Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #701

03.07.2018 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۰۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۵ مارس ۲۰۱۸ ـ ۱۵ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shamsگر نِه‌ای دیوانه، رو مر خویش را دیوانه سازگر چه صد ره مات گشتی، مهره دیگر ببازگر چه چون تاری ز زخمش، زخمه دیگر بزنبازگرد ای مرغ، گر چه خسته‌ای از چنگِ بازچند خانه گم کنی و یاوه گردی(۱) گِردِ شهر؟ور ز شهری نیز یاوه، با قَلاووزی(۲) بسازاسبِ چوبین برتراشیدی که این اسبِ منستگر نه چوبینست اسبت خواجه، یک منزل بتازدعوتِ حق نشنوی، آنگه دعاها می‌کنیشرم بادت، ای برادر، زین دعای بی‌نمازسر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغِ حقکی دهد بو همچو عَنبَر(۳) چونکه سیری و پیاز؟گر نیازت را پذیرد شمسِ تبریزی ز لطفبعد از آن بر عرش نِه تو چار بالش بهرِ نازمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3445وهم و فکر و حس و ادراکِ شماهمچو نی دان مرکبِ کودک، هَلامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۶۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2464, Divan e Shamsدر تو نهان چهارجو، هیچ نبینیش که کوهمچو صفات و ذاتِ هو، هست نهان و ظاهریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462بر مثالِ عنکبوت آن زشت‌خوپرده‌های گَنده را بر بافد اواز لُعابِ(۴) خویش پردهٔ نور کرددیدهٔ ادراکِ خود را کور کردگردنِ اسب ار بگیرد، بر خورَد(۵)ور بگیرد پاش، بستاند لگدکم نشین بر اسبِ توسَن(۶) بی‌ لگامعقل و دین را پیشوا کن وَالسَّلاماندرین آهنگ(۷)، منگر سُست و پستکاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنفُس استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 104آدمی را پوستِ نامَدبوغ(۸) داناز رطوبت ها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالشِ بسیار دِهتا شود پاک و لطیف و با فَرِه(۹)ور نمی‌تانی رضا ده ای عَیار(۱۰)گر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلای دوست تطهیرِ شماستعلمِ او بالای تدبیرِ شماستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد، پیداست چه بیندحیله بکند، لیک خدایی نتواندزندانی مرگند همه خلق، یقین دانمحبوس، تو را از تکِ زندان نرهانددانی که در این کوی رضا بانگِ سگان چیست؟تا هر که مُخَنُّث(۱۱) بُوَد آنش بِرَمانَدحاشا ز سواری که بُوَد عاشقِ این راهکه بانگِ سگِ کوی دلش را بِطَپانَد(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 321حیله‌های تیره اندر داوریپیشِ بینایان چرا می‌آوری؟هر چه در دل داری از مکر و رُموزپیشِ ما رسواست و پیدا همچو روزگر بپوشیمش ز بنده‌پروریتو چرا بی ‌رویی(۱۳) از حد می‌بری؟از پدر آموز، کآدم در گناهخوش فرود آمد به سوی پایگاهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 425چون بکاری جو، نروید غیرِ جوقرض تو کردی، ز که خواهی گرو؟جرمِ خود را بر کسی دیگر منههوش و گوش خود بدین پاداش دهجرم بر خود نه، که تو خود کاشتیبا جزا و عدلِ حق کن آشتیرنج را باشد سبب بد کردنیبد ز فعلِ خود شناس از بخت نیآن نظر در بخت، چشم اَحوَل(۱۴) کندکَلب(۱۵) را کَهدانی(۱۶) و کاهِل(۱۷) کندمتهم کن نفس خود را ای فتیمتهم کم کن جزای عدل راتوبه کن، مردانه سر آور به رهکه فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه*مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را به اندازهذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.