06.08.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۶۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۲ تاریخ اجرا: ۶ ژوئن ۲۰۲۳ - ۱۷ خردادبرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۴ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۴ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۴ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۴ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنمبیرون شدم ز آلودگی با قوَّتِ پالودگی(۱)اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنمنیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟آن پادشاهِ لَمْ یَزَل(۲) دادهست مُلکِ بیخَلَل(۳)باشد بَتَر از کافری، گر یادِ دَربانی کنمچون این بنا برکنده شد، آن گریههامان خنده شدچون در بنا بستم نظر، آهنگ دربانی کنمای دل مرا در نیمشب دادی ز دانایی خبراکنون به تو در خلوتم تا آنچه میدانی کنمدر چاه تخمی کاشتن، بیعقل را باشد روااینجا به دادِ عقلِ کُل، کِشتِ بیابانی کنمدشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبربر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنمدر حضرتِ فردِ صمد، دل کی رود سویِ عدد؟در خوانِ سلطانِ ابد، چون غیرِ سرخوانی کنم؟تا چند گویم؟ بس کنم، کم یادِ پیش و پس کنماندر حضورِ شاهِ جان، تا چند خطخوانی کنم؟(۱) پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن(۲) لَمْ یَزَل: بیزوال، جاودان، از صفاتِ خداوند(۳) بیخَلَل: بیعیب، درست و بیغل و غش--------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنمبیرون شدم ز آلودگی با قوِّتِ پالودگیاورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنمنیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مفتاحِ(۴) زندانش به دست(۴) مفتاح: کلید-------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982این جهان زندان و ما زندانیانحُفره کن زندان و خود را وارهانحدیث«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shamsتو چو بازِ پایبسته، تَنِ تو چو کُنده بَرپاتو به چنگِ خویش باید که گِرِه ز پا گشاییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵)(۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه-------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد-------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۷) حَدید: آهن-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۸) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)-------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #395صفت طاوس و طبعِ او و سبب کشتنِ ابراهیم علیهالسَّلام، او راآمدیم اکنون به طاوسِ دو رَنگ کو کند جلوه برای نام و ننگ همّتِ او صید خلق، از خیر و شر وز نتیجه و فایدهٔ آن بیخبربیخبر چون دام میگیرد شکار دام را چه علم از مقصود کار؟ دام را چه ضَرّ و چه نفع از گرفت(۹)؟ زین گرفتِ بیهدهش دارم شِگِفت ای برادر دوستان افراشتی با دو صد دلداری و، بگْذاشتی کارت این بودهست از وقتِ وِلاد(۱۰)؟ صیدِ مردم کردن از دامِ وِداد(۱۱)؟ زآن شکار و اَنْبُهیّ و باد و بود(۱۲) دست در کُن(۱۳)، هیچ یابی تار و پود؟ بیشتر رفتهست و بیگاه(۱۴) است روز تو به جِد در صیدِ خلقانی هنوز آن یکی میگیر و آن میهِل ز داموین دگر را صید میکن چون لِئام(۱۵)باز این را میهِل و میجُو دِگراینْتْ لَعبِ کودکانِ بیخبرشب شود، در دامِ تو یک صید نیدام بر تو جز صُداع(۱۶) و قید نی پس تو خود را صید میکردی به دامکه شدی محبوس و محرومی ز کامدر زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام رنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرام آنکه ارزد صید را، عشق است و بس لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟ تو مگر آییّ و صیدِ او شویدام بگذاری، به دامِ او روی عشق میگوید به گوشم پستپست(۱۷)صید بودن خوشتر از صیّادی استگُولِ(۱۸) من کن خویش را و غِرّه شوآفتابی را رها کن، ذَرّه شوبر دَرَم ساکن شو و بیخانه باش دعویِ شمعی مکُن، پروانه باش تا ببینی چاشنیِّ زندگی سلطنت بینی، نهان در بندگی نعل بینی بازگونه(۱۹) در جهان تختهبندان(۲۰) را لقب گشته شهان بس طناب اندر گلو و تاجِ دار(۲۱) بر وی انبوهی که اینک تاجدار همچو گورِ کافران، بیرون حُلَل(۲۲) اندرون، قهرِ خدا عَزَّوَجَلّ(۲۳) چون قبور آن را مُجَصَّص(۲۴) کردهاند پردهٔ پندار پیش آوردهاند طبعِ مسکینت مُجَصَّص از هنر همچو نخلِ موم، بیبرگ و ثمر (۹) گرفت: گرفتن، مؤاخذه کردن. در اینجا به معنی صید کردن است.(۱۰) وِلاد: زاییدن، زاییده شدن و تولد(۱۱) وِداد: دوستی(۱۲) باد و بود: غرور و خودبینی، تکبر، شکوه و جلال ظاهری(۱۳) دست در کُن: دست فرو کن، در اینجا یعنی جستجو کن.