08.02.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۷۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱ اوت ۲۰۲۳ - ۱۱ مرداد ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۲ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۲ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۲ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsای وصلِ تو آبِ زندگانیتدبیرِ خلاصِ ما تو دانیاز دیده برون مشو، که نوریوز سینه جدا مشو، که جانیآن دم که نهان شوی ز چشمممینالد جانِ من نهانیمن خود چه کسم که وصل جویم؟از لطف، تواَم همیکشانیای دل، تو مرو سویِ خراباتهرچند قلندرِ(۱) جهانیکانجا همه پاکباز باشندترسم که تو کم زنی(۲)، بمانیور زآنکه رَوی، مرو تو با خویشدرپوش نشانِ بینشانیمانندِ سپر مپوش سینهگر عاشقِ تیرِ آن کمانیپرسید یکی که عاشقی چیست؟گفتم که مپرس ازین معانیآنگه که چو من شوی ببینیآنگه که بخواندت، بخوانیمردانه درآ، چو شیرمردیدل را چو زنان چه میطپانی(۳)؟ای از رخِ گلرخانِ غیبتگشته رخِ سرخ زعفرانیای از هوسِ بهارِ حُسنتدر هر نَفَسم دمِ خزانیای آنکه تو باغ و بوستان رااز جورِ خزان همیرهانیای داده تو گوشت پارهای رادر گفت و شنود ترجمانیای داده زبانِ انبیا رابا سِرِّ قدیم همزبانیای داده روانِ اولیا رادر مرگ حیاتِ جاودانیای داده تو عقلِ بدگمان رابر بامِ دماغ(۴)، پاسبانیای آنکه تو هر شبی ز خلقاناین پنج چراغ(۵) میستانیای داده تو چشمِ گلرخان رامخموری(۶) و سِحر و دلستانیای داده دو قطره خونِ دل رااندیشه و فکر و خردهدانی(۷)ای داده تو عشق را به قدرتمردی و نَری و پهلوانیاین بود نصیحتِ سناییجان باز، چو طالبِ عیانی(۸)شمسِ تبریز، نورِ محضی(۹)زیرا که چراغِ آسمانی(۱) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۲) کم زدن: عجز آوردن، تواضع نشان دادن(۳) طپاندن: مضطرب کردن، ترساندن(۴) دِماغ: مغز(۵) پنج چراغ: پنج حسّ ظاهر(۶) مخموری: مستی(۷) خردهدانی: نکتهدانی، ایرادگیری(۸) عَیان: به چشم ظاهر دیدن، یقین در دیدار، آشکار(۹) مَحض: خالص------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsمن خود چه کسم که وصل جویم؟از لطف تواَم همیکشانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۰)(۱۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۲)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۲) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #884, Divan e Shamsدلبر روزِ الست چیزِ دگر گفت پستهیچکسی هست کو، آرد آن را به یاد؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر برویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۳)عاشقِ صُنعِ(۱۴) تواَم در شُکر و صبر(۱۵)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۱۶)؟عاشقِ صُنعِ خدا با فَر(۱۷) بوَدعاشقِ مصنوعِ(۱۸) او کافر بُوَد(۱۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۱۴) صُنع: آفرینش(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۱۶) گبر: کافر(۱۷) فَر: شکوهِ ایزدی(۱۸) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آردشیرینتر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۱۹)(۱۹) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994مر لئیمان(۲۰) را بزن، تا سر نهندمر کریمان را بده تا بَر(۲۱) دهندلاجَرَم(۲۲) حق هر دو مسجد آفریددوزخ آنها را و، اینها را مزیدساخت موسی قدس در، بابِ صغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۳)زآنکه جبّاران(۲۴) بُدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز(۲۰) لئیم: ناکس، فرومایه(۲۱) بَر: میوه(۲۲) لاجَرَم: به ناچار(۲۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۲۴) جَبّار: ستمگر، ظالم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوشتر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنآبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بسازای بسا نازآوری زد پَرّ و بالآخِرُالْاَمر، آن بر آن کس شد وَبالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۲۵) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ الْنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۲۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #12گفت از بانگ و عَلالایِ(۲۶) سگانهیچ واگردد ز راهی کاروان؟(۲۶) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsچه لطیفی، و ز آغاز چنان جبّاریچه نهانی و عجب این که در این غوغاییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #103, Divan e Shamsخمش کردم، سخن کوتاه خوشترکه این ساعت نمیگنجد علالامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۷) نو آید دوانهین مگو کاین مانْد اندر گردنمکه هماکنون باز پَرَّد در عَدمهر چه آید از جهان غَیبوَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۲۷) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۸)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۲۹) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه هیچکس(۲۸) فَتیٰ: جوانمرد، جوان(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان(۳۰) در نیاوردی نبرد(۳۰) نسیان: فراموشی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیمِ(۳۱) خدا افراشتن؟خویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحیدِ خدا آموختن؟خویشتن را پیشِ واحد سوختنگر همیخواهی که بفْروزی چو روزهستیِ همچون شبِ خود را بسوز(۳۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط، تسلیم است، نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالت تُرکتازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن(۳۲)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۳۲) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساطکه: بگویید از طریقِ انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416پس نیَم کلّیِ مطلوبِ تو منجزوِ مقصودم تو را اندر زَمَنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #23نورِ حقّیّ و به حق جَذّابِ جانخلق در ظلماتِ وَهماند و گُمانشرط، تعظیم ست، تا این نورِ خَوشگردد این بیدیدگان را سُرمهکَشنور یابد مستعدِ تیزگوشکو نباشد عاشقِ ظلمت چو موشسُستچشمانی که شب جَولان کنندکِی طَوافِ مَشعلهٔ(۳۳) ایمان کنند؟(۳۳) مَشعله: مَشعل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط، تسلیم است، نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالت(۳۴) تُرکتازمن نجویَم زین سپس راهِ اثیر(۳۵)پیر جویَم، پیر جویَم، پیر، پیر(۳۴) ضَلالت: گمراهی(۳۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتَدبیر کند بنده و تَقدیر نداندتَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماندبنده چو بیندیشد، پیداست چه بیندحیلَت(۳۶) بکند، لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادهستوانگاه که داند که کجاهاش کشاند؟اِستیزه(۳۷) مکن، مملکتِ عشق طلب کنکاین مملکتت از مَلِکُ الْـموُت(۳۸) رهاندباری، تو بِهِل(۳۹) کامِ خود و نورِ خِرَد گیرکاین کام تو را زود به ناکام رسانداِشکاریِ(۴۰) شَه باش و مجو هیچ شکاریکِاشکارِ تو را بازِ اَجَل بازستاند(۳۶) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی براساس دیدِ همهویتشدگیها.(۳۷) اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن.(۳۸) مَلِکُ الـمْوُت: عزرائیل(۳۹) هِلیدن: هشتن، گذاشتن، اجازه دادن، واگذاشتن(۴۰) اِشکار: شکار------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409آنکه ارزد صید را، عشق است و بسلیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟تو مگر آییّ و صیدِ او شویدام بگذاری، به دامِ او رویعشق میگوید به گوشم پستپست(۴۱)صید بودن خوشتر از صیّادی استگُولِ(۴۲) من کن خویش را و غِرّه(۴۳) شوآفتابی را رها کن، ذَرّه شو(۴۱) پستپست: آهستهآهسته(۴۲) گُول: ابله، نادان(۴۳) غِرّه: فریفته------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142طالبِ اویی، نگردد طالبتچون بمُردی طالبت شد مَطْلبت(۴۴)زندهیی، کِی مُردهشو شویَد تو را؟طالبی کِی مطلبت جوید تو رااندرین بحث ار خِرَد رهبین بُدیفخرِ رازی رازدانِ دین بُدی(۴۴) مَطْلب: طلبشده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1026 مثالِ عالَمِ هستِ نیستنما، و عالَمِ نیستِ هستنمانیست را بنمود هست و محتشم(۴۵) هست را بنمود بر شکلِ عدمبحر را پوشید و کف کرد آشکارباد را پوشید و، بنمودت غبارچون مَنارهٔ خاک پیچان در هوا خاک از خود چون برآید بر عُلا؟خاک را بینی به بالا ای علیل(۴۶)باد را نی، جز به تعریفِ دلیل کف همی بینی روانه هر طرفکفّ بیدریا ندارد مُنصَرف(۴۷) کف به حس بینیّ و، دریا از دلیلفکرْ پنهان، آشکارا قال و قیل نفی را اثبات میپنداشتیمدیدهٔ معدومبینی داشتیم دیدهیی کاندر نُعاسی(۴۸) شد پدیدکَی توانَد جز خیال و نیست دید؟ لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلالچون حقیقت شد نهان، پیدا خیالاین عدم را چون نشاند اندر نظر؟چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟آفرین ای اوستادِ سِحربافکه نمودی مُعرِضان را دُرد(۴۹)، صافساحران مهتاب پیمایند زودپیشِ بازرگان و، زر گیرند سود سیم(۵۰) بربایند زین گون پیچ پیچسیم از کف رفته و کرباس هیچ این جهان جادوست، ما آن تاجریمکه ازو مهتابِ پیموده خریمگَز کند(۵۱) کرباس، پانصد گز، شتابساحرانه او ز نورِ ماهتاب چون سِتد او سیمِ عمرت، ای رَهی(۵۲)سیم شد، کرباس نی، کیسه تهیقُلْ(۵۳) اَعُوذَت(۵۴) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۵)، افغان وَز عُقَد(۵۶)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوندِ یگانه، به فریا درس از دست این دمندگان و این گرهها.قرآن کریم، سورهٔ فلق (۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-5«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (۱)«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» (۲)«از شر آنچه بيافريده است»«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (۳)«و از شر شب چون درآيد»«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ» (۴)«و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند»«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (۵)«از شر حسود چون رشک مىورزد.»میدمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۷) اَلْـمُستغاث(۵۸) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیزدر زمانه مر تو را سه همرهندآن یکی وافی و این دو غَدرمند(۵۹)آن یکی یاران و، دیگر رخت و مالوآن سَوُم وافیست، آن حُسنُ الْفِعال(۶۰)مال نآید با تو بیرون از قصوریار آید، لیک آید تا به گورچون تو را روزِ اَجَل آید به پیشیار گوید از زبانِ حالِ خویش تا بدینجا بیش همره نیستمبر سرِ گورت زمانی بیستمفعلِ تو وافیست، زو کُن مُلْتَحَد(۶۱) که درآید با تو در قعرِ لَحَد (۴۵) محتشم: باحشمت(۴۶) عَلیل: بیمار(۴۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت(۴۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.(۴۹) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که تهنشین میشود.(۵۰) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.(۵۱) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.(۵۲) رَهی: غلام، بنده(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه میبرم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گرهها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.(۵۹) غَدْرمند: فريبكار(۶۰) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک(۶۱) مُلْتَحَد: پناهگاه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشمِ او ماندهست در جویِ روانبیخبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند از مُسَبِّب لاجَرَم(۶۲) محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیان کِی نهد دل بر سببهایِ جهان؟(۶۲) لاجَرَم: به ناچار------------مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939چون شدی مَنْ کانَ لِلَّـهْ از وَلَه(۶۳)من تو را باشم، که کانَِ اللهُ لَهحدیث«مَنْ کانَ لِلّـهَ کانَ اللهُ لَهُ»«هرکه برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»(۶۳) وَلَه: حیرت------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3837سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مُوْتٍ این بُوَدکَز پسِ مُردن، غنیمتها رسدراز بمیرید قبل از اینکه مرگ طبیعی شما فرا رسد چیست؟ پس از مُردن اختیاری و هشیارانهٔ منذهنی، پاداش و غنائم میرسد، یعنی به بینهایت خداوند زنده میشوید و شادی و آرامش بیسبب شما را فرا میگیرد، پس حدیث «بمیرید قبل از اينکه بمیرید» را اجرا کنید.حدیث«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066در خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُوتو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. سرسختترین دشمن شما یا همان منذهنی، در درون شماست.حدیث«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»«سرسختترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستیکه، منم این، واللَّـه آن تو نیستیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدیکه خوش و زیبا و سرمستِ خودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826دیدهای کو از عَدَم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم دیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1438ای دهندهٔ عقلها، فریاد رَستا نخواهی تو نخواهد هیچ کسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shamsسَحَرَالْعَیْن(۶۴) چه باشد، که جهان خشک نمایدبرِ عام و برِ عارف چو گلستانِ رضاییقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»سَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشمها را، اقتباس از آیه ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شده ما، ما را از حوادث مصون میدارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3191چون درافگندت در این آلوده روذ(۶۵)دم به دم میخوان و میدَم قُلْ(۶۶) اَعُوذ(۶۷)تا رهی زین جادُویّ و زین قَلَق(۶۸) اِستعاذت(۶۹) خواه از ربُّ الْفَلَق(۷۰) از پروردگار بامداد پناه بخواه تا از این جادو و اضطراب رها شوی.زآن نَبی دُنیات را سَحّاره(۷۱) خواند کو به افسون خلق را در چَه، نشاند حدیث«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»هین فسونِ گرم دارد گَندهپیر کرده شاهان را دَمِ گرمش اسیر در درونِ سینه نَفّاثات(۷۲)، اوستعُقدههایِ سِحر را اثبات اوست ساحرهٔ دنیا قوی دانا زنیست حَلِّ سِحرِ او به پایِ عامه نیست ور گشادی عَقدِ او را عقلها انبیا را کی فرستادی خدا؟ هین طلب کن خوشدَمی عُقدهفگشا رازدانِ یَفْعَلُ الله مٰا یَشٰاقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۰Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #40«... كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»«… بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مىكند.»