11.03.2021 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۸۹۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۲ نوامبر ۲۰۲۱ - ۱۲ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsگر آتشِ دل برزند، بر مؤمن و کافر زندصورت همه پرّان شود، گر مرغِ معنی پَر زندعالم همه ویران شود، جان غرقهی طوفان شودآن گوهری کاو آب شد، آن آب بر گوهر زندپیدا شود سرِّ نهان، ویران شود نقشِ جهانموجی برآید ناگهان بر گنبدِ اخضر زندگاهی قلم کاغذ شود، کاغذ گهی بیخود شودجان خصمِ نیک و بد شود، هر لحظهای خنجر زندهر جان که اللّهی شود، در خلوتِ شاهی شودماری بُوَد، ماهی شود، از خاک بر کوثر(۱) زنداز جا سویِ بیجا شود، در لامکان پیدا شودهر سو که افتد بعد از این، بر مشک و بر عنبر(۲) زنددر فقر درویشی کند، بر اختران پیشی کندخاک درش خاقان بُوَد، حلقهی درش سنجر(۳) زنداز آفتابِ مشتعل هر دم ندا آید به دلتو شمعِ این سر را بهل(۴)، تا باز شمعت سرزندتو خدمتِ جانان کنی، سر را چرا پنهان کنی؟زر هر دمی خوشتر شود، از زخم کان زرگر زنددل بیخود از بادهی ازل(۵)، میگفت خوش خوش این غزلگر میفروگیرد دَمَش، این دَم از این خوشتر زند(۱) کوثر: نهری در بهشت(۲) عنبر: ماده ای خوشبو(۳) خاقان و سنجر: منظور پادشاهان است(۴) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۵) بادهی ازل: عشق، شراب الهی----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588عشق، آن شعلهست کو چون برفروختهرچه جز معشوقِ باقی، جمله سوختمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طَرَب سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shamsاگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را،فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1537چارهٔ آن دل عطای مُبْدِلیست(۶)دادِ(۷) او را قابلیّت شرط نیستبلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوستداد، لُبّ(۸) و قابلیّت هست پوست(۶) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷) داد: عطا، بخشش(۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی----------------دیوان حافظ، غزل ۱۵۲Poem(Qazal)# 152, Divan e Hafez در ازل پرتو حُسنت ز تجّلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زددیوان حافظ، غزل ۱۴۹Poem(Qazal)# 149, Divan e Hafez من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندرواراگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3139هر که دید الله را، اللّهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی استاین جهان دریاست و تن، ماهیّ و روحیونسِ محجوب از نورِ صَبوحمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1572, Divan e Shamsگر گمشدگانِ روزگاریمره یافتگانِ کوی یاریمگم گردد روزگار چون ماگر آتشِ دل بر او گماریمنی سر ماند، نه عقل او راگر ما سر فتنه را بخاریماین مرگ که خلق لقمهی اوستیک لقمه کنیم و غم نداریمتو غرقهی وامِ این قماریما وام گزارِ(۹) این قماریم-------------------مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shamsگر تو مُقامرزادهای(۱۰)، در صرفه چون افتادهای؟صرفهگری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن(۱۱)-------------------جانی ماندهست رهنِ این وامجان را بدهیم و برگزاریم(۹) وام گزاردن : پرداختن وام و بدهی(۱۰) مُقامرزاده : فرزند شخص قمارباز(۱۱) خُتَن : شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsگاهی قلم کاغذ شود، کاغذ گهی بیخود شودجان خصمِ نیک و بد شود، هر لحظهای خنجر زندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1935ای فناتان نیست کرده زیر پوستباز گردید از عدم ز آوازِ دوستمطلق آن آواز، خود از شَه بودگرچه از حلقومِ عبدالله بودقرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمىگويد.»« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مىشود.»گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورَوْ که بی یَسْمَع و بی یُبصِر تویسِر توی، چه جایِ صاحبْسِر تویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۱۲)من تو را باشم که کان اللهُ لَه ** حدیث« مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه.»« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»گَه توی گویم تو را، گاهی منمهر چه گویم، آفتابِ روشنمهر کجا تابم ز مِشکاتِ(۱۳) دَمیحل شد آنجا مشکلاتِ عالمیظلمتی را کآفتابش برنداشتاز دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشتْ(۱۴)(۱۲) وَلَه : حیرت(۱۳) مِشکات: چراغدان(۱۴) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز----------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #66در زمانه هیچ زهر و قند نیستکه یکی را پا دگر را بند نیستمر یکی را پا، دگر را پایْبندمر یکی را زهر و، بر دیگر چو قندزهرِ مار، آن مار را باشد حیاتنسبتش با آدمی باشد مَمات(۱۵)خلقِ آبی را، بُوَد دریا چو باغخلقِ خاکی را بُوَد آن مرگ و داغهمچنین بر میشمر ای مردِ کار(۱۶)نسبت این، از یکی کس تا هزارزَید، اندر حقِّ آن شیطان بُوَددر حق شخصی دگر، سلطان بُوَدآن بگوید: زَید صدّیق(۱۷) سَنیستوین بگوید: زَید، گبرِ(۱۸) کُشتنیستزَید یک ذات است، بر آن یک جَنان(۱۹)او برین دیگر همه رنج و زیانگر تو خواهی کو تو را باشد شِکَرپس ورا از چشمِ عُشّاقش نگرمنگر از چشمِ خودت آن خوب رابین به چشمِ طالبان، مطلوب راچشمِ خود بر بند ز آن خوشْچشم(۲۰)، توعاریت کن چشم از عُشّاقِ اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشمِ او به رویِ او نگرتا شوی آمن ز سیریّ(۲۱) و ملالگفت: کانَ اللُه لَهْ زین ذوالْجلالچشمِ او من باشم و، دست و دلشتا رهد از مُدبِریها(۲۲) مُقْبِلش(۲۳)هر چه مکروهست، چون شد او دلیلسویِ محبوبت، حبیبست و خلیل(۱۵) مَمات: مرگ(۱۶) مردِ کار: انسانِ لایق(۱۷) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش(۱۸) گبر: کافر(۱۹) جَنان: باغ و بوستان(۲۰) خوشْچشم: عارفان دیدهور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۲۱) سیری: دلسیری، دلتنگی(۲۲) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۲۳) مُقبِل: سعادت----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #643« استدعای امیرِ ترکِ مخمور مطرب را به وقت صَبوح(۲۴)، و تفسیر این حدیث که اِنَّ ِلِله تَعالی شَراباً اَعَدَّهُ لِاَوْلیائِه اِذا شَرِبُوا سَکِرُوا وَ اِذا سَکِرُوا طابُوا اِلی آخِرِ الْحَدیث.» « همانا خداوند متعال را شرابی است که برای انسانهای بیدار از خواب فکر، اولیا، فراهم آورده است. هرگاه از آن نوشند، مست شوند و چون مست شوند نکو حال شوند…تا پایان حدیث.»مِی در خُم اسرار بدان میجوشد تا هر که مجرَّد است از آن مَی نوشد« قالَ اللهُ تَعالی: اِنَّ الاَبْرارَ یَشْرَبُون»این مِی که تو میخوری حرام استما مِی نخوریم جز حلالیجهد کن تا ز نیست هست شویوز شرابِ خدای مست شویقرآن کریم، سوره دهر (انسان) (۷۶)، آیه ۵Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»« نیکان از جامهایی می نوشند که آمیخته به کافور است.»اَعْجَمی تُرکی سَحَر آگاه شد(۲۵)وز خُمار(۲۶) خَمر، مُطربْخواه شدمُطربِ جان مونس مستان بودنُقل و قوت و قُوَّتِ مست آن بودمُطرِب ایشان را سویِ مستی کشیدباز مستی از دَمِ مُطِرب چشیدآن شرابِ حق بدآن مُطِرب بَرَدوین شرابِ تن از این مُطرِب چَرَدهر دو گر یک نام دارد در سخنلیک شَتّان(۲۷) این حَسَن تا آن حسناین حَسَن تا آن حَسَن اشاره است به حکایت شاعر و صله دادن شاه در دفتر چهارم مثنوی از بیت ۱۱۵۶، همانطور که نام دو وزیر «حسن» بود اما یکی بسیار بخشنده و دیگری بسیار بخیل.