Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #814

05.13.2020 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۸۱۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۱ مه ۲۰۲۰ - ۲۳ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 17, Divan e Shamsآمد نِدا از آسمان جان را که: «بازآ، اَلصَّلا(١)»جان گفت: «ای نادیِّ(٢) خوش! اَهْلا ًو سَهْلا ً(٣)، مرحباسَمْعاً و طاعَة(۴) ای نِدا! هر دَم دو صد جانت فِدایک بارِ دیگر بانگ زن، تا برپَرَم بر هَلْ اَتی»*ای نادره مهمان(۵) ما! بُردی قرار از جانِ(۶) ماآخِر کجا می‌خوانیَم؟! گفتا: «بُرون از جان و جا!»از پایِ این زندانیان(۷)، بیرون کُنم بندِ گِران(۸)بر چرخ(۹)، بِنْهم نردبان(۱۰)، تا جان برآید بر عُلا(۱۱)تو جانِ جانْ افزاستی(۱۲)، آخِر ز شهرِ ماستی(۱۳)دل بر غریبی می‌نهی(۱۴)، این کی بُوَد شرطِ وفا؟!آوارگی نوشَت شده(۱۵)، خانه فراموشت شدهآن گَنده پیر کابُلی(۱۶)، صد سِحْر کردت از دَغا(۱۷)این قافله بر قافله، پویان سویِ آن مرحلهچُون برنمی‌گردد سَرَت؟! چُون دل نمی‌جوشد تو را؟!بانگِ شتربان و جَرَس(۱۸) می‌نَشنَود از پیش و پس!ای بس رفیق و هَمْ نَفَس آن جا نشسته گوشِ ماخَلقی نشسته گوشِ(۱۹) ما، مست و خوش و بیهوشِ مانعره زنان در گوشِ ما که: «سویِ شاه آ، ای گدا!»* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #1221دیو چون عاجز شود در اِفتِتاناِستِعانَت جوید او زین اِنسیانکه شما یارید با ما، یارییجانبِ مایید جانب دارییمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shamsبپر ای دل، به پنهانی به پرّ و بالِ روحانیگرت طالب نبودی شه، چنین پرهات نگشودیدر احسان سابِق است آن شه، به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه، تو را از خلق نربودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #3342چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سفیهی بی‌خبرگوش داری تو، به گوشِ خود شنوگوشِ گولان را چرا باشی گرو؟بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کنهم برایِ عقلِ خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #371دل بدو دادند ترسایان، تمامخود چه باشد قوَّتِ تقلیدِ عام!در درونِ سینه مِهرش کاشتندنایبِ عیسیش می‌پنداشتنداو به سِرّ، دَجّالِ یک چشمِ لَعینای خدا! فریاد رس نِعْمَ الْمُعینصد هزاران دام و دانه‌ است ای خداما چو مرغان حریص بی‌نوادم به دم ما بستهٔ دام نویمهر یکی گر باز و سیمرغی شویممی‌رهانی هر دمی ما را و بازسوی دامی می‌رویم ای بی‌نیازما درین انبار، گندم می‌کنیمگندم جمع آمده، گُم می‌کنیممی‌نیندیشیم آخِر ما به هوشکین خَلَل در گندم است از مکر موشموش تا انبار ما حُفره(۲۰) زده ستوز فَنَش(۲۱) انبار ما ویران شده استاول ای جان دفع شَرِّ موش کنوآنگهان در جمع گندم جوش کن(۲۲)بشنو از اخبار آن صَدر صُدور(۲۳)لا صَلوةَ تَمَّ ِالّا بِالْحُضور*گر نه موشی دزد در انبار ماستگندم اعمال چل ساله کجاست؟ریزه‌ ریزه صدق هر روزه چراجمع می‌ناید درین انبار ما؟بس ستارهٔ آتش(۲۴) از آهن جهیدو آن دل سوزیده پَذْرفت و کشیدلیک در ظُلمت یکی دزدی نهانمی‌نهد انگشت بر استارگانمی‌کُشد استارگان را یَک به یَکتا که نفروزد چراغی از فلکگر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم* حدیث نبوی« لا صَلوةَ ِالّا بِالْحُضور الْقَلْب.»« نماز(عبادت) بدون حضور کامل نیست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196تا کُنی مَر غیر را حَبْر و سَنیخویش را بَدخو و خالی می‌کُنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2927, Divan e Shamsز کجا آمده‌ای، می‌دانی؟