09.13.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۷۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۳ - ۲۲ شهریور ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۸ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۸ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsسَر بُرون کن از دریچهٔ جان، ببین عُشّاق رااز صَبوحیهای(۱) شاه، آگاه کن فُسّاق(۲) رااز عنایتهایِ آن شاهِ حیاتانگیزِ ماجانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق راچون عنایتهایِ ابراهیم باشد دستگیرسر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق(۳) را؟طاق و ایوانی بدیدم، شاهِ ما در وی چو ماهنقشها میرُست(۴) و میشد در نهان، آن طاق راغَلْبهٔ جانها در آنجا پشتِ پا بر پشتِ پا(۵)رنگِ رخها بیزبان میگفت آن اَذواق(۶) راسرد گشتی باز ذوقِ مستی و نُقل و سماعچون بدیدندی به ناگه ماهِ خوباخلاق راچون بدید آن شاهِ ما بر دَر نشسته بندگانوآن در از شکلی که نومیدی دهد مُشتاق راشاهِ ما دستی بزد، بشکست آن دَر را چنانکچشمِ کس دیگر نبیند بند یا اَغْلاق(۷) راپارههایِ آن درِ بشکسته سبز و تازه شدکآنچه دستِ شه برآمد، نیست مر اِحراق(۸) راجامهٔ جانی که از آبِ دهانش شُسته شد تا چه خواهد کرد دست و مِنّتِ دَقّاق(۹) را؟آن که در حبسش از او پیغامِ پنهانی رسیدمستِ آن باشد نخواهد وعدهٔ اِطلاق(۱۰) رابویِ جانش چون رسد اندر عقیمِ سرمدی(۱۱)زود از لذّت شود شایسته مر اَعْلاق(۱۲) راشاهِ جان است آن خداوندِ دل و سر، شمسِ دینکِش مکان، تبریز شد آن چشمهٔ رَوّاق(۱۳) راای خداوندا برایِ جانْت در هَجرم(۱۴) مکوب همچو گربه مینگر آن گوشت بر مِعلاق(۱۵) راورنه از تشنیع(۱۶) و زاریها جهانی پُر کنماز فِراقِ خدمتِ آن شاه، من آفاق راپردهٔ صبرم فراقِ پایدارت خرق کرد(۱۷) خرقِ عادت(۱۸) بود اندر لطف، این مِخراق(۱۹) را(۱) صَبوحی: نوشیدن شراب در بامداد(۲) فُسّاق: جمعِ فاسق، بدکاران، بيهوده كاران(۳) اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی میکرد.(۴) رُستن: روییدن، ظاهر شدن، پدید آمدن(۵) پشتِ پا بر پشتِ پا: کنایه از انبوهی و ازدحام جمعیت(۶) اَذواق: جمعِ ذوق(۷) اَغلاق: جمعِ غَلَق به معنی قفل و چفت و کلون. اِغلاق: بستن، دربستن(۸) اِحراق: سوزاندن(۹) دَقّاق: کوبنده، جامهشوی که جامه را میکوبد.(۱۰) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن(۱۱) عقیمِ سرمدی: نازای فطری، آن کس که طبعاً عقیم است.(۱۲) اَعلاق: جمعِ عِلق به معنی انبان و هر چیز گرانبها، کنایه از حامله شدن.(۱۳) رَوّاق: ناب و خالص، پاک(۱۴) هَجر: فراق، دوری(۱۵) مِعلاق: دستگیره، قَناره، هر چیزی که بدان چیزی را بیاویزند.(۱۶) تشنیع: بدگویی و رسوا کردن، در اینجا سخنان گلایه آمیز و آتشین زدن(۱۷) خرق کردن: پاره کردن، شکافتن(۱۸) خرقِ عادت: خلافِ عادت(۱۹) مِخراق: بزرگوار، سخاوتمند، کاردان و باتجربه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsسَر بُرون کن از دریچهٔ جان، ببین عُشّاق رااز صَبوحیهای شاه، آگاه کن فُسّاق رااز عنایتهایِ آن شاهِ حیاتانگیزِ ماجانِ نو دِه مر جِهاد و طاعت و اِنفاق راچون عنایتهایِ ابراهیم باشد دستگیرسر بُریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هَماره روی معشوقه نِگَراین به دستِ توست، بِشْنو ای پدر!مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوالِ دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیبِ(۲۰) رب(۲۰) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۱)(۲۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره میدهنداز ندامت آخرش دَه میدهندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند. با من ستیزه مکن، زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362 کوری عشقست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق میشود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۲۲) عشق این باشد بگو(۲۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقهٔ کوران به چه کار اندرید؟