Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #762

05.08.2019 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۶۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۶ می ۲۰۱۹ ـ ۱۷ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsبا لبِ او چه خوش بُوَد گفت و شنید و ماجراخاصه که در گشاید و گوید: خواجه اندرآبا لبِ خشک گوید او قصّه چشمه خِضِر*(۱)بر قدِ مرد می‌بُرد درزیِ(۲) عشقِ او قبامست شوند چشمها از سَکَراتِ(۳) چشمِ اورقص کنان درختها پیشِ لطافتِ صبابلبل با درختِ گل گوید: چیست در دلت؟این دَم در میان بنه، نیست کسی، تویی و ماگوید تا تو با تویی، هیچ مدار این طمعجهد نمای تا بری رختِ تویی از این سراچشمه سوزنِ(۴) هوس تنگ بُوَد، یقین بدانره ندهد به ریسمان، چونکه ببیندش دوتا(۵)بنگر آفتاب را تا به گلو در آتشی      تا که ز رویِ او شود رویِ زمین پر از ضیا(۶)چونکه کلیمِ(۷) حق بشد سویِ درختِ آتشینگفت من آبِ کوثرم، کفش برون کن و بیا**هیچ مترس ز آتشم، زانکه من آبم و خوشمجانبِ دولت آمدی، صدر تراست، مرحباجوهریی و لعلِ کان، جانِ مکان و لامکاننادره زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجابارگهِ عطا شود از کفِ عشق هر کفیکارگهِ وفا شود از تو جهانِ بی‌وفاز اوّلِ روز آمدی ساغرِ خسروی به کفجانبِ بزم می‌کشی جانِ مرا که اَلصَّلا(۸)دل چه شود؟ چو دستِ دل گیرد دستِ دلبریمس چه شود؟ چو بشنود بانگ و صلایِ کیمیاآمد دلبری عجب، نیزه به دست چون عربگفتم: هست خدمتی؟ گفت تَعالَ عِنْدَنا(۹)جَست دلم که من دَوَم؟ گفت خرد که من رَوَم؟کرد اشارت از کَرَم، گفت بَلی کِلا کُما(۱۰)خوان چو رسید از آسمان، دست بشوی و هم دهانتا که نیاید از کَفَت بوی پیاز و گَندنا(۱۱)کانِ نمک رسید هین، گر تو ملیح و عاشقیکاس ستان و کاسه ده، شور گزین، نه شوربا(۱۲)بسته کنم من این دو لب، تا که چراغِ روز و شبهم به زبانه زبان، گوید قصّه با شما* حدیثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #12إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينك در وادى مقدس طوى هستى.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151معنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بودکه جفاها با وفا یکسان بود؟بل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَموآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3303راز پنهان با چنین طبل و عَلَمآب جوشان گشته از جَفَّ الْقَلَممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3138بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَمنیست یکسان پیش من عدل و ستممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعلِ توست این غُصه‌های دَم به دَماین بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1259گر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از رَیبُ الْمَنُونمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضَلالت تُرک‌تاز مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامَکانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2923گفت: چون طفلی به پیشِ والده(۱۵)وقتِ قهرش دست هم در وَی زدهخود نداند که جز او دیّار(۱۶) هستهم ازو مخمور(۱۷)، هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وَی زندهم به مادر آید و بر وَی تَنَد(۱۸)از کسی یاری نخواهد غیرِ اواوست جمله شرِّ او و خیرِ اوخاطرِ تو هم ز ما، در خیر و شرالتفاتش نیست جاهایِ دگرغیرِ من پیشت چون سنگ است و کلوخگر صَبّی(۱۹) و گر جوان و گر شُیوخ(۲۰)همچنانک اِیّاکَ نَعْبُد در حَنین(۲۱)در بلا، از غیرِ تو لانَستَعین(۲۲)هست این  اِیّاکَ نَعْبُد حَْصر رادر لغت، وآن از پیِ نفیِ ریاهست اِیّاکَ نَستعین(۲۳) هم بهرِ حَصرحصر کرده استعانت را و قصر(۲۴)که عبادت مر تو را آریم و بسطَمْعِ یاری هم ز تو داریم و بسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2717سیلی نقد از عطاءِ نسیه بِهنَک قفا پیشت کشیدم، نقد دِهخاصه آن سیلی که از دست تو استکه قفا و سیلی اش مست تو استهین بیا ای جانِ جان و صد جهانخوش غنیمت دار نقدِ این زماندر مَدُزد آن روی مه از شبروانسر مَکش زین جوی، ای آب روانتا لب جُو خندد از آب مَعینلب لب جُو سر برآرد یاسمینچون ببینی بر لب جو سبزه مستپس بدان از دور کآنجا آب هستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 759نورِ غالب، ایمن از نقص و غَسَق(۲۵)درمیانِ اِصْبَعَینِ(۲۶) نورِ حقحق، فِشانْد آن نور را بر جانهامُقبِلان(۲۷) برداشته دامانهاحدیث" إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ خَلْقَهُ فِي ظُلْمَةٍ فاَلْقى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ فَمَنْ اَصابَهُ مِنْ ذلِکَ النُّورِ اهْتَدى وَمَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ " "همانا خداوند، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. سپس بر آنها نوری ساطع کرد.هر که را این نور رسید به راه هدایت رفت، و هر که را این نور نرسید به راه ضلالت رفت."و آن نثارِ نور را او یافتهروی، از غیرِ خدا برتافتههر که را دامانِ عشقی نا بُدهز آن نثارِ نور، بی بهره شدهجُزوها را روی ها سویِ کُل استبلبلان را عشقْ بازی با گُل استگاو را رنگ از برون و، مرد رااز درون جُو رنگِ سُرخ و زرد رارنگ هایِ نیک از خُمِ صفاسترنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۲۸) جفاست(۲۹)صَبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیفلَعْنَةُالله، بویِ آن رنگِ کثیفقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.آنچه از دریا به دریا می‌روداز همانجا کآمد، آن جا می‌روداز سَرِ کُه، سیل هایِ تیزْرَوْوز تنِ ما، جانِ عشقْ آمیزْ رَومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2382گفت روبه: جُستنِ رزقِ حلالفرض باشد از برایِ امتثالحدیث"طَلَبُ الْحَلالِ واجِبٌ عَلی کُلَّ مُسْلِمٍ، طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَةٌ بَعدَالْفَریضَةِ، طَلَبُ الْحَلالِ جَهادٌ"« طلب حلال بر هر مسلمانی واجب است، طلب حلال فریضه ای است پس از فریضه واجب، طلب حلال، به منزله جهاد است. »عالَمِ اسباب و، چیزی بی‌سببمی‌نیاید، پس مهم باشد طلبوَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّه است امرتا نباید غصب کردن همچو نَمْر(۳۰)قرآن کریم، سوره جمعه(۶۲)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Jumu'a(#62), Line #10« فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »« و چون نماز پايان يافت، در زمين پراكنده شويد و رزق خدا را طلب كنيد و فراوانش ياد كنيد. باشد كه رستگار شويد. »گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتا(۳۱)در فرو بسته‌ست و بر در قفل هاجنبش و آمد شدِ ما و اکتسابهست مِفتاحی بر آن قفل و حجاببی‌کلید، این در گشادن راه نیستبی‌طلب، نان سنّتِ اَلله نیست قرآن کریم، سوره رعد(۱۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Ar-Ra'd(#13), Line #17« أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا ۚ وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚكَذَٰلِكَيَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ »از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازه خويش جارى شد، و آب روان كف بر سر آورد. و از آنچه بر آتش مى‌گدازند تا زيور و متاعى سازند نيز كفى بر سر آيد.