12.16.2021 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۸۹۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۴ دسامبر ۲۰۲۱ - ۲۴ آذر.برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۸۹۶ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF تمام اشعار این برنامه PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت مجموع سوالات روزانه مناسب جهت پرینت PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهست؟به بام چند برآیی و خانه را چه شدهست؟فَسرده چند نشینی میانِ هستیِ خویش؟تنورِ آتشِ عشق و زبانه را چه شدهست؟به گردِ آتشِ عشقش ز دور میگردیاگر تو نقرهی صافی، میانه را چه شدهست؟ز دُردی غم و اندیشه سیر چون نشوی؟جمالِ یار و شرابِ مُغانه(۱) را چه شدهست؟اگرچه سردْ وجودیتْ(۲) گرم درپیچیدبه ره کُنش(۳) به بهانه، بهانه را چه شدهست؟شکایت ار ز زمانه کند، بگو تو وُرازمانه بیتو خوش است و زمانه را چه شدهست؟درختوار چرا شاخشاخ وسوسهاییگانه باش چو بیخ(۴) و یگانه را چه شدهست؟در آن خُتَن(۵) که در او شخص هست و صورت نیستمگو فلان چهکس است و فلانه را چه شدهست؟نشانِ عشق شد این دل ز شمسِ تبریزیببین ز دولتِ عشقش نشانه را چه شدهست؟(۱) مُغانه: منسوب به مُغان، شرابِ مُغانه: شرابی که زرتشتیان به عمل آورند.(۲) سرد: خامی، بی ذوقی، سرد وجودیت: سردی وجود تو را(۳) به ره کردن: بیرون کردن، از سر باز کردن(۴) بیخ: ریشه(۵) خُتَن: مجازاً عالم جان----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهست؟به بام چند برآیی و خانه را چه شدهست؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #378 این جهان دامَست و دانهاش آرزودر گریز از دامها، روی آر، زومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغِ جانش، موش شد، سوراخْجوچون شنید از گربگان او عَرِّجُوا(۶)(۶) عَرِّجُوا: عروج کنید----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsدشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را میکُشدغرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا میکُشددیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۳۷Poem(Qazal)# 37, Divan e Hafezبیا که قصرِ اَمَل(۷) سَختْ سُستْبُنیادَستبیار باده که بُنیادِ(۸) عُمرْ بر بادَستغلامِ هِمَّتِ آنَم که زیرِ چرخِ کَبودزِ هر چه رنگِ تَعلُّق پذیرد آزادستچه گویَمَت که به میخانه دوش مَست و خرابسُروشِ(۹) عالَمِ غیبم چه مُژدهها دادهستکه ای بلندنَظَرْ شاهبازِ سِدْرهنشین(۱۰)نِشیمَنِ تو نه این کُنجِ(۱۱) مِحْنَتْآبادَست(۱۲)(۱۳)تو را زِ کُنگِرهی عرش میزنند صَفیر(۱۴)نَدانَمَت که در این دامْگه چه افتادهستنصیحتی کُنَمَت یاد گیر و در عمل آرکه این حدیث ز پیرِ طریقتم یادَستمَجو درستیِ عَهد از جهانِ سُستْنهادکه این عَجوزه(۱۵) عروسِ هزار دامادَستغمِ جهان مَخور و پَندِ من مَبَر از یادکه این لطیفهی عشقم ز رَهروی یادَسترضا به داده بده وَز جَبین(۱۶) گِرِه بُگْشایکه بر من و تو دَرِ اختیار نَگْشادهست(۷) اَمَل: امید، آرزو(۸) بُنیاد: بیخ، پایه، اصل(۹) سُروش: پیامآور(۱۰) سِدْرهنشین: مجازاً فرشتگان مُقَرَّب(۱۱) کُنج: گوشه(۱۲) مِحْنَتْآباد: ماتَمسرا، جای پر از مِحْنَتْ و مَشِقَّت (۱۳) کُنجِ مِحْنَتْآباد: مجازاً دنیا(۱۴) صَفیر زدن: صدا زدن، سوت کشیدن(۱۵) عجوزه: پیرزن، کنایه از دنیای کهنه و عالَمِ پُر محنت است.(۱۶) جَبین: پیشانی----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1138, Divan e Shamsچه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کاربر آبِ دیده و خونِ جگر گرفت قرارهزار آتش و دود و غمست و نامش عشقهزار درد و دریغ و بلا و نامش یارهر آنکه دشمنِ جانِ خودست، بسمِ اللهصَلایِ(۱۷) دادنِ جان و صَلایِ کشتنِ زاربه من نگر که مرا او به صد چنین ارزدنترسم و نگریزم ز کشتنِ دلدارچو آبِ نیل دو رو دارد این شکنجه عشقبه اهلِ خویش چو آب و به غیرِ او خونْخوارچو عود و شمع نسوزد، چه قیمتش باشد؟