دیدهبان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335گر امین آیید سویِ اهلِ رازوارهید از سَرکُلَه مانندِ بازمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط، تسلیم است، نه کارِ درازسود نَبْوَد در ضَلالت(۲۳) تُرکتازمن نجویم زین سپس راهِ اثیر(۲۴)پیر جویم، پیر جویم، پیر، پیر(۲۳) ضَلالت: گمراهی(۲۴) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120کار و باری که ندارد پا و سرترک کن، هی پیر خَر، ای پیرْ خَرغیرِ پیر، استاد و سرلشکر مبادپیرِ گردون(۲۵) نی، ولی پیرِ رَشاد(۲۶)(۲۵) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی(۲۶) رَشاد: هدایت------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520جمله قرآن هست در قطعِ سببعِزِّ درویش و، هلاکِ بولهبمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بندِ خلق، جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب، ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsتو سببسازی و داناییِ آن سلطان بینآنچه ممکن نَبُوَد در کفِ او امکان بینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71پَردههایِ دیده را دارویِ صَبرهم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْرقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» «آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کارِ من بی علّت است و مُستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۲۷)عادتِ خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش، بنشانم به وقت(۲۷) سَقیم: بیمار------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گُسترد بهرِ ما بِساط(۲۸)که: بگویید از طریقِ اِنبساط (۲۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الَْمنون(۲۹)(۲۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649اختیار آن را نکو باشد که اومالکِ خود باشد اندر اِتَّقُوا(۳۰)چون نباشد حفظ و تقوی، زینهار(۳۱)دور کن آلت، بینداز اختیار(۳۰) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.(۳۱) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی، بیعلّتی بیخدمتیآید از دریا، مبارک ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهادجهد را خوف است از صد گون فَسادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۳۲) ای پسر(۳۲) فِرو مآ: نَایست------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم، رحمت کنمرحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطااز کَرَم، این دَم چو میخوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چونکه غم بینی، تو استغفار(۳۳) کنغم به امرِ خالق آمد، کار کن(۳۳) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مُردهتنجانِ من باشد که رو آرَد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331ایمنی بگذار و، جایِ خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsطاق و ایوانی بدیدم، شاهِ ما در وی چو ماهنقشها میرُست و میشد در نهان، آن طاق راغَلْبهٔ جانها در آنجا پشتِ پا بر پشتِ پارنگِ رخها بیزبان میگفت آن اَذواق راسرد گشتی باز ذوقِ مستی و نُقل و سماعچون بدیدندی به ناگه ماهِ خوباخلاق رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #145, Divan e Shamsچون درستیّ و تمامی شاهِ تبریزی بدیددر صفِ نقصان نشستست از حیا مثقالها(۳۴)(۳۴) مثقال: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بیمقداری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsچون بدید آن شاهِ ما بر دَر نشسته بندگانوآن در از شکلی که نومیدی دهد مُشتاق راشاهِ ما دستی بزد، بشکست آن دَر را چنانکچشمِ کس دیگر نبیند بند یا اَغْلاق راپارههایِ آن درِ بشکسته سبز و تازه شدکآنچه دستِ شه برآمد، نیست مر اِحراق رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2111, Divan e Shamsپهلویِ شه آمدهای، مات شوماتِ منی، ماتِ منی، ماتِ منمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است، خامُش، کم خروشمن همیکوشم پیِ تو، تو مَکوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۳۵)(۳۵) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288عقلِ تو قسمت شده بر صد مُهِمّبر هزاران آرزو و طِمّ(۳۶) و رِمّ(۳۷-۳۸)جمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجَوجَوی(۳۹)، چون جمع گردی ز اِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۳۶) طِمّ: دریا و آب فراوان(۳۷) رِمّ: زمین و خاک(۳۸) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۳۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsپردهٔ صبرم فراقِ پایدارت خرق کردخرقِ عادت بود اندر لطف، این مِخراق رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2326مَکسبِ کوران بُوَد لابه و، دعاجز لبِ نانی نیابند از عطامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1222داستانِ آن عجوزه که رویِ زشتِ خویشتن را جَندَره(۴۰) و گُلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمد.بود کَمپیری نَوَد ساله کَلان پُر تَشنُّج(۴۱) روی و رنگش زعفران چون سرِ سفره رُخِ او توی توی لیک در وی بود مانده عشقِ شوی ریخت دندانهاش و مو چون شیر شد قد کمان و هر حِسَش تغییر شد عشقِ شوی و شهوت و حرصش تمام عشقِ صید و پارهپاره گشته دام مرغِ بیهنگام و راهِ بیرهی(۴۲) آتشی پُر در بُنِ دیگِ تهی عاشقِ میدان و اسپ و، پایْ نی عاشقِ زَمْر(۴۳) و، لب و سُرنایْ(۴۴) نی حرص در پیری، جهودان را مباد ای شقیّیی که خداش این حرص داد ریخت دندانهای سگ چون پیر شد تَرکِ مردم کرد و سِرگینگیر شد این سگانِ شصت ساله را نگر هر دمی دندانِ سگْشان تیزتر پیر سگ را ریخت پشم از پوستین این سگانِ پیرِ اطلسپوش بین عشقشان و حرصشان در فَرْج(۴۵) و زر دَم به دَم چون نسلِ سگ، بین بیشتراینچنین عمری که مایهٔ دوزخ است مر قَصابانِ غضب را مَسْلَخ(۴۶) است چون بگویندش که عمرِ تو دراز میشود دلخوش، دهانْش از خنده بازاینچنین نفرین، دعا پندارَد او چشم نگشاید، سری بَر نآرَد او گر بدیدی یک سرِ موی از مَعاداوش گفتی: این چنین عمرِ تو باد (۴۰) جَندَره: نقش و نگارِ جامه را تازه کرد. در اینجا یعنی موهای زائد صورتش را زدود.(۴۱) تَشنُّج: چین و چروک، آژنگ(۴۲) راهِ بیرهی: راه بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.(۴۳) زَمْر: فلوت زدن، نی نواختن.(۴۴) سُرنا: سازی است بادی که همراهِ دُهُل میزنند.(۴۵) فَرْج: آلت تناسلی ماده(۴۶) مَسْلَخ: کشتارگاه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1237«داستانِ آن درویش که آن گیلانی را دعا کرد که خدا تو را به سلامت به خان و مان باز رساناد»گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیای نانپرستی(۴۷)، نرگدا(۴۷)، زنبیلیای چون سِتَد زو نان، بگفت: ای مسْتَعان(۴۹) خوش به خان و مانِ خود بازَش رسانگفت: خان ار آنْسْت که من دیدهام حق تو را آنجا رسانَد ای دُژَم(۵۰) هر مُحَدِّث(۵۱) را خَسان باذِل(۵۲) کنند حرفش ار عالی بود، نازِل کنند زانکه قدرِ مستمع آید نَبا(۵۳) بر قدِ خواجه بُرَد درزی(۵۴) قبا(۴۷) نانپرست: مجازاً بهمعنی شکمپرست و پُرخور، در اینجا یعنی حریص(۴۸) نرگدا: گدای سمج(۴۹) مُستعان: کسی که از او یاری خواهند(۵۰) دُژَم: غمزده، اندوهگین، در اینجا یعنی ژولیده(۵۱) مُحَدِّث: گوینده(۵۲) باذِل: بخشنده(۵۳) نَبا: مخفف نَبَأ بهمعنی خبر. در اینجا یعنی سخن(۵۴) درزی: خیّاط------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1242صفتِ آن عَجوزچونکه مجلس بیچنین پِیغاره(۵۵) نیست از حدیثِ پستِ نازل چاره نیست واسِتان هین این سخن را از گِرو سویِ افسانهٔ عجوزه(۵۶) باز رو چون مُسِن گشت و در این ره نیست مرد تو بِنِهْ نامش عجوزِ سالْخَورد(۵۷) نه مر او را رأسِ مال و پایهای نه پذیرایِ قبولِ مایهای نه دهنده، نه پذیرندهٔ خوشی نه در او معنی و نه معنی کشی(۵۸)نه زبان، نه گوش، نه عقل و بصر نه هُش و نه بیهُشی و نه فِکَر نه نیاز و نه جمالی بهرِ ناز تو به تویش گَنده مانندِ پیاز نه رهی بُبْریده او، نه پایِ راه نه تَبِش آن قَحْبه(۵۹) را نه سوز و آه (۵۵) پِیغاره: طعنه، سرزنش و بُهتان(۵۶) عجوزه: پیرزن(۵۷) سالخَورد: کهنسال(۵۸) معنی کشی: گرفتن معنویت و کمال از دیگران(۵۹) قَحْبه: فاحشه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1250قصهٔ درویش که از آن خانه هرچه میخواست، میگفت: نیست.سایلی آمد به سوی خانهای خشکنانه خواست یا تَرنانهایگفت صاحبخانه: نان اینجا کجاست؟ خیرهیی، کی این دکانِ نانباست؟ گفت: باری، اندکی پیهَم(۶۰) بیاب گفت: آخِر نیست دکّانِ قصابگفت پارهٔ آرد دِه ای کدخدا گفت: پنداری که هست این آسیا؟ گفت: باری، آب دِه از مَکْرَعه(۶۱) گفت: آخِر نیست جُو یا مَشْرَعه(۶۲) هر چه او درخواست، از نان یا سُبوس چُربَکی(۶۳) میگفت و میکردَش فُسوس آن گدا در رفت و دامن بَرکشید اندر آن خانه به حِسْبَت(۶۴) خواست رید گفت: هیهی، گفت تن زن ای دُژَم(۶۵) تا درین ویرانه خود فارغ کنم چون در اینجا نیست وجهِ زیستن در چنین خانه بباید ریستن(۶۶) چون نهیی بازی که گیری تو شکار دستآموزِ شکارِ شهریار نیستی طاوسِ با صد نقش بند که به نقشت چشمها روشن کنند هم نهیی طوطی که چون قندت دهند گوش، سویِ گفتِ شیرینت نهند هم نهیی بلبل که عاشقوار زار خوش بنالی در چمن یا لالهزارهم نهیی هدهد که پیکیها کنی نه چو لکلک که وطن بالا کنی در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟ تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟ زین دکانِ با مِکاسان(۶۷) برتر آ تا دکانِ فضْل، کِاللهَ اشْتَریٰقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, At-Tawba(#9), Line #111«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…» کالهیی که هیچ خلقش ننگرید از خَلاقَت(۶۸) آن کریم آن را خرید هیچ قلبی پیشِ او مردود نیست زآنکه قصدش از خریدن سود نیست (۶۰) پیه: چربی(۶۱) مَکْرَعه: مشک آب(۶۲) مَشْرَعه: آبشخور(۶۳) چُربَک: طنز و لطیفه(۶۴) حِسْبَت: حساب و شمارش، مزد و ثواب.(۶۵) دُژَم: گدا(۶۶) ریستن: ریدن، مدفوع را از اندرون شکم تخلیه کردن(۶۷) مِکاس: چانه زدن در تقلیل بهای چیزی، مَکّاس: باجگیر(۶۸) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1268رجوع به داستانِ آن کَمْپیر(۶۹)چون عروسی خواست رفتن آن خریف(۷۰) مویِ ابرو پاک کرد آن مستخیف(۷۱)پیشِ رو آیینه بگْرفت آن عجوز تا بیآراید رخ و رخسار و پوز چند گُلْگُونه بمالید از بَطَر(۷۲) سفرهٔ رویش نشد پوشیدهترعَشرهایِ(۷۳) مُصْحَف از جا میبُرید میبچفسانید بر رُو آن پلید تا که سفرهٔ رویِ او پنهان شود تا نگینِ حلقهٔ خوبان شودعَشْرها بر رویْ هرجا مینهاد چونکه بر میبَست چادر، میفتاد باز او آن عَشْرها را با خُدو(۷۴) میبچفسانید(۷۵) بر اطرافِ رُو باز چادر راست کردی آن نگین عَشْرها افتادی از رُو بر زمینچون بسی میکرد فن و، آن میفتاد گفت: صد لعنت بر آن ابلیس باد شد مُصَوَّر آن زمان ابلیس زود گفت: ای قَحبهٔ(۷۶) قدیدِ(۷۷) بیورود(۷۸) من همهٔ عمر این نیندیشیدهام نه ز جُز تو قحبهای این دیدهام تخمِ نادر در فضیحت(۷۹) کاشتی در جهان تو مُصحَفی(۸۰) نگْذاشتی صد بلیسی تو، خَمیس(۸۱) اندر خَمیس ترکِ من گوی، ای عَجوزهٔ دَردَبیس(۸۲) چند دزدی عَشر از علمِ کتاب تا شود رویت مُلَوَّن(۸۳) همچو سیب؟ چند دزدی حرفِ مردانِ خدا تا فروشی و ستانی مَرحَبا؟ رنگِ بربسته تو را گُلگون نکرد شاخِ بربسته فَنِ عُرجون(۸۴) نکردعاقبت چون چادرِ مرگت رسد از رُخَت این عَشرها اندر فتد چونکه آید خیزخیزانِ رَحیل(۸۵) گم شود زآن پس فنونِ قال و قیل عالَمِ خاموشی آید پیش، بیست(۸۶) وایِ آنکه در درون اُنسیش نیستصیقلی کن یک دو روزی سینه را دفترِ خود ساز آن آیینه را که ز سایهٔ یوسفِ صاحبْقِران(۸۷) شد زلیخایِ عجوز از سَر جوان میشود مُبْدَل(۸۸) به خورشید تَموز(۸۹) آن مِزاجِ بارِدِ بَرْدُالْعَجوز(۹۰) میشود مُبْدَل به سوز مریمی شاخِ لبْخشکی به نخلی خُرّمی قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۲۵Quran, Maryam(#19), Line #25«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.»«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»ای عَجوزه چند کوشی با قضا؟ نقد جو اکنون، رها کن ماٰ مَضیٰ(۹۱)چون رُخت را نیست در خوبی امید خواه گُلگونه نِه و، خواهی مِداد(۹۲) (۶۹) کَمْپیر: پیرِ فرتوت(۷۰) خریف: پاییز، در اینجا استعارهای است از دورهٔ خزان عمر و مرحلهٔ پیری(۷۱) مستخیف: بیمناک(۷۲) بَطَر: غرور داشتن، ناسپاسی کردن، سرمستی و شادی(۷۳) عَشْر: علامتی زرّین در پایان هر ده آیه، تذهیب های قرآنی(۷۴) خُدو: آب دهان، تُف(۷۵) چَفساندن: چسباندن(۷۶) قَحبه: زن بدکاره، روسپی(۷۷) قَدید: گوشت خشک شده(۷۸) بیورود: ناشایست، ناآگاه(۷۹) فَضیحَت: عیب، رسوایی، بدنامی(۸۰) مُصْحَف: قرآن کریم(۸۱) خَمیس: لشکر و قشون، لشکر و سپاه(۸۲) دَردَبیس: گَنده پیر، سختی و بلا، مهره افسون(۸۳) مُلَوَّن: رنگارنگ(۸۴) عُرجون: در اینجا مطلقاً به معنی شاخه طبیعی درخت است.(۸۵) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است.(۸۶) بیست: مخفّف بِایست، توقّف کُن(۸۷) صاحِبقِران: در اینجا منظور نیکبخت، پیروز و مظفّر است.(۸۸) مُبْدَل: تبدیل شده، عوض شده (۸۹) تَموز: ماه اوّل تابستان، گرمای سخت (۹۰) بَرْدُالْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.