(۱۴) بیگاه: دیر، بیهنگام، شبانگاه(۱۵) لِئام: جمع لئیم بهمعنی پست و فرومایه(۱۶) صُداع: سردرد(۱۷) پستپست: آهستهآهسته(۱۸) گُول: ابله، نادان(۱۹) بازگونه: وارونه، واژگون(۲۰) تختهبندان: اسیران(۲۱) تاجِ دار: سرِ دار، بالای دار، لایق دار(۲۲) حُلَل: زیورها، پیرایهها، جمع حُلّه(۲۳) عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند(۲۴) مُجَصَّص: گچاندوده، گچکاری شده-------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642گرچه مشغولم، چنان احمق نیام که شِکَر افزون کشی تو از نِیامچون ببینی مر شِکَر را ز آزمود پس بدانی احمق و غافل که بودمرغ زآن دانه نظر خوش میکند دانه هم از دور راهش میزندگَر زِ نایِ چشم حَظّی میبَری نه کباب از پهلویِ خود میخوری؟ این نظر از دور چون تیر است و سَم عشقت افزون میشود، صبرِ تو کممالِ دنیا، دامِ مرغانِ ضعیف مُلکِ عُقْبیٰ(۲۵)، دامِ مرغانِ شریفتا بدین مُلکی که او دامی است ژرف در شکار آرند مرغانِ شگرفمن سلیمان مینخواهم مُلکتان بلکه من بِرْهانَم از هر هُلکتان(۲۶)کین زمان هستید خود مملوکِ مُلک مالِکِ مُلک آنکه بجْهید او ز هُلک بازگونه(۲۷)، ای اسیرِ این جهان نامِ خود کردی امیرِ این جهانای تو بندهٔ این جهان، محبوسْجانچند گویی خویش را خواجهٔ جهان؟(۲۵) مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت(۲۶) هُلک: هلاکی(۲۷) بازگونه: واژگونه-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549خُطوتَیْنی(۲۸) بود این رَه تا وِصالماندهام در رَه ز شَستَت(۲۹) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهام.(۲۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان میکند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیبهای خود نهد و یکی بر فرمانهای حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۲۹) شَست: قلّاب ماهیگیری-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shamsعاشق شو، و عاشق شو، بگذار زحیری(۳۰)سلطانبچهای(۳۱) آخر، تا چند اسیری؟(۳۰) زحیری: دلپیچه، ناله(۳۱) سلطانبچه: شاهزاده-------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shamsیکی تیشه بگیرید پیِ حفرهٔ زندانچو زندان بشکستید، همه شاه و امیریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shamsیک دسته کلید است به زیرِ بغل عشقاز بهرِ گشاییدن ابواب(۳۲) رسیده(۳۲) ابواب: درها-------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2405تیشهٔ هر بیشهای کم زَن، بیاتیشه زَن در کندنِ روزن، هلامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388قوّت از حق خواهم و توفیق و لاف تا به سوزن بر کَنَم این کوهِ قافمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333گفت پیغمبر که جنّت از الٰهگر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواهچون نخواهی، من کفیلم مر تو راجَنَّتُالْـمَأوىٰ(۳۳) و دیدارِ خدا(۳۳) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه-------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیرِ خدا را خواستنظَنِّ افزونیست و، کُلّی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3494 خلق در زندان نشسته، از هواستمرغ را پَرها ببسته، از هواستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #359غصّهها زندان شدهست و چارمیخغصّه بیخ است و، برویَد شاخ بیخمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsبیرون شدم ز آلودگی با قوَّتِ پالودگیاورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۳۴) نو آید دوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهانِ غَیبوَشدر دلت ضَیفست، او را دار خَوش(۳۴) ضَیف: مهمان-------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۵)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۳۶)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۳۷)؟عاشقِ صُنعِ(۳۸) خدا با فَر(۳۹) بوَدعاشقِ مصنوعِ(۴۰) او کافر بُوَد(۳۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۳۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۳۷) گبر: کافر(۳۸) صُنع: آفرینش(۳۹) فَر: شکوهِ ایزدی(۴۰) مصنوع: آفریده، مخلوق-------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3560دردِ زِه(۴۱) گر رنجِ آبستن بُوَدبر جَنین اشکستنِ زندان بُوَد(۴۱) دردِ زِه: دردِ زایمان-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروانِ عاشقان را شاد کردمدهانِ اژدها را بردریدمطریقِ عشق را آباد کردممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۴۲) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۴۲) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsنیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پَیاپی میبَر ار دوری ز اصلتا رگِ مَردیت آرَد سویِ وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shamsشُکر است در اوّل صفم، شمشیرِ هندی در کَفَمدر باغِ نُصرَت بشکفم، از فَرِّ(۴۳) گُلرُخسارهای(۴۴)آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمانبود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگسارهای(۴۵)(۴۳) فَرّ: شکوه، برکت ایزدی(۴۴) گُلرُخساره: گُلرُخسار، آن که رویش چون گلِ سرخ لطیف و سرخفام باشد(۴۵) سَگساره: سگطبع-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsچو آدم توبه کن، وارو به جنّتچَهْ و زندانِ آدم را رها کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملانجبر، هم زندان و بندِ کاهلانمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع چهلمنه تو یوسفی به عالَم؟ بشنو یکی سؤالمکه میانِ چاه و زندان، تو به اختیار چونی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shamsای دل به ادب بنشین، برخیز ز بدخوییزیرا به ادب یابی آن چیز که میگوییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78از خدا جوییم توفیقِ ادببیادب محروم گشت از لطفِ رببیادب تنها نه خود را داشت بدبلکه آتش در همه آفاق(۴۶) زد(۴۶) آفاق: جمع اُفُق-------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218دل نگه دارید ای بیحاصلاندر حضورِ حضرتِ صاحبدلانپیشِ اهل تن، ادب بر ظاهرستکه خدا زیشان، نهان را ساتِرست(۴۷)پیشِ اهلِ دل، ادب بر باطن استزآنکه دلْشان بر سَرایر(۴۸)، فاطِن(۴۹) است(۴۷) ساتِر: پوشاننده، پنهان کننده(۴۸) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره(۴۹) فاطِن: دانا و زیرک-------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآنکه اندر وَهم او ترکِ ادببیادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۵۰) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۵۰) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن-------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100خواب چون در میرمد از بیمِ دلقخوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلق؟لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواهکه بُوَد نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و، خواه جاه و، خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت میزنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ستکه بدان مفقود، مستیّات بُدهستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105همچو مستی، کو جنایتها کندگوید او: معذور بودم من ز خَود گویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بُد در رفتنِ آن اختیار بیخودی نآمَد به خود، توش خواندیاختیارت خود نشد، توش راندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shamsدر عشقِ چنان چوگان میباش به سر گردانچون گوی درین میدان، یعنی بنمیارزدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063گر نه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کَی بُدی؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373ای شَهان، کُشتیم ما خصمِ بُرون مانْد خصمی زو بَتَر در اندرونمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1389سهل شیری دان که صفها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsآن پادشاهِ لَمْ یَزَل دادهست مُلکِ بیخَلَلباشد بَتَر از کافری، گر یادِ دَربانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #370پس بدان، بیامتحانی، که اِلٰهشِکَّری نفْرستدت ناجایگاهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۵۱)مانْد یوسف حبس در بِضْعَسِنین(۵۲)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: «مرا نزد مولاى خود ياد كن.»امّا شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»(۵۱) مُعین: یار، یاریکننده(۵۲) بِضْعَسِنین: چند سال-------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51باز در بستندش و، آن دَرپَرَست(۵۳)بر همان اُمّید، آتشپا(۵۴) شدهست(۵۳) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسیکه مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۵۴) آتشپا: شتابان و تیزرو-------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2541گفت: بهرِ سُخرهٔ(۵۵) شاهِ حَرون(۵۶)خر همی گیرند امروز از بُرونگفت: میگیرند کو خر، جانِ عَم(۵۷)؟چون نِهیی خر، رو، تو را زین چیست غم؟(۵۵) سُخره: بیگار، کار بیمزد، در اینجا به معنی مجّانی و مفت است.