Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #981

10.04.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۸۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۳  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۱۲  مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsرو تُرُش کن که همه روتُرُشانند(۱) اینجاکور شو، تا نخوری از کفِ هر کور عصالنگ رو، چونکه در این کوی، همه لنگانندلَته(۲) بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پازعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌روییرویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفا(۳)آینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولاتا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآگردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چُنین چرخ، فریضه‌ست(۴) چُنین دایره رابازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۶) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۷) *چشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحَوْلَ وَ لا(۸)ما به دریوزهٔ(۹) حُسنِ تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخا(۱۰)ماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشتپیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَهامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گداغیرتت لب بِگَزید(۱۱) و به دلم گفت: «خموش»دلِ من تن زد(۱۲) و بنشست و بیفکند لِوا(۱۳)* قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»* قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.(۳) قَفا: پسِ گردن(۴) فریضه: امرِ واجب(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. (۹) دریوزه: گدایی(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت(۱۲) تن زدن: خاموش شدن(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsزعفران بر رُخِ خود مال، اگر مَه‌روییرویِ خوب ار بنمایی، بخوری زخمِ قَفاآینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولاحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۷۹Poem(Qazal)#379, Divan e Hafezعبوسِ زهد به وجهِ خُمار ننشیند مریدِ خرقهٔ دُردی‌کشانِ خوش‌خویَممولوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1093مکرهایِ جبریانم بسته کرد  تیغِ چوبینْشان تَنَم را خسته کرد(۱۴) زین سپس من نشنوم آن دَمْدَمه(۱۵) بانگِ دیوان است و غولان، آن همه‌‌ بَر دَران ای دل، تو ایشان را مَایست  پوستْشان بَرکَن، کِشان(۱۶) جز پوست نیست‌‌پوست، چِه بْوَد؟ گفته‌هایِ رنگْ‌رنگ  چون زِرِه(۱۷) بر آب، کِش نَبْوَد درنگ‌‌این سخن چون پوست و معنی، مغز دان  این سخن چون نقش و، معنی همچو جان‌‌ پوست باشد مغزِ بد را عیب‌پوش  مغزِ نیکو را ز غیرت، غیب‌پوش‌‌چون قلم از باد بُد، دفتر ز آب  هر چه بنویسی، فنا گردد شتاب‌ نقشِ آب است ار وفا جویی از آن  باز گردی، دست‌هایِ خود گَزان‌‌  باد در مردم، هوا و آرزوست  چون هوا بگذاشتی، پیغامِ هُوست‌‌(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب(۱۶) کِشان: که ایشان(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833دانه باشی، مرغکانت برچنندغنچه باشی، کودکانت برکَننددانه پنهان کن، بکلّی دام شوغنچه پنهان کن، گیاهِ بام شوهر که داد او، حُسنِ خود را در مَزاد(۱۸)صد قضایِ بَد، سویِ او رُو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رَشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مَشک‌هادشمنان، او را ز غیرت می‌دَرنددوستان هم، روزگارش می‌بَرند(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۹) و سَنی(۲۰)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت، صفاهایِ دل است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501کارْ پنهان کُن تو از چشمانِ خَودتـا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsهنرِ خویش بپوشم ز همه، تا نخرندمبه دو صد عیب بِلَنگم، که خَرَد جز تو امیرم؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shamsچراغَست این دلِ بیدار به زیرِ دامنش می‌داراز این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر داردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من رُوفتم از نیک و بدخانه‌ام پُرَّست از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۲۱) دستتُرک و هندو در من آن بیند که هست(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsهر جا که بینی شاهدی(۲۲)، چون آینه پیشش نشینهر جا که بینی ناخوشی، آیینه درکش در نَمَد(۲۳)(۲۲) شاهد: زیبارو(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۴)(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۶)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۶) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsتا که هشیاری و باخویش، مُدارا می‌کُنچونکه سرمست شدی، هر چه که بادا، باداساغری چند بخور از کفِ ساقیِّ وصالچونکه بر کار شدی، برجِه و در رقص درآگردِ آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چُنین چرخ، فریضه‌ست چُنین دایره رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مردِ عاشق، بویِ عشق از دهانَش می‌‌جهد در کویِ عشق‌‌ گر بگوید فقه، فقر آید همه بویِ فقر آید از آن خوش‌دَمْدَمه‌‌ور بگوید کُفر، دارد بویِ دین ور به شک گوید، شکش گردد یقین‌‌مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608کار آن کار است، ای مشتاقِ مستکاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsکاهل و ناداشت(۲۷) بُدَم کار درآورد مراطوطیِ اندیشهٔ او همچو شِکَر خَورد مرا(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181یک زمان کار است بگزار(۲۸) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وارَهان(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207فکر، آن باشد که بگشاید رَهیراه، آن باشد که پیش آید شَهیشاه آن باشد که از خود شَه بُوَدنه به مخزن‌ها و لشکر شَه شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کاو کشاند ابرِ سَعد(۲۹)چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرکبِ همّت سوی اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۳Poem(Qazal)#193, Divan e Hafezعاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۹۳Poem(Qazal)#493, Divan e Hafezدر دایرهٔ قسمت ما نقطهٔ تسلیمیملطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsبازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای مَه و مَه‌پارهٔ ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهرکه مُرده گشت، او دارد رَشَد(۳۰)چون زِ زنده مُرده بیرون می‌کُنَدنَفْسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَدمُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۳۱) الصَّمَدزنده‌ای زین مُرده بیرون آورَد(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۱۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّت بدانکه عدم آمد امیدِ عابدانقرآن کريم، سورهٔ روم (۳۰)، آيهٔ ۱۹Quran, Ar-Room(#30), Line #19«یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ و یُخْرِجُ‌ الْمَيِتِ مِنَ الحَیِّ و یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَمُوتِها وَ کَذلِکَ تُخرِجُونْ.»«زنده را از مُرده بيرون می‌آورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند و این گونه (از قبرها) بیرون آورده می‌شوید.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsچشمِ بَد دور از آن رو که چو بِربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحَولَ وَ لاما به دریوزهٔ حُسنِ تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخِ پرنور بُوَد جود و سخامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #205گفت خادم را که در آخُر بروراست کُن بهرِ بهیمه(۳۲) کاه و جوگفت: لاحَوْل، این چه افزونْ گفتن است؟از قدیم این کارها کارِ من است‏(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsماه بشنود دعایِ من و کف‌ها برداشتپیشِ ماهِ تو و می‌گفت: مرا نیز، مَهامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی مُنَجِّم گفت: دیدم طالعی داری تو سَعد(۳۳)گفتمش: آری ولیک از ماهِ روزافزونِ خویشمَه که باشد با مَهِ ما؟ کز جمال و طالعشنَحسِ اکبر، سَعدِ اکبر گشت بر گردونِ خویش(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsغیرتت لب بِگَزید و به دلم گفت: «خموش»دلِ من تن زد و بنشست و بیفکند لِوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1534میلِ مجنون پیشِ آن لیلی روانمیلِ ناقه(۳۴) پس، پیِ کُرّه دوانیک دَم ار مجنون ز خود غافل بُدیناقه گردیدیّ و واپس آمدی(۳۴) ناقه: شترِ ماده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsآینه زیرِ بغل زن، چو ببینی زشتیورنه بدنام کُنی آینه را، ای مولامَه و خورشید و فلک‌ها و معانیّ و عقولسویِ ما محتشمان‌اند و به سویِ تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3065, Divan e Shamsجهان چو آینه پرنقشِ توست، اما کو  به رویِ خوبِ تو بی‌آینه تماشایی؟مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #93نقشِ جانِ خویش می‏‌جُستم بسیهیچ می‏‌ننمود نقشم از کسی‏گفتم آخر آینه از بهرِ چیست؟تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟آینهٔ‏ آهن برای پوستهاستآینهٔ‏ سیمایِ جان، سنگی‌بهاست‏ آینهٔ‏ جان نیست اِلّـا رویِ یار رویِ آن یاری که باشد ز آن دیارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات، دانی چرا غمّاز نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #72آینهٔ دل، چون شود صافی و پاک  نقش‌ها بینی بُرون از آب و خاک‏«رجوع به قصّه رنجور»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321 بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو  با طبیبِ آگهِ سَتّارخو  نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال  که امیدِ صحّتِ او بُد مُحال گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن  تا رود از جسمت این رنجِ کهنهرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر  تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان  هرچه خواهد دل، درآرَش در میان این چنین رنجور را، گفت ای عمو  حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰Quran, Fussilat(#41), Line #40«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم  من تماشایِ لبِ جو می‌روم  بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب  تا که صحّت را بیابد فتحِ باب  بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود  دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۳۵)  کرد او را آرزوی سیلی‌ای بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۳۶)راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۳۷) دست کآرزو را، گر نرانم تا رَوَدآن طبیبم گفت کآن علّت شودسیلی‌اش اندر بَرَم در معرکهزآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلانخوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۳۸)گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۳۹)خواست صوفی تا دو سه مُشتش زندسَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اندوز خِداعِ(۴۰) دیو، سیلی‌باره‌اند(۴۱) جمله در ایذایِ(۴۲) بی‌جُرمان حریصدر قفایِ(۴۳) همدگر جویان نَقیص(۴۴) (۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.(۳۷) صَفع: پس‌گردنی(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۴۰) خِداع: حیله‌گری(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۴۲) ایذا: اذیت کردن(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم  لیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام  کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام  حَبَّذا(۴۵) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۴۶) که نگه دارند تن را از فَساد (۴۵) حَبَّذا:‌ خوشا(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1339 ای زننده بی‌گناهان را قفا  در قفایِ خود نمی‌بینی جزا؟  ای هوا را طبِّ خود پنداشته  بر ضعیفان صَفْع(۴۷) را بگماشته   بر تو خندید آنکه گفتت: این دَواست  اوست کآدَم را به گندم رهنماست که خورید این دانه ای دو مُسْتَعین  بهرِ دارو، تا تَکُوناٰ خالِدین «شیطان گفت ای دو یاری طلب (آدم و حوّا) به عنوان دوا از دانهٔ گندم بخورید تا جاودانه مانید.