Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #779

09.04.2019 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۷۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲ سپتامبر ۲۰۱۹ - ۱۲ شهریورPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2059, Divan e Shamsگفت لبم ناگهان نام گُل و گُلسِتانآمد آن گُلعِذار، کوفت مرا بر دهانگفت که: سلطان منم، جانِ گُلِستان منمحضرت چون من شهی، وآنگه یادِ فُلاندَفِّ منی هین مخور سیلی هر ناکسینایِ منی، هین مکن از دم هر کس فغانپیش چو من کیقباد، چشم بدم دور بادشرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟جُغد بُوَد کو به باغ، یادِ خرابه کندزاغ بُوَد کو بهار، یاد کند از خزانچنگ به من درزدی، چنگِ منی در کِنارتار که در زخمه‌ام، سست شود بَگْسَلانپشتِ جهان دیده‌ای، روی جهان را ببینپشت به خود کن که تا روی نماید جهانای قمرِ زیر میغ، خویش ندیدی دریغچند چو سایه دَوی در پی این دیگران؟بس که مرا دامِ شعر از دغلی بند کردتا که ز دستم شکار جَست سویِ گُلستاندر پی دزدی بدم، دزد دگر بانگ کردهشتم، بازآمدم، گفتم و هین چیست آن؟گفت که: اینک نشان، دزدِ تو این سوی رفتدزدِ مرا باد داد آن دغلِ کَژنشانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2840, Divan e Shamsمنگر به هر گدایی، که تو خاص از آنِ ماییمفروش خویش ارزان، که تو بس گرانبهاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3457اسم خواندی، رو مُسَمّی(۱) را بجومَه به بالا دان، نه اندر آبِ جُوگر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود، هین یکسَریهمچو آهن ز آهنی، بی رنگ شودر ریاضت، آینه بی زنگ شوخویش را صافی کن از اوصافِ خودتا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3454تو رَعیّت(۲) باش، چون سلطان نه‌ایخود مَران، چون مردِ کشتیبان نه‌ایچون نه‌ای کامل، دکان تنها مگیردست‌خوش(۳) می‌باش، تا گردی خمیراَنْصِتوا(۴) را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشور بگویی، شکلِ اِستِفسار(۵) گوبا شهنشاهان، تو مسکین‌وار گومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2067هر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیش او معزول شد چونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دَلّالِگان را بعد از این هر که از طفلی گذشت و مَرد شدنامه و دَلّاله بر وی سرد شدنامه خواند از پی تعلیم راحرف گوید از پی تفهیم را  پیش بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیل غفلت و نقصان ماستپیش بینا، شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب اَنْصِتوا(۶)گر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوشلیک اندک گُو، دراز اندر مَکَشور بفرماید که اندر کَش درازهمچنین شَرمین(۷) بگو با امر ساز(۸)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 386, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بی‌جهاتتگفتی که خمش کنم نکردیمی‌خندد عشق بر ثباتتحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۲۶۸Hafez Poem(Qazal)# 268, Divan e Qazaliatگلعذاری ز گلستان جهان ما را بسزین چمن سایه آن سرو روان ما را بسمن و همصحبتی اهل ریا دورم باداز گرانان جهان رطل گران ما را بسمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۷۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4726هر چه گویی ای دَمِ هستی از آنپردهٔ دیگر بر او بستی، بدان آفتِ ادراک آن، قال است و حالخون به خون شستن، مُحال است و مُحال مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1113هر چه صورت می وسیلت سازدشزان وسیلت بحر دور اندازدش مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 411جان، همه روز از لگدکوبِ(۹) خیالوز زیان و سود، وز خوفِ زوالنی صفا می‌مانَدَش، نی لطف و فَرنی به سویِ آسمان، راهِ سفرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4310مر