12.08.2021 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۸۹۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۷ دسامبر ۲۰۲۱ - ۱۷ آذر.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۵ بر روی این لینک کلیک کنیدPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حقِّ آنکه در این دل بهجز وَلایِ(۱) تو نیستوَلیِّ(۲) او نشوم، کاو ز اولیایِ(۳) تو نیستمباد جانم بیغم، اگر فدایِ تو نیستمباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیستوفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو استخراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیستکدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟رضا مده که دلم کامِ دشمنان گرددببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیستقضا نتانم کردن(۴)، دمی که بیتو گذشتولی چه چاره؟ که مقدور(۵) جز قضایِ تو نیستدلا بباز تو جان را، بر او چه میلرزی؟بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیست(۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار(۳) اولیا: جمع ولی(۴) قضا کردن: جبران کردن(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آنچه ارادهی خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 رنگ، دیگر شد، ولیکن جانِ پاکفارغ از رنگ است و، از ارکان و خاکتنْشناسان زود ما را گم کنندآبْنوشان ترکِ مَشک و خُم کنندجانْشناسان از عددها فارغندغرقهی دریای بیچونند و چندجان شو و، از راهِ جان، جان را شناسیارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاسچون مَلَک با عقل یک سَررشتهاندبهرِ حکمت را، دو صورت گشتهاندآن مَلَک چون مرغ، با او پَر گرفتوین خِرَد بگذاشت پرّ و، فر(۶) گرفتلاجَرَم هر دو مُناصِر(۷) آمدندهر دو خوشْرو، پشتِ همدیگر شدندهم مَلَک، هم عقل، حق را واجدی(۸)هر دو، آدم را مُعین و ساجدینفس و شیطان بود ز اوّل واحدیبوده آدم را عدو و حاسدیآنکه آدم را بَدَن دید او رَمیدو آنکه نورِ مؤتمن(۹) دید، او خَمیدآن دو، دیدهروشنان بودند ازینوین دو را دیده ندیده غیرِ طین(۱۰)این بیان اکنون چو خر بر یخ بمانْدچون نشاید بر جهود انجیل خواند کَی توان با شیعه گفتن از عُمَر؟کَی توان بَرْبَط(۱۱) زدن در پیشِ کَر؟لیک گر در دِه به گوشه یک کس استهای هویی که برآوردم، بس استمُستحقِّ شرح را، سنگ و کلوخناطقی گردد، مُشَرِّح با رُسوخ(۱۲)(۶) فرّ: شکوه(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نامهای خداوند است، کسی که دارای وَجد است.(۹) مؤتمن: موردِ اعتماد(۱۰) طين: گِل(۱۱) بَرْبَط: نوعى ساز(۱۲) رُسوخ: نفوذ كردن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsمر عاشقان را پندِ کس هرگز نباشد سودمندنی آنچنان سِیلیست این، کِش(۱۳) کس تواند کرد بندذوقِ سَرِ سرمست را هرگز نداند عاقلیحالِ دلِ بیهوش را هرگز نداند هوشمندبیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی بَرَندزان بادهها که عاشقان در مجلسِ دل میخورندخسرو، وداعِ مُلکِ خود از بهرِ شیرین میکُندفرهاد هم از بهرِ او بر کوه میکوبد کُلَند(۱۴)مجنون ز حلقهی عاقلان از عشقِ لیلی میرَمَدبر سبلتِ هر سرکشی، کردهست وامق ریشخند(۱۵)افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جانِ خوشای گَنده آن مغزی که آن غافل بُوَد زین لورکَند(۱۶)این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو مازین گردشْ او سیر آمدی گفتی: بَسَسْتَم چندْچند!عالم چو سُرناییّ و او در هر شکافش میدَمَدهر نالهای دارد یقین، زان دو لبِ چون قند، قندمیبین که چون در میدمد در هر گِلی، در هر دلیحاجت دهد، عشقی دهد، کافغان برآرد از گزنددل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو؟بی جانْ کسی که دل از او، یک لحظه برتانِست کَندمن بس کنم، تو چُست شو، شب بر سرِ این بام روخوش غُلغُلی(۱۷) در شهرْ زن، ای جان به آوازِ بلند(۱۳) کِش: که آن را(۱۴) کُلَند: کلنگ(۱۵) ریشخند: خندهی تمسخر(۱۶) لورکَند: زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد.(۱۷) غلغل زدن: بانگ و آواز برآوردن، شور و غوغا کردن----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsبیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی بَرَندزان بادهها که عاشقان در مجلسِ دل میخورندمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ٢۴۸٣Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsدر دو جهان بننگرد، آنکه بدو تو بنگریخسروِ خسروان شود، گر به گدا تو نان دهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsافسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جانِ خوشای گَنده آن مغزی که آن غافل بُوَد زین لورکَندمولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 28, Divan e Shamsای عشق میکُن