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»اوش لغزانید و او را زد قفا  آن قفا واگشت و، گشت این را جزا  اوش لغزانید سخت اندر زَلَق(۴۸) لیک پشت و دستگیرش بود حقکوه بود آدم، اگر پُر مار شد  کانِ تِریاق(۴۹) است و بی‌اِضرار شد تو که تِریاقی نداری ذرّه‌ای  از خلاصِ خود چرایی غرّه‌ای؟ آن توکُّل کو خلیلانه تو را  و آن کرامت چون کلیمت از کجا؟  تا نبرّد تیغت اسمٰعیل را  تا کُنی شَهْراه(۵۰)، قعرِ نیل را  گر سعیدی از مَناره اوفتید  بادش اندر جامه افتاد و رهید چون یقینت نیست آن بخت، ای حسن  تو چرا بر باد دادی خویشتن؟   زین مَناره صد هزاران همچو عاد  درفتادند و سَر و سِر باد داد  سرنگون افتادگان را زین مَنار  می‌نگر تو صد هزار اندر هزار  تو رَسَن ‌بازی نمی‌دانی یقین  شُکرِ پاها گُوی و می‌رُو بر زمین  پَر مساز از کاغذ و از کُه مَپَر  که در آن سودا بسی رفته‌ست سَر (۴۷) صَفْع: سیلی(۴۸) زَلَق: لغزیدن(۴۹) تِریاق: پادزهر(۵۰) شَهْراه: شاهراه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1378فعل آتش را نمی‌دانی تو، بَرْد(۵۱)گِردِ آتش با چنین دانش مگردعلم دیگ و آتش ار نبود تو رااز شَرَر نه دیگ مانَد، نه اَبا(۵۲)آب، حاضر باید و فرهنگ نیزتا پزد آن دیگ سالم در اَزیز(۵۳)(۵۱) بَرْد: دورباش(۵۲) اَبا: آش(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گرچه آن صوفی پُر آتش شد ز خشملیک او بر عاقبت انداخت چشم اوّلِ صف بر کسی مانَد به کامکو نگیرد دانه، بیند بندِ دام حَبَّذا(۵۴) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۵۵)که نگه دارند تن را از فَسادآن ز پایان‌دیدِ احمد بود کودید دوزخ را همینجا مو به مو دید عرش و کرسی و جَنّات راتا درید او پَردهٔ غَفْلات(۵۶) را گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم ز اوّل بند و پایان را نگرتا عدم‌ها ار ببینی جمله هستهست‌ها را بنگری محسوس، پست این ببین باری که هر کِش عقل هستروز و شب در جستجویِ نیست است در گدایی طالبِ جودی که نیستبَر دکانها طالبِ سودی که نیستدر مزارع طالبِ دخلی که نیست  در مَغارِس(۵۷) طالبِ نخلی که نیست  در مدارس طالبِ علمی که نیست  در صَوامِع(۵۸) طالبِ حِلْمی که نیست   هست‌ها را سویِ پس افگنده‌اند  نیست‌ها را طالب‌اند و بنده‌اند زآنکه کان و مَخْزنِ صُنعِ خدا  نیست غیرِ نیستی در اِنجلا(۵۹)  پیش ازین رَمزی بگُفتستیم از این  این و آن را تو یکی بین، دو مَبین  گفته شد که هر صِناعت‌گر(۶۰) که رُست(۶۱)  در صِناعت جایگاهِ نیست جُست جُست بَنّا موضعی ناساخته  گشته ویران، سقفها انداخته   جُست سَقّا کوزه‌ای کِش آب نیست  وآن دُروگر(۶۲)، خانه‌ای کِش باب نیست وقتِ صید اندر عدم بُد حمله‌شان  از عدم آنگه گریزان جمله‌شان چون امیدت لاست، زو پرهیز چیست؟  با انیسِ طَمْعِ خود اِستیز چیست؟  چون انیسِ طَمْعِ تو آن نیستی است  از فنا و نیست، این پرهیز چیست؟  گر انیسِ «لاٰ» نه‌یی، ای جان به سِر  در کمینِ «لاٰ» چرایی منتظر؟  زآنکه داری، جمله دل برکنده‌ای  شَستِ دل در بحرِ «لاٰ» افکنده‌ای پس گریز از چیست زین بحرِ مراد؟  که به شستت(۶۳) صد هزاران صید داد  از چه نامِ برگ را کردی تو مرگ؟  جادویی بین که نمودت مرگ برگ هر دو چشمت بست سِحرِ صَنعتش  تا که جان را در چَهْ آمد رغبتش  در خیالِ او ز مکرِ کردگار  جمله صحرا فوقِ چَهْ زهر است و مار   لاٰجَرَم چَهْ را پناهی ساخت‌ست  تا که مرگ او را به چاه انداخته‌ست آنچه گفتم از غلطهات، ای عزیز  هم برین بشنو دَمِ عطّار نیز (۵۴) حَبَّذا:‌ خوشا(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری(۵۸) صَوامع: جمع صومعه(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری-------------------------مجموع لغات:(۱) روتُرُش: عبوس، اخمو(۲) لَته: پارچهٔ کهنه، ژنده. لَته بر پای پیچیدن: خود را پای‌ شکسته وانمود کردن.(۳) قَفا: پسِ گردن(۴) فریضه: امرِ واجب(۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۸) لاحَوْلَ وَ لا: لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بالله: هیچ نیرو و قدرت (یا جنبشی) نیست مگر به ارادهٔ خداوند. این ذکر معمولاً در مقام بیم و هراس و حیرت گفته می‌شود. (۹) دریوزه: گدایی(۱۰) جود و سخا: بخشش و کَرَم(۱۱) لب گزیدن: اظهار غضب، دعوت کردن به سکوت(۱۲) تن زدن: خاموش شدن(۱۳) لِوا: مخفّفِ لِواء به معنی پرچم، بیرق. «افکندنِ لِوا» کنایه از تسلیم شدن و سازگاری کردن است.