Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #954

03.17.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۵۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۱۵ مارس ۲۰۲۳ -۲۵ اسفندبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۵۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۵۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۵۴ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنگوهرِ باقی، درآ در دیده‌هاسنگ بستان، باقیان را برشکنز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاباخترانِ آسمان را برشکنغیب‌دان کن سینه‌هایِ خلق راسینه‌هایِ عیب‌دان را برشکنبانشان از بی‌نشان پرده شدهبی‌نشانی، هر نشان را برشکنروزِ مطلق کن شبِ تاریک رابارنامهٔ(۱) پاسبان را برشکنشمسِ تبریز، آفتابی آفتابشمعِ جان و شمعدان را برشکن(۱) بارنامه: فهرستِ بار، فهرستِ همانیدگی‌ها----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنگوهرِ باقی، درآ در دیده‌هاسنگ بستان، باقیان را برشکنز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاباخترانِ آسمان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241تا نخوانی لا و اِلّاَ الله رادر نيابی مَنهَجِ(۲) این راه را(۲) مَنهَج: راه آشکار و روشن----------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۲۷Poem(Qazal)#227, Divan e Hafezگر چه بر واعظِ(۳) شهر این سخن آسان نشودتا ریا(۴) وَرزَد و سالوس(۵)، مسلمان نشودرندی آموز و کَرَم کُن که نه چندان هنر استحَیَوانی که ننوشد مِی و انسان نشودگوهرِ پاک بِباید که شود قابلِ فیض(۶)ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ(۷) و مرجان نشوداسمِ اعظم(۸) بِکُنَد کارِ خود ای دل، خوش باشکه به تَلبیس(۹) و حیَل(۱۰)، دیو مسلمان نشودعشق می‌ورزم و امّید که این فَنِّ شریفچون هنرهایِ دگر موجب حِرمان(۱۱) نشودذرّه را تا نَبُوَد همّتِ عالی حافظطالبِ چشمهٔ خورشیدِ درخشان نشود(۳) واعظ: ناصح، پند دهنده(۴) ریا: دورویی(۵) سالوس: فریب، تملّق، چرب‌زبانی(۶) قابلِ فیض: لایقِ بخشش و عطا(۷) لؤلؤ: مروارید(۸) اسمِ اعظم: نامی از نام‌های خداوند که اعجازگر است(۹) تَلبیس: لباس عوض کردن، روی‌پوش(۱۰) حیَل: جمعِ حیله(۱۱) حِرمان: ناامیدی----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۲)(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۳)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۴) حَدید: آهن----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درونِ سینه شرحت داده‌ایمشرح اَندر سینه‌ات بِنهاده‌ایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۵) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون‌ست، نه موقوفِ علل(۱۵) نَفَخْتُ: دمیدم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکانمی‌دویم اندر مکان و لامَکانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۶) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجانِ جانهایی تو، جان را برشکنکس تویی، دیگر کسان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shamsبر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستتبر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشدوآن غصّه که می‌گویی: آن چاره نکردم دیهر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۱۷) باشد(۱۷) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جانجان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsفراغتی دَهَدَم عشقِ تو ز خویشاونداز آنکه عشقِ تو بنیادِ عافیت(۱۸) برکَند(۱۸) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsگوهرِ باقی، درآ در دیده‌هاسنگ بستان، باقیان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsساقیِ باقی‌ست خوش و عاشقانخاکِ سیه بر سرِ این باقیانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #77بلک ازو کن عاریت(۱۹) چشم و نظرپس ز چشمِ او به رویِ او نگر(۱۹) عاریَت کردن: قرض گرفتن----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو، به چشمِ خود نِگرمَنگر