01.24.2024 - By Parviz Shahbazi
برنامه شماره ۹۹۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۳ ژانویه ۲۰۲۴ - ۴ بهمن ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۴ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبا تو حیات و زندگی، بیتو فنا و مُردَنازان که تو آفتابی و، بیتو بُوَد فِسُردَناخلق بر این بِساطها، بر کفِ تو چو مُهرهایهم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنا(۱)گفت: دَمَم چه میدهی(۲)؟ دَم به تو من سپردهاممن ز تو بیخبر نِیاَم در دَمِ دَم سپردَناپیش به سَجده میشدم، پست خمیده چون شترخندهزنان گشاد لب، گفت: درازگردَنابین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَناگردن دراز کردهای، پنبه بخواهی خوردَنا(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبا تو حیات و زندگی، بیتو فنا و مُردَنازان که تو آفتابی و، بیتو بُوَد فِسُردَناخلق بر این بِساطها، بر کفِ تو چو مُهرهایهم ز تو ماه گَشتَنا، هم ز تو مُهره بُردَنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsهیچ نَبُردَهست کسی مُهره زِ اَنبانِ(۳) جهانرَنجه مَشو، زان که تو هم مُهره ز اَنبانْ نَبَریمُهره زِ اَنْبان نَبَرَم، گوهرِ ایمان بِبَرمگَر تو به جان بُخل(۴) کُنی، جان بَرِ جانان نَبَری(۳) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغیشدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشهدان.(۴) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل، که جسمش ساجدست یارِ بَد خَرُّوبِ(۵) هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَدعاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی همچو طفلان، سویِ کژ چون میغژی(۶)؟(۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.(۶) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقینچه بهانه مینهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مُرده بیرون میکندنَفْسِ زنده سوی مرگی میتَنَدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079لیک گر آن قوت(۷) بر وِی عارضیستپس نصیحت کردن او را رایضیست(۸)چون کسی کاو از مرض گِل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوتِ اوستقوتِ اصلی را فرامُش کرده استروی، در قوتِ مرض آورده است(۷) قوت: غذا(۸) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916بلکه اغلب رنجها را چاره هست چون به جِدّ جویی، بیآید آن به دستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056او درونِ دام، دامی مینهد جانِ تو نَه این جهد، نَه آن جهدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1060افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیرِ اوستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس تا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه این چنین انصاف از ناموس(۹) بِهاز پدر آموز ای روشنجَبین(۱۰) رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۱۱) پیش از اینقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»(۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۰) جَبین: پیشانی(۱۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059 هر که را فتح(۱۲) و ظَفَر(۱۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بیمُرادهر که پایَندانِ(۱۴) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۱۵)(۱۲) فتح: گشایش و پیروزی(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #269, Divan e Shamsاسب و رُخَت راست بر این شَهْ طوافگرچه بر این نَطْع(۱۶) رَوی جا به جا(۱۶) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507شاد از وی شو، مشو از غیرِ ویاو بهارست و دگرها، ماهِ دیهر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توستگرچه تخت و مُلک(۱۷) توست و تاجِ توستقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.»«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.»« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم.»شاد از غم شو، که غم دامِ لقاست(۱۸)اندرین ره، سویِ پستی ارتقاستغم یکی گنجی است و رنج تو چو کانلیک کی در گیرد این در کودکان؟(۱۷) مُلک: پادشاهی(۱۸) لقا: دیدار------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2595زاحمقان بگریز، چون عیسی گریخت صحبتِ احمق بسی خونها که ریخت اندک اندک آب را دزدد هوا دین چنین دزدد هم احمق از شما گرمیات را دزدد و سردی دهد همچو آن کو زیرِ کون، سنگی نهدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #879آب، اندر حوض اگر زندانی است باد نَشْفَش(۱۹) میکند کَارکانی(۲۰) است میرَهانَد، میبَرَد تا معدنش اندک اندک، تا نبینی بُردنش وین نَفَس، جانهایِ ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبسِ جهان(۱۹) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۲۰) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود تا بُوَد کارت سَلیم(۲۱) از چشمِ بَد خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد وانگه از خود بیزخود چیزی