01.10.2024 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۹۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۹ ژانویه ۲۰۲۴ - ۲۰ دی ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۲ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsچرخِ فلک با همه کار و کیا(۱)گِردِ خدا گَردد چُون آسیاگِردِ چُنین کعبه کُن ای جان، طوافگِردِ چُنین مایده(۲) گَرد ای گدابر مَثَلِ گوی، به میدانْش گَردچونکه شدی سرخوشِ بیدست و پااسب و رُخَت راست بر این شَهْ طوافگرچه بر این نَطْع(۳) رَوی جا به جاخاتمِ شاهیت در انگشت کردتا که شوی حاکم و فرمانروا*هر که به گِردِ دل، آرَد طوافجانِ جهانی شود و دلرباهمرهِ پروانه شود دلشدهگَردد بر گِردِ سرِ شمعهاز آنکه تنش خاکی و دل، آتشیستمیل، سویِ جنس بُوَد جنس راگِردِ فلک گَردد هر اختریز آنکه بُوَد جنسِ صفا باصفاگِردِ فنا گردد جانِ فقیربر مَثَلِ آهن و آهنرباز آنکه وجود است فنا پیشِ اوشُسته نظر از حَوَل(۴) و از خطامست همیکرد وضو از کُمیز(۵)کز حَدَثم(۶) باز رهان رَبَّناگفت: نَخُستین تو حَدَث را بدانکژمژ(۷) و مقلوب(۸) نباید دعاز آنکه کلید است، چو کژ شد کلیدوا شدنِ قفل، نیابی عطاخامُش کردم، همگان برجهیدقامتِ چون سروِ بُتم زد صلاخسروِ تبریز، شَهَم شمسِ دینبَستم لب را، تو بیا بَرگُشا* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين خليفهاى مى آفرينم»، گفتند: «آيا كسى را مىآفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را تقديس مىكنيم؟» گفت: «من آن دانم كه شما نمىدانيد.»»(۱) کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی(۲) مایده: مائده، خوان، سفره(۳) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۴) حَوَل: لوچی و دوبین بودن(۵) کُمیز: ادرار، سرگین(۶) حَدَث: ادرار، سرگین(۷) کژمژ: کج و ناراست(۸) مقلوب: وارونه و واژگون------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsچرخِ فلک با همه کار و کیاگِردِ خدا گَردد چُون آسیاگِردِ چُنین کعبه کُن ای جان، طوافگِردِ چُنین مایده گَرد ای گدابر مَثَلِ گوی، به میدانْش گَردچونکه شدی سرخوشِ بیدست و پامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیبُالْمَنُون(۹)(۹) رَیبُ الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگانهای(۱۰) حکمِ کُنْ فَكانمیدویم اندر مکان و لامکان(۱۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گویِ مخصوصی را میزنند.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085رویْ زرد و، پایْ سُست و، دلْ سَبُککو غذایِ وَالسَّما ذاتِ الْحُبُک؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»«سوگند به آسمان كه دارای راههاست.»آن، غذایِ خاصِگانِ دولت استخوردنِ آن، بیگَلو و آلت استشد غذایِ آفتاب از نورِ عرشمر حسود و دیو را از دودِ فرشجانهایِ خَلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۱۱) بندی(۱۲) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من بهسویِ شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»(۱۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۱۲) بندی: اسیر، به بند درآمده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۱۳)(۱۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۱۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۱۴) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۱۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۱۶) که بگویید از طریقِ انبساط (۱۶) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۱۷) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل(۱۷) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۱۸) و سَنی(۱۹)خویش را بدخُو و خالی میکنی(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کردهست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحهگریمدّتی بنشین و، بر خود میگِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی قول و گفتوگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز رهِ پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2369 ای بسا علم و ذَکاوات(۲۰) و فِطَن(۲۱) گشته رهرو را چو غول و راهزن بیشتر اصحابِ جَنَّت ابلهاند تا ز شرِّ فیلسوفی میرهند خویش را عریان کن از فَضل و فُضول تا کند رحمت به تو هر دَم نزول زیرکی ضدِّ شکست است و نیاز زیرکی بگذار و با گولی(۲۲) بساز زیرکی دان دامِ بُرد و طمْع و کاز(۲۳) تا چه خواهد، زیرکی را پاکباز زیرکان، با صنعتی قانع شده ابلهان، از صُنْع(۲۴) در صانع(۲۵) شده (۲۰) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشیها، هوشیاریها(۲۱) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکیها(۲۲) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی(۲۳) کاز: فریبکاری(۲۴) صُنْع: قدرت آفریدگاری(۲۵) صانع: آفریدگار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۲۶)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۲۷)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۲۸)؟