
Sign up to save your podcasts
Or


قسمت ششم کتاب صوتی نفس دوم منتشر شد.
در این قسمت حکایت من و مادربزرگم را میشنوید از حکمرانی طنز حاکمان این سرزمین، که صد سال است زور می زنند، تا تکه ای پارچه روی سر زنان باشد یا نباشد.
از شکنجه تحقیر آمیزی به نام بوی عطر خواهید شنید.
از حضور دو هم سلولی غزل و سمیه خواهید شنید و تجربه ویران کننده اجابت مزاج در حضور دیگران.
از پارادکس خوش آیند و آرامش بخش، یا بدآیند و اضطراب آورِ حضور دیگری در سلول انفرادی میشنوید.
از دخترک کوچک ده ساله ای میشنوید که معلم های مدرسه او را هر هفته برای قرائت دکلمهای زینبی به تشییع جنازه شهدای بیسر میبردند و اکنون در میانسالی، در انفرادی دو الف به دو زن دیگر زنجیر شده و سرخوشانه آوازمیخواند.
از کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب و مسئله حجاب مطهری میشنوید که با روح و روان یک نسل چه کرد.
شرح عکس : نوروز سال ۵۹، خانه مادربزرگ در روستای زرنان، مادرم در مرکز عکس نشسته است، باباجونی جین پوش باچشمان آبی، پلیور روشن پوشیده است..
من همان دخترک کوچک عروسک به بغلی هستم که انبوه موهای پریشانم را روی شانه ریخته ام، موهایی که چند ماه بعد ترس آویزان شدن از آنها در آتش جهنم، بزرگترین کابوس کودکی ام شد.
ReplyForward
Add reaction
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
By mojgan Ilanlouقسمت ششم کتاب صوتی نفس دوم منتشر شد.
در این قسمت حکایت من و مادربزرگم را میشنوید از حکمرانی طنز حاکمان این سرزمین، که صد سال است زور می زنند، تا تکه ای پارچه روی سر زنان باشد یا نباشد.
از شکنجه تحقیر آمیزی به نام بوی عطر خواهید شنید.
از حضور دو هم سلولی غزل و سمیه خواهید شنید و تجربه ویران کننده اجابت مزاج در حضور دیگران.
از پارادکس خوش آیند و آرامش بخش، یا بدآیند و اضطراب آورِ حضور دیگری در سلول انفرادی میشنوید.
از دخترک کوچک ده ساله ای میشنوید که معلم های مدرسه او را هر هفته برای قرائت دکلمهای زینبی به تشییع جنازه شهدای بیسر میبردند و اکنون در میانسالی، در انفرادی دو الف به دو زن دیگر زنجیر شده و سرخوشانه آوازمیخواند.
از کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب و مسئله حجاب مطهری میشنوید که با روح و روان یک نسل چه کرد.
شرح عکس : نوروز سال ۵۹، خانه مادربزرگ در روستای زرنان، مادرم در مرکز عکس نشسته است، باباجونی جین پوش باچشمان آبی، پلیور روشن پوشیده است..
من همان دخترک کوچک عروسک به بغلی هستم که انبوه موهای پریشانم را روی شانه ریخته ام، موهایی که چند ماه بعد ترس آویزان شدن از آنها در آتش جهنم، بزرگترین کابوس کودکی ام شد.
ReplyForward
Add reaction
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.