خدا براى حق و باطل چنين مثَل زند. اما كف به كنارى افتد و نابود شود و آنچه براى مردم سودمند است در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مثَل مى‌زند. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1458, Divan e Shamsدر شادیِ رویِ تو گر قصّه غم گویمگر غم بخورد خونم واللَه که سزاوارمبر ضربِ دفِ حُکمت این خلق همی‌رقصندبی‌پرده(۱۳) تو رقصد یک پرده؟ نپندارمآوازِ دفت پنهان، وین رقصِ جهان پیداپنهان بُوَد این خارش هر جای که می خارمخامُش کنم از غیرت زیرا ز نباتِ توابرِ شکراَفشانم، جز قند نمی‌بارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2960, Divan e Shamsشد ذرّه آفتابی، از خوردنِ شرابیدر دولتِ تجّلی، از طعنِ لَنْ تَرانی*ما میوه‌هایِ خامیم، در تابِ آفتابترقصی کنیم رقصی، زیرا تو می‌پزانیاحسنت ای پزیدن(۱۴) شاباش ای مزیدناز آفتابِ جانی، کاو را نبود ثانی* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Al-A'raaf(#36), Line #26وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚفَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارشبر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1003, Divan e Shamsشاخ گلی باغ ز تو سبز و شادهست حریف تو در این رقص بادباد چو جبریل و تو چون مریمیعیسی گلروی از این هر دو زادرقصِ شما هر دو کلیدِ بقاسترحمتِ بسیار بَرین رقص باد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 94, Divan e Shamsاز آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیمنه از کفّ و نه از نای، نه دفهاست خدایامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 93طُرفه(۳۲) کوری، دوربینِ تیز چَشملیک از اُشتر نبیند غیرِ پشم قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۷Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #7« يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ »آنان به ظاهر زندگى دنيا آگاهند و از آخرت بى‌خبرند.مو به مو بیند ز صرفه حرصِ اِنسرقصِ بی مقصود دارد همچو خرسرقص، آنجا کن که خود را بشکنیپنبه را از ریشِ شهوت بر کَنیرقص و جَولان بر سَرِ میدان کنندرقص، اندر خونِ خود مَردان کنندچون رهند از دستِ خود، دستی زنندچون جهند از نقصِ خود، رقصی کنندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1158کهنه ایشان اند و پوسیدهٔ ابدورنه آن دَم کهنه را نو می‌کندمُردگانِ کهنه را جان می‌دهدتاجِ عقل و نورِ ایمان می‌دهددل مَدُزد از دلربایِ روح بخشکه سوارت می کند بر پشتِ رَخش(۳۳)سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِهکو ز پایِ دل گشاید صد گرهبا که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟سویِ آبِ زندگی پُوینده(۳۴) کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشقتو بجز نامی چه می دانی ز عشق؟عشق را صد ناز و اِستِکبار(۳۵) هستعشق با صد ناز می آید به دستعشق چون وافی(۳۶) ست ، وافی می خرددر حریفِ(۳۷) بی وفا می ننگردچون درخت است آدمیّ و بیخ، عهدبیخ را تیمار می‌باید به جهدعهدِ فاسد بیخِ پوسیده بُوَدوز ثِمار و لطف ببریده بُوَدشاخ و برگِ نخل گر چه سبز بودبا فساد بیخ، سبزی نیست سودور ندارد برگ سبز و، بیخ هستعاقبت بیرون کند صد برگ دستتو مشو غِرّه به علمش، عهد جُوعلم چون قشرست و، عهدش مغزِ اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3061حلقه زد بر در به صد ترس و ادبتا بنجْهد بی‌ادب لفظی ز لببانگ زد یارش که: بر در کیست آن؟