در فُسونِ(۱۸) نفس کم شو غِرّه‌ای(۱۹)که آفتابِ حق نپوشد ذرّه‌ایهست این ذرّاتِ جسمی ای مفیدپیشِ این خورشیدِ جسمانی پدیدهست ذرّاتِ خَواطِر(۲۰) و افتِکار(۲۱)پیشِ خورشید حقایق آشکار* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Line #7,8فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷) پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (۸) هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 165چونکه بد کردی بترس، آمِن مباشزآنکه تخم است و برویانَد خداشچند گاهی او بپوشانَد که تاآیدت ز آن بد پشیمان و حیامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناختتو بَرِ یار و ندانی عشق باختیار را اَغیار(۲۲) پنداری همیشادیی را نام بنهادی غمیاین چنین نخلی که لطفِ یارِ ماستچونکه ما دزدیم، نخلش دارِ ماستاین چنین مُشکین که زلفِ میرِ(۲۳) ماستچون که بی‌عقلیم، این زنجیرِ ماستاین چنین لطفی چو نیلی می‌رودچونکه فرعونیم، چون خون می‌شودخون همی‌گوید: من آبم، هین مریزیوسفم، گرگ از توام ای پُر ستیزتو نمی‌بینی که یارِ بردبارچونکه با او ضد شدی، گردد چو مارلَحمِ(۲۴) او و شَحمِ(۲۵) او دیگر نشداو چنان بد، جز که از مَنظَر نشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4209از خدا می‌خواه تا زین نکته‌هادر نلغزیّ و رسی در منتهازآنکه از قرآن، بسی گمره شدندزآن رَسَن قومی درونِ چَه شدند**مر رَسَن را نیست جرمی ای عَنود(۲۶)چون تو را سودای سربالا نبود** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #26…يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا…… بسی را گمراه کند و بسی را بر راه راست آرد...مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1442چونکه کُشته گردد این جسمِ گرانزنده گردد هستی اسراردانجانِ او بیند بهشت و نار(۲۷) راباز داند جملهٔ اسرار راوا نماید خونیانِ دیو راوا نماید دامِ خُدعِه(۲۸) و ریو(۲۹) راگاو کشتن هست از شرطِ طریقتا شود از زخمِ دُمَّش جان، مُفیق(۳۰)گاوِ نفس خویش را زوتر بکشتا شود روحِ خَفی(۳۱) زنده و بهُشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3709چون جهان را دید ملکی بی‌قرارحازِمانه(۳۲)، ساخت زآن حضرت حِصارتا به گاهِ مرگ، حِصنی(۳۳) باشدشکه نیابد خصم، راهِ مقصدشاز پناهِ حق، حِصاری به ندیدیورتگه(۳۴) نزدیکِ آن دِز(۳۵) برگزیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2222بندگانِ حق، رحیم و بردبارخوی حق دارند در اصلاحِ کارمهربان، بی‌رَشوتان، یاری‌گراندر مقامِ سخت و در روزِ گرانهین بجو این قوم را ای مبتلاهین غنیمت دارشان پیش از بلامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3602آدابُ الْـمُسْتَمِعینَ وَ الـْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشِّیخآداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت آمیز از زبان شیخ جاری می شود.بر مَلولان، این مکرّر کردن استنزدِ من عمرِ مکرّر بردن استشمع از برقِ مکرّر بر شودخاک از تابِ مکرّر زر شودگر هزاران طالبند و یک مَلولاز رسالت باز می‌مانَد رسولاین رسولانِ ضمیرِ رازگومُستَمِع(۳۶) خواهند، اسرافیل‌خونِخوَتی(۳۷) دارند و کبری چون شهانچاکری خواهند از اهلِ جهانتا ادب هاشان بجا گه ناوریاز رسالتشان چگونه بر خوری؟کی رسانند آن امانت را به توتا نباشی پیششان راکِع(۳۸) دوتُو(۳۹)؟هر ادبشان کی همی‌آید پسند؟کامدند ایشان ز ایوانِ بلندنه گدایانند کز هر خدمتیاز تو دارند ای مُزَوِّر(۴۰) منتیلیک با بی‌رغبتی ها ای ضمیرصدقهٔ سلطان بیفشان، وامگیراسبِ خود را ای رسولِ آسماندر مَلولان منگر و اندر جهانفرّخ آن تُرکی(۴۱) که استیزه نهد(۴۲)اسبش اندر خندقِ آتش جهدگرم گرداند فَرَس را آنچنانکه کند آهنگِ اوجِ آسمانچشم را از غیر و غیرت دوختههمچو آتش خشک و تر را سوختهگر پشیمانی بر او عیبی کندآتش اول در پشیمانی زندخود، پشیمانی نروید از عدمچون ببیند گرمیِ صاحب‌قدممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3715زَهره نی مر زُهره را تا دم زندعقلِ کلّش چون ببیند، کم زند(۴۳)من چه گویم؟ که مرا در دوخته‌ ستدَمگَهَم(۴۴) را دَمگَهِ او سوخته ‌ستدودِ آن نارم، دلیلم من بر اودور از آن شه، باطِلٌ ما عَبَّرُوامن همچون دودی هستم که از آتشی بر می خیزد و دلیل بر وجود آن آتشم. و تاکنون هر تعبیر و توصیفی که از آن شاه حقیقت کرده اند باطل و یاوه است.خود نباشد آفتابی را دلیلجز که نورِ آفتابِ مستطیل(۴۵)سایه که بْوَد تا دلیلِ او بُوَد؟این بَسَستَش که ذلیلِ او بُوَداین جَلالَت(۴۶) در، دلالت صادق استجمله ادراکات، پس او سابق استجمله ادراکات بر خرهای لنگاو سوارِ باد، پرّان چون خَدَنگ(۴۷)گر گریزد، کس نیابد گَردِ شهور گریزند، او بگیرد پیشِ رهجمله ادراکات را، آرام نیوقت میدان است، وقتِ جام نیآن یکی وهمی، چو بازی می‌پردوآن دگر چون تیر، مَعبَر می‌دردوآن دگر چون کشتیِ با بادبانوآن دگر اندر تَراجُع(۴۸)، هر زمانچون شکاری می‌نمایدشان ز دورجمله، حمله می‌فزایند آن طُیور(۴۹)چونکه ناپیدا شود، حیران شوندهمچو جغدان، سوی هر ویران شوندمنتظر، چشمی به هم، یک چشم بازتا که پیدا گردد آن صیدِ بنازچون بماند دیر، گویند از مَلالصید بود آن خود عجب یا خود خیال؟مصلحت آن است تا یک ساعتیقوتی گیرند و زور از راحتی(۱) یاوه گشتن: بیهوده گشتن(۲) قَلاووز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما(۳) عَنبَر: ماده‌ای خوش‌بو و خاکستری‌رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می‌شود.(۴) لُعاب: آب دهان، بزاق(۵) بر خورَد: برخوردار شود، کامران گردد(۶) اسبِ توسَن: اسب رام نشده و سرکش(۷) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم (۸) مَدبوغ: دبّاغی شده(۹) فَرِه: شأن و شوکت و شکوه، بزرگواری و عظمت(۱۰) عَیار: جوانمرد(۱۱) مُخَنُّث: بدکاره، مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد(۱۲) طَپیدن: لرزیدن، بی‌آرام شدن، بی‌قراری کردن(۱۳) بی ‌رویی: گستاخی، بی شرمی، بی حیائی(۱۴) اَحوَل: لوچ، دوبین(۱۵) کَلب: سگ(۱۶) کَهدانی: اهل آخور ستور، پست و حقیر(۱۷) کاهِل: سست، تنبل(۱۸) فُسون: فریب(۱۹) غِرّه: مغرور شدن، فریفته شدن، مغرور به چیزی، فریفته(۲۰) خَواطِر: جمع خاطر، اندیشه ها(۲۱) اِفتِکار: اندیشیدن(۲۲) اَغیار: بیگانگان، جمع غیر(۲۳) میر: پادشاه، امیر(۲۴) لَحم: گوشت(۲۵) شَحم: پیه، چربی(۲۶) عَنود: ستیزه گر، معاند(۲۷) نار: آتش(۲۸) خُدعِه: فریب(۲۹) ریو: خُدعِه و نیرنگ(۳۰) مُفیق: بهوش آینده(۳۱) خَفی: پنهان(۳۲) حازِمانه: از روی احتیاط و دور اندیشی، حزم: دور اندیشی(۳۳) حِصن: دژ، قلعه(۳۴) یورتگه: جای بودن، منزلگاه، یورت کلمه ای ترکی و به معنی جا و مکان است(۳۵) دِز: دژ(۳۶) مُستَمِع: شنونده(۳۷) نِخوَت: تکبر، فخر کردن(۳۸) راکِع: رکوع کننده(۳۹) دوتُو: خمیده، دولا(۴۰) مُزَوِّر: تزویرکننده، دورو، دروغ‌گو(۴۱) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور(۴۲) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند(۴۳) کم زدن: خود را کم انگاشتن، فروتنی و تواضع(۴۴) دَمگَه: دمگاه، محل کار گذاشتن دم در کوره آهنگری. در اینجا به معنی دهان و نطق و کلام است.(۴۵) آفتابِ مستطیل: آفتاب عظیم و گسترده(۴۶) جَلالَت: بزرگی، شکوه(۴۷) خَدَنگ: تیر، قسمتی از چوب گز که با آن زین و تیر می ساختند(۴۸) تَراجُع: بازگشت(۴۹)‌ طُیور: جمع طیر، پرندگان، مرغان************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shamsگر نه‌ای دیوانه رو مر خویش را دیوانه سازگر چه صد ره مات گشتی مهره دیگر ببازگر چه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزنبازگرد ای مرغ گر چه خسته‌ای از چنگ بازچند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهرور ز شهری نیز یاوه با قلاووزی بسازاسب چوبین برتراشیدی که این اسب منستگر نه چوبینست اسبت خواجه یک منزل بتازدعوت حق نشنوی آنگه دعاها می‌کنیشرم بادت ای برادر