورها در دودمانش آمده ستبس بدیدی مُرده اندر گور، توگور را در مُرده بین، ای کور توگر ز گوری خشت بر تو اوفتادعاقلان از گور کی خواهند داد؟گِردِ خشم و کینهٔ مرده مگردهین مکن با نقشِ گرمابه نبردشُکر کن که زنده‌یی بر تو نزدکآنکه زنده رد کند حق کرد رَدخشمِ اَحیا خشمِ حق و زخمِ اوستکه به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست**حق بکُشت او را و در پاچه ا‌ش دمیدزود قصّابانه پوست از وی کشیدنَفخ(۳۲)، در وی باقی آمد تا مَآب(۳۳)نَفخِ حق نَبوَد چو نفخهٔ آن قصابفرقِ بسیارست بَیْنَ النَّفْخَتَیْن(۳۴)این همه زَین(۳۵) است و آن سَر جمله شَین(۳۶)** قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Fath(#48), Line #29… سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ...… اثر (نورانی) سجده (عبادت) بر رخسارشان پدیدار است …مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمِن از رَیْبُ الْمَنون(***(۳۷عقل بفروش و هنر حیرت بخررو به خواری، نی بخارا ای پسرما چه خود را در سخن آغشته‌ایم؟کز حکایت، ما حکایت گشته‌ایممن عدم و افسانه گردم(۳۸) در حَنین(۳۹)تا تقلّب یابم اندر ساجدین****من از این به بعد در ناله و شیون و ذکر حق، فانی و مستغرق می شوم و شهرت و آوازه می یابم. تا در شمار عبادت کنندگان حقیقی در آیم.*** قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Toor(#52), Line #30أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِيا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.**** قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶) ، آیه ۲۱۷-۲۱۹Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #217-219وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٢١٧)و بر خداوند عزيز بخشاینده توكل كن.الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (٢١٨)همانكه ببیندت آنگاه که به نماز برمی خیزی،وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (٢١٩)و تبدیلت را در میان سجده کنندگان.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 463عقلِ جُزوی عقل را بدنام کردکامِ دنیا مرد را بی‌کام کردآن ز صیدی، حُسنِ صیّادی بدیدوین ز صیّادی، غمِ صیدی کشیدآن ز خدمت، نازِ مَخدومی(۴۰) بیافتوین ز مَخدومی ز راهِ عِزّ(۴۱) بتافتآن ز فرعونی اسیرِ آب شدوز اسیری، سِبطِ(۴۲) صد سهراب شدلَعبِ معکوس(۴۳) است و فَرزین‌بندِ(۴۴) سختحیله کم کن کارِ اقبال است و بختبر خیال و حیله کم تَن تار راکه غنی ره کم دهد مکّار رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 492من غلامِ آن مسِ همّت ‌پرستکو به غیرِ کیمیا نارَد شکستدستِ اِشکسته برآور در دعاسوی اِشکسته پَرَد فضلِ خداگر رهایی بایدت زین چاهِ تنگای برادر رو بر آذر(۴۵) بی‌درنگمکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۴۶)ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّبرگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۴۷)که کمینهٔ(۴۸) آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۹)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۵۰)چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سوی مرگی می‌تندمُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ الصَّمَد(۵۱)زنده‌يی زین مُرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.دی شوی، بینی تو اِخراجِ بهارلَیل(۵۲) گردی، بینی ایلاجِ(۵۳) نَهار(۵۴)اگر تو زمستان شوی، یعنی اگر تو درخت وجودت را از برگ و بارِ انانیّت و «من» و «مایی» بتکانی و لخت و عریان سازی، خواهی دید که حضرت حق از باطن تو بهار معنوی را آشکار خواهد کرد و درخت وجودت را از برگ ها و شکوفه ها و میوه های حقیقت و معرفت آکنده می سازد. و اگر شب شوی، یعنی هر گاه از رونق و جلوه گری نفس امّاره خود ممانعت کنی، و یا هر گاه جانب خُمول و گمنامی و گریز از شهرت طلبی را پیشه خود سازی خواهی دید که حضرت حق روز پر فروز معرفت را در باطنت تابان سازد.