ز میانِ حَرَمِ سبحانی(۲۵)یاد کن، هیچ به یادت آیدآن مقاماتِ خوشِ روحانی؟پس فراموش شدَستَت آنهالاجرم(۲۶) خیره و سرگردانیجان فروشی به یکی مُشتی خاکاین چه بِیعَست(۲۷) بدین ارزانی؟باز دِه خاک و بدان قیمتِ خودنی غلامی، مَلِکی، سلطانیجهتِ تو ز فلک آمده‌اندخوبرویانِ خوشِ پنهانیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #978سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَندیک دو روزی جهد کن، باقی بخندبَد مُحالی(۲۸) جُست، کو دنیا بجُستنیک حالی جُست، کو عُقْبی(۲۹) بجُستمَکرها در کسبِ دنیا، بارِد(٣۰) استمکرها در ترک دنیا، وارِد(۳۱) است   مکر آن باشد که زندان حُفره(۳۲) کردآنکه حُفره بست، آن مکری است سرداین جهان زندان و ما زندانیان*حُفره‌ کن زندان و خود را وارهانچیست دنیا؟ از خدا غافل بُدَننه قُماش(۳۳) و نقره و میزان(۳۴) و زن مال را کز بهرِ دین باشی حَمول(۳۵)نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول**آب در کشتی، هلاکِ کشتی استآب، اندر زیرِ کشتی، پُشتی(۳۶) استچونکه مال و مُلک را از دل بِرانْدزآن سليمان، خويش جز مسكين نخواندکوزهٔ سربسته، اندر آبِ زَفتاز دلِ پُر باد، فوقِ آب رفتبادِ درویشی چو در باطن بُوَدبر سَرِ آبِ جهان، ساکن بُوَد* حدیث« اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»« دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»** حدیث« نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»« چه نکوست مال شایسته برای بنده شایسته!»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #2670حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساط مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsدیدَمَش مَست می‌گذشت، گفتم: ای ماه تا کجا؟گفت: نی همچنین مکن، همچنین در پِیَم بیادر پِیَش چون روان شدم، برگرفت تیز(۳۷) تیزپادر پیِ گامِ تیزِ او چه محل(۳۸) باد و برق را؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #2556نردبانهایی ست پنهان در جهانپایه پایه تا عَنانِ آسمان(۳۹)هر گُرُه را نردبانی دیگر استهر رَوِش را آسمانی دیگر استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #4235از مقاماتِ تَبَتُّل(۴۰) تا فناپایه پایه تا ملاقاتِ خدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 945, Divan e Shamsز آب و گِل چو چنین کُنده یی(۴۱) است بر پاتانبه جهد کُنده ز پا پاره پاره بگشاییدسفر کنید از این غربت و به خانه رویدازین فراق مَلولیم(۴۲) عزم فرماییدبه دوغِ گَنده(۴۳) و آب چَه و بیابانهاحیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید(۴۴)؟خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته استچو زنده‌اید بجنبید و جهد بنماییدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #3805دَم ‌به دَم در سوز، بریان می‌شومهرچه بادا باد، آنجا می‌رومگرچه دل چون سنگِ خارا می‌کُند(۴۵)جانِ من، عزمِ بخارا می‌کندمسکنِ یارست و شهرِ شاهِ منپیشِ عاشق این بُود حُبُّ الْوَطَنحدیث« حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»« وطن دوستی از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #2209مشورت را زنده‌ای باید نکوکه تو را زنده کند، وآن زنده کو؟