از چشمِ سَفیهی(۲۰) بی‌خبر(۲۰) سَفیه: احمق، نادان، ابله----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4054ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَرچند می‌ارزد بدین تاب و هنر گفت: افزون ز آنچه تانم گفت منگفت: اکنون زود خُردش درشکنسنگ‌ها در آستین بودش، شتاب خُرد کردش، پیشِ او بود آن صواب(۲۱)(۲۱) صواب: درست----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsز آسمانِ حق بتاب، ای آفتاباخترانِ آسمان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذَرّه نهانناگهان آن ذرّه بگشاید دهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsغیب‌دان کن سینه‌هایِ خلق راسینه‌هایِ عیب‌دان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3036چون که بر سر مر تو را دَه ریش(۲۲) هستمَرهَمَت بر خویش باید کار بَستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت، جایِ اِرْحَمُوست(۲۳)گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشحدیث«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»(۲۲) ریش: زخم(۲۳) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944پاک کن دو چشم را از مویِ عیبتا ببینی باغ و سَروستانِ(۲۴) غیب(۲۴) سَروستانِ: جایی که درختِ سرو بسیار باشد، بوستان----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1065در دلِ سالِک اگر هست آن رُموزرمزدانی نیست سالِک را هنوزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیان(۲۵)زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۲۶)(۲۵) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۲۶) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsبانشان از بی‌نشان پرده شدهبی‌نشانی، هر نشان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۲۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۲۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1280این جهانِ نیست، چون هستان شدهوآن جهانِ هست، بس پنهان شدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1048, Divan e Shamsز انکارت برویَد پرده‌هاییمکُن در کارِ آن دلبر تو انکارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsشمسِ تبریز، آفتابی آفتابشمعِ جان و شمعدان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396آفتابی خویش را ذرّه نمودواندک اندک، رویِ خود را برگشودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذَرّه نهانناگهان آن ذرّه بگشاید دهانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۸)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۲۹)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه، خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۳۰) راقرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۳۰) بحر: دریا----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387آن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۳۱) شد(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #388«قصّۀ مسجدِ اَقْصیٰ و خَرّوب و عزم کردنِ داود علیه‌السّلام پیش از سلیمان علیه‌السّلام، بر بنایِ آن مسجد» چون درآمد عزمِ داودی به تنگکه بسازد مسجدِ اَقْصیٰ به سنگ وحی کردش حق که ترکِ این بخوانکه ز دَستت برنیاید این مکان نیست در تقدیرِ ما آنکه تو اینمسجدِ اَقْصیٰ برآری ای گُزین گفت: جُرمم چیست ای دانایِ رازکه مرا گویی که مسجد را مساز؟ گفت: بی‌جُرمی، تو خون‌ها کرده‌ایخونِ مظلومان به گردن بُرده‌ای که ز آوازِ تو خلقی بی‌شمارجان بدادند و شدند آن را شکارخون بسی رفته‌ست بر آوازِ توبر صدایِ خوبِ جان‌پردازِ(۳۲) تو گفت: مغلوبِ تو بودم، مستِ تودستِ من بربسته بود از دستِ تونه که هر مغلوبِ شَه مرحوم(۳۳) بود؟نَه که اَلْـمَغْلُوبُ کَالْـمَعْدُوم بود؟مگر نه اینست که هر که مقهورِ شاهِ حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیرد؟ و مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده است؟