Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #976

08.30.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۷۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۹ اوت  ۲۰۲۳ - ۸ شهریور ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۶ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۷۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵از برایِ صلاحِ مجنون رابازخوان ای حکیم افسون رااز برایِ علاجِ بی‌خبریدَرج کُن(۱) در نَبیذ(۲) افیون(۳) راچون نداری خلاص، بی‌چون شوتا ببینی جمالِ بی‌چون رادلِ پُر خون ببین تو ای ساقیدردِه آن جامِ لعلِ چون خون رازآنکه عقل از برایِ مادونی(۴)سجده آرد ز حرص، هر دون راباده‌خواران به نیم جو نخرنداین دو قرصِ دُرُستِ گردون رانَخوَتِ(۵) عشق را ز مجنون پرستا که در سَر، چه‌هاست مجنون راگمرهی‌هایِ عشق بَردَرّدصد هزاران طریق و قانون راای صبا تو برو بگو از مناز کرم بحرِ دُرِّ مکنون(۶) راگرچه از خشم گفته‌ای نَکُنمروح بخش این «حَمآءِ مَسْنون(۷)» را* شمسِ تبریز، موسیِ عهدیدر فراقت مدار هارون(۸) را* قرآن کریم، سورهٔ حجر(۱۵)، آیهٔ ۲۶«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»«ما آدمى را از گِل خشک، از لجنِ بويناک آفريديم.»(۱) دَرج کردن: داخل کردن(۲) نَبیذ: شراب(۳) افیون: تریاک(۴) مادون: پست‌تر، پایین‌تر(۵) نَخوَت: غرور(۶) مکنون: پوشیده، پنهان(۷) حَمآءِ مَسْنون: لجنِ تیره و بویناک، اشاره به آیهٔ ۲۶، سورهٔ حجر(۱۵)(۸) هارون: برادر بزرگ موسی(ع)------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵از برایِ صلاحِ مجنون رابازخوان ای حکیم افسون رااز برایِ علاجِ بی‌خبریدَرج کُن در نَبیذ افیون راچون نداری خلاص، بی‌چون شوتا ببینی جمالِ بی‌چون رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۹۱ جان‌شناسان از عددها فارغند  غرقهٔ دریایِ بی‌چونند و چند جان شو و، از راهِ جان، جان را شناس  یارِ بینش شو، نه فرزندِ قیاس چون مَلَک با عقل یک سَررشته‌اند  بهرِ حکمت را، دو صورت گشته‌اندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۱باید که جمله جان شوی، تا لایقِ جانان شویگر سویِ مستان می‌روی، مستانه شو، مستانه شوقرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۲۶«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۳۴«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۸)«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گِل خشک، از لجن بويناک بيآفرينم.»«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (۲۹)«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (۳۰)«فرشتگان همگى سجده كردند،»«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (۳۱)«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)«گفت: من براى بشرى كه از گِل خشک، از لجن بويناک آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹حلقهٔ‌‌ کوران به چه کار اندرید؟دیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸ همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۹) تیه(۱۰)مانده‌یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۱۱)می‌روی هرروز تا شب هَروَله(۱۲)خویش می‌بینی در اول مرحلهنگذری زین بُعد، سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۹) حَرّ: گرما، حرارت(۱۰) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۱۳)، پاکی ز صورت‌ها یقیندر دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۱۴)(۱۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم».(۱۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۵باز باش ای باب رحمت تا ابدبارگاه ما لَهُ کُفْواً اَحَدقرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۶۶ هر هوا و ذرّه‌‌ای خود مَنْظَری استناگشاده کِی گُوَد(۱۵) آنجا دری است‌‌؟تا بِنَگْشاید دری را دیده‌بان(۱۶) در درون، هرگز نجُنبد این گُمان‌‌ چون گشاده شد دری، حیران شود پَر برویَد بر گُمان، پَرّان شود غافلی، ناگه به ویران گنج یافت سویِ هر ویران از آن پس می‌‌شتافت‌‌ تا ز درویشی نیابی تو گُهَر کِی گُهَر جویی ز درویشی دِگر؟ سالها گر ظن دَوَد با پایِ خویش نگذرد زِ اشکافِ بینی‌هایِ خویش‌‌ تا به بینی نآیدت از غیب بو غیرِ بینی هیچ می‌‌بینی؟ بگو(۱۵) گُوَد: بگوید(۱۶) دیده‌بان: سرباز یا قراولی که روی برجی می‌ایستد و هرچه از دور می‌بیند گزارش می‌دهد.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۰۵آنکه او را چشمِ دل شد دیدباندید خواهد چشمِ او عَینُ‌الْعِیانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۲زآن همه کارِ تو بی‌نور است و زشتکه تو دوری دور از نورِ سرشتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۱۷)که اسیرِ رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیم بانگ آن دیوِ لعینوا‌‌‌گُریزی در ضلالت(۱۸) از یقین(۱۷) غَوی: گمراه(۱۸) ضَلالَت: گم‌راهی، گم‌گشتگی، انحراف از مسیر‌ درست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵گمرهی‌هایِ عشق بَردَرّدصد هزاران طریق و قانون رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟چونکه جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ اوقاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷قصهِٔ مِریٰ کردنِ رومیان و چینیان در علمِ نقّاشی و صورتگری‌‌چینیان گفتند: ما نقّاش‌‌تر رومیان گفتند: ما را کَرّ و فَرّ گفت سلطان: امتحان خواهم در این کز شماها کیست در دعوی گُزین؟‌‌ چینیان و رومیان بحث آمدند رومیان از بحث در مکث آمدندچینیان گفتند: یک خانه به ما خاصه بسپارید و یک آنِ شما بود دو خانه، مقابل در به در ز آن، یکی چینی سِتَد، رومی دگر چینیان، صد رنگ از شَه خواستند شَه، خزینه باز کرد آن تا سِتَندهر صباحی از خزینه، رنگ‌ها چینیان را راتبه(۱۹) بود از عطا رومیان گفتند: نی لون و نه رنگ در خور آید کار را، جز دفعِ زنگ‌‌در فرو بستند و صیقل می‌‌زدند همچو گردون ساده و صافی شدنداز دو صد رنگی(۲۰) به بی‌‌رنگی(۲۱) رهی‌ است رنگ، چون ابر است و بی‌رنگی مَهی‌ است‌‌ هر چه اندر ابر ضو بینی و تاب آن ز اختر دان و ماه و آفتاب‌‌ چینیان چون از عمل فارغ شدند از پی ِشادی، دُهُل‌ها می‌‌زدندشه در آمد دید آن جا نقش‌ها می‌‌ربُود آن عقل را وقتِ لِقابعد از آن آمد به سویِ رومیان پرده را برداشت رومی از میان عکسِ آن تصویر و آن کردارها زد بر این صافی شده دیوارها هر چه آن جا دید، اینجا بِهْ نمود دیده را از دیده خانه می‌‌ربود رومیان آن صوفیان‌اند ای پدر بی ‌‌ز تَکرار و کتاب و بی‌‌هنر لیک، صیقل کرده‌‌اند آن سینه‌‌ها پاک از آز و حرص و بخل و کینه‌‌هاآن صفایِ آینه، لاشک دل است کو نقوشِ بی‌‌عدد را قابل است‌‌ صورتِ بی‌‌صورتِ بی ‌‌حدِّ غیب زآینهٔ‌‌ دل دارد آن موسی به جیب‌‌قرآن کریم، سورهٔ قصص (۲۸)، آیهٔ ۳۲«اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ»«دست خود در گريبان ببر تا بيرون آيد سفيد بى‌هيچ آسيبى» گر چه آن صورت نگنجد در فلک نه به عرش و کرسی(۲۲) و نی بر سَمَک‌‌(۲۳)زآنکه محدود است و معدود است آن آینهٔ دل را نباشد حد، بدان‌‌ عقل، اینجا ساکت آمد یا مُضِلّ(۲۴) زآنکه دل با اوست، یا خود اوست دل‌‌ عکسِ هر نقشی نتابد تا ابد جز ز دل، هم با عدد، هم بی‌‌عدد تا ابد هر نقشِ نو کاید بَرو