(۵۶) حَرون: سرکش، اسب و استر نافرمان(۵۷) عَم: عمو، برادر-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsچون این بنا برکنده شد، آن گریههامان خنده شدچون در بنا بستم نظر، آهنگ دربانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shamsعاشقی بر من، پریشانت کنمکم عمارت کن، که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بیخان و بیمانت کنمتو بر آنکه خلق را حیران کنیمن بر آنکه مست و حیرانت کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1445, Divan e Shamsهرگه که خَمُش(۵۸) باشم من خُمِّ خراباتمهرگه که سخن گویم دربانِ خراباتم(۵۸) خُم: کوزهٔ شراب-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #141, Divan e Shamsهر کجا ویران بُوَد آن جا امیدِ گنج هستگنجِ حق را مینجویی در دلِ ویران چرا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsای دل مرا در نیمشب دادی ز دانایی خبراکنون به تو در خلوتم تا آنچه میدانی کنممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خُفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۵۹) رب(۵۹) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن-------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دوربا سُلیمان باش و دیوان را مشورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsخُنُک جانی که بر بامَش همی چوبَک زَنَد(۶۰) امشبشود همچون سَحَر خندان، عَطایِ بی عدد بیند(۶۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتَدبیر کند بنده و تَقدیر نداندتَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد، پیداست چه بیندحیلَت بکند، لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟استیزه مکن مملکتِ عشق طلب کنکاین مملکتت از مَلِکُالـمُوت(۶۱) رهاند(۶۱) مَلِکُالـمُوت: فرشتهٔ مرگ، عزراییل-------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsدر چاه تخمی کاشتن، بیعقل را باشد روااینجا به دادِ عقلِ کُل، کِشتِ بیابانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبی رَهی، وَرنَه در رَهِ کوششهیچ کوشنده بی جِرایَت(۶۲) نیست(۶۲) جِرایَت: جیره، مزد-------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #298چون نَزَد بر وی نثارِ رَشِّ(۶۳) نوراو همه جسم است، بیدل چون قُشور(۶۴)ور زِ رَشِّ نور، حق قسمیش دادهمچو رسمِ مِصر، سِرگین مرغ زاد(۶۳) رَشّ: پاشیدن(۶۴) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست-------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #189چون که حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُمُفترِق هرگز نگردد نورِ اوچون که خداوند یک نور و هشیاری یکتاست و نور خویش را بر انسانها افشانده، بنابراین نور خدا هرگز پراکنده نمیگردد.حدیث «إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلندمرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هرکه را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هرکه را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsدشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبربر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2558دوزخ آن بود و، سیاستگاهِ سختبر شما شد باغ و بُستان و درختچون شما این نَفسِ دوزخخُوی(۶۵) راآتشیِّ گَبرِ(۶۶) فتنهجوی راجهدها کردید و او شد پُر صفانار را کُشتید از بهرِ خدا(۶۵) نَفسِ دوزخخوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.(۶۶) گَبر: کافر-------------------------مجموع لغات:(۱) پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن(۲) لَمْ یَزَل: بیزوال، جاودان، از صفاتِ خداوند(۳) بیخَلَل: بیعیب، درست و بیغل و غش(۴) مفتاح: کلید(۵) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۷) حَدید: آهن(۸) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۹) گرفت: گرفتن، مؤاخذه کردن. در اینجا به معنی صید کردن است.(۱۰) وِلاد: زاییدن، زاییده شدن و تولد(۱۱) وِداد: دوستی(۱۲) باد و بود: غرور و خودبینی، تکبر، شکوه و جلال ظاهری(۱۳) دست در کُن: دست فرو کن، در اینجا یعنی جستجو کن.(۱۴) بیگاه: دیر، بیهنگام، شبانگاه(۱۵) لِئام: جمع لئیم بهمعنی پست و فرومایه(۱۶) صُداع: سردرد(۱۷) پستپست: آهستهآهسته(۱۸) گُول: ابله، نادان(۱۹) بازگونه: وارونه، واژگون(۲۰) تختهبندان: اسیران(۲۱) تاجِ دار: سرِ دار، بالای دار، لایق دار(۲۲) حُلَل: زیورها، پیرایهها، جمع حُلّه(۲۳) عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند(۲۴) مُجَصَّص: گچاندوده، گچکاری شده(۲۵) مُلکِ عُقْبیٰ: سلطنت آخرت(۲۶) هُلک: هلاکی(۲۷) بازگونه: واژگونه(۲۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان میکند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیبهای خود نهد و یکی بر فرمانهای حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۲۹) شَست: قلّاب ماهیگیری(۳۰) زحیری: دلپیچه، ناله(۳۱) سلطانبچه: شاهزاده(۳۲) ابواب: درها(۳۳) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه(۳۴) ضَیف: مهمان(۳۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۳۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۳۷) گبر: کافر(۳۸) صُنع: آفرینش(۳۹) فَر: شکوهِ ایزدی(۴۰) مصنوع: آفریده، مخلوق(۴۱) دردِ زِه: دردِ زایمان(۴۲) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۴۳) فَرّ: شکوه، برکت ایزدی(۴۴) گُلرُخساره: گُلرُخسار، آن که رویش چون گلِ سرخ لطیف و سرخفام باشد(۴۵) سَگساره: سگطبع(۴۶) آفاق: جمع اُفُق(۴۷) ساتِر: پوشاننده، پنهان کننده(۴۸) سَرایر: رازها، نهانیها، جمعِ سَریره(۴۹) فاطِن: دانا و زیرک(۵۰) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۵۱) مُعین: یار، یاریکننده(۵۲) بِضْعَسِنین: چند سال(۵۳) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسیکه مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.