عاشقِ صُنعِ(۲۹) خدا با فَر(۳۰) بوَدعاشقِ مصنوعِ(۳۱) او کافر بُوَد(۲۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۸) گبر: کافر(۲۹) صُنع: آفرینش(۳۰) فَر: شکوهِ ایزدی(۳۱) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای مرغ آسمانی، آمد گهِ پریدنوی آهوی معانی، آمد گهِ چریدنای عاشقِ جَریده(۳۲)، بر عاشقان گُزیدهبگذر ز آفریده، بنگر در آفریدن(۳۲) جَریده: یگانه، تنها------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298چیزِ دیگر ماند، اما گفتنشبا تو، روحُالْقُدْس گوید بیمَنَشنی، تو گویی هم به گوشِ خویشتننی من و، نی غیرِ من، ای هم تو منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2375زآنکه طفلِ خُرد را مادر نَهار(۳۳) دست و پا باشد نهاده بر کنار (۳۳) نَهار: روز------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3110دست و پایِ ما، میِ آن واحد است دستِ ظاهر، سایه است و کاسِد(۳۴) است (۳۴) کاسِد: بیرونق، بیآب و تاب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1690 دستِ ما و، پایِ ما و، مغز و پوست باد ای والی فِدایِ حُکمِ دوستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3168دست و پایش مانْد از رفتن به راه زلزله افگند در جانَش اِلهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2255گر رهانَد پایِ خود از دستِ گِل گِل بمانَد خشک و، او شد مستقلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2152دست و پای او جماد و جانِ او هرچه گوید، آن دو در فرمانِ اومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2376 «حکایتِ آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند، گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود، گرسنه ماند از آنکه مغلوب بود» یک حکایت بشنو اینجا، ای پسر تا نگردی مُمْتَحَن(۳۵) اندر هنر آن جهود و مؤمن و ترسا مگر همرهی کردند با هم در سفر با دو گمره همره آمد مؤمنی چون خِرَد با نَفْس و با آهِرمَنی(۳۶) مَرْغَزی(۳۷) و رازی افتند از سفر همره و همسفره پیشِ همدگر در قفس افتند زاغ و چُغد و باز جفت شد در حبس، پاک و بینماز کرده منزل شب به یک کاروانسرا اهلِ شرق و اهلِ غرب و ماوَرا مانده در کاروانسرا خُرد و شِگَرف روزها با هم ز سرما و ز برف چون گشاده شد ره و بگشاد بند بِسکُلَند و هر یکی جایی روند چون قفس را بشکند شاهِ خِرَد جمعِ مرغان هر یکی سویی پَرَد پَر گشاید پیش از این پُر شوق و باد در هوایِ جنسِ خود، سویِ معاد پَر گشاید هر دَمی با اشک و آه لیک پَرّیدن ندارد روی و راه راه شُد، هر یک پَرَد مانندِ باد سویِ آن کز یادِ آن پَر میگشاد آن طرف که بود اشک و آهِ او چونکه فرصت یافت، باشد راهِ او در تنِ خود بنْگر، این اجزایِ تن از کجاها گِرد آمد در بدن آبی و خاکی و بادی وآتشی عرشی و فرشی و رومیّ و کَشی(۳۸)از امیدِ عَوْد(۳۹) هریک بسته طَرْف اندر این کاروانسرا از بیمِ برف برفِ گوناگون جُمودِ هر جَماد در شِتایِ بُعدِ(۴۰) آن خورشیدِ داد چون بتابَد تَفِّ(۴۱) آن خورشیدِ خشم کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم قرآن کریم، سورهٔ القارعة (۱۰۱)، آیهٔ ۵ Quran, Al-Qari’a(#101), Line #5«وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»«و کوهها چون پشمِ زده شده.»در گداز آید جماداتِ گِران چون گدازِ تن به وقتِ نقلِ جان چون رسیدند این سه همره منزلی هدیهشان آورد حلوا مُقبلیِ(۴۲) بُرد حلوا پیشِ آن هر سه غریب مُحسنی(۴۳) از مطبخِ اِنّی قَریب(۴۴) قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #186«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ… .»«چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو كه من نزديكم… .»نانِ گرم و صَحْنِ(۴۵) حلوای عسل بُرد آنکه در ثوابش بود اَمَل(۴۶)اَلْکِیٰاسَة وَالْاَدَب لَاهْلِ الْـمَدَر(۴۷) اَلضِّیافة وَالْقِریٰ(۴۸) لَاهْلِ الْوَبَر(۴۹)زیرکی و ادب از ویژگیهای شهرنشینان است. و مهمانی دادن و ضیافت برپا کردن نیز از ویژگیهای بادیه نشینان است.اَلضِّیافَة لِلْغَریبِ وَالْقِریٰ اَوْدَعَ الرَّحْمٰنُ فی أهْلِالْقُریٰ «خداوند مهربان، غریب نوازی و مهمان دوستی را در خویِ روستائیان به ودیعت نهاده است.»خبر«اَلضِّيٰافَةُ عَلىٰ اَهْلِ الْوَبَرِ وَ لَيْسَتْ عَلىٰ اَهْلِ الْـمَدَر»«مهماننوازی از خوی بادیهنشینان است نه از خوی شهرنشینان.»کُلَّ یَوْمٍ فِی الْقُریٰ ضَیْفٌ حَدیث مٰا لَهُ غَیْرُ الْاِلٰهِ مِنْ مُغیث(۵۰)«در روستاها هر روز مهمانی تازه از راه میرسد که جز خداوند فریادرسی ندارد.» کُلَّ لَیْلٍ فِیالْقُری وَفُدٌ(۵۱) جَدید مٰا لَهُمْ ثَمَّ(۵۲) سِوَیاللهِ مَحید(۵۳) هر شب در روستاها مهمانان تازهواردی به سر برند که در آنجا بجز خداوند پشت و پناهی ندارند.تُخْمه(۵۴) بودند آن دو بیگانه، ز خَور بود صایِم(۵۵) روز آن مؤمن مگر چون نمازِ شام، آن حلوا رسید بود مؤمِن مانده در جوعِ(۵۶) شدید آن دو کس گفتند: ما از خور پُریم امشبش بِنْهیم و فردایش خوریم صبر گیریم، امشب از خور تن زنیم بهرِ فردا لوت(۵۷) را پنهان کنیم گفت مؤمن: امشب این خورده شود صبر را بِنْهیم تا فردا بُوَد پس بدو گفتند: زین حِکمتگری قصدِ تو آنست تا تنها خوری گفت: ای یاران نه که ما سه تنایم؟ چون خلاف افتاد، تا قسمت کنیم هر که خواهد، قسمِ خود بر جان زند هر که خواهد، قسمِ خود پنهان کند آن دو گفتندش: ز قسمت درگذر گوش کُن قَسّامُ فِیالنّار(۵۸) از خبر گفت: قَسّام آن بُوَد کو خویش را کرد قسمت بر هوا و بر خدا مُلکِ حقّ و جمله قِسمِ اوستی قِسم، دیگر را دَهی دوگوستی این اسد(۵۹) غالب شدی هم بر سگان گر نبودی نوبتِ آن بَدرَگان(۶۰) قصدِشان آن کان مسلمان غم خورد شب بر او در بینوایی بگذرد بود مغلوب او به تسلیم و رضا گفت: سَمْعاً طاعةً(۶۱) اَصْحٰابُنٰا(۶۲) پس بخفتند آن شب و برخاستند بامدادان خویش را آراستند روی شُستند و دهان و، هر یکی داشت اندر وِرد، راه و مسلکی یک زمانی هر کسی آورد رو سویِ وِردِ خویش از حق، فضلجو مؤمن و ترسا، جهود و گبر(۶۳) و مُغ(۶۴) جمله را رو سویِ آن سُلطاناُلُغ(۶۵)بلکه سنگ و خاک و کوه و آب را هست واگشتِ نهانی با خدا(۳۵) مُمْتَحَن: به رنج و محنت افتاده(۳۶) آهِرمَن: اهریمن، دیو(۳۷) مَرْغَزی: مروَزی. رازی و مروَزی: دو چیز دور از هم و مخالف(۳۸) کَشی: منسوب به کَش، شهری در ماوراءالنهر نزدیک سمرقند(۳۹) عَوْد: بازگشت(۴۰) شِتایِ بُعد: زمستانِ دوری(۴۱) تَف: حرارت، گرما(۴۲) مُقبل: خوشبخت(۴۳) مُحسن: نیکوکار(۴۴) اِنّی قَریب: همانا من نزدیکم(۴۵) صَحْن: بشقاب(۴۶) اَمَل: آرزو(۴۷) مَدَر: گِل، کلوخ، در اینجا یعنی شهر(۴۸) قِریٰ: مهمانی، آنچه پیشِ مهمان نهند(۴۹) اَهلِ الْوَبَر: بادیهنشینان، صحراییان(۵۰) مُغیث: فریادرس(۵۱) وَفْد: گروه، دسته(۵۲) ثَمَّ: آنجا، آن سو(۵۳) مَحید: در اینجا یعنی پناه(۵۴) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض میشود.