که هیچ فرق نماند ز عود و کُندهی خارچو زخمِ تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیرچه فرقِ حیز(۱۸) و مُخَنَّث(۱۹) ز رستم و جاندار(۲۰)به پیشِ رستم آن تیغ خوشتر از شِکَرستنثارِ تیر برِ او لذیذتر ز نثارشکار را به دو صد ناز میبرد این شیرشکار در هوسِ او دوان قطار قطارشکارِ کشته به خون، اندرون همی زارَدکه از برایِ خدایم بکُش تو دیگر باردو چشمِ کُشته به زنده بدان همی نگردکه ای فَسردهی غافل، بیا و گوش مخارخمش خمش که اشاراتِ عشق معکوسَستنهان شوند معانی، ز گفتنِ بسیار(۱۷) صَلا: دعوت عمومی، آواز دادن، صدا زدن(۱۸) حیز: نامرد، در اینجا به معنی ترسو(۱۹) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، زنمانند، در اینجا به معنی ترسو(۲۰) رستم و جاندار: سلحشور و نگاهبان----------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 ناز کردن خوشتر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنْآبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsبه گردِ آتشِ عشقش ز دور میگردیاگر تو نقرهی صافی، میانه را چه شدهست؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَم نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز؟(۲۱)قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیات ۱ تا ۳Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.»« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانَت را از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشتِ تو سنگينى مىكرد؟»(۲۱) کُدیهساز: گدایی کننده، تکّدی کننده----------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حُکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساطکه: بگویید از طریقِ انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3090, Divan e Shamsز بهر پختنِ تو آتشیست روحانیچو پس جَهی چو زنان، خامِ قلتبان باشیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4217 جبرئیلا گر چه یاری میکنیچون برادر پاسداری میکنیای برادر من بر آذر(۲۲) چابُکممن نه آن جانم که گردم بیش و کم(۲۲) آذر: آتش----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دُردیِ غم و اندیشه سیر چون نشوی؟جمالِ یار و شرابِ مُغانه را چه شدهست؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان میخوریزَهرِ مار و کاهشِ جان میخوریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsاگرچه سردْ وجودیتْ گرم درپیچیدبه ره کُنش به بهانه، بهانه را چه شدهست؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211 شرعْ بهرِ دفعِ شرّ رایی زنددیو را در شیشهی حجّت کندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1502 خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزددیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۴۲۸ Poem(Qazal)# 428, Divan e Hafezسَحَرگاهان که مَخْمورِ(۲۳) شبانهگرفتم باده با چَنگ و چَغانه(۲۴)نَهادم عقل را رَهتوشه(۲۵) از میزِ شهرِ هستیاش کردم رَوانهنِگارِ مِیْفروشم عشوهیی دادکه ایمِن گشتم از مَکرِ زمانه(۲۳) مَخْمور: مست، خمارآلوده(۲۴) چَغانه: نوعی سازِ موسیقی(۲۵) رَهتوشه: آذوقهی مسافر، توشهی راه----------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsدرختوار چرا شاخشاخِ وسوسهای؟یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدهست؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3288 عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ(۲۶) و رِمّ(۲۷)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشق(۲۶) طِمّ: دریا و آب فراوان(۲۷) رِمّ: زمین و خاک(منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)----------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4088 « جواب گفتن مهمان، ایشان را و مَثَل آوردن، به دفع کردن حارسِ کِشت به بانگ دَفّ از کشت، شتری را که کوسِ محمودی بر پشتِ او زدندی.»گفت: ای یاران از آن دیوان نیَمکه ز لاحَوْلی(۲۸) ضعیف آید پِیَم(۲۹)کودکی کو حارِس(۳۰) کِشتی بُدیطبلکی در دفعِ مُرغان میزدیتا رمیدی مرغ زآن طبلک ز کشتکِشت از مرغانِ بَد بیخوف گشتچونکه، سلطان، شاه محمودِ کریمبرگذر زد آن طرف خیمهی عظیمبا سپاهی همچو اِستارهی اَثیر(۳۱)اَنبُه(۳۲) و پیروز و صَفْدَر(۳۳) مُلْکگیراُشتری بُد کو بُدی حَمّالِ کوسبُختیی(۳۴) بُد پیشرَوْ همچون خروسبانگِ کوس و طبل بر وَی روز و شبمیزدی اندر رجوع و در طلباندر آن مَزرع درآمد آن شترکودک آن طبلک بزد در حفظِ بُر(۳۵)عاقلی گفتش: مزن طبلک که اوپختهی طبل است، با آنْش است خُوپیش او چه بْوَد تَبوراکِ(۳۶) تو طفل؟که کَشد او طبلِ سلطان، بیست کِفل(۳۷)عاشقم من، کُشتهی قربانِ لاجانِ من نوبتگَهِ(۳۸) طبلِ بَلاخود تَبوراک است این تهدیدهاپیشِ آنچه دیده است این دیدهاای حریفان من از آنها نیستمکز خیالاتی در این رَه بیستَم(۳۹)من چو اسماعیلیانم، بیحَذَر(۴۰)بل چو اسماعیل، آزادم ز سَرفارغم از طُمطُراق(۴۱) و از ریاقُل تَعالوا گفت جانم را بیاقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #151« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ…»« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم.»