Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #799

01.22.2020 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۹۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۰ ژانویه ۲۰۲۰ - ۱ بهمنPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shams عمر که بی‌عشق رفت، هیچ حسابش مگیر آبِ حیاتست عشق، در دل و جانش پذیر هر که جزِ عاشقان، ماهیِ بی‌آب دان مُرده و پژمرده است گر چه بُوَد او وزیر عشق چو بگشاد رخت، سبز شود هر درخت برگِ جوان بَردَمَد، هر نَفَس از شاخِ پیر هر که شود صیدِ عشق، کی شود او صیدِ مرگ؟ چون سِپَرش مه بُوَد، کی رسدش زخمِ تیر؟ سر ز خدا تافتی، هیچ رَهی یافتی؟ جانبِ ره بازگرد، یاوه مرو خیرِ خیر(۱) تنگِ شِکَر خر بَلاش(۲)، ور نخری سرکه باش عاشقِ این میر(۳) شو، ور نشوی، رو بمیر جمله جانهایِ پاک، گشته اسیرانِ خاک عشق فروریخت زر تا بِرَهاند اسیر ای که به زنبیلِ تو هیچ کسی نان نریخت در بُنِ(۴) زنبیلِ خود هم بطلب، ای فقیر چُست(۵) شو و مَرد باش، حق دَهَدَت صد قُماش(۶) خاکِ سیه گشت زَر، خونِ سیه گشت شیر مفخرِ تبریزیان، شمسِ حق و دین، بیا تا بِرَهَد پایِ دل ز آب و گِلِ همچو قیر مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams گر تو مُقامرزاده‌ای، در صرفه چون افتاده‌ای؟ صرفه گری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550 چون ز زنده مرده بیرون می‌کند نفسِ زنده سوی مرگی می‌تند مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shams پنبه برون کن ز گوش، عقل و بَصَر(۷) را مپوش کان صَنَم(۸) حُلّه پوش(۹)، سوی بَصَر می‌رود نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند نقش جهان جانبِ نقش نگر می‌رود آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم کاین نظر ناریَت، همچو شرر می‌رود جنس رود سوی جنس، بس بود این امتحان شه سوی شه می‌رود، خر سوی خر می‌رود مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 33, Divan e Shams سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای کالصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج و الشُّکرُ مِفْتاحُ الرِّضا مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2895 شُکرِ نعمت، خوشتر از نعمت بُوَد شُکرْباره(۱۰) کَی سویِ نعمت رود؟ شُکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست زآنکه شُکر آرَد تو را تا کویِ دوست نعمت آرَد غفلت و شُکر اِنتِباه(۱۱) صیدِ نعمت کُن به دامِ شُکرِ شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 811 تو نه‌ای این جسم، تو آن دیده‌ای وا رهی از جسم، گر جان دیده‌ای آدمی دید است، باقی گوشت و پوست هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 818 چشمِ حس اَفْسُرد بر نقشِ مَمَرّ(١۲) تُش مَمَر می‌بینی و او مُسْتَقَرّ(۱۳) این دویی اوصافِ دیدِ اَحْوَل(۱۴) است وَرنه اوّل آخِر، آخِر اوّل ست* هی زِ چِه معلوم گردد این؟ ز بَعث بعث را جُو، کم کن اندر بعث بَحث شرطِ روزِ بعث، اوّل مُردن است زآنکه بعث از مُرده زنده کردن است جمله عالَم زین غلط کردند راه کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه * قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳ Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3 « هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…» « اوست اوّل و آخر...» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۲۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 825 هم تو تانی کرد یا نِعمَ المُعین(۱۵) دیدهٔ معدومْ‌بین(۱۶) را هستْ بین دیده‌يی کو از عَدَم آمد پدید ذاتِ هستی را همه معدوم دید مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 832 کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد آن نَظاره گول گردیدن بُوَد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 835 کالَه را صد بار دید و باز داد جامه کَی پیمود او؟ پیمود باد مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453 اسم خواندی، رَوْ مسمّی(۱۷) را بجو مه به بالا دان نه اندر آبِ جُو گر ز نام و حرف خواهی بگذری پاک کن خود را ز خود، هین یکسری همچو آهن ز آهنی، بی رنگ شو در ریاضت، آینه بی زنگ شو خویش را صافی کن از اوصافِ خود تا ببینی ذاتِ پاک صافِ خود مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 653 لفظ را مانندهٔ این جسم دان مَعنیش را در درون مانندِ جان دیدهٔ تن دایماً تنْ‌بین بُوَد دیدهٔ جان، جانِ پُر فنْ بین بود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۲۱۸۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2180 سیرِ عارف هر دَمی تا تختِ شاه سیرِ زاهد هر مَهی یک روزه راه گرچه زاهد را بُوَد روزی شِگَرف کَی بُوَد یک روزِ او خَمسینَ اَلْف(۱۸)*؟ قدرِ هر روزی ز عمرِ مردِ کار باشد از سالِ جهان پَنْجَه هزار عقل ها زین سِرّ بُوَد بیرون ز در زَهرهٔ وَهْم ار بدرّد، گو: بِدَر ترس، مویی نیست اندر پیشِ عشق جمله قربانند اندر کیشِ عشق عشق وصف ایزد است، امّا که خَوْف وصف بندهٔ مبتلایِ فَرْج(۱۹) و جَوْف(۲۰) * قرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۴ Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #4 « تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ  مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ » « در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال  است، فرشتگان و روح بدان جا فراروند.» مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3354 گرچه دوری، دور می‌جنبان تو دُم حَیثُ ما کُنتُم فَوَلُّوا وَجهَکُم « گر چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور  دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت  در آر. به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در  هر جا که هستی رو به او کن.» مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3743 جمله مرغانِ مُنازِع(۲۱)، بازوار بشنوید این طبلِ بازِ شهریار ز اختلاف خویش، سوی اتحاد هین ز هر جانب روان گردید شاد حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی  آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این  چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1673, Divan e Shams حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلَّوا شَطْرَهُ با زجاجهء(۲۲) دل پری خوان(۲۳) توییم قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۴۴ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #144 « قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً  تَرْضَاهَا ۚفَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ  مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ  لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ. » « نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى  قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام  كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند  كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.  و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.» مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258 گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت هم قضا دستت بگیرد عاقبت گر قضا صد بار، قصد جان کند هم قضا جانت دهد، درمان کند این قضا صد بار اگر راهت زند بر فراز چرخ، خرگاهت(۲۴) زند مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381 حق، قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود از کُن فَکان مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2464 سبز گردم، چونکه گوید: کشت باش زرد گردم، چونکه گوید: زشت باش لحظه‌ای ماهم کند، یک دم سیاه خود چه باشد غیرِ این، کار اِله؟ پیش چوگانهای حکم کُن فَکان می‌دویم اندر مکان و لامکان مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۵۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151 معنیِ جَفَّ الْقَلَم کَی آن بود که جفاها با وفا یکسان بود؟      بَل جفا را، هم جفا جَفَّ الْقَلَم* وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم عَفوْ باشد، لیک کو فَرِّ امید که بود بنده ز تقوی روسپید؟ دزد را گر عفو باشد، جان بَرَد کَی وزیر و خازنِ مخزن شود؟ * قرآن کریم، سوره اِسراء(۱۷)، آیه ۷ Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7 « إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا…» « اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد...» مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3181 زانکه می‌بافی، همه‌ساله بپوش زانکه می‌کاری، همه ساله بنوش فعل توست این غُصه‌های دم به دم این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم   حدیث « جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.» « خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.» « جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.» « خشك شد قلم به آنچه بودنی است.» (۱) خیر: بیهوده، بی سبب، عبث (۲) بَلاش: یعنی بلای معشوق را به بار شکر خریداری کن. (۳) میر: مخفف امیر، پادشاه، سلطان (۴) بُن: بیخ، ته، بنیاد (۵) چُست: چابک و زیرک، چالاک (۶) قُماش: پارچه، جنس، کالا (۷) بَصَر: بینایی (۸) صَنَم: دلبر، معشوق زیبا، بت (۹) حُلّه: جامه، لباس نو (۱۰) شُکرْباره: کسی که بسیار شُکر می کند و عاشق شُکر است. (۱۱) اِنتِباه: بیداری، آگاهی (۱۲) مَمَرّ: گذرگاه، مجری، محلّ عبور (۱۳) مُسْتَقَرّ: محلّ قرار گرفتن، استوار، برقرار (۱۴) اَحْوَل: لوچ، دوبین (۱۵) نِعمَ المُعین: یاوَر نیکو (۱۶) مَعدوم: نیست‌شده، نیست‌ و‌ نابود (۱۷) مُسَمّی: نامیده شده، نام کرده شده ، صاحب نام (۱۸) خَمسینَ اَلْف: پنجاه هزار (۱۹) فَرْج: شرمگاه (۲۰) جَوْف: شکم، درون، داخل چیزی. جمع: اَجْواف (۲۱) مُنازِع: نزاع کننده، ستیزه گر (۲۲) زُجاجه: شيشه (۲۳) پری خوان: کسی که پری را به طرف خود می خواند. (۲۴) خرگاه: خیمه بزرگ *************************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shams عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ؟ چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر؟ سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی؟ جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر جمله جانهای پاک گشته اسیران خاک عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shams گر تو مقامرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای؟ صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550 چون ز زنده مرده بیرون می‌کند نفس زنده سوی مرگی می‌تند مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۸۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 888, Divan e Shams پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش کان صنم حله پوش سوی بصر می‌رود نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند نقش جهان جانب نقش نگر می‌رود آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم کاین نظر ناریت همچو شرر می‌رود جنس رود سوی جنس بس بود این امتحان شه سوی شه می‌رود خر سوی خر می‌رود مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 33, Divan e Shams سرسبز و خوش هر تره‌ای نعره زنان هر ذره‌ای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2895 شکر نعمت خوشتر از نعمت بود شکرباره کی سوی نعمت رود؟ شکر جان نعمت و نعمت چو پوست زآنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست نعمت آرد غفلت و شکر انتباه صید نعمت کن به دام شکر شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 811 تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ای وا رهی از جسم گر جان دیده‌ای آدمی دید است باقی گوشت و پوست هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 818 چشم حس افسرد بر نقش ممر تش ممر می‌بینی و او مستقر این دویی اوصاف دید احول است ورنه اول آخر آخر اول ست* هی ز چه معلوم گردد این؟ ز بعث بعث را جو کم کن اندر بعث بحث شرط روز بعث اول مردن است زآنکه بعث از مرده زنده کردن است جمله عالم زین غلط کردند راه کز عدم ترسند و آن آمد پناه * قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳ Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3 « هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ…» « اوست اوّل و آخر...» مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۲۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 825 هم تو تانی کرد یا نعم المعین دیدهٔ معدوم‌بین را هست بین دیده‌يی کو از عدم آمد پدید ذات هستی را همه معدوم دید مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 832 کی نظاره اهل بخریدن بود آن نظاره گول گردیدن بود مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۸۳۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 835 کاله را صد بار دید و باز داد جامه کی پیمود او؟ پیمود باد مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3453 اسم خواندی رو مسمی را بجو مه به بالا دان نه اندر آب جو گر ز نام و حرف خواهی بگذری پاک کن خود را ز خود هین یکسری همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو در ریاضت آینه بی زنگ شو خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۵۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 653 لفظ را مانندهٔ این جسم دان معنیش را در درون مانند جان دیدهٔ تن دایما تن‌بین بود دیدهٔ جان جان پر فن بین بود مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۲۱۸۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2180 سیر عارف هر دمی تا تخت شاه سیر زاهد هر مهی یک روزه راه گرچه زاهد را بود روزی شگرف کی بود یک روز او خمسین الف*؟ قدر هر روزی ز عمر مرد کار باشد از سال جهان پنجه هزار عقل ها زین سر بود بیرون ز در زهرهٔ وهم ار بدرد گو: بدر ترس مویی نیست اندر پیش عشق جمله قربانند اندر کیش عشق عشق وصف ایزد است اما که خوف وصف بندهٔ مبتلای فرج و جوف * قرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۴ Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #4 « تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ  مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ » « در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال  است، فرشتگان و روح بدان جا فراروند.» مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۵۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3354 گرچه دوری دور می‌جنبان تو دم حیث ما کنتم فولوا وجهکم « گر چه در ذهن هستی و از او دوری، از دور  دُم آشنایی با او (از جنس او بودن) را به حرکت  در آر. به این آیه قرآن توجه کن که می گوید: در  هر جا که هستی رو به او کن.» مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3743 جمله مرغان منازع بازوار بشنوید این طبل باز شهریار ز اختلاف خویش سوی اتحاد هین ز هر جانب روان گردید شاد حیث ما کنتم فولوا وجهکم نحوه هذا الذی لم ینهکم در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی  آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این  چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است. مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1673, Divan e Shams حیث ما کنتم فولوا شطره با زجاجهء دل پری خوان توییم قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۴۴ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #144 « قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ ۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً  تَرْضَاهَا ۚفَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ  مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ۗ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ  لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ. » « نگريستنت را به اطراف آسمان مى‌بينيم. تو را به سوى  قبله‌اى كه مى‌پسندى مى‌گردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام  كن. و هر جا كه باشيد روى بدان جانب كنيد. اهل كتاب مى‌دانند  كه اين دگرگونى به حق و از جانب پروردگارشان بوده است.  و خدا از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.» مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258 گر قضا پوشد سیه همچون شبت هم قضا دستت بگیرد عاقبت گر قضا صد بار قصد جان کند هم قضا جانت دهد درمان کند این قضا صد بار اگر راهت زند بر فراز چرخ خرگاهت زند مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381 حق قدم بر وی نهد از لامکان آنگه او ساکن شود از کن فکان مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2464 سبز گردم چونکه گوید کشت باش زرد گردم چونکه گوید زشت باش لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه خود چه باشد غیر این کار اله؟ پیش چوگانهای حکم کن فکان می‌دویم اندر مکان و لامکان مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت شماره ۳۱۵۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151 معنی جف القلم کی آن بود که جفاها با وفا یکسان بود؟      بل جفا را هم جفا جف القلم* وآن وفا را هم وفا جف القلم عفو باشد لیک کو فر امید که بود بنده ز تقوی روسپید؟ دزد را گر عفو باشد جان برد کی وزیر و خازن مخزن شود؟ * قرآن کریم، سوره اِسراء(۱۷)، آیه ۷ Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #7 « إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا…» « اگر نيكى كنيد به خود مى‌كنيد، و اگر بدى كنيد به خود مى‌كنيد...» مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3181 زانکه می‌بافی همه‌ساله بپوش زانکه می‌کاری همه ساله بنوش فعل توست این غصه‌های دم به دم این بود معنی قد جف القلم   حدیث « جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.» « خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.» « جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.» « خشك شد قلم به آنچه بودنی است.»

More episodes from Ganj e Hozour Programs