Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #989

12.07.2023 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۸۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۶  دسامبر  ۲۰۲۳ - ۱۶  آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۹ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌هابِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌هاچُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماهز عقل و روح حکایت کنند قالب‌هاهزار گونه ادب، جان ز عشق آموزدکه آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌هامیانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَدکه بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکب‌هاخِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌هاخَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشیدکساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌ها(۱)به باغ رنجه مشو، در درونِ عاشق بیندمشق و غُوطه(۲) و گلزارها و نَیْرَب‌ها(۳)دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُورعُقول، خیره در آن چهره‌ها و غَبغَب‌هانه از نبیذِ(۴) لذیذش شکوفه‌ها(۵) و خُمارنه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۶) و تب‌هاز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اندبه عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌هاچه فخر باشد مَر عشق را ز مشتریان؟چه پشت(۷) باشد مَر شیر را ز ثَعْلَب‌ها(۸)؟فرازِ نخلِ جهان، پخته‌ای نمی‌یابمکه کُند شد همه دندانم از مُذَنَّب‌ها(۹)به پَرِّ عشق بپر در هوا و بر گردونچو آفتاب، مُنَزَّه ز جمله مَرْکَب‌هانه وحشتی دلِ عشّاق را چو مُفْرَدها(۱۰)نه خوفِ قطع و جُدایی‌ست چون مُرَکَّب‌هاعنایتش بگُزیده‌ست از پیِ جان‌هامُسَبِّبَش(۱۱) بخریده‌ست از مُسَبَّب‌ها(۱۲)وکیلِ عشق درآمد به صدرِ قاضیِ کاب(۱۳)که تا دلش بِرَمَد از قضا و از گَب‌ها(۱۴)زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیبهزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌هاگدایِ عشق شُمر هرچه در جهان طَرَبی‌ستکه عشق چون زَرِ کان است و آن مُذَهَّب‌ها(۱۵)سَلَبْتَ قَلْبِیَ یٰا عِشْقُ خُدْعَةً و دَهاًکَذَبْتُ حٰاشٰا لٰکِنْ مَلٰاحَةً وَ بَهٰا*اُریدُ ذِکْرَکَ یا عِشْقُ شاکِراً لٰکِنْوَ لِهْتُ فیکَ وَ شَوَّشْتَ فِکْرتی وَ نُها**به صد هزار لغت گر مَدیحِ عشق کنمفزون‌تر است جمالش ز جملهٔ دَب‌ها(۱۶)* ای عشق، دلِ مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی. دروغ گفتم، دور بادا، بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی.** می‌خواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم، ولی در تو حیرانم و اندیشه و خِرَدم را به آشوب کشیده‌ای.(۱) مَشْرَب‌: جای آب خوردن، آبشخور، چشم (۲) غُوطه: باغ‌های انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.(۳) نَیْرَب‌: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق(۴) نبیذ: شراب(۵) شکوفه‌: استفراغ (۶) دُمَّل: آبسه، زخم(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی (۸) ثَعْلَب‌: روباه(۹) مُذَنَّب‌: ستارهٔ دنباله‌دار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده(۱۱) مُسَبِّب: سبب‌ساز(۱۲) مُسَبَّب‌: سبب(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر(۱۴) گَب‌: گپ، گفتگو(۱۵) مُذَهَّب‌: زراندود(۱۶) دَب‌: مخفّفِ دَأب، راه و رسم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌هابِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌هاچُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماهز عقل و روح حکایت کنند قالب‌هاهزار گونه ادب، جان ز عشق آموزدکه آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادبنارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۱۷)(۱۷) حَطَب‏: هیزم------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359کی رسد مر بنده را که با خداآزمایش پیش آرد ز ابتلا؟بنده را کی زَهره باشد کز فُضولامتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟آن، خدا را می‌رسد کو امتحانپیش آرَد هر دَمی با بندگانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shamsنان‌پاره ز من بِستان، جان، پاره نخواهد شدآوارهٔ عشقِ ما آواره نخواهد شدآن را که منم خرقه، عریان نشود هرگزوآن را که منم چاره، بیچاره نخواهد شدآن را که منم منصب(۱۸)، معزول(۱۹) کجا گردد؟آن خاره که شد گوهر، او خاره نخواهد شدآن قبلهٔ مشتاقان ویران نشود هرگزوآن مُصحَفِ(۲۰) خاموشان سی‌پاره نخواهد شداز اشک شود ساقی این دیدهٔ من، لیکنبی‌نرگسِ مخمورش(۲۱) خمّاره نخواهد شدبیمار شود عاشق، اما بنمی‌میردماه ارچه که لاغر شد، استاره نخواهد شدخاموش کن و چندین، غمخواره مشُو آخرآن نَفْس که شد عاشق، امّاره(۲۲) نخواهد شد(۱۸) منصب: مقام، مرتبه، پایگاه(۱۹) معزول: عزل‌ شده(۲۰) مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است(۲۱) مخمور: مست(۲۲) امّاره: امر کننده به بدی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shamsشراب داد خدا مر مرا، تو را سِرکا(۲۳)چو قسمت است، چه جنگ است مر مرا و تو را؟