گفت: بر در هم توی ای دلستانگفت: اکنون چون منی، ای من در آنیست گنجایی دو من را در سرانیست سوزن را سَرِ رشتهٔ دو تاچون که یکتایی، در این سوزن در آمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 469, Divan e Shamsغصه در آن دل بُوَد، کز هوسِ او تهیستغم همه آنجا رود، کان بت عیّار نیستای غم اگر زر شوی، ور همه شِکّر شویبندم لب گویمت: خواجه شِکَرخوار نیستدر دل اگر تنگیَست، تنگِ شِکَرهای اوستور سفری در دلست، جز برِ دلدار نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2798نان، برون رانْد آدمی را از بهشتنان، مرا اندر بهشتی در سرشترَستم از آب و ز نان، همچون مَلَکبی‌غَرَض گردم برین در، چون فَلَکبی‌غرض، نَبْوَد به گَردش در جهانغیرِ جسم و غیرِ جانِ عاشقانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3352آنک بدْهد بی امیدِ سودهاآن خدایست، آن خدایست، آن خدایا ولّیِ حق، که خویِ حق گرفتنور گشت و، تابشِ مطلق گرفتکو غنیّ است و، جُز او جمله فقیرکَی فقیری بی عِوَض گوید که: گیر؟قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Faatir(#35), Line #15« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ »« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى‌نياز و ستودنى. » تا نبیند کودکی که سیب هستاو پیازِ گَنده را ندهد ز دست(۱) چشمه خِضِر: چشمه آب حیات که هر کس از آن بخورد جاودانه و بی مرگ خواهد بود.(۲) درزی: خیّاط، جامه دوز(۳) سَکَرات: بیهوشی هنگام مرگ، مستی(۴) چشمه سوزن: سوراخ سوزن(۵) دوتا: اگر نخ دولا باشد از سوراخ سوزن نمی گذرد، دوگانگی را بگذار و بیا(۶) ضیا: نور، روشنایی(۷) کلیم: همسخن(۸) اَلصَّلا: کلمه‌ای که در مقام دعوت عده‌ای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته می‌شود.(۹) تَعالَ عِنْدَنا: به سوی ما بیا(۱۰) کِلا کُما: هر دو (یعنی هم دل و هم خرد)(۱۱) گَندنا: تره، سبزی(۱۲) شوربا: آش ساده که با برنج و سبزی می‌پزند.(۱۳) ‌پرده: در موسیقی، نوا، راه، گاه(۱۴) پزیدن: پختن(۱۵) والده: مادر(۱۶) دیّار: کَس، کسی، دِیر نشین، صاحب دِیر(۱۷) مخمور: کسی است که از شراب مست شده، در اینجا منظورپریشانی و ناراحتی است.(۱۸) تَن: فعل امر از مصدر تنیدن، خود را به هر چیزی بستن، بر کاری مصمّم بودن(۱۹) صَبّی: کودک، پسر بچّه(۲۰) شُیوخ: جمعِ شیخ به معنی پیر(۲۱) حَنین: ناله و زاری(۲۲) لانَستَعین: یاری نمی جوییم(۲۳) اِیّاکَ نَستعین: فقط از تو یاری می خواهیم.(۲۴) قصر: کوتاه کردن(۲۵) غَسَق: تاریکی غلیظ(۲۶) اِصْبَعَین: دو انگشت دست(۲۷) مُقبِل: نیک بخت(۲۸) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن (۲۹) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد با وفا به هوشیاری الست است.(۳۰) نَمْر: پلنگ(۳۱) فتا: همان فَتی به معنی جوان، جوانمرد(۳۲) طُرفه: عجیب، شگفت(۳۳) رَخش: اسب اصیل، اسب رستم(۳۴) پُوییدن: حرکت کردن، دویدن(۳۵) اِستِکبار: تکبر کردن(۳۶) وافی: وفادار(۳۷) حریف: در اینجا به معنی رفیق و همراه است.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 45, Divan e Shamsبا لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجراخاصه که در گشاید و گوید: خواجه اندرآبا لب خشک گوید او قصه چشمه خضر*بر قد مرد می‌برد درزی عشق او قبامست شوند چشمها از سکرات چشم اورقص کنان درختها پیش لطافت صبابلبل با درخت گل گوید: چیست در دلت؟این دم در میان بنه، نیست کسی، تویی و ماگوید تا تو با تویی، هیچ مدار این طمعجهد نمای تا بری رخت تویی از این سراچشمه سوزن هوس تنگ بود، یقین بدانره ندهد به ریسمان، چونکه ببیندش دوتابنگر آفتاب را تا به گلو در آتشی      تا که ز روی او شود روی زمین پر از ضیاچونکه کلیم حق بشد سوی درخت آتشینگفت من آب کوثرم، کفش برون کن و بیا**هیچ مترس ز آتشم، زانکه من آبم و خوشمجانب دولت آمدی، صدر تراست، مرحباجوهریی و لعل کان، جان مکان و لامکاننادره زمانه‌ای، خلق کجا و تو کجابارگه عطا شود از کف عشق هر کفیکارگه وفا شود از تو جهان بی‌وفاز اول روز آمدی ساغر خسروی به کفجانب بزم می‌کشی جان مرا که الصلادل چه شود؟ چو دست دل گیرد دست دلبریمس چه شود؟ چو بشنود بانگ و صلای کیمیاآمد دلبری عجب، نیزه به دست چون عربگفتم: هست خدمتی؟ گفت تعال عندناجست دلم که من دوم؟ گفت خرد که من روم؟کرد اشارت از کرم، گفت بلی کلا کماخوان چو رسید از آسمان، دست بشوی و هم دهانتا که نیاید از کفت بوی پیاز و گندناکان نمک رسید هین، گر تو ملیح و عاشقیکاس ستان و کاسه ده، شور گزین، نه شوربابسته کنم من این دو لب، تا که چراغ روز و شبهم به زبانه زبان، گوید قصه با شما* حدیثجَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍخشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #12إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى من پروردگار تو هستم. پاى‌افزارت را بيرون كن كه اينك در وادى مقدس طوى هستى.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ ست نه موقوف علل مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1458, Divan e Shamsدر شادی روی تو گر قصه غم گویمگر غم بخورد خونم والله که سزاوارمبر ضرب دف حکمت این خلق همی‌رقصندبی‌پرده تو رقصد یک پرده؟ نپندارمآواز دفت پنهان، وین رقص جهان پیداپنهان بود این خارش هر جای که می خارمخامش کنم از غیرت زیرا ز نبات توابر شکرافشانم، جز قند نمی‌بارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2960, Divan e Shamsشد ذره آفتابی، از خوردن شرابیدر دولت تجلی، از طعن لن ترانی*ما میوه‌های خامیم، در تاب آفتابترقصی کنیم رقصی، زیرا تو می‌پزانیاحسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدناز آفتاب جانی، کاو را نبود ثانی* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳Quran, Sooreh Al-A'raaf(#36), Line #26وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚفَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارشبر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1003, Divan e Shamsشاخ گلی باغ ز تو سبز و شادهست حریف تو در این رقص بادباد چو جبریل و تو چون مریمیعیسی گلروی از این هر دو زادرقص شما هر دو کلید بقاسترحمت بسیار برین رقص باد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 94, Divan e Shamsاز آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیمنه از کف و نه از نای، نه دفهاست خدایامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 469, Divan e Shamsغصه در آن دل بود، کز هوس او تهیستغم همه آنجا رود، کان بت عیار نیستای غم اگر زر شوی، ور همه شکر شویبندم لب گویمت: خواجه شکرخوار نیستدر دل اگر تنگیست، تنگ شکرهای اوستور سفری در دلست، جز بر دلدار نیستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151معنی جف القلم کی آن بودکه جفاها با وفا یکسان بود؟بل جفا را هم جفا جف القلموآن وفا را هم وفا جف القلممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۰۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3303راز پنهان با چنین طبل و علمآب جوشان گشته از جف القلممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3138بلکه معنی آن بود جف القلمنیست یکسان پیش من عدل و ستممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182فعل توست این غصه‌های دم به دماین بود معنی قد جف القلممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1259گر