گفت: این مغلوب، معدومی‌ست کوجز به نسبت نیست معدوم، اَیْقِنُوا(۳۴)حضرت حق به داود(ع) جواب فرمود: درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی، امّا هر مغلوبی، معدومِ مطلق نیست. «یقین پیدا کنید.»قرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»(۳۲) جان‌پرداز: جان‌ستان(۳۳) مرحوم: کسی که موردِ رحمت و شفقت قرار گیرد.(۳۴) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۳۵) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همی‌خواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #398 این چنین معدوم کو از خویش رفتبهترینِ هست‌ها افتاد و زَفت او به نسبت با صفاتِ حق فناستدر حقیقت در فنا او را بقاستجملۀ ارواح در تدبیرِ اوستجملۀ اَشباح(۳۶) هم در تیرِ اوستآنکه او مغلوب اندر لطفِ ماستنیست مُضْطَر، بلکه مُختارِ وَلاست(۳۷)کسی که عشق الهی را انتخاب کند با فنا کردنِ «من ذهنی» یا وجودِ مجازی خود «تعظیمِ خدا» را درک می‌کند و از آن بهره‌مند می‌گردد.(۳۶) اَشباح: جمعِ شَبَح به معنی تن، کالبد، سیاهی‌ای که از دور به نظر آید. در اینجا منظور مرتبهٔ جسم و جسمانیت است.(۳۷) وَلا: وَلاء، دوستی، محبّت، نزدیکی----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064زآن عَوانِ(۳۸) مُقتَضی(۳۹) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت است(۳۸) عَوان: مأمور(۳۹) مُقتَضی: خواهش‌گر----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402مُنتهایِ اختیار آن است خَودکه اختیارش گردد اینجا مُفْتَقَد(۴۰) اختیاری را نبودی چاشنی(۴۱)گر نگشتی آخِر او محو از منیدر جهان گر لقمه و گر شربت استلذّتِ او فرعِ محوِ لذّت استگرچه از لذّات، بی‌تأثیر شدلذّتی بود او و لذّت‌گیر(۴۲) شد(۴۰) مُفْتَقَد: گم کرده شده(۴۱) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.(۴۲) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب کنندهٔ لذّت و خوشی.----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #406 «شرحِ اِنَّمَاالْـمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ وَالْعُلَمٰاءُ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ، خاصّه اتحادِ داود و سلیمان و سایرِ انبیاء علیهم‌السّلام که اگر یکی از ایشان را منکر شوی، ایمان به هیچ نبی درست نباشد، و این علامتِ اتّحاد است که یک خانه از آن هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار، قایم نماند که لٰانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ وَالْعٰاقِلُ یَکْفیهِ الْاِشٰارَةُ. این خود از اشارت گذشت»قرآن کریم، سورهٔ حُجُرات (۴۹)، آیهٔ ۱۰Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #10«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»«هر آينه مؤمنان برادرانند. ميان برادرانتان آشتى بيفكنيد و از خدا بترسيد، باشد كه بر شما رحمت آرد.»قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۴Quran, Al-i-Imran(#3), Line #84«… لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ… .»«… ميان هيچ يك از ايشان فرقى نمى‌نهيم… .»عبارت«الْعٰاقِلُ یَکْفیهِ الْاِشٰارَةُ.»«شخص خردمند را اشارتی کافی است.»گرچه بَرنآیَد به جهد و زورِ تولیک مسجد را برآرَد پُورِ تو کردۀ او کردۀ‌ توست ای حکیممؤمنان را اِتّصالی دان قدیم مؤمنان معدود، لیک ایمان یکیجسمشان معدود، لیکن جان یکیغیرِ فهم و جان که در گاو و خر استآدمی را عقل و جانی دیگر است باز غیرِ جان و عقلِ آدمیهست جانی در ولیِّ آن دَمی جانِ حیوانی ندارد اتّحادتو مَجُو این اتّحاد از روحِ بادگر خورَد این نان، نگردد سیر آنور کَشَد بار این، نگردد او گران بلکه این شادی کند از مرگِ اواز حسد میرد، چو بیند برگِ او جانِ گُرگان و سگان هر یک جداستمُتّحد جان‌هایِ شیرانِ خداستجمع گفتم جان‌هاشان من به اسمکآن یکی جان صد بُوَد نِسبَت به جسم همچو آن یک نورِ خورشیدِ سَماصد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‌ها لیک یک باشد همۀ انوارشانچونکه برگیری تو دیوار از میانچون نمانَد خانه‌ها را قاعدهمؤمنان مانند، نَفْسِ واحده فرق و اشکالات آید زین مقالزآنکه نَبْوَد مِثل، این باشد مِثال فرق‌ها بی‌حد بُوَد از شخصِ شیرتا به شخصِ آدمیزادِ دلیرحدیث«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»«مؤمنان مانند نفسی واحدند.»