حُکمِ مُر، ما را ز غیرِ خود بِبُرای سیل میغُرّی بغُرّ، ما را به دریا میکشیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 بشنو اکنون قصّهی آن رهروانکه ندارند اعتراضی در جهانز اولیا اهلِ دعا خود دیگرندکه همیدوزند و گاهی میدَرَندقومِ دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانْشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رامِ آن کِرام(۱۸)جُستنِ دفعِ قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همیبینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحُسنِ ظَنّی بر دلِ ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامهی کبود(۱۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #623 بنگر این کَشتیِّ خَلقان غرقِ عشقاژدهایی گشت گویی حلقِ عشقاژدهایی ناپدیدِ دلرُباعقل همچون کوه را او کهرُباعقلِ هر عطّار کآگه شد ازوطبلهها(۱۹) را ریخت اندر آبِ جورَو کزین جو برنیایی تا ابدلَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَدقرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.» « و نه هيچ كس همتاى اوست.»(۱۹) طبله: صندوقچه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shamsعمر که بیعشق رفت، هیچ حسابش مگیرآب حیاتست عشق، در دل و جانش پذیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غيرِ خدا را خواستنظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمْع بر آن نِه، که دَرو نیست امیدتکه ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بِهینیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shamsتا با تو قَرین(۲۰) شدَست جانمهر جا که رَوَم، به گلستانمتا صورتِ تو قرینِ دل شدبر خاک نِیَم، بر آسمانم(۲۰) قرین: همنشین، یار، مصاحب----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حقِّ آنکه در این دل بهجز وَلایِ تو نیستوَلیِّ او نشوم، کاو ز اولیایِ تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shamsهر جا که بینی شاهدی(۲۱)، چون آینه پیشش نشینهر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۲۲)(۲۱) شاهد: زیبارو(۲۲) آیینه در نَمَد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم برهم نهادن است.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsمباد جانم بیغم، اگر فدایِ تو نیستمباد چشمم روشن، اگر سقایِ تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shamsخونِ ما بر غم حرام و خونِ غم بر ما حلالهر غمی کو گِردِ ما گردید، شد در خونِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsوفا مباد، امیدم اگر به غیرِ تو استخراب باد وجودم، اگر برایِ تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو مَنْظَرم(۲۳)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۲۴)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر؟(۲۵)عاشقِ صُنعِ(۲۶) خدا با فَر بُوَدعاشقِ مصنوعِ(۲۷) او کافر بُوَد(۲۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۴) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۵) گبر: کافر(۲۶) صُنع: آفرینش(۲۷) مصنوع: آفریده، مخلوق----------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1178 ای بسا کس را که صورت، راه زدقصدِ صورت کرد و، بر الله زدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsکدام حُسن و جمالی که آن نه عکسِ تُوَ است؟کدام شاه و امیری که او گدایِ تو نیست؟قرآن کریم، سوره فاطر (۳۵)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Al-Faatir(#35), Line #15« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.»« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بىنياز و ستودنى.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsرضا مده که دلم کامِ دشمنان گرددببین که کامِ دلِ من بجز رضایِ تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shamsهزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاستاگر بِبارَم از آن ابر بر سَرَت بارَممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsقضا نتانم کردن، دمی که بیتو گذشتولی چه چاره؟ که مقدور جز قضایِ تو نیست مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 682, Divan e Shamsیکی لحظه از او دوری نبایدکز آن دوری خرابیها فزایدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار، قصدِ جان کندهم قضا جانت دهد، درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #575 در حیا پنهان شدم همچون سِجاف(۲۸)ناگهان بِجْهَم ازین زیرِ لِحافای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چارهای؟در کفِ شیرِ نرِ خونخوارهای(۲۸) سِجاف: پارچه یا نوارِ باریکی که در حاشیهی لباس بدوزند، درزِ جامه، شکافِ بینِ پرده؛ فرجهی بینِ دو پرده.