Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #982

10.12.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۸۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۰  اکتبر  ۲۰۲۳ - ۱۹  مهر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۲ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۲ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ(۱) ما رابی ساغر(۲) و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامخمور(۳) و مست گردان، امروز چشمِ ما رارشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما راما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟*از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما راشمعِ طَراز(۴) گشتیم، گردن‌دراز(۵) گشتیمفَحل(۶) و فراخ کردی زین می گلویِ ما راای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَتاکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما راگر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجو(۷)هم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما راگر بحر می‌بریزی، ما سیر و پُر نگردیمزیرا نِگون نهادی در سَر کدویِ ما را(۸)مهمانِ دیگر آمد، دیگی دگر به کف کن(۹)کاین دیگ بس نیاید، یک کاسه‌شویِ(۱۰) ما رانک جوق جوقِ(۱۱) مستان، در می‌رسند بُستانمخمور چون نیاید، چون یافت بویِ ما را؟ترکِ هنر بگوید، دفتر همه بِشویَدگر بشنود عُطارِد(۱۲) این طَرِّقویِ(۱۳) ما راسیلی خورند چون دف، در عشق فخرجویانزخمه به چنگ آور، می‌زن سه‌تویِ(۱۴) ما رابس کن، که تلخ گردد دنیا بر اهلِ دنیاگر بشنوند ناگه، این گفت و گویِ ما را* حدیث«النّاسُ مَعادِنٌ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»«مردم، همچون معادن زر و سیم‌اند.»(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب(۳) مخمور: مست، خمارآلوده(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند(۷) واجو: بازجوی، بپرس(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن(۱۱) جوق جوق: دسته دسته(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما رابی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامخمور و مست گردان، امروز چشمِ ما رارشکِ بهشت گردان، امروز کویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰گر همی‌ خواهی سلامت از ضررچشم زَاوّل بند و پایان را نگرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹بازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۱۵)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۱۶) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۱۷)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۱۵«كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِيَةِ»«حقا، كه اگر بازنايستد موى پيش سرش را مى‌گيريم و مى‌كشيم.»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۷«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ ۖ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَٰلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»«خدا رؤياى پيامبرش را به صدق پيوست كه گفته بود: اگر خدا بخواهد، ايمن، گروهى سرتراشيده و گروهى موى كوتاه كرده، بى هيچ بيمى به مسجدالحرام داخل مى‌شويد. او چيزها مى‌دانست كه شما نمى‌دانستيد. و جز آن در همين نزديكى فتحى نصيب شما كرده بود.»(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی  تو چرا خود منّتِ باده ‌کَشی؟تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَتطَوقِ(۱۸) اَعْطَیناکَ آویزِ برتجوهرست انسان و، چرخ او را عَرَض  جمله فرع و پایه‌اند و او غرض  (۱۸) طَوق: گردنبند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای عَلیل(۱۹)قرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیهٔ ۱ «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ.»