بدُزد(۲۱) سَلیم: سالم------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1332چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۲۲) بُدی نیکُوی را وا ندیدی از بَدیقرآن کریم، سورهٔ الهمزة (۱۰۴)، آیهٔ ۶Quran, Al-Humaza(#104), Line #6«نَارُ اللهِ الْـمُوقَدَةُ»«آتش افروختهٔ خداست»اندک اندک آب، بر آتش بزنتا شود نارِ تو نور، ای بوالْحَزَن(۲۳)تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۲۴)تا شود این نارِ عالَم، جمله نور(۲۲) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۲۳) بوالْحَزَن: اندوهگین(۲۴) طَهور: پاک و پاک کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #708پرتوِ خورشید بر دیوار تافت تابشِ عاریتی(۲۵) دیوار یافت بر کلوخی(۲۶) دل چه بندی ای سَلیم(۲۷)؟ وا طلب اصلی که تابَد او مُقیم(۲۸) ای که تو هم عاشقی بر عقلِ خویش خویش بر صورتْپرستان دیده بیش پرتوِ عقل است آن بر حسِّ تو عاریت(۲۹) میدان ذَهَب(۳۰) بر مِسِّ تو چون زرْاندود(۳۱) است خوبی در بشر ورنه چون شد شاهدِ تو پیرهخر چون فرشته بود، همچون دیو شد کآن ملاحت(۳۲) اَندرو عاریّه بُداندک اندک میستانَد آن جمال اندک اندک خشک میگردد نهالرَوْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ بخوان دل طلب کن، دل منه بر استخوانطالبِ دل باش، ای که اهلِ صورتی، بر استخوان دل مبند. در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حُسن و لطافت روح باش.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۶۸Quran, Yaseen(#36), Line #68«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمىكنند؟»کآن جمالِ(۳۳) دل جمالِ باقی است دو لَبَش از آبِ حَیوان(۳۴)، ساقی است خود همو آب است و، هم ساقیّ و، مست هر سه یک شد، چون طلسمِ تو شکست آن یکی را تو ندانی از قیاس بندگی کُن، ژاژ کم خا(۳۵) ناشناسمعنیِ تو صورت است و عاریَت(۳۶) بر مناسب شادی و بر قافیَت(۳۷) معنی آن باشد که بستانَد تو را بینیاز از نقش گردانَد تو را معنی آن نَبْوَد که کور و کر کند مرد را بر نقش، عاشقتر کندکور را قسمت، خیالِ غمفزاست بهرهٔ چشم، این خیالاتِ فناست حرف قرآن را ضَریران(۳۸)، معدناند خر نبینند و، به پالان بر زنند چون تو بینائی، پیِ خَر رو که جَست چند پالان دوزی، ای پالانپرستخر چو هست، آید یقین پالان تو را کم نگردد نان، چو باشد جان تو را پشتِ خر دُکّان و مال و مَکسَب(۳۹) است دُرِّ(۴۰) قلبت، مایهٔ صد قالَب است(۲۵) عاریَتی: قرضی(۲۶) کلوخ: گِلِ خشک شده(۲۷) سَلیم: ساده دل(۲۸) مُقیم: ثابت، پابرجا، پیوسته(۲۹) عاریَت: قرض(۳۰) ذَهَب: طلا، زَر(۳۱) زرْاندود: زراندوده، ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده، زرنگار(۳۲) ملاحت: جاذبه، جذبه، خوشگلی(۳۳) جمال: زیبایی(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) ژاژخایی: یاوهگویی، سخنان بیهوده گفتن(۳۶) عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار(۳۷) قافیَت: قافیهٔ شعر(۳۸) ضَریر: نابینا، کور (۳۹) مَکْسَب: کسب(۴۰) دُرّ: مروارید------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2597نکتهای دیگر تو بشنو ای رفیق همچو جان، او سخت پیدا و دقیقدر مقامی هست هم، این زهرِ مار از تصاریفِ(۴۱) خدایی، خوشگواردر مقامی زهر و، در جایی دوا در مقامی کفر و، در جایی روا گرچه آنجا او گزندِ جان بُوَد چون بدینجا در رسد، درمان شود آب در غوره، تُرُش باشد و لیک چون به انگوری رسد، شیرین و نیک باز در خُم(۴۲) او شود تلخ و حرام در مقام سِرکگی نِعْمَ الْاِدام(۴۳)حدیث«نِعْمَ الْاِدامُ الخُلّ»«چه خوش نانخورشی است سرکه»(۴۱) تصاریف: جمعِ تصریف، به معنی گردانیدن و تبدیل است.(۴۲) خُم: جامِ شراب(۴۳) نِعْمَ الْاِدام: نانخورش لطیف، بهترین غذا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583آن ادب که باشد از بهرِ خدااندر آن مُسْتَعجِلی(۴۴) نبْود روا(۴۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3386 کِای خدا گر آن جوان کژ رفت راه که نشاید ساختن جز تو پناه تو از آنِ خود بکن(۴۵)، از وی مگیر گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر زآنکه محتاجاند این خلقان همه از گدایی گیر تا سلطان، همه قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۱۵Quran, Faatir(#35), Line #15«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»«اى مردم، همهٔ شما به خدا نيازمنديد. اوست بىنياز و ستودنى.»(۴۵) از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2389با حضورِ آفتابِ باکمال رهنمایی جُستن از شمع و ذُبال(۴۶)با حضورِ آفتابِ خوشمَساغ(۴۷) روشنایی جُستن از شمع و چراغ بیگمان تَرکِ ادب باشد ز ما کفرِ نعمت باشد و فعلِ هوالیک اغلب هوشها در افتکار(۴۸) همچو خفّاشاند ظلمتدوستدار(۴۹) در شب ار خُفّاش کِرمی میخورد کِرم را خورشیدِ جان میپَرورد در شب ار خُفّاش از کِرمیست مست کِرم از خورشید جُنبنده شدهست (۴۶) ذُبال: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۴۷) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار(۴۸) اِفتِکار: اندیشیدن، فکر کردن(۴۹) ظلمتدوستدار: آنچه که تاریکی را دوست دارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3395آفتابی که ضیا(۵۰) زو میزِهَد(۵۱) دشمنِ خود را نَواله(۵۲) میدهد لیک شهبازی که او خُفّاش نیست چشمِ بازش راستبین و روشنیست گر به شب جویَد چو خُفّاش او نُمو در ادب خورشید مالَد گوشِ اوگویدش: گیرم که آن خُفّاشِ لُد(۵۳) علّتی دارد تو را باری چه شد؟ مالِشت بِدْهم به زَجر، از اِکتئاب(۵۴) تا نتابی سر دگر از آفتاب (۵۰) ضیا: نور، روشنایی(۵۱) زهیدن: تراوش کردن، نشأت گرفتن(۵۲) نَواله: لقمه و توشه، در اینجا به معنی نعمت و عطا(۵۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، ستیزهگر(۵۴) اِکتِئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۵۵)بازِ سلطاندیده را باری چه بود؟(۵۵) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #51حسِّ اَبدان(۵۶)، قوتِ(۵۷) ظلمت(۵۸) میخَوردحسِّ جان، از آفتابی میچَرَد(۵۶) اَبدان: بدنها(۵۷) قوت: غذا(۵۸) ظلمت: تاریکی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حِسِّ خُفّاشت، سویِ مغرب دَوانحِسِّ دُرپاشت(۵۹)، سویِ مشرق روان(۵۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #33پس کریم(۶۰) آنست کو خود را دهدآبِ حیوانی(۶۱) که مانَد تا ابدباقیاتُ الصّالحات(۶۲) آمد کریمرَسته از صد آفت و اَخطار و بیمگر هزاراناند، یک کس بیش نیستچون خیالاتِ عدداندیش نیستقرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۷۶Quran, Maryam(#19), Line #76«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا»«و خدا بر هدايت آنان كه هدايت يافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجهٔ كردارهاى شايستهاى كه باقىماندنىاند بهتر است.»(۶۰) کریم: بخشنده(۶۱) آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۶۲) باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2647در بلا هم میچشم لذّاتِ او ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2083گفت: از اقرارِ عالَم فارغمآنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shamsگفتم این چیست بگو؟ زیر و زِبَر خواهم شدگفت میباش چنین زیر و زِبَر، هیچ مگو مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsجُفت(۶۳) بِبُردند و زمین مانْد خامهیچ ندارد جُزِ خار و گیا(۶۳) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم میبندند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعرِ(۶۴) چَهْ بگْزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت، صفاهایِ دل استظُلْمَتِ(۶۵) چَهْ، بِهْ که ظلمتهایِ خلقسر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلق(۶۴) قعر: ته، پایین، انتها(۶۵) ظُلمَت: تاریکی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983ای بسا دانش که اندر سَر دَوَدتا شود سَرْوَر، بِدآن خود سَر رَوَد سر نخواهی که رود، تو پای باش در پناهِ قطبِ صاحبرای(۶۶) باش گر چه شاهی، خویش فوقِ او مَبین گر چه شهدی، جُز نباتِ او مَچین فکرِ تو نقش است و، فکرِ اوست جان نقدِ(۶۷) تو قلب(۶۸) است و، نقدِ اوست کان او تویی، خود را بجو در اویِ او کو و کو گو، فاخته(۶۹) شو سویِ او(۶۶) صاحبرای: صاحبنظر(۶۷) نقد: سکّه(۶۸) قلب: تقلّبی، قلّابی(۶۹) فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۷۰)(۷۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۷۱)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۷۱) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۷۲)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۷۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۷۳) که بگویید از طریقِ انبساط (۷۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۷۴) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل(۷۴) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsگفت: دَمَم چه میدهی؟ دَم به تو من سپردهاممن ز تو بیخبر نِیاَم در دَمِ دَم سپردَنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shamsنیَم ز کارِ تو فارغ(۷۵) همیشه در کارمکه لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم(۷۵) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsخاموش کن که همّتِ ایشان پیِ تو استتأثیرِ همّت است تَصاریفِ(۷۶) ابتلا(۷۶) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۷۷) رسیدهستغمِ بیش و غمِ کم را رها کنقرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩Quran, Al-Hijr(#15), Line #29«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»(۷۷) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsامشب اِستیزه کُن و سر مَنِهتا که ببینی ز سعادت، عطامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاع(۷۸)منتظر را بهْ ز گفتن، استماع(۷۹)(۷۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۷۹) استماع: شنیدن، گوش دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456اَنْصِتُوا(۸۰) را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باش(۸۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبانْتان من شَوم در گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shamsمن پیش از این میخواستم گفتارِ خود را مشتریواکنون همیخواهم ز تو، کز گفتِ خویشم واخری(۸۱)(۸۱) واخری: دوباره بخری------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2654 جانِ جمله عِلمها این است، این که بدانی من کیام در یومِ دین(۸۲)(۸۲) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبین که چه خواهی کردَنا، بین که چه خواهی کردَناگردن دراز کردهای، پنبه بخواهی خوردَنامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیرِ خدا را خواستن ظنِّ افزونیست و، کُلّی کاستنخاصه عُمری غرق در بیگانگی در حضورِ شیر، رُوبَهشانگی(۸۳) عمرِ بیشم دِه که تا پستر رَوَم مَهْلَم(۸۴) افزون کُن که تا کمتر شوم (۸۳) رُوبَهشانگی: مجازاً حیله و تزویر(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوتِ(۸۵) اصلیِّ بشر، نورِ خداستقوتِ حیوانی مر او را ناسزاست(۸۶)(۸۵) قوت: غذا(۸۶) ناسزاست: شایسته نیست------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsلذّتِ بیکرانهایست، عشق شدهست نام اوقاعده خود شکایت است، ورنه جفا چرا بُوَد؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838غیرِ مُردن هیچ فرهنگی دگردَرنگیرد با خدای، ای حیلهگرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500درگذر از فضل و از جَلْدی(۸۷) و فن کار، خدمت دارد و خُلقِ حَسَنبهرِ این آوردمان یزدان بُرون ماٰ خَلَقْتُالْاِنسَ اِلّا یَعْبُدُون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیم. چنانکه در قرآن کریم فرموده است: (جنیان و) آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنند.قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»سامری را آن هُنر چه سود کرد؟ کآن فن از بابُاللَّهَش(۸۸) مردود کرد(۸۷) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۸۸) بابُالله: درگاهِ الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاوِ زرّین(۸۹) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را اینهمه رغبت شگُفت(۸۹) زرّین: طلایی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2503چه کشید از کیمیا قارون؟ ببین که فرو بردش به قعرِ خود زمین بُوالْحِکَم(۹۰) آخِر چه بربست از هنر؟ سرنگون رفت او ز کفران در سَقَر(۹۱) خود هنر آن دان که دید آتش عِیان نه کَپِ(۹۲) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان(۹۳) کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیند، نه آنکه فقط بگوید تصاعدِ دود دلیل بر وجود آتش است.ای دلیلت گَنْدهتر پیشِ لبیب(۹۴) در حقیقت از دلیلِ آن طبیب چون دلیلت نیست جز این، ای پسر گوه میخور، در کُمیزی(۹۵) مینگر ای دلیلِ تو مثالِ آن عصا در کَفَت دَلَّ عَلیٰ عَیْبِ الْعَمیٰای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است. همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند، توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست. غُلْغُل و طاق و طُرُنب(۹۶) و گیر و دار که نمیبینم، مرا معذور دار (۹۰) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۹۱) سَقَر: از نامهای دوزخ(۹۲) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۹۳) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۹۴) لبیب: خردمند(۹۵) کُمیز: ادرار(۹۶) طاق و طُرُنب: سر و صدا------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2510 «منادیٰ کردنِ سیّد مَلِکِِ تِرمَد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مُهمّ، خِلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم، و شنیدنِ دلقک، خبر این منادی در دِه، و آمدن به اُولاقی نزدِ شاه که من باری نتوانم رفتن»سَیّد تِرْمَد که آنجا شاه بود مسخرهٔ او دلقکِ(۹۷) آگاه بود داشت کاری در سمرقند او مُهِمّ جُست اُلاقی(۹۸) تا شود او مُسْتَتِمّ(۹۹) زد مُنادی هر که اندر پنج روز آرَدم زآنجا خبر، بِدْهَم کُنوز(۱۰۰) دلقک اندر دِه بُد و آن را شنید برنشست و تا به تِرمَد میدوید مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَط از دوانیدن فَرَس(۱۰۱) را زآن نَمَط(۱۰۲) پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راه وقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاه (۹۷) دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خندهآور میکرد.(۹۸) اُلاق: پیک، قاصد، الاغ(۹۹) مُسْتَتِمّ: تمام کننده، به انجام رساننده(۱۰۰) کُنوز: گنجینهها(۱۰۱) فَرَس: اسب(۱۰۲) نَمَط: طریقه و روش------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1226مرغِ بیهنگام(۱۰۳) و راهِ بیرهی(۱۰۴)آتشی پُر در بُنِ دیگِ تُهی(۱۰۳) مرغِ بیهنگام: خروس بیمحل(۱۰۴) راهِ بیرهی: راهِ بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2516فُجْفُجی(۱۰۵) در جملهٔ دیوان فتاد شورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد خاص و عامِ شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شدهست یا عَدوّی قاهری(۱۰۶) در قصدِ ماست یا بلایی مُهلِکی(۱۰۷) از غیب خاستکه زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۰۸) چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلق تا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۰۹)؟ از شتاب او و فُحشِ(۱۱۰) اِجتهاد(۱۱۱) غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنان وآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلیکنان از نفیر و فتنه و خوفِ(۱۱۲) نَکال(۱۱۳) هر دلی رفته به صد کویِ خیال هر کسی فالی همیزد از قیاس تا چه آتش اوفتاد اندر پَلاس(۱۱۴)؟ راه جُست و، راه دادش شاه زود چون زمین بوسید، گفتش: هی چه بود؟ هر که میپرسید حالی زآن تُرُش(۱۱۵) دست بر لب مینهاد او که خَمُش! وَهْم میافزود زین فرهنگِ(۱۱۶) او جمله در تشویش گشته دنگِ(۱۱۷) او کرد اشارت دلق، کِای شاهِ کَرَم یک دمی بگذار، تا من دَم زنم تا که باز آید به من عقلم دَمی که فتادم در عجایبعالَـمی بعدِ یک ساعت که شه از وَهْم و ظن تلخ گشتش هم گلو و هم دهن که ندیده بود دلقک را چنین که ازو خوشتر نبودش همنشین دایماً دستان و لاغ(۱۱۸) افراشتی شاه را او شاد و خندان داشتی آنچنان خندانْش کردی در نشست که گرفتی شه شکم را با دو دست که ز زورِ خنده خوی(۱۱۹) کردی تنش رُو در افتادی ز خنده کردنش باز امروز اینچنین زرد و تُرُش دست بر لب میزند کِای شه خَمُش وَهم در وَهم و خیال اندر خیال شاه را تا خود چه آید از نَکال(۱۲۰)؟! که دلِ شه با غم و پرهیز بود زآنکه خوارمشاه(۱۲۱) بس خونریز بود بس شهانِ آن طرف را کشته بود یا به حیله، یا به سَطوَت(۱۲۲) آن عَنود(۱۲۳) این شَهِ تِرمَد ازو در وَهم بود وز فَنِ دلقک، خود آن وَهمش فزود گفت: زوتر بازگو تا حال چیست؟ این چنین آشوب و شورِ تو ز کیست؟ گفت: من در دِه شنیدم آنکه شاه زد مُنادیٰ بر سرِ هر شاهراه که کسی خواهم که تازَد در سه روز تا سمرقند و، دهم او را کُنوز(۱۲۴) من شتابیدم برِ تو بهرِ آن تا بگویم که ندارم آن توان! این چنین چُستی نیاید از چو من باری، این اومید را بر من مَتَن! گفت شه: لعنت بر این زودیت(۱۲۵) باد که دو صد تشویش در شهر اوفتاد از برایِ این قَدَر، ای خامریش(۱۲۶) آتشافگندی درین مَرْج(۱۲۷) و حشیش(۱۲۸)؟! همچو این خامانِ با طبل و عَلَم که اُلاقانیم(۱۲۹) در فقر و عدم لافِ شیخی در جهان انداخته خویشتن را بایزیدی ساخته هم ز خود سالک شده، واصل شده محفلی وا کرده در دعویکَده(۱۳۰) خانهٔ داماد، پر آشوب و شر قومِ دختر را نبوده زین خبر وَلْوَله که کار، نیمی راست شد شرطهایی که ز سویِ ماست، شدخانهها را روفتیم، آراستیم زین هوسْ سرمست و خوش برخاستیم زآن طرف آمد یکی پیغام؟ نی مرغی آمد این طرف زآن بام؟ نی زین رسالاتِ(۱۳۱) مَزید اندر مَزید(۱۳۲)یک جوابی ز آن حوالیتان رسید؟ نی، ولیکن یارِ ما زین آگه است زآنکه از دل سویِ دل لابُد(۱۳۳) ره است پس، از آن یاری که اومیدِ شماست از جوابِ نامه، ره خالی چراست؟ صد نشانست از سِرار(۱۳۴) و از جِهار(۱۳۵) لیک بس کن، پرده زین دَر برمدار باز رُو تا قصّهٔ آن دلقِ گول که بلا بر خویش آورد از فضول پس وزیرش گفت: ای حق را سُتُن(۱۳۶) بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن دلقک از دِه بهرِ کاری آمدهست رایِ(۱۳۷) او گشت و پشیمانش شدهست ز آب و روغن(۱۳۸)، کهنه را نو میکند او به مسخرْگی برونشو(۱۳۹) میکند غِمْد(۱۴۰) را بنمود و پنهان کرد تیغ باید افشردن(۱۴۱) مر او را بیدریغ پسته را یا جوز(۱۴۲) را تا نشکنی نی نماید دل، نه بدْهد روغنیمشنو این دفعِ وی و فرهنگِ او درنگر در ارتعاش و رنگِ او گفت حق: سیمٰاهُمُ فی وَجْهِهِمْ زآنکه غمّازست(۱۴۳) سیما و مُنِم(۱۴۴) چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است، زیرا چهرهٔ اشخاص خبردهنده و آشکار کننده است.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند… .»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Fath(#48), Line #29«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»«…نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست… .»این مُعایَن(۱۴۵) هست ضد آن خبر که به شَر بِسْرِشته آمد این بَشَر گفت دلقک با فغان و با خروش صاحِبا، در خونِ این مسکین مکوش بس گُمان و وَهْم آید در ضمیر کآن نباشد حق و صادق، ای امیر اِنَّ بَعْضَ الظَّنَ اِثْم است ای وزیر نیست اِستم راست، خاصّه بر فقیر ای وزیر، پارهای از گمانها گناه محسوب میشود. ستم روا نیست به ویژه بر بینوایان.قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ….»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پارهاى از گمانها در حد گناه است. …»شه نگیرد آنکه میرنجانَدَش از چه گیرد آنکه میخنداندش؟ گفتِ صاحب، پیشِ شه جاگیر شد کاشفِ این مکر و این تزویر شد گفت: دلقک را سویِ زندان برید چاپلوس و زَرقِ(۱۴۶) او را کم خرید میزنیدش چون دُهُل اِشکم تهی تا دُهُلوار او دهدْمان آگهی تَرّ و خشک و پُرّ و تی(۱۴۷) باشد دُهُل بانگِ او آگه کند ما را ز کُل تا بگوید سِرِّ خود از اضطرار آنچنانکه گیرد این دلها قرار چون طُمَأنینهست(۱۴۸) صدقِ بافروغ(۱۴۹) دل، نیآرامد به گفتارِ دروغ کِذب، چون خَس باشد و دل چون دهان خس نگردد در دهان هرگز نهان تا در او باشد زبانی میزند تا بدآنَش از دهان بیرون کند خاصه که در چشم افتد خس ز باد چشم افتد در نم و بَند و گُشاد ما پس این خس را زنیم اکنون لگد تا دهان و چشم از این خس وارَهَد گفت دلقک: ای مَلِک آهسته باش رویِ حِلم(۱۵۰) و مغفرت را کم خراشحدیث«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.»