ای مسافر با مسافر رایْ زَنزانکه پایت لنگ دارد رایِ زناز دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر مَایستکه وطن آن سوست، جان این سوی نیستگر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۴۶)این حدیثِ راست را کم خوان غلط(۴۷)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 463, Divan e Shamsخلق چو مرغابیان، زاده ز دریایِ جانکی کند این جا مقام(۴۸)؟ مرغ کز آن بحر خاست(۴۹)بلکه به دریا دریم، جمله دَرو حاضریمور نه ز دریایِ دل موجِ پیاپی چراست؟آمد موجِ اَلَست(۵۰) کشتیِ قالب بِبَستباز چو کشتی شکست، نوبتِ وصل و لِقاست(۵۱)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3766تخمِ بَطّی(۵۲) گر چه مرغِ خانگیزیرِ پَرِّ خویش کَردَت دایگیمادرِ تو بَطِّ آن دریا بُده ستدایه‌ات خاکی بُد و خشکی‌پَرَستمیلِ دریا، که دلِ تو اندرستآن طبیعت، جانْت را از مادرستمیلِ خشکی، مَر تو را زین دایه استدایه را بگْذار، کو بَدرایه(۵۳) استدایه را بُگذار بر خشک و براناندرآ در بحرِ معنی چون بَطانگر تو را مادر بترساند ز آبتو مَتَرس و سوی دریا ران شتابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #498یار شو تا یار بینی بی‌عددزآنکه بی‌یاران بمانی بی‌مَدَددیو گُرگ است و تو همچون یوسفیدامنِ یعقوب مگذار ای صَفی(۵۴)گرگ اغلب آنگهی گیرا بُوَدکز رَمه شیشَک(۵۵) به خود تنها رَوَدآنکه سُنّت یا جماعت ترک کرددر چنین مَسْبَع(۵۶) نه خونِ خویش خورد؟هست سنّت ره، جماعت چون رفیقبی‌ره و بی‌یار، افتی در مَضیق(۵۷)مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #511گیرم آن گُرگت نیابد، ز احتیاطبی ز جمعیّت نیابی آن نَشاط(۵۷)آنکه تنها در رهی او خوش رَوَدبا رفیقان سَیرِ او صَد تُو شودبا غلیظی، خر ز یاران، ای فقیردر نَشاط آید، شود قوّتْ‌پذیرهر خری کز کاروان تنها رَوَدبر وی آن ره، از تَعَب(۵۸) صَد تُو شودچند سیخ و چند چوب افزون خورَدتا که تنها آن بیابان را بُرَدمر تو را می‌گوید آن خر، خوش شنوگرنه‌يی خر، همچنین تنها مرومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3144چون برآمد این نِکاح(۵۹)، آن شاه رابا نژادِ صالحانِ بی مِرا(۶۰)از قضا کَمپیرَکی(۶۱) جادو که بودعاشقِ شه‌زادهٔ با حُسن و جُود(۶۲)جادویی کردش عَجوزهٔ کابلیکی بَرَد زان رَشک(۶۳)، سِحرِ بابِلیشَه بچه شد عاشقِ کمپیرِ زشتتا عروس و آن عروسی را بِهِشت(۶۴)یک سیه دیوی و کابولی زنیگشت به شه‌زاده ناگَه رهزنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3159تا ز یارب یارب و افغان شاهساحری استاد پیش آمد ز راهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3162دست بر بالای دست است ای فَتیدر فن و در زور، تا ذات خدامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3165گفت شاهش کین پسر از دست رفتگفت اینک آمدم درمان زفتنیست همتا زال را زین ساحرانجز من داهی رسیده زان کَرانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3169آمدم تا برگُشایم سِحرِ اوتا نماند شاهزاده زردرُومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3185بعدِ سالی گفت شاهش در سخنکای پسر یاد آر از آن یار کهنیاد آور زان ضَجیع(۶۵) و زان فِراش(۶۶)تا بدین حد بی‌وفا و مُر مباش! گفت: رَوْ، من یافتم دارُالسُّرور(۶۷)وارَهیدم از چَهِ دارُالْغُرور(۶۸)همچنان باشد، چو مؤمن راه یافتسویِ نور حق، ز ظلمت روی تافتهمچنان باشد، چو مؤمن راه یافتسویِ نور حق، ز ظلمت روی تافت« در بیانِ آنکه شه‌زاده آدمی بچّه است، خلیفهٔ خداست، پدرش آدم صفی، خلیفهٔ حق مسجودِ ملایک و آن کمپیرِ کابلی، دنیاست که آدمی‌بچّه را از پدر ببُرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده.»