می‌‌نماید بی‌قصوری(۲۵) اندرو اهلِ صیقل رَسته‌‌اند از بو و رنگ هر دَمی بینند خوبی بی‌‌درنگ‌‌ نقش و قِشرِ علم را بگذاشتند رایتِ علم‌الیقین(۲۶) افراشتندرفت فکر و، روشنایی یافتند نَحر(۲۷) و بحرِ آشنایی یافتند مرگ، کین جمله از او در وحشت‌‌اند می‌‌کنند این قوم بر وَی ریشخند کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۲۸) بر صدف آید ضرر، نَی بر گُهَرگر چه نحو و فقه را بگذاشتند لیک، محو و فقر را برداشتند تا نقوشِ هشت‌جَنّت(۲۹) تافته است لوحِ دلْشان را پذیرا یافته است‌‌ برتراند از عرش و کرسی و خَلا ساکنانِ مَقْعَدِ(۳۰) صِدقِ خداقرآن کریم، سورهٔ قمر(۵۴)، آیهٔ ۵۵«فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»«در جايگاهى پسنديده، نزد فرمانروايى توانا.»(۱۹) راتبه: مستمرّی و وظیفه(۲۰) دو صد رنگی: دویست رنگ زدن، کنایه از کَثَراتِ عالم مادّه(۲۱) بی‌‌رنگی: بی‌‌رنگ بودن(۲۲) عرش و کرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی(۲۳) سَمَک‌‌: ماهی، قدما می‌پنداشتند که زمین بر پشت ماهی قرار دارد.(۲۴) مُضِلّ: گمراه کننده(۲۵) بی‌قصور: بدونِ حجاب و آشکارا(۲۶) عِلمُ الیقین: آنکه از مرحلهٔ صورت‌های ذهنی گذشته و به عِین (شهودِ حق) رسیده باشد.(۲۷) نَحر: مقابل هم قرار گرفتن، رویاروی کسی شدن، نزدیکی، قرب(۲۸) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن(۲۹) هشت‌جَنّت: هشت‌بهشت، به اعتبارِ این است که برای بهشت هشت در قائل شده‌اند.(۳۰) مَقْعَد: جایگاه، نشست‌گاه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۹بیان آنکه تنِ خاکیِ آدمی همچون آهنِ نیکو جوهر قابلِ آیینه شدن است، تا در او هم در دنیا، بهشت و دوزخ و قیامت و غیرِ آن معاینه بنماید، نه بر طریقِ خیال پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی(۳۱)تا دلت آیینه گردد، پُرصُوَر اندرو هر سو ملیحی سیم‌بَر(۳۲) آهن ار چه تیره و بی‌نور بود صیقلی، آن تیرگی از وی زدودصیقلی دید آهن و خوش کرد رُو تا که صورت‌ها توان دید اندر او گر تنِ خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن، زآنکه صیقل‌گیره(۳۳) است تا در او اَشکالِ غیبی رُو دهد عکسِ حُوری و مَلَک در وَی جهد صیقلِ عقلت بدآن داده‌ست حق که بدو روشن شود دل را ورق  صیقلی را بسته‌یی ای بی‌نماز وآن هوا را کرده‌یی دو دست باز گر هوا را بَند بنهاده شود صیقلی را دست بگشاده شودآهنی کآیینهٔ غیبی بُدیشجمله صورت‌ها درو ُمرسَل شدی تیره کردی، زنگ دادی در نهاد این بُوَد یَسْعُونَ فی الْاَرضِ الْفَسادقرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳«… وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا …»«… و در زمين به فساد مى‌كوشند …» تاکنون کردی چنین، اکنون مکن تیره کردی آب را، افزون مکن (۳۱) صیقلی: درخشان و تابان(۳۲) سیمْ‌بَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.(۳۳) صیقل‌گیره: صیقل‌ پذیر------------  مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۵زان عَوانِ(۳۴) سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راه(۳۴) عَوان: داروغه، مأمور------------مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۸۱بر مشوران، تا شود این آب، صاف واندرو بین ماه و اختر در طواف زآنکه مردم هست همچون آبِ جُو چون شود تیره، نبینی قعرِ او قعرِ جو پُرگوهر است و، پُر ز دُرّ هین مکن تیره، که هست اوصافِ حُرجانِ مردم هست مانندِ هوا چون به گَرد آمیخت، شد پردهٔ‌ سما مانع آید او ز دیدِ آفتاب چونکه گَردَش رفت، شد صافی و ناب  با کمالِ تیرگی، حق واقعات می‌نمودت، تا رَوی راهِ نجاتمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۰ مخصوص بودن یعقوب علیه‌السّلام به چشیدنِ جامِ حق از رویِ یوسف و کشیدنِ بویِ حق از بویِ یوسف و حِرمانِ برادران و غیرُهُمْ از این هردو آنچه یعقوب از رخِ یوسف بدیدخاصِ او بُد آن، به اِخوان کِی رسید؟ این ز عشقش‌ خویش‌ در چَهْ می‌کُندوآن به کین از بهرِ او چَهْ می‌کَنَدقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۱۰«قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ»«يكى از ايشان گفت: اگر مى‌خواهيد كارى كنيد، يوسف را مكشيد؛ در عمق تاريک چاهش بيفكنيد تا كاروانى او را برگيرد.» سفرهٔ‌ او پیش این از نان تهی‌ستپیش یعقوبست پُر، کو مشتهی‌ست(۳۵)روی‌ناشسته، نبیند روی حورلا صلوةَ گفت اِلّا بِالطَهُورحدیث«لٰا يَقْبِلُ اللهُ صَلوٰةً بِغَيْرِ طُهُورٍ»«خداوند، نماز را جز به طهارت نپذیرد.»عشق باشد لوت و پوتِ(۳۶) جان‌هاجوع(۳۷) ازین روی است قوتِ جان‌ها جوعِ یوسف بود آن یعقوب رابویِ نانش می‌رسید از دور جا(۳۵) مشتهی‌: بااشتها، آن‌که چیزی را می‌خواهد و آن را آرزو می‌کند.(۳۶) لوت و پوت: خوراک، غذا(۳۷) جوع: گرسنگی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۱ بشنو از اَخبارِ آن صَدرِ صُدور(۳۸)لا صَلوةَ تَمَّ اِلّا بِالْحُضورای انسان از آن بزرگ بزرگان یعنی حضرت رسول یاد بگیر که می‌فرماید: هیچ نمازی و هیچ عبادتی بدون «حضور ناظر» یا فضاگشایی کامل و تمام نیست.حدیث« لا صَلوةَ الّا بِالْحُضور الْقَلْب.»« نماز (عبادت)، بدونِ حضور کامل نیست.»(۳۸) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۶آنکه بستد پیرهن را، می‌شتافتبویِ پیراهانِ یوسف می‌نیافت وآنکه صد فرسنگ زآن سو بود اوچونکه بُد یعقوب، می‌بویید بوای بسا عالِم ز دانش بی‌نصیبحافظِ علم‌ست آن کس، نی‌ حبیب(۳۹)(۳۹) حبیب: دوست------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲۳حرف قرآن را ضَریران(۴۰)، معدن‌‌اندخر نبیند و، به پالان برزنند(۴۰) ضریر: نابینا، کور------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۹گَرچه مقصود از کتاب، آن فنْ بُوَدگَر تُواَش بالِش کُنی، هم می‌شودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۳۹مستمع از وی همی ‌یابد مشامگرچه باشد مستمع از جنسِ عام زآنکه پیراهان به‌ دستش عاریه‌(۴۱) استچون‌ به ‌دست‌ِ آن‌ نخاسی(۴۲)، جاریه ‌است جاریه(۴۳) پیشِ نَخاسی سَرسَری‌ست(۴۴)در کفِ او از برایِ مشتری‌ست(۴۱) عاریه:‌ قرضی(۴۲) نخّاس: برده‌فروش، دلّالِ ستوران و چهارپایان(۴۳) جاریه: کنیز(۴۴) سَرسَری: بی‌معنی و بی‌فایده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۵۷که بیاید به کویِ تو، صنما، جز به بویِ توسببِ جست‌و‌جویِ تو چه بُوَد؟ گلفشانِ تومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۴۲قسمتِ حقّ‌ست روزی دادنی  هر یکی را سویِ دیگر راه نیقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۲«… نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ … .»«… حال آنكه ما روزى آنها را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم مى‌كنيم … .»یک خیالِ نیک، باغِ آن شده  یک خیالِ زشت، راهِ این زده آن، خدایی کز خیالی باغ ساخت  وز خیالی دوزخ و جایِ گداختپس که داند راه گلشن‌هایِ او؟پس که داند جای گلخن‌هایِ(۴۵) او؟ دیده‌بانِ دل نبیند در مَجال(۴۶)کز کدامین رُکنِ جان آید خیال گر بدیدی مطلعش را، ز احتیال(۴۷)بند کردی راهِ هر ناخوش‌خیالکی رسد جاسوس را آنجا قَدَمکه بُوَد مِرصاد(۴۸) و دربندِ(۴۹) عدم؟ دامنِ فضلش، به کف کن کوروارقبضِ اَعْمیٰ(۵۰) این بُوَد ای شهریار دامن او، امر و فرمانِ وی استنیکبختی که تُقیٰ(۵۱) جانِ وی است آن یکی در مرغزار و جویِ آب  و آن یکی پهلویِ او اندر عذاب او عجب‌ مانده که ‌ذوقِ این‌ ز چیست؟  وآن‌ عجب ‌مانده‌ که‌ این ‌در حبسِ ‌کیست؟هین چرا خشکی؟ که اینجا چشمه‌هاست  هین چرا زردی؟ که اینجا صد دواستهمنشینا هین در آ اندر چمن  گوید: ای جان، من نیارم آمدن(۴۵) گلخن: تون و آتش‌خانهٔ حمام(۴۶) مَجال: میدان، محلّ تاخت و تاز(۴۷) احتیال: حیله کردن(۴۸) مِرصاد: راهِ گشاد و فراخ، کمینگاه(۴۹) دربند: قلعه و حصار، راهِ پُرخطر(۵۰) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتن کور(۵۱) تُقیٰ: تقویٰ------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۰۵۵حکایت امیر و غلامش که نمازباره بود و اُنسِ عظیم داشت در نماز و مناجات با حق.میر شد محتاجِ گرمابه سَحَربانگ زد: سُنقُر، هَلا بردار سَرطاس و مَندیل و گِل از آلتون(۵۲) بگیرتا به گرمابه رَویم ای ناگزیرسُنقُر(۵۳) آن دَم طاس(۵۴) و مَندیلی(۵۵) نکوبرگرفت و رفت با او دو به دومسجدی بر ره بُد و بانگِ صَلا(۵۶)آمد اندر گوشِ سُنقُر در ملابود سُنقر سخت مُولِع(۵۷) در نمازگفت ای میرِ من ای بنده‌نوازتو برین دکّان زمانی صبر کنتا گُزارم فرض و خوانم لَم یَکُنقرآن کریم، سورهٔ اخلاص (۱۱۲)، آیهٔ ۴«وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ»«و نه هیچ کس مثل و مانند و همتای اوست.»قرآن کریم، سورهٔ بیّنه (۹۸)، آیهٔ ۱«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ.»«كافران اهل كتاب و مشركان دست برندارند تا برايشان برهانى روشن بيايد.»چون امام و قوم بیرون آمدنداز نماز و وِردها فارغ شدندسُنقر آنجا ماند تا نزدیکِ چاشت(۵۸)میر، سُنقر را زمانی چشم داشتگفت: ای سُنقر چرا نایی بُرون؟گفت: می‌نگذارَدَم این ذُوفُنون(۵۹)صبر کن، نَک آمدم ای روشنینیستم غافل، که در گوشِ منیهفت نوبت صبر کرد و بانگ کردتا که عاجز گشت از تیباشِ(۶۰) مَرد      پاسخش این بود می‌نگذارَدَمتا برون آیم هنوز ای محترمگفت: آخر مسجد اندر، کَس نماندکیت وا می‌دارد؟ آنجا کِت نشاند؟گفت: آنکه بسته ‌استت از برونبسته است او هم مرا در اندرونآنکه نگذارد تو را کآیی درونمی‌بنگذارد مرا کآیم برونآنکه نگذارد کزین سو پا نهیاو بدین سو بست پایِ این رَهی(۶۱)ماهیان را بحر نگذارد برونخاکیان را بحر نگذارد دروناصلِ ماهی آب و حیوان از گِل استحیله و تدبیر اینجا باطل استقفلِ زَفت(۶۲) است و، گشاینده خدادست در تسلیم زن واندر رضاذرّه ذرّه گر شود مفتاح‌هااین گشایش نیست جز از کبریا قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۶۳«لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ…»« كليدهاى آسمانها و زمين نزد اوست…»چون فراموشت شود تدبیرِ خویشیابی آن بختِ جوان از پیرِ خویشچون فراموش خودی، یادت کنندبنده گشتی، آنگه آزادت کنند(۵۲) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.(۵۳) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.(۵۴) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن(۵۵) مَندیل: حوله(۵۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز(۵۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق(۵۸) چاشت: ظهر، میانهٔ روز(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.(۶۰) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.(۶۱) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده(۶۲) زَفت: ستبر، بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶از سخن‌گویی مجویید ارتفاع(۶۳)منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۶۴)(۶۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۴) استماع: شنیدن، گوش دادن------------قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیهٔ ۶«وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ»«و گفتند: اى مردى كه قرآن بر تو نازل شده، حقا كه تو ديوانه‌اى.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۰ و ۱۱«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ» (١٠)«و ما رسولان خود را پيش از تو به ميان اقوام پيشين فرستاده‌ايم.»«وَمَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» (١١)«هيچ پيامبرى بر آنها مبعوث نشد، جز آنكه مسخره‌اش كردند.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۱۴ و ۱۵«وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ» (۱۴)«اگر بر ايشان از آسمان درى بگشاييم كه از آن بالا روند،»«لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ» (۱۵)«گويند: چشمان ما را جادو كرده‌اند، بلكه ما مردمى جادوزده هستيم.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۲ تا ۲۶«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ» (٢٢)«و بادهاى آبستن‌كننده را فرستاديم، و از آسمان آبى نازل كرديم و شما را بدان سيراب ساختيم و شما را نرسد كه خازنان آن باشيد.»«وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ» (٢٣)«هرآينه ما هستيم كه زنده مى‌كنيم و مى‌ميرانيم و بعد از همه باقى مى‌مانيم.»«وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ» (۲۴)«و مى‌دانيم چه كسانى از شما از اين پيش رفته‌اند و چه كسانى واپس مانده‌اند.»«وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ ۚ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ» (۲۵)«و پروردگار تو همه را محشور مى‌گرداند، زيرا اوست كه حكيم و داناست.»«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (۲۶)«ما آدمى را از گل خشك، از لجن بويناك آفريديم.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۲۸ تا ۴۳«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٢٨)«و پروردگارت به فرشتگان گفت: مى‌خواهم بشرى از گل خشك، از لجن بويناك بيافرينم.»«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (٢٩)«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»«فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (٣٠)«فرشتگان همگى سجده كردند،»«إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣١)«مگر ابليس كه سرباز زد كه با سجده‌كنندگان باشد.»«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (٣٢)«گفت: اى ابليس، چرا تو از سجده‌كنندگان نبودى؟»«قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (٣٣)«گفت: من براى بشرى كه از گل خشك، از لجن بويناك آفريده‌اى سجده نمى‌كنم.»«قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ» (۳۴)«گفت: از آنجا بيرون شو كه مطرود هستى.»«وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَىٰ يَوْمِ الدِّينِ» (۳۵)«تا روز قيامت بر تو لعنت است.»«قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۳۶)«گفت: اى پروردگار من، مرا تا روزى كه دوباره زنده مى‌شوند مهلت ده.»«قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ» (٣٧)«گفت: تو در شمار مهلت‌يافتگانى.»«إِلَىٰ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» (٣٨)«تا آن روزى كه وقتش معلوم است.»«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (٣٩)«گفت: اى پروردگار من، چون مرا نوميد كردى، در روى زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم،»«إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (۴۰)«مگر آنها كه بندگان با اخلاص تو باشند.»«قَالَ هَٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ» (۴۱)«گفت: راه اخلاص راه راستى است كه به من مى‌رسد.»«إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ» (۴۲)«تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر بر آن گمراهانى كه تو را پيروى كنند.»«وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ» (۴۳)«و جهنم ميعادگاه همهٔ آنهاست.»قرآن کریم، سورهٔ حجر (۱۵)، آیات ۹۸ و ۹۹«فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ» (٩٨)«به ستايش پروردگارت تسبيح كن و از سجده‌كنندگان باش.»«وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (٩٩)«و پروردگارت را بپرست، تا لحظه مرگت فرا رسد.»-------------------------مجموع لغات:(۱) دَرج کردن: داخل کردن(۲) نَبیذ: شراب(۳) افیون: تریاک(۴) مادون: پست‌تر، پایین‌تر(۵) نَخوَت: غرور(۶) مکنون: پوشیده، پنهان(۷) حَمآءِ مَسْنون: لجنِ تیره و بویناک، اشاره به آیهٔ ۲۶، سورهٔ حجر(۱۵)(۸) هارون: برادر بزرگ موسی(ع)(۹) حَرّ: گرما، حرارت(۱۰) تیه: بیابانِ شن‌زار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۱۱) سَفیه: نادان، بی‌خرد(۱۲) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۱۳) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم».(۱۴) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق(۱۵) گُوَد: بگوید(۱۶) دیده‌بان: سرباز یا قراولی که روی برجی می‌ایستد و هرچه از دور می‌بیند گزارش می‌دهد.(۱۷) غَوی: گمراه(۱۸) ضَلالَت: گم‌راهی، گم‌گشتگی، انحراف از مسیر‌ درست(۱۹) راتبه: مستمرّی و وظیفه(۲۰) دو صد رنگی: دویست رنگ زدن، کنایه از کَثَراتِ عالم مادّه(۲۱) بی‌‌رنگی: بی‌‌رنگ بودن(۲۲) عرش و کرسی: کنایه از مجموعهٔ جهان هستی(۲۳) سَمَک‌‌: ماهی، قدما می‌پنداشتند که زمین بر پشت ماهی قرار دارد.(۲۴) مُضِلّ: گمراه کننده(۲۵) بی‌قصور: بدونِ حجاب و آشکارا(۲۶) عِلمُ الیقین: آنکه از مرحلهٔ صورت‌های ذهنی گذشته و به عِین (شهودِ حق) رسیده باشد.(۲۷) نَحر: مقابل هم قرار گرفتن، رویاروی کسی شدن، نزدیکی، قرب(۲۸) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن(۲۹) هشت‌جَنّت: هشت‌بهشت، به اعتبارِ این است که برای بهشت هشت در قائل شده‌اند.(۳۰) مَقْعَد: جایگاه، نشست‌گاه(۳۱) صیقلی: درخشان و تابان(۳۲) سیمْ‌بَر: کسی که تنی سفید مانند نقره دارد.(۳۳) صیقل‌گیره: صیقل‌ پذیر(۳۴) عَوان: داروغه، مأمور(۳۵) مشتهی‌: بااشتها، آن‌که چیزی را می‌خواهد و آن را آرزو می‌کند.(۳۶) لوت و پوت: خوراک، غذا(۳۷) جوع: گرسنگی(۳۸) صدرِ صُدور:‌ بزرگِ بزرگان(۳۹) حبیب: دوست(۴۰) ضریر: نابینا، کور(۴۱) عاریه:‌ قرضی(۴۲) نخّاس: برده‌فروش، دلّالِ ستوران و چهارپایان(۴۳) جاریه: کنیز(۴۴) سَرسَری: بی‌معنی و بی‌فایده(۴۵) گلخن: تون و آتش‌خانهٔ حمام(۴۶) مَجال: میدان، محلّ تاخت و تاز(۴۷) احتیال: حیله کردن(۴۸) مِرصاد: راهِ گشاد و فراخ، کمینگاه(۴۹) دربند: قلعه و حصار، راهِ پُرخطر(۵۰) قبضِ اَعْمیٰ: گرفتن کور(۵۱) تُقیٰ: تقویٰ(۵۲) آلتون: زَر، طلا، از نام‌های زنان و کنیزکان ترک.(۵۳) سُنقُر: پرنده‌ای شکاری و خوش‌خط‌ و خال مانند باز‌. در اینجا از اعلام تُرکان و نام غلام است.(۵۴) طاس: نوعی کاسهٔ مسی، لگن(۵۵) مَندیل: حوله(۵۶) صَلا: مخفّف صلاة به معنی نماز(۵۷) مُولِع: حریص، آزمند، مشتاق(۵۸) چاشت: ظهر، میانهٔ روز(۵۹) ذُوفُنون: صاحب فن‌ها، دارای هنرها، منظور خداوند حکیم است.(۶۰) تیباش: عشوه و فریب، در اینجا یعنی تأخیر و درنگ.(۶۱) رَهی: رونده، سالک، غلام و بنده(۶۲) زَفت: ستبر، بزرگ(۶۳) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۴) استماع: شنیدن، گوش دادن

More episodes from Ganj e Hozour Programs