----------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #613 وقتِ آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم، سراسر جان شومای عدوِّ شرم و اندیشه بیآکه دریدم پردهی شرم و حیاحدیث« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»« شرم، بازدارندهی ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #578 او ندارد خواب و خور، چون آفتابروحها را میکند بیخورد و خوابقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #255«… لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ…»« نه خواب سبك او را فرا مىگيرد و نه خواب سنگين.»قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۴Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #14«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ…»«… و مىخوراند و به طعامش نياز نيست…»که بیا من باش یا همخویِ منتا ببینی در تجلّی رویِ منور ندیدی، چون چنین شیدا شدی؟خاک بودی، طالبِ احیا شدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053 نفس و شیطان، هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهر حکمتهاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سِرِّ خویشمانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیشیک نَفَس حمله کند چون سوسمارپس به سوراخی گریزد در فراردر دل، او سوراخ ها دارد کنونسَر ز هر سوراخ میآرد بروننامِ پنهان گشتنِ دیو از نفوسواندر آن سوراخ رفتن، شد خُنُوس(۲۹)که خُنوسش چون خُنوسِ قُنْفُذست(۳۰)چون سرِ قُنْفُذ وَرا آمدْ شُد استکه خدا آن دیو را خَنّاس(۳۱) خوانْدکو سرِ آن خارپُشتک را بمانْدقرآن کریم، سوره ناس (۱۱۴)، آیات ۱ تا ۶Quran, Sooreh An-Naas(#114), Line #1-6« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.» (۱)« بگو: من پناه میجویم به پروردگار آدمیان.» « مَلِكِ النَّاسِ.» (۲)« پادشاه آدمیان.»« إِلَٰهِ النَّاسِ.» (۳)« یکتا معبود آدمیان.»« مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ.» (۴)« از شرّ آن وسوسهگر آشکار شونده و بسیار نهان شونده.»« الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ.» (۵)« وسوسهگری که در دل مردمان وسوسه میکند.»« مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ.» (۶)« چه آن وسوسهگر (شیطان) از جنس جن باشد و یا از نوع انسان.»می نهان گردد سرِ آن خارپُشتدَم به دَم از بیمِ صَیّادِ دُرُشت(۳۲)تا چو فرصت یافت سر آرَد بُرونزینچنین مکری شود مارش زبونگرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟زان عَوانِ(۳۳) مُقتَضی(۳۴) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راهدر خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست.»حدیث« اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»« سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طُمطراقِ(۳۵) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیزبر تو او، از بهرِ دنیا و نَبَردآن عذابِ سَرمَدی(۳۶) را سهل کردچه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سِحرِ خویش، صد چندان کندسِحْر، کاهی را به صنعت کُه کندباز، کوهی را چو کاهی میتندزشت ها را نغز(۳۷) گرداند به فنّنغزها را زشت گرداند به ظنّکارِ سِحر اینست کو دَم میزندهر نَفَس، قلبِ(۳۸) حقایق میکندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را، و آیتیاینچنین ساحر درون توست و سِرّاِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سحری نهفته شده است.اندر آن عالَم که هست این سِحرهاساحران هستند جادوییگشااندر آن صحرا که رُست این زَهرِ ترنیز روییدهست تِریاق ای پسرگویدت تریاق:(۳۹) از من جُو سپَرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفتِ او، سحرَست و ویرانیِ توگفتِ من، سِحرَست و دفعِ سِحرِ او(۲۹) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن(۳۰) قُنْفُذ: خارپشت(۳۱) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده(۳۲) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم(۳۳) عَوان: مأمور(۳۴) مُقتَضی: خواهشگر(۳۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۶) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان(۳۷) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۳۸) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی(۳۹) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shamsبر خارپشتِ هر بلا خود را مزن تو هم، هلا!ساکن نشین، وین ورد خوان: جاءَ الْقَضا ضاقَ الْفَضاچون قضا آید، فضا تنگ میشود.فرمود ربّ العالمین با صابرانم همنشینای همنشینِ صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنَابر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsقضا نتانم کردن، دمی که بیتو گذشتولی چه چاره؟ که مقدور جز قضایِ تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2551 گفت پیغمبر: مَر آن بیمار رااین بگو کِای سهلْکُن(۴۰) دشوار راآتِنا فی دارِ دُنیانا حَسَنآتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَنپروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #201«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.»«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار. »راه را بر ما چو بُستان کن لطیفمنزلِ ما، خود تو باشی ای شَریف(۴۱)مؤمنان در حَشر گویند: ای مَلَکنَی که دوزخ بود راهِ مَشْتَرَک؟مؤمن و کافر بر او یابد گذارما ندیدیم اندرین ره، دود و نار(۴۲)نک بهشت و بارگاهِ ايمنیپس کجا بود آن گذرگاهِ دَنی؟(۴۳)پس مَلَک گوید که آن رَوْضهی(۴۴) خُضَر(۴۵)که فلان جا دیدهاید اندر گذَردوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سختبر شما شد باغ و بُستان و درختچون شما این نَفسِ دوزخخُوی(۴۶) راآتشیِّ گَبرِ(۴۷) فتنهجوی راجهدها کردید و او شد پُر صفانار را کُشتید از بهرِ خداآتشِ شهوت که شعله میزدیسبزهی تقوی شد و نور هُدیآتشِ خشم از شما هم حِلم(۴۸) شدظلمتِ جهل از شما هم علم شدآتشِ حرص از شما ایثار شدو آن حسد چون خار بُد، گُلزار شدچون شما این جمله آتش هایِ خویشبهرِ حق کُشتید جمله پیشْ پیشْ(۴۰) سهلْکُن: آسان كننده(۴۱) شريف: بزرگوار، بلند قدر(۴۲) نار: آتش(۴۳) دَنی: پست، ناکس، حقیر(۴۴) رَوْضه: باغ، بهشت(۴۵) خُضَر: سبز(۴۶) نَفسِ دوزخخوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.(۴۷) گَبر: کافر (۴۸) حِلم: بردباری، شکیبایی----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsدلا بباز تو جان را، بر او چه میلرزی؟بر او ملرز، فدا کن چه شد؟ خدایِ تو نیست؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #408 در تَردّد(۴۹) ماندهایم اندر دو کاراین تَردّد کی بود بیاختیار؟این کنم یا آن کنم او کی گُوَد؟(۵۰)که دو دست و پایِ او بسته بُوَدهیچ باشد این تردّد در سَرَم؟که رَوَم در بحر یا بالا پَرم؟این تردّد هست که مَوصِل(۵۱) رَوَمیا برای سِحر تا بابِل(۵۲) رَوَمپس تردّد را بباید قدرتیورنه آن خنده بود بر سَبْلَتی(۵۳)بر قضا کم نِه بهانه، ای جوانجُرمِ خود را چون نهی بر دیگران؟نعلِ او هست آن تَردّد در دو کاراین کنم یا آن کنم؟ هین هوش دارآن بکن که هست مُختارِ نَبیآن مکن که کرد مجنون و صَبی(۵۴)حُفَّتِ الْجَنَّة، به چه مَحفوف(۵۵) گشت؟بِالمْکارِه(۵۶) که ازو افزود کَشتحدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ، و حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده، و دوزخ در شهوات.» (۴۹) تَردّد: تردید و دو دلی(۵۰) گُوَد: بگوید(۵۱) مَوصِل: از شهرهای شمالیِ عراقِ کنونی(۵۲) بابِل: شهری قدیمی در بینالنهرین که از مراکزِ ساحران بوده است.(۵۳) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبيلِ خود خنديدن، کنایه از مسخره کردنِ خود.(۵۴) صَبى: كودک(۵۵) مَحفوف: فراگرفته شده، پوشیده شده(۵۶) مَکاره: ناپسندیها، ناگواریها----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی مرادی شد قلاووزِ(۵۷) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْسِرِشت(۵۷) قلاووز: پیشآهنگ----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جَوْق جَوْق(۵۸) و، صفْ صفْ از حرص و شتابمُحْتَرِز(۵۹) زآتش، گُریزان سویِ آب لاجَرَم، ز آتش برآوردند سَراِعْتِباراَلِْاِْعتبار(۶۰) ای بیخبر بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول(۶۱)من نیاَم آتش، منم چشمهی قبول(۵۸) جَوْق جَوْق: دسته دسته(۵۹) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده(۶۰) اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر(۶۱) گول: ابله، نادان----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120 نعرهی لاضَیْر بشنید آسمان چرخ، گویی شد پیِ آن صَوْلَجان(۶۲)(۶۲) صَوْلَجان: مُعَرَّبِ چوگان----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339 نعرهی لاضَیْر بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جانْکندن رهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جانِ تو که تو را دشمنی ورایِ تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همیلرزی، میدان که همان ارزیزین روی دلِ عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشدوآن را که وفا خوانی، آن مَکر و فُسون باشد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsکَیْفَ یَلْقاهُ غَیرُهُ کُلُّ مَنْ غَیْرُه فَناتو بیا بیتو پیشِ من، که تو نامحرمی تو راچگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3250 زخمِ نیش، امّا چو از هستیِّ توستغم قوی باشد، نگردد درد سُستشرحِ این، از سینه بیرون میجهدلیک میترسم که نومیدی دهدنی مشو نومید و خود را شاد کنپیشِ آن فریادرس، فریاد کنکِایْ مُحِبِّ(۶۳) عفو، از ما عفو کُنای طبیبِ رنجِ ناسورِ(۶۴) کُهُن(۶۳) مُحِبّ: دوستدار(۶۴) ناسُور: زخمِ سخت و چرکین----------------مجموع لغات: (۱) وَلا: دوستی، محبت، خویشاوندی، مُلک و پادشاهی(۲) وَلی: مُحِب و دوستدار، یار، مددکار(۳) اولیا: جمع ولی(۴) قضا کردن: جبران کردن(۵) مقدور: تقدیر شده و مقدّر، آنچه ارادهی خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته(۶) فرّ: شکوه(۷) مُناصِر: ياور و پشتیبان(۸) واجد: دارَنده، انسانِ به حضور رسیده، از نامهای خداوند است، کسی که دارای وَجد است.