اشتباهی هست لفظی در بیانلیک خود کو آسمان تا ریسمان؟اشتراکِ لفظ دایم رَهْزن استاشتراک گَبْر(۲۸) و مُؤمِن در تن استجسم ها چون کوزههایِ بستهسرتا که در هر کوزه چِه بْوَد؟ آن نگرکوزهٔ آن تن پُر از آبِ حیاتکوزهٔ این تن پُر از زهرِ مَماتگر به مظروفش(۲۹) نظر داری، شهیور به ظرفش بنگری تو گمرهیلفظ را مانندهٔ این جسم دانمَعنیش را در درون مانندِ جاندیدهٔ تن دایماً تنْبین بوددیدهٔ جان، جانِ پُر فنْبین بودپس ز نقشِ لفظهای مثنویصورتی ضال(۳۰) است و هادی معنویدر نُبی(۳۱) فرمود کین قرآن ز دلهادیِ بعضی و بعضی را مُضِل(۳۲)الله الله چونکه عارف گفت: مَیپیش عارف کی بود مَعدوم(۳۳) شَیْ؟قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #26« إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ.» « خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. آنان كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن مثل درست و از جانب پروردگار آنهاست. و امّا كافران مىگويند كه خدا از اين مثل چه مىخواسته است؟ بسيارى را بدان گمراه مىكند و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند.»فهم تو چون بادهٔ شیطان بُوَدکَی ترا وهمِ مَیِ رحمان بُوَد؟این دو انبازند مُطرِب با شراباین بدآن و آن بدین آرد شتابپُرخُماران از دَمِ مُطرِب چَرَندمُطربانْشان سوی مَیخانه بَرَندآن، سرِ میدان و این پایان اوستدلْشده چون گُویْ، در چوگان اوستدر سر آنچه هست، گوش آنجا روددر سَر اَر صَفْراست، آن سودا شودبعد از آن این دو به بی هوشی روندوالِد و مولود آنجا یک شوندچونکه کردند آشتی شادی و دردمُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کردمُطرِب آغازید بیتی خوابْناککه اَنِلْنِی الْکَاسَ یا مَنْ لا اَراکای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.اَنْتَ وَجهی، لاعَجَب اَنْ لا اَراهغایةُالقُربِ حِجابُ الْاِشْتِباهتو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، حجابِ اشتباه و خطای من شده است.اَنْتَ عَقْلی، لا عَجَبْ ِاِنْ لَمْ اَرَکْمِنْ وُفورِالْاِلِتباسِ(۳۴) الُمْشْتَبَکْ(۳۵)تو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، نبینم جای هیچ تعجبی نیست.جِئْتَ اَقْرَبْ اَنْتَ مِنْ حَبْلِالْوَریدکَمْ اَقُلْ یا، یا نِداءٌ لِلْبَعیدتو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: «یا» چرا که حرفِ ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» « ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»بَلْ اُغالِطْهُم(۳۶) اُنادی(۳۷) فِی القِفار(۳۸)کَیْ(۳۹) اُکَتِّم(۴۰) مَن مَعی مِمَّن اَغاربلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا می کنم، تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.(۲۴) صَبوح: صبحگاه، شراب بامدادی(۲۵) آگاه شد: در اینجا یعنی بهوش آمد، از مستی خارج شد.(۲۶) خُمار: رنجی که پس از رفتن مستی شراب حاصل شود.(۲۷) شَتّان: اسم فعل عربی است به معنی بَعُدَ به معنی دور است و اِفْتَرَقَ به معنی جداست.(۲۸) گَبر: کافر(۲۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف(۳۰) ضالّ: گمراه، در اینجا به معنی گمراه کننده است.(۳۱) نُبی: قرآن کریم(۳۲) مُضِلّ: گمراه کننده (۳۳) مَعدوم: نیست و نابود شده، گم شده(۳۴) اِلْتِباس: اشتباه شدن(۳۵) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.(۳۶) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.(۳۷) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.