ای برادر دان که شَه‌زاده توییدر جهانِ کهنه، زاده از نوییکابلیِّ جادو این دنیاست کوکرد مردان را اسیرِ رنگ و بوچون در افکندت درین آلوده روذ(۶۹)دم به دم می‌خوان و می‌دَم قُلْ اَعْوذ(۷۰)تا رهی زین جادویّ و زین قَلَق(۷۱)اِستعاذَت(۷۲) خواه از ربُّ الْفَلَق(۷۳)   (١) اَلصَّلا: هان، بهوش باش، دعوت عمومی(٢) نادی: منادی، ندا کننده(٣) اَهْلا ًو سَهْلا ً مرحبا: خوش آمدید، صفا آوردید. خوش آمد گفتن به مهمان و استقبال گرم و دوستانه از او. « صادَفْتَ اَهْلا ًلا غُرَباءَ وَ وَطِئْتُ سَهْلا ًلا وَعْراً مَرحَبَکَ اللهُ مَرْحَباً.» « با اهل خانواده خود روبه رو شدی نه با بیگانگان، و در جایی خوشایند و مطبوع گام نهادی و نه در جایی ناخوشایند و ناهموار، و خداوند به تو وسعت و فراخی و رفاه دهاد!»(۴) سَمْعاً و طاعَة: می شنوم و فرمانبردارم. أَسمَعُ سَمْعاً وَ أُطيعُ طاعتهً، يعنی می شنوم شنیدنی و اطاعت میکنم اطاعت کردنی. و اما معنی ساده و متداول فارسی این است: گوش به فرمانم. فرمانبردارم، به روی چَشم! اطاعت میکنم.(۵) نادره مهمان: مهمان عزیز و بی همتا(۶) بُردن قرار از جان: کنایه از شیفته و شیدا کردن(۷) زندانیان: کنایه از مردم دنیا  (۸) بندِ گِران: زنجیر سخت و استوار و سنگین. همانیدگی با چیزهای آفل. (۹) چرخ: کنایه از مرتبه قدس الهی، فضای یکتایی(۱۰) نردبان: کنایه از شناسایی و رها شدن تدریجی از همانیدگی های این جهان و پیوستگی مجدّد به خدا.(۱۱) عُلا: بلندی، بلندمرتبگی(۱۲) جانْ افزا: جان افزاینده، جانی که موجب تقویت و افزایش جانهای دیگر نیز می شود.منظور انسان کامل است.(۱۳) شهرِ ما: منظور شهر خدا، شهر وحدت و بی رنگی، شهر فضای یکتایی(۱۴) دل بر غریبی ‌نهادن: به دیار غربت انس گرفتن، از وطن اصلی خود بیگانه شدن.(۱۵) نوشَت شده: بر تو شیرین و گوارا آمده است.(۱۶) گَنده پیر کابُلی: پیرزن جادوگر کابلی. در اینجا منظور دنیای فریبنده است.(۱۷) دَغا: حیله، فریب(۱۸) جَرَس: زنگ، زنگی که بر گردن چهارپایان افکنند.(۱۹) گوش: انتظار(۲۰) حُفره: گودال(۲۱) فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر (۲۲) جوش کردن:‌ سعی کردن زیاد(۲۳) صدر صُدور:‌ بزرگ بزرگان(۲۴) ستارهٔ آتش:‌ جرقه و پاره های خرد آتش که از آتش می جهد.(۲۵) سبحانی: الهی، ربّانی(۲۶) لاجرم: ناچار، ناگزیر(۲۷) بِیع: خرید و فروش، داد و ستد(۲۸) مُحال: ناممکن و ناشدنی.(۲۹) عُقْبی: آخرت، قيامت(٣۰) بارد: سرد، خنک و ناخوشایند، در اینجا یعنی نامربوط و ناوارد و ناروا.(۳۱) وارد: جایز و روا(۳۲) حفره: سوراخ، گودال، مَغاک(۳۳) قماش: رخت، متاع و اسباب خانه(۳۴) میزان: ترازو(۳۵) حَمول: بسیار حمل کننده، بردبار، شکیبا(۳۶) پشتی: حامی، پشت و پناه(۳۷) تیز: تند، شتابان(۳۸) محل: اعتبار، ارزش(۳۹) عَنان آسمان:‌ پهنه آسمان، آن قسمت از آسمان که نمایان است.(۴۰) تَبَتُّل: از دنیا بُریدن و به خدا پیوستن.(۴۱) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعه چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می بستند.(۴۲) مَلول: اندوهگین، دلتنگ(۴۳) گَنده: بدبو(۴۴) فرساییدن: فرسودن، نابود کردن(۴۵) دل چون سنگ خارا می‌کند: محبوب من اگرچه سنگدلی می کند.(۴۶) شَطّ: کناره رود و دریا، در اینجا منظور عالم فانی و ناپایدار است. رود هشیاری جسمی و گذرا.(۴۷) کم خوان غلط: اصلا غلط مخوان(۴۸) مقام: جای اقامت، جایگاه(۴۹) خاستن: بلند شدن، برخاستن(۵۰) اَلَست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.