07.05.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۶۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۴ ژوئیه ۲۰۲۳ - ۱۴ تیر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۸ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۸ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۸ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانییدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانهٔ خوبان کشانییبر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنیپنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانییاز روح بیخبر بُدیی، گر تو جسمییدر جان قرار داشتیی، گر تو جانییبا نیک و بد بساختیی همچو دیگرانبا این و آنیی تو اگر این و آنیی یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی(۱)یک نوع جوشییی، چو یکی قازغانیی(۲)زین جوشِ در دوار(۳) اگر صاف گشتییچون صافگشتگان تو برین آسمانیی گویی به هر خیال که جان و جهانِ منگر گم شدی خیال، تو جان و جهانییبس کن، که بندِ عقل شدهست این زبانِ توور نی چو عقلِ کلّی جمله زبانییبس کن، که دانش است که محجوب دانش است دانستیی که شاهی، کی ترجمانیی؟(۱) اَبا: آش، غذا(۲) قازغان: دیگ(۳) دوار: گردش، چرخش------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانییدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانهٔ خوبان کشانییبر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنیپنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانییمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکز عَدَم ترسند و، آن آمد پناهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shamsمن جز احدِ صمد نخواهممن جز مَلِکِ ابد نخواهممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980لنگ و لوک(۴) و خَفته(۵) شکل و بیادبسویِ او میغیژ(۶) و، او را میطلب(۴) لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۵) خفته: خوابیده، خمیده(۶) غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404در جهان گر لقمه و گر شربت استلذّتِ او فرعِ محوِ لذّت استگرچه از لذّات، بیتأثیر شدلذّتی بود او و لذّتگیر(۷) شد(۷) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsاز بندگیِ خدا مَلولمزیرا که به جان گلوپرستم(۸)خود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاًاز لفظِ رسول خوانده استمچون بر دلِ من نشسته دودیچون زود چو گَرد برنجستم؟حدیث«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.» «هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»(۸) گلوپرست: حریص------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رَو، هر که غم دین برگزیدباقیِ غمها خدا از وی بُریدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاع(۹)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۱۰)(۹) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۱۰) استماع: شنیدن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517موسیا، بسیارگویی، دور شوور نه با من گُنگ باش و کور شوور نرفتی، وز ستیزه شِستهیی(۱۱)تو به معنی رفتهیی بگسستهیی(۱۱) شِسته: مخفف نشسته است------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط که: بگویید از طریقِ انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن(۱۲)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۱۲) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3766تخمِ بَطّی گرچه مرغِ خانگی زیرِ پَرِّ خویش کردت دایگیمادرِ تو بَطِّ آن دریا بُدهست دایهات خاکی بُد و خشکی پَرَستمیلِ دریا، که دلِ تو اندرست آن طبیعت، جانْت را از مادرستمیلِ خشکی، مَر تو را زین دایه است دایه را بگْذار، که او بَدْرایه است دایه را بُگذار بر خشک و، بران اندرآ در بحرِ معنی چون بَطان گر تو را مادر بترساند ز آب تو مَتَرس و، سویِ دریا ران شتابتو بَطی، بر خشک و بر تر زندهیی نی چو مرغِ خانه، خانه گَندهیی تو زِ کَرَّمْناٰ بَنی آدم شَهی هم به خشکی، هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام مینهی و هم در دریا.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنفسِ زنده سویِ مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103خلق را طاق و طُرُم عاریّتی استامر را طاق و طُرُم ماهیّتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835هر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۳)صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهادحیلهها و خشمها و رَشکهابر سرش ریزد چو آب از مَشکهادشمنان، او را ز غیرت میدَرنددوستان هم، روزگارش میبَرند(۱۳) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11گفت: وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ یزدانِ ماقُربِ جان شد سجده اَبدانِ ماحق تعالی به ما فرمود: سجده كن و نزديک شو. سجدهای که توسّط جسمهای ما صورت میگیرد موجب تقرّب روح ما به خدا میشود.قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹Quran, Al-Alaq(#96), Line #19«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127پس بنه بر جای هر دم را عِوَضتا زِ وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرضدر تمامی کارها چندین مَکوشجز به کاری که بُوَد در دین، مَکوشعاقبت تو رفت خواهی ناتمامکارهایت اَبتر و نانِ تو خاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردمبه گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۴)(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۶) حَدید: آهن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۷) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1670تفسیرِ اَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفةً مُوسیٰ، قُلْنٰا لاتَخَفْ اِنَّکَ أَنْتَ الْاَعْلٰیقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۶۷ و ۶۸Quran, Ta-Ha(#20), Line #67-68«فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَىٰ، قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ»«در این هنگام ترسی خفیف در دل موسی در افتاد. پس گفتیمش: مترس که تو پیروز و برتری.»گفت موسی: سِحر هم حیرانکُنیست چون کنم کاین خلق را تمییز(۱۸) نیست؟ گفت حق: تمییز را پیدا کنم(۱۹) عقلِ بیتمییز را بینا کنم گرچه چون دریا برآوردند کف موسیا تو غالب آیی، لاتَخَفْ(۲۰)بود اندر عهدِ خود سِحر، افتخار چون عصا شد مار، آنها گشت عار هر کسی را دعویِ حُسن و نمک سنگِ مرگ، آمد نمکها را مِحَک سِحر رفت و معجزهٔ موسی گذشتهر دو را از بامِ بود، افتاد طشتبانگِ طشتِ سِحر جز لعنت چه ماند؟ بانگِ طشتِ دین بجز رفعت چه ماند؟ چون مِحَک پنهان شدهست از مرد و زن در صف آ ای قلب و، اکنون لاف زن وقتِ لافستت مِحَک چون غایبست میبَرَنْدَت از عزیزی دست دستقلب(۲۱) میگوید ز نَخْوَت(۲۲) هر دَمَم ای زرِ خالص من از تو کِی کَمَم؟ زر همی گوید: بلی ای خواجهتاش(۲۳) لیک میآید مِحَک آماده باش مرگِ تن هدیهست بر اصحابِ راز زرِّ خالص را چه نقصانست گاز(۲۴)؟قلب اگر در خویش آخِربین بُدی آن سیَه کآخِر شد او، اوّل شدی چون شدی اوّل سیه اندر لِقا دُور بودی از نِفاق و از شَقا(۲۵) کیمیایِ فضل را طالب بُدی عقلِ او بر زَرقِ(۲۶) او، غالب بُدیچون شکستهدل شدی از حالِ خویش جابِرِ(۲۷) اشکستگان دیدی به پیش عاقبت را دید و او اِشکسته شداز شکستهبند در دَم بسته شد فضل، مسها را سویِ اِکسیر(۲۸) راند آن زراندود از کَرَم محروم ماندای زراندوده مکن دعوی، ببین که نمانَد مُشتریت اَعمیٰ(۲۹) چنین نورِ محشر، چشمشان بینا کند چشمبندیِّ تو را رُسوا کند بنگر آنها را که آخِر دیدهاند حسرتِ جانها و رَشکِ دیدهاندبنگر آنها را که حالی دیدهاند سِرِّ فاسد، ز اصلِ سَر ببریدهاند پیشِ حالیبین که در جهلست و شکصبحِ صادق، صبح کاذب، هر دو یک صبحِ کاذب، صد هزاران کاروان داد بر بادِ هلاکت ای جواننیست نقدی کِش غلطانداز(۳۰) نیست وایِ آن جان کِش مِحَکّ و گاز نیست(۱۸) تمییز: قوّهٔ تشخیص(۱۹) پیدا کنم: آشکار میکنم(۲۰) لاتَخَفْ: نترس(۲۱) قلب: سکّهٔ تقلّبی(۲۲) نَخْوَت: غرور، خودپسندی(۲۳) خواجهتاش: چند غلام که متعلّق به یک صاحب باشند، در اینجا به معنی همتا و رفیق است.(۲۴) گاز: قیچی(۲۵) شَقا: بدبختی(۲۶) زَرق: ریا و تزویر(۲۷) جابِر: شکستهبند(۲۸) اکسیر: کیمیا، جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.(۲۹) اَعْمی: کور(۳۰) غلطانداز: هر چیز که انسان را به اشتباه اندازد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز رویِ خوبِ خویشت بودی نشانییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو منجزوِ مقصودم تو را اندر زَمَنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من میتَنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۱) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۳۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی قول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #563مر مرا تقلیدشان بر باد دادکه دو صد لعنت برآن تقلید بادمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی، او زبان، نی جنس توگوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۳۲) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۳۲) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۳۳) ای پسر(۳۳) فِرو مآ: نایست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستِکمالِ(۳۴) خود، دو اسبه تاخت(۳۵)(۳۴) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی(۳۵) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانهٔ خوبان کشانییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2217دستِ من اینجا رسید، این را بِشُستدستم اندر شستنِ جانست سُستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220از حَدَث(۳۶) شُستم خدایا پوست رااز حوادث تو بشُو این دوست را(۳۶) حَدَث: مدفوع------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۳۷)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجهتاش(۳۸)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۳۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۳۸) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۳۹) نیستلیک تو آیِس مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۳۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4727آفتِ ادراکِ آن، قال است و حالخون به خون شُستن، مُحال است و مُحالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shamsهله ای دل به سما رو، به چراگاهِ خدا روبه چراگاهِ ستوران(۴۰) چو یکی چند چَریدی(۴۰) ستور: چهارپا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبر گردِ خویش گشتی، که اظهارِ خود کنیپنهان بمانْد زیرِ تو گنجِ نهانییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2540خانه بر کَن، کز عقیقِ این یَمَن صد هزاران خانه شاید ساختنگنج زیرِ خانه است و چاره نیستاز خرابی خانه مَنْدیش و مَایستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550پارهدُوزی میکُنی اندر دکانزیرِ این دکّانِ تو، مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shamsرهِ آسمان درون است پَرِ عشق را بجنبانپَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردمبه گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsاز روح بیخبر بُدیی، گر تو جسمییدر جان قرار داشتیی، گر تو جانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsهر که او عاشقِ جسم است، ز جان محروم استتلخ آید شِکَر، اندر دهنِ صفراییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبا نیک و بد بساختیی همچو دیگرانبا این و آنیی تو اگر این و آنییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۱)(۴۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2660, Divan e Shamsتویی فرزندِ جان، کارِ تو عشق استچرا رفتی تو و هرکاره(۴۲) گشتی؟(۴۲) هرکاره: کسی که هر کاری را بر اساسِ انگیزههای من ذهنیاش انجام دهد، همهکاره------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4515گر ز صندوقی به صندوقی رَوَداو سَمایی(۴۳) نیست، صندوقی بُوَدفُرجهٔ صندوق نو نو مُسکِر(۴۴) استدر نیابد کو به صندوق اندر است(۴۳) سَمایی: آسمانی، مجازاً از جنسِ زندگی و حضور(۴۴) مُسکِر: مستکننده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsهر که او عاشقِ جسم است، ز جان محروم استتلخ آید شِکَر، اندر دهنِ صفراییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsساقیِ باقیست خوش و عاشقانخاکِ سیه بر سرِ این باقیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsیک ذوق بودیی تو اگر یک اباییییک نوع جوشییی، چو یکی قازغانییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوتِ اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۴۵) شودجانَش از نُقصانِ آن لرزان شود(۴۵) نُقصان: کمی، کاستی، زیان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams پیش از تو خامانِ دگر، در جوشِ این دیگِ جهان(۴۶)بس برطپیدند و نشد، درمان نبود الّـا رضا (۴۶) دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsعشق چو مغز است جهان همچو پوستعشق چو حلوا و جهان چون تیان(۴۷)(۴۷) تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shamsبه هر دیگی که میجوشد، میآور کاسه و منشینکه هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر داردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640کُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.در حدیث آمد که دل همچون پَریستدر بیابانی اسیرِ صَرصَریست(۴۸)باد پَر را هر طرف رانَد گِزافگَه چپ و گَه راست با صد اختلافحدیث«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیثِ دیگر این دل دان چنانکآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۴۹)حدیث«لَقَلْبُ الْمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونیهایش همانند دیگِ در حال جوش است.»(۴۸) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۴۹) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsزین جوشِ در دوار اگر صاف گشتییچون صافگشتگان تو برین آسمانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shamsاگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَدبگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستای نَخود میجوش اندر ابتلاتا نه هستیّ و، نه خود مانَد تو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shamsهیچ مگو و کَف مکن، سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن، زآن که همی پَزانَمتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۵۰) نو آید دوانهین مگو کاین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهان غَیبوَشدر دلت ضَیفست، او را دار خَوش(۵۰) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۱)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»گفت آدم که ظَلَمْنٰا نَفْسَنٰا او ز فعلِ حق نَبُد غافل چو ما در گُنه، او از ادب پنهانْش کرد زآن گُنَه بر خود زدن، او بَر بخَورد(۵۱) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324از پدر آموز، کآدم در گناهخوش فرود آمد به سویِ پایگاه(۵۲) چون بدید آن عالِمُالْاَسرار رابَر دو پا اِستاد استغفار راهمینکه آدم، حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد، روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کرد.