Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #753

03.06.2019 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۷۵۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۴ مارس ۲۰۱۹ ـ ۱۴ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660 Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتی؟فرورفتی به خود، غَمخواره گشتی؟تو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتی؟ز دارُالـمُلکِ(۱) عشقم رخت بردیدر این غربت چنین آواره گشتیزمین را بهرِ تو گهواره کردم*فسرده تخته گهواره گشتیروان کردم ز سنگت آبِ حیوانبه سوی خشک رفتی، خاره(۲) گشتیتویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق استچرا رفتی تو و هر کاره(۳) گشتی؟از آن خانه که تو صد زخم خوردیبه گِردِ آن دَر و دَرساره(۴) گشتی؟در آن خانه که صد حلوا چشیدینگشتی مطمئن، اَمّاره(۵) گشتیخمش کن، گفت، هشیاریت آردنه مستِ غَمزه خَمّاره(۶) گشتی؟* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳Quran, Sooreh Taha(#20), Line #53الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا…خدایی که زمین را گهواره شما ساخت...جامی، هفت اورنگ، لیلی و مجنونJami Poem, Haft Owrang, Leili o Majnoonبخش ۱۷ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن ویمی‌بود ز خاطر غم اندیشبیماری او زمان زمان بیشمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34 Divan e Shamsآمد شرابِ آتشین، ای دیوِ غم کنجی نشینای جانِ مرگ اندیش رو، ای ساقی باقی درآمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950 Divan e Shamsبه سالها بربودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بربودرَهَد ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ اندیشرَهَد ز خوف و رَجا(۷) و رَهَد ز باد و ز بودکُهِ(۸) وجود چو کاهست پیشِ بادِ عدمکدام کوه که او را عدم چو کَه(۹) نربود؟مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2912 Divan e Shamsمی‌کنی ما را حسودِ همدگرجنگِ ما را خوش تماشا می‌کنیعارفان را نقد، شربت می‌دهیزاهدان را مستِ فردا می‌کنیمرغِ مرگ اندیش را غم می‌دهیبلبلان را مست و گویا می‌کنیزاغ را مشتاقِ سِرگین(۱۰) می‌کنیطوطیِ خود را شِکَرخا(۱۱) می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۱۲)چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سوی مرگی می‌تندمُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ الصَّمَد(۱۳)زنده‌يی زین مُرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1587 Divan e Shamsمن بندهٔ تو، بندهٔ تو، بندهٔ تومن بندهٔ آن رحمتِ خندندهٔ(۱۴) توای آبِ حیات، کی ز مرگ اندیشدآنکس که چو خِضر گشت خود زندهٔ تو؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545 Divan e Shamsصَلا مستان و بی‌خویشان، صَلا ای عیش اندیشان(۱۵)صَلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عینِ ایشانیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1847 Divan e Shamsز تو ای دیده و دینم، هزاران لطف می بینمولیکن خاطرِ عاشق بداندیش آمد و بد ظَن(۱۶)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 30جمله معشوق است و عاشق پرده‌ایزنده معشوق است و عاشق مرده‌ایمولوی، دیوان شمس، ترجیع شماره ۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjie)# 7 Divan e Shamsای آنکه کهنه دادی نک تازه باز گیرکوری هر بخیلِ بداندیشِ ژاژخا(۱۷)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 879کَژ ندانم آن نکواندیش رامتّهم دارم وجودِ خویش رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2036گفت موسی با یکی مستِ خیالکای بَداندیش از شقاوت وز ضَلال(۱۸)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327علمِ تقلیدی وَبالِ(۱۹) جانِ ماستعاریه‌ست و ما نشسته کانِ ماستزین خرد جاهل همی باید شدندست در دیوانگی باید زدنهرچه بینی سودِ خود، زآن می‌گُریززهر نوش و آبِ حیوان را بریزهر که بستاید تو را، دشنام دِهسود و سرمایه به مُفلِس(۲۰) وام دِهایمنی بگذار و جای خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشآزمودم عقلِ دور اندیش رابعد از این دیوانه سازم خویش رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2714گفت: هر مردی که باشد بد گماننشنود او راست را با صد نشانهر درونی که خیال‌اندیش شدچون دلیل آری، خیالش بیش شدچون سخن در وی رود، علّت شودتیغِ غازی(۲۱) دزد را آلت شودپس جوابِ او سکوت است و سکونهست با ابله سخن گفتن، جنونتو ز من با حق چه نالی ای سَلیم(۲۲)؟تو بنال از شرِّ آن نفسِ لَئیم(۲۳)تو خوری حلوا، تو را دُمَّل(۲۴) شودتب بگیرد، طبعِ تو مُختَل شودبی گُنَه لعنت کنی ابلیس راچون نبینی از خود آن تَلبیس(۲۵) را؟