سفیهان را رباید هر هوازآنکه نبودشان گرانی قواکشتئی بی‌لنگر آمد مردِ شَرکه ز بادِ کژ نیابد او حَذرلنگرِ عقل ست عاقل را امانلنگری دریوزه کن از عاقلانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3795آنکه از بادی رَوَد از جا، خَسی استزآنکه بادِ ناموافق، خود بسی است باد خشم و باد شهوت باد آزبرد او را که نبود اهل نماز کوهم و هستیِّ من، بنیاد اوستور شوم چون کاه، بادم بادِ اوست جز به بادِ او نجنبد میلِ مننیست جز عشقِ اَحَد سَرخَیلِ(۱۰) من مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3046شیر گفت: ای گرگ چُون گفتی؟ بگوچون که من باشم، تو گویی ما و تو؟گرگ، خود چه سگ بُوَد کو خویش دیدپیشِ چون من، شیرِ بی مثل و نَدید(۱۱)؟گفت: پیش آ، ای خری کو خود بدیدپیشش آمد، پنجه زد او را دریدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1943صد کس از گرگین همه گرگین شوندخاصه این گَرِّ خبیثِ ناپسندگَرِّ کم عقلی مبادا گَبر راشومِ او بی‌آب دارد ابر رانم نبارد ابر از شومی اوشهر شد ویرانه از بومیِّ اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم، از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانندِ ترازو و گزم(١٢) من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اِصْبَعِ(١٣) عشقم چو قلم بی خود و مضطرطومار نویسم من و طومار ندانممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 417مرغ، بر بالا پَران و سایه‌اشمی‌دَوَد بر خاک، پَرّان مرغ‌ْوَشابلهی، صیّادِ آن سایه شودمی‌دَوَد چندانکه بی‌مایه شودبی خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواستبی ‌خبر که اصلِ آن سایه کجاستتیر اندازد به سویِ سایه اوتَرْکَشَش(۱۴) خالی شود از جستجوتَرکَشِ عمرش تهی شد، عُمر رفتاز دویدن در شکارِ سایه، تَفْت(١۵)سایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اش(۱۶)وارهانَد از خیال و سایه‌اشسایهٔ یزدان(۱۷) بود بندهٔ خدامرده این عالم و زندهٔ خدامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1727قافیه اندیشم و دلدارِ منگویدم مَندیش، جز دیدارِ منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 999دیده هاشان را به سحری دوختندتا چنین جوهر به خس بفروختندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1014در همه ز آیینهٔ کژسازِ خَودمنگر ای مَردودِ(۱۸) نفرینِ ابدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433جَوْق‌ جَوْق(۱۹) و صف صف از حرص و شتابمُحْتَرِز(۲۰) ز آتش گُریزان سوی آب لاجرم، ز آتش برآوردند سراعتباراَلِْاعتبار(۲۱) ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجانِ گول(۲۲)من نیَم آتش، منم چشمهٔ قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نَظَردر من آی و هیچ مگریز از شَرَرای خلیل اینجا شَرار(۲۳) و دود نیستجز که سِحْر و خُدعهٔ(۲۴) نمرود نیستچون خلیلِ حق اگر فرزانه‌ایآتش آبِ توست و تو پروانه‌ایجانِ پروانه همی‌دارد نداکای دریغا صد هزارم پَر بُدیتا همی سوزید ز آتش بی‌امانکوریِ چشم و دلِ نامَحرَمانبر من آرد رَحْم جاهل از خری(۲۵)من بَرو رَحْم آرَم از بینش‌وَری(۲۶)خاصه این آتش که جانِ آبهاستکارِ پروانه به عکسِ کارِ ماستاو ببینند نور و، در ناری(۲۷) رَوَددل ببیند نار و، در نوری شوداین چنین لَعْب(۲۸) آمد از رَبِّ جلیلتا ببینی کیست از آلِ خلیلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1999گَر ز چشمم این زمان غایب شویپیشت آید هر طرف گرگِ قویاستخوانت را بخاید(۲۹) چون شِکَرکه نبینی زندگانی را دگرآن مگیر، آخِر بمانی از علفآتش از بی‌هیزمی گردد تلفهین بمگْریز از تصّرف کردنموز گرانی بار، که جانَت منمتو ستوری(۳۰) هم که نفست غالب استحکم، غالب را بُوَد ای خودپرستخر نخواندت، اسب خواندت ذُوالْجَلال(۳۱)اسبِ تازی را عرب گوید: تَعالمیرِ آخُر(۳۲) بود حق را مُصطفیبهرِ اُستورانِ نَفْسِ پر جَفاقُلْ تَعالَوْا گفت از جذبِ کَرَم*تا ریاضتْتان دهم، من رایِضَم(۳۳)نفسها را تا مُرَوَّض(۳۴) کرده‌امزین ستوران، بس لگدها خورده‌امهر کجا باشد ریاضت‌باره‌ای(۳۵)از لگدهااش نباشد چاره‌ایلاجَرَم اغلب بلا بر انبیاستکه ریاضت دادنِ خامان، بلاستسُکْسُکانید(۳۶) از دَمَم یُرغا(۳۷) رویدتا یُواش(۳۸) و مَرکَبِ سلطان شویدقُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَبای ستورانِ رمیده از ادبگر نیایند، ای نبی غمگین مشوزآن دو بی‌تمکین تو پُر از کین مشو* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه۱۵۱Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #151« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده استبرايتان بخوانم. اينكه به خدا شرك مياوريد….»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2259تا نخُسپم جمله شب، چون گاومیشدردها بخشید حق از لطفِ خویشزین شکست، آن رحْمِ شاهان جوش کرددوزخ از تهدیدِ من خاموش کردرنج، گنج آمد که رحمتها در اوستمغز، تازه شد، چو بخْراشید پوستای برادر موضعِ تاریک و سردصبر کردن بر غم و سُستی و دردچشمهٔ حیوان و، جام مستی استکان بلندی ها همه در پستی استآن بهاران مُضمَرست(۳۹) اندر خزاندر بهارست آن خزان، مگْریز از آنهمرهِ غم باش، با وحشت بسازمی‌طلب در مرگِ خود عُمرِ درازآنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَدَستمَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده ستتو خلافش کُن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیّت در جهان(۱) مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحب نام(۲) رَعیّت: عامۀ مردم(۳) دست‌خوش: کنایه از مغلوب و زبون بودن(۴) اَنْصِتوا: خاموش باشید(۵) اِستِفسار: پرسیدن، توضیح و تفسیر خواستن(۶) اَنْصِتوا: خاموش باشید(۷) شَرمین: شرمناک، باحیا(۸) با اَمر ساز: از دستور اطاعت کن   (۹) لگدکوب: لگدکوبی، مجازاً رنج و آفت(۱۰) سَرخَیل: سردسته، سرگروه(۱۱) نَدید: نظیر و مانند، همتا(١٢) گز: واحد طول، زرع(١٣) اِصْبَع: انگشت(۱۴) تَرْکَش: تیردان، جعبه ای که جنگاوران در آن تیر می نهادند و با خود حمل میکردند.(۱۵) تَفْت: گرم، سوزان، شتابان(۱۶) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد.(۱۷) سایه یزدان: کنایه از ولیِّ خداست.(۱۸) مَردود: ردشده، غیرقابل‌قبول(۱۹) جَوْق‌ جَوْق: دسته دسته، جمع جَوق، اَجْواق است.(۲۰) مُحْتَرِز: دوری کننده، پرهیز کننده(۲۱) اعتباراَلِْاعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر.(۲۲) گول: ابله، نادان(۲۳) شَرار: جرقّه، پاره آتشی که به هوا جَهَد.(۲۴) خُدعه: حیله گری، فریبکاری(۲۵) خری: خر بودن(۲۶) بینش‌وَری: بصیرت، بینش(۲۷) نار: آتش(۲۸) لَعْب: بازی، مزاح، شوخی(۲۹) خاییدن: چیزی را با دندان نرم کردن، جویدن(۳۰) ستور: حیوان چهارپا(۳۱) ذُوالْجَلال: صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خدای‌تعالی.(۳۲) میرِ آخُر: رئیس اصطبل، اصطبل بان(۳۳) رایِض: تربیت کننده اسب و ستور(۳۴) مُرَوَّض: اسب و ستور تربیت شده(۳۵) ریاضت‌باره: کسی که عاشق تربیت مردم است.(۳۶) سُکْسُک: چهارپایی که بد و ناهموار رَوَد.(۳۷) یُرغا: چهارپایی که راهوار و تیزرو باشد.(۳۸) یُواش: اسب نرمْ رفتار و تربیت شده.(۳۹)مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2059, Divan e Shamsگفت لبم ناگهان نام گل و گلستانآمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهانگفت که سلطان منم جان گلستان منمحضرت چون من شهی وآنگه یاد فلاندف منی هین مخور سیلی هر ناکسینای منی هین مکن از دم هر کس فغانپیش چو من کیقباد چشم بدم دور بادشرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟جغد بود کو به باغ یاد خرابه کندزاغ بود کو بهار یاد کند از خزانچنگ به من درزدی چنگ منی در کنارتار که در زخمه‌ام سست شود بگسلانپشت جهان دیده‌ای روی جهان را ببینپشت به خود کن که تا روی نماید جهانای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغچند چو سایه دوی در پی این دیگران؟