شراب، آنِ گُل است و خُمار، حِصّهٔ(۲۴) خارشناسد او همه را و سزا دهد به سزاشِکَر ز بهرِ دلِ تو تُرُش نخواهد شدکه هست جا و مقامِ شِکَر، دلِ حلوا(۲۳) سِرکا: سرکه(۲۴) حِصّه: نصیب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کنزآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُنبسط دیدی، بسطِ خود را آب دِهچون برآید میوه، با اصحاب دِهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۲۵)که بگویید از طریقِ اِنبساط(۲۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734چونکه قَبضی(۲۶) آیدت ای راهروآن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۲۷) مشو(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۲۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شودشِکَّر ارزانَ‌ست، ارزان‌تر شوددر شِکَر غلطید ای حلواییانهم‌چو طوطی، کوریِ صفراییاننیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shamsچه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشدکه نگفت عُذر روزی که برو شِکَر ندارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shamsهرکآتشِ من دارد او خرقه ز من داردزخمی چو حسینستش، جامی چو حَسَن داردغم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهشزیرا رَسَنِ(۲۸) زلفش در دست رسن داردنَفْس ارچه که زاهد شد، او راست نخواهد شدگر راستیی خواهی آن سروِ چمن دارد(۲۸) رَسَن: ریسمان------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276یوسفِ حُسنیّ و، این عالَم چو چاهوین رَسَن صبرست بر امرِ الهیوسفا، آمد رَسَن، درزَن دو دستاز رَسَن غافل مشُو، بیگه شده‌ستحمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختندفضل و رحمت را به هم آمیختندتا ببینی عالَمِ جانِ جدیدعالَمِ بس آشکارا ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620 چو‌ن شکم پُر گشت و بر نعمت ز‌د‌‌ند و‌آن ضر‌و‌ر‌ت ر‌فت پس طاغی(۲۹) شدند  نَفْس، فر‌عو‌نی‌ست، هان سیر‌ش مَکُن تا نیآ‌‌ر‌د یاد از آن کفرِ کَهُنبی‌ تَفِ آتش نگر‌دد نَفْس، خو‌ب تا نشد آهن چو اخگر(۳۰)، هین مکوب بی‌مَجاعت(۳۱) نیست تن جُنبش‌کُنان آهنِ سَر‌د‌ی‌ست می‌کو‌بی بدآن گر بگر‌ید، و‌‌ر بنالد زا‌ر زار او نخو‌اهد شد مسلمان، هوش‌‌ دار(۲۹) طاغی: طغیان‌گر، سرکش(۳۰) اخگر: آتش(۳۱) مَجاعت: گرسنگی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703شهوتِ ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۳۲)تا که هیزم می‌نهی بر آتشیکِی بمیرد آتش از هیزم‌کَشی؟چونکه هیزم باز گیری، نار، مُردز آنکه، تَقْوی، آب، سویِ نار بُردکِی سیَه گردد به آتش رویِ خوب؟کو نَهد گُل‌گونه از تَقوَی القُلوب؟قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Hajj(#22), Line #32«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»(۳۲) بُد: گزیر------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد استمَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ستتو خلافش کُن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیّت در جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625او چو فرعو‌نست در قحط آنچنان پیشِ مو‌سی سَر نهد لا‌به‌‌کنان  چو‌نکه مُستغنی(۳۳) شد او، طاغی شو‌د خر چو بار انداخت اِسْکیزه ز‌ند(۳۴) پس فرامو‌شش شو‌د چون ر‌فت پیش کارِ او ز‌آن آه و زار‌ی‌هایِ خو‌یشسال‌ها مر‌دی که در شهر‌ی بُوَدیک زمان که چشم در خوابی رَوَد شهرِ دیگر بیند او پُر نیک و بد هیچ در یادش نیآ‌ید شهرِ خَو‌د که من آن‌جا بو‌ده‌ام این شهرِ نو نیست آنِ من، در‌‌ینجااَم گِر‌و بل چنان داند که خو‌د پیوسته او هم در‌ین شهر‌ش بُدست ‌اِبداع و خو چه عجب گر ر‌و‌ح، مو‌طن‌هایِ خو‌یش که بُدستش مَسکن و میلا‌د(۳۵)، پیش می‌نیآر‌د یاد، کاین دنیا چو خو‌اب می‌فر‌وپو‌شد، چو اختر را سحابخاصه چندین شهر‌ها را کو‌فته گَر‌دها از در‌کِ او ناروفته اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا  سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ(۳۶) راز اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز(۳۳) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۳۴) اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان(۳۵) میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد(۳۶) بُخْش: سوراخ، منفذ------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063کآن کِسا(۳۷) از نور، صبری یافته‎ست  نورِ جان در تار و پودش تافته‎ست  جز چنین خِرقه نخواهد شد صِوان(۳۸)  نورِ ما را برنتابد غیرِ آن کوهِ قاف ار پیش آید، بِهْرَسد(۳۹)  همچو کوهِ طور نورَش بردَرَد(۳۷) کِسا: لباس(۳۸) صِوان: حِفاظ، جامه‌دان(۳۹) بِهْرَسد: بهراسد، بترسد------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670در دلت خوف افکند از موضعی  تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی(۴۰)  در طَمَع فایدهٔ‌ دیگر نهد  وآن مُرادت از کسی دیگر دهد  ای طَمَع در بسته در یک جای، سخت  کآیدم میوه از آن عالی‌درختآن طَمَع زآنجا نخواهد شد وفا  بل ز‌ جایِ دیگر آید آن عطا  آن طَمَع را، پس چرا در تو نهاد؟  چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد   از برایِ حکمتی و صنعتی  نیز تا باشد دلت در حَیْرتی تا دلت حَیْران بُوَد، ای مُسْتَفید(۴۱)  که مرادم از کجا خواهد رسید؟  تا بدانی عجزِ خویش و جهلِ خویش  تا شود ایقانِ تو در غیب، بیش   هم دلت حیران بُوَد در مُنْتَجَع(۴۲)  که چه رویانَد مُصرِّف(۴۳) زین‌ طَمَع؟ (۴۰) مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.(۴۱) مُسْتَفید: فایده‌طلب، خواهان منفعت(۴۲) مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع(۴۳) مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462 عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۴۴) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۴۵) کِی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اشکِی شدی پیدا بَرو مَقهُوری‌اش(۴۶)؟(۴۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۴۵) اَمَل: آرزو(۴۶) مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیانکِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشبا‌خبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۷) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»(۴۷) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793از مُبَدِّل بین، وسایط را بمان(۴۸)کز وسایط دور گردی ز اصلِ آنواسطه هر جا فزون شد وصل، جَستواسطه کم، ذوقِ وصل افزون‌تر استاز سبب‌دانی شود کم حیرتتحیرتِ تو ره دهد در حضرتت(۴۸) بمان: ترک کن، رها کن------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407زیرَکی بفروش و حیرانی بخرزیرکی ظنّ‌ست و حیرانی نظرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shamsربود عقل و دلم را جمالِ آن عربیدرونِ غمزهٔ(۴۹) مستش هزار بوالعجبی(۵۰)هزار عقل و ادب داشتم من، ای خواجهکنون چو مست و خرابم، صلایِ(۵۱) بی‌ادبیمسبّبِ سبب اینجا درِ سبب بربستتو آن ببین که سبب می‌کشد ز بی‌سببی(۴۹) غمزه: عشوه و نازِ معشوق(۵۰) بوالعجبی: چیز‌های شگفت‌انگیز(۵۱) صلا: دعوتِ عمومی------------ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418گفت: ای شه با چنین عقل و ادب   این چه شِیدست۵۲۱)؟ این چه فعل‌ست؟ ای عجب‏ تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان   آفتابی، در جنون چونی نهان؟‏ گفت: این اُوباش، رأیی می‏‌زنند   تا درین شهرِ خودم قاضی کنند دفع می‏‌گفتم، مرا گفتند: نی   نیست چون تو عالِـمی، صاحب‌فَنی‏ با وجودِ تو حرام است و خبیث   که کم از تو در قضا گوید حدیث‏ در شریعت نیست دستوری که ما   کمتر از تو شَه کنیم و پیشوازین ضرورت گیج و دیوانه شدم   لیک در باطن همانم که بُدم‏ عقلِ من گنج است و من ویرانه‏‌ام   گنج اگر پیدا کنم، دیوانه‏‌ام‏ اوست دیوانه که دیوانه نشد   این عَسَس(۵۳) را دید و، در خانه نشددانشِ من، جوهر آمد نه عَرَضاین بهایی نیست بهرِ هر غَرَض کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرمهم ز من می‏‌روید و، من می‏‌خورم‏علمِ تقلیدی و تعلیمی است آنکَز نُفورِ(۵۴) مُسْتَمِع دارد فَغان‏(۵۲) شِید: حیله‌گری، نیرنگ‌بازی(۵۳) عَسَس: داروغه، گزمه(۵۴) نُفور: رمیدن، نفرت------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330هر که بستاید تو را، دُشنام دِهسود و سرمایه به مُفْلِس(۵۵) وام دِه(۵۵) مُفْلِس: تهی‌دست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۷)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۵۷) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۸)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۵۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۵۹) بِهاز پدر آموز ای روشن‌جَبین(۶۰) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۶۱) پیش از اینقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»»(۵۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۶۰) جَبین: پیشانی(۶۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601آن‌که خواهی کز غمش خسته کنی راهِ زاری بر دلش بسته کنی  تا فرو آید بلا بی‌دافعی چون نباشد از تضرّع(۶۲) شافعی(۶۳) وآنکه خواهی کز بلایش واخَری جانِ او را در تضرّع آوری  گُفته‌یی اندر نُبی(۶۴)، کآن اُمَّتان که بر ایشان آمد آن قهرِ گران  چون تضرّع می‌نکردند آن نَفَس؟ تا بلا زیشان بگشتی باز پس لیک دل‌هاشان چو قاسی(۶۵) گشته بود آن گنه‌هاشان عبادت می‌نمودتا نداند خویش را مُجْرم عَنید(۶۶) آب از چشمش کجا داند دوید؟ قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟ زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»(۶۲) تضرّع: زاری کردن(۶۳) شافع: شفاعت کننده(۶۴) نُبی: قرآن کریم(۶۵) قاسی: سخت، سفت(۶۶) عَنید: ستیزه‌گر------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۷) که بگویید از طریقِ انبساط (۶۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۸) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌هابِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌هامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501نَک جهان در شب بمانده میخ‌دوز(۶۹)منتظر، موقوفِ خورشیدست روز(۶۹) میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین می‌بستند.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shamsبه من نگر که به جز من به هرکه درنِگَرییقین شود که ز عشقِ خدای بی‌خبریبدان رُخی بنگر کاو نمک ز حق داردبُوَد که ناگه از آن رُخ تو دولتی بِبَریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327گر همی ‌جو‌‌یید دُرِّ(۷۰) بی‌‌بهااُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها(۷۱)می‌زن آن حلقۀ دَر و بر باب(۷۲) بیستاز سو‌یِ بامِ فلکْتان راه نیستنیست حاجتْتان بدین راهِ د‌ر‌ا‌زخاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌رِ ر‌از(۷۰) دُرّ: مروارید(۷۱) اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانه‌ها از طریقِ درهایشان وارد شوید.(۷۲) باب:‌ در------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsهزار گونه ادب، جان ز عشق آموزدکه آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌هاحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliatنگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه(۷۳) مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد(۷۳) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsمیانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَدکه بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکب‌هامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400حق پدید است از میانِ دیگرانهم‌چو ماه اندر میانِ اَختران(۷۴)(۷۴) اَختران: ستارگان------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلاندر حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏پیشِ اهل تن ادب بر ظاهر استکه خدا زیشان نهان را ساتِر(۷۵) استپیشِ اهلِ دل ادب بر باطن استزآن‌که دلْ‌شان بر سَرایر(۷۶) فاطِن(۷۷) است‏(۷۵) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده(۷۶) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره(۷۷) فاطِن: دانا و زیرک------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770ملّتِ عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملّت و مذهب خداست‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shamsخامش کن و خامش کن، زیرا که ز امرِ کُن(۷۸)آن سکتهٔ حیرانی بر گفت مزید آمد«آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حدِّ گفتار است.»(۷۸) امرِ کُن: فرمانِ بشو و می‌شودِ خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرارعاشقان، اشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگانِ بندی‌اندعاشقانش، شِکّری و قندی‌انداِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلاناِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشیدکساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌هامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال(۷۹)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهان(۷۹) اقبال: نیک‌بختی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شدلذّتی بود او و لذّت‌گیر(۸۰) شد(۸۰) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsدمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُورعُقول، خیره در آن چهره‌ها و غَبغَب‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsنه از نبیذِ لذیذش شکوفه‌ها و خُمارنه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل و تب‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shamsز شرابِ خوش‌بَخورش، نه شکوفه و نه شورشنه به دوستان نیازی، نه ز دشمن انتقامیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و، خواه جاه و، خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن، خُمارت می‌زنداین خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ستکه بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ توحفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو پشت‌دارت(۸۱) بودی او و عذرخواهمن غلامِ زَلَّتِ(۸۲) مستِ اِلٰه(۸۱) پشت‌دار: پشتیبان، حامی(۸۲) زَلَّت: لغزش------------‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اندبه عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230پوزبندِ وسوسه عشق است و بسورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟-------------------------مجموع لغات:(۱) مَشْرَب‌: جای آب خوردن، آبشخور، چشم (۲) غُوطه: باغ‌های انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.