09.20.2023 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۷۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۳ - ۲۹ شهریور ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۷۹ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۷۹ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵از فراقِ شمسِ دین افتادهام در تنگنااو مسیحِ روزگار و دردِ چشمم بیدوا(۱)*گرچه دردِ عشقِ او خود، راحتِ جان من استخونِ جانم گر بریزد او، بُوَد صد خونبهاعقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَدمن بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش استمیبسوزد، هر دو عالَم را، ز آتشهایِ لا»گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوارتا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا(۲)»عاقبتبینی مکن، تا عاقبتبینی شویتا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ(۳)تا ببینی هستیات چون از عدم سَر برزندروحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰ(۴) **جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دیدگشته در هستی شهید(۵) و، در عدم او مُرْتَضیٰ(۶)آن عدمنامی که هستی موجها دارد از اوکز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیااندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از اینتو بگویی صوفیام، صوفی نخواند مامَضیٰ(۷)از میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تونورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیامر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنادر رُباید جانْت را او از سزا و ناسزالیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینهاتبی تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نمادر جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامراندر حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدادیدههایِ کَوْن(۸) در رویت نیارد بنگریدتا که نَجْهَد دیدهاش از شَعْشَعهٔ(۹) آن کبریا(۱۰)ناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فناکه تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماوراشعلههایِ نور بینی از میانِ گَردهامحو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعلههازو فرو آ تو ز تخت و سجدهای کن، ز آنکه هستآن شعاعِ شمسِ دینِ شهریارِ اَصفیا(۱۱)ور کسی مُنکِر شود، اندر جَبینِ او نگرتا ببینی داغِ فرعونی بر آنجا قَدْ طَغیٰ(۱۲) ***تا نیارد سجدهای بر خاکِ تبریزِ صفاکم نگردد از جبینش داغِ نفرینِ خدا* قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۴۹«وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»«و به رسالت بر بنى اسرائيلش مىفرستد كه: من با معجزهاى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. برايتان از گل چيزى چون پرنده مى سازم و در آن مىدمم، به اذن خدا پرندهاى شود، و كور مادرزاد را و برصگرفته را شفا مىدهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مىكنم. و به شما مىگويم كه چه خوردهايد و در خانههاى خود چه ذخيره كردهايد. اگر از مؤمنان باشيد، اينها براى شما نشانههاى حقانيت من است.» ** قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیات ۱ و ۲«هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا.»(١)«آیا (جز این است که) مدّت زمانی بر انسان گذشته است و او چیز قابل ذکر (ذکر کردنی با ذهن) نبوده است؟!»«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.» (٢)«ما (جسم) انسان را از نطفهٔ آمیخته آفریدهایم، و او را (از جنبه و به لحاظ هشیاری عدم یا غیر قابل ذکر) شنوا و بینا، کردهایم. و (هر لحظه) او را میآزمائیم، (ببینیم که آیا او میخواهد با بینایی ما (عدم) ببیند و با شنوایی ما (سکوت) بشنود.»*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۲۴«اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»«(موسیا) نزد فرعون برو كه سركشى مىكند.»*** قرآن کریم، سورهٔ طه (۲۰)، آیهٔ ۴۳«اذْهَبَا إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ»«(موسیا و هارونا) به سوى فرعون برويد كه او طغيان كرده است.»(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا میداد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. (۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته(۸) کَوْن: جهان هستی(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید(۱۰) کبریا: بزرگی(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵عقلِ آواره شده، دوش آمد و حلقه بِزَدمن بگفتم: «کیست بر در؟ باز کن در، اندرآ»گفت: «آخِر، چون درآیم؟ خانه، تا سر آتش استمیبسوزد، هر دو عالَم را، ز آتشهایِ لا»گفتمش: «تو غم مخور، پا اندرون نِهْ مَردوارتا کُنَد پاکت ز هستی، هست گردی ز اِجتبا»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٧۵٩من چو لب گویم، لبِ دریا بوَدمن چو لا گویم، مراد اِلّا بوَدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۰۹۰گشت آزاد از تن و رنجِ جهاندر جهانِ ساده و صحرایِ جانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵از برایِ صلاحِ مجنون رابازخوان ای حکیم افسون رااز برایِ علاجِ بیخبریدَرج کُن(۱۳) در نَبیذ(۱۴) افیون(۱۵) راچون نداری خلاص، بیچون شوتا ببینی جمالِ بیچون را(۱۳) دَرج کردن: داخل کردن(۱۴) نَبیذ: شراب(۱۵) افیون: تریاک------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨چون به من زنده شود این مُردهتنجانِ من باشد که رو آرَد به منمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵گمرهیهایِ عشق بَردَرّدصد هزاران طریق و قانون را مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴۶۷چینیان گفتند: ما نقّاشتررومیان گفتند: ما را کَرّ و فَرّمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٢۴٧٨آهنی کآیینهٔ غیبی بُدیجمله صورتها در او مُرسَل(۱۶) شدیتیره کردی، زنگ دادی در نهاداین بُوَد یَسْعُونَ فیالْاَرضِ الْفَسادتا کنون کردی چنین، اکنون مکنتیره کردی آب را، افزون مکنقرآن کریم، سورهٔ مائده (۵)، آیهٔ ۳۳«…وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا…»«… و [کسانی که مرکزشان از جنس جسم است] در زمين به فساد مىكوشند [و زندگیِ خود و دیگران را خراب میکنند]…»(۱۶) مُرسَل: فرستاده شده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۱ز درم راه نباشد، ز سرِ بام و دریچهسَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا(۱۷) چه علالایِ(۱۸) تو دارم(۱۷) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۱۸) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷حَبَّذا(۱۹) دو چشمِ پایانبینِ راد(۲۰)که نگه دارند تن را از فَساد(۱۹) حَبَّذا: خوشا(۲۰) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰گر همی خواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲حلقِ جان از فکرِ تن خالی شودآنگهان روزیش اِجلالی شودشرط، تبدیلِ مِزاج آمد، بِدانکز مِزاجِ بد بُوَد مرگِ بَدانچون مزاجِ آدمی گِلخوار شدزرد و بدْرنگ و سَقیم(۲۱) و خوار شدچون مزاجِ زشتِ او تبدیل یافترفت زشتی از رخش، چون شمع تافت دایهیی کو طفلِ شیرآموز راتا به نعمت خوش کند پَدفوز(۲۲) را؟گر ببندد راهِ آن پستان بَر اوبرگُشاید راهِ صد بُستان بَر اوزآنکه پستان شد حجابِ آن ضعیفاز هزاران نعمت و خوان و رَغیف(۲۳)پس حیاتِ ماست موقوفِ فِطاماندک اندک جهد کن تَمَّ الکَلام(۲۴)(۲۱) سَقیم: نادرست، مریض، بیمار(۲۲) پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره(۲۳) رَغیف: گرده نان، قرص نان(۲۴) تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰جَوجَوی(۲۵)، چون جمع گردی زاِشتباهپس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه(۲۵) جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰چون جَنین بود آدمی، بُد خون غذااز نجس پاکی بَرَد مؤمن، کذا(۲۶)از فِطامِ(۲۷) خون، غذایش شیر شدوز فِطامِ شیر، لقمهگیر شدوز فِطامِ لقمه، لقمانی شودطالبِ اِشکارِ پنهانی شود(۲۶) کذا: چنین، چنین است(۲۷) فِطام: از شیر بریدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۷سختگیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کارْ خونآشامی استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۳گر جَنین را کس بگفتی در رَحِمهست بیرون، عالَمی بس مُنتظمیک زمینِ خرّمی با عرض و طولاندرو صد نعمت و چندین اُکُول(۲۸) کوهها و بحرها و دشتهابوستانها باغها و کشتهاآسمانی بس بلند و پُر ضیاآفتاب و ماهتاب و صد سُها(۲۹)از جنوب و از شمال و از دَبور(۳۰)باغها دارد عروسیها و سوردر صفت نآید عجایبهایِ آنتو درین ظلمت چهیی در امتحان؟ خون خوری در چارمیخِ تنگنادر میانِ حبس و اَنجاس(۳۱) و عَنااو به حکمِ حالِ خود مُنکر بُدیزین رسالت مُعرِض و کافر شدی کاین مُحالست و فریب است و غرورزآنکه تصویری ندارد وهمِ کورجنسِ چیزی چون ندید ادراکِ اونشنود ادراکِ منکرناکِ اوهمچنان که خلقِ عام اندر جهانزآن جهان، اَبدال(۳۲) میگویندشان کاین جهان چاهیست بس تاریک و تنگهست بیرون، عالَمی بیبو و رنگهیچ در گوشِ کسی زایشان نَرَفتکاین طمع آمد حجابِ ژرف و زَفتگوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض(۳۳) از اِطّلاع همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خونکآن غذایِ اوست در اوطانِ(۳۴) دون(۳۵)از حدیثِ این جهان، محجوب کردغیرِ خون، او می نداند چاشت خَورد(۲۸) اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوهها، خوردنیها، روزیها(۲۹) سُها: نام ستارهای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن میآزمودند.(۳۰) دَبور: بادی که از سمت مغرب میوزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.(۳۱) اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده(۳۲) اَبدال: بزرگان(۳۳) غَرَض: قصد(۳۴) اوطانِ: وطنها(۳۵) دون: پست و فرومایه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۶)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۳۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۳۷) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَشدل(۳۸) مشو(۳۷) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۸) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷گر شَوَم مشغول اِشکال و جوابتشنگان را کِی توانم داد آب؟گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَجصبر کن، اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۳۹)(۳۹) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نعمبی شمعِ رویِ تو نتان(۴۰) دیدن مرین دو راه را(۴۰) نَتان: نتوان------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۹اِحتِما(۴۱) کن، اِحتِما ز اندیشههافکر، شیر و گور و، دلها بیشههااِحتِماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونیِّ گَر(۴۲) استاِحتِما، اصلِ دوا آمد یقیناِحتِما کن قوهٔ جان را ببین(۴۱) اِحتِما: پرهیز(۴۲) گَر: کچلی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمانهست یادِ آن فلانه وآن فلاندَم بخور در آبِ ذکر و صبر کنتا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُنقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»«… آگاه باشيد كه دلها به ياد خدا آرامش مىيابد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطُوقِ(۴۳) اَعْطَیناکَ آویزِ بَرت ای انسان، خداوند تاج پادشاهی و کرامت الهی را بر فرق سَرت گذاشته و گردنبندِ بینهایت فراوانیاش را بر سینهات آویزان کردهاست.(۴۳) طُوق: گردنبند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟مگر تو آیهٔ «کوثر به تو عطا کردیم» را نخواندهای؟ پس چرا در خشکی و تشنگیِ ذهن گیر افتادهای؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله میرویَد زِ بُن(۴۴)بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِه(۴۴) بُن: ریشه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۴۵) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَشدل(۴۶) مشو(۴۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۶) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸از هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۴۷)(۴۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۳یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشتهست و ناخوش، ای عَلیل(۴۸)(۴۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۴۹)(۴۹) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷گفت: رُو، هر که غم دین برگزیدباقیِ غمها خدا از وی بُریدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳دیدهای کاندر نُعاسی(۵۰) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۵۰) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً بهمعنی خواب------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۵۱)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۵۱) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۲)(۵۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۳)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۵۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۵۴) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵عاقبتبینی مکن، تا عاقبتبینی شویتا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰتا ببینی هستیات چون از عدم سَر برزندروحِ مطلق کامکار و شَهسوارِ هَلْ اَتیٰجمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت، جمله دیدگشته در هستی شهید و، در عدم او مُرْتَضیٰمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷چارهای نَبوَد جز از بیچارگیگرچه حیله میکنیم و چارههامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۵۵) نیستلیک تو آیِس(۵۶) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۵۵) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۵۶) آیس: ناامید، مایوس------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷حَبَّذا دو چشمِ پایانْبینِ راد(۵۷) که نگه دارند تن را از فَساد (۵۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰گر همی خواهی سلامت از ضرر چشم ز اوّل بند و پایان را نگر مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۸رُو که بی یَسْمَع و بی یُبصِر(۵۸) تویسِر توی، چه جایِ صاحبسِر تویچون شدی مَن کانَ لِلَه از وَلَه(۵۹)من تو را باشم که کان اللهُ لَه حدیث«مَنْ كانَ لَـلَّه كانَ اللهُ لَه.»«هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»(۵۸) بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.(۵۹) وَلَه: حیرت------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵آن عدمنامی که هستی موجها دارد از اوکز نهیبِ موجِ او گردان شده صد آسیا اندر آن موج اندر آیی، چون بِپُرسندت از اینتو بگویی صوفیام، صوفی نخواند مامَضیٰاز میانِ شمع بینی بَرفروزد شمعِ تونورِ شمعت اندر آمیزد به نورِ اولیامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۱هست هُشیاری زِ یادِ مامَضیٰ(۶۰)ماضی و مُسْتَقْبَلَت پردهٔ خدا(۶۰) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آنچه رویداده یا از کسی سَرزدهاست.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١٢٩١ای عَجوزه چند کوشی با قَضا؟نَقدْ جو اکنون، رَها کُن مٰامَضیٰ(۶۱)(۶۱) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۶۲)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشمها چون شد گذاره(۶۳)، نورِ اوستمغزها میبیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۶۴) را(۶۲) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۶۳) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۶۴) بحر: دریا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵مر تو را جایی بَرَد آن موجِ دریا در فنادر رُباید جانْت را او از سزا و ناسزالیک از آسیبِ جانَت، وز صفایِ سینهاتبی تو داده باغِ هستی را بسی نشو و نمادر جهانِ محو، باشی هستِ مطلق کامراندر حریمِ محو، باشی پیشوا و مُقْتَدامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶از سخنگویی مجویید ارتفاع(۶۵)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۶۶)منصبِ تعلیم، نوعِ شهوت استهر خیالِ شهوتی در رَه بُت است(۶۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۶) استماع: شنیدن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵دیدههایِ کَوْن در رویت نیارد بنگریدتا که نَجْهَد دیدهاش از شَعْشَعهٔ آن کبریاناگهان گَردی بخیزد ز آن سویِ محو و فناکه تو را وهمی نبوده ز آن طریقِ ماوراشعلههایِ نور بینی از میانِ گَردهامحو گردد نورِ تو از پرتوِ آن شعلههامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۱بینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار، صدرِ توست راهعطار، منطقالطیرفی التوحید باری تعالی جل و علا، حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشتتو مباش اصلاً، کمال این است و بستو ز تو لا شو، وصال این است و بسمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۹۳ حکایتِ آن رنجور که طبیب در او امیدِ صحّت ندید آن یکی رنجور شد سویِ طبیبگفت: نبضم را فرو بین ای لَبیب(۶۷) که ز نبض آگه شوی بر حالِ دلکه رگِ دست است با دل متّصل چونکه دل غیب است خواهی زو مثالزو بجو که با دل استش اِتّصالباد، پنهان است از چشم، ای امیندر غبار و جنبشِ برگش ببین کز یمین(۶۸) است او وَزان یا از شِمال(۶۹)جنبشِ برگت بگوید وصفِ حال مستیِ دل را نمیدانی که کووصفِ او از نرگسِ مخمور(۷۰) جوچون ز ذاتِ حق بعیدی، وصفِ ذاتباز دانی از رسول و معجزات معجزاتی و کراماتی خَفی(۷۱)بر زند بر دل ز پیرانِ صفی(۷۲) که درونْشان صد قیامت نقد هستکمترین آنکه شود همسایه مستپس جَلیسُالله(۷۳) گشت آن نیکبختکو به پهلویِ سعیدی بُرد رَخت(۷۴) معجزهٔ کآن بر جَمادی زد اثریا عصا، یا بحر، یا شقُّالْقَمَر(۷۵) گر اثر بر جان زند بیواسطهمتّصل گردد به پنهان رابطهبر جمادات آن اثرها عاریه(۷۶) استآن پیِ روحِ خوشِ مُتْواریه(۷۷) است تا از آن جامد اثر گیرد ضمیرحَبَّذا(۷۸) نان بیهیولایِ خمیر حَبَّذا خوانِ مسیحی بی کمیحَبَّذا بیباغ، میوهٔ مریمیقرآن كريم، سورهٔ آل عمران (۳)، آيهٔ ۳۷«… كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ… .»