Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #986

11.15.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۸۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۱۴  نوامبر  ۲۰۲۳ - ۲۴  آبان ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۶ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُما(۱)آنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضا(۲)دل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطاجان مستِ کاس(۳) و تا اَبَدالدَّهر(۴) گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ ماتا ز آن نصیب، بخشد دستِ مسیحِ عشقمر مُرده را سعادت و بیمار را دوابرگِ تمام یابد از او باغِ عشرتیهم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ(۵) دوتا(۶)در رقص گشته تن ز نواهایِ تَن تَنَن(۷)جان خود خراب و مست در آن محو و آن فنازندان شده بهشت ز نای و ز نوشِ عشققاضیِّ عقل، مست در آن مَسنَدِ قضاسویِ مُدَرِّسِ خِرَد آیند در سؤالکاین فتنهٔ عظیم در اسلام شد چرا؟مُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟در عیدگاهِ(۸) وصل برآمد خطیبِ عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا(۹)از بحرِ لامکان، همه جان‌هایِ گوهریکرده نثار، گوهر و مرجانِ جان‌هاخاصانِ خاصّ و پَردگیانِ(۱۰) سرایِ عشقصف صف نشسته در هوسش بر درِ سراچون از شکافِ پرده بر ایشان نظر کندبس نعره‌هایِ عشق برآید که: مرحبامی‌خواست سینه‌اش که سَنایی(۱۱) دهد به چرخسینایِ سینه‌اش بِنگُنجید در سَماهر چار عُنصرند در این جوش، همچو دیگنی نار برقرار و نه خاک و نَم و هواگه خاک در لباسِ گیا رفت از هوسگه آب، خود هوا شد از بهرِ این وَلـااز راهِ روغْناس(۱۲) شده آب آتشیآتش شده ز عشق، هوا هم در این فضا*ارکان(۱۳) به خانه خانه بگشته چو بیذَقی(۱۴)از بهرِ عشقِ شاه، نه از لهو، چون شماای بی‌خبر برو که تو را آبِ روشنی‌ستتا وارَهد ز آب و گِلت، صَفوَتِ(۱۵) صفا(۱۶)زیرا که طالبِ صفتِ صَفوَت‌ است آبو آن نیست جز وصالِ تو با قُلزُمِ(۱۷) ضیا(۱۸)ز آدم اگر بگردی، او بی‌خدای نیستابلیس‌وار سنگ خوری از کفِ خداآری خدای نیست، و لیکن خدای رااین سنّتی‌ست رفته در اسرارِ کبریاچون پیشِ آدم از دل و جان و بدن کُنییک سجده‌ای به امرِ حق از صدقِ بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهرِ دلِ تو رامجموع(۱۹) چون نباشم در راه، پس ز منمجموع چون شوند رفیقانِ باوفا؟دیوارهایِ خانه چو مجموع شد به نظمآنگاه اهلِ خانه در او جمع شد دلاچون کیسه جمع نَبوَد، باشد دریده درزپس سیم، جمع چون شود از وی؟ یکی بیامجموع چون شَوَم؟ چو به تبریز شد مقیمشمس‌ُ الْحَقی که او شد سَرجمعِ(۲۰) هر عُلا(۲۱)* قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۰Quran, Yassen(#36), Line #80«الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»«آن خدايى كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى‌افروزيد.»(۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما(۲) مُرْتَضا: پسندیده، مورد رضایت(۳) کاس: کأس، جام(۴) اَبَدالدَّهر: همیشه، جاودان(۵) چَنگُل: چنگال(۶) دوتا: خمیده، چَنگُلِ دوتا: در اینجا منظور پژمردگان و مرده‌دلان است.(۷) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی(۸) عیدگاه: جایی که نماز عید در آنجا اقامه می‌شود.(۹) ثنا: مدح و ستایش(۱۰) پردگیان: پرده‌نشینان، پوشیدگان، اولیای مستور(۱۱) سَنا: نور، روشنایی(۱۲) روغْناس: روناس، گیاهی است که ریشهٔ سرخ دارد و از آن برای رنگرزی استفاده می‌کنند. در اینجا منظور مطلق درخت است.(۱۳) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه(۱۴) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج(۱۵) صَفوَت: خلوص، پاکی(۱۶) صفا: پاکی، روشنی(۱۷) قُلزُم: دریا(۱۸) ضیا: نور(۱۹) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن(۲۰) سَرجمع: خلاصه، گزیده، اصل(۲۱) عُلا: بلندی، بزرگی، شکوه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُماآنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضادل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطاجان مستِ کاس و تا اَبَدالدَّهر گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی، بی‌علّتی، بی‌خدمتیآید از دریا، مبارک ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاع(۲۲)منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۲۳)منصبِ تعلیم نو‌عِ شهو‌ت استهر خیالِ شهو‌تی در رَه بُت است(۲۲) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۲۳) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو گوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنْصِتُواتا زبانْ‌تان من شوم در گفت‌و‌گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک‌ است، خامُش، کم‌ خروشمن همی‌ کوشم پیِ تو، تو، مَکوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۴) نو آید دوانهین مگو کاین