(۳) نَیْرَب‌: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق(۴) نبیذ: شراب(۵) شکوفه‌: استفراغ (۶) دُمَّل: آبسه، زخم(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی (۸) ثَعْلَب‌: روباه(۹) مُذَنَّب‌: ستارهٔ دنباله‌دار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده(۱۱) مُسَبِّب: سبب‌ساز(۱۲) مُسَبَّب‌: سبب(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر(۱۴) گَب‌: گپ، گفتگو(۱۵) مُذَهَّب‌: زراندود(۱۶) دَب‌: مخفّفِ دَأب، راه و رسم(۱۷) حَطَب‏: هیزم(۱۸) منصب: مقام، مرتبه، پایگاه(۱۹) معزول: عزل‌ شده(۲۰) مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است(۲۱) مخمور: مست(۲۲) امّاره: امر کننده به بدی(۲۳) سِرکا: سرکه(۲۴) حِصّه: نصیب(۲۵) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۶) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج(۲۷) آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال(۲۸) رَسَن: ریسمان(۲۹) طاغی: طغیان‌گر، سرکش(۳۰) اخگر: آتش(۳۱) مَجاعت: گرسنگی(۳۲) بُد: گزیر(۳۳) مُستغنی: ثروتمند، توانگر(۳۴) اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان(۳۵) میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد(۳۶) بُخْش: سوراخ، منفذ(۳۷) کِسا: لباس(۳۸) صِوان: حِفاظ، جامه‌دان(۳۹) بِهْرَسد: بهراسد، بترسد(۴۰) مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.(۴۱) مُسْتَفید: فایده‌طلب، خواهان منفعت(۴۲) مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع(۴۳) مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.(۴۴) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۴۵) اَمَل: آرزو(۴۶) مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.(۴۷) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۴۸) بمان: ترک کن، رها کن(۴۹) غمزه: عشوه و نازِ معشوق(۵۰) بوالعجبی: چیز‌های شگفت‌انگیز(۵۱) صلا: دعوتِ عمومی(۵۲) شِید: حیله‌گری، نیرنگ‌بازی(۵۳) عَسَس: داروغه، گزمه(۵۴) نُفور: رمیدن، نفرت(۵۵) مُفْلِس: تهی‌دست(۵۶) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۵۷) حَدید: آهن(۵۸) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۵۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۶۰) جَبین: پیشانی(۶۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۶۲) تضرّع: زاری کردن(۶۳) شافع: شفاعت کننده(۶۴) نُبی: قرآن کریم(۶۵) قاسی: سخت، سفت(۶۶) عَنید: ستیزه‌گر(۶۷) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم(۶۹) میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین می‌بستند.(۷۰) دُرّ: مروارید(۷۱) اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانه‌ها از طریقِ درهایشان وارد شوید.(۷۲) باب:‌ در(۷۳) غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق(۷۴) اَختران: ستارگان(۷۵) ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده(۷۶) سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره(۷۷) فاطِن: دانا و زیرک(۷۸) امرِ کُن: فرمانِ بشو و می‌شودِ خداوند(۷۹) اقبال: نیک‌بختی(۸۰) لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.(۸۱) پشت‌دار: پشتیبان، حامی(۸۲) زَلَّت: لغزش---------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌هابپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌هاچنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماهز عقل و روح حکایت کنند قالب‌هاهزار گونه ادب جان ز عشق آموزدکه آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌هامیان صد کس عاشق چنان پدید بودکه بر فلک مه تابان میان کوکب‌هاخرد نداند و حیران شود ز مذهب عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌هاخضردلی که ز آب حیات عشق چشیدکساد شد بر آن کس زلال مشرب‌هابه باغ رنجه مشو، در درون عاشق بیندمشق و غوطه و گلزارها و نیرب‌هادمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حورعقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌هانه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمارنه از حلاوت حلواش دمل و تب‌هاز شاه