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۴۰جهد فرعونی، چو بی‌توفیق بودهرچه او می‌دوخت، آن تفتیق(۲۰) بود(۲۰) تَفتیق: شکافتن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷گر بروید، ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استافکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست  گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست‏  کار، آن دارد که حق افراشته است  آخر آن روید که اوّل کاشته است‏ هر چه کاری، از برایِ او بکار  چون اسیرِ دوستی ای دوستدارمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱ اوّل و آخِر تو‌یی ما در میان هیچ هیچی که نیاید در بیانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۵چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روان  بی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب راند  از مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیان  کِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌يیدر سبب، از جهل بر چفسیده‌‌يی(۲۱)با سبب‌ها از مُسبِّب غافلیسویِ این روپوش‌ها ز آن مایلیچون سبب‌ها رفت، بَر سَر می‌زنیربَّنا و ربَّناها می‌کُنیربّ می‌گوید: برو سویِ سببچون ز صُنعم(۲۲) یاد کردی؟ ای عجبگفت: زین پس من تو را بینم همهننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۳)گویدش: رُدُّوا لَعادُوا، کارِ توستای تو اندر توبه و میثاق، سُستقرآن كريم، سورهٔ انعام (۶)، آيهٔ ٢٨  « بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می‌داشتند بر آنان آشکار شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان‌اند دروغ زنان.»لیک من آن ننگرم، رحمت کنم  رحمتم پُرّست، بر رحمت تنمننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا  از کرم، این دَم چو می‌خوانی مرا (۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۵)زآنکه جَبّاران(۲۶) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۷)(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمن آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۲۸) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ‌الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ‌النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۷مدتی بر نذرِ خود بودش وفاتا درآمد امتحاناتِ قضازین سبب فرمود: استثنا کنید(۲۹)گر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر مَیلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آردشیرین‌تر و نادرتر زان شیوه‌ی پیشینشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۱در حدیث ‌آمد که ‌دل ‌همچون پَری‌ستدر بیابانی اسیرِ صرصری‌ست(۳۰)باد، پَر را هر طرف رانَد گِزافگَه چپ ‌و، گَه ‌راست با صد اختلافحدیث«إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»«این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»در حدیثِ دیگر این دل دان چنانکآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۳۱)حدیث«لَقَلْبُ الْـمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»«مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی‌هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»هر زمان دل را دگر رایی بُوَدآن نَه از وَی، لیک از جایی بُوَد(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۳۲) نو آید دوانهین مگو کین مانند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۳۲) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۳)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۳۴) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راه‌روآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۳۶) مشو(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲ قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۳۷)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------هلال پنداشتن آن شخص، خیال را در عهد عمر (رض)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۲ ماهِ روزه گشت در عهدِ عُمَر  بر سرِ کوهی دویدند آن نَفَر تا هِلالِ روزه را گیرند فال  آن یکی گفت: ای عُمَر، اینک هلال‏ چون عُمَر بر آسمان، مَه را ندید  گفت کاین مَه از خیالِ تو دمیدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۶در خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدیٰ عَدُوتو این پند و اندرز خوب را که در یکی از احادیثِ شریف آمده بشنو و به آن عمل کن. سرسخت‌ترین دشمن شما یا همان من‌ذهنی، در درون شماست.حدیث«اَعْدیٰ عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ.»