
Sign up to save your podcasts
Or
▨ نام شعر: هنگام که گریه می دهد ساز
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
از دل و دیده گرامیتر هم
آیا هست؟
- دست،
آری، ز دل و دیده گرامیتر:
دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان
بیگمان دست گرانقدرتر است
هر چه حاصل کنی از دنیا
دستاورد است
هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین
دست دارد همه را زیرِ نگین
سلطنت را که شنیدهست چنین؟
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایهٔ دلبستگی من با اوست .
در فروبستهترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی
بارها بر سرخود بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر
دست که هست!
بیستون را یاد آر
دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفتانگیزی است
دستهایی که به هم پیوسته است!
به یقین، هر که به هر جای، در آید از پای
دستهایش بسته است
دست در دستِ کسی
یعنی: پیوند دو جان
دست در دست کسی
یعنی: پیمان دو عشق
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی، دست
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست؛
لحظه ای چند که از دست طبیب
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفا بخشتر از داروی اوست
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست
پرچم شادی و شوق است که افراشتهای
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست
دست، گنجینه مهر و هنر است :
خواه بر پردهٔ ساز
خواه در گردنِ دوست
خواه بر چهرهٔ نقش
خواه بر دندهٔ چرخ
خواه بر دستهٔ داس
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی
آنچه آتش به دلم میزند، اینک، هر دم
سرنوشت بشرست
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی
دست هامان، نرسیده است به هم !
▨
فریدون مشیری
۱۳۲۹
▨ نام شعر: هنگام که گریه می دهد ساز
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
از دل و دیده گرامیتر هم
آیا هست؟
- دست،
آری، ز دل و دیده گرامیتر:
دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان
بیگمان دست گرانقدرتر است
هر چه حاصل کنی از دنیا
دستاورد است
هر چه اسباب جهان باشد در روی زمین
دست دارد همه را زیرِ نگین
سلطنت را که شنیدهست چنین؟
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایهٔ دلبستگی من با اوست .
در فروبستهترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی
بارها بر سرخود بانگ زدم :
- هیچت ار نیست مخور خون جگر
دست که هست!
بیستون را یاد آر
دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !
وه چه نیروی شگفتانگیزی است
دستهایی که به هم پیوسته است!
به یقین، هر که به هر جای، در آید از پای
دستهایش بسته است
دست در دستِ کسی
یعنی: پیوند دو جان
دست در دست کسی
یعنی: پیمان دو عشق
دست در دست کسی داری اگر ،
دانی، دست
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست؛
لحظه ای چند که از دست طبیب
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفا بخشتر از داروی اوست
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست
پرچم شادی و شوق است که افراشتهای
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست
دست، گنجینه مهر و هنر است :
خواه بر پردهٔ ساز
خواه در گردنِ دوست
خواه بر چهرهٔ نقش
خواه بر دندهٔ چرخ
خواه بر دستهٔ داس
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی
آنچه آتش به دلم میزند، اینک، هر دم
سرنوشت بشرست
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم !
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی
دست هامان، نرسیده است به هم !
▨
فریدون مشیری
۱۳۲۹