(۳۸) قِفار: بیابانها(۳۹) کَی: به جهت آنکه(۴۰) اُکَتِّم: مکتوم می دارم-----------------------------مجموع لغات: (۱) کوثر: نهری در بهشت(۲) عنبر: ماده ای خوشبو(۳) خاقان و سنجر: منظور پادشاهان است(۴) هلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۵) بادهی ازل: عشق، شراب الهی(۶) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷) داد: عطا، بخشش(۸) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۹) وام گزاردن : پرداختن وام و بدهی(۱۰) مُقامرزاده : فرزند شخص قمارباز(۱۱) خُتَن : شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.(۱۲) وَلَه : حیرت(۱۳) مِشکات: چراغدان(۱۴) چاشتْ: هنگام روز و نیمروز(۱۵) مَمات: مرگ(۱۶) مردِ کار: انسانِ لایق(۱۷) صِدّیق: امین، درستکار، نیکومنش(۱۸) گبر: کافر(۱۹) جَنان: باغ و بوستان(۲۰) خوشْچشم: عارفان دیدهور و بینادل، در اینجا به معنی معشوق حقیقی است.(۲۱) سیری: دلسیری، دلتنگی(۲۲) مُدبِری: شقاوت و بدبختی(۲۳) مُقبِل: سعادت(۲۴) صَبوح: صبحگاه، شراب بامدادی(۲۵) آگاه شد: در اینجا یعنی بهوش آمد، از مستی خارج شد.(۲۶) خُمار: رنجی که پس از رفتن مستی شراب حاصل شود.(۲۷) شَتّان: اسم فعل عربی است به معنی بَعُدَ به معنی دور است و اِفْتَرَقَ به معنی جداست.(۲۸) گَبر: کافر(۲۹) مظروف: چیزی که در ظرف گذاشته شده، محتوای ظرف(۳۰) ضالّ: گمراه، در اینجا به معنی گمراه کننده است.(۳۱) نُبی: قرآن کریم(۳۲) مُضِلّ: گمراه کننده (۳۳) مَعدوم: نیست و نابود شده، گم شده(۳۴) اِلْتِباس: اشتباه شدن(۳۵) مُشتَبک: آمیخته درهم، به یکدیگر درآمده مانند شبکه های بافته شده تور.(۳۶) اُغالِط: به اشتباه می اندازم.(۳۷) اُنادی: ندا می کنم، صدا میزنم.(۳۸) قِفار: بیابانها(۳۹) کَی: به جهت آنکه(۴۰) اُکَتِّم: مکتوم می دارم-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsگر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زندصورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زندعالم همه ویران شود جان غرقهی طوفان شودآن گوهری کاو آب شد آن آب بر گوهر زندپیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهانموجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زندگاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بیخود شودجان خصم نیک و بد شود هر لحظهای خنجر زندهر جان که اللّهی شود در خلوت شاهی شودماری بود ماهی شود از خاک بر کوثر زنداز جا سوی بیجا شود در لامکان پیدا شودهر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زنددر فقر درویشی کند بر اختران پیشی کندخاک درش خاقان بود حلقهی درش سنجر زنداز آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دلتو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سرزندتو خدمت جانان کنی سر را چرا پنهان کنیزر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زنددل بیخود از بادهی ازل میگفت خوش خوش این غزلگر میفروگیرد دمش این دم از این خوشتر زندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588عشق آن شعلهست کو چون برفروختهرچه جز معشوق باقی جمله سوختمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shamsیار در آخر زمان کرد طرب سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجملهٔ عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shamsاگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما رافراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما رابت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خوداگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1537چارهٔ آن دل عطای مبدلیستداد او را قابلیت شرط نیستبلکه شرط قابلیت داد اوستداد لب و قابلیت هست پوستدیوان حافظ، غزل ۱۵۲Poem(Qazal)# 152, Divan e Hafez در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زددیوان حافظ، غزل ۱۴۹Poem(Qazal)# 