بر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفو(۵۵)روی مَخراش از عزا ای خوب‌روآنچنان رویی که چون شمسِ ضُحاستآنچنان رخ را خراشیدن خطاستزخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ستکه رخِ مَه در فراق او گریستیا نمی‌بینی تو روی خویش راترک کن خوی لِجاج اندیش رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 587غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَدعشق نَبوَد، هرزه سودایی بُوَدعشق، آن شعله‌ست کو چون بر فروختهرچه جز معشوق باقی، جمله سوختتیغِ لا در قتلِ غیرِ حق برانددر نگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفتشاد باش ای عشقِ شرکت‌سوزِ زَفت(۵۶)خود همو بود آخرین و اولین*****شرک جز از دیدهٔ اَحوَل(۵۷) مبیناول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دو بینان نمی توان دید.ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن؟نیست تن را جُنبشی از غیرِ جانآن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۵۸)خوش نگردد گر بگیری در عسل***** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳Quran, Sooreh Hadid(#57), Line #3هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌاوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 65, Divan e Shamsچو جوهر قُلزُم(۵۹) اندر شد، نه پنهان گشت و نی تر شدز قُلزُم آتشی برشد در او هم لا و هم اِلّامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 625کامتحان را شرط باشد اختیاراختیاری نبودت بی‌اقتدار میل ها همچون سگانِ خفته‌انداندریشان خیر و شر بنهفته‌اندچونکه قدرت نیست، خفتند این رَده(۶۰)همچو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده(۶۱)تا که مُرداری در آید در میاننفخِ صورِ حرص کوبد بر سگانچون در آن کوچه خری مُردار شدصد سگِ خفته بِدآن بیدار شدحرص های رفته اندر کَتمِ(۶۲) غیبتاختن آورد، سر بر زد ز جیب(۶۳)مو به موی هر سگی دندان شدهوز برای حیله دُم جُنبان شدهنیمِ زیرش حیله، بالا آن غَضَبچون ضعیف آتش، که یابد او حَطَب(۶۴)شعله شعله می‌رسد از لامکانمی‌رود دودِ لَهَب(۶۵) تا آسمانصد چنین سگ اندر این تن خفته‌اندچون شکاری نیست شان بنهفته‌اندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 637شهوتِ رنجور ساکن می‌بُوَدخاطرِ او سوی صِحّت می‌رودچون ببیند نان و سیب و خربزهدر مَصاف(۶۶) آید مزه و خوفِ بَزَه(۶۷)گر بُوَد صَبّار(۶۸)، دیدن سودِ اوستآن تَهَیُّج(۶۹) طبعِ سُستَش را نکوستور نباشد صبر، پس نادیده بِهتیر، دور اولی'(۷۰) ز مردِ بی‌زره (۱) صَبوح کردن: خوردن شراب در بامدادان(۲) صَلا: صدا زدن، آواز دادن(۳) خُنبَک: برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز، تنبک(۴) خُم: ظرفی سُفالین یا گِلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند.(۵) چنگ: از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته می‌شود.(۶) تَنتَن: صدای تنبک، نغمه، سرود، آواز(۷) تَن زدن: خاموش بودن، کنایه از ساکت شدن است(۸) خوش لِقا: خوش صورت، خوش دیدار(۹) دُرنثار: نثار کننده دُر، دُرافشان(۱۰) عازَر: برادر مریم که عیسی زنده اش کرد(۱۱) حَشر: برانگیختن، زنده کردن(۱۲) تَک: ته، پایین ترین نقطه(۱۳) فَلا: جمع فلاة، بیابانها(۱۴) عُلا: بلندی و بزرگی(۱۵) عیش اندیش: آنکه همیشه در پی عشرت و اندیشه خوشی باشد(۱۶) تا رگم جُنبان بُوَد: تا وقتی که جان در بدن دارم(۱۷) خیز خیز: برخاستن و برجستن(۱۸) نَک: اینک(۱۹) ژاژ: یاوه، بیهوده(۲۰) عَلّام: بسیار‌ دانا، دانشمند(۲۱) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده(۲۲) کَدّ: سماجت