همچو ماهی بسته استَت او به شَسْت(۷۳) شاهزاده مانْد سالیّ و، تو شصت شصت سال از شَسْتِ او در مِحْنَتی(۷۴) نه خوشی، نه بر طریقِ سُنَّتی فاسقی(۷۵) بدبخت، نه دنیات خوب نه رهیده از وبال(۷۶) و از ذُنوب(۷۷)نفخِ(۷۸) او، این عُقدهها را سخت کردپس طلب کُن نَفْخهٔ خَلّاقِ فَرد تا نَفَخْتُ فیهِ(۷۹) مِنْ رُوحی(۸۰) تو راوارهانَد زین و، گوید: برتر آ قرآن کریم، سورهٔ حِجْر (١۵)، آیهٔ ٢٩Quran, Al-Hijr(#15), Line #29«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»جز به نفخِ حق نسوزد نفخِ سِحر نفخِ قهرست این و، آن دَم، نفخِ مِهررحمتِ او سابق است از قهرِ او سابقی(۸۱) خواهی، برَو سابِق(۸۲) بِجُوقرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۱۰Quran, Al-Waaqia(#56), Line #10«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»«سه ديگر، آنها كه سبقت جسته بودند و اينک پيش افتادهاند.» تا رسی اندر نفوسِ زُوِّجَتْ کِای شَهِ مسحور(۸۳)، اینک مَخْرَجت(۸۴) قرآن کریم، سورهٔ تکویر (۸۱)، آیهٔ ۷Quran, Al-Takwir(#81), Line #7«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ.»«و چون روحها با تنها قرين گردند.»با وجودِ زال نآید اِنحلال(۸۵) در شَبیکه(۸۶) و در برِ آن پُر دَلال(۸۷)نه بگفتست آن سِراجِ(۸۸) اُمَّتان این جهان و، آن جهان را ضَرَّتان(۸۹)؟ حدیث«مَثَلُ الدُّنْیٰا وَالْآخِرَةِ کَمَثَلِ ضَرَّتَیْنِ بِقَدْرِ مٰا أرْضَیْتَ اِحْدٰاهُمٰا أسْخَطْتَ الْاُخْری.»«دنیا و آخرت همچون دو هَوو هستند که هر مقدار که آن یکی را خرسند سازی، دیگری را خشمگین کنی.»پس وصالِ این، فِراقِ آن بُوَد صحّتِ این تن، سَقامِ(۹۰) جان بُوَد سخت میآید فِراقِ این مَمَرّ(۹۱) پس فِراقِ آن مَقر(۹۲)، دان سختترچون فِراقِ نقش، سخت آید تو راتا چه سخت آید ز نقّاشش جدا ای که صبرت نیست از دنیایِ دون(۹۳)چونْت صبرست از خدا؟ ای دوست، چون؟ چونکه صبرت نیست زین آبِ سیاهچون صبوری داری از چِشمهٔ اله؟چونکه بی این شُرب، کم داری سکونچون ز اَبْراری(۹۴) جُدا وَز یَشْرَبُون(۹۵)؟تویی که بدون نوشیدن آبِ سیاه، آرامش نمییابی، چگونه میتوانی از نیکان و شراب پاکی که مینوشند دور باشی؟قرآن کریم، سورهٔ دهر (انسان) (۷۶)، آیهٔ ۵Quran, Al-Insan(#76), Line #5«إِنَّ الْـاَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»«همانا نوشند نیکان از جامی لبریز که آمیغِ آن عطرآگین است.»گر ببینی یک نَفَس حُسنِ وَدود(۹۶) اندر آتش افگنی جان و وجود جیفه(۹۷) بینی بعد از آن این شُرب را چون ببینی کرّ و فرِّ(۹۸) قُرب(۹۹) راهمچو شهزاده رسی در یارِ خویش پس برون آری ز پا تو خارِ خویشجهد کن، در بیخودی خود را بیاب زودتر، واللهُ اَعْلَم بِالصَّوابدر راهِ خدا چنان بکوش که به مرتبهٔ بیخویشی رسی، و در مرتبهٔ بیخویشی، منِ حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابی. و خدا به راستی و درستی داناتر است.(۶۵) روذ: رود(۶۶) قُلْ: بگو(۶۷) اَعُوذُ: پناه میبرم(۶۸) قَلَق: اضطراب و پریشانی(۶۹) اِستعاذت: اِستعاذَة، پناه خواستن(۷۰) ربُّ الْفَلَق: پروردگار بامداد، پروردگار آفریدگان(۷۱) سَحّاره: بسیار جادو کننده(۷۲) نَفّاثات: جمعِ نَفّاثَة، به معنی بسیار دمنده(۷۳) شَست: قلّاب ماهیگیری(۷۴) مِحنَت: درد، رنج(۷۵) فاسق: گناهکار، تباهکار(۷۶) وَبال: سختی، عذاب(۷۷) ذُنوب: جمعِ ذَنب، به معنی گناه(۷۸) نَفخ: دَم، نفَس(۷۹) نَفَختُ فیه: دمیدم در او(۸۰) رُوحی: روحم، روحِ من(۸۱) سابقی: سبقت(۸۲) سابِق: شخصِ پیشتاز، سابِقون: پیشیگیرندگان در ایمان و عمل صالح(۸۳) مَسحور: سِحرزده، جادو شده(۸۴) مَخْرَج: محلّ خروج، جای نجات و خلاصی(۸۵) اِنحلال: گشوده شدن گِره(۸۶) شَبیکه: دام و کمند(۸۷) دَلال: ناز و کرشمه(۸۸) سِراج: چراغ(۸۹) ضَرَّة: هَوُو(۹۰) سَقام: بيماری، دردمندی(۹۱) مَمَرّ: محل عبور(۹۲) مَقَر: محل قرار گرفتن(۹۳) دُون: پست، نازل(۹۴) اَبرار: نیکان(۹۵) یَشرَبُون: می نوشند(۹۶) وَدود: بسیار مهربان و دوستدار، از نامهای خداوند(۹۷) جیفه: مردار(۹۸) کَرّ و فَرّ: شکوه و زیبایی(۹۹) قُرب: نزدیکی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909در حَذَر شوریدنِ شور و شَر است رُو توکّل کن، توکّل بهتر استبا قضا پنجه مَزَن ای تند و تیزتا نگیرد هم قضا با تو ستیزمُرده باید بود پیشِ حکمِ حقتا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۱۰۰)(۱۰۰) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309عقلِ کُلّ را گفت: ما زاغَ الْبَصَرعقلِ جزوی میکند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Najm(#53), Line #17«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۱۰۱) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۱۰۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsای وصلِ تو آبِ زندگانیتدبیرِ خلاصِ ما تو دانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گردِ تو چو نگردم، به گردِ خود گردمبه گردِ غصّه و اندوه و بختِ بد گردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsاز دیده برون مشو، که نوریوز سینه جدا مشو، که جانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهایِ وجود از عدمستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsنورِ دو دیدهٔ منی، دور مشو ز چشمِ منشعلهٔ سینهٔ منی، کم مکن از شرارِ منمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsآن دم که نهان شوی ز چشمممینالد جانِ من نهانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1863پس بداند که خطایی رفته استکه سَمَنزارِ(۱۰۲) رضا آشفته است(۱۰۲) سمنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsمن خود چه کسم که وصل جویم؟