مانند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهان غَیب‌وَشدر دلت ضَیف است، او را دار خَوش(۲۴) ضَیف: مهمان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۲۵)تا به خانه او بیابد مر تو راورنه خِلْعَت(۲۶) را بَرَد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کس(۲۵) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۲۶) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1895 سهم(۲۷) آن مارِ سیاهِ زشتِ زَفت(۲۸)  چون بدید، آن دردها از وی برفت‏ گفت: خود تو جبرئیلِ رحمتی   یا خدائی که ولیِّ نعمتی‏ای مبارک‌ساعتی که دیدیَم   مُرده بودم، جانِ نُو بخشیدیَم‏تو مرا جویان، مثالِ مادران   من گُریزان از تو مانندِ خَران‏ خر گُریزد از خداوند از خری   صاحبش در پی ز نیکو‌گوهری‏نه از پیِ سود و زیان می‏جویَدَش   بلکه تا گُرگش نَدَرّد یا دَدَش‏(۲۹)ای خُنُک(۳۰) آن را که بیند رویِ تو   یا درافتد ناگهان در کویِ تو(۲۷) سهم: هیبت، ترس(۲۸) زَفت: بزرگ(۲۹) دَد: حیوان درّنده و وحشی(۳۰) خُنُک: خوشا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266کاله‌ای که هیچ خلقش ننگریداز خَلاقَت(۳۱) آن کریم آن را خریدهیچ قلبی(۳۲) پیشِ او مردود نیستزآن‌که قصدش از خریدن سود نیست(۳۱) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۳۲) قلب: تقلّبی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۳۳) بندی(۳۴) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»(۳۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۴) بندی: اسیر، به بند درآمده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #923طفل تا گیرا(۳۵) و تا پویا(۳۶) نبودمَرکَبش جز گردنِ بابا نبودچون فضولی گشت و دست و پا نموددر عَنا(۳۷) افتاد و در کور و کبود(۳۸)(۳۵) گیرا: گیرنده، قوی(۳۶) پویا: راه‌رونده، پوینده(۳۷) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی(۳۸) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3836 ناامیدی را خدا گردن زده‌ستچون گناه و معصیت طاعت شده‌ست‌‌قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»چون مبدّل می‌‌کند او سیّئات  طاعتی‌‌اش می‌‌کند رغمِ وُشات‌‌(۳۹)قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»(۳۹) وُشات‌‌: جمع واشی به معنی سخن‌چین، دروغگو؛ منکران، رغمِ وُشات‌‌ یعنی برخلاف میل مخالفان------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3004سَیِّئاتَم‌ شد همه طاعات، شُکرهَزْل شد فانیّ و جِدّ اثبات، شُکرسیّئاتم چون وسیلت شد به حقپس مَزَن بر سیّئاتم هیچ دَق‏(۴۰)(۴۰) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3838زین شود مرجومْ(۴۱) شیطانِ رجیم(۴۲)وز حسد او بِطْرَقَد(۴۳)، گردد دو نیم‌‌او بکوشد تا گناهی پرورد ز آن گُنه، ما را به چاهی آورد  چون ببیند کآن گُنه شد طاعتی گردد او را نامبارک‌ساعتی‌‌  اندر آ من در گشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را مر جَفاگر را چنین‌ها می‌‌دهم پیشِ پایِ چپ، چه‌سان سَر می‌‌نهم‌‌؟ پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنج‌ها و مُلک‌هایِ جاودان‌‌(۴۱) مرجوم: رانده شده، سنگسار شده، مطرود(۴۲) رَجیم: رانده شده، مطرود، ملعون(۴۳) بِطْرَقَد: بترکد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3799 حکایتِ صدرِ جهانِ بخارا که، هر سایلی که به زبان بخواستی، از صدقهٔ عامّ، بی‌دریغ او محروم شدی، و آن دانشمندِ درویش به فراموشی و فرطِ حرص و تعجیل، به زبان بخواست در مَوْکِب، صدرِ جهان از وی رو بگردانید، و او هر روز حیلهٔ نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر و گاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی، اِلیٰ آخِرِهِ در بخارا خویِ آن خواجیم اَجَل(۴۴)  بود با خواهندگان حُسنِ عمل  دادِ بسیار و عطایِ بی‌شمار  تا به شب بودی ز جودش زر نثار   زر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود  تا وجودش بود، می‌افشاند جود همچو خورشید و چو ماهِ پاکباز  آنچه گیرند از ضیا، بِدْهند باز خاک را زرْبخش که‌بْوَد؟ آفتاب  زر ازو در کان و، گنج اندر خراب  هر صباحی یک گُرُه را راتبه(۴۵) تا نمانَد اُمّتی زو خایبه(۴۶) مبتلایان را بُدی روزی عطا  روزِ دیگر بیوگان را آن سَخا   روزِ دیگر بر عَلَوْیانِ مُقِل(۴۷)  با فقیهانِ فقیرِ مُشْتَغِل  روزِ دیگر بر تُهی‌دستانِ عام  روزِ دیگر بر گرفتارانِ وام شرطِ او آن بود که کس با زبان  زر نخواهد هیچ، نگشاید لبان  لیک خامُش بر حوالیِّ رَهَش  ایستاده مُفْلِسان، دیوارْوَش  هر که کردی ناگهان با لب سؤال  زو نبردی زین گُنَه یک حبّه مال  مَنْ صَمَت مِنْکُم نَجٰا بُد یاسِه‌اش(۴۸)  خامُشان را بود کیسه و کاسه‌اش  حدیث    «مَنْ صَمَتَ نَجا»    «هر که خموشی گُزید رستگار شد»نادرا روزی یکی پیری بگفت  دِه زکاتم که منم با جوع جفت  منع کرد از پیر و پیرش جِد گرفت  مانده خلق از جدِّ پیر اندر شگفت گفت: بس بی‌شرم پیری، ای پدر  پیر گفت: از من