(۵۵) صایِم: روزهدار(۵۶) جوع: گرسنگی(۵۷) لوت: غذا(۵۸) قَسّامُ فِیالنّار: تقسیم کننده در آتش است.(۵۹) اسد: شیر(۶۰) بَدرَگ: بد ذات؛ بد طینت(۶۱) سَمْعاً طاعةً: چشم، اطاعت میکنم(۶۲) اَصْحٰاب: یاران(۶۳) گبر: کافر(۶۴) مُغ: مجوسی، زرتشتی(۶۵) سُلطاناُلُغ: سلطانِ بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #838باد و خاک و آب و آتش بندهاند با من و تو مُرده، با حق زندهاندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2421این سخن پایان ندارد هر سه یار رو به هم کردند آن دَم یارْوار آن یکی گفتا که هر یک خوابِ خویش آنچه دید او دوش، گو آور به پیش هر که خوابش بهتر، این را او خورد قِسمِ هر مَفضول(۶۶) را افضل بَرَد آنکه اندر عقل بالاتر رود خوردنِ او خوردنِ جمله بود فوق آمد جانِ پُرانوارِ او باقیان را بس بُوَد تیمارِ او عاقلان را چون بقا آمد ابد پس به معنی این جهان باقی بود پس جهود آورد آنچه دیده بود تا کجا شب روحِ او گردیده بود گفت: در ره موسیام آمد به پیش گُربه بیند دنبه اندر خوابِ خویشدر پیِ موسی شدم تا کوهِ طور هر سهمان گشتیم ناپیدا ز نور هر سه سایه محو شد زآن آفتاب بعد از آن، زآن نور شد یک فتحِ باب نورِ دیگر از دلِ آن نور رُست پس ترقّی جُست آن ثانیش چُست هم من و هم موسی و هم کوهِ طور هر سه گُم گشتیم زآن اِشراقِ(۶۷) نور بعد از آن دیدم که کُهْ سه شاخ شد چونکه نورِ حق در او نَفّاخ(۶۸) شد وصفِ هَیْبَت چون تجلّی زد بر او میسُکُست(۶۹) از هم، همیشد سو به سو آن یکی شاخِ کُه آمد سویِ یَم(۷۰) گشت شیرین آبِ تلخِ همچو سَم آن یکی شاخش فرو شُد در زمین چشمهٔ دارو برون آمد مَعین(۷۱) که شفایِ جمله رنجوران شد آب از همایونیِّ وَحیِ مُستطاب(۷۲) آن یکی شاخِ دگر پَرّید زود تا جِوارِ(۷۳) کعبه، که عَرْفات بود باز از آن صَعْقه(۷۴) چو با خود آمدم طور برجا بُد نه افزون و نه کم لیک زیرِ پایِ موسی همچو یخ میگُدازید او، نماندش شاخ(۷۵) و شخ(۷۶)با زمین هموار شد کُهْ از نَهیب(۷۷) گشت بالایش از آن هَیْبَت نشیب باز با خود آمدم زآن اِنتشار باز دیدم طور و موسی برقرار وآن بیابان سَر به سَر در ذیلِ(۷۸) کوه پُر خلایق، شکلِ موسی در وُجوه چون عصا و خرقهٔ او خرقهشان جمله سویِ طور خوش دامنْکَشان جمله کفها در دعا افراخته نغمهٔ اَرْنی(۷۹) به هم در ساخته قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»باز آن غِشْیان(۸۰) چو از من رفت، زود صورتِ هریک دگرگونم نمودانبیا بودند ایشان، اهلِ وُدّ(۸۱) اتّحادِ انبیااَم فهم شد باز اَملاکی همی دیدم شِگَرف صورتِ ایشان بُد از اَجرامِ برف حلقهٔ دیگر ملایک مُستعین(۸۲) صورتِ ایشان به جمله آتشین زین نَسَق(۸۳) میگفت آن شخصِ جهود بس جهودی کآخرش محمود بود هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مُردَنش باشد امید چه خبر داری ز ختمِ عُمرِ او؟ که بگردانی از او یکباره رُوقرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۳۴Quran, Luqman(#31), Line #34«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»«خداست كه مىداند كه قيامت چه وقت مىآيد. اوست كه باران مىباراند و از آنچه در رَحِمهاست آگاه است. و هيچ كس نمىداند كه فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسى نمىداند كه در كدام زمين خواهد مرد. خدا دانا و آگاه است.»(۶۶) مَفضول: کسی که در فضیلت از دیگری کمتر باشد.(۶۷) اِشراق: تابش، درخشیدن(۶۸) نَفّاخ: بسیار دمنده، در اینجا به معنی افاضه کننده آمده است.(۶۹) میسُکُست: میگسست، متلاشی میشد.(۷۰) یَم: دریا(۷۱) مَعین: آب روانِ روشن و پاک(۷۲) مُستطاب: پاک(۷۳) جِوار: همسایگی(۷۴) صَعْقه: اصابت صاعقه، در اصطلاح فنای در حق به واسطهٔ تجلیِّ ذاتی او(۷۵) شاخ: پاره، قسمتی از هر چیز(۷۶) شَخ: کوه، دامنه(۷۷) نَهیب: بیم، ترس(۷۸) ذیل: زیر، دامنه(۷۹) اَرْنی: اَرِنی، به من نشان بده(۸۰) غِشْیان: بیهوشی، در اینجا مراد حالت بیخویشی عارفانه است.(۸۱) وُدّ: دوستی و وحدت(۸۲) مُستعین: مدد جوینده(۸۳) نَسَق: روش------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2174 چون یقین گشتش که غیرِ پیر نیست گفت در ظلمت، دلِ روشن، بسی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2453 بعد از آن ترسا درآمد در کلام که مسیحم رو نمود اندر مَنام(۸۴) من شدم با او به چارُم آسمان مرکز و مَثوایِ(۸۵) خورشیدِ جهان خود عجبهای قِلاعِ(۸۶) آسمان نسبتش نبْود به آیاتِ جهانهر کسی دانند ای فَخْرُالْبَنین(۸۷) که فزون باشد فنِ چرخ از زمین (۸۴) مَنام: خواب(۸۵) مَثویٰ: جایگاه، منزل، قرارگاه(۸۶) قِلاع: جمعِ قلعه، دژها(۸۷) فَخْرُالْبَنین: افتخارِ آدمیزادگان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2457 «حکایتِ اُشتر و گاو و قُچ که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت: من خورم» اُشتر و گاو و قُچی(۸۸) در پیشِ راه یافتند اندر رَوِش، بندی(۸۹) گیاه گفت قُچ: بخش ار کنیم این را، یقین هیچ کس از ما نگردد سیر از این لیک عُمرِ هر که باشد بیشتر این علف او راست اولیٰ، گو بخَور که اَکابر را مقدَّم داشتن آمدهست از مصطفیٰ اندر سُنَن حدیث«إنَّ مِن إجلالِي تَوْقيرُ الشَّيْخِ مِنْ اُمَّتي»«از جمله موارد بزرگداشت من، احترام نهادن به پیران امّتم است.»