زین دعای بی‌نمازسر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حقکی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیازگر نیازت را پذیرد شمس تبریزی ز لطفبعد از آن بر عرش نه تو چار بالش بهر نازمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3445وهم و فکر و حس و ادراک شماهمچو نی دان مرکب کودک هلامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۶۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2464, Divan e Shamsدر تو نهان چهارجو هیچ نبینیش که کوهمچو صفات و ذات هو هست نهان و ظاهریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 462بر مثال عنکبوت آن زشت‌خوپرده‌های گنده را بر بافد اواز لعاب خویش پردهٔ نور کرددیدهٔ ادراک خود را کور کردگردن اسب ار بگیرد بر خوردور بگیرد پاش بستاند لگدکم نشین بر اسب توسن بی‌ لگامعقل و دین را پیشوا کن والسلاماندرین آهنگ منگر سست و پستکاندرین ره صبر و شق انفس استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 104آدمی را پوست نامدبوغ داناز رطوبت ها شده زشت و گرانتلخ و تیز و مالش بسیار دهتا شود پاک و لطیف و با فرِهور نمی‌تانی رضا ده ای عیارگر خدا رنجت دهد بی‌اختیارکه بلای دوست تطهیر شماستعلم او بالای تدبیر شماستمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند نماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیله بکند لیک خدایی نتواندزندانی مرگند همه خلق یقین دانمحبوس تو را از تک زندان نرهانددانی که در این کوی رضا بانگ سگان چیستتا هر که مخنث بود آنش برماندحاشا ز سواری که بود عاشق این راهکه بانگ سگ کوی دلش را بطپاندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 321حیله‌های تیره اندر داوریپیش بینایان چرا می‌آوریهر چه در دل داری از مکر و رموزپیش ما رسواست و پیدا همچو روزگر بپوشیمش ز بنده‌پروریتو چرا بی ‌رویی از حد می‌بریاز پدر آموز کآدم در گناهخوش فرود آمد به سوی پایگاهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 425چون بکاری جو نروید غیرِ جوقرض تو کردی ز که خواهی گروجرم خود را بر کسی دیگر منههوش و گوش خود بدین پاداش دهجرم بر خود نه که تو خود کاشتیبا جزا و عدل حق کن آشتیرنج را باشد سبب بد کردنیبد ز فعل خود شناس از بخت نیآن نظر در بخت چشم احول کندکلب را کهدانی و کاهل کندمتهم کن نفس خود را ای فتیمتهم کم کن جزای عدل راتوبه کن مردانه سر آور به رهکه فمن یعمل بمثقال یره*مردانه توبه كن و به هدايت در آی، زیرا هر کس عملی را به اندازهذره ای انجام دهد جزای آن را می بیند.در فسون نفس کم شو غره‌ایکه آفتاب حق نپوشد ذره‌ایهست این ذرات جسمی ای مفیدپیشِ این خورشید جسمانی پدیدهست ذرات خواطر و افتکارپیش خورشید حقایق آشکار* قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه ۷،۸Quran, Sooreh Zelzaal(#99), Line #7,8فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (۷) پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (۸) هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 165چونکه بد کردی بترس آمن مباشزآنکه تخم است و برویاند خداشچند گاهی او بپوشاند که تاآیدت ز آن بد پشیمان و حیامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3781آفتی نبود بتر از ناشناختتو برِ یار و ندانی عشق باختیار را اغیار پنداری همیشادیی را نام بنهادی غمیاین چنین نخلی که لطف یارِ ماستچونکه ما دزدیم نخلش دار ماستاین چنین مشکین که زلف میرِ ماستچون که بی‌عقلیم این زنجیر ماستاین چنین لطفی چو نیلی می‌رودچونکه فرعونیم چون خون می‌شودخون همی‌گوید من آبم هین مریزیوسفم گرگ از توام ای پر ستیزتو نمی‌بینی که یار بردبارچونکه با او ضد شدی گردد چو مارلحم او و شحم او دیگر نشداو چنان بد جز که از منظر نشدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4209از خدا می‌خواه تا زین نکته‌هادر نلغزی و رسی در منتهازآنکه از قرآن بسی گمره شدندزآن رسن قومی درون چه شدند**مر رسن را نیست جرمی ای عنودچون تو را سودای سربالا نبود** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #26…يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا…… بسی را گمراه کند و بسی را بر راه راست آرد...مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1442چونکه کشته گردد این جسم گرانزنده گردد هستی اسراردانجان او بیند بهشت و نار راباز داند جملهٔ اسرار راوا نماید خونیان دیو راوا نماید دام خدعه و ریو راگاو کشتن هست از شرط طریقتا شود از زخم دمش جان مفیقگاوِ نفس خویش را زوتر بکشتا شود روح خفی زنده و بهشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3709چون جهان را دید ملکی بی‌قرارحازِمانه ساخت زآن حضرت حصارتا به گاه مرگ حصنی باشدشکه نیابد خصم راه مقصدشاز پناه حق حصاری به ندیدیورتگه نزدیک آن دز برگزیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2222بندگان حق رحیم و بردبارخوی حق دارند در اصلاح کارمهربان بی‌رشوتان یاری‌گراندر مقام سخت و در روزِ گرانهین بجو این قوم را ای مبتلاهین غنیمت دارشان پیش از بلامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3602آدابُ الْـمُسْتَمِعینَ وَ الـْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشِّیخآداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت آمیز از زبان شیخ جاری می شود.بر ملولان این مکرر کردن استنزد من عمرِ مکرر بردن استشمع از برق مکرر بر شودخاک از تاب مکرر زر شودگر هزاران طالبند و یک ملولاز رسالت باز می‌ماند رسولاین رسولان ضمیرِ رازگومستمع خواهند اسرافیل‌خونخوتی دارند و کبری چون شهانچاکری خواهند از اهل جهانتا ادب هاشان بجا گه ناوریاز رسالتشان چگونه بر خوریکی رسانند آن امانت را به توتا نباشی پیششان راکع دوتوهر ادبشان کی همی‌آید پسندکامدند ایشان ز ایوان بلندنه گدایانند کز هر خدمتیاز تو دارند ای مزور منتیلیک با بی‌رغبتی ها ای ضمیرصدقهٔ سلطان بیفشان وامگیراسب خود را ای رسول آسماندر ملولان منگر و اندر جهانفرخ آن ترکی که استیزه نهداسبش اندر خندق آتش جهدگرم گرداند فرس را آنچنانکه کند آهنگ اوج آسمانچشم را از غیر و غیرت دوختههمچو آتش خشک و تر را سوختهگر پشیمانی بر او عیبی کندآتش اول در پشیمانی زندخود پشیمانی نروید از عدمچون ببیند گرمی صاحب‌قدممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۱۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3715زهره نی مر زهره را تا دم زندعقل کلش چون ببیند کم زندمن چه گویم که مرا در دوخته‌ ستدمگهم را دمگه او سوخته ‌ستدود آن نارم دلیلم من بر اودور از آن شه باطل ما عبروامن همچون دودی هستم که از آتشی بر می خیزد و دلیل بر وجود آن آتشم. و تاکنون هر تعبیر و توصیفی که از آن شاه حقیقت کرده اند باطل و یاوه است.خود نباشد آفتابی را دلیلجز که نورِ آفتاب مستطیلسایه که بود تا دلیل او بوداین بسستش که ذلیل او بوداین جلالت در دلالت صادق استجمله ادراکات پس او سابق استجمله ادراکات بر خرهای لنگاو سوارِ باد پران چون خدنگگر گریزد کس نیابد گرد شهور گریزند او بگیرد پیش رهجمله ادراکات را آرام نیوقت میدان است وقت جام نیآن یکی وهمی چو بازی می‌پردوآن دگر چون تیر معبر می‌دردوآن دگر چون کشتی با بادبانوآن دگر اندر تراجع هر زمانچون شکاری می‌نمایدشان ز دورجمله حمله می‌فزایند آن طیورچونکه ناپیدا شود حیران شوندهمچو جغدان سوی هر ویران شوندمنتظر چشمی به هم یک چشم بازتا که پیدا گردد آن صید بنازچون بماند دیر گویند از ملالصید بود آن خود عجب یا خود خیالمصلحت آن است تا یک ساعتیقوتی گیرند و زور از راحتی

More episodes from Ganj e Hozour Programs