گفت پیغمبر که جادَ فِی السَّلَفبِالْعَطِیَّة مَنْ تَیَقَّنْ بِالْخَلَفپیامبر فرموده است: هر کس که به عوض در آخرت یقین داشته باشد، در دنیا بخشندگی میکند.هر که بیند مر عطا را صد عِوضزود دربازَد عطا را زین غرضجمله در بازار از آن گشتند بندتا چو سود افتاد، مال خود دهندزر در انبان ها، نشسته منتظرتا که سود آید، به بذل آید مُصِر(۴۲)چون ببیند کالهيی(۴۳) در رِبح(۴۴)، بیشسرد گردد عشقش از کالایِ خویشگرم زان ماندهست با آن، کو ندیدکالههایِ خویش را رِبح و مَزیدهمچنین علم و هنرها و حِرَف(۴۵)چون ندید افزون از آنها، در شَرَفتا بِهْ از جان نیست، جان باشد عزیزچون بِهْ آمد، نامِ جان شد چیزِ لیز(۴۶)لُعبَتِ(۴۷) مُرده، بُوَد جانْ طفل راتا نگشت او در بزرگی، طفلْزا(۴۸)این تصوّر، وین تخیّل لُعبَت استتا تو طفلی، پس بدآنَت حاجت استقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #32« وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.»« و زندگىِ دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراىِ آخرت بهتر است. آيا به عقل نمىيابيد؟»قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۴Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #64« وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.»« زندگانى اين دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است.»قرآن کریم، سوره محمد(۴۷)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Muhammad(#47), Line #36« إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۚ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ.»« جز اين نيست كه زندگىِ اينجهانى، بازيچه و بيهودگى است. و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد خدا پاداشهايتان را خواهد داد، و از شما اموالتان را نمىطلبد.»قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»« بدانيد كه زندگى اين جهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و فخرفروشى و افزونجويى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت است كه روييدنيهايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده مىشود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در آخرت، نصيب گروهى، عذاب سخت است و نصيبِ گروهى، آمرزش خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»چون ز طفلی رَست جان، شد در وصالفارغ از حِسّ است و تصویر و خیالنیست مَحرَم، تا بگویم بینفاقتن زدم، وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق(۴۹)مال و تن برفاند، ریزانِ فناحق خریدارش، که اَللهُ اشْتَری'قرآن كريم، سوره توبه(٩)، آيه ١١١Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة…»« یقیناً خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده…»برف ها زآن از ثَمَن(۵۰) اولیسْتَتکه تویی در شک، یقینی نیستَتوین عجب ظَنّ است در تو ای مَهین(۵۱)که نمیپَرَّد به بُستانِ یقینهر گمان تشنهی یقین است ای پسرمیزند اندر تَزایُد(۵۲) بال و پرچون رسد در علم، پس پَر، پا شودمر یقین را عِلمِ او بویا شودزآنکه هست اندر طریقِ مُفْتَتَن(۵۳)علم، کمتر از یقین و فوقِ ظنعلم، جویایِ یقین باشد بدانو آن یقین جویایِ دیدست و عیاناندر اَلها'کُمْ(۵۴) بجُو این را کنوناز پسِ کَلّا(۵۵)، پسِ لَوْ تَعْلَمُونقرآن كريم، سوره تكاثر(۱۰۲)، آيات ۱ تا ۸Quran, Sooreh At-Takathur(#102), Line #1-8« أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ.»(۱)« انباشتگی و همهویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد.»« حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.»(۲)« تا جایی که گورها را دیدار کردید.»« كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۳)« نه چنین است [که شما میپندارید]، در آینده خواهید دانست.»« ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۴)« باز هم، نه چنین است [که شما میپندارید]، در آینده خواهید دانست.»« كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.»(۵)« نه چنین است، اگر به علم یقینی میدانستید.»« لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.»(۶) « البته که دوزخ را خواهید دید.»« ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ.»(۷)« سپس آن را عیناً خواهید دید.»« ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.»(۸)« آن گاه شما در آن روز از نعمتها بازپُرسی خواهید شد.»میکَشَد دانش به بینش ای علیمگر یقین گشتی، ببینندی جَحیم(۵۶)دید زایَد از یقین بیاِمتهال(۵۷)آنچنانک از ظَنّ میزاید خیالاندر اَلها'کُمْ بیانِ این ببینکه شود عِلمُ الْیَقین، عَینُ الْیَقیناز گمان و از یقین بالاترموز ملامت برنمیگردد سَرَم(۵۸)قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54«…يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ…»« در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند.»چون دهانم خورد از حلوایِ اوچشمْروشن گشتم و بینایِ اوپا نهم گستاخ، چون خانه رومپا نلرزانم، نه کورانه رومآنچه گُل را گفت حق، خندانْش کردبا دلِ من گفت و، صد چندانْش کردآنچه زد بر سَرْو و قَدّش راست کردوآنچه از وی نرگس و نسرین بخَوردآنچه نِی را کرد شیرین جان و دلو آنچه خاکی یافت ازو نقش چِگِل(۵۹)آنچه ابرو را چنان طَرّار(۶۰) ساختچهره را گُلگونه و گلنار ساختمر زبان را داد صد افسونگریوآنکه کان را داد زَرِّ جعفری(۶۱)چون درِ زَرّادخانه(۶۲) باز شدغَمْزهایِ(۶۳) چشم، تیرانداز شدبر دلم زد تیر و سوداییم کردعاشق شُکر و شِکَرخاییم کردعاشقِ آنم که هر آن، آنِ اوستعقل و جان، جاندارِ(۶۴) یک مرجانِ اوستمن نلافم، ور بلافم، همچو آبنیست در آتشْکُشیّام اضطرابچون بدزدم؟ چون حَفیظِ(۶۵) مخزن اوستچون نباشم سخترو؟ پشتِ من اوستهر که از خورشید باشد پشتْگرمسختْرو باشد، نه بیم او را، نه شرمهمچو رویِ آفتابِ بیحَذَرگشت رویش خصمْسوز و پَردهدَرهر پیمبر سختْرُو بُد در جهانیکسواره کوفت بر جَیشِ(۶۶) شهانرو نگردانید از ترس و غمییک تنه تنها بزد بر عالَمیسنگ باشد سختْرو و چشمْشوخ(۶۷)او نترسد از جهانِ پُر کلوخکآن کلوخ از خشتْزن، یک لَخْت(۶۸) شدسنگ از صُنعِ خدایی، سخت شدگوسفندان گر بروناند از حسابز انبُهیشان کی بترسد آن قصاب؟کُلُّکُم راعٍ، نبی چون راعی(۶۹) استخلق مانند رَمه، او ساعی(۷۰) استحدیث« کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُلٌ عَن رَعیَّتِهِ.»« جملگیِ شما چوپانید و جملگیِ شما مسئول رمهی خود هستید.»از رَمه، چوپان نترسد در نبردلیکشان حافظ بُوَد از گرم و سردگر زند بانگی ز قهر، او بر رَمهدان ز مِهرست آن، که دارد بر همههر زمان گوید به گوشم بختِ نوکه تو را غمگین کنم، غمگین مشومن تو را غمگین و گریان، زآن کنمتا کِت از چشم بَدان، پنهان کنمتلخ گردانم ز غمها خویِ توتا بگردد چشمِ بَد از رویِ تونه تو صیّادی و جویایِ منی؟بنده و افگندهی رایِ منی؟حیله اندیشی که در من در رسیدر فراق و جُستنِ من بیکسیچاره میجوید پیِ من، دردِ تومیشنودم دوش، آهِ سردِ تومن توانم هم که بی این انتظارره دهم، بنمایمت راهِ گذارتا ازین گردابِ دَوْران، وارهیبر سرِ گنجِ وِصالم پا نهیلیک شیرینی و لذّاتِ مَقَر(۷۱)هست بر اندازهی رنجِ سفرآنگه از شهر و ز خویشان برخوریکز غریبی رنج و محنتها بَری(۲۸) لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا(۲۹) پی: بنیان، شالوده، پایه(۳۰) حارِس: نگهبان(۳۱) اَثیر: آسمان، کُره آتش که بالای کُره هواست(۳۲) اَنبُه: انبوه، بی شمار(۳۳) صَفْدَر: صف شکن(۳۴) بُختی: شتر قوی هیکل دو کوهانه، نوعی شترِ قوی و سرخ رنگ(۳۵) بُر: گندم(۳۶) تَبوراکِ: طبل کوچکی که کشاورزان برای راندن جانوران از مزرعه می زنند.(۳۷) کِفل: بهره، قسمت، واحدِ وزن(۳۸) نوبتگه: جایی که طبل و نقاره و دهل می زنند.(۳۹) بیستَم: توقف کنم(۴۰) حَذَر: ترس، بیم(۴۱) طُمطُراق: کرّوفرّ، نمایش شکوه و جلال، خودنمایی، سروصدا(۴۲) مُصِر: کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرارکننده.(۴۳) کاله: کالا(۴۴) رِبح: نفع، سود، بهره(۴۵) حِرَف: حرفهها، جمع حرفه(۴۶) لیز: سُر خوردنده، لغزنده(۴۷) لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْبازی، عروسک(۴۸) طفلْزا: زاینده کودک، در اینجا منظور رسیدن به حدِّ بلوغ و رشدِ عقلانی است.(۴۹) وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق: خدا به حقیقتِ وصال داناتر است.(۵۰) ثَمَن: قیمت، بها، منظور در اینجا بهشت و یا لقای ذاتِ الهی است.(۵۱) مَهین: خوار و ذليل(۵۲) تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش(۵۳) مُفْتَتَن: مورد امتحان قرار گرفته، آزمون شده(۵۴) اَلها'کُمْ: سرگرم کرد شما را(۵۵) کَلّا: نه چنین است(۵۶) جَحیم: دوزخ، جهنم(۵۷) اِمتهال: مهلت دادن(۵۸) بر نمیگردد سرم: عقیدهام عوض نمی شود.(۵۹) چِگِل: ناحیه ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار میرود.