(۱۴) خسته کرد: زخمی نمود، مجروح کرد(۱۵) دَمْدَمه: مکر و فریب(۱۶) کِشان: که ایشان(۱۷) زِرِه: در اینجا مراد حلقه‌ها و دوایری که بر سطح آب نمایان می‌شود.(۱۸) مَزاد: به معنی مزایده و به معرض فروش نهادن است.(۱۹) حَبر: دانشمند، دانا(۲۰) سَنی: رفیع، بلندمرتبه(۲۱) مَصْقُول: صیقل‌یافته(۲۲) شاهد: زیبارو(۲۳) آیینه در نمد کشیدن: منظور روی تافتن و چشم بر هم نهادن است.(۲۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۶) حَدید: آهن(۲۷) ناداشت: بی ‌همه‌ چیز، آنکه هیچ صفت خوب ندارد، بی‌شرم، بی‌اعتقاد(۲۸) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن(۲۹) سَعد: خجسته، مبارک؛ مقابلِ نحس(۳۰) رَشَد: به راه راست رفتن(۳۱) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون‌آورندهٔ زنده(۳۲) بهیمه: حیوانِ چهارپا(۳۳) سَعد: خجسته، مبارک(۳۴) ناقه: شترِ ماده(۳۵) تخییلی: آدم خیالاتی(۳۶) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکم‌باره است.(۳۷) صَفع: پس‌گردنی(۳۸) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.(۳۹) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان(۴۰) خِداع: حیله‌گری(۴۱) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.(۴۲) ایذا: اذیت کردن(۴۳) قفا: پشت گردن، پسِ سر(۴۴) نَقیص: عیب‌جویی(۴۵) حَبَّذا:‌ خوشا(۴۶) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۴۷) صَفْع: سیلی(۴۸) زَلَق: لغزیدن(۴۹) تِریاق: پادزهر(۵۰) شَهْراه: شاهراه(۵۱) بَرْد: دورباش(۵۲) اَبا: آش(۵۳) اَزیز: به جوش آمدن دیگ(۵۴) حَبَّذا:‌ خوشا(۵۵) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد(۵۶) پَردهٔ غَفْلات: پردهٔ هم‌هویت‌شدگی‌ها، پردهٔ پندار(۵۷) مَغارِس: قلمستان و جای نهالکاری(۵۸) صَوامع: جمع صومعه(۵۹) اِنجلا: مخفّفِ اِنجلاء به معنی روشن و آشکار شدن(۶۰) صِناعت‌گر: صاحب حرفه و پیشه و هنر(۶۱) رُست: رویید، در اینجا به ظهور آمد.(۶۲) دُروگر: دُرودگر، نجّار(۶۳) شَست: قلاب ماهیگیری----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsرو ترش کن که همه روترشانند اینجاکور شو تا نخوری از کف هر کور عصالنگ رو چونکه در این کوی همه لنگانندلته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پازعفران بر رخ خود مال اگر مه‌روییروی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفاآینه زیر بغل زن چو ببینی زشتیورنه بدنام کنی آینه را ای مولاتا که هشیاری و باخویش مدارا می‌کنچونکه سرمست شدی هر چه که بادا باداساغری چند بخور از کف ساقی وصالچونکه بر کار شدی برجه و در رقص درآگرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره رابازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسلم الله علیک ای مه و مه‌پاره ماسلم الله علیک ای همه ایام تو خوشسلم الله علیک ای دم یحیی الـموتیچشم بد دور از آن رو که چو بربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحول و لاما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخ پرنور بود جود و سخاماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشتپیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مهامه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقولسوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گداغیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموشدل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا* قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»* قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsزعفران بر رخ خود مال اگر مه‌روییروی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفاآینه زیر بغل زن چو ببینی زشتیورنه بدنام کنی آینه را ای مولاحافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۳۷۹Poem(Qazal)#379, Divan e Hafezعبوس زهد به وجه خمار ننشیند مرید خرقه دردی‌کشان خوش‌خویممولوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1093مکرهای جبریانم بسته کرد تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد زین سپس من نشنوم آن دمدمهبانگ دیوان است و غولان آن همه‌‌ بر دران ای دل تو ایشان را مایست پوستشان برکن کشان جز پوست نیست‌‌پوست چه بود گفته‌های رنگ‌رنگ چون زره بر آب کش نبود درنگ‌‌این سخن چون پوست و معنی مغز دان این سخن چون نقش و معنی همچو جان‌‌ پوست باشد مغز بد را عیب‌پوش مغز نیکو را ز غیرت غیب‌پوش‌‌چون قلم از باد بد دفتر ز آب هر چه بنویسی فنا گردد شتاب‌ نقش آب است ار وفا جویی از آن باز گردی دست‌های خود گزان‌‌  باد در مردم هوا و آرزوست چون هوا بگذاشتی پیغام هوست‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1833دانه باشی مرغکانت برچنندغنچه باشی کودکانت برکننددانه پنهان کن بکلی دام شوغنچه پنهان کن گیاه بام شوهر که داد او حسن خود را در مزادصد قضای بد سوی او رو نهادحیله‌ها و خشم‌ها و رشک‌هابر سرش ریزد چو آب از مشک‌هادشمنان او را ز غیرت می‌درنددوستان هم روزگارش می‌برندمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعر چه بگزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت صفاهای دل است‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501کار پنهان کن تو از چشمان خودتـا بود کارت سلیم از چشم بدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1612, Divan e Shamsهنر خویش بپوشم ز همه تا نخرندمبه دو صد عیب بلنگم که خرد جز تو امیرممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #563, Divan e Shamsچراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌داراز این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر داردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804خانه را من روفتم از نیک و بدخانه‌ام پرست از عشق احدهرچه بینم اندر او غیر خداآن من نبود بود عکس گدامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت من آیینه‌ام مصقول دستترک و هندو در من آن بیند که هستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shamsهر جا که بینی شاهدی چون آینه پیشش نشینهر جا که بینی ناخوشی آیینه درکش در نمدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsتا که هشیاری و باخویش مدارا می‌کنچونکه سرمست شدی هر چه که بادا باداساغری چند بخور از کف ساقی وصالچونکه بر کار شدی برجه و در رقص درآگرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخیاین چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2880 هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق از دهانش می‌‌جهد در کوی عشق‌‌ گر بگوید فقه فقر آید همه بوی فقر آید از آن خوش‌دمدمه‌‌ور بگوید کفر دارد بوی دین ور به شک گوید شکش گردد یقین‌‌مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608کار آن کار است ای مشتاق مستکاندر آن کار ار رسد مرگت خوش استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #43, Divan e Shamsکاهل و ناداشت بدم کار درآورد مراطوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181یک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وارهانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3207فکر آن باشد که بگشاید رهیراه آن باشد که پیش آید شهیشاه آن باشد که از خود شه بودنه به مخزن‌ها و لشکر شه شودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3784تشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کاو کشاند ابر سعدچشم او مانده‌ست در جوی روانبی‌خبر از ذوق آب آسمانمرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب‌های جهانحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۹۳Poem(Qazal)#193, Divan e Hafezعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۹۳Poem(Qazal)#493, Divan e Hafezدر دایره قسمت ما نقطه تسلیمیملطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرماییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsبازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسلم الله علیک ای مه و مه‌پاره ماسلم الله علیک ای همه ایام تو خوشسلم الله علیک ای دم یحیی الـموتیقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #172«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهرکه مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج‌الحی الصمدزنده‌ای زین مرده بیرون آوردمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۱۰۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1019یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانقرآن کريم، سورهٔ روم (۳۰)، آيهٔ ۱۹Quran, Ar-Room(#30), Line #19«یُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ و یُخْرِجُ‌ الْمَيِتِ مِنَ الحَیِّ و یُحْیِی الْاَرْضَ بَعْدَمُوتِها وَ کَذلِکَ تُخرِجُونْ.»