(۹) مؤتمن: موردِ اعتماد(۱۰) طين: گِل(۱۱) بَرْبَط: نوعى ساز(۱۲) رُسوخ: نفوذ كردن(۱۳) کِش: که آن را(۱۴) کُلَند: کلنگ(۱۵) ریشخند: خندهی تمسخر(۱۶) لورکَند: زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد.(۱۷) غلغل زدن: بانگ و آواز برآوردن، شور و غوغا کردن(۱۸) کِرام: جمع کریم به معنی بزرگوار، بخشنده، جوانمرد(۱۹) طبله: صندوقچه(۲۰) قرین: همنشین، یار، مصاحب(۲۱) شاهد: زیبارو(۲۲) آیینه در نَمَد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم برهم نهادن است.(۲۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۴) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۵) گبر: کافر(۲۶) صُنع: آفرینش(۲۷) مصنوع: آفریده، مخلوق(۲۸) سِجاف: پارچه یا نوارِ باریکی که در حاشیهی لباس بدوزند، درزِ جامه، شکافِ بینِ پرده؛ فرجهی بینِ دو پرده.(۲۹) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن(۳۰) قُنْفُذ: خارپشت(۳۱) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده(۳۲) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم(۳۳) عَوان: مأمور(۳۴) مُقتَضی: خواهشگر(۳۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۳۶) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان(۳۷) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۳۸) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی(۳۹) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.(۴۰) سهلْکُن: آسان كننده(۴۱) شريف: بزرگوار، بلند قدر(۴۲) نار: آتش(۴۳) دَنی: پست، ناکس، حقیر(۴۴) رَوْضه: باغ، بهشت(۴۵) خُضَر: سبز(۴۶) نَفسِ دوزخخوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.(۴۷) گَبر: کافر (۴۸) حِلم: بردباری، شکیبایی(۴۹) تَردّد: تردید و دو دلی(۵۰) گُوَد: بگوید(۵۱) مَوصِل: از شهرهای شمالیِ عراقِ کنونی(۵۲) بابِل: شهری قدیمی در بینالنهرین که از مراکزِ ساحران بوده است.(۵۳) خندیدن بر سَبْلَت: بر سبيلِ خود خنديدن، کنایه از مسخره کردنِ خود.(۵۴) صَبى: كودک(۵۵) مَحفوف: فراگرفته شده، پوشیده شده(۵۶) مَکاره: ناپسندیها، ناگواریها(۵۷) قلاووز: پیشآهنگ(۵۸) جَوْق جَوْق: دسته دسته(۵۹) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده(۶۰) اِعْتِباراَلِْاِْعتبار: عبرت بگیر، عبرت بگیر(۶۱) گول: ابله، نادان(۶۲) صَوْلَجان: مُعَرَّبِ چوگان(۶۳) مُحِبّ: دوستدار(۶۴) ناسُور: زخمِ سخت و چرکین-----------------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حق آنکه در این دل بهجز ولای تو نیستولی او نشوم کاو ز اولیای تو نیستمباد جانم بیغم اگر فدای تو نیستمباد چشمم روشن اگر سقای تو نیستوفا مباد امیدم اگر به غیر تو استخراب باد وجودم اگر برای تو نیستکدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو استکدام شاه و امیری که او گدای تو نیسترضا مده که دلم کام دشمنان گرددببین که کام دل من بجز رضای تو نیستقضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشتولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیستدلا بباز تو جان را بر او چه میلرزیبر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیستملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3189 رنگ دیگر شد ولیکن جان پاکفارغ از رنگ است و از ارکان و خاکتنشناسان زود ما را گم کنندآبنوشان ترک مشک و خم کنندجانشناسان از عددها فارغندغرقهی دریای بیچونند و چندجان شو و از راه جان جان را شناسیار بینش شو نه فرزند قیاسچون ملک با عقل یک سررشتهاندبهر حکمت را دو صورت گشتهاندآن ملک چون مرغ با او پر گرفتوین خرد بگذاشت پر و فر گرفتلاجرم هر دو مناصر آمدندهر دو خوشرو پشت همدیگر شدندهم ملک هم عقل حق را واجدیهر دو آدم را معین و ساجدینفس و شیطان بود ز اول واحدیبوده آدم را عدو و حاسدیآنکه آدم را بدن دید او رمیدو آنکه نور مؤتمن دید او خمیدآن دو دیدهروشنان بودند ازینوین دو را دیده ندیده غیر طیناین بیان اکنون چو خر بر یخ بماندچون نشاید بر جهود انجیل خواند کی توان با شیعه گفتن از عمرکی توان بربط زدن در پیش کرلیک گر در ده به گوشه یک کس استهای هویی