«رها کن آنچه را که به شکّ اندرت سازد، و بگیر آنچه را که به شکت درنیاورد. زیرا راستی مایهٔ آرامشِ خاطر است، و دروغ مایهٔ شکّ و شبهه.»تا بدین حد چیست تعجیلِ نِقَم(۱۵۱)؟ من نمیپَرَّم، به دستِ تو دَرَم آن ادب که باشد از بهرِ خدا اندر آن مُسْتَعجِلی(۱۵۲) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضی میشتابد، تا نگردد مرتضی(۱۵۳)ترسد ار آید رضا، خشمش رود انتقام و ذوقِ آن، فایِت(۱۵۴) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعام خوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۱۵۵) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْ تا گُواریده شود آن بیگِرِه تو پیِ دفعِ بلایم میزنی تا ببینی رخنه را، بندش کنی تا از آن رخنه برون نآیَد بلا غیرِ آن، رخنه بسی دارد قضا چارهٔ دفعِ بلا، نبود ستم چاره، احسان باشد و عفو و کرم گفت: اَلصَّدْقَه، مَرَدٌّ لِلْبَلا داٰوِ مَرضاکَ بِصَدْقه یاٰفَتیٰ پیامبر(ص) فرموده است: ای جوان، صدقه بلا را دفع میکند. بیماران خود را با صدقه درمان کن.حدیث«داوُوا مَرْضاٰکُمْ بِالصَّدَقَةِ»«بیمارانِ خود را با صدقه مداوا کنید.»صَدْقه، نبوَد سوختن درویش را کور کردن چشمِ حلماندیش(۱۵۶) را گفت شه: نیکوست خیر و موقعش لیک چون خیری کنی در موضعش موضعِ رُخ شه نهی، ویرانی است موضعِ شه اسپ هم نادانی است در شریعت، هم عطا هم زَجْر(۱۵۷) هست شاه را صدر و فَرَس(۱۵۸) را درگه است عدل چهبْوَد؟ وضع اندر موضعش ظلم چهبْوَد؟ وضع در ناموقعش نیست باطل هر چه یزدان آفرید از غضب، وز حِلم، وز نُصح(۱۵۹) و مَکید(۱۶۰)قرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۲۷Quran, Saad(#38), Line #27«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا… .»«ما این آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست به باطل نیآفریدهایم… .»خیرِ مطلق نیست زینها هیچ چیز شرِّ مطلق نیست زینها هیچ نیز نفع و ضَرِّ هر یکی از مَوضِع است عِلم ازین رو واجب است و نافع است ای بسا زَجْری که بر مسکین رود در ثواب از نان و حلوا بِهْ بود زآنکه حلوا بیاَوان(۱۶۱)، صفرا کند سیلیاَش از خُبْث(۱۶۲) مُسْتَنقا(۱۶۳) کند سیلیی در وقت، بر مسکین بزن که رهانَد آنْش از گردنْ زدن زخم، در معنی، فتد از خویِ بَد چوب بر گَرد اوفتد، نه بر نمد بزم و زندان هست هر بهرام را بزم، مخلص را و، زندان خام را شَقّ(۱۶۴) باید ریش را، مرهم کنی چرک را در ریش، مستحکم کنی تا خورَد مر گوشت را در زیرِ آن نیمسودی باشد، و پَنجَه زیان گفت دلقک: من نمیگویم گذار من همی گویم: تحرّیی(۱۶۵) بیار هین، رهِ صبر و تَأَنّی در مبند صبر کن، اندیشه میکن روز چند در تأنّی بر یقینی برزنی گوشمالِ من به ایقانی(۱۶۶) کنیدر روِش، یَمْشی مُکِبّاً خود چرا؟ چون همی شاید شدن در اِسْتوا(۱۶۷)وقتی که مثلا میتوانی شقّ و رقّ و صاف راه بروی، چرا افتان و خمان راه میروی؟قرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲Quran, Al-Mulk(#67), Line #22«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه میرود، هدایت یافتهتر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست میرود؟»مشورت کن با گروهِ صالحان بر پیمبر امرِ شٰاوِرْهُمْ بدان با نیکان مشورت کن، این را بدان که حتّی پیامبر(ص) مأمور به مشورت با امّت بود.قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #159«… وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ …»«… و در کارها با ایشان مشورت کن …»اَمْرُهُمْ شُوریٰ برای این بُوَد کز تَشاوُر، سهو و کژ کمتر رَوَد از آنرو مؤمنان به مشورت در امور دعوت شدهاند که مشورت باعث میشود که اشتباه و کجروی کمتر رخ دهد.قرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Ash-Shura(#42), Line #38«… وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ …»«… و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است. …»این خِرَدها چون مَصابیح(۱۶۸)، انور است بیست مِصباح از یکی روشنتر است بُو که مِصباحی فتد اندر میان مُشتعِل گشته ز نورِ آسمان غیرتِ حق پَردهیی انگیختهست سِفْلی(۱۶۹) و عِلْوی(۱۷۰) به هم آمیختهست گفت: سیرُوا(۱۷۱)، میطلب اندر جهان بخت و روزی را همی کن امتحان قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷Quran, Aal-Imran(#3), Line #137«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مىدادند چه بوده است.»