توی بی‌شرم‌تر   کاین جهان خوردی و خواهی تو ز طَمْع  کآن جهان با این جهان گیری به جمع   خنده‌ش آمد، مال داد آن پیر را  پیر تنها بُرد آن توفیر(۴۹) را غیرِ آن پیر ایچ خواهنده ازو  نیم حَبّه زر ندید و، نه تَسو(۵۰)  نوبتِ روزِ فقیهان ناگهان  یک فقیه از حرص آمد در فغان  کرد زاری‌ها بسی، چاره نبود  گفت هر نوعی، نبودش هیچ سود روزِ دیگر با رُگُو(۵۱) پیچید پا  ناکِس(۵۲) اندر صفِّ قومِ مبتلا   تخته‌ها بر ساق بست از چپّ و راست  تا گُمان آید که او اِشکسته ‌پاست  دیدش و بشناختش، چیزی نداد  روزِ دیگر رو بپوشید از لُباد(۵۳) هم بدانستش ندادش آن عزیز  از گناه و جُرم گفتن، هیچ چیز  چونکه عاجز شد ز صد گونه مَکید(۵۴)  چون زنان او چادری بر سر کشید  در میانِ بیوگان رفت و نشست  سر فرو افکند و پنهان کرد دست  هم شناسیدش، ندادش صَدْقه‌ای  در دلش آمد ز حِرمان حُرقه‌ای(۵۵) رفت او پیشِ کَفَنْ‌خواهی، پگاه  که بپیچم در نمد، نِهْ پیشِ راه  هیچ مگشا لب، نشین و می‌نگر  تا کند صدرِ جهان اینجا گذر بو که بیند مُرده پندارد، به ظن  زر در اندازد پیِ وجهِ کفن  هر چه بدْهد، نیمِ آن بدْهم به تو  همچنان کرد آن فقیرِ صِلّه‌جو(۵۶)   در نمد پیچید و بر راهش نهاد  مَعبرِ(۵۷) صدر جهان آنجا فتادزر در اندازید بر رویِ نمد  دست بیرون کرد از تعجیلِ خود  تا نگیرد آن کفن‌خواه آن صِله(۵۸)   تا نهان نکْند ازو آن دَه ‌دله(۵۹) مُرده از زیرِ نمد بر کرد دست  سر بُرون آمد پیِ دستش ز پست گفت با صدرِ جهان چون بستدم؟  ای ببسته بر من ابوابِ کرم   گفت: لیکن، تا نُمردی ای عَنود  از جَنابِ(۶۰) من نَبُردی هیچ جود  سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ این بُوَد  کز پسِ مُردن، غنیمت‌ها رسد حدیث    «مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا»    «بمیرید پیش از آنکه بمیرید»غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگر  در نگیرد با خدای، ای حیله‌گر یک عنایت بِهْ ز صد گون اجتهاد  جهد را خوف است از صد گون فَساد    وآن عنایت هست موقوفِ مَمات  تجربه کردند این رَه را ثِقات(۶۱)  بلکه مرگش، بی‌عنایت نیز نیست  بی‌عنایت، هان و هان جایی مَایست  آن زُمُرُّد باشد این افعیِّ پیر  بی زُمُرُّد کی شود افعی ضَریر(۶۲)؟ (۴۴) خواجیم اَجَل: خواجهٔ مهین، سرورِ بزرگوار(۴۵) راتبه: وظیفه، مقرّری، عطیّه (۴۶) خایبه: نومید، ناکام(۴۷) مُقِل: درویش، فقیر(۴۸) یاسه‌: یاسا، قاعده، قانون(۴۹) توفیر: در اینجا به معنی عطیهٔ فراوان است. اما در اصل به معنی افزودن و اندوختن مال و حق کسی را تمام دادن است.(۵۰) تَسو: پول خُرد، پشیز(۵۱) رُگُو: جامهٔ کهنه و فرسوده (۵۲) ناکِس: سر فرود افکنده(۵۳) لُباد: جامهٔ پشمی یا نمدی (۵۴) مَکید: حیله و نیرنگ(۵۵) حُرقه‌: سوزش، گرمی و حرارت(۵۶) صِلّه‌جو: عطاخواه كسى كه چشم به عطا و انعام دیگران دارد.(۵۷) مَعبر: عبور، گذر، محلّ عبور(۵۸) صِله: عطا و بخشش(۵۹) دَه‌ دله: دو دل، دم دمی مزاج، غیر قابل اعتماد(۶۰) جَناب: آستانه، درگاه(۶۱) ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند(۶۲) ضَریر: کور------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #387گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی، نباشد هیچ غمچون عنایاتت بُوَد با ما مقیمکِی بُوَد بیمی از آن دزد لئیم(۶۳)(۶۳) لئیم: پست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1879بی‌‌عنایاتِ حق و خاصانِ حق گر مَلَک باشد، سیاهستش ورق‌‌مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَر لیک، کم خایش، که دارد صد خطر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آن‌چنانکه حق ز گوشت و استخوان  از شهان بابِ صغیری ساخت هان اهلِ دنیا سجدهٔ ایشان کنند  چونک سجدهٔ کبریا را دشمن‌اند ساخت سِرگین دانکی، مِحرابشان  نامِ آن محراب، میر و پهلوان مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۶۴)ز آنکه جَبّاران(۶۵) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز(۶۴) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۶۵) جَبّار: ستمگر، ظالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۶)(۶۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۶۷) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۶۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۹)  که بگویید از طریقِ انبساط (۶۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۰) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۷۰) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsمُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فصل داند از علومجانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۷۱)داند او خاصیّتِ هر جوهریدر بیانِ جوهرِ خود چون خَریکه همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوزخود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۷۲)این روا، و آن ناروا دانی، و لیک  تو روا یا ناروایی