بر سرِ خاکسترِ اَندُه نشستاز بهانه شاخ تا شاخی نَجَست رَبَّنٰا اِنّا ظَلَمْنٰا گفت و بسچونکه جانداران(۵۳) بدید او پیش و پس«حضرت آدم(ع) فقط گفت: «پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیم.» زیرا او در پیش و پسِ خود فرشتگان مراقب را مشاهده کرد.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»(۵۲) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران(۵۳) جاندار: سلاحدار، محافظ، نگهبان------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460خویش را صافی کن از اوصافِ خودتا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsگویی به هر خیال که جان و جهانِ منگر گم شدی خیال، تو جان و جهانییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554از مُسبِّب میرسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدرجز خیالی مُنعقِد بر شاهراهتا بماند دورِ غفلت چندگاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1403, Divan e Shamsاوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟اوست گرفته شهرِ دل، من به کجا سفر کنم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبس کن، که بندِ عقل شدهست این زبانِ توور نی چو عقلِ کلّی جمله زبانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsنیزه به دستم داد شه، تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسمِ چوگانی کنم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبس کن، که دانش است که محجوب دانش استدانستیی که شاهی، کی ترجمانیی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shamsهر چیز که میبینی در بیخبری بینیتا باخبری والـلَّه او پرده بنگشایدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shamsیا رب، مرا پیش از اجل فارغ کن از عِلم و عملخاصه ز علمِ منطقی در جمله افواه(۵۴) آمده(۵۴) افواه: دهانها------------مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالَم زین غلط کردند راهکز عَدَم ترسند و، آن آمد پناهاز کجا جوییم علم؟ از تَرکِ علماز کجا جوییم سِلم(۵۵)؟ از تَرکِ سِلماز کجا جوییم هست؟ از تَرکِ هستاز کجا جوییم سیب؟ از تَرکِ دستهم تو تانی کرد یا نِعمَ الـمُعین(۵۶)دیدۀ معدومبین را هستبین(۵۵) سِلم: صلح، آشتی(۵۶) نِعمَ الـمُعین: یاوَرِ نیکو------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2730باز الحاح(۵۷) کردنِ معاویه، ابلیس را گفت: غیرِ راستی نَرْهاندتداد، سویِ راستی میخواندتراست گو، تا وارَهی از چنگِ منمکر نَنْشاند غبارِ جنگِ من گفت: چُون دانی دروغ و راست را؟ای خیالاندیشِ پُر اندیشههاگفت، پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را مِحَک بنهاده است گفته است: اَلْکِذْبُ رَیْبٌ فِیالْقُلوبگفت: اَلصِّدقُ طُمَأْنینٌ طَروب(۵۸) پیامبر فرمودهاست: دروغ، مایهٔ تردید قلبهاست و راستی، مایهٔ آرامشِ خاطر.حدیث«دَعْ ماٰ يَريبُكَ اِلى ماٰ لٰايَريبُكَ، فإنَّ الصِّدْقَ طُمَأنينَةٌ وإنَّ الْكِذْبَ رِيبَةٌ»«رها کن آنچه را که تو را به شک میاندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمیاندازد، زیرا در راستی، آرامشِ خاطر است و در دروغ، شک و تردید.»دل نیآرامد به گفتارِ دروغآب و روغن هیچ نفْروزد فروغدر حدیثِ راست، آرامِ دل استراستیها دانۀ دامِ دل است دل مگر رنجور باشد بَد دهانکه نداند چاشنیِّ این و آن چون شود از رنج و علّت، دل سَلیمطعمِ کذب و راست را باشد عَلیم حرصِ آدم چون سویِ گندم فُزوداز دلِ آدم سلیمی را رُبود پس دروغ و عشوهات را گوش کردغِرّه گشت و زهرِ قاتل نوش کرد کژدم از گندم ندانست آن نَفَسمیپَرَد تمییز از مستِ هوسخلق، مستِ آرزواند و هواز آن پذیرااَند دستانِ(۵۹) تو را هر که خود را از هوا، خو باز کردچشمِ خود را آشنایِ راز کرد(۵۷) الحاح: اصرار و پافشاری کردن(۵۸) طَروب: بسیار طربناک(۵۹) دستان: فريب، حيله------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4444مدّتی بگذار از این حیلتپَزی(۶۰)چند دَم پیش از اجل آزاد زی(۶۱)(۶۰) حیلتپَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن(۶۱) زی: زندگی کن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #383دَم به دَم چون تو مراقب میشویداد میبینی و داور ای غَوی(۶۲)(۶۲) غَوی: گمراه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #931کز ذَنَب(۶۳) پرهیز کن، هین هوش دارتا نگردی تو سیهرُو دیگوار(۶۳) ذَنَب: دُم در مقابلِ سر، گناه------------ مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #937که به قدرِ جُرم میگیرم تو رااین بُوَد تقریر در داد و جزا -------------------------مجموع لغات:(۱) اَبا: آش، غذا(۲) قازغان: دیگ(۳) دوار: گردش، چرخش(۴) لوک: آن که به زانو و دست راه رود از شدت ضعف و سستی، عاجزی و زبونی(۵) خفته: خوابیده، خمیده(۶) غیژیدن: خزیدن، چهار دست و پا مانند کودکان راه رفتن، به روی زانو نشسته راه رفتن(۷) لذّتگیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذبکنندهٔ لذّت و خوشی(۸) گلوپرست: حریص(۹) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۱۰) استماع: شنیدن(۱۱) شِسته: مخفف نشسته است(۱۲) بُن: ریشه(۱۳) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.