تا به گدا در کشاکش طمع‌اندبه عشق باز رهد جان ز طمع و مطلب‌هاچه فخر باشد مر عشق را ز مشتریانچه پشت باشد مر شیر را ز ثعلب‌هافراز نخل جهان پخته‌ای نمی‌یابمکه کند شد همه دندانم از مذنب‌هابه پر عشق بپر در هوا و بر گردونچو آفتاب منزه ز جمله مرکب‌هانه وحشتی دل عشاق را چو مفردهانه خوف قطع و جدایی‌ست چون مرکب‌هاعنایتش بگزیده‌ست از پی جان‌هامسببش بخریده‌ست از مسبب‌هاوکیل عشق درآمد به صدر قاضی کابکه تا دلش برمد از قضا و از گب‌هازهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیبهزار شور درافکند در مرتب‌هاگدای عشق شمر هرچه در جهان طربی‌ستکه عشق چون زر کان است و آن مذهب‌هاسلبت قلبی یا عشق خدعه و دهاکذبت حاشا لکن ملاحه و بهاارید ذکرک یا عشق شاکرا لکنو لهت فیک و شوشت فکرتی و نهابه صد هزار لغت گر مدیح عشق کنمفزون‌تر است جمالش ز جمله دب‌هاای عشق دل مرا با نیرنگ و زیرکی ربودیدروغ گفتم دور بادا بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتیمی‌خواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنمولی در تو حیرانم و اندیشه و خردم را به آشوب کشیده‌ایمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌هابپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌هاچنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماهز عقل و روح حکایت کنند قالب‌هاهزار گونه ادب جان ز عشق آموزدکه آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد که از سر دور ماندخویش را سر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وهم او ترک ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222پیش بینایان کنی ترک ادبنار شهوت را از آن گشتی حطب‏مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359کی رسد مر بنده را که با خداآزمایش پیش آرد ز ابتلابنده را کی زهره باشد کز فضولامتحان حق کند ای گیج گولآن خدا را می‌رسد کو امتحانپیش آرد هر دمی با بندگانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shamsنان‌پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شدآواره عشق ما آواره نخواهد شدآن را که منم خرقه عریان نشود هرگزوآن را که منم چاره بیچاره نخواهد شدآن را که منم منصب معزول کجا گرددآن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شدآن قبله مشتاقان ویران نشود هرگزوآن مصحف خاموشان سی‌پاره نخواهد شداز اشک شود ساقی این دیده من لیکنبی‌نرگس مخمورش خماره نخواهد شدبیمار شود عاشق اما بنمی‌میردماه ارچه که لاغر شد استاره نخواهد شدخاموش کن و چندین غمخواره مشو آخرآن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shamsشراب داد خدا مر مرا تو را سرکاچو قسمت است چه جنگ است مر مرا و تو راشراب آن گل است و خمار حصه خارشناسد او همه را و سزا دهد به سزاشکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شدکه هست جا و مقام شکر دل حلوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362 قبض دیدی چاره آن قبض کنزآنکه سرها جمله می‌روید ز بنبسط دیدی بسط خود را آب دهچون برآید میوه با اصحاب دهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح توست آتش‌دل مشومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528شهر ما فردا پر از شکر شودشکر ارزان‌ست ارزان‌تر شوددر شکر غلطید ای حلواییانهم‌چو طوطی کوری صفراییاننیشکر کوبید کار این است و بسجان برافشانید یار این است و بسمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shamsچه شکرفروش دارم که به من شکر فروشدکه نگفت عذر روزی که برو شکر ندارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shamsهرکآتش من دارد او خرقه ز من داردزخمی چو حسینستش جامی چو حسن داردغم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهشزیرا رسن زلفش در دست رسن داردنفس ارچه که زاهد شد او راست نخواهد شدگر راستیی خواهی آن سرو چمن داردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276یوسف حسنی و این عالم چو چاهوین رسن صبرست بر امر الهیوسفا آمد رسن درزن دو دستاز رسن غافل مشو بیگه شده‌ستحمد لـله کاین رسن آویختندفضل و رحمت را به هم آمیختندتا ببینی عالم جان جدیدعالم بس آشکارا ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620 چو‌ن شکم پر گشت و بر نعمت ز‌د‌‌ند و‌آن ضر‌و‌ر‌ت ر‌فت پس طاغی شدند  نفس فر‌عو‌نی‌ست هان سیر‌ش مکن تا نیآ‌‌ر‌د یاد از آن کفر کهنبی‌ تف آتش نگر‌دد نفس خو‌ب تا نشد آهن چو اخگر هین مکوب بی‌مجاعت نیست تن جنبش‌کنان آهن سر‌د‌ی‌ست می‌کو‌بی بدآن گر بگر‌ید و‌‌ر بنالد زا‌ر زار او نخو‌اهد شد مسلمان هوش‌‌ دارمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703شهوت ناری به راندن کم نشداو به ماندن کم شود بی هیچ بدتا که هیزم می‌نهی بر آتشیکی بمیرد آتش از هیزم‌کشیچونکه هیزم باز گیری نار مردز آنکه تقوی آب سوی نار بردکی سیه گردد به