بین تو نیک قیمتِ هر کاله(۷۳) می‌دانی که چیست  قیمتِ خود را ندانی، احمقی‌ست  سعدها و نحس‌ها دانسته‌یی  ننگری تو سَعدی یا ناشُسته‌یی(۷۴)جانِ جمله علم‌ها این است، این  که بدانی من کی‌ام در یَوْمِ دین آن اصولِ دین بدانستی تو، لیک  بنگر اندر اصلِ خود، گر هست نیک از اُصولَیْنَت، اصولِ خویش بِهْ  که بدانی اصلِ خود، ای مردِ مِه(۷۵)(۷۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۷۲) عَجُوز: پیرزن(۷۳) کاله: کالا(۷۴) ناشُسته‌: ناپاک(۷۵) مردِ مِه: مردِ بزرگ، بزرگ‌مرد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsچون پیشِ آدم از دل و جان و بدن کُنییک سجده‌ای به امرِ حق از صدقِ بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهرِ دلِ تو رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266سویِ حق گر راستانه خَم شویوارَهی از اختران، مَحْرَم شویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد، سلامٌ عَلَیْکُماآنجا که شه نشیند و آن وقتِ مرتضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsبازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک(۷۶)، ای مَه و مَه‌پارهٔ(۷۷) ماسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای همه ایّامِ تو خوشسَلَّمَ اللهُ عَلَیْک، ای دَمِ یُحْیِی الْـمَوْتیٰ(۷۸)قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللهَ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»(۷۶) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۷۷) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷۸) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsدل ایستاده پیشش، بسته دو دستِ خویشتا دستِ شاه بخشد پایان، زر و عطامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصودِ ازل، تسلیمِ توستای مسلمان بایدت تسلیم جُستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsجان مستِ کاس و تا اَبَدالدَّهر گه گهیبر خوانِ جسم کاسه نهد دل، نصیبِ مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shamsخوش‌خبران غلامِ تو، رطلِ(۷۹) گران سلامِ توچون شنوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَر(۷۹) رطل: سطل------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shamsتو مرا مِی بِده و مست بخوابان و بِهِل(۸۰)چون رسد نوبتِ خدمت، نشوم هیچ خجِل(۸۰) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsاوّل بگیر آن جامِ مِهْ(۸۱)، بر کفّهٔ(۸۲) آن پیر نِهْچون مست گردد پیرِ دِه، رُو سویِ مستان، ساقیا(۸۱) مِه: بزرگ(۸۲) کفّه: كفِ دست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsتا ز آن نصیب، بخشد دستِ مسیحِ عشقمر مُرده را سعادت و بیمار را دوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی، دوا آنجا رَوَدهر کجا پستی است، آب آنجا دَوَدآبِ رحمت بایدت، رُو پست شووانگهان خور خمرِ رحمت، مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سَربر یکی رحمت فِرو مآ(۸۳) ای پسر(۸۳) فِرو مآ:‌ مَایست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsبرگِ تمام یابد از او باغِ عشرتیهم با نوا شود ز طرب، چَنگُلِ دوتامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378برگِ بی‌‏برگی، تو را چون برگ شدجانِ باقی یافتیّ و، مرگ شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsسویِ مُدَرِّسِ خِرَد آیند در سؤالکاین فتنهٔ عظیم در اسلام شد چرا؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدار؟که رختِ عمر ز که باز می‌برد طرّار(۸۴)؟(۸۴) طرّار: دزد------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsمُفتیِّ عقلِ کلّ به فَتویٰ دهد جوابکاین دم قیامت‌ است، روا کو و ناروا؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2310نامِ من در نامۀ پاکان نوشتدوزخی بودم ببخشیدم بهشتآه کردم، چون رَسَن(۸۵) شد آهِ منگشت آویزان رَسَن در چاهِ منآن رَسَن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زَفْت(۸۶) و فَربِه و گُلگُون شدم(۸۵) رَسَن: ریسمان، طناب(۸۶) زَفْت: بزرگ، ستبر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shamsاین باید و آن باید، از شرکِ خفی زایدآزاد بُوَد بنده، زین وسوسه چون سوسنآن باید کو آرَد، او جمله گُهَر باردیارَب که چه‌ها دارد آن ساقیِ شیرین‌فنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsدر عیدگاهِ وصل برآمد خطیبِ عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsتویی شاها و دیرینه، مقامِ(۸۷) توست این سینهنمی‌گویی کجا بودی؟ که جان بی‌تو نزار(۸۸) آمدشهم گوید در این دشتم، تو پنداری که گم گشتمنمی‌دانی که صبرِ من غلافِ ذوالفقار آمد(۸۷) مقام: محل اقامت(۸۸) نزار: ضعیف، ناتوان-------------------------مجموع لغات:(۱) سلامٌ عَلَیْکُما: سلام بر شما(۲) مُرْتَضا: پسندیده، مورد رضایت(۳) کاس: کأس، جام(۴) اَبَدالدَّهر: همیشه، جاودان(۵) چَنگُل: چنگال(۶) دوتا: خمیده، چَنگُلِ دوتا: در اینجا منظور پژمردگان و مرده‌دلان است.