
Sign up to save your podcasts
Or


« او بسیار عصبانی بود. اجازه نمیداد دفنشان کنم. البته اهمیتی نداشت. هیچ راهی برای حفر کردن زمین فلزی نداشتم. او برف را خشک کرد. شب را صدا زد. غرید و ملخها را فرستاد. فایدهای نداشت؛ آنها مرده بودند…»
✅ لینک دانلود کتاب: https://drive.google.com/file/d/1VxM0_GEzuzvkx6nvpGoNl3GQQ2jkQx0I/view
By مانی رضایی« او بسیار عصبانی بود. اجازه نمیداد دفنشان کنم. البته اهمیتی نداشت. هیچ راهی برای حفر کردن زمین فلزی نداشتم. او برف را خشک کرد. شب را صدا زد. غرید و ملخها را فرستاد. فایدهای نداشت؛ آنها مرده بودند…»
✅ لینک دانلود کتاب: https://drive.google.com/file/d/1VxM0_GEzuzvkx6nvpGoNl3GQQ2jkQx0I/view