(۹۱) مامَضی: آنچه گذشت، گذشته(۹۲) مِداد: مرکّب-------------------------مجموع لغات:(۱) صَبوحی: نوشیدن شراب در بامداد(۲) فُسّاق: جمعِ فاسق، بدکاران، بيهوده كاران(۳) اسحاق: پسر ابراهیم (ع) که برخی گویند ابراهیم او را (به جای اسماعیل) قربانی میکرد.(۴) رُستن: روییدن، ظاهر شدن، پدید آمدن(۵) پشتِ پا بر پشتِ پا: کنایه از انبوهی و ازدحام جمعیت(۶) اَذواق: جمعِ ذوق(۷) اَغلاق: جمعِ غَلَق به معنی قفل و چفت و کلون. اِغلاق: بستن، دربستن(۸) اِحراق: سوزاندن(۹) دَقّاق: کوبنده، جامهشوی که جامه را میکوبد.(۱۰) اِطلاق: رها کردن، آزاد کردن(۱۱) عقیمِ سرمدی: نازای فطری، آن کس که طبعاً عقیم است.(۱۲) اَعلاق: جمعِ عِلق به معنی انبان و هر چیز گرانبها، کنایه از حامله شدن.(۱۳) رَوّاق: ناب و خالص، پاک(۱۴) هَجر: فراق، دوری(۱۵) مِعلاق: دستگیره، قَناره، هر چیزی که بدان چیزی را بیاویزند.(۱۶) تشنیع: بدگویی و رسوا کردن، در اینجا سخنان گلایه آمیز و آتشین زدن(۱۷) خرق کردن: پاره کردن، شکافتن(۱۸) خرقِ عادت: خلافِ عادت(۱۹) مِخراق: بزرگوار، سخاوتمند، کاردان و باتجربه(۲۰) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن(۲۱) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۲) مقتضا: لازمه، اقتضاشده(۲۳) ضَلالت: گمراهی(۲۴) اثیر: آسمان، کُرۀ آتش که بالای کُرۀ هواست؛ در اینجا مراد هشیاریِ جسمی است.(۲۵) پیرِ گردون: شخصی که با گذرِ روزگار پیر و سالمند شده باشد، پیرِ تقویمی(۲۶) رَشاد: هدایت(۲۷) سَقیم: بیمار(۲۸) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۹) رَیْبُ الَْمنون: حوادثِ ناگوار(۳۰) اِتَّقُوا: تقوا پیشه کنید، پرهیز کنید.(۳۱) زینهار: برحذر باش؛ کلمهٔ تنبیه(۳۲) فِرو مآ: نَایست(۳۳) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی(۳۴) مثقال: واحدِ وزن، کنایه از ناچیزی و بیمقداری(۳۵) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۳۶) طِمّ: دریا و آب فراوان(۳۷) رِمّ: زمین و خاک(۳۸) طِمّ و رِمّ: منظور از طِمّ و رِمّ در اینجا، آرزوهای دنیوی است.(۳۹) جَوجَو: یک جو یک جو و ذرّه ذرّه(۴۰) جَندَره: نقش و نگارِ جامه را تازه کرد. در اینجا یعنی موهای زائد صورتش را زدود.(۴۱) تَشنُّج: چین و چروک، آژنگ(۴۲) راهِ بیرهی: راه بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.(۴۳) زَمْر: فلوت زدن، نی نواختن.(۴۴) سُرنا: سازی است بادی که همراهِ دُهُل میزنند.(۴۵) فَرْج: آلت تناسلی ماده(۴۶) مَسْلَخ: کشتارگاه(۴۷) نانپرست: مجازاً بهمعنی شکمپرست و پُرخور، در اینجا یعنی حریص(۴۸) نرگدا: گدای سمج(۴۹) مُستعان: کسی که از او یاری خواهند(۵۰) دُژَم: غمزده، اندوهگین، در اینجا یعنی ژولیده(۵۱) مُحَدِّث: گوینده(۵۲) باذِل: بخشنده(۵۳) نَبا: مخفف نَبَأ بهمعنی خبر. در اینجا یعنی سخن(۵۴) درزی: خیّاط(۵۵) پِیغاره: طعنه، سرزنش و بُهتان(۵۶) عجوزه: پیرزن(۵۷) سالخَورد: کهنسال(۵۸) معنی کشی: گرفتن معنویت و کمال از دیگران(۵۹) قَحْبه: فاحشه(۶۰) پیه: چربی(۶۱) مَکْرَعه: مشک آب(۶۲) مَشْرَعه: آبشخور(۶۳) چُربَک: طنز و لطیفه(۶۴) حِسْبَت: حساب و شمارش، مزد و ثواب.(۶۵) دُژَم: گدا(۶۶) ریستن: ریدن، مدفوع را از اندرون شکم تخلیه کردن(۶۷) مِکاس: چانه زدن در تقلیل بهای چیزی، مَکّاس: باجگیر(۶۸) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۶۹) کَمْپیر: پیرِ فرتوت(۷۰) خریف: پاییز، در اینجا استعارهای است از دورهٔ خزان عمر و مرحلهٔ پیری(۷۱) مستخیف: بیمناک(۷۲) بَطَر: غرور داشتن، ناسپاسی کردن، سرمستی و شادی(۷۳) عَشْر: علامتی زرّین در پایان هر ده آیه، تذهیب های قرآنی(۷۴) خُدو: آب دهان، تُف(۷۵) چَفساندن: چسباندن(۷۶) قَحبه: زن بدکاره، روسپی(۷۷) قَدید: گوشت خشک شده(۷۸) بیورود: ناشایست، ناآگاه(۷۹) فَضیحَت: عیب، رسوایی، بدنامی(۸۰) مُصْحَف: قرآن کریم(۸۱) خَمیس: لشکر و قشون، لشکر و سپاه(۸۲) دَردَبیس: گَنده پیر، سختی و بلا، مهره افسون(۸۳) مُلَوَّن: رنگارنگ(۸۴) عُرجون: در اینجا مطلقاً به معنی شاخه طبیعی درخت است.(۸۵) رَحیل: کوچیدن، در اینجا کنایه از مرگ است.(۸۶) بیست: مخفّف بِایست، توقّف کُن(۸۷) صاحِبقِران: در اینجا منظور نیکبخت، پیروز و مظفّر است.(۸۸) مُبْدَل: تبدیل شده، عوض شده (۸۹) تَموز: ماه اوّل تابستان، گرمای سخت (۹۰) بَرْدُالْعَجوز: سرمای پیرزن، هفت روز آخر زمستان، سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند.(۹۱) مامَضی: آنچه گذشت، گذشته(۹۲) مِداد: مرکّب----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsسر برون کن از دریچه جان ببین عشاق رااز صبوحیهای شاه آگاه کن فساق رااز عنایتهای آن شاه حیاتانگیز ماجان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق راچون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیرسر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق راطاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماهنقشها میرست و میشد در نهان آن طاق راغلبه جانها در آنجا پشت پا بر پشت پارنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق راسرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماعچون بدیدندی به ناگه ماه خوباخلاق راچون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگانوآن در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق راشاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانکچشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق راپارههای آن در بشکسته سبز و تازه شدکآنچه دست شه برآمد نیست مر احراق راجامه جانی که از آب دهانش شسته شد تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق راآن که در حبسش از او پیغام پنهانی رسیدمست آن باشد نخواهد وعده اطلاق رابوی جانش چون رسد اندر عقیم سرمدیزود از لذت شود شایسته مر اعلاق راشاه جان است آن خداوند دل و سر شمس دینکش مکان تبریز شد آن چشمه رواق راای خداوندا برای جانت در هجرم مکوب همچو گربه مینگر آن گوشت بر معلاق راورنه از تشنیع و زاریها جهانی پر کنماز فراق خدمت آن شاه من آفاق راپرده صبرم فراق پایدارت خرق کرد خرق عادت بود اندر لطف این مخراق رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsسر برون کن از دریچه جان ببین عشاق رااز صبوحیهای شاه آگاه کن فساق رااز عنایتهای آن شاه حیاتانگیز ماجان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق راچون عنایتهای ابراهیم باشد دستگیرسر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۷ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3097پس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393خفته از احوال دنیا روز و شبچون قلم در پنجه تقلیب ربمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #344صورتی را چون به دل ره میدهنداز ندامت آخرش ده میدهندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2724حبک الاشیاء یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشياء تو را كور و كر میکند با من ستیزه مکنزیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده استحدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر میکند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2362کوری عشقست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من دچار کوری باشم آن کوری قطعا کوری عشق است نه کوری معمولیای حسن بدان که عشق موجب کوری و کری عاشق میشودکورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سوی حق گر راستانه خم شویوارهی از اختران محرم شویمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقه کوران به چه کار اندریددیدهبان را در میانه آوریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335گر امین آیید سوی اهل رازوارهید از سرکله مانند بازمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4123شرط تسلیم است نه کار درازسود نبود در ضلالت ترکتازمن نجویم زین سپس راه اثیرپیر جویم پیر جویم پیر پیرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4120کار و باری که ندارد پا و سرترک کن هی پیر خر ای پیر خرغیر پیر استاد و سرلشکر مبادپیر گردون نی ولی پیر رشادمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2520جمله قرآن هست در قطع سببعز درویش و هلاک بولهبمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2313چشم بند خلق جز اسباب نیست هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2002, Divan e Shamsتو سببسازی و دانایی آن سلطان بینآنچه ممکن نبود در کف او امکان بینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #71پردههای دیده را داروی صبرهم بسوزد هم بسازد شرح صدرقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱Quran, Ash-Sharh(#94), Line #1«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» «آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کار