که برآوردم بس استمستحق شرح را سنگ و کلوخناطقی گردد مشرح با رسوخمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsمر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمندنی آنچنان سیلیست این کش کس تواند کرد بندذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلیحال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمندبیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برندزان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورندخسرو وداع ملک خود از بهر شیرین میکندفرهاد هم از بهر او بر کوه میکوبد کلندمجنون ز حلقهی عاقلان از عشق لیلی میرمدبر سبلت هر سرکشی کردهست وامق ریشخندافسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوشای گَنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکنداین آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو مازین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چندچندعالم چو سرنایی و او در هر شکافش میدمدهر نالهای دارد یقین زان دو لب چون قند قندمیبین که چون در میدمد در هر گلی در هر دلیحاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزنددل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگوبی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کندمن بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام روخوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsبیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برندزان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورندمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ٢۴۸٣Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2483, Divan e Shamsدر دو جهان بننگرد آنکه بدو تو بنگریخسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 532, Divan e Shamsافسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوشای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکندمولوی، ديوان شمس، ترجيع ٢٨Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 28, Divan e Shamsای عشق میکن حکم مر ما را ز غیر خود ببرای سیل میغری بغر ما را به دریا میکشیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1878 بشنو اکنون قصهی آن رهروانکه ندارند اعتراضی در جهانز اولیا اهل دعا خود دیگرندکه همیدوزند و گاهی میدرندقوم دیگر میشناسم ز اولیاکه دهانشان بسته باشد از دعااز رضا که هست رام آن کرامجستن دفع قضاشان شد حرامدر قضا ذوقی همیبینند خاصکفرشان آید طلب کردن خلاصحسن ظنی بر دل ایشان گشودکه نپوشند از غمی جامهی کبودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #623 بنگر این کشتی خلقان غرق عشقاژدهایی گشت گویی حلق عشقاژدهایی ناپدید دلرباعقل همچون کوه را او کهرباعقل هر عطار کآگه شد ازوطبلهها را ریخت اندر آب جورو کزین جو برنیایی تا ابدلم یکن حقا له کفوا احدقرآن کریم، سوره اخلاص (۱۱۲)، آیه ۴Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.» « و نه هيچ كس همتاى اوست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1129, Divan e Shamsعمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیرآب حیاتست عشق در دل و جانش پذیرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #773 از خدا غير خدا را خواستنظن افزونیست و کلی کاستنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2820, Divan e Shamsتو همه طمع بر آن نه که درو نیست امیدتکه ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shamsتا دلبر خویش را نبینیمجز در تک خون دل نشینیمما به نشویم از نصیحتچون گمره عشق آن بهینیممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shamsتا با تو قرین شدست جانمهر جا که روم به گلستانمتا صورت تو قرین دل شدبر خاک نیم بر آسمانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsبه حق آنکه در این دل بهجز ولای تو نیستولی او نشوم کاو ز اولیای تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 537, Divan e Shamsهر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشینهر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsمباد جانم بیغم اگر فدای تو نیستمباد چشمم روشن اگر سقای تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shamsخون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلالهر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsوفا مباد امیدم اگر به غیر تو استخراب باد وجودم اگر برای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359 ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1178 ای بسا کس را که صورت راه زدقصد صورت کرد و بر الله زدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsکدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو استکدام شاه و امیری که او گدای تو نیستقرآن کریم، سوره فاطر (۳۵)، آیه ۱۵Quran, Sooreh Al-Faatir(#35), Line #15« يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ.»« اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بىنياز و ستودنى.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsرضا مده که دلم کام دشمنان گرددببین که کام دل من بجز رضای تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1723, Divan e Shamsهزار ابر عنایت بر آسمان رضاستاگر ببارم از آن ابر بر سرت بارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsقضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشتولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 682, Divan e Shamsیکی لحظه از او دوری نبایدکز آن دوری خرابیها فزایدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1258 گر قضا پوشد سیه همچون شبتهم قضا دستت بگیرد عاقبتگر قضا صد بار قصد جان کندهم قضا جانت دهد درمان کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #575 در حیا پنهان شدم همچون سجافناگهان بجهم ازین زیر لحافای رفیقان راهها را بست یارآهوی لنگیم و او شیر شکارجز که تسلیم و رضا کو چارهایدر کف شیر نر خونخوارهایمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #613 وقت آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم سراسر جان شومای عدو شرم و اندیشه بیآکه دریدم پردهی شرم و حیاحدیث« اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»« شرم، بازدارندهی ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #578 او ندارد خواب و خور چون آفتابروحها را میکند بیخورد و خوابقرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۵۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #255«… لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ…»« نه خواب سبك او را فرا مىگيرد و نه خواب سنگين.»قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۴Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #14«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ…»«… و مىخوراند و به طعامش نياز نيست…»که بیا من باش یا همخوی منتا ببینی در تجلی روی منور ندیدی چون چنین شیدا شدیخاک بودی طالب احیا شدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4053 نفس و شیطان هر دو یک تن بودهانددر دو صورت خویش را بنمودهاندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمتهاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سر خویشمانع عقل ست و خصم جان و کیشیک نفس حمله کند چون سوسمارپس به سوراخی گریزد در فراردر دل او سوراخ ها دارد کنونسر ز هر سوراخ میآرد بروننام پنهان گشتن دیو از نفوسواندر آن سوراخ رفتن شد خنوسکه خنوسش چون خنوس قنفذستچون سر قنفذ ورا آمد شد استکه خدا آن دیو را خناس خواندکو سر آن خارپشتک را بماندقرآن کریم، سوره ناس (۱۱۴)، آیات ۱ تا ۶Quran, Sooreh An-Naas(#114), Line #1-6« قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ.» (۱)« بگو: من پناه میجویم به پروردگار آدمیان.» « مَلِكِ النَّاسِ.» (۲)« پادشاه آدمیان.»« إِلَٰهِ النَّاسِ.» (۳)« یکتا معبود آدمیان.»« مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ.» (۴)« از شرّ آن وسوسهگر آشکار شونده و بسیار نهان شونده.»« الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ.» (۵)« وسوسهگری که در دل مردمان وسوسه میکند.»« مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ.» (۶)« چه آن وسوسهگر (شیطان) از جنس جن باشد و یا از نوع انسان.»می نهان گردد سر آن خارپشتدم به دم از بیم صیاد درشتتا چو فرصت یافت سر آرد برونزینچنین مکری شود مارش زبونگرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بدیزان عوان مقتضی که شهوت استدل اسیر حرص و آز و آفت استزان عوان سر شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهر توست راهدر خبر بشنو تو این پند نکوبین جنبیکم لکم اعدی عدوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست.»حدیث« اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»« سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طمطراق این عدو مشنو گریزکو چو ابلیس است در لج و ستیزبر تو او از بهر دنیا و نبردآن عذاب سرمدی را سهل کردچه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سحر خویش صد چندان کندسحر کاهی را به صنعت که کندباز کوهی را چو کاهی میتندزشت ها را نغز گرداند به فننغزها را زشت گرداند به ظنکار سحر اینست کو دم میزندهر نفس قلب حقایق میکندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را و آیتیاینچنین ساحر درون توست و سران فی الوسواس سحرا مستترچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسهگری نفس، سحری نهفته شده است.