داستان‌های مثنوی

#67 - باغبان حیله‌گر و میهمان ناخواسته

04.12.2022 - By فخری قمیشیPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

اغبانی چون نظر در باغ کرد

|

دید چون دزدان بباغ خود سه مرد

*

یک فقیه و یک شریف و صوفیی

|

هر یکی شوخی بدی لا یوفیی

*

گفت با اینها مرا صد حجتست

|

لیک جمع‌اند و جماعت قوتست

*

بر نیایم یک تنه با سه نفر

|

پس ببرمشان نخست از همدگر

*

هر یکی را من به سویی افکنم

|

چونک تنها شد سبیلش بر کنم

*

حیله کرد و کرد صوفی را به راه

|

تا کند یارانش را با او تباه

*

گفت صوفی را برو سوی وثاق

|

یک گلیم آور برای این رفاق

*

رفت صوفی گفت خلوت با دو یار

|

تو فقیهی وین شریف نامدار

*

ما به فتوی تو نانی می‌خوریم

|

ما به پر دانش تو می‌پریم

*

وین دگر شه‌زاده و سلطان ماست

|

سیدست از خاندان مصطفاست

*

کیست آن صوفی شکم‌خوار خسیس

|

تا بود با چون شما شاهان جلیس

*

چون بباید مر ورا پنبه کنید

|

هفته‌ای بر باغ و راغ من زنید

*

باغ چه بود جان من آن شماست

|

ای شما بوده مرا چون چشم راست

*

وسوسه کرد و مریشان را فریفت

|

آه کز یاران نمی‌باید شکیفت

*

چون بره کردند صوفی را و رفت

|

خصم شد اندر پیش با چوب زفت

*

گفت ای سگ صوفیی باشد که تیز

|

اندر آیی باغ ما تو از ستیز

*

این جنیدت ره نمود و بایزید

|

از کدامین شیخ و پیرت این رسید

*

کوفت صوفی را چو تنها یافتش

|

نیم کشتش کرد و سر بشکافتش

*

گفت صوفی آن من بگذشت لیک

|

ای رفیقان پاس خود دارید نیک

*

مر مرا اغیار دانستید هان

|

نیستم اغیارتر زین قلتبان

*

اینچ من خوردم شما را خوردنیست

|

وین چنین شربت جزای هر دنیست

*

این جهان کوهست و گفت و گوی تو

|

از صدا هم باز آید سوی تو

*

چون ز صوفی گشت فارغ باغبان

|

یک بهانه کرد زان پس جنس آن

*

کای شریف من برو سوی وثاق

|

که ز بهر چاشت پختم من رقاق

...

More episodes from داستان‌های مثنوی