از لطف، تواَم همیکشانیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۱۰۳) ای پسر (۱۰۳) فِرو مآ: نایست ------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است، خامُش، کم خروشمن همی کوشم پیِ تو، تو، مَکوش-------------------------مجموع لغات:(۱) قَلَندَر: صوفی، انسان زنده به حضور(۲) کم زدن: عجز آوردن، تواضع نشان دادن(۳) طپاندن: مضطرب کردن، ترساندن(۴) دِماغ: مغز(۵) پنج چراغ: پنج حسّ ظاهر(۶) مخموری: مستی(۷) خردهدانی: نکتهدانی، ایرادگیری(۸) عَیان: به چشم ظاهر دیدن، یقین در دیدار، آشکار(۹) مَحض: خالص(۱۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۲) حَدید: آهن(۱۳) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۱۴) صُنع: آفرینش(۱۵) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۱۶) گبر: کافر(۱۷) فَر: شکوهِ ایزدی(۱۸) مصنوع: آفریده، مخلوق(۱۹) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَمِ الهی(۲۰) لئیم: ناکس، فرومایه(۲۱) بَر: میوه(۲۲) لاجَرَم: به ناچار(۲۳) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۲۴) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۵) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۲۶) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا(۲۷) ضَیف: مهمان(۲۸) فَتیٰ: جوانمرد، جوان(۲۹) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه(۳۰) نسیان: فراموشی(۳۱) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن(۳۲) بُن: ریشه(۳۳) مَشعله: مَشعل(۳۴) ضَلالت: گمراهی(۳۵) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.(۳۶) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی براساس دیدِ همهویتشدگیها.(۳۷) اِستیزه: ستیزه، مقاومتِ درونی، در درون با چیزهای بیرونی مسئله داشتن و فضاگشایی نکردن.(۳۸) مَلِکُ الـمْوُت: عزرائیل(۳۹) هِلیدن: هشتن، گذاشتن، اجازه دادن، واگذاشتن(۴۰) اِشکار: شکار(۴۱) پستپست: آهستهآهسته(۴۲) گُول: ابله، نادان(۴۳) غِرّه: فریفته(۴۴) مَطْلب: طلبشده(۴۵) محتشم: باحشمت(۴۶) عَلیل: بیمار(۴۷) مُنصَرف: انصراف و گشتن، حرکت(۴۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.(۴۹) دُرد: لِردِ شراب، آنچه که تهنشین میشود.(۵۰) سیم: نقره، در اینجا مراد پول و سرمایه است.(۵۱) گَز کُنَد: اندازه بگیرد، به اصطلاح مِتر کند.(۵۲) رَهی: غلام، بنده(۵۳) قُلْ: بگو(۵۴) اَعُوذُ: پناه میبرم(۵۵) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۶) عُقَد: گرهها(۵۷) اَلْغیاث: کمک، یاری، فریادرسی(۵۸) اَلْـمُستغاث: فریادرس، کسی که به فریاد درماندگان رسد.(۵۹) غَدْرمند: فريبكار(۶۰) حُسْنُ الْفِعال: اعمالِ نيک(۶۱) مُلْتَحَد: پناهگاه(۶۲) لاجَرَم: به ناچار(۶۳) وَلَه: حیرتسَحَرَالْعَیْن: سحر کرد چشمها را، اقتباس از آیه ۱۱۶ سوره اعراف، مجازاً هر چیز بیرونی که به دید ذهن ما، یا به چشم سحر شده ما، ما را از حوادث مصون میدارد.(۶۵) روذ: رود(۶۶) قُلْ: بگو(۶۷) اَعُوذُ: پناه میبرم(۶۸) قَلَق: اضطراب و پریشانی(۶۹) اِستعاذت: اِستعاذَة، پناه خواستن(۷۰) ربُّ الْفَلَق: پروردگار بامداد، پروردگار آفریدگان(۷۱) سَحّاره: بسیار جادو کننده(۷۲) نَفّاثات: جمعِ نَفّاثَة، به معنی بسیار دمنده(۷۳) شَست: قلّاب ماهیگیری(۷۴) مِحنَت: درد، رنج(۷۵) فاسق: گناهکار، تباهکار(۷۶) وَبال: سختی، عذاب(۷۷) ذُنوب: جمعِ ذَنب، به معنی گناه(۷۸) نَفخ: دَم، نفَس(۷۹) نَفَختُ فیه: دمیدم در او(۸۰) رُوحی: روحم، روحِ من(۸۱) سابقی: سبقت(۸۲) سابِق: شخصِ پیشتاز، سابِقون: پیشیگیرندگان در ایمان و عمل صالح(۸۳) مَسحور: سِحرزده، جادو شده(۸۴) مَخْرَج: محلّ خروج، جای نجات و خلاصی(۸۵) اِنحلال: گشوده شدن گِره(۸۶) شَبیکه: دام و کمند(۸۷) دَلال: ناز و کرشمه(۸۸) سِراج: چراغ(۸۹) ضَرَّة: هَوُو(۹۰) سَقام: بيماری، دردمندی(۹۱) مَمَرّ: محل عبور(۹۲) مَقَر: محل قرار گرفتن(۹۳) دُون: پست، نازل(۹۴) اَبرار: نیکان(۹۵) یَشرَبُون: می نوشند(۹۶) وَدود: بسیار مهربان و دوستدار، از نامهای خداوند(۹۷) جیفه: مردار(۹۸) کَرّ و فَرّ: شکوه و زیبایی(۹۹) قُرب: نزدیکی(۱۰۰) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه(۱۰۱) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۱۰۲) سمنزار: باغ یاسمن و جای انبوه از درخت یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد. (۱۰۳) فِرو مآ: نایست ----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsای وصل تو آب زندگانیتدبیر خلاص ما تو دانیاز دیده برون مشو که نوریوز سینه جدا مشو که جانیآن دم که نهان شوی ز چشمممینالد جان من نهانیمن خود چه کسم که وصل جویماز لطف توام همیکشانیای دل تو مرو سوی خراباتهرچند قلندر جهانیکانجا همه پاکباز باشندترسم که تو کم زنی بمانیور زآنکه روی مرو تو با خویشدرپوش نشان بینشانیمانند سپر