اندر آن عالم که هست این سحرهاساحران هستند جادوییگشااندر آن صحرا که رست این زهر ترنیز روییدهست تریاق ای پسرگویدت تریاق از من جو سپرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفت او سحرست و ویرانی توگفت من سحرست و دفع سحر اومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 20, Divan e Shamsبر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلاساکن نشین وین ورد خوان جاء القضا ضاق الفضاچون قضا آید، فضا تنگ میشود.فرمود رب العالمین با صابرانم همنشینای همنشین صابران افرغ علینا صبرنابر ما شكيبايى ببار و ما را ثابتقدم گردان.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsقضا نتانم کردن دمی که بیتو گذشتولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2551 گفت پیغمبر مر آن بیمار رااین بگو کای سهلکن دشوار راآتنا فی دار دنیانا حسنآتنا فی دار عقبانا حسنپروردگارا در سرای دنیا بر ما خیر و نیکی ارزانی دار، و در سرای آخرت نیز خیر و نیکی بر ما عطا فرما.قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آيه ٢٠١Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #201«… رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.»«… پروردگارا در دنیا، به ما نیکی عطا فرما و در آخرت نیز نیکی ارزانی دار و ما را از کیفر دوزخ مصون دار. »راه را بر ما چو بستان کن لطیفمنزل ما خود تو باشی ای شریفمؤمنان در حشر گویند ای ملکنی که دوزخ بود راه مشترکمؤمن و کافر بر او یابد گذارما ندیدیم اندرین ره دود و نارنک بهشت و بارگاه ايمنیپس کجا بود آن گذرگاه دنیپس ملک گوید که آن روضهی خضرکه فلان جا دیدهاید اندر گذردوزخ آن بود و سیاستگاه سختبر شما شد باغ و بستان و درختچون شما این نفس دوزخخوی راآتشی گبر فتنهجوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کشتید از بهر خداآتش شهوت که شعله میزدیسبزهی تقوی شد و نور هدیآتش خشم از شما هم حلم شدظلمت جهل از شما هم علم شدآتش حرص از شما ایثار شدو آن حسد چون خار بد گلزار شدچون شما این جمله آتش های خویشبهر حق کشتید جمله پیش پیشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsدلا بباز تو جان را بر او چه میلرزیبر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #408 در تردد ماندهایم اندر دو کاراین تردد کی بود بیاختیاراین کنم یا آن کنم او کی گودکه دو دست و پای او بسته بودهیچ باشد این تردد در سرمکه روم در بحر یا بالا پرماین تردد هست که موصل رومیا برای سحر تا بابل رومپس تردد را بباید قدرتیورنه آن خنده بود بر سبلتیبر قضا کم نه بهانه ای جوانجرم خود را چون نهی بر دیگراننعل او هست آن تردد در دو کاراین کنم یا آن کنم هین هوش دارآن بکن که هست مختار نبیآن مکن که کرد مجنون و صبیحفت الجنة به چه محفوف گشتبالمکاره که ازو افزود کشتحدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكارِهِ، و حُفَّتِ النّارُ بِالشَّهَواتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده، و دوزخ در شهوات.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4467 بی مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنة شنو ای خوشسرشتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #433 جوق جوق و صف صف از حرص و شتابمحترز زآتش گریزان سوی آب لاجرم ز آتش برآوردند سراعتبارالاعتبار ای بیخبر بانگ میزد آتش ای گیجان گولمن نیام آتش منم چشمهی قبولمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120 نعرهی لاضیر بشنید آسمان چرخ گویی شد پی آن صولجانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339 نعرهی لاضیر بر گردون رسیدهین ببر که جان ز جانکندن رهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 480, Divan e Shamsملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزندبه جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsبر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزیزین روی دل عاشق از عرش فزون باشد آن را که شفا دانی درد تو از آن باشدوآن را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 243, Divan e Shamsکیف یلقاه غیره کل من غیره فناتو بیا بیتو پیش من که تو نامحرمی تو راچگونه جز او با او دیدار کند که همه چیز جز او فانی است.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3250 زخم نیش اما چو از هستی توستغم قوی باشد نگردد درد سستشرح این از سینه بیرون میجهدلیک میترسم که نومیدی دهدنی مشو نومید و خود را شاد کنپیش آن فریادرس فریاد کنکای محب عفو از ما عفو کنای طبیب رنج ناسور کهن------------------------