(۷) تَن تَنَن: صوتی است برای سنجش وزن موسیقایی(۸) عیدگاه: جایی که نماز عید در آنجا اقامه می‌شود.(۹) ثنا: مدح و ستایش(۱۰) پردگیان: پرده‌نشینان، پوشیدگان، اولیای مستور(۱۱) سَنا: نور، روشنایی(۱۲) روغْناس: روناس، گیاهی است که ریشهٔ سرخ دارد و از آن برای رنگرزی استفاده می‌کنند. در اینجا منظور مطلق درخت است.(۱۳) ارکان: جمعِ رُکن به معنی ستون و پایه(۱۴) بیذَق: مهرهٔ پیادهٔ شطرنج(۱۵) صَفوَت: خلوص، پاکی(۱۶) صفا: پاکی، روشنی(۱۷) قُلزُم: دریا(۱۸) ضیا: نور(۱۹) مجموع شدن: خاطر جمع شدن، آرامش و جمعیّتِ خاطر پیدا کردن(۲۰) سَرجمع: خلاصه، گزیده، اصل(۲۱) عُلا: بلندی، بزرگی، شکوه(۲۲) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۲۳) استماع: شنیدن، گوش دادن(۲۴) ضَیف: مهمان(۲۵) فَتیٰ: جوان‌مرد، جوان(۲۶) خِلْعَت: لباس یا پارچه‌ای که خانوادهٔ داماد به عروس یا خانوادهٔ او هدیه می‌دهند، مجازاً هدیه(۲۷) سهم: هیبت، ترس(۲۸) زَفت: بزرگ(۲۹) دَد: حیوان درّنده و وحشی(۳۰) خُنُک: خوشا(۳۱) خَلاقَت: کهنگی و فرسودگی(۳۲) قلب: تقلّبی(۳۳) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۳۴) بندی: اسیر، به بند درآمده(۳۵) گیرا: گیرنده، قوی(۳۶) پویا: راه‌رونده، پوینده(۳۷) عَنا: مخفّفِ عَناء، رنج، سختی(۳۸) کور و کبود: دیدِ من ذهنی و آسیب های ناشی از آن(۳۹) وُشات‌‌: جمع واشی به معنی سخن‌چین، دروغگو؛ منکران، رغمِ وُشات‌‌ یعنی برخلاف میل مخالفان(۴۰) دَق: کوفتن، طعنه زدن، نکوهش کردن(۴۱) مرجوم: رانده شده، سنگسار شده، مطرود(۴۲) رَجیم: رانده شده، مطرود، ملعون(۴۳) بِطْرَقَد: بترکد(۴۴) خواجیم اَجَل: خواجهٔ مهین، سرورِ بزرگوار(۴۵) راتبه: وظیفه، مقرّری، عطیّه (۴۶) خایبه: نومید، ناکام(۴۷) مُقِل: درویش، فقیر(۴۸) یاسه‌: یاسا، قاعده، قانون(۴۹) توفیر: در اینجا به معنی عطیهٔ فراوان است. اما در اصل به معنی افزودن و اندوختن مال و حق کسی را تمام دادن است.(۵۰) تَسو: پول خُرد، پشیز(۵۱) رُگُو: جامهٔ کهنه و فرسوده (۵۲) ناکِس: سر فرود افکنده(۵۳) لُباد: جامهٔ پشمی یا نمدی (۵۴) مَکید: حیله و نیرنگ(۵۵) حُرقه‌: سوزش، گرمی و حرارت(۵۶) صِلّه‌جو: عطاخواه كسى كه چشم به عطا و انعام دیگران دارد.(۵۷) مَعبر: عبور، گذر، محلّ عبور(۵۸) صِله: عطا و بخشش(۵۹) دَه‌ دله: دو دل، دم دمی مزاج، غیر قابل اعتماد(۶۰) جَناب: آستانه، درگاه(۶۱) ثِقات: كسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند(۶۲) ضَریر: کور(۶۳) لئیم: پست(۶۴) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده(۶۵) جَبّار: ستمگر، ظالم(۶۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۶۷) حَدید: آهن(۶۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۶۹) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۷۰) نَفَخْتُ: دمیدم(۷۱) ظَلوم: بسیار ستمگر(۷۲) عَجُوز: پیرزن(۷۳) کاله: کالا(۷۴) ناشُسته‌: ناپاک(۷۵) مردِ مِه: مردِ بزرگ، بزرگ‌مرد(۷۶) سَلَّمَ اللهُ عَلَیْک: سلام خدا بر تو باد. خدا بر تو درود فرستاد.(۷۷) مَه‌پاره: کنایه از زیبارو(۷۸) یُحْیِی الْـمَوْتیٰ: زنده می‌کند مردگان را، برگرفته از آياتِ قرآن كريم.(۷۹) رطل: سطل(۸۰) هِلیدن: گذاشتن، اجازه دادن(۸۱) مِه: بزرگ(۸۲) کفّه: كفِ دست(۸۳) فِرو مآ:‌ مَایست(۸۴) طرّار: دزد(۸۵) رَسَن: ریسمان، طناب(۸۶) زَفْت: بزرگ، ستبر(۸۷) مقام: محل اقامت(۸۸) نزار: ضعیف، ناتوان----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد سلام علیکماآنجا که شه نشیند و آن وقت مرتضادل ایستاده پیشش بسته دو دست خویشتا دست شاه بخشد پایان زر و عطاجان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهیبر خوان جسم کاسه نهد دل نصیب ماتا ز آن نصیب بخشد دست مسیح عشقمر مرده را سعادت و بیمار را دوابرگ تمام یابد از او باغ عشرتیهم با نوا شود ز طرب چنگل دوتادر رقص گشته تن ز نواهای تن تننجان خود خراب و مست در آن محو و آن فنازندان شده بهشت ز نای و ز نوش عشققاضی عقل مست در آن مسند قضاسوی مدرس خرد آیند در سوالکاین فتنه عظیم در اسلام شد چرامفتی عقل کل به فتوی دهد جوابکاین دم قیامت‌ است روا کو و ناروادر عیدگاه وصل برآمد خطیب عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنااز بحر لامکان همه جان‌های گوهریکرده نثار گوهر و مرجان جان‌هاخاصان خاص و پردگیان سرای عشقصف صف نشسته در هوسش بر در سراچون از شکاف پرده بر ایشان نظر کندبس نعره‌های عشق برآید که مرحبامی‌خواست سینه‌اش که سنایی دهد به چرخسینای سینه‌اش بنگنجید در سماهر چار عنصرند در این جوش همچو دیگنی نار برقرار و نه خاک و نم و هواگه خاک در لباس گیا رفت از هوسگه آب خود هوا شد از بهر این ولـااز راه روغناس شده آب آتشیآتش شده ز عشق هوا هم در این فضاارکان به خانه خانه بگشته چو بیذقیاز بهر عشق شاه نه از لهو چون شماای بی‌خبر برو که تو را آب روشنی‌ستتا وارهد ز آب و گلت صفوت صفازیرا که طالب صفت صفوت‌ است آبو آن نیست جز وصال تو با قلزم ضیاز آدم اگر بگردی او بی‌خدای نیستابلیس‌وار سنگ خوری از کف خداآری خدای نیست و لیکن خدای رااین سنتی‌ست رفته در اسرار کبریاچون پیش آدم از دل و جان و بدن کنییک سجده‌ای به امر حق از صدق بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهر دل تو رامجموع چون نباشم در راه، پس ز منمجموع چون شوند رفیقان باوفادیوارهای خانه چو مجموع شد به نظمآنگاه اهل خانه در او جمع شد دلاچون کیسه جمع نبود باشد دریده درزپس سیم جمع چون شود از وی یکی بیامجموع چون شوم چو به تبریز شد مقیمشمس‌ُ الحقی که او شد سرجمع هر علا* قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸۰Quran, Yassen(#36), Line #80«الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»«آن خدايى كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى‌افروزيد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد سلام علیکماآنجا که شه نشیند و آن وقت مرتضادل ایستاده پیشش بسته دو دست خویشتا دست شاه بخشد پایان زر و عطاجان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهیبر خوان جسم کاسه نهد دل نصیب مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی بی‌علتی بی‌خدمتیآید از دریا مبارک ساعتیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخن‌گو‌یی مجو‌یید ارتفاعمنتظر را به ز گفتن استماعمنصب تعلیم نو‌ع شهو‌ت استهر خیال شهو‌تی در ره بت استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان، نی جنس تو گوش‌ها را حق بفرمود انصتوا مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید انصتواتا زبان‌تان من شوم در گفت‌و‌گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #411صبح نزدیک‌ است خامش کم‌ خروشمن همی‌ کوشم پی تو تو مکوشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644هست مهمان‌خانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کاین مانند اندر گردنمکه هم‌اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیب‌وشدر دلت ضیف است او را دار خوشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ١۶۴٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643لیک حاضر باش در خود ای فتتا به خانه او بیابد مر تو راورنه خلعت را برد او بازپسکه نیابیدم به خانه‌ هیچ‌کسمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #583سوی حق گر راستانه خم شویوارهی از اختران محرم شویمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1895 سهم آن مار سیاه زشت زفت  چون بدید آن دردها از وی برفت‏ گفت خود تو جبرئیل رحمتی   یا خدائی که ولی نعمتی‏ای مبارک‌ساعتی که دیدیم   مرده بودم جان نو بخشیدیم‏تو مرا جویان مثال مادران   من گریزان از تو مانند خران‏ خر گریزد از خداوند از خری   صاحبش در پی ز نیکو‌گوهری‏نه از پی سود و زیان می‏جویدش   بلکه تا گرگش ندرد یا ددش‏ای خنک آن را که بیند روی تو   یا درافتد ناگهان در کوی تومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1266کاله‌ای که هیچ خلقش ننگریداز خلاقت آن کریم آن را خریدهیچ قلبی پیش او مردود نیستزآن‌که قصدش از خریدن سود نیستمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925جانهای خلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #923طفل تا گیرا و تا پویا نبودمرکبش جز گردن بابا نبودچون فضولی گشت و دست و پا نموددر عنا افتاد و در کور و کبودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3836 ناامیدی را خدا گردن زده‌ستچون گناه و معصیت طاعت شده‌ست‌‌قرآن کریم، سورهٔ زمر (۳۹)، آیهٔ ۵۳Quran, Az-Zumar(#39), Line #53«قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»«بگو: اى بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده‌ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد. زيرا خدا همه گناهان را مى‌آمرزد. اوست آمرزنده و مهربان.»چون مبدل می‌‌کند او سیئات طاعتی‌‌اش می‌‌کند رغم وشات‌‌قرآن کریم، سورهٔ فرقان (۲۵)، آیهٔ ۷۰Quran, Al-Furqaan(#25), Line #70«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»«مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكی‌ها بدل مى‌كند و خدا آمرزنده و مهربان است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٠۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3004سیئاتم‌ شد همه طاعات شکرهزل شد فانی و جد اثبات شکرسیئاتم چون وسیلت شد به حقپس مزن بر سیئاتم هیچ دق‏مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3838زین شود مرجوم شیطان رجیموز حسد او بطرقد گردد دو نیم‌‌او بکوشد تا گناهی پرورد ز آن گنه ما را به چاهی آورد  چون ببیند کآن گنه شد طاعتی گردد او را نامبارک‌ساعتی‌‌  اندر آ من در گشادم مر تو را تف زدی و تحفه دادم مر تو را مر جفاگر را چنین‌ها می‌‌دهم پیش پای چپ چه‌سان سر می‌‌نهم‌‌ پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنج‌ها و ملک‌های