مپوش سینهگر عاشق تیر آن کمانیپرسید یکی که عاشقی چیستگفتم که مپرس ازین معانیآنگه که چو من شوی ببینیآنگه که بخواندت بخوانیمردانه درآ چو شیرمردیدل را چو زنان چه میطپانیای از رخ گلرخان غیبتگشته رخ سرخ زعفرانیای از هوس بهار حسنتدر هر نفسم دم خزانیای آنکه تو باغ و بوستان رااز جور خزان همیرهانیای داده تو گوشت پارهای رادر گفت و شنود ترجمانیای داده زبان انبیا رابا سر قدیم همزبانیای داده روان اولیا رادر مرگ حیات جاودانیای داده تو عقل بدگمان رابر بام دماغ پاسبانیای آنکه تو هر شبی ز خلقاناین پنج چراغ میستانیای داده تو چشم گلرخان رامخموری و سحر و دلستانیای داده دو قطره خون دل رااندیشه و فکر و خردهدانیای داده تو عشق را به قدرتمردی و نری و پهلوانیاین بود نصیحت سناییجان باز چو طالب عیانیشمس تبریز نور محضیزیرا که چراغ آسمانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsمن خود چه کسم که وصل جویماز لطف توام همیکشانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بینهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصود ازل تسلیم توستای مسلمان بایدت تسلیم جستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #884, Divan e Shamsدلبر روز الست چیز دگر گفت پستهیچکسی هست کو آرد آن را به یادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1227, Divan e Shamsهر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آردشیرینتر و نادرتر زآن شیوه پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994مر لئیمان را بزن تا سر نهندمر کریمان را بده تا بر دهندلاجرم حق هر دو مسجد آفریددوزخ آنها را و اینها را مزیدساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیازمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوشتر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمنآبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازای بسا نازآوری زد پر و بالآخرالامر آن بر آن کس شد وبالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهای خویشباخبر گشتند از مولای خویشبیمرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ الْنَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #12گفت از بانگ و علالای سگانهیچ واگردد ز راهی کاروانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shamsچه لطیفی و ز آغاز چنان جباریچه نهانی و عجب این که در این غوغاییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #103, Divan e Shamsخمش کردم سخن کوتاه خوشترکه این ساعت نمیگنجد علالامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کاین ماند اندر گردنمکه هماکنون باز پرد در عدمهر چه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود ای فتیتا به خانه او بیابد مر تو راورنه خلعت را برد او بازپسکه نیابیدم به خانه هیچکسمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیاوردی نبردمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008چیست تعظیم خدا افراشتنخویشتن را خوار و خاکی داشتنچیست توحید خدا آموختنخویشتن را پیش واحد سوختنگر همیخواهی که بفروزی چو روزهستی همچون شب خود را بسوزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترکتازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362قبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله میروید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1416پس نیم کلی مطلوب تو منجزو مقصودم تو را اندر زمنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #23نور حقی و به حق جذاب جانخلق در ظلمات وهماند و گمانشرط تعظیم ست تا این نور خوشگردد این بیدیدگان را سرمهکشنور یابد مستعد تیزگوشکو نباشد عاشق ظلمت چو موشسستچشمانی که شب جولان کنندکی طواف مشعله ایمان کنندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترکتازمن نجویم زین سپس راه اثیرپیر جویم پیر جویم پیر پیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #652, Divan e Shamsتدبیر کند بنده و تقدیر نداندتدبیر به تقدیر خداوند نماندبنده چو بیندیشد پیداست چه بیندحیلت بکند لیک خدایی نتواندگامی دو چنان آید کاو راست نهادهستوانگاه که داند که کجاهاش کشانداستیزه مکن مملکت عشق طلب کنکاین مملکتت از ملک الـموت رهاندباری تو بهل کام خود و نور خرد گیرکاین کام تو را زود به ناکام رسانداشکاری شه باش و مجو هیچ شکاریکاشکار تو را باز اجل بازستاندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #409آنکه ارزد صید را عشق است و بسلیک او کی گنجد اندر دام کستو مگر آیی و صید او شویدام بگذاری به دام او رویعشق میگوید به گوشم پستپستصید بودن خوشتر از صیادی استگول من کن خویش را و غره شوآفتابی را رها کن ذره شومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4142طالب اویی نگردد طالبتچون بمردی طالبت شد مطلبتزندهیی کی مردهشو شوید تو راطالبی کی مطلبت جوید تو رااندرین بحث ار خرد رهبین بدیفخر رازی رازدان دین بدیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1026 مثال عالم هست نیستنما و عالم