(۵۱) لِقا: دیدار، ملاقات(۵۲) بَطّ: مرغابی(۵۳) بَدرایه: بداندیش(۵۴) صَفی: برگزیده، خالص، پاک(۵۵) شیشک: برّه شش ماهه(۵۶) مَسْبَع: محلِّ حیوانات درنده، دَدستان(۵۷) مَضیق: تنگنا، جای تنگ(۵۷) نَشاط: شادی، خوشحالی(۵۸) تَعَب: رنج، سختی(۵۹) نکاح: ازدواج، پیوند(۶۰) مِرا: ستیزه کردن، نزاع، جدال(۶۱) کَمپیر: پیرزن، پیر سالخورده(۶۲) جُود: کَرَم، بخشش، عطا(۶۳) رَشک: حسد، حسرت(۶۴) هِشتَن: ترک کردن، رها کردن(۶۵) ضَجیع: همخوابه، هم بستر(۶۶) فِراش: همسر(۶۷) دارُالسُّرور: جای شادمانی، بهشت(۶۸) دارُالْغُرور: خانه غرور، کنایه از این دنیا(۶۹) روذ: رود(۷۰) قُلْ اَعْوذُ: بگو پناه میبرم(۷۱) قَلَق: اضطراب و پریشانی(۷۲) اِستعاذه: پناه گرفتن، پناه بردن(۷۳) ربُّ الْفَلَق: پروردگار بامداد، پروردگار آفریدگان************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 17, Divan e Shamsآمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلاجان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا  مرحباسمعا و طاعة ای ندا هر دم دو صد جانت فدایک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتی*ای نادره مهمان ما بردی قرار از جان ماآخر کجا می‌خوانیم گفتا برون از جان و جااز پای این زندانیان بیرون کنم بند گرانبر چرخ بنهم نردبان تا جان برآید بر علاتو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستیدل بر غریبی می‌نهی این کی بود شرط وفاآوارگی نوشت شده خانه فراموشت شدهآن گنده پیر کابلی صد سحر کردت از دَغااین قافله بر قافله پویان سوی آن مرحلهچون برنمی‌گردد سرت چون دل نمی‌جوشد تو رابانگ شتربان و جرس می‌نشنود از پیش و پسای بس رفیق و هم نفس آن جا نشسته گوش ماخلقی نشسته گوش ما مست و خوش و بیهوش مانعره زنان در گوش ما که سوی شاه آ ای گدا* قرآن کریم، سوره انسان(۷۶)، آیه ۱Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #1« هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»« آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟! »مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #1221دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یارییجانب مایید جانب دارییمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۲۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2524, Divan e Shamsبپر ای دل به پنهانی به پر و بال روحانیگرت طالب نبودی شه چنین پرهات نگشودیدر احسان سابق است آن شه به وعده صادق است آن شهاگر نه خالق است آن شه تو را از خلق نربودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #3342چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرگوش داری تو به گوش خود شنوگوش گولان را چرا باشی گروبی ز تقلیدی نظر را پیشه کنهم برای عقل خود اندیشه کنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #371دل بدو دادند ترسایان تمامخود چه باشد قوت تقلید عامدر درون سینه مهرش کاشتندنایب عیسیش می‌پنداشتنداو به سر دجال یک چشم لعینای خدا فریاد رس نعم المعینصد هزاران دام و دانه‌ است ای خداما چو مرغان حریص بی‌نوادم به دم ما بسته دام نویمهر یکی گر باز و سیمرغی شویممی‌رهانی هر دمی ما را و بازسوی دامی می‌رویم ای بی‌نیازما درین انبار گندم می‌کنیمگندم جمع آمده گم می‌کنیممی‌نیندیشیم آخر ما به هوشکین خلل در گندم است از مکر موشموش تا انبار ما حفره زده ستوز فنش انبار ما ویران شده استاول ای جان دفع شر موش کنوآنگهان در جمع گندم جوش کنبشنو از اخبار آن صدر صدورلا صلوة تم الا بالحضور*گر نه موشی دزد در انبار ماستگندم اعمال چل ساله کجاستریزه‌ ریزه صدق هر روزه چراجمع می‌ناید درین انبار مابس ستاره آتش از آهن جهیدو آن دل سوزیده پذرفت و کشیدلیک در ظلمت یکی دزدی نهانمی‌نهد انگشت بر استارگانمی‌کشد استارگان را یک به یکتا که نفروزد چراغی از فلکگر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم* حدیث نبوی« لا صَلوةَ ِالّا بِالْحُضور الْقَلْب.»