(۵۴) آتشپا: شتابان و تیزرو(۵۵) سُخره: بیگار، کار بیمزد، در اینجا به معنی مجّانی و مفت است.(۵۶) حَرون: سرکش، اسب و استر نافرمان(۵۷) عَم: عمو، برادر(۵۸) خُم: کوزهٔ شراب(۵۹) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۶۰) چوبَک زدن: پاسبانی کردن، نگهبانی کردن(۶۱) مَلِکُالـمُوت: فرشتهٔ مرگ، عزراییل(۶۲) جِرایَت: جیره، مزد(۶۳) رَشّ: پاشیدن(۶۴) قُشور: جمع قِشر به معنی پوست(۶۵) نَفسِ دوزخخوُی: نَفسِ امّاره که صفتِ دوزخی دارد.(۶۶) گَبر: کافر----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنموقت است جان پاک را تا میر میدانی کنمبیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگیاوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنمنیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنمآن پادشاه لم یزل دادهست ملک بیخللباشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنمچون این بنا برکنده شد آن گریههامان خنده شدچون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنمای دل مرا در نیمشب دادی ز دانایی خبراکنون به تو در خلوتم تا آنچه میدانی کنمدر چاه تخمی کاشتن بیعقل را باشد روااینجا به داد عقل کل کشت بیابانی کنمدشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبربر جایِ پا چون رُست پر، دوران به آسانی کنمدر حضرت فرد صمد دل کی رود سوی عدددر خوان سلطان ابد چون غیر سرخوانی کنمتا چند گویم بس کنم کم یاد پیش و پس کنماندر حضور شاه جان تا چند خطخوانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنموقت است جان پاک را تا میر میدانی کنمبیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگیاوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنمنیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2034این عجب که جان به زندان اندر استوآنگهی مفتاح زندانش به دستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982این جهان زندان و ما زندانیانحفره کن زندان و خود را وارهانحدیث«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shamsتو چو باز پایبسته تن تو چو کنده برپاتو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشاییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #395صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیهالسلام او راآمدیم اکنون به طاوس دو رنگ کو کند جلوه برای نام و ننگ همت او صید خلق از خیر و شر وز نتیجه و فایده آن بیخبربیخبر چون دام میگیرد شکار دام را چه علم از مقصود کاردام را چه ضر و چه نفع از گرفتزین گرفت بیهدهش دارم شگفت ای برادر دوستان افراشتی با دو صد دلداری و بگذاشتی کارت این بودهست از وقت ولادصید مردم کردن از دام ودادزآن شکار و انبهی و باد و بود دست در کن هیچ یابی تار و پودبیشتر رفتهست و بیگاه است روز تو به جد در صید خلقانی هنوز آن یکی میگیر و آن میهل ز داموین دگر را صید میکن چون لئامباز این را میهل و میجو دگراینت لعب کودکان بیخبرشب شود در دام تو یک صید نیدام بر تو جز صداع و قید نی پس تو خود را صید میکردی به دامکه شدی محبوس و محرومی ز کامدر زمانه صاحب دامی بودهمچو ما احمق که صید خود کندچون شکار خوک آمد صید عام رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام آنکه ارزد صید را عشق است و بس لیک او کی گنجد اندر دام کستو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او روی عشق میگوید به گوشم پستپستصید بودن خوشتر از صیادی استگول من کن خویش را و غره شوآفتابی را رها کن ذره شوبر درم ساکن شو و بیخانه باش دعوی شمعی مکن پروانه باش تا ببینی چاشنی زندگی سلطنت بینی نهان در بندگی نعل بینی بازگونه در جهان تختهبندان را لقب گشته شهان بس طناب اندر گلو و تاج داربر وی انبوهی که اینک تاجدار همچو گور کافران بیرون حلل اندرون قهر خدا عزوجلچون قبور آن را مجصص کردهاند پرده پندار پیش آوردهاند طبع مسکینت مجصص از هنر همچو نخل موم بیبرگ و ثمر مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #642گرچه مشغولم چنان احمق نیام که شکر افزون کشی تو از نیامچون ببینی مر شکر را ز آزمود پس بدانی احمق و غافل که بودمرغ زآن دانه نظر خوش میکند دانه هم از دور راهش میزندگر ز نای چشم حظی میبری نه کباب از پهلوی