لیک در وقتِ مثال ای خوش‌نظراتّحاد از رویِ جانبازی نگر کآن دلیر آخِر مثالِ شیر بودنیست مثلِ شیر در جملۀ‌ حُدود متّحد، نقشی ندارد این سراتا که مِثلی وانمایم من تو را هم مثالِ ناقصی دست آورمتا ز حیرانی خِرَد را واخَرَم شب به هر خانه چراغی می‌نهندتا به نورِ آن ز ظُلمت می‌رهند آن چراغ این تن بُوَد، نورش چو جانهست محتاجِ فَتیل و این و آنآن چراغِ شش فَتیلۀ‌ این حواسجملگی بر خواب و خور دارد اساس بی‌خور و بی‌خواب نَزْیَد نیم دَمبا خور و با خواب نَزْیَد نیز هم بی‌فَتیل و روغنش نَبْوَد بقابا فَتیل و روغن، او هم بی‌وفازآنکه نورِ علّتی‎‌اش(۴۳) مرگ‌جُوستچون زیَد؟ که روزِ روشن(۴۴) مرگِ اوست جمله حسّ‌های بَشَر هم بی‌بقاستزآنکه پیشِ نورِ روزِ حَشْر، لاست نورِ حسّ و جانِ بابایانِ مانیست کُلّی فانی و لا، چون گیالیک مانندِ ستاره و ماهتابجمله مَحوند از شعاعِ آفتاب آنچنانکه سوز و دردِ زخمِ کیک(۴۵)محو گردد چون درآید مار اِلَیْک(۴۶) آن چنانکه عُور(۴۷) اندر آب جَستتا در آب از زخم زنبوران بِرَستمی‌کند زنبور بر بالا طوافچون برآرد سَر، ندارندش معاف آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمانهست یادِ آن فلانه و آن فلان دَم بخور در آبِ ذکر و صبر کنتا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُنقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸Quran, Al-Ra’d(#13), Line #28«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»«… آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»بعد از آن تو طبعِ آن آبِ صفاخود بگیری جملگی سر تا به پا آنچنان کز آب، آن زنبورِ شرّمی‌گریزد، از تو هم گیرد حَذَر بعد از آن خواهی تو دُور از آب باشکه به سِر هم‌ طبعِ آبی خواجه‌تاشپس کسانی کز جهان بگْذشته‌اندلا نی‌اند و در صفات آغشته‌اند در صفاتِ حق، صفاتِ جمله‌شانهمچو اختر، پیشِ آن خور بی‌نشان گر ز قُرآن نَقْل خواهی، ای حَرون(۴۸)خوان: جَمیعٌ هُمْ‎ لَدَیْنٰا مُحْضَرُون(۴۹)قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۲Quran, Yaseen(#36), Line #32«وَإِنْ كُلٌّ لَـمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»«و كس نماند مگر آنكه نزد ما حاضرش آرند.»مُحْضَرُون معدوم نَبْوَد، نیک بینتا بقایِ روح‌ها دانی یقین روحِ محجوب از بقا، بس در عذابروحِ واصِل در بقا، پاک از حجاب زین چراغِ حِسِّ حیوان، اَلْـمُراد(۵۰)گفتمت هان تا نجویی اتّحاد روحِ خود را مُتَّصل کن ای فلانزود با ارواحِ قُدسِ سالکان صد چراغت ار مُرَند(۵۱)، ار بیستند(۵۲)پس جُدااند و یگانه نیستند زآن همه جنگند این اصحابِ ماجنگ کس نشْنید اندر انبیازآنکه نورِ انبیا خورشید بودنورِ حسِّ ما چراغ و شمع و دود یک بمیرد، یک بمانَد تا به روزیک بُوَد پژمرده، دیگر بافُروز جانِ حیوانی بُوَد حَیّ(۵۳) از غذی(۵۴)هم بمیرد او به هر نیک و بذی(۵۵)گر بمیرد این چراغ و، طَی شودخانۀ همسایه، مُظْلَم کَی شود؟ نورِ آن خانه چو بی این هم به پاستپس چراغِ حسِّ هر خانه جُداست این مثالِ جانِ حیوانی بُوَدنه مثالِ جانِ رَبّانی بُوَدباز از هندویِ شب(۵۶) چون ماه زاددر سرِ هر روزنی نوری فتاد نورِ آن صد خانه را تو یک شُمَرکه نمانَد نورِ این، بی آن دگر تا بُوَد خورشیدِ تابان بر افقهست در هر خانه نورِ او قُنُق(۵۷)باز چون خورشیدِ جان، آفِل شودنورِ جملۀ خانه‌ها زایل شود این مثالِ نور آمد مِثل، نی مر تو را هادی عَدُو را رهزنی بر مثالِ عنکبوت آن زشتْ‌خوپرده‌هایِ گَنده را بَر بافد او از لُعابِ خویش پردۀ‌ نور کرددیدۀ ادراکِ خود را کور کرد گردنِ اسب ار بگیرد، برخورَد(۵۸)ور بگیرد پاش، بستاند لگد کم نشین بر اسبِ توسن(۵۹) بی‌لگامعقل و دین را پیشوا کن وَالسَّلاماندرین آهنگ(۶۰)، منگر سُست و پستکاندرین ره، صبر و شِقِّ اَنْفُس استقرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۷Quran, Al-Nahl(#16), Line #7«وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ.»«بارهايتان را به شهرهايى كه جز به رنج تن بدانها نتوانيد رسيد، حمل مى‌كنند، زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است.»