149, Divan e Hafez من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندرواراگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3139هر که دید الله را اللّهی استهر که دید آن بحر را آن ماهی استاین جهان دریاست و تن ماهی و روحیونس محجوب از نور صبوحمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۷۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1572, Divan e Shamsگر گمشدگان روزگاریمره یافتگان کوی یاریمگم گردد روزگار چون ماگر آتش دل بر او گماریمنی سر ماند نه عقل او راگر ما سر فتنه را بخاریماین مرگ که خلق لقمهی اوستیک لقمه کنیم و غم نداریمتو غرقهی وام این قماریما وام گزار این قماریم-------------------مولوی، دیوان شمس، غزل ۱۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shamsگر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهایصرفهگری رسوا بود خاصه که با خوب ختن-------------------جانی ماندهست رهن این وامجان را بدهیم و برگزاریممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 538, Divan e Shamsگاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بیخود شودجان خصم نیک و بد شود هر لحظهای خنجر زندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1935ای فناتان نیست کرده زیر پوستباز گردید از عدم ز آواز دوستمطلق آن آواز خود از شه بودگرچه از حلقوم عبدالله بودقرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیات ۳ و ۴Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3-4« وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ.»« و سخن از روى هوى نمىگويد.»« إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ.»« نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مىشود.»گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی یسمع و بی یبصر تویسر توی چه جای صاحبسر تویچون شدی من کان لله از ولهمن تو را باشم که کان الله له ** حدیث« مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه.»« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»گه توی گویم تو را گاهی منمهر چه گویم آفتاب روشنمهر کجا تابم ز مشکات دمیحل شد آنجا مشکلات عالمیظلمتی را کآفتابش برنداشتاز دم ما گردد آن ظلمت چو چاشتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #66در زمانه هیچ زهر و قند نیستکه یکی را پا دگر را بند نیستمر یکی را پا دگر را پایبندمر یکی را زهر و بر دیگر چو قندزهر مار آن مار را باشد حیاتنسبتش با آدمی باشد مماتخلق آبی را بود دریا چو باغخلق خاکی را بود آن مرگ و داغهمچنین بر میشمر ای مرد کارنسبت این از یکی کس تا هزارزید اندر حق آن شیطان بوددر حق شخصی دگر سلطان بودآن بگوید زید صدیق سنیستوین بگوید زید گبر کشتنیستزید یک ذات است بر آن یک جناناو برین دیگر همه رنج و زیانگر تو خواهی کو تو را باشد شکرپس ورا از چشم عشاقش نگرمنگر از چشم خودت آن خوب رابین به چشم طالبان مطلوب راچشم خود بر بند ز آن خوشچشم توعاریت کن چشم از عشاق اوبلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشم او به روی او نگرتا شوی آمن ز سیری و ملالگفت کان الله له زین ذوالجلالچشم او من باشم و دست و دلشتا رهد از مدبریها مقبلشهر چه مکروهست چون شد او دلیلسوی محبوبت حبیبست و خلیلمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #643« استدعای امیرِ ترکِ مخمور مطرب را به وقت صَبوح(۲۴)، و تفسیر این حدیث که اِنَّ ِلِله تَعالی شَراباً اَعَدَّهُ لِاَوْلیائِه اِذا شَرِبُوا سَکِرُوا وَ اِذا سَکِرُوا طابُوا اِلی آخِرِ الْحَدیث.» « همانا خداوند متعال را شرابی است که برای انسانهای بیدار از خواب فکر، اولیا، فراهم آورده است. هرگاه از آن نوشند، مست شوند و چون مست شوند نکو حال شوند…تا پایان حدیث.»