«زنده را از مُرده بيرون می‌آورد و مرده را از زنده، و زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند و این گونه (از قبرها) بیرون آورده می‌شوید.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsچشم بد دور از آن رو که چو بربود دلیهیچ سودش نکند چاره و لاحول و لاما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایمماه را از رخ پرنور بود جود و سخامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #205گفت خادم را که در آخر بروراست کن بهر بهیمه کاه و جوگفت لاحول این چه افزون گفتن استاز قدیم این کارها کار من است‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشتپیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مهامه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقولسوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1247, Divan e Shamsدی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعدگفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویشمه که باشد با مه ما کز جمال و طالعشنحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsغیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموشدل من تن زد و بنشست و بیفکند لوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1534میل مجنون پیش آن لیلی روانمیل ناقه پس پی کره دوانیک دم ار مجنون ز خود غافل بدیناقه گردیدی و واپس آمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsآینه زیر بغل زن چو ببینی زشتیورنه بدنام کنی آینه را ای مولامه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقولسوی ما محتشمان‌اند و به سوی تو گدامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3065, Divan e Shamsجهان چو آینه پرنقش توست اما کو  به روی خوب تو بی‌آینه تماشاییمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3201آینه هستی چه باشد نیستینیستی بر گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #93نقش جان خویش می‏‌جستم بسیهیچ می‏‌ننمود نقشم از کسی‏گفتم آخر آینه از بهر چیستتا بداند هر کسی کو چیست و کیستآینه آهن برای پوستهاستآینه سیمای جان سنگی‌بهاست‏ آینه جان نیست الـا روی یار روی آن یاری که باشد ز آن دیارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات دانی چرا غماز نیستزآنکه زنگار از رخش ممتاز نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #72آینه دل چون شود صافی و پاک  نقش‌ها بینی برون از آب و خاک‏رجوع به قصه رنجورمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321 بازگرد و قصه رنجور گو  با طبیب آگه ستارخو  نبض او بگرفت و واقف شد ز حال  که امید صحت او بد محال گفت هر چت دل بخواهد آن بکن  تا رود از جسمت این رنج کهنهرچه خواهد خاطر تو وامگیر  تا نگردد صبر و پرهیزت زحیر صبر و پرهیز این مرض را دان زیان  هرچه خواهد دل درآرش در میان این چنین رنجور را گفت ای عمو  حق تعالی اعملوا ما شئتمقرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰Quran, Fussilat(#41), Line #40«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»گفت رو هین خیر بادت جان عم  من تماشای لب جو می‌روم  بر مراد دل همی ‌گشت او بر آب  تا که صحت را بیابد فتح باب  بر لب جو صوفیی بنشسته بود  دست و رو می‌شست و پاکی می‌فزود او قفااش دید چون تخییلی‌ای کرد او را آرزوی سیلی‌ای بر قفای صوفی حمزه‌پرستراست می‌کرد از برای صفع دست کآرزو را گر نرانم تا رودآن طبیبم گفت کآن علت شودسیلی‌اش اندر برم در معرکهزآنکه لاتلقوا بایدی تهلکه قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»تهلکه‌ست