(۴۳) عِلّتی‎‌: مریض(۴۴) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.(۴۵) کَیک: حشرهٔ کَک (۴۶) اِلَیْک: به سوی تو(۴۷) عُور: برهنه(۴۸) حَرون: سرکش و نافرمان(۴۹) مُحْضَرُون: حاضر کرده شدگان(۵۰) اَلْـمُراد: منظورِ من این است.(۵۱) مُرَند: می‌میرند(۵۲) بیستند: بایستند، زنده بمانند، فروزان باشند(۵۳) حَیّ:‌ زنده(۵۴) غذی: غذا(۵۵) بذی: بدی(۵۶) هندویِ شب: شب سیاه(۵۷) قُنُق: میهمان(۵۸) برخورَد: برخوردار شود، کامران گردد، دریابد(۵۹) اسبِ توسن: اسبِ رام نشده، اسبِ سرکش(۶۰) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون-------------------------مجموع لغات:(۱) بارنامه: فهرستِ بار، فهرستِ همانیدگی‌ها(۲) مَنهَج: راه آشکار و روشن(۳) واعظ: ناصح، پند دهنده(۴) ریا: دورویی(۵) سالوس: فریب، تملّق، چرب‌زبانی(۶) قابلِ فیض: لایقِ بخشش و عطا(۷) لؤلؤ: مروارید(۸) اسمِ اعظم: نامی از نام‌های خداوند که اعجازگر است(۹) تَلبیس: لباس عوض کردن، روی‌پوش(۱۰) حیَل: جمعِ حیله(۱۱) حِرمان: ناامیدی(۱۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۴) حَدید: آهن(۱۵) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۷) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن(۱۸) عافیت: سلامت، زُهد، پرهیزکاری، مجازاً محافظه‌کاری(۱۹) عاریَت کردن: قرض گرفتن(۲۰) سَفیه: احمق، نادان، ابله(۲۱) صواب: درست(۲۲) ریش: زخم(۲۳) اِرْحَمُو: فعل امر به معنی رحم کنید.(۲۴) سَروستانِ: جایی که درختِ سرو بسیار باشد، بوستان(۲۵) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه(۲۶) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ(۲۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۲۸) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۹) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۳۰) بحر: دریا(۳۱) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی برویَد آن را ویران می‌کند.(۳۲) جان‌پرداز: جان‌ستان(۳۳) مرحوم: کسی که موردِ رحمت و شفقت قرار گیرد.(۳۴) اَیْقِنُوا: یقین پیدا کنید.(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۳۶) اَشباح: جمعِ شَبَح به معنی تن، کالبد، سیاهی‌ای که از دور به نظر آید. در اینجا منظور مرتبهٔ جسم و جسمانیت است.(۳۷) وَلا: وَلاء، دوستی، محبّت، نزدیکی(۳۸) عَوان: مأمور(۳۹) مُقتَضی: خواهش‌گر(۴۰) مُفْتَقَد: گم کرده شده(۴۱) چاشنی: مقداری اندک از خوراک که برای مزّه کردن بچشند، در اینجا به معنی لذّت و حلاوت است.(۴۲) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب کنندهٔ لذّت و خوشی.(۴۳) عِلّتی‎‌: مریض(۴۴) روزِ روشن: در اینجا به معنی اجل و فرارسیدن لحظه‌ای است که باید شبِ دنیا را ترک گفت و قدم به عرصهٔ روشن نشئهٔ دیگر نهاد.(۴۵) کَیک: حشرهٔ کَک (۴۶) اِلَیْک: به سوی تو(۴۷) عُور: برهنه(۴۸) حَرون: سرکش و نافرمان(۴۹) مُحْضَرُون: حاضر کرده شدگان(۵۰) اَلْـمُراد: منظورِ من این است.(۵۱) مُرَند: می‌میرند(۵۲) بیستند: بایستند، زنده بمانند، فروزان باشند(۵۳) حَیّ:‌ زنده(۵۴) غذی: غذا(۵۵) بذی: بدی(۵۶) هندویِ شب: شب سیاه(۵۷) قُنُق: میهمان(۵۸) برخورَد: برخوردار شود، کامران گردد، دریابد(۵۹) اسبِ توسن: اسبِ رام نشده، اسبِ سرکش(۶۰) آهنگ: قصد و اراده، راه و رسم، قاعده و قانون----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجان جانهایی تو جان را برشکنکس تویی دیگر کسان را برشکنگوهر باقی درآ در دیده‌هاسنگ بستان باقیان را برشکنز آسمان حق بتاب ای آفتاباختران آسمان را برشکنغیب‌دان کن سینه‌های خلق راسینه‌های عیب‌دان را برشکنبانشان از بی‌نشان پرده شدهبی‌نشانی هر نشان را برشکنروز مطلق کن شب تاریک رابارنامه پاسبان را برشکنشمس تبریز آفتابی آفتابشمع جان و شمعدان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجان جانهایی تو جان را برشکنکس تویی دیگر کسان را برشکنگوهر باقی درآ در دیده‌هاسنگ بستان باقیان را برشکنز آسمان حق بتاب ای آفتاباختران آسمان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1241تا نخوانی لا و الا الله رادر نيابی منهج این راه راحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۲۲۷Poem(Qazal)#227, Divan e Hafezگر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشودتا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشودرندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر استحیوانی که ننوشد می و انسان نشودگوهر پاک بباید که شود قابل فیضور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشوداسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باشکه به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشودعشق می‌ورزم و امید که این فن شریفچون هنرهای دگر موجب حرمان نشودذره را تا نبود همت عالی حافظطالب چشمه خورشید درخشان نشودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1067که درون سینه شرحت داده‌ایمشرح اندر سینه‌ات بنهاده‌ایممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگانهای حکم کن فکانمی‌دویم اندر مکان و لامکانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsجان جانهایی تو جان را برشکنکس تویی دیگر کسان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shamsبر هر چه امیدستت کی گیرد او دستتبر شکل عصا آید وآن مار دوسر باشدوآن غصه که می‌گویی آن چاره نکردم دیهر چاره که پنداری آن نیز غرر باشدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274جان جان چون واکشد پا را ز جانجان چنان گردد که بی‌‌جان تن بدان‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #937, Divan e Shamsفراغتی دهدم عشق تو ز خویشاونداز آنکه عشق تو بنیاد عافیت برکندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsگوهر باقی درآ در دیده‌هاسنگ بستان باقیان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsساقی باقی‌ست خوش و عاشقانخاک سیه بر سر این باقیانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #77بلک ازو کن عاریت چشم و نظرپس ز چشم او به روی او نگرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3342چشم ‌داری تو به چشم خود نگرمنگر از چشم سفیهی بی‌خبرمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4054ای ایاز اکنون نگویی کین گهرچند می‌ارزد بدین تاب و هنر گفت افزون ز آنچه تانم گفت منگفت اکنون زود خردش درشکنسنگ‌ها در آستین بودش شتاب خرد کردش پیش او بود آن صوابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsز آسمان حق بتاب ای آفتاباختران آسمان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsغیب‌دان کن سینه‌های خلق راسینه‌های عیب‌دان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3036چون که بر سر مر تو را ده ریش هستمرهمت بر خویش باید کار بستعیب کردن ریش را داروی اوستچون شکسته گشت جای ارحموستگر همان عیبت نبود ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشحدیث«اِرْحَمُوا تُرحَمُوا»«رحم کنید، تا بر شما رحم شود.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944پاک کن دو چشم را از موی عیبتا ببینی باغ و سروستان غیبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1065در دل سالک اگر هست آن رموزرمزدانی نیست سالک را هنوزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsشب که جهان است پر از لولیانزهره زند پرده شنگولیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsبانشان از بی‌نشان پرده شدهبی‌نشانی هر نشان را برشکنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1280این جهان نیست چون هستان شدهوآن جهان هست بس پنهان شدهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1048, Divan e Shamsز انکارت بروید پرده‌هاییمکن در کار آن دلبر تو انکارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2011, Divan e Shamsشمس تبریز آفتابی آفتابشمع جان و شمعدان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1396آفتابی خویش را ذره نمودواندک اندک روی خود را برگشودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480مرغ جذبه ناگهان پرد ز عشچون بدیدی صبح شمع آنگه بکشچشم‌ها چون شد گذاره نور اوستمغزها می‌بیند او در عین پوستبیند اندر ذره خورشید بقابیند اندر قطره کل بحر راقرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387آن زمان کت امتحان مطلوب شدمسجد دین تو پر خروب شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #388قصه مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیه‌السلام پیش از سلیمان علیه‌السلام بر بنای آن مسجد چون درآمد عزم داودی به تنگکه بسازد مسجد اقصی به سنگ وحی کردش حق که ترک این بخوانکه ز دستت برنیاید این مکان نیست در تقدیر ما آنکه تو اینمسجد اقصی برآری ای گزین گفت جرمم چیست ای دانای رازکه مرا گویی که مسجد را مساز گفت بی‌جرمی تو خون‌ها کرده‌ایخون مظلومان به گردن برده‌ای که ز آواز تو خلقی بی‌شمارجان بدادند و شدند آن را شکارخون بسی رفته‌ست بر آواز توبر صدای خوب جان‌پرداز تو گفت مغلوب تو بودم مست تودست من بربسته بود از دست تونه که هر مغلوب شه مرحوم بودنه که الـمغلوب کالـمعدوم بودمگر نه اینست که هر که مقهور شاه حقیقت شود مورد رحمت قرار می‌گیردو مگر نه اینست که هر که مغلوب شود گویی معدوم شده استگفت این مغلوب معدومی‌ست کوجز به نسبت نیست معدوم ایقنواحضرت حق به داود(ع) جواب فرمود درست است که تو مغلوب و مقهور من بودی اما هر مغلوبی معدوم مطلق نیست یقین پیدا کنیدقرآن کریم، سورهٔ حِجر (۱۵)، آیهٔ ۹۹Quran, Al-Hijr(#15), Line #99«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ.»«و پروردگارت را پرستش کن، تا یقین (مرگ) تو را در رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنگر همی‌خواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #398 این چنین معدوم کو از خویش رفتبهترینِ هست‌ها افتاد و زَفت او به نسبت با صفات حق فناستدر حقیقت در فنا او را بقاستجمله ارواح در تدبیر اوستجمله اشباح هم در تیر اوستآنکه او مغلوب اندر لطف ماستنیست مضطر بلکه مختار ولاستکسی که عشق الهی را انتخاب کند با فنا کردن من ذهنی یا وجود مجازی خود تعظیم خدا را درک می‌کند و از آن بهره‌مند می‌گرددمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4064زآن عوان مقتضی که شهوت استدل اسیر حرص و آز و آفت استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #402منتهای اختیار آن است خودکه اختیارش گردد اینجا مفتقد اختیاری را نبودی چاشنیگر نگشتی آخر او محو از منیدر جهان گر لقمه و گر شربت استلذت او فرع محو لذت استگرچه از لذات بی‌تأثیر شدلذتی بود او و لذت‌گیر شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #406 شرح انماالـمومنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیاء علیهم‌السلام که اگر یکی از ایشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحاد است که یک خانه از آن هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار، قایم نماند که لانفرق بین احد منهم والعاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشتقرآن کریم، سورهٔ حُجُرات (۴۹)، آیهٔ ۱۰Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #10«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»«هر آينه مؤمنان برادرانند. ميان برادرانتان آشتى بيفكنيد و از خدا بترسيد، باشد كه بر شما رحمت آرد.»قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۸۴Quran, Al-i-Imran(#3), Line #84«… لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ… .»«… ميان هيچ يك از ايشان فرقى نمى‌نهيم… .»عبارت«الْعٰاقِلُ یَکْفیهِ الْاِشٰارَةُ.»«شخص خردمند را اشارتی کافی است.»گرچه برنآید به جهد و زور تولیک مسجد را برآرد پور تو کرده او کرده توست ای حکیممؤمنان را اتصالی دان قدیم مؤمنان معدود لیک ایمان یکیجسمشان معدود لیکن جان یکیغیر فهم و جان که در گاو و خر استآدمی را عقل و جانی دیگر است باز غیر جان و عقل آدمیهست جانی در ولی آن دمی جان حیوانی ندارد اتحادتو مجو این اتحاد از روح بادگر خورد این نان نگردد سیر آنور کشد بار این نگردد او گران بلکه این شادی کند از مرگ اواز حسد میرد چو بیند برگ او جان گرگان و سگان هر یک جداستمتحد جان‌های شیران خداستجمع گفتم جان‌هاشان من به اسمکآن یکی جان صد بود نسبت به جسم همچو آن یک نور خورشید سماصد بود نسبت به صحن خانه‌ها لیک یک باشد هم انوارشانچونکه برگیری تو دیوار از میانچون نماند خانه‌ها را قاعدهمؤمنان مانند نفس واحده فرق و اشکالات آید زین مقالزآنکه نبود مثل این باشد مثال فرق‌ها بی‌حد بود از شخص شیرتا به شخص آدمیزاد دلیرحدیث«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»«مؤمنان مانند نفسی واحدند.»