گرچه پیران را در این دورِ لِئام(۹۰) در دو موضع پیش میدارند عام یا در آن لوتی(۹۱) که آن سوزان بود یا برآن پُل کز خَلَل ویران بود خدمتِ شیخی، بزرگی، قایدی عامّ نآرد بی قرینهٔ(۹۲) فاسدی خیرشان اینست، چهبْوَد شرِّشان قُبحشان(۹۳) را بازدان از فَرِّشان(۹۴)(۸۸) قُچ: مخفّفِ قوچ(۸۹) بَنْد: دسته، بسته(۹۰) لِئام: فرومایگان(۹۱) لوت: غذا(۹۲) قرینه: قصد، دلیل(۹۳) قُبح: زشتی، بدی(۹۴) فَرّ: خوبی، شکوه------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2465 مَثَل سویِ جامع میشد آن یک شهریارخلق را میزد نَقیب(۹۵) و چوبدار(۹۶) آن یکی را سر شکستی چوبزنوآن دگر را بر دریدی پیرهن در میانه بیدلی(۹۷) دَه چوب خَوردبیگناهی که برُو از راه بَرد(۹۸)خونچکان رو کرد با شاه و بگفتظلمِ ظاهر بین، چه پرسی از نهفت؟ خیرِ تو اینست، جامع میرویتا چه باشد شرّ و وِزْرت(۹۹) ای غَوی(۱۰۰) یک سلامی نشنود پیر از خسی(۱۰۱)تا نپیچد عاقبت از وی بسیگُرگ دریابد ولی را، بِهْ بود زآنکه دریابد ولی را نَفْسِ بَد زآنکه گرگ ارچه که بس اِستمگریست لیکَش آن فرهنگ و کِید(۱۰۲) و مکر نیست ورنه کِی اندر فتادی او به دام؟مکر اندر آدمی باشد تمامگفت قُچ با گاو و اُشتر ای رِفاق(۱۰۳) چون چنین افتاد ما را اتّفاق هر یکی تاریخِ عُمر اِبدا(۱۰۴) کنید پیرتر اولیٰست باقی تن زنید گفت قچ: مَرجِ(۱۰۵) من اندر آن عهود(۱۰۶) با قُچِ قربانِ اسماعیل بود گاو گفتا: بودهام من سالخَورد جفتِ آن گاوی کِش آدم جفت کرد جفتِ آن گاوم کِش آدم، جَدِّ خلق در زراعت بر زمین میکرد فَلْق(۱۰۷) چون شنید از گاو و قُچ اُشتر، شگفت سر فرو آورد و آن را برگرفت در هوا برداشت آن بندِ قَصیل(۱۰۸) اُشترِ بُختی(۱۰۹)، سبک بیقال و قیل که مرا خود حاجتِ تاریخ نیست کاین چنین جسمی و عالیگردنیست خود همه کس داند، ای جانِ پدر که نباشم از شما من خُردترداند این را هر که ز اصحابِ نُهیٰ(۱۱۰-۱۱۱) است که نهادِ(۱۱۲) من فزونتر از شماست جملگان دانند کاین چرخِ بلند هست صد چندان که این خاکِ نَژَند(۱۱۳) کو گُشاد رُقعههایِ(۱۱۴) آسمان؟ کو نهادِ بُقعههایِ(۱۱۵) خاکدان؟ (۹۵) نَقیب: مهترِ قوم، رئیس قوم، در اینجا مراد گارد امنیتی حاکم است.(۹۶) چُوبدار: چُماقدار(۹۷) بیدل: آزرده، دلتنگ، عاشق، در اینجا مناسبِ معنی مفلس و بیچاره است.(۹۸) بَرد: دور شو(۹۹) وِزْر: گناه، بار سنگین. در اینجا مراد اعمالی است که به گناه آلوده باشد.(۱۰۰) غَوی: گمراه(۱۰۱) خَس: فرومایه(۱۰۲) کِید: حیله(۱۰۳) رِفاق: دوستان، رفیقان(۱۰۴) اِبدا: مخفّفِ اِبداء به معنی آشکار کردن(۱۰۵) مَرج: چمنزار، چراگاه(۱۰۶) عهود: عهدها، روزگاران(۱۰۷) فَلْق: شکافتن، در اینجا مراد شیار کردن و شُخم زدن زمین است.(۱۰۸) قَصیل: بوتهٔ سبزِ جو که به چهارپا میدهند. مراد همان دستهٔ علف است.(۱۰۹) بُختی: شتر قوی هیکل(۱۱۰) نُهیٰ: عقل(۱۱۱) اصحابِ نُهیٰ: خردمندان(۱۱۲) نهاد: سرشت، خلقت. در اینجا مراد جثّه و هیکل است.(۱۱۳) نَژَند: افسرده، پژمرده(۱۱۴) رقعه: نوشته، مکتوب، صفحه. در اینجا مراد طبقات مختلف آسمان است.(۱۱۵) بُقعه: جا، محلّ، مکان------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2486 جواب گفتنِ مسلمان، آنچه دید، به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردنِ ایشان پس مسلمان گفت: ای یارانِ من پیشم آمد مصطفی، سلطانِ من پس مرا گفت: آن یکی بر طُور تاخت با کَلیمِ حَقّ و، نردِ عشق باخت و آن دگر را عیسیِ صاحبقِران(۱۱۶)بُرد بر اوجِ چهارم آسمانخیز، ای پسماندهٔ دیده ضَرَر باری، آن حلوا و یَخنی(۱۱۷) را بخور آن هنرمندانِ پُرفن راندند نامهٔ اقبال و منصب خواندند آن دو فاضل فضلِ خود دریافتند با مَلایک از هنر دربافتندای سلیمِ گولِ واپسمانده هین برجِهْ و بر کاسهٔ حلوا نشین پس بگفتندش که آنگه تو حریص ای عجب خوردی ز حلوا و خَبیص(۱۱۸)؟ گفت: چون فرمود آن شاهِ مُطاع(۱۱۹) من که بودم تا کنم زآن امتناع؟تو جهود از امرِ موسی سرکشی؟ گر بخوانَد در خوشی یا ناخوشی تو مسیحی هیچ از امرِ مسیح سر توانی تافت؟ در خیر و قبیح من، ز فخرِ انبیا سر چون کَشَم؟ خوردهام حلوا و، این دَم سرخوشمپس بگفتندش که وَالـلَّه خوابِ راست تو بدیدی، وین بِهْ از صد خوابِ ماست خوابِ تو بیداری است، ای بُوبَطَر(۱۲۰)که به بیداری عیانستش اثر درگذر از فضل و از جَلْدی(۱۲۱) و فن کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَن بهرِ این آوردمان یزدان بُرون ماٰ خَلَقْتُالْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»سامری را آن هُنر چه سود کرد؟ کآن فن از بابُاللَّهَش(۱۲۲) مردود کرد چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین که فرو بردش به قعرِ خود زمین بُوالْحِکَم(۱۲۳) آخِر چه بربست از هنر؟ سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۱۲۴) خود هنر آن دان که دید آتش عِیان نه کَپِ(۱۲۵) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان(۱۲۶) کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.ای دلیلت گَنْدهتر پیشِ لبیب(۱۲۷) در حقیقت از دلیلِ آن طبیب چون دلیلت نیست جز این، ای پسر گوه میخور، در کُمیزی(۱۲۸) مینگر ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست. غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۱۲۹) و گیر و دار که نمیبینم، مرا معذور دار (۱۱۶) صاحبقِران: پادشاهِ پیروز(۱۱۷) یَخنی: نوعی غذا شبیه آبگوشت که از گوشتهای چربیدار میپختند.