آتش روی خوبکو نهد گل‌گونه از تقوی القلوبقرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Hajj(#22), Line #32«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266آنچه گوید نفس تو کاینجا بد استمشنوش چون کار او ضد آمده‌ستتو خلافش کن که از پیغمبراناین چنین آمد وصیت در جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625او چو فرعو‌نست در قحط آنچنان پیش مو‌سی سر نهد لا‌به‌‌کنان  چو‌نکه مستغنی شد او طاغی شو‌د خر چو بار انداخت اسکیزه ز‌ند پس فرامو‌شش شو‌د چون ر‌فت پیش کار او ز‌آن آه و زار‌ی‌های خو‌یشسال‌ها مر‌دی که در شهر‌ی بودیک زمان که چشم در خوابی رود شهر دیگر بیند او پر نیک و بد هیچ در یادش نیآ‌ید شهر خو‌د که من آن‌جا بو‌ده‌ام این شهر نو نیست آن من در‌‌ینجاام گر‌و بل چنان داند که خو‌د پیوسته او هم در‌ین شهر‌ش بدست ‌ابداع و خو چه عجب گر ر‌و‌ح مو‌طن‌های خو‌یش که بدستش مسکن و میلا‌د پیش می‌نیآر‌د یاد کاین دنیا چو خو‌اب می‌فر‌وپو‌شد چو اختر را سحابخاصه چندین شهر‌ها را کو‌فته گر‌دها از در‌ک او ناروفته اجتهاد گر‌م نا‌کر‌ده که تا دل شو‌د صاف و ببیند ماجرا  سر بر‌و‌ن آ‌رد دلش از بخش راز اول و آخر ببیند چشم بازمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063کآن کسا از نور صبری یافته‎ست  نور جان در تار و پودش تافته‎ست  جز چنین خرقه نخواهد شد صواننور ما را برنتابد غیر آن کوه قاف ار پیش آید بهرسد  همچو کوه طور نورش بردردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670در دلت خوف افکند از موضعی  تا نباشد غیر آنت مطمعی  در طمع فایده دیگر نهد  وآن مرادت از کسی دیگر دهد  ای طمع در بسته در یک جای سخت  کآیدم میوه از آن عالی‌درختآن طمع زآنجا نخواهد شد وفا  بل ز‌ جای دیگر آید آن عطا  آن طمع را پس چرا در تو نهاد چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد   از برای حکمتی و صنعتی  نیز تا باشد دلت در حیرتی تا دلت حیران بود ای مستفیدکه مرادم از کجا خواهد رسید  تا بدانی عجز خویش و جهل خویش  تا شود ایقان تو در غیب بیش   هم دلت حیران بود در منتجع  که چه رویاند مصرف زین‌ طمعمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462عزم‌ها و قصدها در ماجراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طمع آن دلت نیت کندبار دیگر نیتت را بشکندور به کلی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید امل کی کاشتیور نکاریدی امل از عوری‌اشکی شدی پیدا برو مقهوری‌اشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787آنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب‌های جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشبا‌خبر گشتند از مولای خویشبی‌مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوش‌سرشتحدیث نبوی«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793از مبدل بین وسایط را بمانکز وسایط دور گردی ز اصل آنواسطه هر جا فزون شد وصل جستواسطه کم ذوق وصل افزون‌تر استاز سبب‌دانی شود کم حیرتتحیرت تو ره دهد در حضرتتمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407زیرکی بفروش و حیرانی بخرزیرکی ظن‌ست و حیرانی نظرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479نه قبول اندیش نه رد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مداممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shamsربود عقل و دلم را جمال آن عربیدرون غمزه مستش هزار بوالعجبیهزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبیمسبب سبب اینجا در سبب بربستتو آن ببین که سبب می‌کشد ز بی‌سببیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418گفت ای شه با چنین عقل و ادب   این چه شیدست این چه فعل‌ست ای عجب‏ تو ورای عقل کلی در بیان   آفتابی در جنون چونی نهان گفت این اوباش رأیی می‏‌زنند   تا درین شهر خودم قاضی کنند دفع می‏‌گفتم مرا گفتند نی   نیست چون تو عالـمی صاحب‌فنی‏ با وجود تو حرام است و خبیث   که کم از تو در قضا گوید حدیث‏ در شریعت نیست دستوری که ما   کمتر از تو شه کنیم و پیشوازین ضرورت گیج و دیوانه شدم   لیک در باطن همانم که بدم‏ عقل من گنج است و من ویرانه‏‌ام   گنج اگر پیدا کنم دیوانه‏‌ام‏ اوست دیوانه که دیوانه نشد   این عسس را دید و در خانه نشددانش من جوهر آمد نه عرضاین بهایی نیست بهر هر غرض کان قندم نیستان شکرمهم ز من می‏‌روید و من می‏‌خورم‏علم تقلیدی و تعلیمی است آنکز نفور مستمع دارد فغان‏مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330هر که بستاید تو را دشنام دهسود و سرمایه به مفلس وام دهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387خویش مجرم دان و مجرم گو مترس تا ندزدد از تو آن استاد درسچون بگویی جاهلم تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس بهاز پدر آموز ای روشن‌جبین ربنا گفت و