نیست هستنمانیست را بنمود هست و محتشمهست را بنمود بر شکل عدمبحر را پوشید و کف کرد آشکارباد را پوشید و بنمودت غبارچون مناره خاک پیچان در هوا خاک از خود چون برآید بر علاخاک را بینی به بالا ای علیلباد را نی جز به تعریف دلیل کف همی بینی روانه هر طرفکف بیدریا ندارد منصرف کف به حس بینی و دریا از دلیلفکر پنهان آشکارا قال و قیل نفی را اثبات میپنداشتیمدیده معدومبینی داشتیم دیدهیی کاندر نعاسی شد پدیدکی تواند جز خیال و نیست دید لاجرم سرگشته گشتیم از ضلالچون حقیقت شد نهان پیدا خیالاین عدم را چون نشاند اندر نظرچون نهان کرد آن حقیقت از بصرآفرین ای اوستاد سحربافکه نمودی معرضان را درد صافساحران مهتاب پیمایند زودپیش بازرگان و زر گیرند سود سیم بربایند زین گون پیچ پیچسیم از کف رفته و کرباس هیچ این جهان جادوست ما آن تاجریمکه ازو مهتاب پیموده خریمگز کند کرباس پانصد گز شتابساحرانه او ز نور ماهتاب چون ستد او سیم عمرت ای رهیسیم شد کرباس نی کیسه تهیقل اعوذت خواند باید کای احدهین ز نفاثات افغان وز عقددر اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانهبه فریا درس از دست این دمندگان و این گرههاقرآن کریم، سورهٔ فلق (۱۱۳)، آیات ۱ تا ۵Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-5«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (۱)«بگو: به پروردگار صبحگاه پناه مىبرم،»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» (۲)«از شر آنچه بيافريده است»«وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (۳)«و از شر شب چون درآيد»«وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ» (۴)«و از شر جادوگرانى كه در گرهها افسون مىدمند»«وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (۵)«از شر حسود چون رشک مىورزد.»میدمند اندر گره آن ساحراتالغیاث الـمستغاث از برد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیالیک برخوان از زبان فعل نیزکه زبان قول سست است ای عزیزدر زمانه مر تو را سه همرهندآن یکی وافی و این دو غدرمندآن یکی یاران و دیگر رخت و مالوآن سوم وافیست آن حسن الفعالمال ناید با تو بیرون از قصوریار آید لیک آید تا به گورچون تو را روز اجل آید به پیشیار گوید از زبان حال خویش تا بدینجا بیش همره نیستمبر سر گورت زمانی بیستمفعل تو وافیست زو کن ملتحد که درآید با تو در قعر لحد مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3785چشم او ماندهست در جوی روانبیخبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب راند از مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیان کی نهد دل بر سببهای جهانمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1939چون شدی من کان للـه از ولهمن تو را باشم که کان الله لهحدیث«مَنْ کانَ لِلّـهَ کانَ اللهُ لَهُ»«هرکه برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3837سر موتوا قبل موت این بودکز پس مردن غنیمتها رسدراز بمیرید قبل از اینکه مرگ طبیعی شما فرا رسد چیست پس از مردن اختیاری و هشیارانه منذهنی پاداش و غنائم میرسد یعنی به بینهایت خداوند زنده میشوید و شادی و آرامش بیسبب شما را فرا میگیرد پس حدیث بمیرید قبل از اينکه بمیرید را اجرا کنیدحدیث«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا.»«بمیرید پیش از آنکه بمیرید.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4066در خبر بشنو تو این پند نکوبین جنبیکم لکم اعدی عدوتو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آن عمل کنسرسختترین دشمن شما یا همان منذهنی در درون شماستحدیث«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»«سرسختترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804تو به هر صورت که آیی بیستیکه منم این واللـه آن تو نیستیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806این تو کی باشی که تو آن اوحدیکه خوش و زیبا و سرمست خودیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #826دیدهای کو از عدم آمد پدیدذات هستی را همه معدوم دیدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1438ای دهنده عقلها فریاد رستا نخواهی تو نخواهد هیچ کسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2817, Divan e Shamsسحرالعین چه باشد که جهان خشک نمایدبر عام و بر عارف چو گلستان رضاییقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #116«قَالَ أَلْقُوا ۖ فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.»«گفت: شما بيفكنيد. چون افكندند، ديدگان مردم را جادو كردند و آنان را ترسانيدند و جادويى عظيم آوردند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3191چون درافگندت در این آلوده روذدم به دم میخوان و میدم قل اعوذتا رهی زین جادوی و زین قلقاستعاذت خواه از رب الفلق از پروردگار بامداد پناه بخواه تا از این جادو و اضطراب رها شویزآن نبی دنیات را سحاره خواند کو به افسون خلق را در چه نشاند حدیث«احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»«بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»هین فسون گرم دارد گندهپیر کرده شاهان را دم گرمش اسیر در درون سینه نفاثات اوستعقدههای سحر را اثبات اوست ساحره دنیا قوی دانا زنیست حل سحر او به پای عامه نیست ور گشادی عقد او را عقلها انبیا را کی فرستادی خدا هین طلب کن خوشدمی عقدهفگشا رازدان یفعل الله ما یشاقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۰Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #40«... كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.»«… بدان سان كه خدا هر چه بخواهد مىكند.»همچو ماهی بسته استت او به شستشاهزاده ماند سالی و تو شصت شصت سال از شست او در محنتینه خوشی نه بر طریق سنتی فاسقی بدبخت نه دنیات خوب نه رهیده از وبال و از ذنوبنفخ او این عقدهها را سخت کردپس طلب کن نفخه خلاق فرد تا نفخت فیه من روحی تو راوارهاند زین و گوید برتر آ قرآن کریم، سورهٔ حِجْر (١۵)، آیهٔ ٢٩Quran, Al-Hijr(#15), Line #29«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ.»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر نفخ قهرست این و آن دم نفخ مهررحمت او سابق است از قهر او سابقی خواهی برو سابق بجوقرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۱۰Quran, Al-Waaqia(#56), Line #10«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»«سه ديگر، آنها كه سبقت جسته بودند و اينک پيش افتادهاند.» تا رسی اندر نفوس زوجت کای شه مسحور اینک مخرجت قرآن کریم، سورهٔ تکویر (۸۱)، آیهٔ ۷Quran, Al-Takwir(#81), Line #7«وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ.»«و چون روحها با تنها قرين گردند.»با وجود زال ناید انحلالدر شبیکه و در بر آن پر دلالنه بگفتست آن سراج امتان این جهان و آن جهان را ضرتان حدیث«مَثَلُ الدُّنْیٰا وَالْآخِرَةِ کَمَثَلِ ضَرَّتَیْنِ بِقَدْرِ مٰا أرْضَیْتَ اِحْدٰاهُمٰا أسْخَطْتَ الْاُخْری.»«دنیا و آخرت همچون دو هَوو هستند که هر مقدار که آن یکی را خرسند سازی، دیگری را خشمگین کنی.»پس وصال این فراق آن بود صحت این تن سقام جان بود سخت میآید فراق این ممرپس فراق آن مقر دان سختترچون فراق نقش سخت آید تو راتا چه سخت آید ز نقاشش جدا ای که صبرت نیست از دنیای دونچونت صبرست از خدا ای دوست چون چونکه صبرت نیست زین آب سیاهچون صبوری داری از چشمه الهچونکه بی این شرب کم داری سکونچون ز ابراری جدا وز یشربونتویی که بدون نوشیدن آب سیاه آرامش نمییابی چگونه میتوانی از نیکان و شراب پاکی که مینوشند دور باشیقرآن کریم، سورهٔ دهر (انسان) (۷۶)، آیهٔ ۵Quran, Al-Insan(#76), Line #5«إِنَّ الْـاَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا.»«همانا نوشند نیکان از جامی لبریز که آمیغِ آن عطرآگین است.»گر ببینی یک نفس حسن ودوداندر آتش افگنی جان و وجود جیفه بینی بعد از آن این شرب را چون ببینی کر و فر قرب راهمچو شهزاده رسی در یار خویش پس برون آری ز پا تو خار خویشجهد کن در بیخودی خود را بیاب زودتر والله اعلم بالصوابدر راه خدا چنان بکوش که به مرتبه بیخویشی رسی و در مرتبه بیخویشی من حقیقی خود را هر چه سریعتر بیابیو خدا به راستی و درستی داناتر استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #909در حذر شوریدن شور و شر استرو توکل کن توکل بهتر استبا قضا پنجه مزن ای تند و تیزتا نگیرد هم قضا با تو ستیزمرده باید بود پیش حکم حقتا نیاید زخم از رب الفلقمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1309عقل کل را گفت ما زاغ البصرعقل جزوی میکند هر سو نظرعقل مازاغ است نور خاصگانعقل زاغ استاد گور مردگانقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷Quran, Al-Najm(#53), Line #17«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم لغزش نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsای وصل تو آب زندگانیتدبیر خلاص ما تو دانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1736, Divan e Shamsبه گرد تو چو نگردم به گرد خود گردمبه گرد غصه و اندوه و بخت بد گردممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsاز دیده برون مشو که نوریوز سینه جدا مشو که جانیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #435, Divan e Shamsاین عدم خود چه مبارک جایستکه مددهای وجود از عدمستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsنور دو دیده منی دور مشو ز چشم منشعله سینه منی کم مکن از شرار منمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsآن دم که نهان شوی ز چشمممینالد جان من نهانیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1863پس بداند که خطایی رفته استکه سمنزار رضا آشفته استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۷۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2733, Divan e Shamsمن خود چه کسم که وصل جویماز لطف توام همیکشانیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستی است آب آنجا دودآب رحمت بایدت رو پست شووآنگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو ما ای پسر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است خامش کم خروشمن همی کوشم پی تو تو مکوش