(۶۰) طَرّار: دزد، جیب بُر(۶۱) زَرِّ جعفری: زر ناب، طلای خالص(۶۲) زَرّادخانه: اسلحه خانه(۶۳) غَمز: در لغت به معنیِ اشاره با چشم و ابروست و در اصطلاحِ صوفیه به ظهور و خفایِ حضرت معشوق اطلاق میشود.(۶۴) جاندار: حافظ، نگهبان(۶۵) حَفیظ: نگهدارنده، نگهبان، مراقبتکننده(۶۶) جَیش: لشکر، سپاه، ارتش(۶۷) چشمشوخ: بیحیا، بیشرم(۶۸) لَخْت: سخت، پاره، قسمت(۶۹) راعی: چوپان(۷۰) ساعی: کوشنده، سعی کننده، در اینجا به معنیِ نگهبان و مراقب آمده است.(۷۱) مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه---------------------------مجموع لغات: (۱) مُغانه: منسوب به مُغان، شرابِ مُغانه: شرابی که زرتشتیان به عمل آورند.(۲) سرد: خامی، بی ذوقی، سرد وجودیت: سردی وجود تو را(۳) به ره کردن: بیرون کردن، از سر باز کردن(۴) بیخ: ریشه(۵) خُتَن: مجازاً عالم جان(۶) عَرِّجُوا: عروج کنید(۷) اَمَل: امید، آرزو(۸) بُنیاد: بیخ، پایه، اصل(۹) سُروش: پیامآور(۱۰) سِدْرهنشین: مجازاً فرشتگان مُقَرَّب(۱۱) کُنج: گوشه(۱۲) مِحْنَتْآباد: ماتَمسرا، جای پر از مِحْنَتْ و مَشِقَّت (۱۳) کُنجِ مِحْنَتْآباد: مجازاً دنیا(۱۴) صَفیر زدن: صدا زدن، سوت کشیدن(۱۵) عجوزه: پیرزن، کنایه از دنیای کهنه و عالَمِ پُر محنت است.(۱۶) جَبین: پیشانی(۱۷) صَلا: دعوت عمومی، آواز دادن، صدا زدن(۱۸) حیز: نامرد، در اینجا به معنی ترسو(۱۹) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، زنمانند، در اینجا به معنی ترسو(۲۰) رستم و جاندار: سلحشور و نگاهبان(۲۱) کُدیهساز: گدایی کننده، تکّدی کننده(۲۲) آذر: آتش(۲۳) مَخْمور: مست، خمارآلوده(۲۴) چَغانه: نوعی سازِ موسیقی(۲۵) رَهتوشه: آذوقهی مسافر، توشهی راه(۲۶) طِمّ: دریا و آب فراوان(۲۷) رِمّ: زمین و خاک(منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.)(۲۸) لاحَوْل: منظور لاحَوْلَ و لا قُوَّة اِلّا بِالله به معنی نیست نیرویی به جز نیروی خدا(۲۹) پی: بنیان، شالوده، پایه(۳۰) حارِس: نگهبان(۳۱) اَثیر: آسمان، کُره آتش که بالای کُره هواست(۳۲) اَنبُه: انبوه، بی شمار(۳۳) صَفْدَر: صف شکن(۳۴) بُختی: شتر قوی هیکل دو کوهانه، نوعی شترِ قوی و سرخ رنگ(۳۵) بُر: گندم(۳۶) تَبوراکِ: طبل کوچکی که کشاورزان برای راندن جانوران از مزرعه می زنند.(۳۷) کِفل: بهره، قسمت، واحدِ وزن(۳۸) نوبتگه: جایی که طبل و نقاره و دهل می زنند.(۳۹) بیستَم: توقف کنم(۴۰) حَذَر: ترس، بیم(۴۱) طُمطُراق: کرّوفرّ، نمایش شکوه و جلال، خودنمایی، سروصدا(۴۲) مُصِر: کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرارکننده.(۴۳) کاله: کالا(۴۴) رِبح: نفع، سود، بهره(۴۵) حِرَف: حرفهها، جمع حرفه(۴۶) لیز: سُر خوردنده، لغزنده(۴۷) لُعبَت: هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسبابْبازی، عروسک(۴۸) طفلْزا: زاینده کودک، در اینجا منظور رسیدن به حدِّ بلوغ و رشدِ عقلانی است.(۴۹) وَاللهُ اَعْلَم بِالْوِفاق: خدا به حقیقتِ وصال داناتر است.(۵۰) ثَمَن: قیمت، بها، منظور در اینجا بهشت و یا لقای ذاتِ الهی است.(۵۱) مَهین: خوار و ذليل(۵۲) تَزایُد: زیاد شدن، افزون شدن، افزونی، افزایش(۵۳) مُفْتَتَن: مورد امتحان قرار گرفته، آزمون شده(۵۴) اَلها'کُمْ: سرگرم کرد شما را(۵۵) کَلّا: نه چنین است(۵۶) جَحیم: دوزخ، جهنم(۵۷) اِمتهال: مهلت دادن(۵۸) بر نمیگردد سرم: عقیدهام عوض نمی شود.(۵۹) چِگِل: ناحیه ای در ترکستان که مردمی به غایت زیبا دارد، در ادبِ پارسی به عنوان مظهر زیبایی به کار میرود.(۶۰) طَرّار: دزد، جیب بُر(۶۱) زَرِّ جعفری: زر ناب، طلای خالص(۶۲) زَرّادخانه: اسلحه خانه(۶۳) غَمز: در لغت به معنیِ اشاره با چشم و ابروست و در اصطلاحِ صوفیه به ظهور و خفایِ حضرت معشوق اطلاق میشود.(۶۴) جاندار: حافظ، نگهبان(۶۵) حَفیظ: نگهدارنده، نگهبان، مراقبتکننده(۶۶) جَیش: لشکر، سپاه، ارتش(۶۷) چشمشوخ: بیحیا، بیشرم(۶۸) لَخْت: سخت، پاره، قسمت(۶۹) راعی: چوپان(۷۰) ساعی: کوشنده، سعی کننده، در اینجا به معنیِ نگهبان و مراقب آمده است.