این صبر و پرهیز ای فلانخوش بکوبش تن مزن چون دیگران چون زدش سیلی برآمد یک طراقگفت صوفی هی‌هی ای قواد عاقخواست صوفی تا دو سه مشتش زندسبلت و ریشش یکایک برکند خلق رنجور دق و بیچاره‌اندوز خداع دیو سیلی‌باره‌اند جمله در ایذای بی‌جرمان حریصدر قفای همدگر جویان نقیصمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گر چه آن صوفی پر آتش شد ز خشم  لیک او بر عاقبت انداخت چشم اول صف بر کسی ماند به کام  کو نگیرد دانه بیند بند دام  حبذا دو چشم پایان‌بین رادکه نگه دارند تن را از فساد مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1339 ای زننده بی‌گناهان را قفا  در قفای خود نمی‌بینی جزا  ای هوا را طب خود پنداشته  بر ضعیفان صفع را بگماشته   بر تو خندید آنکه گفتت این دواست  اوست کآدم را به گندم رهنماست که خورید این دانه ای دو مستعین  بهر دارو تا تکونا خالدین شیطان گفت ای دو یاری طلب آدم و حوا به عنوان دوا از دانه گندم بخورید تا جاودانه مانیدقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰Quran, Al-A’raaf(#7), Line #20«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»اوش لغزانید و او را زد قفا  آن قفا واگشت و گشت این را جزا  اوش لغزانید سخت اندر زلق لیک پشت و دستگیرش بود حقکوه بود آدم اگر پر مار شد  کان تریاق است و بی‌اضرار شد تو که تریاقی نداری ذره‌ای  از خلاص خود چرایی غره‌ای آن توکل کو خلیلانه تو را  و آن کرامت چون کلیمت از کجا  تا نبرد تیغت اسمعیل را  تا کنی شهراه قعر نیل را  گر سعیدی از مناره اوفتید  بادش اندر جامه افتاد و رهید چون یقینت نیست آن بخت ای حسن  تو چرا بر باد دادی خویشتن   زین مناره صد هزاران همچو عاد  درفتادند و سر و سر باد داد  سرنگون افتادگان را زین منار  می‌نگر تو صد هزار اندر هزار  تو رسن ‌بازی نمی‌دانی یقین  شکر پاها گوی و می‌رو بر زمین  پر مساز از کاغذ و از که مپر  که در آن سودا بسی رفته‌ست سر مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1378فعل آتش را نمی‌دانی تو بردگرد آتش با چنین دانش مگردعلم دیگ و آتش ار نبود تو رااز شرر نه دیگ ماند نه اباآب حاضر باید و فرهنگ نیزتا پزد آن دیگ سالم در ازیزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355گرچه آن صوفی پر آتش شد ز خشملیک او بر عاقبت انداخت چشم اول صف بر کسی ماند به کامکو نگیرد دانه بیند بند دام حبذا دو چشم پایان‌بین رادکه نگه دارند تن را از فسادآن ز پایان‌دید احمد بود کودید دوزخ را همینجا مو به مو دید عرش و کرسی و جنات راتا درید او پرده غفلات را گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم ز اول بند و پایان را نگرتا عدم‌ها ار ببینی جمله هستهست‌ها را بنگری محسوس پست این ببین باری که هر کش عقل هستروز و شب در جستجوی نیست است در گدایی طالب جودی که نیستبر دکانها طالب سودی که نیستدر مزارع طالب دخلی که نیست  در مغارس طالب نخلی که نیست  در مدارس طالب علمی که نیست  در صوامع طالب حلمی که نیست   هست‌ها را سوی پس افگنده‌اند  نیست‌ها را طالب‌اند و بنده‌اند زآنکه کان و مخزن صنع خدا  نیست غیر نیستی در انجلا پیش ازین رمزی بگفتستیم از این  این و آن را تو یکی بین دو مبین  گفته شد که هر صناعت‌گر که رست در صناعت جایگاه نیست جست جست بنا موضعی ناساخته  گشته ویران سقفها انداخته   جست سقا کوزه‌ای کش آب نیست  وآن دروگر خانه‌ای کش باب نیست وقت صید اندر عدم بد حمله‌شان  از عدم آنگه گریزان جمله‌شان چون امیدت لاست زو پرهیز چیستبا انیس طمع خود استیز چیست چون انیس طمع تو آن نیستی است  از فنا و نیست این پرهیز چیست  گر انیس لا نه‌یی ای جان به سر  در کمین لا چرایی منتظر  زآنکه داری جمله دل برکنده‌ای  شست دل در بحر لا افکنده‌ای پس گریز از چیست زین بحر مراد  که به شستت صد هزاران صید داد  از چه نام برگ را کردی تو مرگ  جادویی بین که نمودت مرگ برگ هر دو چشمت بست سحر صنعتش  تا که جان را در چه آمد رغبتش  در خیال او ز مکر کردگار  جمله صحرا فوق چه زهر است و مار   لاجرم چه را پناهی ساخت‌ست  تا که مرگ او را به چاه انداخته‌ست آنچه گفتم از غلطهات ای عزیز  هم برین بشنو دم عطار نیز 

More episodes from Ganj e Hozour Programs