در مجالس میطلب اندر عقول آنچنان عقلی که بود اندر رسول زآنکه میراث از رسول آن است و بس که ببیند غیبها از پیش و پس در بَصَرها میطلب هم آن بَصَر(۱۷۲) که نتابد شرحِ آن این مختصر بهرِ این کردهست منع، آن باشکوه از تَرَهُّب(۱۷۳)، وز شدن خلوت به کوه حدیث«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»«در اسلام رهبانیت، یعنی كنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»تا نگردد فوت این نوع اِلْتِقا(۱۷۴) کآن نظر بخت است و، اکسیرِ بقا در میانِ صالحان، یک اَصْلَحیست بر سرِ توقیعش(۱۷۵) از سلطان صَحیست(۱۷۶) کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۱۷۷) کُفوِ(۱۷۸) او نبْود کِبار اِنس و جِن در مِریاَش(۱۷۹) آنکه حُلو(۱۸۰) و حامِض(۱۸۱) است حجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۱۸۲) استکه چو ما او را به خود افراشتیم عذر و حجّت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دستِ حق عِیان پس، تحرّی(۱۸۳) بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی رُو و سر که پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۱۸۴) یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۸۵) شوی سُخرهٔ(۱۸۶) هر قبلهٔ باطل شوی چون شوی تمییزْدِه(۱۸۷) را ناسپاس بِجْهَد از تو خَطْرَتِ(۱۸۸) قبلهشناس گر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۸۹) و بُر(۱۹۰) نیم ساعت هم ز همدردان مَبُرکه در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۱۹۱) مبتلی گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۱۹۲) قرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»(۱۰۵) فُجْفُج: پچپچ کردن(۱۰۶) قاهر: چیره، غالب(۱۰۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۰۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۰۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۱۱۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۱۱۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۱۱۲) خوف: ترس(۱۱۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۱۱۴) پَلاس: گلیم(۱۱۵) تُرُش: غمزده، گرفته(۱۱۶) فرهنگ: در اینجا به معنی طرز رفتار و سلوک است.(۱۱۷) دنگ: کودن، احمق. در اینجا به معنی گیج و مات.(۱۱۸) لاغ: شوخی و هزل(۱۱۹) خوی: عَرَق(۱۲۰) نَکال: کیفر(۱۲۱) خوارمشاه: خوارزمشاه(۱۲۲) سَطْوَت: قهر، حمله، غلبه(۱۲۳) عَنود: ستیزه کار، ستیزنده(۱۲۴) کُنوز: گنجینهها(۱۲۵) زودی: شتاب(۱۲۶) خامریش: احمق، ابله(۱۲۷) مَرْج: چمنزار، چراگاه(۱۲۸) حشیش: گیاه خشک(۱۲۹) اُلاق: پیک، قاصد(۱۳۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن(۱۳۱) رسالات: جمعِ رساله، نامهها(۱۳۲) مَزید اندر مَزید: پشتسرهم(۱۳۳) لابُد: به ناچار(۱۳۴) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.(۱۳۵) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن(۱۳۶) سُتُن: ستون، تکیهگاه(۱۳۷) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر(۱۳۸) آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردمفریبی(۱۳۹) برونشو: راه خروجی، مَخْلَص، محلّ فرار. برونشو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.(۱۴۰) غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر(۱۴۱) افشردن: فشار دادن، در اینجا کتک زدن و تنبیه کردن(۱۴۲) جوز: گردو(۱۴۳) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخنچین(۱۴۴) مُنِمّ: سخنچین(۱۴۵) مُعایَن: دیده شده(۱۴۶) زَرق: ریا(۱۴۷) تی: تهی، خالی(۱۴۸) طُمَأنینه: آرامشِ دل(۱۴۹) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن(۱۵۰) حِلم: فضاگشایی(۱۵۱) نِقَم: انتقام(۱۵۲) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۵۳) مرتضی: خشنود، راضی(۱۵۴) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۵۵) سَقام: بیماری(۱۵۶) حلماندیش: فضاگشا(۱۵۷) زَجْر: بازداشتن، منع کردن، تنبیه کردن(۱۵۸) فَرَس: اسب(۱۵۹) نُصح: نصیحت(۱۶۰) مَکید: نیرنگ، خدعه(۱۶۱) بیاَوان: بیموقع(۱۶۲) خُبْث: پلیدی، ناپاکی(۱۶۳) مُسْتَنقا: پاک شده(۱۶۴) شَقّ: شکافتن(۱۶۵) تحرّی: جستجو(۱۶۶) ایقان: یقین آوردن(۱۶۷) اِسْتوا: راست و معتدل شد(۱۶۸) مَصابیح: چراغها(۱۶۹) سِفْلی: پایینی، زیرین(۱۷۰) عِلْوی: بالایی، رویین(۱۷۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید(۱۷۲) بَصَر: چشم(۱۷۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت(۱۷۴) اِلْتِقا: دیدار، ملاقات(۱۷۵) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۱۷۶) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۱۷۷) مُقْتَرِن: قرین(۱۷۸) کُفو: همتا، نظیر(۱۷۹) مِری: ستیز و جدال(۱۸۰) حُلو: شیرین(۱۸۱) حامِض: ترش(۱۸۲) داحِض: باطل(۱۸۳) تَحَرّی: جستجو(۱۸۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۱۸۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۱۸۶) سُخره: ذلیل و زیردست(۱۸۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.(۱۸۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه (۱۸۹) بِرّ: نیکی(۱۹۰) بُرّ: گندم(۱۹۱) مُعین: یار، یاری کننده(۱۹۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد-------------------------مجموع لغات:(۱) مُهره بُردَن: کنایه از برنده شدن(۲) دَم دادن: دمیدن، افسون خواندن بر مار، در اینجا فریب دادن.(۳) اَنبان: کیسۀ بزرگ که از پوست دباغیشدۀ بز یا گوسفند درست کنند. توشهدان.