«سرسخت‌ترين دشمنِ تو، نَفْسِ تو است كه در ميانِ دو پهلویت (درونت) جا دارد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱مصطفی فرمود: گر گویم به راستشرحِ آن دشمن که در جانِ شماستزَهره‌های پُردلان(۳۸) هم بَردَرَدنه رود ره، نه غمِ کاری خَورَد(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴خانه را من رُوفتم از نیک و بدخانه‌ام پُرَّست از عشقِ احدهرچه بینم اندر او غیرِ خداآنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳گرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟زان عَوانِ(۳۹) مُقتَضی(۴۰) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راه(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۵ور نه من بیناترم اَفلاک را  چُون نمی‏بینم هِلالِ پاک را؟ گفت: تر کُن دست بر ابرو بمال  آنگهان تو بر نگر سویِ هِلال‏ چون که او تر کرد ابرو، مَه ندید  گفت: ای شه، نیست مَه، شد ناپدیدگفت: آری، مویِ ابرو شد کمانسویِ تو افکند تیری از گُمان چونکه مویی کژ شد، او را راه زدتا به دعوی، لافِ دیدِ ماه زد مویِ کژ چون پردهٔ‏ گردون بُوَدچون همه اجزات کژ شد چون بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۳صبحِ کاذب صد هزاران کاروان داد بر بادِ هلاکت ای جوانمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵میلِ شهوت، کر کند دل را و کورتا نماید خر چو یوسف، نار نورای بسا سرمستِ نار و نارجوخویشتن را نورِ مطلق داند اوجز مگر بندهٔ خدا، یا جذبِ حقبا رهش آرَد، بگردانَد ورقتا بداند کآن خیالِ ناریه(۴۱)در طریقت نیست اِلّا عاریه(۴۲)(۴۱) نارِیه: آتشین(۴۲) عاریه: قرضی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۱ راست کُن اَجزات را از راستانسر مَکَش ای راست‌رو، زآن آستان هم ترازو را ترازو راست کردهم ترازو را ترازو کاست کرد هرکه با ناراستان هَمسَنگ(۴۳) شددر کمی افتاد و، عقلش دَنگ(۴۴) شد(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رو ذکر کنذکر آرَد فکر را در اِهتزاز(۴۵)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۴۶)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۳۷آب، ذکرِ حقّ و، زنبور این زمانهست یادِ آن فلانه وآن فلاندَم بخور در آبِ ذکر و صبر کنتا رَهی از فکر و وسواسِ کُهُنقرآن کریم، سورهٔ رعد (۱۳)، آیهٔ ۲۸«… أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.»«… آگاه باشيد كه دل‌ها به ياد خدا آرامش مى‌يابد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رو آرَد به منمن کنم او را ازین جان محتشمجان که من بخشم، ببیند بخششمجانِ نامحرم نبیند رویِ دوستجز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باشخاک بر دلداریِ اَغیار پاشبرو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»بر سرِ اَغیار چون شمشیر باش هین مکُن روباه‌بازی، شیر باش‏ تا ز غیرت از تو یاران نَسْکُلند(۴۷)  زآنکه آن خاران، عدوِّ این گُلَند آتش اندر زن به گُرگان چون سپند  زآنکه آن گُرگان، عدوِّ یوسفند(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیبُ‌الْمَنُون(۴۸)(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۸ جانِ بابا گویدت ابلیس هین  تا به دَمْ بفْریبدت دیوِ لعین‏ این چنین تَلْبیس(۴۹) با بابات کرد  آدمی را این سیه‌رُخ، مات کرد بر سرِ شِطرنج چُست(۵۰) است این غُراب(۵۱)  تو مَبین بازی به چشمِ نیم‌خوابقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَٰذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ»«پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود در نظرشان آشكار كند. و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مباد از فرشتگان يا جاويدانان شويد.»(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش(۵۰) چُست: چابک، چالاک(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: پروردگارا، ما به خود ستم کردیم. و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۲)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۵۲) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۴۵کوه بود آدم، اگر پُر مار شد  کانِ تِریاق(۵۳) است و بی‌اِضرار(۵۴) شد (۵۳) تِریاق: پادزهر‌(۵۴) اِضرار:‌ ضرر کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۵۵) اَعُوذَت(۵۶) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۵۷)، افغان وَز عُقَد(۵۸)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۵۹) اَلْمُستغاث(۶۰) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۵۵) قُلْ: بگو  (۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم  (۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۱زآنکه فرزین‌بندها(۶۱) داند بسی  که بگیرد در گلویت چون خسی‏ در گلو مانَد خسِ(۶۲) او، سال‌ها چیست آن خس؟ مِهرِ جاه و مال‌ها مال، خس باشد، چو هست ای بی‏ثَبات  در گلویت مانعِ آبِ حیات‏(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.(۶۲) خَس: خار و خاشاک------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۴ صورتی را چون به دل ره می‌دهنداز ندامت آخرش دَه می‌دهندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث«حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» «عشقِ تو به اشياء تو را كور و كر می‌کند.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲ کوری عشق‌ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می‌شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۶۳) عشق این باشد بگو(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۱۱گوهرِ باقی، درآ در دیده‌هاسنگ بِستان، باقیان را برشکنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و، خواه جاه و، خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت می‌زنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ستکه بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ستجز به اندازۀ ضرورت، زین مگیر تا نگردد غالب و، بر تو امیر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶گوش را بندد طَمَع از اِستماعچشم را بندد غَرَض(۶۴) از اِطّلاع همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خونکآن غذایِ اوست در اوطانِ(۶۵) دون(۶۶)از حدیثِ این جهان، محجوب کردغیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد(۶۴) غَرَض: قصد(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها(۶۶) دون:‌ پست و فرومایه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۷)(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷هرچه از وی شاد گردی در جهاناز فراقِ او بیندیش آن زمانزآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شدآخر از وی جَست و همچون باد شداز تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنهپیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِهْمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۵به جز از عشق مُجرَّد(۶۸)، به هر آن نقش که رفتمبِنَه‌اَرزید خوشی‌هاش، به تلخیِ ندامت(۶۹)(۶۸) مُجرَّد:‌ تنها، یکتا(۶۹) ندامت: پشیمانی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴٩۶چون نباشد قوّتی، پرهیز بِهدر فرارِ لا یُطاق(۷۰) آسان بِجِه(۷۱)(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲در «لااُحِبُّ الآفِلین»(۷۲)، پاکی ز صورت‌ها یقیندر دیده‌هایِ غیب‌بین، هر دَم ز تو تِمثال‌ها(۷۳)قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۷۶«فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»«چون شب او را فروگرفت، ستاره‌اى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶٧لعبِ معکوس(۷۴) است و فَرزین‌بندِ سخت حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٩۶هرکه را هست از هوس‌ها جانِ پاکزود بیند حضرت و ایوانِ پاکمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۵۱هین مبادا که هَوَسْتان ره زند  که فُتید اندر شَقاوت(۷۵) تا ابد (۷۵) شَقاوت: بدبختی------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۴۳هرکه خود را از هوا خو باز کردچشمِ خود را آشنایِ راز کردمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۵نفسِ شهوانی ز حق کَرَّست و کورمن به دل، کوریت می‌دیدم ز دورمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۱۲دان‌ که هر شهوت چو خَمْر است و چو بَنگپردهٔ هوش است و، عاقل زوست دَنگ(۷۶)(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۲تَرکِ شهوت‌ها و لذت‌ها، سَخاستهرکه در شهوت فرو‌شُد، بَرنخاستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳ شهوتِ ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۷۷)(۷۷) بُد: گزیر، فرار------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۴ گر بَرَد مالت عدُوّی(۷۸) پُرفنی  رَه‌زنی را بُرده باشد رَه‌زنی‏(۷۸) عدُوّ: دشمن------------حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۷۱در طریقت هر چه پیشِ سالِک آید خیرِ اوستدر صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳جانا قبول گردان این جست و جویِ ما رابنده و مُریدِ عشقیم، برگیر مویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۱۱جست و جویی از ورای جست‌و‌جومن نمی‌دانم، تو می‌دانی، بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳بی ساغر و پیاله دَردِه میی چو لالهتا گُل سُجود آرَد سیمایِ رویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۱۶ کارگاه و گنجِ حق در نیستی‌ست  غِرِّهٔ‌ هستی، چه ‌دانی ‌نیست چیست؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۹۰کارگاهِ صُنع حق چون نیستی استپس برونِ کارگه بی‏‌قیمتی استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۷۹) ای پسر(۷۹) فِرو مآ: نَایست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳ما کانِ زَرّ و سیمیم، دشمن کجاست زر را؟از ما رَسَد سعادت، یار و عَدویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۵۱مال، چون مارست و آن جاه اژدها سایهٔ مردان، زُمُرّد این دو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳شمعِ طَراز گشتیم، گردن‌دراز گشتیمفَحل و فراخ کردی زین می گلویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵وآنکه اندر وَهْم او ترکِ ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳ای آبِ زندگانی، ما را رُبود سیلَتاکنون حلال بادت، بشکن سبویِ ما رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴ دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۸۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون‌ است، نه موقوفِ علل(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------ مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۱۵آن سبویِ آب را در پیش داشت تخمِ خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌ گفت: این هَدْیه بدان سلطان بَرید سائلِ شه را ز حاجت وا خرید آبِ شیرین و سبویِ سبز و نَوْ(۸۱) ز آبِ بارانی که جمع آمد به گَوْ(۸۲)خنده می‌‌آمد نَقیبان را از آن لیک پذْرفتند آن را همچو جان‌‌ ز آنکه لطفِ شاهِ خوبِ با خبر کرده بود اندر همه ارکان اثر خویِ شاهان در رَعیَّت جا کند چرخِ اَخْضَر(۸۳)، خاک را خَضْرا(۸۴) کند (۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.(۸۲) گَوْ: گودال(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان(۸۴) خَضْرا: سبز------------  مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۴۸آن سبویِ آب، دانش‌هایِ ماست و آن خلیفه، دَجلهٔ‌‌ علمِ خداست‌‌ ما سبوها پُر به دَجلهٔ می‌‌بریم گرنه خر دانیم خود را، ما خریم‌‌ باری، اعرابی بدان معذور بود کو ز دَجْله، بیخبر بود و ز رود گر ز دَجْله با خبر بودی چو ما او نَبُردی آن سبو را جابجا بلکه از دَجْله اگر واقف بُدی آن سبو را بر سرِ سنگی زدی‌‌ قبول کردن خلیفه، هَدیه را و عطا فرمودن با کمالِ بی‌‌نیازی از آن هَدیه و از آن سبو مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۸۵۳چون خلیفه دید و احوالش شنید آن سبو را پُر ز زر کرد و مَزید آن عرب را داد از فاقه(۸۵) خلاص داد بخشش‌ها و خِلعت‌هایِ خاص‌‌ کین سبو پُر زر به دستِ او دهید چونکه واگردد سویِ دَجْله‌‌ش بَرید از رهِ خشک آمده‌ست و از سفر از رهِ آبش بُوَد نزدیکتر چون به کشتی درنشست و دَجْله دید سَجْده می‌‌کرد از حیا و می‌‌خمید کای عجب لطف، آن شهِ وَهّاب(۸۶) را وین عجب‌تر کو سِتَد آن آب راچون پذیرفت از من آن دریایِ جود این چنین نقدِ دَغَل(۸۷) را زود زود؟کلِّ عالَم را سبو دان ای پسر کو بُوَد از علم و خوبی تا به سر  قطره‌‌ای از دجلهٔ خوبیِّ اوست کآن نمی‌‌گنجد ز پُرّی زیرِ پوست‌‌گنجِ مخفی بُد، ز پُرّی چاک کرد خاک را تابان‌تر از افلاک کرد گنجِ مخفی بُد ز پُرّی جوش کرد خاک را سلطانِ اَطلَس‌پوش(۸۸) کرد ور بدیدی شاخی(۸۹) از دجلهٔ خدا آن سبو را او فنا کردی فنا(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳گر خویِ ما ندانی، از لطفِ باده واجوهم‌خویِ خویش کرده‌ست، آن باده خویِ ما رامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۴در چه کاری تو، و بهر چِت خرند؟  تو چه مرغیّ و، تو را با چه خورند؟ -------------------------مجموع لغات:(۱) برگرفتنِ موی: نشانهٔ بندگی و ارادت بوده است.