خود میخوریاین نظر از دور چون تیر است و سم عشقت افزون میشود صبر تو کممال دنیا دام مرغان ضعیف ملک عقبی دام مرغان شریفتا بدین ملکی که او دامی است ژرف در شکار آرند مرغان شگرفمن سلیمان مینخواهم ملکتان بلکه من برهانم از هر هلکتانکین زمان هستید خود مملوک ملک مالک ملک آنکه بجهید او ز هلک بازگونه ای اسیر این جهان نام خود کردی امیر این جهانای تو بنده این جهان محبوسجانچند گویی خویش را خواجه جهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsتا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنموقت است جان پاک را تا میر میدانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1549خطوتینی بود این ره تا وصالماندهام در ره ز شستت شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارددرحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور ماندهاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2627, Divan e Shamsعاشق شو و عاشق شو بگذار زحیریسلطانبچهای آخر تا چند اسیریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغ خویشی صید خویشی دام خویشصدر خویشی فرش خویشی بام خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #636, Divan e Shamsیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه شاه و امیریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2336, Divan e Shamsیک دسته کلید است به زیر بغل عشقاز بهر گشاییدن ابواب رسیدهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2405تیشه هر بیشهای کم زن بیاتیشه زن در کندن روزن هلامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1388قوت از حق خواهم و توفیق و لافتا به سوزن بر کنم این کوه قافمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333گفت پیغمبر که جنت از الهگر همیخواهی ز کس چیزی مخواهچون نخواهی من کفیلم مر تو راجنتالـماوى و دیدار خدامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیر خدا را خواستنظن افزونیست و کلی کاستنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3494خلق در زندان نشسته از هواستمرغ را پرها ببسته از هواستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #359غصهها زندان شدهست و چارمیخغصه بیخ است و بروید شاخ بیخمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsبیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگیاوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهر چه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیفست او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3560درد زه گر رنج آبستن بودبر جنین اشکستن زندان بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1502, Divan e Shamsز زندان خلق را آزاد کردمروان عاشقان را شاد کردمدهان اژدها را بردریدمطریق عشق را آباد کردممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهای خویشباخبر گشتند از مولای خویشبیمرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsنیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698پی پیاپی میبر ار دوری ز اصلتا رگ مردیت آرد سوی وصلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2439, Divan e Shamsشکر است در اول صفم شمشیر هندی در کفمدر باغ نصرت بشکفم از فر گلرخسارهایآن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمانبود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهایمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsچو آدم توبه کن وارو به جنتچه و زندان آدم را رها کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1442جبر باشد پر و بال کاملانجبر هم زندان و بند کاهلانمولوی، دیوان شمس، ترجیعات، ترجیع چهلمنه تو یوسفی به عالم بشنو یکی سوالمکه میان چاه و زندان تو به اختیار چونیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2620, Divan e Shamsای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخوییزیرا به ادب یابی آن چیز که میگوییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #78از خدا جوییم توفیق ادببیادب محروم گشت از لطف رببیادب تنها نه خود را داشت بدبلکه آتش در همه آفاق زدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218دل نگه دارید ای بیحاصلاندر حضور حضرت صاحبدلانپیش اهل تن ادب بر ظاهرستکه خدا زیشان نهان را ساترستپیش اهل دل ادب بر باطن استزآنکه دلشان بر سرایر فاطن استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآنکه اندر وهم او ترک ادببیادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنگر همیخواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100خواب چون در میرمد از بیم دلقخواب نسیان کی بود با بیم حلقلاتواخذ ان نسینا شد گواهکه بود نسیان به وجهی هم گناه زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و خواه جاه و خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن خمارت میزنداین خمار غم دلیل آن شده ستکه بدان مفقود مستیات بدهستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4105همچو مستی کو جنایتها کندگوید او معذور بودم من ز خود گویدش لیکن سبب ای زشتکاراز تو بد در رفتن آن اختیار بیخودی نامد به خود توش خواندیاختیارت خود نشد توش راندیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #607, Divan e Shamsدر عشق چنان چوگان میباش به سر گردانچون گوی درین میدان یعنی بنمیارزدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063گر نه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بدیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1373ای شهان کشتیم ما خصم برونماند خصمی زو بتر در اندرونمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1389سهل شیری دان که صفها بشکندشیر آن است آن که خود را بشکندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsآن پادشاه لم یزل دادهست ملک بیخللباشد بتر از کافری گر یاد دربانی کنممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #370پس بدان بیامتحانی که الهشکری نفرستدت ناجایگاهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزای آنکه دید او را معینماند یوسف حبس در بضعسنینقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: «مرا نزد مولاى خود ياد كن.»امّا شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51باز در بستندش و آن درپرستبر همان امید آتشپا شدهستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2541گفت بهر سخره شاه حرونخر همی گیرند امروز از برونگفت میگیرند کو خر جان عمچون نهیی خر رو تو را زین چیست غممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsچون این بنا برکنده شد آن گریههامان خنده شدچون در بنا بستم نظر آهنگ دربانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1665, Divan e Shamsعاشقی بر من پریشانت کنمکم عمارت کن که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بیخان و بیمانت کنمتو بر آنکه خلق را حیران کنیمن بر آنکه مست و حیرانت کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1445, Divan e Shamsهرگه که خمش باشم من خم خراباتمهرگه که سخن گویم دربان خراباتممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #141, Divan e Shamsهر کجا ویران بود آن جا امید گنج هستگنج حق را مینجویی در دل ویران چرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsای دل مرا در نیمشب دادی ز دانایی خبراکنون به تو در خلوتم تا آنچه میدانی کنممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵٣٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1532بعد از این حرفیست پیچاپیچ و دوربا سلیمان باش و دیوان را مشورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #582, Divan e Shamsخنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشبشود همچون سحر خندان عطای بی عدد بیندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند نماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیلت بکند لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادستوانگاه که داند که کجاهاش کشانداستیزه مکن مملکت عشق طلب کنکاین مملکتت از ملکالـموت رهاندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsدر چاه تخمی کاشتن بیعقل را باشد روااینجا به داد عقل کل کشت بیابانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shamsبی رهی ورنه در ره کوششهیچ کوشنده بی جرایت نیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #298چون نزد بر وی نثار رش نوراو همه جسم است بیدل چون قشورور ز رش نور حق قسمیش دادهمچو رسم مصر سرگین مرغ زادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #189چون که حق رش علیهم نورهمفترق هرگز نگردد نور اوچون که خداوند یک نور و هشیاری یکتاست و نور خویش را بر انسانها افشانده بنابراین نور خدا هرگز پراکنده نمیگرددحدیث «إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»«همانا خداوندِ بلندمرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیافرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. هرکه را آن نور، برخورَد به راه راست آید، و هرکه را آن نور برنخورَد به گمراهی رود.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsدشوارها رفت از نظر هر سد شد زیر و زبربر جای پا چون رست پر دوران به آسانی کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2558دوزخ آن بود و سیاستگاه سختبر شما شد باغ و بستان و درختچون شما این نفس دوزخخوی راآتشی گبر فتنهجوی راجهدها کردید و او شد پر صفانار را کشتید از بهر خدا