لیک در وقت مثال ای خوش‌نظراتحاد از روی جانبازی نگر کآن دلیر آخر مثال شیر بودنیست مثل شیر در جمله حدود متحد نقشی ندارد این سراتا که مثلی وانمایم من تو را هم مثال ناقصی دست آورمتا ز حیرانی خرد را واخرم شب به هر خانه چراغی می‌نهندتا به نور آن ز ظلمت می‌رهند آن چراغ این تن بود نورش چو جانهست محتاج فتیل و این و آنآن چراغ شش فتیله این حواسجملگی بر خواب و خور دارد اساس بی‌خور و بی‌خواب نزید نیم دمبا خور و با خواب نزید نیز هم بی‌فتیل و روغنش نبود بقابا فتیل و روغن او هم بی‌وفازآنکه نور علتی‎‌اش مرگ‌جوستچون زید که روز روشن مرگ اوست جمله حس‌های بشر هم بی‌بقاستزآنکه پیش نور روز حشر لاست نور حس و جان بابایان مانیست کلی فانی و لا چون گیالیک مانند ستاره و ماهتابجمله محوند از شعاع آفتاب آنچنانکه سوز و درد زخم کیکمحو گردد چون درآید مار الیک آن چنانکه عور اندر آب جستتا در آب از زخم زنبوران برستمی‌کند زنبور بر بالا طوافچون برآرد سر ندارندش معاف آب ذکر حق و زنبور این زمانهست یاد آن فلانه و آن فلان دم بخور در آب ذکر و صبر کنتا رهی از فکر و وسواس کهنقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸Quran, Al-Ra’d(#13), Line #28«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»«… آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»بعد از آن تو طبع آن آب صفاخود بگیری جملگی سر تا به پا آنچنان کز آب آن زنبور شرمی‌گریزد از تو هم گیرد حذر بعد از آن خواهی تو دور از آب باشکه به سر هم‌ طبع آبی خواجه‌تاشپس کسانی کز جهان بگذشته‌اندلا نی‌اند و در صفات آغشته‌اند در صفات حق صفات جمله‌شانهمچو اختر پیش آن خور بی‌نشان گر ز قرآن نقل خواهی ای حرونخوان جمیع هم لدینا محضرونقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۳۲Quran, Yaseen(#36), Line #32«وَإِنْ كُلٌّ لَـمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»«و كس نماند مگر آنكه نزد ما حاضرش آرند.»محضرون معدوم نبود نیک بینتا بقای روح‌ها دانی یقین روح محجوب از بقا بس در عذابروح واصل در بقا پاک از حجاب زین چراغ حس حیوان الـمرادگفتمت هان تا نجویی اتحاد روح خود را متصل کن ای فلانزود با ارواح قدس سالکان صد چراغت ار مرند ار بیستندپس جدااند و یگانه نیستند زآن همه جنگند این اصحاب ماجنگ کس نشنید اندر انبیازآنکه نور انبیا خورشید بودنور حس ما چراغ و شمع و دود یک بمیرد یک بماند تا به روزیک بود پژمرده دیگر بافروز جان حیوانی بود حی از غذیهم بمیرد او به هر نیک و بذیگر بمیرد این چراغ و طی شودخانه همسایه مظلم کی شود نور آن خانه چو بی این هم به پاستپس چراغ حس هر خانه جداست این مثال جان حیوانی بودنه مثال جان ربانی بودباز از هندوی شب چون ماه زاددر سر هر روزنی نوری فتاد نور آن صد خانه را تو یک شمرکه نماند نور این بی آن دگر تا بود خورشید تابان بر افقهست در هر خانه نور او قنقباز چون خورشید جان آفل شودنور جمله خانه‌ها زایل شود این مثال نور آمد مثل نی مر تو را هادی عدو را رهزنی بر مثال عنکبوت آن زشت‌خوپرده‌های گنده را بر بافد او از لعاب خویش پرده نور کرددیده ادراک خود را کور کرد گردن اسب ار بگیرد برخوردور بگیرد پاش بستاند لگد کم نشین بر اسب توسن بی‌لگامعقل و دین را پیشوا کن والسلاماندرین آهنگ منگر سست و پستکاندرین ره صبر و شق انفس استقرآن کریم، سورهٔ نحل (۱۶)، آیهٔ ۷Quran, Al-Nahl(#16), Line #7«وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَىٰ بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ۚ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ.»«بارهايتان را به شهرهايى كه جز به رنج تن بدانها نتوانيد رسيد، حمل مى‌كنند، زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است.»

More episodes from Ganj e Hozour Programs