(۷۱) مَقَر: جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه-----------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهستبه بام چند برآیی و خانه را چه شدهستفسرده چند نشینی میان هستی خویشتنور آتش عشق و زبانه را چه شدهستبه گرد آتش عشقش ز دور میگردیاگر تو نقرهی صافی میانه را چه شدهستز دردی غم و اندیشه سیر چون نشویجمال یار و شراب مغانه را چه شدهستاگرچه سرد وجودیت گرم درپیچیدبه ره کنش به بهانه بهانه را چه شدهستشکایت ار ز زمانه کند بگو تو ورازمانه بیتو خوش است و زمانه را چه شدهستدرختوار چرا شاخشاخ وسوسهاییگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدهستدر آن ختن که در او شخص هست و صورت نیستمگو فلان چهکس است و فلانه را چه شدهستنشان عشق شد این دل ز شمس تبریزیببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدهستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دام چند بپرسی و دانه را چه شدهستبه بام چند برآیی و خانه را چه شدهستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #378 این جهان دامست و دانهاش آرزودر گریز از دامها روی آر زومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977 مرغ جانش موش شد سوراخجوچون شنید از گربگان او عرجوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728, Divan e Shamsدشمن خویشیم و یار آنکه ما را میکشدغرق دریاییم و ما را موج دریا میکشددیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۳۷Poem(Qazal)# 37, Divan e Hafezبیا که قصر امل سخت سستبنیادستبیار باده که بنیاد عمر بر بادستغلام همت آنم که زیر چرخ کبودز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادستچه گویمت که به میخانه دوش مست و خرابسروش عالم غیبم چه مژدهها دادهستکه ای بلندنظر شاهباز سدرهنشیننشیمن تو نه این کنج محنتآبادستتو را ز کنگرهی عرش میزنند صفیرندانمت که در این دامگه چه افتادهستنصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آرکه این حدیث ز پیر طریقتم یادستمجو درستی عهد از جهان سستنهادکه این عجوزه عروس هزار دامادستغم جهان مخور و پند من مبر از یادکه این لطیفهی عشقم ز رهروی یادسترضا به داده بده وز جبین گره بگشایکه بر من و تو در اختیار نگشادهستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1138, Divan e Shamsچه مایه رنج کشیدم ز یار تا این کاربر آب دیده و خون جگر گرفت قرارهزار آتش و دود و غمست و نامش عشقهزار درد و دریغ و بلا و نامش یارهر آنکه دشمن جان خودست بسم اللهصلای دادن جان و صلای کشتن زاربه من نگر که مرا او به صد چنین ارزدنترسم و نگریزم ز کشتن دلدارچو آب نیل دو رو دارد این شکنجه عشقبه اهل خویش چو آب و به غیر او خونخوارچو عود و شمع نسوزد چه قیمتش باشدکه هیچ فرق نماند ز عود و کندهی خارچو زخم تیغ نباشد به جنگ و نیزه و تیرچه فرق حیز و مخنث ز رستم و جانداربه پیش رستم آن تیغ خوشتر از شکرستنثار تیر بر او لذیذتر ز نثارشکار را به دو صد ناز میبرد این شیرشکار در هوس او دوان قطار قطارشکار کشته به خون اندرون همی زاردکه از برای خدایم بکش تو دیگر باردو چشم کشته به زنده بدان همی نگردکه ای فسردهی غافل بیا و گوش مخارخمش خمش که اشارات عشق معکوسستنهان شوند معانی ز گفتن بسیارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #544 ناز کردن خوشتر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمنآبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsبه گرد آتش عشقش ز دور میگردیاگر تو نقرهی صافی میانه را چه شدهستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرحجو و کدیهسازقرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیات ۱ تا ۳Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.»« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670 حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۹۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3090, Divan e Shamsز بهر پختن تو آتشیست روحانیچو پس جهی چو زنان خام قلتبان باشیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4217 جبرئیلا گر چه یاری میکنیچون برادر پاسداری میکنیای برادر من بر آذر چابکممن نه آن جانم که گردم بیش و کممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsز دردی غم و اندیشه سیر چون نشویجمال یار و شراب مغانه را چه شدهستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۴۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3457 یا تو پنداری که تو نان میخوریزهر مار و کاهش جان میخوریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2063 تا به دیوار بلا نآید سرشنشنود پند دل آن گوش کرشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsاگرچه سرد وجودیت گرم درپیچیدبه ره کنش به بهانه بهانه را چه شدهستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211 شرع بهر دفع شر رایی زنددیو را در شیشهی حجت کندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1502 خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزددیوان حافظ، غزل شمارهٔ ۴۲۸ Poem(Qazal)# 428, Divan e Hafezسحرگاهان که مخمور شبانهگرفتم باده با چنگ و چغانهنهادم عقل را رهتوشه از میز شهر هستیاش کردم روانهنگار میفروشم عشوهیی دادکه ایمن گشتم از مکر زمانهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 492, Divan e Shamsدرختوار چرا شاخشاخ وسوسهاییگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدهستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3288 عقل تو قسمت شده بر صد مهمبر هزاران آرزو و طم و رمجمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #4088 « جواب گفتن مهمان، ایشان را و مَثَل آوردن، به دفع کردن حارسِ کِشت به بانگ دَفّ از کشت، شتری را که کوسِ محمودی بر پشتِ او زدندی.»گفت ای یاران از آن دیوان نیمکه ز لاحولی ضعیف آید پیمکودکی کو حارس کشتی بدیطبلکی در دفع مرغان میزدیتا رمیدی مرغ زآن طبلک ز کشتکشت از مرغان بد بیخوف گشتچونکه سلطان شاه محمود کریمبرگذر زد آن طرف خیمهی عظیمبا سپاهی همچو استارهی اثیرانبه و پیروز و صفدر ملکگیراشتری بد کو بدی حمال کوسبختیی بد پیشرو همچون خروسبانگ کوس و طبل بر وی روز و شبمیزدی اندر رجوع و در طلباندر آن مزرع درآمد آن شترکودک آن طبلک بزد در حفظ برعاقلی گفتش مزن طبلک که اوپختهی طبل است با آنش است خوپیش او چه بود تبوراک تو طفلکه کشد او طبل سلطان بیست کفلعاشقم من کشتهی قربان لاجان من نوبتگه طبل بلاخود تبوراک است این تهدیدهاپیش آنچه دیده است این دیدهاای حریفان من از آنها نیستمکز خیالاتی در این ره بیستممن چو اسماعیلیانم بیحذربل چو اسماعیل آزادم ز سرفارغم از طمطراق و از ریاقل تعالوا گفت جانم را بیاقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۵۱Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #151« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ…»« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم.»گفت پیغمبر که جاد فی السلفبالعطیة من تیقن بالخلفپیامبر فرموده است: هر کس که به عوض در آخرت یقین داشته باشد، در دنیا بخشندگی میکند.هر که بیند مر عطا را صد عوضزود دربازد عطا را زین غرضجمله در بازار از آن گشتند بندتا چو سود افتاد مال خود دهندزر در انبان ها نشسته منتظرتا که سود آید به بذل آید مصرچون ببیند کالهيی در ربح بیشسرد گردد عشقش از کالای خویشگرم زان ماندهست با آن کو ندیدکالههای خویش را ربح و مزیدهمچنین علم و هنرها و حرفچون ندید افزون از آنها در شرفتا به از جان نیست جان باشد عزیزچون به آمد نام جان شد چیز لیزلعبت مرده بود جان طفل راتا نگشت او در بزرگی طفلزااین تصور وین تخیل لعبت استتا تو طفلی پس بدآنت حاجت استقرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۳۲Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #32« وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.»« و زندگى دنيا چيزى جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزگاران را سراى آخرت بهتر است. آيا به عقل نمىيابيد؟»قرآن کریم، سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۴Quran, Sooreh Al-Ankaboot(#29), Line #64« وَمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ ۚ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ.»« زندگانى اين دنيا چيزى جز لهو و لعب نيست. اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است.»قرآن کریم، سوره محمد(۴۷)، آیه ۳۶Quran, Sooreh Muhammad(#47), Line #36« إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۚ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ.»« جز اين نيست كه زندگى اينجهانى، بازيچه و بيهودگى است. و اگر ايمان بياوريد و پرهيزگارى كنيد خدا پاداشهايتان را خواهد داد، و از شما اموالتان را نمىطلبد.»قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا ۖ وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ ۚ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.»