Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #812

04.29.2020 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۸۱۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۷ آوریل ۲۰۲۰ - ۹ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 32, Divan e Shamsدیدم سَحَر آن شاه(١) را بر شاهراهِ «هَلْ اَتی»*(٢)در خوابِ غفلت بی‌خبر زو بوالْعلیّ و بوالْعَلا(٣)  زان مَی که در سر داشتم، من ساغری برداشتم   در پیشِ او می‌داشتم، گفتم که: «ای شاه! اَلصَّلا»(۴)!گفتا: «چی است این ای فلان؟!» گفتم که: خونِ عاشقان!جوشیده و صافی چو جان بر آتشِ عشق و وَلا»(۵)گفتا: «چو تو نوشیده‌ای، در دیگِ جان جوشیده‌ایاز جان و دل نوشش کنم، ای باغِ اسرارِ خدا!»آن دلبرِ سرمستِ من، بِستَد(۶) قَدَح(۷) از دستِ مناندرکشیدش همچو جان، کان بود جان را جانْ فزا(۸)از جان گذشته صد دَرَج(۹)، هم در طَرَب هم در فَرَج(۱۰)می‌کرد اشارت آسمان: «کِای چشمِ بَد دور از شما»* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲و۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1,2« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)« ما (جسم)  انسان را از نطفه‌ی آمیخته آفریده‌ایم، و او  را (ازجنبه و به لحاظ هشیاری عدم یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کرده‌ایم. و (هر لحظه)  او را می‌آزمائیم، ( به بینیم که آیا او می خواهد با بینایی ما (عدم) به بیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 894خاک را تصویرِ این کار از کجا؟نطفه را خَصمیّ و انکار از کجا؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897پس مثالِ تو چو آن حلقه‌زنی ستکز درونش خواجه گوید: خواجه نیستحلقه‌زن زین نیست، دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دستچند صنعت رفت ای انکار تاآب و گل انکار زاد از هَلْ اَتیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 684گر نبودی امتحان هر بدیهر مُخَنَّث(۱۱) در وَغا(۱۲) رُستم بدیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 746امتحان بر امتحان است ای پدرهین، به کمتر امتحان، خود را مَخَر(۱۳)قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۳و۲Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #2,3«...فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.»(۲)«...او را شنوا و بینا، کرده‌ایم . و (هر لحظه)  او را می‌آزمائیم.»« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.» (٣)« ما راه را بدو نشان داده ایم. چه او سپاسگزار باشد یا بسیارناسپاس.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2896شُکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شُکر آرَد تو را تا کویِ دوست نعمت آرد غفلت و شُکر اِنتِباهصیدِ نعمت کُن به دامِ شُکرِ شاه مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسیِ ما بسته است روزنِ دلخدای گفت که انسان لِرَّبِهِ لَکَنُود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۸-۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6-8«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»(۶)« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»«وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ.» (٧)« و او خود بر اين گواه است.»« وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.» (٨)« و او سخت به مال (همانیدگی) دلبستگی دارد.»قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۷-۴Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #4-7« إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا.» (۴)« ما برای کافران (همانیده شدگان با چیزهای آفل در ذهن) زنجیرها و غلّها و آتش فروزان دوزخ را آماده کرده‌ایم.»« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.» (۵)« نیکان، (واهمانیده ها از چیزهای آفل در ذهن) جامهای شرابی را سر می‌کشند و می‌نوشند که آمیخته به کافور است.»« عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.» (۶)« (این جامها پر می‌شود از) چشمه‌ای که بندگان خدا از آن می‌نوشند و هرجا که بخواهند با خود روان می‌کنند و می‌برند.»« يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا.» (٧)«(بندگانی که ) به نذر خود وفا می‌کردند، و از روزی می‌هراسیدند که شرّ و بلای آن گسترده و فراگیر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 545, Divan e Shamsبیست(۱۴) چو خورشید اگر تابد اندر شبِ منتا تو قدم در نَنَهی، خود سحری می‌نَشَوددانه دل کاشته‌ای زیرِ چنین آب و گِلیتا به بهارت نرسد، او شجری(۱۵) می‌نشودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 490, Divan e Shamsمرا چو زندگی از یادِ رویِ چون مهِ توستهمیشه سجده گَهَم آستانِ خرگهِ(۱۶) توستبه هر شبی کُشدم تا به روز زنده کندنوایِ آن سگ کاو پاسبانِ درگهِ توستز پیش آب و گِل من بدید روح تو راخِرَد بگفت که سجده کُنَش که او شه توستسجود کرد و در آن سجده ماند تا به ابدنهاده روی بر آن خاکِ خوش، که او رهِ توستچه باشدَت اگر این شوره خاک را که منمبه نعل بازنوازی(۱۷) که آن گذرگهِ توستایا دو دیده تبریز، شمسِ دینِ به حقتو کهربایِ دلی، دل به عاشقی کَهِ توستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2492, Divan e Shamsهر بَشَری که صاف شد در دو جهان وِرا دِلیدید غَرَض که فَقر بُد، بانگِ اَلَست(۱۸) را بَلیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2640, Divan e Shamsبا دوست وفا کُن، که وفا وامِ اَلَست استتَرسَم که بِمیری و در این وام بِمانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1694, Divan e Shamsمن بندهٔ اَلَستَم، آنِ تو بوده اَستَمآن خیره کُش فِراقَت، می راند خیرخیرَممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1832, Divan e Shamsبانگ رسید در عَدَم، گفت عَدَم: بَلی، نَعَم می نهَم آن طرف قدَم، تازه و سبز و شادمانمُستَمِعِ اَلَست شد، پای دَوان و مَست شدنیست بُد او و هَست شد، لاله و بید و ضیمرانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2110هر دَمی از وی همی آید اَلَستجوهر و اَعراض می گردند هَستگر نمی آید بَلی زیشان، وَلیآمدنْشان از عَدَم، باشد "بَلی"مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورَوْ که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر تویسِر توی، چه جایِ صاحبْ‌سِر تویچون شدی مَنْ کانَ لِلَه از وَلَه(۱۹)من تو را باشم که کان اللهُ لَهحدیث« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»گه توی گویم تورا، گاهی منمهر چه گویم، آفتابِ روشنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2327چون کَفَم زین، حلّ و عقد او تهی ستای عجب این مُعجبیِّ(۲۰) من ز کیست؟دیده را نادیده خود انگاشتمباز زنبیل دعا برداشتمچون الف چیزی ندارم، ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عَنامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3212هر که نقص خویش را دید و شناختاندر اِستِکمال(۲۱) خود دو اسبه(۲۲) تاختزان نمی‌پرد به سوی ذوالجلالکو گمانی می‌برد خود را کمالعلتی بتّر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذُو دَلال(۲۳)از دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این مُعجِبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بده ست*وین مرض در نفس هر مخلوق هستگرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین(۲۴) زیر جوچون بشوراند ترا در امتحانآب سرگین رنگ گردد در زماندر تگ(۲۵) جو هست سرگین ای فَتی'(۲۶)گرچه جو صافی نماید مر تو راهست پیر راه‌دان پر فِطَن(۲۷)جوی های نفس و تن را جوی کنجوی خود را کی تواند پاک کرد؟نافع از علم خدا شد علم مردکی تراشد تیغ دستهٔ خویش رارو به جراحی سپار این ریش(۲۸) رابر سر هر ریش جمع آمد مگستا نبیند قُبح ریش خویش کسآن مگس اندیشه‌ها و آن مال توریش تو آن ظلمت احوال توور نهد مرهم(۲۹) بر آن ریش تو پیرآن زمان ساکن شود درد و نفیر(۳۰)تا که پندارد که صحت یافته ستپرتو مرهم بر آنجا تافته ستهین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریشو آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش* قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #12«…قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 893حجّتِ انکار شد اِنشارِ(۳۱) تواز دوا بدتر شد این بیمارِ توخاک را تصویرِ این کار از کجا؟نطفه را خَصمیّ و انکار از کجا؟چون در آن دم بی‌دل و بی‌سِر بُدیفِکرَت(۳۲) و انکار را منکر بُدیاز جَمادی چونکه انکارت بِرُستهم ازین انکار، حَشرَت شد درستپس مثالِ تو چو آن حلقه‌زنی ستکز درونش خواجه گوید: خواجه نیستحلقه‌زن زین نیست، دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دستپس هم انکارت مُبَیَّن(۳۳) می‌کندکز جماد او حَشْر صَد فَن می‌کندچند صنعت رفت ای انکار تاآب و گل انکار زاد از هَلْ اَتیآب وگِل می‌گفت: خود اِنکار نیستبانگ می‌زد بی‌خبر که اِخبار(۳۴) نیستمن بگویم شرح این از صد طریقلیک خاطر لغزد از گفت دقیق(١) آن شاه: خدا، زندگی(٢) شاهراه هَلْ اَتی: جاده ای است که در اثر تسلیم، انسان از هشیاری جسمی (من ذهنی) به هشیاری حضور (عشق یا وحدت هشیارانه با خدا) طی می کند. هَلْ اَتی: آیا نیامد…(٣) بوالْعلیّ و بوالْعَلا: اشخاص نوعی و نامعیّن، این و آن(۴) اَلصَّلا: کلمه‌ای که در مقام دعوت عده‌ای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته می‌شود.(۵) وَلا: دوستی(۶) ستاندن: گرفتن، باز پس گرفتن(۷) قدح: ظرفی که در آن چیزی بیاشامند، کاسۀ بزرگ.(۸) جان فزا: افزاینده جان، آنچه باعث نشاط شود.