« نماز(عبادت) بدون حضور کامل نیست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۲۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2927, Divan e Shamsز کجا آمده‌ای می‌دانیز میان حرم سبحانییاد کن هیچ به یادت آیدآن مقامات خوش روحانیپس فراموش شدستت آنهالاجرم خیره و سرگردانیجان فروشی به یکی مشتی خاکاین چه بیعست بدین ارزانیباز ده خاک و بدان قیمت خودنی غلامی ملکی سلطانیجهت تو ز فلک آمده‌اندخوبرویان خوش پنهانیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #978سر شکسته نیست این سر را مبندیک دو روزی جهد کن باقی بخندبد محالی جست کو دنیا بجستنیک حالی جست کو عقبی بجستمکرها در کسب دنیا بارد استمکرها در ترک دنیا وارد است   مکر آن باشد که زندان حفره کردآنکه حفره بست آن مکری است سرداین جهان زندان و ما زندانیان*حفره‌ کن زندان و خود را وارهانچیست دنیا از خدا غافل بدننه قماش و نقره و میزان و زن مال را کز بهر دین باشی حمولنعم مال صالح خواندش رسول**آب در کشتی هلاک کشتی استآب اندر زیر کشتی پشتی استچونکه مال و ملک را از دل براندزآن سليمان خويش جز مسكين نخواندکوزه سربسته اندر آب زفتاز دل پر باد فوق آب رفتباد درویشی چو در باطن بودبر سر آب جهان ساکن بود* حدیث« اَلدُّنیا سِجْنُ الْمؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»« دنيا، زندان مومن و بهشت كافر است.»** حدیث« نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»« چه نکوست مال شایسته برای بنده شایسته!»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1 , Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsدیدمش مست می‌گذشت گفتم ای ماه تا کجاگفت نی همچنین مکن همچنین در پیم بیادر پیش چون روان شدم برگرفت تیز تیزپادر پی گام تیز او چه محل باد و برق رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5 , Line #2556نردبانهایی ست پنهان در جهانپایه پایه تا عنان آسمانهر گره را نردبانی دیگر استهر روش را آسمانی دیگر استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #4235از مقامات تبتل تا فناپایه پایه تا ملاقات خدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 945, Divan e Shamsز آب و گل چو چنین کنده یی است بر پاتانبه جهد کنده ز پا پاره پاره بگشاییدسفر کنید از این غربت و به خانه رویدازین فراق ملولیم عزم فرماییدبه دوغ گنده و آب چه و بیابانهاحیات خویش به بیهوده چند فرساییدخدای پر شما را ز جهد ساخته استچو زنده‌اید بجنبید و جهد بنماییدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3 , Line #3805دم ‌به دم در سوز بریان می‌شومهرچه بادا باد آنجا می‌رومگرچه دل چون سنگ خارا می‌کندجان من عزم بخارا می‌کندمسکن یارست و شهر شاه منپیش عاشق این بود حب الوطنحدیث« حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»« وطن دوستی از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #2209مشورت را زنده‌ای باید نکوکه تو را زنده کند وآن زنده کوای مسافر با مسافر رای زنزانکه پایت لنگ دارد رای زناز دم حب الوطن بگذر مایستکه وطن آن سوست جان این سوی نیستگر وطن خواهی گذر زآن سوی