من بی علت است و مستقیمهست تقدیرم نه علت ای سقیمعادت خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش بنشانم به وقتمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنونمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #649اختیار آن را نکو باشد که اومالک خود باشد اندر اتقواچون نباشد حفظ و تقوی زینهاردور کن آلت بینداز اختیارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2146از همه اوهام و تصویرات دورنور نور نور نور نور نورمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی بیعلتی بیخدمتیآید از دریا مبارک ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3839یک عنایت به ز صد گون اجتهادجهد را خوف است از صد گون فسادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستی است آب آنجا دودآب رحمت بایدت رو پست شووآنگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو مآ ای پسرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3159لیک من آن ننگرم رحمت کنمرحمتم پرست بر رحمت تنمننگرم عهد بدت بدهم عطااز کرم این دم چو میخوانی مرامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چونکه غم بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مردهتنجان من باشد که رو آرد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2331ایمنی بگذار و جای خوف باشبگذر از ناموس و رسوا باش و فاشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsطاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماهنقشها میرست و میشد در نهان آن طاق راغلبه جانها در آنجا پشت پا بر پشت پارنگ رخها بیزبان میگفت آن اذواق راسرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماعچون بدیدندی به ناگه ماه خوباخلاق رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #145, Divan e Shamsچون درستی و تمامی شاه تبریزی بدیددر صف نقصان نشستست از حیا مثقالهامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsچون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگانوآن در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق راشاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانکچشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق راپارههای آن در بشکسته سبز و تازه شدکآنچه دست شه برآمد نیست مر احراق رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2111, Divan e Shamsپهلوی شه آمدهای مات شومات منی مات منی مات منمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک است، خامش کم خروشمن همیکوشم پی تو تو مکوشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3288عقل تو قسمت شده بر صد مهمبر هزاران آرزو و طم و رمجمع باید کرد اجزا را به عشقتا شوی خوش چون سمرقند و دمشقجوجوی چون جمع گردی ز اشتباهپس توان زد بر تو سکه پادشاهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #151, Divan e Shamsپرده صبرم فراق پایدارت خرق کردخرق عادت بود اندر لطف این مخراق رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2326مکسب کوران بود لابه و دعاجز لب نانی نیابند از عطامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1222داستان آن عجوزه که روی زشت خویشتن را جندره و گلگونه میساخت و ساخته نمیشد و پذیرا نمیآمدبود کمپیری نود ساله کلان پر تشنج روی و رنگش زعفران چون سر سفره رخ او توی توی لیک در وی بود مانده عشق شوی ریخت دندانهاش و مو چون شیر شد قد کمان و هر حسش تغییر شد عشق شوی و شهوت و حرصش تمام عشق صید و پارهپاره گشته دام مرغ بیهنگام و راه بیرهیآتشی پر در بن دیگ تهی عاشق میدان و اسپ و پای نی عاشق زمر و لب و سرنای نی حرص در پیری جهودان را مباد ای شقییی که خداش این حرص داد ریخت دندانهای سگ چون پیر شد ترک مردم کرد و سرگینگیر شد این سگان شصت ساله را نگر هر دمی دندان سگشان تیزتر پیر سگ را ریخت پشم از پوستین این سگان پیر اطلسپوش بین عشقشان و حرصشان در فرج و زر دم به دم چون نسل سگ بین بیشتراینچنین عمری که مایه دوزخ است مر قصابان غضب را مسلخ است چون بگویندش که عمر تو دراز میشود دلخوش دهانش از خنده بازاینچنین نفرین دعا پندارد او چشم نگشاید سری بر نآرد او گر بدیدی یک سر موی از معاداوش گفتی این