قضا صد بار، قصد جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنونمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترک‌تاز مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2923گفت: چون طفلی به پیش والدهوقت قهرش دست هم در وی زدهخود نداند که جز او دیار هستهم ازو مخمور، هم از اوست مستمادرش گر سیلیی بر وی زندهم به مادر آید و بر وی تنداز کسی یاری نخواهد غیر اواوست جمله شر او و خیر اوخاطر تو هم ز ما، در خیر و شرالتفاتش نیست جاهای دگرغیر من پیشت چون سنگ است و کلوخگر صبی و گر جوان و گر شیوخهمچنانک ایاک نعبد در حنیندر بلا، از غیر تو لانستعینهست این  ایاک نعبد حصر رادر لغت، وآن از پی نفی ریاهست ایاک نستعین هم بهر حصرحصر کرده استعانت را و قصرکه عبادت مر تو را آریم و بسطمع یاری هم ز تو داریم و بسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۷۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2717سیلی نقد از عطاء نسیه بهنک قفا پیشت کشیدم، نقد دهخاصه آن سیلی که از دست تو استکه قفا و سیلی اش مست تو استهین بیا ای جانِ جان و صد جهانخوش غنیمت دار نقد این زماندر مدزد آن روی مه از شبروانسر مکش زین جوی، ای آب روانتا لب جو خندد از آب معینلب لب جو سر برآرد یاسمینچون ببینی بر لب جو سبزه مستپس بدان از دور کآنجا آب هستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 759نور غالب، ایمن از نقص و غسقدرمیان اصبعین نور حقحق، فشاند آن نور را بر جانهامقبلان برداشته دامانهاحدیث" إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ خَلْقَهُ فِي ظُلْمَةٍ فاَلْقى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ فَمَنْ اَصابَهُ مِنْ ذلِکَ النُّورِ اهْتَدى وَمَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ " "همانا خداوند، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. سپس بر آنها نوری ساطع کرد.هر که را این نور رسید به راه هدایت رفت، و هر که را این نور نرسید به راه ضلالت رفت."و آن نثارِ نور را او یافتهروی، از غیر خدا برتافتههر که را دامان عشقی نا بدهز آن نثار نور، بی بهره شدهجزوها را روی ها سوی کل استبلبلان را عشق بازی با گل استگاو را رنگ از برون و، مرد رااز درون جو رنگ سرخ و زرد رارنگ های نیک از خم صفاسترنگ زشتان، از سیاهابه جفاستصبغةالله، نام آن رنگ لطیفلعنةالله، بوی آن رنگ کثیفقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۳۸ Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #138« صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ »اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.آنچه از دریا به دریا می‌روداز همانجا کآمد، آن جا می‌روداز سر که، سیل های تیزرووز تن ما، جان عشق آمیز رومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2382گفت روبه: جستن رزق حلالفرض باشد از برای امتثالحدیث"طَلَبُ الْحَلالِ واجِبٌ عَلی کُلَّ مُسْلِمٍ، طَلَبُ الْحَلالِ فَریضَةٌ بَعدَالْفَریضَةِ، طَلَبُ الْحَلالِ جَهادٌ"« طلب حلال بر هر مسلمانی واجب است، طلب حلال فریضه ای است پس از فریضه واجب، طلب حلال، به منزله جهاد است. »عالم اسباب و، چیزی بی‌سببمی‌نیاید، پس مهم باشد طلبوابتغوا من فضل الله است امرتا نباید غصب کردن همچو نمرقرآن کریم، سوره جمعه(۶۲)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Jumu'a(#62), Line #10« فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ »« و چون نماز پايان يافت، در زمين پراكنده شويد و رزق خدا را طلب كنيد و فراوانش ياد كنيد. باشد كه رستگار شويد. »گفت پیغمبر که: بر رزق ای فتادر فرو