(۱۱۸) خَبیص: حلوایی که با روغن و خرما و یا عسل میپزند.(۱۱۹) مُطاع: فرمانبرداری شده، کسی که از او اطاعت شود.(۱۲۰) بُوبَطَر: سرمست، مغرور(۱۲۱) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۱۲۲) بابُالله: درگاهِ الهی(۱۲۳) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۱۲۴) سَقَر: از نامهای دوزخ(۱۲۵) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۱۲۶) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۱۲۷) لبیب: خردمند(۱۲۸) کُمیز: ادرار(۱۲۹) طاق و طُرُنب: سر و صدا-------------------------مجموع لغات:(۱) کار و کیا: کار و بزرگی و اهمیت آن کار، قدرت و سلطنت، توانایی و فرمانروایی(۲) مایده: مائده، خوان، سفره(۳) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۴) حَوَل: لوچی و دوبین بودن(۵) کُمیز: ادرار، سرگین(۶) حَدَث: ادرار، سرگین(۷) کژمژ: کج و ناراست(۸) مقلوب: وارونه و واژگون(۹) رَیبُ الْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۱۰) چوگان: چوب بلندی است که سرِ آن خمیده است و با آن گویِ مخصوصی را میزنند.(۱۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۱۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۱۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۱۴) حَدید: آهن(۱۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۱۶) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۱۷) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۸) حَبر: دانشمند، دانا(۱۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۲۰) ذَکاوات: جمعِ ذَکاوت، تیزهوشیها، هوشیاریها(۲۱) فِطَن: جمعِ فِطنَت، زیرکیها(۲۲) گولی: حماقت، در اینجا بلاهتِ عارفانه، جهل نسبت به منافعِ دنیایی(۲۳) کاز: فریبکاری(۲۴) صُنْع: قدرت آفریدگاری(۲۵) صانع: آفریدگار(۲۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۲۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۲۸) گبر: کافر(۲۹) صُنع: آفرینش(۳۰) فَر: شکوهِ ایزدی(۳۱) مصنوع: آفریده، مخلوق(۳۲) جَریده: یگانه، تنها(۳۳) نَهار: روز(۳۴) کاسِد: بیرونق، بیآب و تاب(۳۵) مُمْتَحَن: به رنج و محنت افتاده(۳۶) آهِرمَن: اهریمن، دیو(۳۷) مَرْغَزی: مروَزی. رازی و مروَزی: دو چیز دور از هم و مخالف(۳۸) کَشی: منسوب به کَش، شهری در ماوراءالنهر نزدیک سمرقند(۳۹) عَوْد: بازگشت(۴۰) شِتایِ بُعد: زمستانِ دوری(۴۱) تَف: حرارت، گرما(۴۲) مُقبل: خوشبخت(۴۳) مُحسن: نیکوکار(۴۴) اِنّی قَریب: همانا من نزدیکم(۴۵) صَحْن: بشقاب(۴۶) اَمَل: آرزو(۴۷) مَدَر: گِل، کلوخ، در اینجا یعنی شهر(۴۸) قِریٰ: مهمانی، آنچه پیشِ مهمان نهند(۴۹) اَهلِ الْوَبَر: بادیهنشینان، صحراییان(۵۰) مُغیث: فریادرس(۵۱) وَفْد: گروه، دسته(۵۲) ثَمَّ: آنجا، آن سو(۵۳) مَحید: در اینجا یعنی پناه(۵۴) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض میشود.(۵۵) صایِم: روزهدار(۵۶) جوع: گرسنگی(۵۷) لوت: غذا(۵۸) قَسّامُ فِیالنّار: تقسیم کننده در آتش است.(۵۹) اسد: شیر(۶۰) بَدرَگ: بد ذات؛ بد طینت(۶۱) سَمْعاً طاعةً: چشم، اطاعت میکنم(۶۲) اَصْحٰاب: یاران(۶۳) گبر: کافر(۶۴) مُغ: مجوسی، زرتشتی(۶۵) سُلطاناُلُغ: سلطانِ بزرگ(۶۶) مَفضول: کسی که در فضیلت از دیگری کمتر باشد.(۶۷) اِشراق: تابش، درخشیدن(۶۸) نَفّاخ: بسیار دمنده، در اینجا به معنی افاضه کننده آمده است.(۶۹) میسُکُست: میگسست، متلاشی میشد.(۷۰) یَم: دریا(۷۱) مَعین: آب روانِ روشن و پاک(۷۲) مُستطاب: پاک(۷۳) جِوار: همسایگی(۷۴) صَعْقه: اصابت صاعقه، در اصطلاح فنای در حق به واسطهٔ تجلیِّ ذاتی او(۷۵) شاخ: پاره، قسمتی از هر چیز(۷۶) شَخ: کوه، دامنه(۷۷) نَهیب: بیم، ترس(۷۸) ذیل: زیر، دامنه(۷۹) اَرْنی: اَرِنی، به من نشان بده(۸۰) غِشْیان: بیهوشی، در اینجا مراد حالت بیخویشی عارفانه است.(۸۱) وُدّ: دوستی و وحدت(۸۲) مُستعین: مدد جوینده(۸۳) نَسَق: روش(۸۴) مَنام: خواب(۸۵) مَثویٰ: جایگاه، منزل، قرارگاه(۸۶) قِلاع: جمعِ قلعه، دژها(۸۷) فَخْرُالْبَنین: افتخارِ آدمیزادگان(۸۸) قُچ: مخفّفِ قوچ(۸۹) بَنْد: دسته، بسته(۹۰) لِئام: فرومایگان(۹۱) لوت: غذا(۹۲) قرینه: قصد، دلیل(۹۳) قُبح: زشتی، بدی(۹۴) فَرّ: خوبی، شکوه(۹۵) نَقیب: مهترِ قوم، رئیس قوم، در اینجا مراد گارد امنیتی حاکم است.(۹۶) چُوبدار: چُماقدار(۹۷) بیدل: آزرده، دلتنگ، عاشق، در اینجا مناسبِ معنی مفلس و بیچاره است.(۹۸) بَرد: دور شو(۹۹) وِزْر: گناه، بار سنگین. در اینجا مراد اعمالی است که به گناه آلوده باشد.(۱۰۰) غَوی: گمراه(۱۰۱) خَس: فرومایه(۱۰۲) کِید: حیله(۱۰۳) رِفاق: دوستان، رفیقان(۱۰۴) اِبدا: مخفّفِ اِبداء به معنی آشکار کردن(۱۰۵) مَرج: چمنزار، چراگاه(۱۰۶) عهود: عهدها، روزگاران(۱۰۷) فَلْق: شکافتن، در اینجا مراد شیار کردن و شُخم زدن زمین است.(۱۰۸) قَصیل: بوتهٔ سبزِ جو که به چهارپا میدهند. مراد همان دستهٔ علف است.(۱۰۹) بُختی: شتر قوی هیکل(۱۱۰) نُهیٰ: عقل(۱۱۱) اصحابِ نُهیٰ: خردمندان(۱۱۲) نهاد: سرشت، خلقت. در اینجا مراد جثّه و هیکل است.(۱۱۳) نَژَند: افسرده، پژمرده(۱۱۴) رقعه: نوشته، مکتوب، صفحه. در اینجا مراد طبقات مختلف آسمان است.(۱۱۵) بُقعه: جا، محلّ، مکان(۱۱۶) صاحبقِران: پادشاهِ پیروز(۱۱۷) یَخنی: نوعی غذا شبیه آبگوشت که از گوشتهای چربیدار میپختند.(۱۱۸) خَبیص: حلوایی که با روغن و خرما و یا عسل میپزند.(۱۱۹) مُطاع: فرمانبرداری شده، کسی که از او اطاعت شود.