(۱۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۶) حَدید: آهن(۱۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۸) تمییز: قوّهٔ تشخیص(۱۹) پیدا کنم: آشکار میکنم(۲۰) لاتَخَفْ: نترس(۲۱) قلب: سکّهٔ تقلّبی(۲۲) نَخْوَت: غرور، خودپسندی(۲۳) خواجهتاش: چند غلام که متعلّق به یک صاحب باشند، در اینجا به معنی همتا و رفیق است.(۲۴) گاز: قیچی(۲۵) شَقا: بدبختی(۲۶) زَرق: ریا و تزویر(۲۷) جابِر: شکستهبند(۲۸) اکسیر: کیمیا، جوهری که تصور میشد میتواند ماهیت جسمی را تغییر دهد، مثلاً جیوه را نقره و مس را طلا کند.(۲۹) اَعْمی: کور(۳۰) غلطانداز: هر چیز که انسان را به اشتباه اندازد.(۳۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۳۲) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۳۳) فِرو مآ: نایست(۳۴) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی(۳۵) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۳۶) حَدَث: مدفوع(۳۷) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۳۸) خواجهتاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۳۹) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۴۰) ستور: چهارپا(۴۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۴۲) هرکاره: کسی که هر کاری را بر اساسِ انگیزههای من ذهنیاش انجام دهد، همهکاره(۴۳) سَمایی: آسمانی، مجازاً از جنسِ زندگی و حضور(۴۴) مُسکِر: مستکننده(۴۵) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۴۶) دیگِ جهان: جهان به دیگ تشبیه شده، درون ذهن همانیده(۴۷) تیان: دیگِ سرگشادهٔ بزرگ(۴۸) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۴۹) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل(۵۰) ضَیف: مهمان(۵۱) دَنی: فرومایه، پست(۵۲) پایگاه: درگاه، کفشکَن، جای ستوران(۵۳) جاندار: سلاحدار، محافظ، نگهبان(۵۴) افواه: دهانها(۵۵) سِلم: صلح، آشتی(۵۶) نِعمَ الـمُعین: یاوَرِ نیکو(۵۷) الحاح: اصرار و پافشاری کردن(۵۸) طَروب: بسیار طربناک(۵۹) دستان: فريب، حيله(۶۰) حیلتپَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن، نیرنگبازی کردن(۶۱) زی: زندگی کن(۶۲) غَوی: گمراه(۶۳) ذَنَب: دُم در مقابلِ سر، گناه----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز روی خوب خویشت بودی نشانییدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانه خوبان کشانییبر گرد خویش گشتی که اظهار خود کنیپنهان بماند زیر تو گنج نهانییاز روح بیخبر بدیی گر تو جسمییدر جان قرار داشتیی گر تو جانییبا نیک و بد بساختیی همچو دیگرانبا این و آنیی تو اگر این و آنیی یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییییک نوع جوشییی چو یکی قازغانییزین جوش در دوار اگر صاف گشتییچون صافگشتگان تو برین آسمانیی گویی به هر خیال که جان و جهان منگر گم شدی خیال تو جان و جهانییبس کن که بند عقل شدهست این زبان توور نی چو عقل کلی جمله زبانییبس کن که دانش است که محجوب دانش است دانستیی که شاهی کی ترجمانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز روی خوب خویشت بودی نشانییدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانه خوبان کشانییبر گرد خویش گشتی که اظهار خود کنیپنهان بماند زیر تو گنج نهانییمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1578, Divan e Shamsمن جز احد صمد نخواهممن جز ملک ابد نخواهممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #980لنگ و لوک و خفته شکل و بیادبسوی او میغیژ و او را میطلبمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی ملک جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #404در جهان گر لقمه و گر شربت استلذت او فرع محو لذت استگرچه از لذات بیتأثیر شدلذتی بود او و لذتگیر شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsاز بندگی خدا ملولمزیرا که به جان گلوپرستمخود من جعل الـهموم همااز لفظ رسول خوانده استمچون بر دل من نشسته دودیچون زود چو گرد برنجستمحدیث«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.» «هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمی دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غمها خدا از وی بریدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوشها را حق بفرمود انصتوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاعمنتظر را به ز گفتن استماعمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3517موسیا بسیارگویی دور شوور نه با من گنگ باش و کور شوور نرفتی وز ستیزه شستهییتو به معنی رفتهیی بگسستهییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساط که بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله میروید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3766تخم بطی گرچه مرغ خانگی زیر پر خویش کردت دایگیمادر تو بط آن دریا بدهست دایهات خاکی بد و خشکی پرستمیل دریا که دل تو اندرست آن طبیعت جانت را از مادرستمیل خشکی مر تو را زین دایه است دایه را بگذار که او بدرایه است دایه را بگذار بر خشک و بران اندرآ در بحر معنی چون بطان گر تو را مادر بترساند ز آب تو مترس و سوی دریا ران شتابتو بطی بر خشک و بر تر زندهیی نی چو مرغ خانه خانه گندهیی تو ز کرمنا بنی آدم شهی هم به خشکی هم به دریا پا نهیتو به اقتضای قول حضرت حق تعالی ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم پادشاه به شمار می روی زیرا هم در خشکی گام مینهی و هم در دریامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1103خلق را طاق و طرم عاریتی استامر را طاق و طرم ماهیتی استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1835هر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادحیلهها و خشمها و رشکهابر سرش ریزد چو آب از مشکهادشمنان او را ز غیرت میدرنددوستان هم روزگارش میبرندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #11گفت واسجد واقترب یزدان ماقرب جان شد سجده ابدان ماحق تعالی به ما فرمود سجده كن و نزديک شو سجدهای که توسط جسمهای ما صورت میگیرد موجب تقرب روح ما به خدا میشودقرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۹Quran, Al-Alaq(#96), Line #19«كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»«نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديک شو.» مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #127پس بنه بر جای هر دم را عوضتا ز واسجد واقترب یابی غرضدر تمامی کارها چندین مکوشجز به کاری که بود در دین مکوشعاقبت تو رفت خواهی ناتمامکارهایت ابتر و نان تو خاممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گرد تو چو نگردم به گرد خود گردمبه گرد غصه و اندوه و بخت بد گردممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1670تفسیر اوجس فی نفسه خیفه موسی قلنا لاتخف انک أنت الاعلیقرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیات ۶۷ و ۶۸Quran, Ta-Ha(#20), Line #67-68«فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَىٰ، قُلْنَا لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ»«در این هنگام ترسی خفیف در دل موسی در افتاد. پس گفتیمش: مترس که تو پیروز و برتری.»گفت موسی سحر هم حیرانکنیست چون کنم کاین خلق را تمییز نیست گفت حق تمییز را پیدا کنمعقل بیتمییز را بینا کنم گرچه چون دریا برآوردند کف موسیا تو غالب آیی لاتخفبود اندر عهد خود سحر افتخار چون عصا شد مار آنها گشت عار هر کسی را دعوی حسن و نمک سنگ مرگ آمد نمکها را محک سحر رفت و معجزه موسی گذشتهر دو را از بام بود افتاد طشتبانگ طشت سحر جز لعنت چه ماندبانگ طشت دین بجز رفعت چه ماند چون محک پنهان شدهست از مرد و زن در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن وقت لافستت محک چون غایبست میبرندت از عزیزی دست دستقلب میگوید ز نخوت هر دمم ای زر خالص من از تو کی کمم زر همی گوید بلی ای خواجهتاش لیک میآید محک آماده باش مرگ تن هدیهست بر اصحاب راز زر خالص را چه نقصانست گازقلب اگر در خویش آخربین بدی آن سیه کآخر شد او اول شدی چون شدی اول سیه اندر لقا دور بودی از نفاق و از شقا کیمیای فضل را طالب بدی عقل او بر زرق او غالب بدیچون شکستهدل شدی از حال خویش جابر اشکستگان دیدی به پیش عاقبت را دید و او اشکسته شداز شکستهبند در دم بسته شد فضل مسها را سوی طاکسیر راند آن زراندود از کرم محروم ماندای زراندوده مکن دعوی ببین که نماند مشتریت اعمی چنین نور محشر چشمشان بینا کند چشمبندی تو را رسوا کند بنگر آنها را که آخر دیدهاند حسرت جانها و رشک دیدهاندبنگر آنها را که حالی دیدهاند سر فاسد ز اصل سر ببریدهاند پیش حالیبین که در جهلست و شکصبح صادق صبح کاذب هر دو یک صبح کاذب صد هزاران کاروانداد بر باد هلاکت ای جواننیست نقدی کش غلطانداز نیست وای آن جان کش محک و گاز نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsای کاشکی تو خویش زمانی بدانییوز روی خوب خویشت بودی نشانییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416پس نیم کلی مطلوب تو منجزو مقصودم تو را اندر زمنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1428عاشق حالی نه عاشق بر منیبر امید حال بر من میتنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146از همه اوهام و تصویرات دورنور نور نور نور نور نورمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی قول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #563مر مرا تقلیدشان بر باد دادکه دو صد لعنت برآن تقلید بادمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوشها را حق بفرمود انصتوامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنگر همیخواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستی است آب آنجا دودآب رحمت بایدت رو پست شووآنگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو مآ ای پسرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو اسبه تاختمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsدر آب و گل تو همچو ستوران نخفتییخود را به عیشخانه خوبان کشانییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2217دست من اینجا رسید این را بشستدستم اندر شستن جانست سستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2220از حدث شستم خدایا پوست رااز حوادث تو بشو این دوست رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1475این قدر گفتیم باقی فکر کنفکر اگر جامد بود رو ذکر کنذکر آرد فکر را در اهتزازذکر را خورشید این افسرده سازاصل خود جذب است لیک ای خواجهتاشکار کن موقوف آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072اذکروا الله کار هر اوباش نیستارجعی بر پای هر قلاش نیستلیک تو آیس مشو هم پیل باشور نه پیلی در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴٧٢۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4727آفت ادراک آن قال است و حالخون به خون شستن محال است و محالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shamsهله ای دل به سما رو به چراگاه خدا روبه چراگاه ستوران چو یکی چند چریدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبر گرد خویش گشتی که اظهار خود کنیپنهان بماند زیر تو گنج نهانییمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2540خانه بر کن کز عقیق این یمنصد هزاران خانه شاید ساختنگنج زیر خانه است و چاره نیستاز خرابی خانه مندیش و مایستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2550پارهوزی میکنی اندر دکانزیر این دکان تو مدفون دو کانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #771, Divan e Shamsره آسمان درون است پر عشق را بجنبانپر عشق چون قوی شد غم نردبان نماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گرد تو چو نگردم به گرد خود گردمبه گرد غصه و اندوه و بخت بد گردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsاز روح بیخبر بدیی گر تو جسمییدر جان قرار داشتیی گر تو جانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsهر که او عاشق جسم است ز جان محروم استتلخ آید شکر اندر دهن صفراییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبا نیک و بد بساختیی همچو دیگرانبا این و آنیی تو اگر این و آنییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2660, Divan e Shamsتویی فرزند جان کار تو عشق استچرا رفتی تو و هرکاره گشتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4515گر ز صندوقی به صندوقی روداو سمایی نیست صندوقی بودفرجه صندوق نو نو مسکر استدر نیابد کو به صندوق اندر استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsهر که او عاشق جسم است ز جان محروم استتلخ آید شکر اندر دهن صفراییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsساقی باقیست خوش و عاشقانخاک سیه بر سر این باقیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsیک ذوق بودیی تو اگر یک اباییییک نوع جوشییی چو یکی قازغانییمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوت اصلی بشر نور خداستقوت حیوانی مر او را ناسزاستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1862زآن جرای روح چون نقصان شودجانش از نقصان آن لرزان شودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #20, Divan e Shams پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهانبس برطپیدند و نشد درمان نبود الـا رضا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shamsعشق چو مغز است جهان همچو پوستعشق چو حلوا و جهان چون تیانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shamsبه هر دیگی که میجوشد میآور کاسه و منشینکه هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر داردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1640کل اصباح لنا شأن جدیدکل شیء عن مرادی لایحیددر هر بامداد کاری تازه داریم و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شوددر حدیث آمد که دل همچون پریستدر بیابانی اسیر صرصریستباد پر را هر طرف راند گزافگه چپ و گه راست با صد اختلافحدیث«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیث دیگر این دل دان چنانکآب جوشان زآتش اندر قازغانحدیث«لَقَلْبُ الْمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونیهایش همانند دیگِ در حال جوش است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsزین جوش در دوار اگر صاف گشتییچون صافگشتگان تو برین آسمانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shamsاگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماندبگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصود ازل تسلیم توستای مسلمان بایدت تسلیم جستای نخود میجوش اندر ابتلاتا نه هستی و نه خود ماند تو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #322, Divan e Shamsهیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ رانیک بجوش و صبر کن زآن که همی پزانمتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کاین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهر چه آید از جهان غیبوشدر دلت یفست او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بما اغویتنیکرد فعل خود نهان دیو دنیشیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشتقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»گفت آدم که ظلمنا نفسنااو ز فعل حق نبد غافل چو ما در گنه او از ادب پنهانش کردزآن گنه بر خود زدن او بر بخوردمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #324از پدر آموز کآدم در گناهخوش فرود آمد به سوی پایگاه چون بدید آن عالمالاسرار رابر دو پا استاد استغفار راهمینکه آدم حضرت حق را که دانای به اسرار غیب است مشاهده کرد روی دو پا ایستاد و طلب آمرزش کردبر سر خاکستر انده نشستاز بهانه شاخ تا شاخی نجست ربنا انا ظلمنا گفت و بسچونکه جانداران بدید او پیش و پسحضرت آدم(ع) فقط گفت پروردگارا همانا ما بر خود ستم کردیمزیرا او در پیش و پس خود فرشتگان مراقب را مشاهده کردقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيانديدگان خواهيم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3460خویش را صافی کن از اوصاف خودتا ببینی ذات پاک صاف خودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsگویی به هر خیال که جان و جهان منگر گم شدی خیال تو جان و جهانییمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1554از مسبب میرسد هر خیر و شرنیست اسباب و وسایط ای پدرجز خیالی منعقد بر شاهراهتا بماند دور غفلت چندگاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1403, Divan e Shamsاوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنماوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبس کن که بند عقل شدهست این زبان توور نی چو عقل کلی جمله زبانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shamsنیزه به دستم داد شه تا نیزه بازیها کنمتا کی به دست هر خسی من رسم چوگانی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3003, Divan e Shamsبس کن که دانش است که محجوب دانش استدانستیی که شاهی کی ترجمانییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shamsهر چیز که میبینی در بیخبری بینیتا باخبری والـله او پرده بنگشایدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2279, Divan e Shamsیا رب مرا پیش از اجل فارغ کن از علم و عملخاصه ز علم منطقی در جمله افواه آمدهمولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822جمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهاز کجا جوییم علم از ترک علماز کجا جوییم سلم از ترک سلماز کجا جوییم هست از ترک هستاز کجا جوییم سیب از ترک دستهم تو تانی کرد یا نعم الـمعیندید معدومبین را هستبینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2730باز الحاح کردن معاویه ابلیس را گفت غیر راستی نرهاندتداد سوی راستی میخواندتراست گو تا وارهی از چنگ منمکر ننشاند غبار جنگ من گفت چون دانی دروغ و راست راای خیالاندیش پر اندیشههاگفت پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را محک بنهاده است گفته است الکذب ریب فیالقلوبگفت الصدق طمأنین طروب پیامبر فرمودهاست دروغ مایه تردید قلبهاست و راستی مایه آرامش خاطرحدیث«دَعْ ماٰ يَريبُكَ اِلى ماٰ لٰايَريبُكَ، فإنَّ الصِّدْقَ طُمَأنينَةٌ وإنَّ الْكِذْبَ رِيبَةٌ»«رها کن آنچه را که تو را به شک میاندازد و بگیر آنچه را که تو را به شک نمیاندازد، زیرا در راستی، آرامشِ خاطر است و در دروغ، شک و تردید.»دل نیآرامد به گفتار دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغدر حدیث راست آرام دل استراستیها دانه دام دل است دل مگر رنجور باشد بَد دهانکه نداند چاشنیِّ این و آن چون شود از رنج و علت دل سلیمطعم کذب و راست را باشد علیم حرص آدم چون سوی گندم فزوداز دل آدم سلیمی را ربود پس دروغ و عشوهات را گوش کردغره گشت و زهر قاتل نوش کرد کژدم از گندم ندانست آن نفسمیپرد تمییز از مست هوسخلق مست آرزواند و هواز آن پذیرااند دستان تو را هر که خود را از هوا خو باز کردچشم خود را آشنای راز کردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4444مدتی بگذار از این حیلتپزیچند دم پیش از اجل آزاد زیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #383دم به دم چون تو مراقب میشویداد میبینی و داور ای غویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #931کز ذنب پرهیز کن هین هوش دارتا نگردی تو سیهرو دیگوار مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #937که به قدر جرم میگیرم تو رااین بود تقریر در داد و جزا