نیست از ابلیس، از توست ای غَوی(۲۶)که چو روبَه سوی دُنبه می‌رویچونکه در سبزه ببینی دُنبه‌ رادام باشد، این ندانی تو چرا؟زآن ندانی کت ز دانش دور کردمیلِ دنُبه، چشم و عقلت کور کردحُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2362کوری عشق ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن(۲۷)کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۲۸) عشق این باشد بگومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3287زَرَّ عقلت ریزه است ای مُتَّهَمبر قُراضه(۲۹) مُهرِ سِکّه چون نهم؟عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهمّبر هزاران آرزو و طِمّ و رِمّ(۳۰)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۳۱)، چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاهور ز مِثقالی شوی افزون تو خاماز تو سازَد شَه یکی زَرّینه جاممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 730چون نمُردی، گشت جان کندن درازمات شو در صبح، ای شمعِ طَراز(۳۲)تا نگشتند اخترانِ ما نهاندانکه پنهان است خورشیدِ جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2766چون نمردیّ و نگشتی زنده زویاغیی باشی به شرکت مُلْک‌جوچون بدو زنده شدی، آن خود وی استوحدتِ محض است آن، شرکت کی است؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3283چون ز سنگی چشمه ای جاری شودسنگ اندر چشمه مُتواری(۳۳) شودکس نخوانَد بعد از آن او را حَجَر(۳۴)زآنکه جاری شد از آن سنگ آن گُهَرکاسه ها دان این صُوَر(۳۵) او اندر اوآنچه حق ریزد، بدآن گیرد عُلُو(۳۶)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1456هین قُمِ اللَّیْلَ که شمعی ای هُمامشمع اندر شب بُوَد اندر قیامقرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱و۲Quran, Sooreh Mozzammel(#73), Line #1,2يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ(۱)ای خويشتن به گلیم اندر پیچیده،قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا(۲)سراسر شب را (برای نماز) برخیز مگر اندکی رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 670من که خصمم هم منم، اندر گریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۳۷)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 496چونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّبرگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۳۸)که کمینهٔ(۳۹) آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۰)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3423روح، بی قالب نداند کار کردقالبت بی جان فسرده بود و سردقالبت پیدا و آن جانَت نهانراست شد زین هر دو اسبابِ جهانخاک را بر سر زنی، سر نشکندآب را بر سر زنی، در نشکندگر تو می خواهی که سر را بشکنیآب را و خاک را بر هم زنیچون شکستی سر، رود آبش به اصلخاک، سوی خاک آید روزِ فصل(۴۱) مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3431گر بدیدی برف و یخ خورشید رااز یخی برداشتی اومید راآب گشتی بی عُروق و بی گِرِهز آب داودِ هوا کردی زِرِه **پس شدی درمانِ جانِ هر درختهر درختی از قدومش نیکبختآن یخی بِفسُرده در خود ماندهلامِساسی(۴۲) با درختان خوانده *** ** قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰ و ۱۱Quran, Sooreh Saba(#34), Line #10,11وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (١٠)داود را از سوى خود فضيلتى داديم كه: اى كوه‌ها و اى پرندگان، با او هماواز شويد. و آهن را برايش نرم كرديم،أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (١١)كه زرههاى بلند بساز و در بافتن زره اندازه‌ها را نگه دار. و كارهاى شايسته كنيد، كه من به كارهايتان بصيرم.*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۹۷Quran, Sooreh Taha(#20), Line #97قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ…موسی (به سامری) گفت: برو که بهره تو در زندگانی دنیوی اینست که دائماً بگویی: با من تماس نگیرید..