بسته‌ست و بر در قفل هاجنبش و آمد شد ما و اکتسابهست مفتاحی بر آن قفل و حجاببی‌کلید، این در گشادن راه نیستبی‌طلب، نان سنت الله نیست قرآن کریم، سوره رعد(۱۳)، آیه ۱۷Quran, Sooreh Ar-Ra'd(#13), Line #17« أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا ۚ وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ ۚكَذَٰلِكَيَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ »از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازه خويش جارى شد، و آب روان كف بر سر آورد. و از آنچه بر آتش مى‌گدازند تا زيور و متاعى سازند نيز كفى بر سر آيد.خدا براى حق و باطل چنين مثَل زند. اما كف به كنارى افتد و نابود شود و آنچه براى مردم سودمند است در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مثَل مى‌زند.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 93طرفه کوری، دوربین تیز چشملیک از اشتر نبیند غیر پشم قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۷Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #7« يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ »آنان به ظاهر زندگى دنيا آگاهند و از آخرت بى‌خبرند.مو به مو بیند ز صرفه حرص انسرقص بی مقصود دارد همچو خرسرقص، آنجا کن که خود را بشکنیپنبه را از ریش شهوت بر کَنیرقص و جولان بر سر میدان کنندرقص، اندر خون خود مَردان کنندچون رهند از دست خود، دستی زنندچون جهند از نقص خود، رقصی کنندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1158کهنه ایشان اند و پوسیده ابدورنه آن دم کهنه را نو می‌کندمردگان کهنه را جان می‌دهدتاج عقل و نور ایمان می‌دهددل مدزد از دلربای روح بخشکه سوارت می کند بر پشت رخشسر مدزد از سرفراز تاج دهکو ز پای دل گشاید صد گرهبا که گویم؟ در همه ده زنده کو؟سوی آب زندگی پوینده کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشقتو بجز نامی چه می دانی ز عشق؟عشق را صد ناز و استکبار هستعشق با صد ناز می آید به دستعشق چون وافی ست ، وافی می خرددر حریف بی وفا می ننگردچون درخت است آدمی و بیخ، عهدبیخ را تیمار می‌باید به جهدعهد فاسد بیخ پوسیده بودوز ثمار و لطف ببریده بودشاخ و برگ نخل گر چه سبز بودبا فساد بیخ، سبزی نیست سودور ندارد برگ سبز و، بیخ هستعاقبت بیرون کند صد برگ دستتو مشو غره به علمش، عهد جوعلم چون قشرست و، عهدش مغز اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3061حلقه زد بر در به صد ترس و ادبتا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لببانگ زد یارش که: بر در کیست آن؟گفت: بر در هم توی ای دلستانگفت: اکنون چون منی، ای من در آنیست گنجایی دو من را در سرانیست سوزن را سر رشته دو تاچون که یکتایی، در این سوزن در آمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2798نان، برون راند آدمی را از بهشتنان، مرا اندر بهشتی در سرشترستم از آب و ز نان، همچون ملکبی‌غرض گردم برین در، چون فَلَکبی‌غرض، نبود به گَردش در جهانغیر جسم و غیر جان عاشقانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3352آنک بدهد بی امید سودهاآن خدایست، آن خدایست، آن خدایا ولی حق، که خوی حق گرفتنور گشت و، تابش مطلق گرفتکو غنی است و، جز او جمله فقیرکی فقیری بی عوض گوید که: گیر؟قرآن کریم، سوره فاطر(۳۵)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Faatir(#35), Line #15« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ »« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى‌نياز و ستودنى. » تا نبیند کودکی که سیب هستاو پیاز گنده را ندهد ز دست

More episodes from Ganj e Hozour Programs