در گدایی، در اینجا به معنی طلب(۲۳) پایَندان: ضامن، کفیل(۲۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت(۲۵) زَعیمُ الْجَیش: فرمانده لشکر(۲۶) لَعین: ملعون، لعنت ‌شده(۲۷) مَهین: ضعیف و خوار، کودن(۲۸) تُون: آتشخانه حمام(۲۹) تَمکین: فضاگشایی اطراف اتّفاق این لحظه، پذیرفتن(۳۰) دیده‌وَر: آگاه و بصیر به حقایق و اسرار(۳۱) حَی: زنده، از نام های خداوند(۳۲) نَفخ: دمیدن(۳۳) مَآب: محل بازگشت، مراد قیامت است که بازگشت همه به سوی حق است(۳۴) بَیْنَ النَّفْخَتَیْن: میان دو دمیدن(۳۵) زَین: زینت(۳۶) شَین: رسوایی، عیب(۳۷) رَیْبُ الَمنون: حوادث ناگوار(۳۸) افسانه گشتن: مشهور شدن، آوازه پیدا کردن(۳۹) حَنین: ناله و زاری و شیون(۴۰) مَخدوم: سرور، آقا، کسی که به او خدمت می‌کنند(۴۱) عِزّ: عزیز شدن، ارجمندی(۴۲) سِبط: پیرو واقعی موسی، یهودی(۴۳) لَعبِ معکوس: بازی وارونه(۴۴) فَرزین‌بند: فرزین مهره ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می گویند. فَرزین‌بند، شگردی است در شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند و تعریفش آنست که: فرزین (وزیر) به تقویت پیاده ای که پسِ او باشد، مهره حریف را پیش آمدن ندهد، چرا که اگر مهره حریف، پیاده کُشد، فرزین انتقام او را خواهد گرفت.(۴۵) آذر: آتش(۴۶) بِهِل: رها کن، ترک کن(۴۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۴۸) کمینه: کمترین(۴۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن(۵۰) رَشَد: به راه راست رفتن(۵۱) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده(۵۲) لَیل: شب(۵۳) ایلاج: وارد کردن، در آوردن چیزی در چیز دیگر(۵۴) نَهار: روز(۵۵) رفو: درختن پارگی و سوراخ لباس(۵۶) زَفت: درشت، فربه، نیرومند(۵۷) اَحوَل: لوچ، دوبین(۵۸) خَلَل: رخنه و تباهی در کار، فساد، آسیب(۵۹) قُلزُم: دریا(۶۰) رَده: صف، دسته، گروه(۶۱) تن‌زده: خاموش، ساکت(۶۲) کَتم: پنهان کردن و پوشیده داشتن(۶۳) جیب: گریبان(۶۴) حَطَب: هیزم(۶۵) لَهَب: شعله، زبانه آتش(۶۶) مَصاف: میدان جنگ، محل صف بستن(۶۷) بَزَه: خطا، گناه(۶۸) صَبّار: بسیار صبر کننده(۶۹) تَهَیُّج: به هیجان آمدن(۷۰) اولی': سزاوارتر************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 255, Divan e Shamsخیز صبوحی کن و در ده صلاخیز که صبح آمد و وقت دعاکوزه پر از می کن و در کاسه ریزخیز مزن خنبک و خم برگشادور بگردان و مرا ده نخستجان مرا تازه کن ای جان فزاخیز که از هر طرفی بانگ چنگدر فلک انداخت ندا و صداتنتن تنتن شنو و تن مزنوقت تو خوش ای قمر خوش لقادر سرم افکن می و پابند کنتا نروم بیهده از جا به جازان کف دریاصفت درنثارآب در انداز چو کشتی مراپاره چوبی بدم و از کفتگشته‌ام ای موسی جان اژدها*عازر وقتم به دمت ای مسیححشر شدم از تک گور فنایا چو درختم که به امرِ رسولبیخ کشان آمدم اندر فلاهم تو بده هم تو بگو زین سپسای دهن و کف تو گنج بقاخسرو تبریز تویی شمس دینسرور شاهان جهان علامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545, Divan e Shamsصلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشانصلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عین ایشانیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 668می‌گریزم تا رگم جنبان بودکی فرار از خویشتن آسان بودآنکه از غیری بود او را فرارچون ازو ببرید گیرد او قرارمن که خصمم هم منم اندر گریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیزنه به هندست ایمن و نه در ختنآنکه خصم اوست سایهٔ خویشتنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 425کیف مد الظل نقش اولیاستکو دلیل نور خورشید خداستمنظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 139شکر حق را کان دعا مردود شدمن زیان پنداشتم و آن سود شدبس دعاها کان زیان است و هلاکوز کرم می‌نشنود یزدان پاکمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2219آن دعای بیخودان خود دیگر استآن دعا زو نیست گفت داور استآن دعا حق می‌کند چون او فناستآن دعا و آن اجابت از خداستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2313آن دعای کهنه‌ام شد مستجابروزی من بود کشتم نک جوابمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2366مر مرا لطف تو هم خوابی نمودآن دعای بی‌حدم بازی نبودمی‌ نداند خلق اسرارِ مراژاژ می‌دانند گفتارِ مراحقشان است و که داند رازِ غیبغیر علام سر و ستار عیبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2243کان دعای شیخ نه چون هر دعاستفانی است و گفت او گفت خداستچون خدا از خود سؤال و کد کندپس دعای خویش را چون رد کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4060هر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزارچون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4045دی همی‌گفتی که پایندان شدمکه بودتان فتح و نصرت دم ‌به دمدی زعیم الجیش بودی ای لعینوین زمان نامرد و ناچیز و مهینتا بخوردیم آن دم تو و آمدیمتو به تون رفتی و ما هیزم شدیم* قرآن کریم، سوره اَعراف(۷)، آیه ۱۰۷Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #107فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2127شبهه‌ای انگیزد آن شیطان دوندر فتند این جمله کوران سرنگونپای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بودغیرِ آن قطب زمان دیده‌ورکز ثباتش کوه گردد خیره‌سرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1543والله از عشق وجود جان‌پرستکشته بر قتل دوم عاشق‌تر استگفت قاضی من قضادارِ حی امحاکم اصحاب گورستان کی اماین به صورت گر نه در گور است پستگورها در دودمانش آمده ستبس بدیدی مرده اندر گور توگور را در مرده بین ای کور توگر ز گوری خشت بر تو اوفتادعاقلان از گور کی خواهند دادگرد خشم و کینهٔ مرده مگردهین مکن با نقش گرمابه نبردشکر کن که زنده‌یی بر تو نزدکآنکه زنده رد کند حق کرد ردخشم احیا خشم حق و زخم اوستکه به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست**حق بکشت او را و در پاچه ا‌ش دمیدزود قصابانه پوست از وی کشیدنفخ در وی باقی آمد تا مآبنفخ حق نبود چو نفخهٔ آن قصابفرق بسیارست بین النفختیناین همه زین است و آن سر جمله شین** قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹Quran, Sooreh Fath(#48), Line #29… سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ...… اثر (نورانی) سجده (عبادت) بر رخسارشان پدیدار است …مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنون***عقل بفروش و هنر حیرت بخررو به خواری نی بخارا ای پسرما چه خود را در سخن آغشته‌ایمکز حکایت ما حکایت گشته‌ایممن عدم و افسانه گردم در حنینتا تقلب یابم اندر ساجدین****من از این به بعد در ناله و شیون و ذکر حق، فانی و مستغرق می شوم و شهرت و آوازه می یابم. تا در شمار عبادت کنندگان حقیقی در آیم.*** قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Toor(#52), Line #30أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِيا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.**** قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶) ، آیه ۲۱۷-۲۱۹Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #217-219وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٢١٧)و بر خداوند عزيز بخشاینده توكل كن.الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (٢١٨)همانكه ببیندت آنگاه که به نماز برمی خیزی،وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (٢١٩)و تبدیلت را در میان سجده کنندگان.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 463عقل جزوی عقل را بدنام کردکام دنیا مرد را بی‌کام کردآن ز صیدی حسن صیادی بدیدوین ز صیادی غم صیدی کشیدآن ز خدمت نازِ مخدومی بیافتوین ز مخدومی ز راه عز بتافتآن ز فرعونی اسیرِ آب شدوز اسیری سبط صد سهراب شدلعب معکوس است و فرزین‌بند سختحیله کم کن کارِ اقبال است و بختبر خیال و حیله کم تن تار راکه غنی ره کم دهد مکار رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 492من غلام آن مس همت ‌پرستکو به غیرِ کیمیا نارد شکستدست اشکسته برآور در دعاسوی اشکسته پرد فضل خداگر رهایی بایدت زین چاه تنگای برادر رو بر آذر بی‌درنگمکرِ حق را بین و مکرِ خود بهلای ز مکرش مکرِ مکاران خجلچونکه مکرت شد فنای مکرِ رببرگشایی یک کمینی بوالعجبکه کمینهٔ آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عروج و ارتقامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج الحی الصمدزنده‌يی زین مرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهاراگر تو زمستان شوی، یعنی اگر تو درخت وجودت را از برگ و بارِ انانیّت و «من» و «مایی» بتکانی و لخت و عریان سازی، خواهی دید که حضرت حق از باطن تو بهار معنوی را آشکار خواهد کرد و درخت وجودت را از برگ ها و شکوفه ها و میوه های حقیقت و معرفت آکنده می سازد. و اگر شب شوی، یعنی هر گاه از رونق و جلوه گری نفس امّاره خود ممانعت کنی، و یا هر گاه جانب خُمول و گمنامی و گریز از شهرت طلبی را پیشه خود سازی خواهی دید که حضرت حق روز پر فروز معرفت را در باطنت تابان سازد.بر مکن آن پر که نپذیرد رفوروی مخراش از عزا ای خوب‌روآنچنان رویی که چون شمس ضحاستآنچنان رخ را خراشیدن خطاستزخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ستکه رخ مه در فراق او گریستیا نمی‌بینی تو روی خویش راترک کن خوی لجاج اندیش رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 587غیر معشوق ار تماشایی بودعشق نبود هرزه سودایی بودعشق آن شعله‌ست کو چون بر فروختهرچه جز معشوق باقی جمله سوختتیغ لا در قتل غیرِ حق برانددر نگر زآن پس که بعد لا چه ماندماند الا الله باقی جمله رفتشاد باش ای عشق شرکت‌سوزِ زفتخود همو بود آخرین و اولین*****شرک جز از دیدهٔ احول مبیناول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دو بینان نمی توان دید.ای عجب حسنی بود جز عکس آننیست تن را جنبشی از غیر جانآن تنی را که بود در جان خللخوش نگردد گر بگیری در عسل***** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳Quran, Sooreh Hadid(#57), Line #3هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌاوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 65, Divan e Shamsچو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شدز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 625کامتحان را شرط باشد اختیاراختیاری نبودت بی‌اقتدار میل ها همچون سگان خفته‌انداندریشان خیر و شر بنهفته‌اندچونکه قدرت نیست خفتند این ردههمچو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زدهتا که مرداری در آید در میاننفخ صورِ حرص کوبد بر سگانچون در آن کوچه خری مردار شدصد سگ خفته بدآن بیدار شدحرص های رفته اندر کتم غیبتاختن آورد سر بر زد ز جیبمو به موی هر سگی دندان شدهوز برای حیله دم جنبان شدهنیم زیرش حیله بالا آن غضبچون ضعیف آتش که یابد او حطبشعله شعله می‌رسد از لامکانمی‌رود دود لهب تا آسمانصد چنین سگ اندر این تن خفته‌اندچون شکاری نیست شان بنهفته‌اندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 637شهوت رنجور ساکن می‌بودخاطرِ او سوی صحت می‌رودچون ببیند نان و سیب و خربزهدر مصاف آید مزه و خوف بزهگر بود صبار دیدن سود اوستآن تهیج طبع سستش را نکوستور نباشد صبر پس نادیده بهتیر دور اولی ز مرد بی‌زره

More episodes from Ganj e Hozour Programs