جاودان‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3799 حکایت صدر جهانِ بخارا که هر سایلی که به زبان بخواستی از صدقه عام بی‌دریغ او محروم شدی و آن دانشمند درویش به فراموشی و فرط حرص و تعجیل به زبان بخواست در موکب صدر جهان از وی رو بگردانید و او هر روز حیله نو ساختی و خود را گاه زن کردی زیر چادر و گاه نابینا کردی و چشم و روی خود بسته به فراستش بشناختی الی آخره در بخارا خوی آن خواجیم اجل  بود با خواهندگان حسن عمل  داد بسیار و عطای بی‌شمار  تا به شب بودی ز جودش زر نثار   زر به کاغذپاره‌ها پیچیده بود  تا وجودش بود می‌افشاند جود همچو خورشید و چو ماه پاکباز  آنچه گیرند از ضیا بدهند باز خاک را زربخش که‌بود آفتاب  زر ازو در کان و گنج اندر خراب  هر صباحی یک گره را راتبه تا نماند امتی زو خایبهمبتلایان را بدی روزی عطا  روز دیگر بیوگان را آن سخا   روز دیگر بر علویان مقل  با فقیهان فقیر مشتغل  روز دیگر بر تهی‌دستان عام  روز دیگر بر گرفتاران وام شرط او آن بود که کس با زبان  زر نخواهد هیچ نگشاید لبان  لیک خامش بر حوالی رهش  ایستاده مفلسان دیواروش  هر که کردی ناگهان با لب سؤال  زو نبردی زین گنه یک حبه مال  من صمت منکم نجا بد یاسه‌اش  خامشان را بود کیسه و کاسه‌اش  حدیث    «مَنْ صَمَتَ نَجا»    «هر که خموشی گُزید رستگار شد»نادرا روزی یکی پیری بگفت  ده زکاتم که منم با جوع جفت  منع کرد از پیر و پیرش جد گرفت  مانده خلق از جد پیر اندر شگفت گفت بس بی‌شرم پیری ای پدر  پیر گفت از من توی بی‌شرم‌تر   کاین جهان خوردی و خواهی تو ز طمع  کآن جهان با این جهان گیری به جمع   خنده‌ش آمد مال داد آن پیر را  پیر تنها برد آن توفیر را غیر آن پیر ایچ خواهنده ازو  نیم حبه زر ندید و نه تسو  نوبت روز فقیهان ناگهان  یک فقیه از حرص آمد در فغان  کرد زاری‌ها بسی چاره نبود  گفت هر نوعی نبودش هیچ سود روز دیگر با رگو پیچید پا  ناکس اندر صف قوم مبتلا   تخته‌ها بر ساق بست از چپ و راست  تا گمان آید که او اشکسته ‌پاست  دیدش و بشناختش چیزی نداد  روز دیگر رو بپوشید از لبادهم بدانستش ندادش آن عزیز  از گناه و جرم گفتن هیچ چیز  چونکه عاجز شد ز صد گونه مکید چون زنان او چادری بر سر کشید  در میان بیوگان رفت و نشست  سر فرو افکند و پنهان کرد دست  هم شناسیدش ندادش صدقه‌ای  در دلش آمد ز حرمان حرقه‌ایرفت او پیش کفن‌خواهی پگاه  که بپیچم در نمد نه پیش راه  هیچ مگشا لب نشین و می‌نگر  تا کند صدر جهان اینجا گذر بو که بیند مرده پندارد به ظن  زر در اندازد پی وجه کفن  هر چه بدهد نیم آن بدهم به تو  همچنان کرد آن فقیر صله‌جو   در نمد پیچید و بر راهش نهاد  معبر صدر جهان آنجا فتادزر در اندازید بر روی نمد  دست بیرون کرد از تعجیل خود  تا نگیرد آن کفن‌خواه آن صله تا نهان نکند ازو آن ده ‌دله مرده از زیر نمد بر کرد دست  سر برون آمد پی دستش ز پست گفت با صدر جهان چون بستدم ای ببسته بر من ابواب کرم   گفت لیکن تا نمردی ای عنود  از جناب من نبردی هیچ جود  سر موتوا قبل موت این بود  کز پس مردن غنیمت‌ها رسد حدیث    «مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا»    «بمیرید پیش از آنکه بمیرید»غیر مردن هیچ فرهنگی دگر  در نگیرد با خدای ای حیله‌گر یک عنایت به ز صد گون اجتهاد  جهد را خوف است از صد گون فساد    وآن عنایت هست موقوف ممات  تجربه کردند این ره را ثقات بلکه مرگش بی‌عنایت نیز نیست  بی‌عنایت هان و هان جایی مایست  آن زمرد باشد این افعی پیر  بی زمرد کی شود افعی ضریرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #387گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غمچون عنایاتت بود با ما مقیمکی بود بیمی از آن دزد لئیممولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۸۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1879بی‌‌عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق‌‌مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شکر لیک کم خایش که دارد صد خطر مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آن‌چنانکه حق ز گوشت و استخوان  از شهان باب صغیری ساخت هان اهل دنیا سجده ایشان کنند  چونک سجده کبریا را دشمن‌اند ساخت سرگین دانکی محرابشان  نام آن محراب میر و پهلوان مولوی، مثنوی، دفتر سوّم، بیت ۲۹۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2996ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرز آنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیازمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ است نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsمفتی عقل کل به فتوی دهد جوابکاین دم قیامت‌ است روا کو و ناروامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648صد هزاران فصل داند از علومجان خود را می‌نداند آن ظلومداند او خاصیت هر جوهریدر بیان جوهر خود چون خریکه همی‌دانم یجوز و لایجوزخود ندانی تو یجوزی یا عجوزاین روا و آن ناروا دانی و لیک  تو روا یا ناروایی بین تو نیک قیمت هر کاله می‌دانی که چیست  قیمت خود را ندانی احمقی‌ست  سعدها و نحس‌ها دانسته‌یی  ننگری تو سعدی یا ناشسته‌ییجان جمله علم‌ها این است این  که بدانی من کی‌ام در یوم دین آن اصول دین بدانستی تو لیک  بنگر اندر اصل خود گر هست نیک از اصولینت اصول خویش به  که بدانی اصل خود ای مرد مهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsچون پیش آدم از دل و جان و بدن کنییک سجده‌ای به امر حق از صدق بی‌ریاهر سو که تو بگردی از قبله بعد از آنکعبه بگردد آن سو بهر دل تو رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266سوی حق گر راستانه خم شویوارهی از اختران محرم شویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsهر روز بامداد سلام علیکماآنجا که شه نشیند و آن وقت مرتضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #169, Divan e Shamsبازگو آنچه بگفتی که فراموشم شدسلم الله علیک ای مه و مه‌پاره ماسلم الله علیک ای همه ایام تو خوشسلم الله علیک ای دم یحیی الـموتیقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۷۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ»«و پروردگار تو از پشت بنى‌آدم فرزندانشان را بيرون آورد. و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى‌دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى‌خبر بوديم.»قرآن کریم، سورهٔ شوریٰ (۴۲)، آیهٔ ۹Quran, Ash-Shura(#42), Line #9«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ ۖ فَاللهَ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«آيا جز خدا را به دوستى گرفتند؟ دوست حقيقى خداست. و اوست كه مردگان را زنده مى‌كند، و اوست كه بر هر كارى تواناست.»قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۶Quran, Al-Hajj(#22), Line #6«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْـمَوْتَىٰ وَأَنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»«و اينها دليل بر آن است كه خدا حق است، مردگان را زنده مى‌سازد و بر هر كارى تواناست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsدل ایستاده پیشش بسته دو دست خویشتا دست شاه بخشد پایان زر و عطامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4177لیک مقصود ازل تسلیم توستای مسلمان بایدت تسلیم جستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsجان مست کاس و تا ابدالدهر گه گهیبر خوان جسم کاسه نهد دل نصیب مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shamsخوش‌خبران غلام تو رطل گران سلام توچون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1345, Divan e Shamsتو مرا می بده و مست بخوابان و بهلچون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجلمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #9, Divan e Shamsاول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نهچون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsتا ز آن نصیب بخشد دست مسیح عشقمر مرده را سعادت و بیمار را دوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939هر کجا دردی دوا آنجا رودهر کجا پستی است آب آنجا دودآب رحمت بایدت رو پست شووانگهان خور خمر رحمت مست شورحمت اندر رحمت آمد تا به سربر یکی رحمت فرو مآ ای پسرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsبرگ تمام یابد از او باغ عشرتیهم با نوا شود ز طرب چنگل دوتامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1378برگ بی‌‏برگی تو را چون برگ شدجان باقی یافتی و مرگ شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsسوی مدرس خرد آیند در سوالکاین فتنه عظیم در اسلام شد چرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsچرا ز قافله یک کس نمی‌شود بیدارکه رخت عمر ز که باز می‌برد طرارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsمفتی عقل کل به فتوی دهد جوابکاین دم قیامت‌ است روا کو و ناروامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2310نام من در نامه پاکان نوشتدوزخی بودم ببخشیدم بهشتآه کردم، چون رسن شد آه منگشت آویزان رسن در چاه منآن رسن بگرفتم و بیرون شدمشاد و زفت و فربه و گلگون شدممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shamsاین باید و آن باید از شرک خفی زایدآزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسنآن باید کو آرد او جمله گهر باردیارب که چه‌ها دارد آن ساقی شیرین‌فنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsدر عیدگاه وصل برآمد خطیب عشق با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #202, Divan e Shamsتویی شاها و دیرینه مقام توست این سینهنمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمدشهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتمنمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد

More episodes from Ganj e Hozour Programs