(۱۲۰) بُوبَطَر: سرمست، مغرور(۱۲۱) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۱۲۲) بابُالله: درگاهِ الهی(۱۲۳) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۱۲۴) سَقَر: از نامهای دوزخ(۱۲۵) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۱۲۶) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۱۲۷) لبیب: خردمند(۱۲۸) کُمیز: ادرار(۱۲۹) طاق و طُرُنب: سر و صدا-------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsچرخ فلک با همه کار و کیاگرد خدا گردد چون آسیاگرد چنین کعبه کن ای جان طوافگرد چنین مایده گرد ای گدابر مثل گوی به میدانش گردچونکه شدی سرخوش بیدست و پااسب و رخت راست بر این شه طوافگرچه بر این نطع روی جا به جاخاتم شاهیت در انگشت کردتا که شوی حاکم و فرمانرواهر که به گرد دل آرد طوافجان جهانی شود و دلرباهمره پروانه شود دلشدهگردد بر گرد سر شمعهاز آنکه تنش خاکی و دل آتشیستمیل سوی جنس بود جنس راگرد فلک گردد هر اختریز آنکه بود جنس صفا باصفاگرد فنا گردد جان فقیربر مثل آهن و آهنرباز آنکه وجود است فنا پیش اوشسته نظر از حول و از خطامست همیکرد وضو از کمیزکز حدثم باز رهان ربناگفت نخستین تو حدث را بدانکژمژ و مقلوب نباید دعاز آنکه کلید است چو کژ شد کلیدوا شدن قفل نیابی عطاخامش کردم همگان برجهیدقامت چون سرو بتم زد صلاخسرو تبریز شهم شمس دینبستم لب را تو بیا برگشا* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در زمين خليفهاى مى آفرينم»، گفتند: «آيا كسى را مىآفرينى كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مىگوييم و تو را تقديس مىكنيم؟» گفت: «من آن دانم كه شما نمىدانيد.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsچرخ فلک با همه کار و کیاگرد خدا گردد چون آسیاگرد چنین کعبه کن ای جان طوافگرد چنین مایده گرد ای گدابر مثل گوی به میدانش گَردچونکه شدی سرخوش بیدست و پامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریبالمنونمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2466پیش چوگانهای حکم کن فكانمیدویم اندر مکان و لامکانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1085روی زرد و پای سست و دل سبککو غذای والسما ذات الحبکقرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۷Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #7«وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ.»«سوگند به آسمان كه دارای راههاست.»آن غذای خاصگان دولت استخوردن آن بیگَلو و آلت استشد غذای آفتاب از نور عرشمر حسود و دیو را از دود فرشجانهای خلق پیش از دست و پامیپریدند از وفا اندر صفاچون به امر اهبطوا بندی شدندحبس خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من بهسویِ شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی میکنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کردهست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحهگریمدتی بنشین و بر خود میگریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی قول و گفتوگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2369 ای بسا علم و ذکاوات و فطن گشته رهرو را چو غول و راهزن بیشتر اصحاب جنت ابلهاند تا ز شر فیلسوفی میرهند خویش را عریان کن از فضل و فضول تا کند رحمت به تو هر دم نزول زیرکی ضد شکست است و نیاز زیرکی بگذار و با گولی بساز زیرکی دان دام برد و طمع و کاز تا چه خواهد زیرکی را پاکباز زیرکان با صنعتی قانع شده ابلهان از صنع در صانع شده مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2029, Divan e Shamsای مرغ آسمانی آمد گه پریدنوی آهوی معانی آمد گه چریدنای عاشق جریده بر عاشقان گزیدهبگذر ز آفریده بنگر در آفریدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1298چیز دیگر ماند اما گفتنشبا تو روحالقدس گوید بیمنشنی تو گویی هم به گوش خویشتننی من و نی غیر من ای هم تو منمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2375زآنکه طفل خرد را مادر نهاردست و پا باشد نهاده بر کنار مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3110دست و پای ما می آن واحد است دست ظاهر سایه است و کاسد است مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۹۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1690 دست ما و پای ما و مغز و پوست باد ای والی فدای حکم دوستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3168دست و پایش ماند از رفتن به راه زلزله افگند در جانش الهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2255گر رهاند پای خود از دست گل گل بماند خشک و او شد مستقلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2152دست و پای او جماد و جان او هرچه گوید آن دو در فرمان اومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2376 حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود که به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنکه مغلوب بود یک حکایت بشنو اینجا ای پسر تا نگردی ممتحن اندر هنر آن جهود و مومن و ترسا مگر همرهی کردند با هم در سفر با دو گمره همره آمد مومنی چون خرد با نفس و با آهرمنی مرغزی و رازی افتند از سفر همره و همسفره پیش همدگر در قفس افتند زاغ و چغد و باز جفت شد در حبس پاک و بینماز کرده منزل شب به یک کاروانسرا اهل شرق و اهل غرب و ماورا مانده در کاروانسرا خرد و شگرف روزها با هم ز سرما و ز برف چون گشاده شد ره و بگشاد بند بسکند و هر یکی جایی روند چون قفس را بشکند شاه خرد جمع مرغان هر یکی سویی پرد پر گشاید پیش از این پر شوق و باد در هوای جنس خود سوی معاد پر گشاید هر دمی با اشک و آه لیک پریدن ندارد روی و راه راه شد هر یک پرد مانند باد سوی آن کز یاد آن پر میگشاد آن طرف که بود اشک و آه او چونکه فرصت یافت باشد راه او در تن خود بنگر این اجزای تن از کجاها گرد آمد در بدن آبی و خاکی و بادی وآتشی عرشی و فرشی و رومی و کشیاز امید عود هریک بسته طرف اندر این کاروانسرا از بیم برف برف گوناگون جمود هر جماد در شتای بعد آن خورشید داد چون بتابد تف آن خورشید خشم کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم قرآن کریم، سورهٔ القارعة (۱۰۱)، آیهٔ ۵ Quran, Al-Qari’a(#101), Line #5«وَتَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»«و کوهها چون پشمِ زده شده.»