ظلمنا پیش از اینقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601آن‌که خواهی کز غمش خسته کنی راه زاری بر دلش بسته کنی  تا فرو آید بلا بی‌دافعی چون نباشد از تضرع شافعیوآنکه خواهی کز بلایش واخری جان او را در تضرع آوری  گفته‌یی اندر نبی کآن امتان که بر ایشان آمد آن قهر گران  چون تضرع می‌نکردند آن نفس تا بلا زیشان بگشتی باز پس لیک دل‌هاشان چو قاسی گشته بود آن گنه‌هاشان عبادت می‌نمودتا نداند خویش را مجرم عنیدآب از چشمش کجا داند دویدقرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟ زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ است نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsچو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌هابپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌هامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501نک جهان در شب بمانده میخ‌دوزمنتظر موقوف خورشیدست روزمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shamsبه من نگر که به جز من به هرکه درنگرییقین شود که ز عشق خدای بی‌خبریبدان رخی بنگر کاو نمک ز حق داردبود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327گر همی ‌جو‌‌یید در بی‌‌بهاادخلوا الابیات من ابوابهامی‌زن آن حلقه در و بر باب بیستاز سو‌ی بام فلکتان راه نیستنیست حاجتتان بدین راه د‌ر‌ا‌زخاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌ر ر‌ازمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsهزار گونه ادب جان ز عشق آموزدکه آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌هاحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliatنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsمیان صد کس عاشق چنان پدید بودکه بر فلک مه تابان میان کوکب‌هامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400حق پدید است از میان دیگرانهم‌چو ماه اندر میان اخترانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلاندر حضور حضرت صاحب‌دلان‏پیش اهل تن ادب بر ظاهر استکه خدا زیشان نهان را ساتر استپیش اهل دل ادب بر باطن استزآن‌که دل‌شان بر سرایر فاطن است‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخرد نداند و حیران شود ز مذهب عشقاگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌هامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770ملت عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست‏مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shamsخامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کنآن سکته حیرانی بر گفت مزید آمدآن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حد گفتار استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470عاقلان اشکسته‌اش از اضطرارعاشقان اشکسته با صد اختیارعاقلانش بندگان بندی‌اندعاشقانش شکری و قندی‌اندائتیا کرها مهار عاقلانائتیا طوعا بهار بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان استاما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان استقرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsخضردلی که ز آب حیات عشق چشیدکساد شد بر آن کس زلال مشرب‌هامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296چون از آن اقبال شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی ملک جهانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405گرچه از لذات بی‌تأثیر شدلذتی بود او و لذت‌گیر شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsدمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حورعقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shamsیار در آخرزمان کرد طرب‌سازییباطن او جد جد ظاهر او بازییجمله عشاق را یار بدین علم کشتتا نکند هان و هان جهل تو طنازییمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsنه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمارنه از حلاوت حلواش دمل و تب‌هامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shamsز شراب خوش‌بخورش نه شکوفه و نه شورشنه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257همچنین هر شهوتی اندر جهانخواه مال و خواه جاه و خواه نانهر یکی زینها تو را مستی کندچون نیابی آن خمارت می‌زنداین خمار غم دلیل آن شده‌ستکه بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهد توحفظ کردی ساقی جان عهد تو پشت‌دارت بودی او و عذرخواهمن غلام زلت مست الهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shamsز شاه تا به گدا در کشاکش طمع‌اندبه عشق باز رهد جان ز طمع و مطلب‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230پوزبند وسوسه عشق است و بسورنه کی وسواس را بسته است کس

More episodes from Ganj e Hozour Programs