چنین عمر تو باد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1237داستان آن درویش که آن گیلانی را دعا کرد که خدا تو را به سلامت به خان و مان باز رسانادگفت یک روزی به خواجه گیلیای نانپرستی نرگدا زنبیلیای چون ستد زو نان بگفت ای مستعانخوش به خان و مان خود بازش رسانگفت خان ار آنست که من دیدهام حق تو را آنجا رساند ای دژمهر محدث را خسان باذل کنند حرفش ار عالی بود نازل کنند زانکه قدر مستمع آید نبا بر قد خواجه برد درزی قبامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1242صفت آن عجوزچونکه مجلس بیچنین پیغاره نیست از حدیث پست نازل چاره نیست واستان هین این سخن را از گرو سوی افسانه عجوزه باز رو چون مسن گشت و در این ره نیست مرد تو بنه نامش عجوز سالخوردنه مر او را راس مال و پایهای نه پذیرای قبول مایهای نه دهنده نه پذیرنده خوشی نه در او معنی و نه معنی کشینه زبان نه گوش نه عقل و بصر نه هش و نه بیهشی و نه فکر نه نیاز و نه جمالی بهر ناز تو به تویش گَنده مانند پیاز نه رهی ببریده او نه پای راه نه تبش آن قحبه را نه سوز و آه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1250قصه درویش که از آن خانه هرچه میخواست میگفت نیستسایلی آمد به سوی خانهای خشکنانه خواست یا ترنانهایگفت صاحبخانه نان اینجا کجاستخیرهیی کی این دکان نانباست گفت باری اندکی پیهم بیاب گفت آخر نیست دکان قصابگفت پاره آرد ده ای کدخدا گفت پنداری که هست این آسیا گفت باری آب ده از مکرعهگفت آخر نیست جو یا مشرعههر چه او درخواست از نان یا سبوس چربکی میگفت و میکردش فسوس آن گدا در رفت و دامن برکشید اندر آن خانه به حسبت خواست رید گفت هیهی گفت تن زن ای دژم تا درین ویرانه خود فارغ کنم چون در اینجا نیست وجه زیستن در چنین خانه بباید ریستن چون نهیی بازی که گیری تو شکار دستآموز شکار شهریار نیستی طاوس با صد نقش بند که به نقشت چشمها روشن کنند هم نهیی طوطی که چون قندت دهند گوش سوی گفت شیرینت نهند هم نهیی بلبل که عاشقوار زار خوش بنالی در چمن یا لالهزارهم نهیی هدهد که پیکیها کنی نه چو لکلک که وطن بالا کنی در چه کاری تو و بهر چت خرند تو چه مرغی و تو را با چه خورند زین دکان با مکاسان برتر آ تا دکان فضل کالله اشتریقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, At-Tawba(#9), Line #111«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…» کالهیی که هیچ خلقش ننگرید از خلاقت آن کریم آن را خرید هیچ قلبی پیش او مردود نیست زآنکه قصدش از خریدن سود نیست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1268رجوع به داستان آن کمپیرچون عروسی خواست رفتن آن خریفموی ابرو پاک کرد آن مستخیفپیش رو آیینه بگرفت آن عجوز تا بیآراید رخ و رخسار و پوز چند گلگونه بمالید از بطر سفره رویش نشد پوشیدهترعشرهای مصحف از جا میبرید میبچفسانید بر رو آن پلید تا که سفرهٔ روی او پنهان شود تا نگین حلقه خوبان شودعشرها بر روی هرجا مینهاد چونکه بر میبست چادر میفتاد باز او آن عشرها را با خدو میبچفسانید بر اطراف رو باز چادر راست کردی آن نگین عشرها افتادی از رو بر زمینچون بسی میکرد فن و آن میفتاد گفت صد لعنت بر آن ابلیس باد شد مصور آن زمان ابلیس زود گفت ای قحبه قدید بیورودمن همه عمر این نیندیشیدهام نه ز جز تو قحبهای این دیدهام تخم نادر در فضیحت کاشتی در جهان تو مصحفی نگذاشتی صد بلیسی تو خمیس اندر خمیس ترک من گوی ای عجوزه دردبیسچند دزدی عشر از علم کتاب تا شود رویت ملون همچو سیبچند دزدی حرف مردان خدا تا فروشی و ستانی مرحبارنگ بربسته تو را گلگون نکرد شاخ بربسته فن عرجون نکردعاقبت چون چادر مرگت رسد از رخت این عشرها اندر فتد چونکه آید خیزخیزان رحیل گم شود زآن پس فنون قال و قیل عالم خاموشی آید پیش بیستوای آنکه در درون انسیش نیستصیقلی کن یک دو روزی سینه را دفتر خود ساز آن آیینه را که ز سایه یوسف صاحبقرانشد زلیخای عجوز از سر جوان میشود مبدل به خورشید تموزآن مزاج بارد بردالعجوز میشود مبدل به سوز مریمی شاخ لبخشکی به نخلی خرمی قرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۲۵Quran, Maryam(#19), Line #25«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا.»«نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد.»ای عجوزه چند کوشی با قضا نقد جو اکنون رها کن ما مضیچون رخت را نیست در خوبی امید خواه گلگونه نه و خواهی مداد