بس که مرا دام شعر از دغلی بند کردتا که ز دستم شکار جست سوی گلستاندر پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کردهشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن؟گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفتدزد مرا باد داد آن دغل کژنشانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2840, Divan e Shamsمنگر به هر گدایی که تو خاص از آن ماییمفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهاییمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3457اسم خواندی رو مسمی را بجومه به بالا دان نه اندر آب جوگر ز نام و حرف خواهی بگذریپاک کن خود را ز خود هین یکسریهمچو آهن ز آهنی بی رنگ شودر ریاضت آینه بی زنگ شوخویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3454تو رعیت باش چون سلطان نه‌ایخود مران چون مرد کشتیبان نه‌ایچون نه‌ای کامل دکان تنها مگیردست‌خوش می‌باش تا گردی خمیرانصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشور بگویی شکل استفسار گوبا شهنشاهان، تو مسکین‌وار گومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2067هر که او اندر نظر موصول شداین خبرها پیش او معزول شد چونکه با معشوق گشتی همنشیندفع کن دلّالگان را بعد از این هر که از طفلی گذشت و مرد شدنامه و دلّاله بر وی سرد شدنامه خواند از پی تعلیم راحرف گوید از پی تفهیم را  پیش بینایان خبر گفتن خطاستکآن دلیل غفلت و نقصان ماستپیش بینا شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب انصتواگر بفرماید بگو بر گوی خوشلیک اندک گو دراز اندر مکشور بفرماید که اندر کش درازهمچنین شرمین بگو با امر سازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 386, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بی‌جهاتتگفتی که خمش کنم نکردیمی‌خندد عشق بر ثباتتحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۲۶۸Hafez Poem(Qazal)# 268, Divan e Qazaliatگلعذاری ز گلستان جهان ما را بسزین چمن سایه آن سرو روان ما را بسمن و همصحبتی اهل ریا دورم باداز گرانان جهان رطل گران ما را بسمولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۴۷۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4726هر چه گویی ای دم هستی از آنپردهٔ دیگر بر او بستی بدان آفت ادراک آن قال است و حالخون به خون شستن محال است و محال مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1113هر چه صورت می وسیلت سازدشزان وسیلت بحر دور اندازدش مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 411جان همه روز از لگدکوب خیالوز زیان و سود وز خوف زوالنی صفا می‌ماندش نی لطف و فرنی به سوی آسمان راه سفرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4310مر سفیهان را رباید هر هوازآنکه نبودشان گرانی قواکشتئی بی‌لنگر آمد مرد شرکه ز باد کژ نیابد او حذرلنگر عقل ست عاقل را امانلنگری دریوزه کن از عاقلانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3795آنکه از بادی رود از جا خسی استزآنکه باد ناموافق خود بسی است باد خشم و باد شهوت باد آزبرد او را که نبود اهل نماز کوهم و هستی من، بنیاد اوستور شوم چون کاه بادم باد اوست جز به باد او نجنبد میل مننیست جز عشق احد سرخیل من مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3046شیر گفت ای گرگ چون گفتی؟ بگوچون که من باشم تو گویی ما و تو؟گرگ خود چه سگ بود کو خویش دیدپیش چون من شیر بی مثل و ندید؟