(۲) ساغر: جام، پیالهٔ شراب(۳) مخمور: مست، خمارآلوده(۴) طَراز: شهری در شرق ایران قدیم که مردمش زیبا بوده‌اند. شمعِ طَراز: کنایه از خوب‌رو.(۵) گردن‌دراز: کنایه از سرافراز و افتخار کننده(۶) فَحل: نر، در اینجا: نیرومند(۷) واجو: بازجوی، بپرس(۸) کدو را وارونه نهادن: پیمانه را واژگون و معکوس گذاردن که هرگز در آن چیزی جمع نمی‌شود و پُر نمی‌گردد.(۹) به کف کن: به دست بگیر، تدارک ببین، مجازاً به جوش بیاور(۱۰) کاسه‌شوی: ظرف‌شوی، مجازاً دارای شغل حقیر، مجازاً شوینده ظرف ذهن(۱۱) جوق جوق: دسته دسته(۱۲) عُطارِد: خدای دبیری و کتابت در یونان باستان، در اینجا نمادِ عقلِ جزئی.(۱۳) طَرِّقوا: راه باز کنید، راه و روش قرار دهید.(۱۴) سه‌ تو: سه تا، سازِ تنبور که سه سیم دارد، در اینجا مطلقِ ساز.(۱۵) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۱۶) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۱۷) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۱۸) طَوق: گردنبند(۱۹) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۲۰) تَفتیق: شکافتن(۲۱) چفسیده‌‌يی: چسبیده‌ای(۲۲) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان(۲۳) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب(۲۴) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده‌اند، باز گردند.(۲۵) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۶) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۷) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۸) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۲۹) استثنا کنید: ان‌شاءالله بگویید، اگر خدا بخواهد بگویید.(۳۰) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند(۳۱) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل(۳۲) ضَیف: مهمان(۳۳) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۳۴) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۳۶) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۳۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۳۸) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت(۳۹) عَوان: داروغه، مأمور(۴۰) مُقتَضی: اقتضا کننده(۴۱) نارِیه: آتشین(۴۲) عاریه: قرضی(۴۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۴۴) دَنگ: احمق، بیهوش(۴۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جای خود(۴۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۴۷) سِکُلیدن: پاره کردن، بُریدن(۴۸) رَیبُ‌الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۹) تَلْبیس: نیرنگ ساختن، پنهان کردن حقیقت، پنهان کردن مکر خویش(۵۰) چُست: چابک، چالاک(۵۱) غُراب: کلاه سیاه، زاغ(۵۲) دَنی: فرومایه، پست(۵۳) تِریاق: پادزهر‌(۵۴) اِضرار:‌ ضرر کردن(۵۵) قُلْ: بگو  (۵۶) اَعُوذُ: پناه می‌برم  (۵۷) نَفّاثات: بسیار دمنده(۵۸) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها(۵۹) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۶۰) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند(۶۱) فرزین: مهره‌ای در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می‌گویند.(۶۲) خَس: خار و خاشاک(۶۳) مقتضا: لازمه، اقتضاشده(۶۴) غَرَض: قصد(۶۵) اوطانِ: وطن‌ها(۶۶) دون:‌ پست و فرومایه(۶۷) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۶۸) مُجرَّد:‌ تنها، یکتا(۶۹) ندامت: پشیمانی(۷۰) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن(۷۱) آسان بجه: به آسانی فرار کن(۷۲) لااُحِبُّ الآفِلین: اشاره به سخن حضرت ابراهیم(ع) که گفت «من غروب‌کنندگان را دوست ندارم»، اشاره به آیهٔ ۷۶، سورهٔ انعام(۶).(۷۳) تِمثال‌: تصویر، صورت، اشاره به تجلیّات حق(۷۴) لعبِ معکوس: بازیِ وارونه(۷۵) شَقاوت: بدبختی(۷۶) دَنگ: احمق، بی‌هوش(۷۷) بُد: گزیر، فرار(۷۸) عدُوّ: دشمن(۷۹) فِرو مآ: نَایست(۸۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۸۱) سبویِ سبز و نو: به عقیدهٔ عامّه، سفال سبز، آب را خنک نگه می‌دارد.(۸۲) گَوْ: گودال(۸۳) چرخِ اَخْضَر: کنایه از سپهر و آسمان(۸۴) خَضْرا: سبز(۸۵) فاقه: نیازمندی و تهیدستی(۸۶) وَهّاب: بسیار بخشنده(۸۷) نقدِ دَغَل: سکّهٔ تقلّبی(۸۸) اَطلَس‌پوش: پوشندهٔ اطلس(۸۹) شاخ: جویباری که از رودخانه یا نهری بزرگ منشعب می‌شود.

More episodes from Ganj e Hozour Programs