«… هر وقت كه زكريا به محراب نزد او مىرفت، پيش او خوردنى مىيافت. مىگفت: اى مريم، اينها براى تو از كجا مىرسد؟ مريم مىگفت: از جانب خدا… .»قرآن كريم، سورهٔ مریم (۱۹)، آيهٔ ۲۵«وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا» «نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده برايت فرو ريزد»برزنَد از جانِ کامل معجزاتبر ضمیرِ جانِ طالب چون حیات معجزه بحر است و ناقص مرغِ خاکمرغِ آبی در وی ایمن از هلاک عَجزبخشِ جانِ هر نامحرمیلیک قدرتبخشِ جانِ همدمیچون نیابی این سعادت در ضمیرپس ز ظاهر هر دَم استدلال گیر که اثرها بر مَشاعر(۷۹) ظاهر استوین اثرها از مُؤَثّر مُخْبِر(۸۰) است هست پنهان معنیِ هر داروییهمچو سِحر و صنعتِ هر جادوییچون نظر در فعل و آثارش کنیگرچه پنهان است اظهارش کنی قوّتی کآن اندرونش مُضْمَر(۸۱) استچون به فعل آید عیان و مُظهَر(۸۲) است چون به آثار این همه پیدا شدتچون نشد پیدا ز تأثیر، ایزدت؟نه سببها و اثرها مغز و پوست؟چون بجویی، جملگی آثارِ اوست دوست گیری چیزها را از اثرپس چرا ز آثاربخشی بیخبر؟ از خیالی دوست گیری خلق راچون نگیری شاهِ غرب و شرق را؟این سخن پایان ندارد ای قُباد(۸۳)حرصِ ما را اندر این پایان مباد(۶۷) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۸) یمین: راست(۶۹) شِمال: چپ(۷۰) مخمور: مست، خمارآلود(۷۱) خفی: پنهان(۷۲) صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا(۷۳) جَلیسُالله: همنشین با خدا(۷۴) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن(۷۵) شقُّالْقَمَر: شکافتن ماه(۷۶) عاریه: قرضی(۷۷) مُتْواریه: پنهان شونده(۷۸) حَبَّذا: خوشا، زهی(۷۹) مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه(۸۰) مُخْبِر: خبر دهنده(۸۱) مُضْمَر: پوشیده، پنهانشده(۸۲) مُظهَر: آشکار(۸۳) قُباد: بزرگمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱رجوع به قصّه رنجوربازگرد و قصّهٔ رنجور گو با طبیبِ آگهِ سَتّارخو نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال که امید صحّتِ او بُد مُحال گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن تا رود از جسمت این رنجِ کهنهرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان هرچه خواهد دل، درآرَش در میان این چنین رنجور را، گفت ای عمو حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… هر چه مىخواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.» گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم من تماشایِ لبِ جو میروم بر مرادِ دل همی گشت او بر آب تا که صحّت را بیابد فتحِ باب بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود دست و رُو میشُست و پاکی میفزود او قفااَش دید، چون تخییلیای(۸۴) کرد او را آرزوی سیلیای بر قفایِ صوفیِ حمزهپَرَست(۸۵)راست میکرد از برایِ صَفعْ(۸۶) دست کآرزو را، گر نرانم تا رَوَدآن طبیبم گفت کآن علّت شودسیلیاش اندر بَرَم در معرکهزآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه تَهْلُکَهست این صبر و پرهیز ای فلانخوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۸۷)گفت صوفی: هَیهَی ای قَوّادِ عاق(۸۸)خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد خلق، رنجورِ دِق و بیچارهاند وز خِداعِ(۸۹) دیو، سیلیبارهاند(۹۰) جمله در ایذایِ(۹۱) بیجُرمان حریص در قفایِ(۹۲) همدگر جویان نَقیص(۹۳) (۸۴) تخییلی: ادم خیالاتی(۸۵) حمزهپَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.(۸۶) صَفع: پسگردنی(۸۷) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۸۸) قَوّادِ عاق: بیناموس نافرمان(۸۹) خِداع: حیلهگری(۹۰) سیلیباره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۹۱) ایذا: اذیت کردن(۹۲) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۹۳) نَقیص: عیبجویی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم لیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام حَبَّذا(۹۴) دو چشمِ پایانبینِ راد(۹۵) که نگه دارند تن را از فَساد (۹۴) حَبَّذا: خوشا(۹۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد-------------------------مجموع لغات:(۱) اشاره است بدان که عیسی(ع) به اذن خداوند کور مادرزاد را شفا میداد. اشاره به قرآن کریم، آیهٔ ۴۹، سورهٔ آل عمران(۳).