(۹) دَرَج: مرتبه، پلّه(۱۰) فَرَج: گشایش و آسایش(۱۱) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد(۱۲) وَغا: جنگ و پیکار(۱۳) خود را مَخَر: خودپسندی مکن، خواهان خود مشو(۱۴) بیست: کنایه از کمیّت بسیار و مقدار نامحدود است. (۱۵) شجر: درخت(۱۶) خرگه: مخفّف خرگاه به معنی جا و محل وسیع، سراپرده ٔ بزرگ .(۱۷) بازنوازی: به دیدار کسی رفتن، قدم رنجه کردن(۱۸) اَلست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.(۱۹) وَلَه: حیرت(۲۰) مُعجِبی: خود بینی(۲۱) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمال خواهی(۲۲) دو اسبه تاختن : کنایه از شتاب کردن و به شتاب(۲۳) ذُو دَلال: صاحب ناز و کرشمه(۲۴) سرگین: مدفوع چهارپایان(۲۵) تَگ: ژرفا، عمق، پایین(۲۶) فَتی': جوان، جوانمرد(۲۷) فِطَن: جمع فِطنَه، به معنی زیرکی، هوشیاری، دانایی(۲۸) ریش: زخم، جراحت(۲۹) مرهم: دارویی که روی زخم می نهند(۳۰) نفیر: ناله و زاری و فریاد(۳۱) اِنشار: زنده کردن(۳۲) فِکرَت: اندیشه(۳۳)مُبَیَّن: بيان كرده شده(۳۴) اِخبار: مخبر، خبر دهنده************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 32, Divan e Shamsدیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی*در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا  زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم   در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلاگفتا چی است این ای فلان گفتم که خون عاشقانجوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولاگفتاچو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ایاز جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خداآن دلبر سرمست من بستد قدح از دست مناندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزااز جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرجمی‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۲و۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1,2« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »« إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)« ما (جسم)  انسان را از نطفه‌ی آمیخته آفریده‌ایم، و او  را (ازجنبه و به لحاظ هشیاری عدم یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کرده‌ایم. و (هر لحظه)  او را می‌آزمائیم، ( به بینیم که آیا او می خواهد با بینایی ما (عدم) به بیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 894خاک را تصویر این کار از کجانطفه را خصمی و انکار از کجامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 897پس مثال تو چو آن حلقه‌زنی ستکز درونش خواجه گوید خواجه نیستحلقه‌زن زین نیست دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دستچند صنعت رفت ای انکار تاآب و گل انکار زاد از هل اتیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 684گر نبودی امتحان هر بدیهر مخنث در وغا رستم بدیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۴۶امتحان بر امتحان است ای پدرهین به کمتر امتحان خود را مخرقرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۳و۲Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #2,3«...فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.»(۲)«...او را شنوا و بینا، کرده‌ایم . و (هر لحظه)  او را می‌آزمائیم.»« إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا.» (٣)« ما راه را بدو نشان داده ایم. چه او سپاسگزار باشد یا بسیارناسپاس.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2896شکر جان نعمت و نعمت چو پوستز آنکه شکر آرد تو را تا کوی دوست نعمت آرد غفلت و شکر انتباهصید نعمت کن به دام شکر شاه مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 914, Divan e Shamsز ناسپاسی ما بسته است روزن دلخدای گفت که انسان لربه لکنود قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۸-۶Quran, Sooreh Al-Adiyat(#100), Line #6-8«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»(۶)« همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار نا سپاس است.»«وَإِنَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِكَ لَشَهِيدٌ.» (٧)« و او خود بر اين گواه است.»« وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.» (٨)« و او سخت به مال (همانیدگی) دلبستگی دارد.»قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۷-۴Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #4-7« إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا.» (۴)« ما برای کافران (همانیده شدگان با چیزهای آفل در ذهن) زنجیرها و غلّها و آتش فروزان دوزخ را آماده کرده‌ایم.»« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.» (۵)« نیکان، (واهمانیده ها از چیزهای آفل در ذهن) جامهای شرابی را سر می‌کشند و می‌نوشند که آمیخته به کافور است.»« عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.» (۶)« (این جامها پر می‌شود از) چشمه‌ای که بندگان خدا از آن می‌نوشند و هرجا که بخواهند با خود روان می‌کنند و می‌برند.»« يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا.» (٧)«(بندگانی که ) به نذر خود وفا می‌کردند، و از روزی می‌هراسیدند که شرّ و بلای آن گسترده و فراگیر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 545, Divan e Shamsبیست چو خورشید اگر تابد اندر شب منتا تو قدم در ننهی خود سحری می‌نشوددانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلیتا به بهارت نرسد او شجری می‌نشودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 490, Divan e Shamsمرا چو زندگی از یاد روی چون مه توستهمیشه سجده گهم آستان خرگه توستبه هر شبی کشدم تا به روز زنده کندنوای آن سگ کاو پاسبان درگه توستز پیش آب و گل من بدید روح تو راخرد بگفت که سجده کنش که او شه توستسجود کرد و در آن سجده ماند تا به ابدنهاده روی بر آن خاک خوش که او ره توستچه باشدت اگر این شوره خاک را که منمبه نعل بازنوازی که آن گذرگ توستایا دو دیده تبریز شمس دین به حقتو کهربای دلی دل به عاشقی که توستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2492, Divan e Shamsهر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلیدید غرض که فقر بد بانگ الست را بلیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۴۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2640, Divan e Shamsبا دوست وفا کن که وفا وام الست استترسم که بمیری و در این وام بمانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1694, Divan e Shamsمن بنده الستم آن تو بوده استمآن خیره کش فراقت می راند خیرخیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1832, Divan e Shamsبانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمانمستمع الست شد پای دوان و مست شدنیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمرانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2110هر دمی از وی همی آید الستجوهر و اعراض می گردند هستگر نمی آید بلی زیشان ولیآمدنشان از عدم باشد بلیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی یسمع و بی یبصر تویسر توی چه جای صاحب سر تویچون شدی من کان لله از ولهمن تو را باشم که کان الله لهحدیث« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»گه توی گویم تو را گاهی منمهر چه گویم آفتاب روشنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2327چون کفم زین حل و عقد او تهی ستای عجب این معجبی من ز کیستدیده را نادیده خود انگاشتمباز زنبیل دعا برداشتمچون الف چیزی ندارم ای کریمجز دلی دلتنگ‌تر از چشم میممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3212هر که نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختزان نمی‌پرد به سوی ذوالجلالکو گمانی می‌برد خود را کمالعلتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذو دلالاز دل و از دیده‌ات بس خون رودتا ز تو این معجبی بیرون رودعلت ابلیس انا خیری بده ست*وین مرض در نفس هر مخلوق هستگرچه خود را بس شکسته بیند اوآب صافی دان و سرگین زیر جوچون بشوراند ترا در امتحانآب سرگین رنگ گردد در زماندر تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو راهست پیر راه‌دان پر فطنجوی های نفس و تن را جوی کنجوی خود را کی تواند پاک کردنافع از علم خدا شد علم مردکی تراشد تیغ دستهٔ خویش رارو به جراحی سپار این ریش رابر سر هر ریش جمع آمد مگستا نبیند قبح ریش خویش کسآن مگس اندیشه‌ها و آن مال توریش تو آن ظلمت احوال توور نهد مرهم بر آن ریش تو پیرآن زمان ساکن شود درد و نفیرتا که پندارد که صحت یافته ستپرتو مرهم بر آنجا تافته ستهین ز مرهم سر مکش ای پشت‌ریشو آن ز پرتو دان مدان از اصل خویش* قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #12«…قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش و او را از گل‌ آفریده‌ای.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۹۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 893حجت انکار شد انشار تواز دوا بدتر شد این بیمار توخاک را تصویر این کار از کجانطفه را خصمی و انکار از کجاچون در آن دم بی‌دل و بی‌سر بدیفکرت و انکار را منکر بدیاز جمادی چونکه انکارت برستهم ازین انکار حشرت شد درستپس مثال تو چو آن حلقه‌زنی ستکز درونش خواجه گوید خواجه نیستحلقه‌زن زین نیست دریابد که هستپس ز حلقه بر ندارد هیچ دستپس هم انکارت مبین می‌کندکز جماد او حشر صد فن می‌کندچند صنعت رفت ای انکار تاآب و گل انکار زاد از هل اتیآب وگل می‌گفت خود اِنکار نیستبانگ می‌زد بی‌خبر که اخبار نیستمن بگویم شرح این از صد طریقلیک خاطر لغزد از گفت دقیق

More episodes from Ganj e Hozour Programs