« بدانيد كه زندگى اين جهانى بازيچه است و بيهودگى و آرايش و فخرفروشى و افزونجويى در اموال و اولاد. همانند بارانى به وقت است كه روييدنيهايش كافران را به شگفت افكند. سپس پژمرده مىشود و بينى كه زرد گشته است و خاشاك شده است. و در آخرت، نصيب گروهى، عذاب سخت است و نصيبِ گروهى، آمرزش خدا و خشنودى او. و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»چون ز طفلی رست جان شد در وصالفارغ از حس است و تصویر و خیالنیست محرم تا بگویم بینفاقتن زدم والله اعلم بالوفاقمال و تن برفاند ریزان فناحق خریدارش که الله اشتریقرآن كريم، سوره توبه(٩)، آيه ١١١Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111« إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة…»« یقیناً خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشد خریده…»برف ها زآن از ثمن اولیستتکه تویی در شک یقینی نیستتوین عجب ظن است در تو ای مهینکه نمیپرد به بستان یقینهر گمان تشنهی یقین است ای پسرمیزند اندر تزاید بال و پرچون رسد در علم پس پر پا شودمر یقین را علم او بویا شودزآنکه هست اندر طریق مفتتنعلم کمتر از یقین و فوق ظنعلم جویای یقین باشد بدانو آن یقین جویای دیدست و عیاناندر الهاکم بجو این را کنوناز پس کلا پس لو تعلمونقرآن كريم، سوره تكاثر(۱۰۲)، آيات ۱ تا ۸Quran, Sooreh At-Takathur(#102), Line #1-8« أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ.»(۱)« انباشتگی و همهویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد.»« حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ.»(۲)« تا جایی که گورها را دیدار کردید.»« كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۳)« نه چنین است [که شما میپندارید]، در آینده خواهید دانست.»« ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.»(۴)« باز هم، نه چنین است [که شما میپندارید]، در آینده خواهید دانست.»« كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.»(۵)« نه چنین است، اگر به علم یقینی میدانستید.»« لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ.»(۶) « البته که دوزخ را خواهید دید.»« ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ.»(۷)« سپس آن را عیناً خواهید دید.»« ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.»(۸)« آن گاه شما در آن روز از نعمتها بازپرسی خواهید شد.»میکشد دانش به بینش ای علیمگر یقین گشتی ببینندی جحیمدید زاید از یقین بیامتهالآنچنانک از ظن میزاید خیالاندر الهاکم بیان این ببینکه شود علم الیقین عین الیقیناز گمان و از یقین بالاترموز ملامت برنمیگردد سرمقرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴Quran, Sooreh Al-Ma'ida(#5), Line #54«…يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ…»« در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند.»چون دهانم خورد از حلوای اوچشمروشن گشتم و بینای اوپا نهم گستاخ چون خانه رومپا نلرزانم نه کورانه رومآنچه گل را گفت حق خندانش کردبا دل من گفت و صد چندانش کردآنچه زد بر سرو و قدش راست کردوآنچه از وی نرگس و نسرین بخوردآنچه نی را کرد شیرین جان و دلو آنچه خاکی یافت ازو نقش چگلآنچه ابرو را چنان طرار ساختچهره را گلگونه و گلنار ساختمر زبان را داد صد افسونگریوآنکه کان را داد زر جعفریچون در زرادخانه باز شدغمزهای چشم تیرانداز شدبر دلم زد تیر و سوداییم کردعاشق شکر و شکرخاییم کردعاشق آنم که هر آن آن اوستعقل و جان جاندار یک مرجان اوستمن نلافم ور بلافم همچو آبنیست در آتشکشیام اضطرابچون بدزدم چون حفیظ مخزن اوستچون نباشم سخترو پشت من اوستهر که از خورشید باشد پشتگرمسخترو باشد نه بیم او را نه شرمهمچو روی آفتاب بیحذرگشت رویش خصمسوز و پردهدرهر پیمبر سخترو بد در جهانیکسواره کوفت بر جیش شهانرو نگردانید از ترس و غمییک تنه تنها بزد بر عالمیسنگ باشد سخترو و چشمشوخاو نترسد از جهان پر کلوخکآن کلوخ از خشتزن یک لخت شدسنگ از صنع خدایی سخت شدگوسفندان گر بروناند از حسابز انبهیشان کی بترسد آن قصابکلکم راع نبی چون راعی استخلق مانند رمه او ساعی استحدیث« کُلُّکُم راعٍ و کُلُّکُم مَسؤُلٌ عَن رَعیَّتِهِ.»« جملگیِ شما چوپانید و جملگیِ شما مسئول رمهی خود هستید.»از رمه چوپان نترسد در نبردلیکشان حافظ بود از گرم و سردگر زند بانگی ز قهر او بر رمهدان ز مهرست آن که دارد بر همههر زمان گوید به گوشم بخت نوکه تو را غمگین کنم غمگین مشومن تو را غمگین و گریان زآن کنمتا کت از چشم بدان پنهان کنمتلخ گردانم ز غمها خوی توتا بگردد چشم بد از روی تونه تو صیادی و جویای منیبنده و افگندهی رای منیحیله اندیشی که در من در رسیدر فراق و جستن من بیکسیچاره میجوید پی من درد تومیشنودم دوش آه سرد تومن توانم هم که بی این انتظارره دهم بنمایمت راه گذارتا ازین گرداب دوران وارهیبر سر گنج وصالم پا نهیلیک شیرینی و لذات مقرهست بر اندازهی رنج سفرآنگه از شهر و ز خویشان برخوریکز غریبی رنج و محنتها بری----------------