(۱) دارُالـمُلک: پایتخت، دل(۲) خاره: خارا(۳) هر کاره: کسی که هر کاری را بر اساس انگیزه های من ذهنی اش انجام دهد، همه کاره(۴) دَرساره: درگاه، سَرِ در(۵) اَمّاره: بسیار امرکننده، اشاره به نفس امّاره است(۶) خَمّاره: می‌ فروش، شراب‌ فروش(۷) خوف و رَجا: بیم و امید(۸) کُه: مخفّف کوه(۹) کَه: مخفّف کاه(۱۰) سِرگین: فضلۀ چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر(۱۱) شِکَرخا: خایندۀ شکر، شکرخوار، شیرین‌گفتار(۱۲) رَشَد: به راه راست رفتن، هدایت(۱۳) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده(۱۴) خندنده: خندان(۱۵) عیش اندیش: آنکه همیشه در پی زندگی و شادی بی سبب باشد که از درونش می آید نه از بیرون و اتفاقات(۱۶) بد ظَن: بدگمان(۱۷) ژاژخا: بیهوده ‌گو، یاوه سرا(۱۸) ضَلال: گمراهی(۱۹) وَبال: سختی، عذاب(۲۰) مُفلِس: ندار، بی‌چیز، تهیدست(۲۱) غازی: جنگجو، مجاهد(۲۲) سَلیم: سالم، ساده‌لوح(۲۳) لَئیم: بخیل، ناکس، فرومایه(۲۴) دُمَّل: دُمَل، آبسه، زخم و ورم مخروطی‌شکل که در پوست بدن پیدا شود و از آن چرک و خونابه بیرون آید(۲۵) تَلبیس: فریب و حیله و مکر، پوشاندن(۲۶) غَوی: گمراه(۲۷) حَسَن: خوب، نیکو(۲۸) مقتضا: لازمه، اقتضا‌شده(۲۹) قُراضه: ریزه های طلا و نقره و پول(۳۰) طِمّ و رِمّ: چیزهای کوچک و بزرگ، مثل آسمان و ستاره هایش(۳۱) جَوجَو: یک جو یک جو و ذره ذره(۳۲) شمع طَراز: کنایه از خوبرویان و معشوقان زیبا رخسار(۳۳) مُتواری: پنهان شونده(۳۴) حَجَر: سنگ(۳۵) صُوَر: جمع صورت، نقش ها(۳۶) عُلُو: بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه(۳۷) خیز خیز: برخاستن و برجستن(۳۸) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب(۳۹) کمینهٔ: کمترین(۴۰) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن(۴۱) روزِ فصل: اشاره به یَومُ الْفَصْل است كه از اسماء قیامت است.(۴۲) مِساس: یکدیگر را سودن و لمس کردن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2660 Divan e Shamsچرا ز اندیشه یی بیچاره گشتیفرورفتی به خود غمخواره گشتیتو را من پاره پاره جمع کردمچرا از وسوسه صدپاره گشتیز دارالملک عشقم رخت بردیدر این غربت چنین آواره گشتیزمین را بهر تو گهواره کردم*فسرده تخته گهواره گشتیروان کردم ز سنگت آب حیوانبه سوی خشک رفتی خاره گشتیتویی فرزند جان کارِ تو عشق استچرا رفتی تو و هر کاره گشتیاز آن خانه که تو صد زخم خوردیبه گرد آن در و درساره گشتیدر آن خانه که صد حلوا چشیدینگشتی مطمئن اماره گشتیخمش کن گفت هشیاریت آردنه مست غمزه خماره گشتی* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۵۳Quran, Sooreh Taha(#20), Line #53الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا…خدایی که زمین را گهواره شما ساخت...جامی، هفت اورنگ، لیلی و مجنونJami Poem, Haft Owrang, Leili o Majnoonبخش ۱۷ - بیمار شدن شوهر لیلی و وفات یافتن ویمی‌بود ز خاطر غم اندیشبیماری او زمان زمان بیشمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34 Divan e Shamsآمد شراب آتشین ای دیوِ غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950 Divan e Shamsبه سالها بربودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بربودرهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیشرهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بودکه وجود چو کاهست پیشِ باد عدمکدام کوه که او را عدم چو که نربودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2912 Divan e Shamsمی‌کنی ما را حسود همدگرجنگ ما را خوش تماشا می‌کنیعارفان را نقد شربت می‌دهیزاهدان را مست فردا می‌کنیمرغ مرگ اندیش را غم می‌دهیبلبلان را مست و گویا می‌کنیزاغ را مشتاق سرگین می‌کنیطوطی خود را شکرخا می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرِج الحی الصمدزنده‌يی زین مرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaee)# 1587 Divan e Shamsمن بندهٔ تو بندهٔ تو بندهٔ تومن بندهٔ آن رحمت خندندهٔ توای آب حیات کی ز مرگ اندیشدآنکس که چو خضر گشت خود زندهٔ تومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545 Divan e Shamsصلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشانصلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عین ایشانیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1847 Divan e Shamsز تو ای دیده و دینم هزاران لطف می بینمولیکن خاطرِ عاشق بداندیش آمد و بد ظنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 30جمله معشوق است و عاشق پرده‌ایزنده معشوق است و عاشق مرده‌ایمولوی، دیوان شمس، ترجیع شماره ۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjie)# 7 Divan e Shamsای آنکه کهنه دادی نک تازه باز گیرکوری هر بخیل بداندیش ژاژخامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 879کژ ندانم آن نکواندیش رامتهم دارم وجود خویش رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2036گفت موسی با یکی مست خیالکای بداندیش از شقاوت وز ضلالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2327علم تقلیدی وبال جان ماستعاریه‌ست و ما نشسته کان ماستزین خرد جاهل همی باید شدندست در دیوانگی باید زدنهرچه بینی سود خود زآن می‌گریززهر نوش و آب حیوان را بریزهر که بستاید تو را دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهایمنی بگذار و جای خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشآزمودم عقل دور اندیش رابعد از این دیوانه سازم خویش رامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2714گفت هر مردی که باشد بد گماننشنود او راست را با صد نشانهر درونی که خیال‌اندیش شدچون دلیل آری خیالش بیش شدچون سخن در وی رود علت شودتیغ غازی دزد را آلت شودپس جواب او سکوت است و سکونهست با ابله سخن گفتن جنونتو ز من با حق چه نالی ای سلیمتو بنال از شر آن نفس لئیمتو خوری حلوا تو را دمل شودتب بگیرد طبع تو مختل شودبی گنه لعنت کنی ابلیس راچون نبینی از خود آن تلبیس رانیست از ابلیس از توست ای غویکه چو روبه سوی دنبه می‌رویچونکه در سبزه ببینی دنبه‌ رادام باشد این ندانی تو چرازآن ندانی کت ز دانش دور کردمیل دنبه چشم و عقلت کور کردحبک الاشیاء یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2362کوری عشق ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنکورم از غیر خدا، بینا بدومقتضای عشق این باشد بگومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3287زر عقلت ریزه است ای متهمبر قراضه مهر سکه چون نهمعقل تو قسمت شده بر صد مهمبر هزاران آرزو و طم و رمجمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجوجوی چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سکهٔ پادشاهور ز مثقالی شوی افزون تو خاماز تو سازد شه یکی زرینه جاممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 730چون نمردی گشت جان کندن درازمات شو در صبح ای شمع طرازتا نگشتند اختران ما نهاندانکه پنهان است خورشید جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۷۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2766چون نمردی و نگشتی زنده زویاغیی باشی به شرکت ملک‌جوچون بدو زنده شدی آن خود وی استوحدت محض است آن شرکت کی استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3283چون ز سنگی چشمه ای جاری شودسنگ اندر چشمه متواری شودکس نخواند بعد از آن او را حجرزآنکه جاری شد از آن سنگ آن گهرکاسه ها دان این صور او اندر اوآنچه حق ریزد بدآن گیرد علومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1456هین قم اللیل که شمعی ای همامشمع اندر شب بود اندر قیامقرآن كريم، سوره مُزَّمِّل(۷۳)، آيه ۱و۲Quran, Sooreh Mozzammel(#73), Line #1,2يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ(۱)ای خويشتن به گلیم اندر پیچیده،قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا(۲)سراسر شب را (برای نماز) برخیز مگر اندکی رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 670من که خصمم هم منم اندر گریزتا ابد کارِ من آمد خیز خیزمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 496چونکه مکرت شد فنای مکرِ رببرگشایی یک کمینی بوالعجبکه کمینهٔ آن کمین باشد بقاتا ابد اندر عروج و ارتقامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3423روح بی قالب نداند کار کردقالبت بی جان فسرده بود و سردقالبت پیدا و آن جانت نهانراست شد زین هر دو اسباب جهانخاک را بر سر زنی سر نشکندآب را بر سر زنی در نشکندگر تو می خواهی که سر را بشکنیآب را و خاک را بر هم زنیچون شکستی سر رود آبش به اصلخاک سوی خاک آید روز فصلمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۴۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3431گر بدیدی برف و یخ خورشید رااز یخی برداشتی اومید راآب گشتی بی عروق و بی گرِهز آب داود هوا کردی زِرِه **پس شدی درمان جان هر درختهر درختی از قدومش نیکبختآن یخی بفسرده در خود ماندهلامساسی با درختان خوانده *** ** قرآن کریم، سوره سبا(۳۴)، آیه ۱۰ و ۱۱Quran, Sooreh Saba(#34), Line #10,11وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا ۖ يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ ۖ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ (١٠)داود را از سوى خود فضيلتى داديم كه: اى كوه‌ها و اى پرندگان، با او هماواز شويد. و آهن را برايش نرم كرديم،أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ ۖ وَاعْمَلُوا صَالِحًا ۖ إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (١١)كه زرههاى بلند بساز و در بافتن زره اندازه‌ها را نگه دار. و كارهاى شايسته كنيد، كه من به كارهايتان بصيرم.*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۹۷Quran, Sooreh Taha(#20), Line #97قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ…موسی (به سامری) گفت: برو که بهره تو در زندگانی دنیوی اینست که دائماً بگویی: با من تماس نگیرید..

More episodes from Ganj e Hozour Programs