گفت پیش آ ای خری کو خود بدیدپیشش آمد پنجه زد او را دریدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550چون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1943صد کس از گرگین همه گرگین شوندخاصه این گر خبیث ناپسندگر کم عقلی مبادا گبر راشوم او بی‌آب دارد ابر رانم نبارد ابر از شومی اوشهر شد ویرانه از بومی اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1487, Divan e Shamsچون چنگم از زمزمه خود خبرم نیستاسرار همی ‌گویم و اسرار ندانممانند ترازو و گزم من که به بازاربازار همی‌ سازم و بازار ندانمدر اصبع عشقم چو قلم بی خود و مضطرطومار نویسم من و طومار ندانممولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 417مرغ بر بالا پران و سایه‌اشمی‌دود بر خاک پرّان مرغ‌ْوشابلهی صیّاد آن سایه شودمی‌دود چندانکه بی‌مایه شودبی خبر کآن عکس آن، مرغ هواستبی ‌خبر که اصل آن سایه کجاستتیر اندازد به سوی سایه اوترکشش خالی شود از جستجوترکش عمرش تهی شد، عمر رفتاز دویدن در شکار سایه، تفتسایهٔ یزدان چو باشد دایه‌اشوارهاند از خیال و سایه‌اشسایهٔ یزدان بود بندهٔ خدامرده این عالم و زندهٔ خدامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1727قافیه اندیشم و دلدار منگویدم مندیش جز دیدار منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 999دیده هاشان را به سحری دوختندتا چنین جوهر به خس بفروختندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1014در همه ز آیینهٔ کژساز خودمنگر ای مردود نفرین ابدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 433جوق‌ جوق و صف صف از حرص و شتابمحترز ز آتش گریزان سوی آب لاجرم ز آتش برآوردند سراعتبارالاعتبار ای بی‌خبر بانگ می‌زد آتش ای گیجان گولمن نیم آتش منم چشمهٔ قبولچشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظردر من آی و هیچ مگریز از شررای خلیل اینجا شرار و دود نیستجز که سحر و خدعهٔ نمرود نیستچون خلیل حق اگر فرزانه‌ایآتش آب توست و تو پروانه‌ایجان پروانه همی‌دارد نداکای دریغا صد هزارم پر بدیتا همی سوزید ز آتش بی‌امانکوری چشم و دل نامحرمانبر من آرد رحم جاهل از خریمن برو رحم آرم از بینش‌وریخاصه این آتش که جان آبهاستکار پروانه به عکس کار ماستاو ببینند نور و در ناری روددل ببیند نار و در نوری شوداین چنین لعب آمد از رب جلیلتا ببینی کیست از آل خلیلمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1999گر ز چشمم این زمان غایب شویپیشت آید هر طرف گرگ قویاستخوانت را بخاید چون شکرکه نبینی زندگانی را دگرآن مگیر آخر بمانی از علفآتش از بی‌هیزمی گردد تلفهین بمگریز از تصّرف کردنموز گرانی بار که جانت منمتو ستوری هم که نفست غالب استحکم غالب را بود ای خودپرستخر نخواندت اسب خواندت ذوالجلالاسب تازی را عرب گوید: تعالمیر آخر بود حق را مصطفیبهر استوران نفس پر جفاقل تعالوا گفت از جذب کرم*تا ریاضتتان دهم من رایضمنفسها را تا مروض کرده‌امزین ستوران، بس لگدها خورده‌امهر کجا باشد ریاضت‌باره‌ایاز لگدهااش نباشد چاره‌ایلاجرم اغلب بلا بر انبیاستکه ریاضت دادن خامان، بلاستسکسکانید از دمم یرغا رویدتا یواش و مرکب سلطان شویدقل تعالوا قل تعالوا گفت ربای ستوران رمیده از ادبگر نیایند ای نبی غمگین مشوزآن دو بی‌تمکین تو پر از کین مشو* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه۱۵۱Quran, Sooreh Al-An'aam (#6), Line #151« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده استبرايتان بخوانم. اينكه به خدا شرك مياوريد….»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2259تا نخسپم جمله شب چون گاومیشدردها بخشید حق از لطف خویشزین شکست آن رحم شاهان جوش کرددوزخ از تهدید من خاموش کردرنج گنج آمد که رحمتها در اوستمغز، تازه شد، چو بخراشید پوستای برادر موضع تاریک و سردصبر کردن بر غم و سستی و دردچشمهٔ حیوان و جام مستی استکان بلندی ها همه در پستی استآن بهاران مضمرست اندر خزاندر بهارست آن خزان، مگریز از آنهمره غم باش، با وحشت بسازمی‌طلب در مرگ خود عمر درازآنچه گوید نفس تو کاینجا بدستمشنوش چون کار او ضد آمده ستتو خلافش کن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیّت در جهان

More episodes from Ganj e Hozour Programs