در گداز آید جمادات گران چون گداز تن به وقت نقل جان چون رسیدند این سه همره منزلی هدیهشان آورد حلوا مقبلی برد حلوا پیش آن هر سه غریب محسنی از مطبخ انی قریبقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۶Quran, Al-Baqarah(#2), Line #186«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ… .»«چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو كه من نزديكم… .»نان گرم و صحن حلوای عسل برد آنکه در ثوابش بود املالکیاسه والادب لاهل الـمدر الضیافه والقری لاهل الوبرزیرکی و ادب از ویژگیهای شهرنشینان استو مهمانی دادن و ضیافت برپا کردن نیز از ویژگیهای بادیه نشینان استالضیافه للغریب والقری اودع الرحمن فی اهلالقری خداوند مهربان غریب نوازی و مهمان دوستی را در خوی روستائیان به ودیعت نهاده استخبر«اَلضِّيٰافَةُ عَلىٰ اَهْلِ الْوَبَرِ وَ لَيْسَتْ عَلىٰ اَهْلِ الْـمَدَر»«مهماننوازی از خوی بادیهنشینان است نه از خوی شهرنشینان.»کل یوم فی القری ضیف حدیث ما له غیر الاله من مغیث«در روستاها هر روز مهمانی تازه از راه میرسد که جز خداوند فریادرسی ندارد.» کل لیل فیالقری وفد جدید ما لهم ثم سویالله محیدهر شب در روستاها مهمانان تازهواردی به سر برند که در آنجا بجز خداوند پشت و پناهی ندارندتخمه بودند آن دو بیگانه ز خور بود صایم روز آن مومن مگر چون نماز شام آن حلوا رسید بود مومن مانده در جوع شدید آن دو کس گفتند ما از خور پریم امشبش بنهیم و فردایش خوریم صبر گیریم امشب از خور تن زنیم بهر فردا لوت را پنهان کنیم گفت مومن امشب این خورده شود صبر را بنهیم تا فردا بود پس بدو گفتند زین حکمتگری قصد تو آنست تا تنها خوری گفت ای یاران نه که ما سه تنایم چون خلاف افتاد تا قسمت کنیم هر که خواهد قسم خود بر جان زند هر که خواهد قسم خود پنهان کند آن دو گفتندش ز قسمت درگذر گوش کن قسام فیالنار از خبر گفت قسام آن بود کو خویش را کرد قسمت بر هوا و بر خدا ملک حق و جمله قسم اوستی قسم دیگر را دهی دوگوستی این اسد غالب شدی هم بر سگان گر نبودی نوبت آن بدرگانقصدشان آن کان مسلمان غم خورد شب بر او در بینوایی بگذرد بود مغلوب او به تسلیم و رضا گفت سمعا طاعه اصحابنا پس بخفتند آن شب و برخاستند بامدادان خویش را آراستند روی شستند و دهان و هر یکی داشت اندر ورد راه و مسلکی یک زمانی هر کسی آورد رو سوی ورد خویش از حق فضلجو مومن و ترسا جهود و گبر و مغجمله را رو سوی آن سلطانالغبلکه سنگ و خاک و کوه و آب را هست واگشت نهانی با خدامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #838باد و خاک و آب و آتش بندهاند با من و تو مرده با حق زندهاندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2421این سخن پایان ندارد هر سه یار رو به هم کردند آن دم یاروار آن یکی گفتا که هر یک خواب خویش آنچه دید او دوش گو آور به پیش هر که خوابش بهتر این را او خورد قسم هر مفضول را افضل برد آنکه اندر عقل بالاتر رود خوردن او خوردن جمله بود فوق آمد جان پرانوار او باقیان را بس بود تیمار او عاقلان را چون بقا آمد ابد پس به معنی این جهان باقی بود پس جهود آورد آنچه دیده بود تا کجا شب روح او گردیده بود گفت در ره موسیام آمد به پیش گربه بیند دنبه اندر خواب خویشدر پی موسی شدم تا کوه طور هر سهمان گشتیم ناپیدا ز نور هر سه سایه محو شد زآن آفتاب بعد از آن زآن نور شد یک فتح باب نورِ دیگر از دل آن نور رست پس ترقی جست آن ثانیش چست هم من و هم موسی و هم کوه طور هر سه گم گشتیم زآن اشراق نور بعد از آن دیدم که که سه شاخ شد چونکه نور حق در او نفاخ شد وصف هیبت چون تجلی زد بر او میسکست از هم همیشد سو به سو آن یکی شاخ که آمد سوی یمگشت شیرین آب تلخ همچو سم آن یکی شاخش فرو شد در زمین چشمه دارو برون آمد معین که شفای جمله رنجوران شد آب از همایونی وحی مستطابآن یکی شاخ دگر پرید زود تا جوار کعبه که عرفات بود باز از آن صعقه چو با خود آمدم طور برجا بد نه افزون و نه کم لیک زیر پای موسی همچو یخ میگدازید او نماندش شاخ و شخبا زمین هموار شد که از نهیبگشت بالایش از آن هیبت نشیب باز با خود آمدم زآن انتشار باز دیدم طور و موسی برقرار وآن بیابان سر به سر در ذی کوه پر خلایق شکل موسی در وجوه چون عصا و خرقه او خرقهشان جمله سوی طور خوش دامنکشان جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی به هم در ساخته قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۴۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #143«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَٰكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ»«چون موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من، بنماى، تا در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. به آن كوه بنگر، اگر بر جاى خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهى ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلى كرد، كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد گفت: تو منزهى، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم.»