(۲) اِجتبا: اِجتباء، برگزیدن(۳) لافَتیٰ: جوانی نیست. (۴) هَلْ اَتیٰ: اشاره به آیهٔ ۱ سورهٔ انسان(۷۶).(۵) شهید: گواه و شاهد و آگاه به امور(۶) مُرْتَضیٰ: پسندیده، مورد رضایت، لقب امام علی(ع)(۷) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته(۸) کَوْن: جهان هستی(۹) شَعْشَعه: گسترش انوار بویژه نور خورشید(۱۰) کبریا: بزرگی(۱۱) اَصفیا: اَصفیاء، جمعِ صَفیّ به معنی برگزیده(۱۲) قَدْ طَغیٰ: طغیان کرده است. اشاره به آیات ۲۴ و ۴۳، سورهٔ طه (۲۰).(۱۳) دَرج کردن: داخل کردن(۱۴) نَبیذ: شراب(۱۵) افیون: تریاک(۱۶) مُرسَل: فرستاده شده(۱۷) سَتَرَ اللهُ عَلَیْنٰا: خداوند بر ما پوشانید.(۱۸) علالا: بانگ و فریاد، هیاهو، سر و صدا(۱۹) حَبَّذا: خوشا(۲۰) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۲۱) سَقیم: نادرست، مریض، بیمار(۲۲) پَدفوز: نوزاد و کودک شیرخواره(۲۳) رَغیف: گرده نان، قرص نان(۲۴) تَمَّ الکَلام: سخن به پایان رسید(۲۵) جَوجَو: یکجو یکجو و ذرّهذرّه(۲۶) کذا: چنین، چنین است(۲۷) فِطام: از شیر بریدن(۲۸) اُکُول: جمعِ اُکُل به معنی میوهها، خوردنیها، روزیها(۲۹) سُها: نام ستارهای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوّهٔ بینایی را با آن میآزمودند.(۳۰) دَبور: بادی که از سمت مغرب میوزد، مقابل باد صبا که از مشرق وزان است.(۳۱) اَنجاس: جمعِ نجس به معنی پلید و آلوده(۳۲) اَبدال: بزرگان(۳۳) غَرَض: قصد(۳۴) اوطانِ: وطنها(۳۵) دون: پست و فرومایه(۳۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۷) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۸) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۳۹) اَلصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلیدِ گشایش است.(۴۰) نَتان: نتوان(۴۱) اِحتِما: پرهیز(۴۲) گَر: کچلی(۴۳) طُوق: گردنبند(۴۴) بُن: ریشه(۴۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۴۶) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۴۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۴۸) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۴۹) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۵۰) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً بهمعنی خواب(۵۱) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۵۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۵۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۵۴) حَدید: آهن(۵۵) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۵۶) آیس: ناامید، مایوس(۵۷) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۵۸) بی یَسْمَع و بی یُبصِر: به وسیلهٔ من میشنود و به وسیلهٔ من میبیند.(۵۹) وَلَه: حیرت(۶۰) مامَضیٰ: گذشته، روزگارِ گذشته، آنچه رویداده یا از کسی سَرزدهاست.(۶۱) مامَضیٰ: آنچه گذشت، گذشته(۶۲) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۶۳) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.(۶۴) بحر: دریا(۶۵) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۶۶) استماع: شنیدن(۶۷) لَبیب: خردمند، عاقل(۶۸) یمین: راست(۶۹) شِمال: چپ(۷۰) مخمور: مست، خمارآلود(۷۱) خفی: پنهان(۷۲) صفی: برگزیده، ممتاز، باصفا(۷۳) جَلیسُالله: همنشین با خدا(۷۴) رَخت بُردن: منتقل شدن، سفر کردن(۷۵) شقُّالْقَمَر: شکافتن ماه(۷۶) عاریه: قرضی(۷۷) مُتْواریه: پنهان شونده(۷۸) حَبَّذا: خوشا، زهی(۷۹) مَشاعِر: حواسِّ پنجگانه(۸۰) مُخْبِر: خبر دهنده(۸۱) مُضْمَر: پوشیده، پنهانشده(۸۲) مُظهَر: آشکار(۸۳) قُباد: بزرگمرد(۸۴) تخییلی: ادم خیالاتی(۸۵) حمزهپَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.(۸۶) صَفع: پسگردنی(۸۷) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۸۸) قَوّادِ عاق: بیناموس نافرمان(۸۹) خِداع: حیلهگری(۹۰) سیلیباره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۹۱) ایذا: اذیت کردن(۹۲) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۹۳) نَقیص: عیبجویی(۹۴) حَبَّذا: خوشا(۹۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد