Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #708

04.25.2018 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۰۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی ۱۳۹۷ تاریخ اجرا:  ۲۳ آوریل ۲۰۱۸ ـ ۴ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3058, Divan e Shamsز بامداد درآورد دلبرم جامیبه ناشتاب چشانید خام را خامی(۱)نه باده‌اش ز عَصیر(۲) و نه جامِ او ز زُجاج(۳)نه نُقلِ او چو خسیسان به قند و بادامیبه بادِ باده مرا داد همچو کَه(۴) بر بادبه آبِ گرم مرا کرد یار اِکرامی(۵)بسی نمودم سالوس(۶) و او مرا می‌گفتمکن مکن، که کم افتد ازین به ایامیطریقِ ناز گرفتم، که نی برو امروزستیزه کرد و مرا داد چند دشنامیچنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نیکه گوید این نه مگر جاهلی و یا عامیهزار می‌نکند آنچه کرد دشنامشخراب گشتم، نی ننگ ماند و نی نامیچگونه مست نگردی ز لطفِ آن شاهیکه او خراب کند عالمی به پیغامی؟دلی بباید تا این سخن تمام کنمخراب کرد دلم را چنان دلارامیسری نهادم بر پای او چو مستان منپدید شد سرِ مستِ مرا سرانجامیسر مرا به بر اندر گرفت و خوش بنواختغریب دلبریی و بَدیع(۷) اَنعامی(۸)و آنگه از سرِ رِقَّت(۹) به حاضران می‌گفتنه درخورست چنین مرغ با چنین دامیبه باغ بلبلِ مستم، صَفیرِ(۱۰) من بشنومباش در قفسی و کناره بامیفروکشیدم(۱۱) و باقی غزل نخواهم گفتمگر بیابم چون خویش دوزخ آشامیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3059, Divan e Shamsتو جامِ عشق چه دانی چه شیشه دل(۱۲) باشی؟تو دامِ عشق چه دانی؟ چو مرغِ این دامیز صافِ بَحر نگویم، اگر کَفَش بینیمثالِ زِیْبَق(۱۳) بر هیچ کف نیارامیملول و تیره شدی، مر صفاش را چه گنه؟نبات را چه جنایت چو سرکه آشامی؟که خاک بر سرِ سِرکا(۱۴) و مردِ سرکه فروش(۱۵)که شهدِ صاف ننوشد ز تیره ایّامی(۱۶)به من نگر که در این بزم کمترین عاممز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1231من ببینم دام را اندر هواگر نپوشد چشم عقلم را قضاچون قضا آید، شود دانش به خوابمَه سیه گردد، بگیرد آفتاباز قضا این تَعبیه(۱۷) کی نادر است؟از قضا دان، کو قضا را مُنکر استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 407بَل قَضا حق است و جهدِ بنده حقهین مباش اَعوَر(۱۸) چو ابلیسِ خَلَق(۱۹)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1255پس قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو، همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خُنُک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت، او زاری گرفتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۴۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1740, Divan e Shamsهمیشه دامنِ شادی کشیدمی سوی خویشکشد کنون کفِ شادی به خویش دامانمز بامداد کسی غِلمِلیج(۲۰) می کندمگزاف نیست که من ناشتاب خندانممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shamsسر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغِ حقکی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیاز؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 166بوی کبر و بوی حرص و بوی آزدر سخن گفتن بیاید چون پیازگر خوری سوگند: من کی خورده‌ام؟از پیاز و سیر، تقوی کرده‌امآن دمِ سوگند، غَمّازی(۲۱) کندبر دماغِ همنشینان بر زَنَدپس دعاها رَد شود از بوی آنآن دلِ کژ می‌نماید در زباناِخْسَؤُا(۲۲) آید جوابِ آن دعاچوبِ رد(۲۳) باشد جزای هر دَغا(۲۴)گر حدیثت کژ بُوَد معنیت راستآن کژیِّ لفظ، مقبولِ خداستقرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #108قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِگويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2006اِخسَؤُا بر زشت آواز آمده ستکو ز خونِ خلق، چون سگ بود مستمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره ۴۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tajiaat)# 40, Divan e Shamsرُخَت از ضمیر و فکرت به یقین اثر بیابدچو درونِ کوزه چیزی بُوَد از برون تَلابَد(۲۵)مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۴۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1547, Divan e Shamsای دل تو به هر خیال مغرور مشوپروانه صفت کُشتهٔ هر نور مشوتا خود بینی تو از خدا مانی دورنزدیکتر آی و از خدا دور مشومولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2921, Divan e Shamsساقی این جا هست ای مولا(۲۶)؟ بلیره دهد ما را بر آن بالا؟ بلیپیشِ آن لبهای آری گویِ اوبنده گردد شِکّر و حلوا؟ بلیهست چشمش قُلزُمِ(۲۷) مستی؟ نَعَم(۲۸)هست جَعدَش(۲۹) مایه سودا(۳۰)؟ بلیاین همه بگذشت آن سروِ سَهی(۳۱)خوش برآید همچو گل با ما؟ بلیچون بخسبم زیرِ سایه نخلِ اومن شوم شیرین تر از خرما، بلیهم عَسَس(۳۲)، هم دزد ای جان هر شبیسیم دزدد زان قمرسیما، بلیچون برآید آفتابِ رویِ اودزد گردد عاجز و رسوا، بلیناشتاب آنکس که او حلوا خورَددر دماغِ او کند صَفرا، بلیبس کن، آنکس کو سِری پنهان کندرویَد از سر گلشنِ اَخفی(۳۳) بلیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3398بقیهٔ قصهٔ طعنه زدنِ آن مردِ بیگانه، در شیخآن خَبیث از شیخ می‌لایید(۳۴) ژاژ(۳۵)کَژنگر باشد همیشه عقل کاژ(۳۶)که مَنَش دیدم میانِ مجلسیاو ز تقوی عاریست و مُفلسیور که باور نیستت خیز امشبانتا ببینی فَسقِ(۳۷) شیخت را عیانشب بِبُردش بر سرِ یک روزنیگفت: بنگر فَسق و عشرت کردنیبنگر آن سالوسِ روز و فَسقِ شبروز، همچون مصطفی شب بُولَهَبروز، عبدالله او را گشته نامشب نَعُوذُ بِالَله و در دست، جامدید شیشه در کفِ آن پیر، پُرگفت: شیخا، مر تو را هم هست غُر(۳۸)؟تو نمی‌گفتی که در جامِ شرابدیو می‌میزد(۳۹) شتابان ناشتاب؟گفت: جامم را چنان پر کرده‌اندکاندر او اندر نگنجد یک سِپَند(۴۰)بنگر اینجا هیچ گنجد ذره‌ای؟این سخن را کَژ شنیده غِرّه‌ای(۴۱)جامِ ظاهر، خَمرِ ظاهر نیست ایندور دار این را ز شیخِ غیب‌بینجامِ می هستیِّ شیخ است ای فَلیو(۴۲)کاندر او اندر نگنجد بولِ(۴۳) دیوپُرّ و مالامال از نورِ حق استجامِ تن بشکست، نورِ مطلق استنورِ خورشید ار بیفتد بر حَدَث(۴۴)او همان نورست نَپْذیرَد خَبَث(۴۵)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 881وین نَفَس، جان های ما را همچناناندک اندک دزدد از حبسِ جهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بودآنکه جان پنداشت، خون‌آشام بود مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1333اندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نارِ تو نور، ای بُوالْحَزَن(۴۶)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1352نفسِ خرگوشت به صحرا، در چَراتو به قعرِ این چَهِ چون و چرامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1389سهل شیری دان که صف ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1396هر که را هست از هوس ها جانِ پاکزود بیند حضرت و ایوانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1398چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکی بدانی ثَمَّ وَجْهُ الله را؟ای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #115وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌمشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست. خدا فراخ ‌رحمت و داناست.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1401دو سرِ انگشت بر دو چشم، نِههیچ بینی از جهان؟ انصاف دهگر نبینی، این جهان مَعدوم(۴۷) نیستعیب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نیستتو ز چشم، انگشت را بر دار هینوآنگهانی هرچه می‌خواهی ببینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1407چونکه دیدِ دوست نَبوَد، کور بِهدوست، که او باقی نباشد، دور بِهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1424هیبتِ حق است این، از خلق نیستهیبتِ این مردِ صاحب دَلق(۴۸) نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1501بحثِ عقلی، گر دُر و مَرجان(۴۹) بُوَدآن دگر باشد که بحثِ جان بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1535ای خُنُک(۵۰) آن مرد کز خود رَسته شددر وجودِ زنده‌ پاینده شدوایِ آن زنده که با مُرده نشستمُرده گشت و زندگی از وی بجَستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1541مرغ، کو اندر قفس زندانی استمی‌ نجوید رَستن، از نادانی استروح هایی کز قفس ها رَسته‌اندانبیای رهبرِ شایسته‌انداز برون، آوازشان آید ز دینکه رَهِ رَستن، تو را اینست، اینما به دین رَستیم زین تَنگین قفسجز که این ره نیست چارهٔ این قفسخویش را رنجور سازی، زار زارتا تو را بیرون کنند از اِشتِهار(۵۱)که اشْتِهارِ خلق، بندِ محکم استدر ره، این از بندِ آهن کی کم است؟مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1599گر حجاب از جان ها بر خاستیگفتِ هر جانی، مسیح‌آساستیگر سخن خواهی که گویی چون شِکَرصبر کن از حرص و، این حلوا مَخَورصبر، باشد مُشْتَهای(۵۲) زیرکانهست حلوا، آرزوی کودکانهرکه صبر آورد، گردون بر رَوَدهر که حلوا خورد، واپس‌تر رودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۷۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2776, Divan e Shamsکیست کَمپیرک(۵۳)؟ یکی سالوسکِ(۵۴) بی‌چاشنیتو به تو همچون پیاز و گنده همچون سیرِکی(۱) خام: شراب ناپخته، شراب نورس، مقابل پخته(۲) عَصیر: شیره انگور، شراب(۳) زُجاج: شیشه(۴) کَه: کاه (۵) اِکرام: نیکی، احسان، گرامی داشتن(۶) سالوس: فریب، خدعه، فریب ‌دهنده(۷) بَدیع: تازه، نو(۸) اَنعام: بخشش، نیکی، خوبی(۹) رِقَّت: نرمی و نازکی، رحمت، مهربانی، رقیق بودن(۱۰) صَفیر: بانگ و فریاد، آواز(۱۱) فروکشیدن: خاموش شدن(۱۲) شیشه دل: نازک دل، زود رنج(۱۳) زِیْبَق: جیوه(۱۴) سِرکا: سرکه(۱۵) سرکه فروش: ترش رو، غمگین(۱۶) تیره ایّامی: سیه روزی، بدبختی(۱۷) تَعبیه: آراستن لشکر، مقدمه سازی، فراهم آوردن(۱۸) اَعوَر: کسی که فقط یک چشم دارد(۱۹) خَلَق: کهنه و مندرس(۲۰) غِلمِلیج: غلغلک دادن(۲۱) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده(۲۲) اِخْسَؤُا: دور شوید(۲۳) چوبِ رد: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می رانند (۲۴) دَغا: مکر، فریب، شخص حیله گر(۲۵) تَلابیدن: تراویدن(۲۶) مولا: سَرور، دوست، بنده، بنده آزاد شده(۲۷) قُلزُم: دریا(۲۸) نَعَم: بلی، آری(۲۹) جَعد: موی پیچیده و تابدار(۳۰) سودا: هم هویت شدگی، تندخویی، وسواس، عشق، خیال باطل(۳۱) سَهی: راست و بلند(۳۲) عَسَس: شبگرد و حارس، داروغه(۳۳) اَخفی: خفی تر، پنهان تر، گلشنِ اَخفی: گنج حضور، زنده شدن به بی نهایت خدا، مرحله هفتم(آخرین مرحله) تصوف (۳۴) لاییدن: بیهوده گفتن(۳۵) ژاژ: سخن بیهوده(۳۶) کاژ: لوچ و احول(۳۷) فَسق: هر کار زشت، گناه‌آلود و غیراخلاقی(۳۸) غُر: فریب، نیرنگ(۳۹) میزیدن: ادرار کردن(۴۰) سِپَند: اسفند(۴۱) غِرّه: فریفته، فریب خورده(۴۲) فَلیو: بیهوده، بی سود و بی نفع و بی فایده(۴۳) بول: ادرار(۴۴) حَدَث: نجاست(۴۵) خَبَث: پلیدی، ناپاکی(۴۶) بُوالْحَزَن: اندوهگین(۴۷) مَعدوم: نیست‌ و‌ نابود(۴۸) صاحب دَلق: ژنده پوش(۴۹) مَرجان: نوعی مروارید، جانوری گیاهی شکل که در قسمت های کم عمق دریاهای گرم زندگی می کند.(۵۰) خُنُک: خوشا(۵۱) اِشتِهار: شهرت و آوازه(۵۲) مُشْتَها: خواسته، خواهش(۵۳) کَمپیر: پیر سال‌ خورده، فرتوت، گنده‌ پیر(۵۴) سالوس: مکار، حیله‌گر، ریاکار************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3058, Divan e Shamsز بامداد درآورد دلبرم جامیبه ناشتاب چشانید خام را خامینه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاجنه نقل او چو خسیسان به قند و بادامیبه باد باده مرا داد همچو که بر بادبه آب گرم مرا کرد یار اکرامیبسی نمودم سالوس و او مرا می‌گفتمکن مکن که کم افتد ازین به ایامیطریق ناز گرفتم که نی برو امروزستیزه کرد و مرا داد چند دشنامیچنین شراب و چو من ساقی و تو گویی نیکه گوید این نه مگر جاهلی و یا عامیهزار می‌نکند آنچه کرد دشنامشخراب گشتم نی ننگ ماند و نی نامیچگونه مست نگردی ز لطف آن شاهیکه او خراب کند عالمی به پیغامیدلی بباید تا این سخن تمام کنمخراب کرد دلم را چنان دلارامیسری نهادم بر پای او چو مستان منپدید شد سرِ مست مرا سرانجامیسر مرا به بر اندر گرفت و خوش بنواختغریب دلبریی و بدیع انعامیو آنگه از سرِ رقت به حاضران می‌گفتنه درخورست چنین مرغ با چنین دامیبه باغ بلبل مستم صفیرِ من بشنومباش در قفسی و کناره بامیفروکشیدم و باقی غزل نخواهم گفتمگر بیابم چون خویش دوزخ آشامیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۵۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3059, Divan e Shamsتو جام عشق چه دانی چه شیشه دل باشیتو دام عشق چه دانی چو مرغ این دامیز صاف بحر نگویم اگر کفش بینیمثال زیبق بر هیچ کف نیارامیملول و تیره شدی مر صفاش را چه گنهنبات را چه جنایت چو سرکه آشامیکه خاک بر سرِ سرکا و مرد سرکه فروشکه شهد صاف ننوشد ز تیره ایامیبه من نگر که در این بزم کمترین عاممز بیخودی نشناسم ز خاص تا عامیمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۳۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1231من ببینم دام را اندر هواگر نپوشد چشم عقلم را قضاچون قضا آید شود دانش به خوابمه سیه گردد بگیرد آفتاباز قضا این تعبیه کی نادر استاز قضا دان کو قضا را منکر استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 407بل قضا حق است و جهد بنده حقهین مباش اعور چو ابلیس خلقمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1255پس قضا ابری بود خورشیدپوششیر و اژدرها شود زو همچو موشمن اگر دامی نبینم گاه حکممن نه تنها جاهلم در راه حکمای خنک آن کو نکوکاری گرفتزور را بگذاشت او زاری گرفتمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۷۴۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1740, Divan e Shamsهمیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویشکشد کنون کف شادی به خویش دامانمز بامداد کسی غلملیج می کندمگزاف نیست که من ناشتاب خندانممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۱۹۴ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shamsسر به سر راضی نه‌ای که سر بری از تیغ حقکی دهد بو همچو عنبر چونکه سیری و پیازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 166بوی کبر و بوی حرص و بوی آزدر سخن گفتن بیاید چون پیازگر خوری سوگند من کی خورده‌اماز پیاز و سیر تقوی کرده‌امآن دم سوگند غمازی کندبر دماغ همنشینان بر زندپس دعاها رد شود از بوی آنآن دل کژ می‌نماید در زباناخسؤا آید جواب آن دعاچوب رد باشد جزای هر دغاگر حدیثت کژ بود معنیت راستآن کژی لفظ مقبول خداستقرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #108قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِگويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2006اخسؤا بر زشت آواز آمده ستکو ز خون خلق چون سگ بود مستمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع شماره ۴۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tajiaat)# 40, Divan e Shamsرخت از ضمیر و فکرت به یقین اثر بیابدچو درون کوزه چیزی بود از برون تلابدمولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۱۵۴۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaee)# 1547, Divan e Shamsای دل تو به هر خیال مغرور مشوپروانه صفت کشتهٔ هر نور مشوتا خود بینی تو از خدا مانی دورنزدیکتر آی و از خدا دور مشومولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۲۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2921, Divan e Shamsساقی این جا هست ای مولا بلیره دهد ما را بر آن بالا بلیپیش آن لبهای آری گوی اوبنده گردد شکر و حلوا بلیهست چشمش قلزم مستی نعمهست جعدش مایه سودا بلیاین همه بگذشت آن سروِ سهیخوش برآید همچو گل با ما بلیچون بخسبم زیرِ سایه نخل اومن شوم شیرین تر از خرما بلیهم عسس هم دزد ای جان هر شبیسیم دزدد زان قمرسیما بلیچون برآید آفتاب روی اودزد گردد عاجز و رسوا بلیناشتاب آنکس که او حلوا خورددر دماغ او کند صفرا بلیبس کن آنکس کو سری پنهان کندروید از سر گلشن اخفی بلیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3398بقیهٔ قصهٔ طعنه زدنِ آن مردِ بیگانه، در شیخآن خبیث از شیخ می‌لایید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژکه منش دیدم میان مجلسیاو ز تقوی عاریست و مفلسیور که باور نیستت خیز امشبانتا ببینی فسق شیخت را عیانشب ببردش بر سر یک روزنیگفت بنگر فسق و عشرت کردنیبنگر آن سالوس روز و فسق شبروز همچون مصطفی شب بولهبروز عبدالله او را گشته نامشب نعوذ بالله و در دست جامدید شیشه در کف آن پیر پرگفت شیخا مر تو را هم هست غرتو نمی‌گفتی که در جام شرابدیو می‌میزد شتابان ناشتابگفت جامم را چنان پر کرده‌اندکاندر او اندر نگنجد یک سپندبنگر اینجا هیچ گنجد ذره‌ایاین سخن را کژ شنیده غره‌ایجام ظاهر خمرِ ظاهر نیست ایندور دار این را ز شیخ غیب‌بینجام می هستی شیخ است ای فلیوکاندر او اندر نگنجد بول دیوپر و مالامال از نور حق استجام تن بشکست نور مطلق استنورِ خورشید ار بیفتد بر حدثاو همان نورست نپذیرد خبثمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 881وین نفس جان های ما را همچناناندک اندک دزدد از حبس جهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 918حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بودآنکه جان پنداشت خون‌آشام بود مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1333اندک اندک آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ای بوالحزنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1352نفس خرگوشت به صحرا در چراتو به قعر این چه چون و چرامولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1389سهل شیری دان که صف ها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1396هر که را هست از هوس ها جان پاکزود بیند حضرت و ایوان پاکمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1398چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه راکی بدانی ثم وجه الله راای کسی که چشم دلت از موهای زائد هوی و هوس پاک نشده است، چون همراه وسوسه های شیطان بدخواه هستی، کی بدین حقیقت واقف خواهی شد که آدمی به هر جا روی آورد، ذات حضرت حق در آن جا متجلی است؟قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #115وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌمشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر جاى كه رو كنيد، همان جا رو به خداست. خدا فراخ ‌رحمت و داناست.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1401دو سرِ انگشت بر دو چشم نههیچ بینی از جهان انصاف دهگر نبینی این جهان معدوم نیستعیب جز ز انگشت نفس شوم نیستتو ز چشم انگشت را بر دار هینوآنگهانی هرچه می‌خواهی ببینمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1407چونکه دید دوست نبود کور بهدوست که او باقی نباشد دور بهمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1424هیبت حق است این از خلق نیستهیبت این مرد صاحب دلق نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1501بحث عقلی گر در و مرجان بودآن دگر باشد که بحث جان بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1535ای خنک آن مرد کز خود رسته شددر وجود زنده‌ پاینده شدوای آن زنده که با مرده نشستمرده گشت و زندگی از وی بجستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1541مرغ کو اندر قفس زندانی استمی‌ نجوید رستن از نادانی استروح هایی کز قفس ها رسته‌اندانبیای رهبرِ شایسته‌انداز برون آوازشان آید ز دینکه ره رستن تو را اینست اینما به دین رستیم زین تنگین قفسجز که این ره نیست چارهٔ این قفسخویش را رنجور سازی زار زارتا تو را بیرون کنند از اشتهارکه اشتهارِ خلق بند محکم استدر ره این از بند آهن کی کم استمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1599گر حجاب از جان ها بر خاستیگفت هر جانی مسیح‌آساستیگر سخن خواهی که گویی چون شکرصبر کن از حرص و این حلوا مخورصبر باشد مشتهای زیرکانهست حلوا آرزوی کودکانهرکه صبر آورد گردون بر رودهر که حلوا خورد واپس‌تر رودمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۷۷۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2776, Divan e Shamsکیست کمپیرک یکی سالوسک بی‌چاشنیتو به تو همچون پیاز و گنده همچون سیرِکی

More episodes from Ganj e Hozour Programs