باز آن غشیان چو از من رفت زود صورت هریک دگرگونم نمودانبیا بودند ایشان اهل ود اتحاد انبیاام فهم شد باز املاکی همی دیدم شگرف صورت ایشان بد از اجرام برف حلقه دیگر ملایک مستعینصورت ایشان به جمله آتشین زین نسق میگفت آن شخص جهود بس جهودی کآخرش محمود بود هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مردنش باشد امید چه خبر داری ز ختم عمر او که بگردانی از او یکباره روقرآن کریم، سورهٔ لقمان (۳۱)، آیهٔ ۳۴Quran, Luqman(#31), Line #34«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»«خداست كه مىداند كه قيامت چه وقت مىآيد. اوست كه باران مىباراند و از آنچه در رَحِمهاست آگاه است. و هيچ كس نمىداند كه فردا چه چيز به دست خواهد آورد و كسى نمىداند كه در كدام زمين خواهد مرد. خدا دانا و آگاه است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2174 چون یقین گشتش که غیر پیر نیست گفت در ظلمت دل روشن بسی استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2453 بعد از آن ترسا درآمد در کلام که مسیحم رو نمود اندر منام من شدم با او به چارم آسمان مرکز و مثوای خورشید جهان خود عجبهای قلاع آسمان نسبتش نبود به آیات جهانهر کسی دانند ای فخرالبنین که فزون باشد فن چرخ از زمین مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2457 حکایت اشتر و گاو و قچ که در راه بند گیاه یافتند هر یکی میگفت من خورم اشتر و گاو و قچی در پیش راه یافتند اندر روش بندی گیاه گفت قچ بخش ار کنیم این را یقین هیچ کس از ما نگردد سیر از این لیک عمر هر که باشد بیشتر این علف او راست اولی گو بخور که اکابر را مقدم داشتن آمدهست از مصطفی اندر سنن حدیث«إنَّ مِن إجلالِي تَوْقيرُ الشَّيْخِ مِنْ اُمَّتي»«از جمله موارد بزرگداشت من، احترام نهادن به پیران امّتم است.»گرچه پیران را در این دور لئام در دو موضع پیش میدارند عام یا در آن لوتی که آن سوزان بود یا برآن پل کز خلل ویران بود خدمت شیخی بزرگی قایدی عام نآرد بی قرینه فاسدی خیرشان اینست چهبود شرشان قبحشان را بازدان از فرشانمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۶۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2465 مثل سوی جامع میشد آن یک شهریارخلق را میزد نقیب و چوبدار آن یکی را سر شکستی چوبزنوآن دگر را بر دریدی پیرهن در میانه بیدلی ده چوب خوردبیگناهی که برو از راه بردخونچکان رو کرد با شاه و بگفتظلم ظاهر بین چه پرسی از نهفت خیر تو اینست جامع میرویتا چه باشد شر و وزرت ای غوی یک سلامی نشنود پیر از خسیتا نپیچد عاقبت از وی بسیگرگ دریابد ولی را به بود زآنکه دریابد ولی را نفس بد زآنکه گرگ ارچه که بس استمگریست لیکش آن فرهنگ و کید و مکر نیست ورنه کی اندر فتادی او به داممکر اندر آدمی باشد تمامگفت قچ با گاو و اشتر ای رفاق چون چنین افتاد ما را اتفاق هر یکی تاریخ عمر ابدا کنید پیرتر اولیست باقی تن زنید گفت قچ مرج من اندر آن عهودبا قچ قربان اسماعیل بود گاو گفتا بودهام من سالخورد جفت آن گاوی کش آدم جفت کرد جفت آن گاوم کش آدم جد خلق در زراعت بر زمین میکرد فلق چون شنید از گاو و قچ اشتر شگفت سر فرو آورد و آن را برگرفت در هوا برداشت آن بند قصیلاشتر بختی سبک بیقال و قیل که مرا خود حاجت تاریخ نیست کاین چنین جسمی و عالیگردنیست خود همه کس داند ای جان پدر که نباشم از شما من خردترداند این را هر که ز اصحاب نهی است که نهاد من فزونتر از شماست جملگان دانند کاین چرخ بلند هست صد چندان که این خاک نژند کو گشاد رقعههای آسمان کو نهاد بقعههای خاکدان مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2486 جواب گفتن مسلمان آنچه دید به یارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ایشان پس مسلمان گفت ای یاران من پیشم آمد مصطفی سلطان من پس مرا گفت آن یکی بر طور تاخت با کلیم حق و نرد عشق باخت و آن دگر را عیسی صاحبقرانبرد بر اوج چهارم آسمانخیز ای پسمانده دیده ضرر باری آن حلوا و یخنی را بخور آن هنرمندان پرفن راندند نامه اقبال و منصب خواندند آن دو فاضل فضل خود دریافتند با ملایک از هنر دربافتندای سلیم گول واپسمانده هین برجه و بر کاسه حلوا نشین پس بگفتندش که آنگه تو حریص ای عجب خوردی ز حلوا و خبیص گفت چون فرمود آن شاه مطاع من که بودم تا کنم زآن امتناعتو جهود از امر موسی سرکشی گر بخواند در خوشی یا ناخوشی تو مسیحی هیچ از امر مسیح سر توانی تافت در خیر و قبیح من ز فخر انبیا سر چون کشم خوردهام حلوا و این دم سرخوشمپس بگفتندش که والـله خواب راست تو بدیدی وین به از صد خواب ماست خواب تو بیداری است ای بوبطرکه به بیداری عیانستش اثر درگذر از فضل و از جلدی و فن کار خدمت دارد و خلق حسن بهر این آوردمان یزدان برون ما خلقتالانس الا یعبدون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم چنانکه در قرآن کریم فرموده است جنیان و آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنندقرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»سامری را آن هنر چه سود کرد کآن فن از باباللهش مردود کرد چه کشید از کیمیا قارون ببین که فرو بردش به قعر خود زمین بوالحکم آخر چه بربست از هنر سرنگون رفت او ز کفران در سقرخود هنر آن دان که دید آتش عیان نه کپ دل علیالنارالدخان کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند نه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش استای دلیلت گندهتر پیش لبیب در حقیقت از دلیل آن طبیب چون دلیلت نیست جز این ای پسر گوه میخور در کمیزی مینگر ای دلیل تو مثال آن عصا در کفت دل علی عیب العمیای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار که نمیبینم مرا معذور دار