شطاین حدیث راست را کم خوان غلطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 463, Divan e Shamsخلق چو مرغابیان زاده ز دریای جانکی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاستبلکه به دریا دریم جمله درو حاضریمور نه ز دریای دل موج پیاپی چراستآمد موج الست کشتی قالب ببستباز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2 , Line #3766تخم بطی گر چه مرغ خانگیزیر پر خویش کردت دایگیمادر تو بط آن دریا بده ستدایه‌ات خاکی بد و خشکی‌پرستمیل دریا که دل تو اندرستآن طبیعت جانت را از مادرستمیل خشکی مر تو را زین دایه استدایه را بگذار کو بدرایه استدایه را بگذار بر خشک و براناندرآ در بحر معنی چون بطانگر تو را مادر بترساند ز آبتو مترس و سوی دریا ران شتابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #498یار شو تا یار بینی بی‌عددزآنکه بی‌یاران بمانی بی‌مدددیو گرگ است و تو همچون یوسفیدامن یعقوب مگذار ای صفیگرگ اغلب آنگهی گیرا بودکز رمه شیشک به خود تنها رودآنکه سنت یا جماعت ترک کرددر چنین مسبع نه خون خویش خوردهست سنت ره جماعت چون رفیقبی‌ره و بی‌یار افتی در مضیقمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6 , Line #511گیرم آن گرگت نیابد ز احتیاطبی ز جمعیت نیابی آن نشاطآنکه تنها در رهی او خوش رودبا رفیقان سیر او صد تو شودبا غلیظی خر ز یاران ای فقیردر نشاط آید شود قوت‌پذیرهر خری کز کاروان تنها رودبر وی آن ره از تعب صد تو شودچند سیخ و چند چوب افزون خوردتا که تنها آن بیابان را بردمر تو را می‌گوید آن خر خوش شنوگرنه‌يی خر همچنین تنها مرومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3144چون برآمد این نکاح آن شاه رابا نژاد صالحان بی مرااز قضا کمپیرکی جادو که بودعاشق شه‌زاده با حسن و جودجادویی کردش عجوزه کابلیکی برد زان رشک سحر بابلیشه بچه شد عاشق کمپیر زشتتا عروس و آن عروسی را بهشتیک سیه دیوی و کابولی زنیگشت به شه‌زاده ناگه رهزنیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3159تا ز یارب یارب و افغان شاهساحری استاد پیش آمد ز راهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3162دست بر بالای دست است ای فتیدر فن و در زور تا ذات خدامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3165گفت شاهش کین پسر از دست رفتگفت اینک آمدم درمان زفتنیست همتا زال را زین ساحرانجز من داهی رسیده زان کرانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3169آمدم تا برگشایم سحر اوتا نماند شاهزاده زردرومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۸۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4 , Line #3185بعد سالی گفت شاهش در سخنکای پسر یاد آر از آن یار کهنیاد آور زان ضجیع و زان فراشتا بدین حد بی‌وفا و مر مباشگفت رو من یافتم دارالسروروارَهیدم از چه دارالغرورهمچنان باشد چو مؤمن راه یافتسوی نور حق ز ظلمت روی تافتهمچنان باشد چو مؤمن راه یافتسوی نور حق ز ظلمت روی تافت« در بیانِ آنکه شه‌زاده آدمی بچّه است، خلیفهٔ خداست، پدرش آدم صفی، خلیفهٔ حق مسجودِ ملایک و آن کمپیرِ کابلی، دنیاست که آدمی‌بچّه را از پدر ببُرید به سحر و انبیا و اولیا آن طبیب تدارک کننده.»ای برادر دان که شه‌زاده توییدر جهان کهنه زاده از نوییکابلی جادو این دنیاست کوکرد مردان را اسیر رنگ و بوچون در افکندت درین آلوده روذدم به دم می‌خوان و می‌دم قل اعوذتا رهی زین جادوی و زین قلقاستعاذت خواه از رب الفلق

More episodes from Ganj e Hozour Programs