می در خم اسرار بدان میجوشد تا هر که مجرد است از آن می نوشد« قالَ اللهُ تَعالی: اِنَّ الاَبْرارَ یَشْرَبُون»این می که تو میخوری حرام استما می نخوریم جز حلالیجهد کن تا ز نیست هست شویوز شراب خدای مست شویقرآن کریم، سوره دهر (انسان) (۷۶)، آیه ۵Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #5« إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»« نیکان از جامهایی می نوشند که آمیخته به کافور است.»اعجمی ترکی سحر آگاه شدوز خمار خمر مطربخواه شدمطرب جان مونس مستان بودنقل و قوت و قوت مست آن بودمطرب ایشان را سوی مستی کشیدباز مستی از دم مطرب چشیدآن شراب حق بدآن مطرب بردوین شراب تن از این مطرب چردهر دو گر یک نام دارد در سخنلیک شتّان این حسن تا آن حسناین حَسَن تا آن حَسَن اشاره است به حکایت شاعر و صله دادن شاه در دفتر چهارم مثنوی از بیت ۱۱۵۶، همانطور که نام دو وزیر «حسن» بود اما یکی بسیار بخشنده و دیگری بسیار بخیل.اشتباهی هست لفظی در بیانلیک خود کو آسمان تا ریسماناشتراک لفظ دایم رهزن استاشتراک گبر و مؤمن در تن استجسم ها چون کوزههای بستهسرتا که در هر کوزه چه بود آن نگرکوزهٔ آن تن پر از آب حیاتکوزهٔ این تن پر از زهر مماتگر به مظروفش نظر داری شهیور به ظرفش بنگری تو گمرهیلفظ را مانندهٔ این جسم دانمعنیش را در درون مانند جاندیدهٔ تن دایما تنبین بوددیدهٔ جان جان پر فنبین بودپس ز نقش لفظهای مثنویصورتی ضال است و هادی معنویدر نبی فرمود کین قرآن ز دلهادی بعضی و بعضی را مضلالله الله چونکه عارف گفت میپیش عارف کی بود معدوم شیقرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #26« إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ.» « خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. آنان كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن مثل درست و از جانب پروردگار آنهاست. و امّا كافران مىگويند كه خدا از اين مثل چه مىخواسته است؟ بسيارى را بدان گمراه مىكند و بسيارى را هدايت. امّا تنها فاسقان را گمراه مى كند.»فهم تو چون بادهٔ شیطان بودکی ترا وهم می رحمان بوداین دو انبازند مطرب با شراباین بدآن و آن بدین آرد شتابپرخماران از دم مطرب چرندمطربانشان سوی میخانه برندآن سر میدان و این پایان اوستدلشده چون گوی در چوگان اوستدر سر آنچه هست گوش آنجا روددر سر ار صفراست آن سودا شودبعد از آن این دو به بی هوشی روندوالد و مولود آنجا یک شوندچونکه کردند آشتی شادی و دردمطربان را ترک ما بیدار کردمطرب آغازید بیتی خوابناککه انلنی الکاس یا من لا اراکای کسی که تو را نمی بینم، جامی لبریز به من بده.انت وجهی لاعجب ان لا اراهغایةالقرب حجاب الاشتباهتو حقیقت منی، و تعجّبی نیست که او را نبینم، زیرا غایت قرب، حجابِ اشتباه و خطای من شده است.انت عقلی لا عجب ان لم ارکمن وفورالالتباس المشتبکتو عقل منی، اگر من تو را از کثرت اشتباهاتِ تودرتو و درهم پیچیده، نبینم جای هیچ تعجبی نیست.جئت اقرب انت من حبلالوریدکم اقل یا یا نداء للبعیدتو از رگ گردنم به من نزدیکتری. تا کی در خطاب به تو بگویم: «یا» چرا که حرفِ ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است.قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۶Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #16« وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.» « ما آدمى را آفريدهايم و از وسوسههاى نفس او آگاه هستيم، زيرا از رگ گردنش به او نزديکتريم.»بل اغالطهم انادی فی القفارکی اکتم من معی ممن اغاربلکه مردم نااهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها(عمداً) تو را صدا می کنم، تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم.----------------------------------