(۴) بُخل: حسد، رشک، بخیل بودن(۵) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.(۶) میغژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۷) قوت: غذا(۸) رایضی: رام کردنِ اسبِ سرکش(۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۱۰) جَبین: پیشانی(۱۱) ظَلَمْنٰا: ستم کردیم(۱۲) فتح: گشایش و پیروزی(۱۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۱۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۱۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بیارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بیارزش و بیاهمیت(۱۶) نَطْع: سفره و فرش چرمین، در اینجا منظور صفحهٔ شطرنج است.(۱۷) مُلک: پادشاهی(۱۸) لقا: دیدار(۱۹) نَشْف: به خود کشیدن و جذب کردن(۲۰) ارکانی: منسوب به ارکان. منظور عناصر اربعه (باد و آب و آتش و خاک) است.(۲۱) سَلیم: سالم(۲۲) نارُالله: آتش خدا، منظور قهر خداست.(۲۳) بوالْحَزَن: اندوهگین(۲۴) طَهور: پاک و پاک کننده(۲۵) عاریَتی: قرضی(۲۶) کلوخ: گِلِ خشک شده(۲۷) سَلیم: ساده دل(۲۸) مُقیم: ثابت، پابرجا، پیوسته(۲۹) عاریَت: قرض(۳۰) ذَهَب: طلا، زَر(۳۱) زرْاندود: زراندوده، ویژگی فلزی که با لایهای از طلا پوشانده شده، زرنگار(۳۲) ملاحت: جاذبه، جذبه، خوشگلی(۳۳) جمال: زیبایی(۳۴) آبِ حیوان: آبِ حیات(۳۵) ژاژخایی: یاوهگویی، سخنان بیهوده گفتن(۳۶) عاریَت: آنچه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، زودگذر، ناپایدار(۳۷) قافیَت: قافیهٔ شعر(۳۸) ضَریر: نابینا، کور (۳۹) مَکْسَب: کسب(۴۰) دُرّ: مروارید(۴۱) تصاریف: جمعِ تصریف، به معنی گردانیدن و تبدیل است.(۴۲) خُم: جامِ شراب(۴۳) نِعْمَ الْاِدام: نانخورش لطیف، بهترین غذا(۴۴) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۴۵) از آنِ خود بکن: مالِ خودت بدان، برای خودت کن(۴۶) ذُبال: فتیله، فتیلۀ شمع یا چراغ(۴۷) خوشمَساغ: خوشرفتار، خوشمدار(۴۸) اِفتِکار: اندیشیدن، فکر کردن(۴۹) ظلمتدوستدار: آنچه که تاریکی را دوست دارد.(۵۰) ضیا: نور، روشنایی(۵۱) زهیدن: تراوش کردن، نشأت گرفتن(۵۲) نَواله: لقمه و توشه، در اینجا به معنی نعمت و عطا(۵۳) لُدّ: دشمنِ سرسخت، ستیزهگر(۵۴) اِکتِئاب: افسرده شدن، اندوهگین شدن(۵۵) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی.(۵۶) اَبدان: بدنها(۵۷) قوت: غذا(۵۸) ظلمت: تاریکی(۵۹) دُرْپاش: نثار کنندهٔ مروارید، پاشندهٔ مروارید، کنایه از حِسِّ روحانیِ انسان.(۶۰) کریم: بخشنده(۶۱) آبِ حیوان: آبِ حیات، آبِ عشق و حقیقت(۶۲) باقیاتُ الصّالحات: نیکِ جاودانه(۶۳) جُفت: دو گاو که برای شخم زدنِ زمین، پهلوی هم میبندند.(۶۴) قعر: ته، پایین، انتها(۶۵) ظُلمَت: تاریکی(۶۶) صاحبرای: صاحبنظر(۶۷) نقد: سکّه(۶۸) قلب: تقلّبی، قلّابی(۶۹) فاخته: نوعی پرنده که صدایی همچون «کوکو» دارد.(۷۰) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۷۱) حَدید: آهن(۷۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۷۳) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۷۴) نَفَخْتُ: دمیدم(۷۵) فارغ: آسوده، در اینجا یعنی ناآگاه(۷۶) تَصاریف: جمعِ تصریف به معنی تغییر دادن و بالا و پایین کردن. تَصاریفِ ابتلا یعنی انواع و اقسامِ ابتلائات، رویدادها.(۷۷) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.(۷۸) ارتفاع: بالا رفتن، والایی و رفعت جُستن(۷۹) استماع: شنیدن، گوش دادن(۸۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۸۱) واخری: دوباره بخری(۸۲) یَومِ دین: روز جزا، روز رستاخیز(۸۳) رُوبَهشانگی: مجازاً حیله و تزویر(۸۴) مَهْل: مهلت دادن، درنگ و آهستگی(۸۵) قوت: غذا(۸۶) ناسزاست: شایسته نیست(۸۷) جَلْدی: چابکی، چالاکی(۸۸) بابُالله: درگاهِ الهی(۸۹) زرّین: طلایی(۹۰) بُوالْحِکَم: کنیهٔ اصلی ابوجهل(۹۱) سَقَر: از نامهای دوزخ(۹۲) کَپ: گَپ، گفتگو کردن(۹۳) دَلَّ عَلَیالنّٰارِالدُّخٰان: دود بر آتش دلالت دارد.(۹۴) لبیب: خردمند(۹۵) کُمیز: ادرار(۹۶) طاق و طُرُنب: سر و صدا(۹۷) دَلْقک: مُبْدَلِ «تلخک»، یکی از ظُرَفای دربار سلطان محمود غزنوی، کسی که در دربارهای قدیم کارهای خندهآور میکرد.(۹۸) اُلاق: پیک، قاصد، الاغ(۹۹) مُسْتَتِمّ: تمام کننده، به انجام رساننده(۱۰۰) کُنوز: گنجینهها(۱۰۱) فَرَس: اسب(۱۰۲) نَمَط: طریقه و روش(۱۰۳) مرغِ بیهنگام: خروس بیمحل(۱۰۴) راهِ بیرهی: راهِ بدون راهرونده، کنایه از بیراهه که هیچکس حاضر نیست در آن حرکت کند.(۱۰۵) فُجْفُج: پچپچ کردن(۱۰۶) قاهر: چیره، غالب(۱۰۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۰۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۰۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۱۱۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است. (۱۱۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۱۱۲) خوف: ترس(۱۱۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۱۱۴) پَلاس: گلیم(۱۱۵) تُرُش: غمزده، گرفته(۱۱۶) فرهنگ: در اینجا به معنی طرز رفتار و سلوک است.(۱۱۷) دنگ: کودن، احمق. در اینجا به معنی گیج و مات.(۱۱۸) لاغ: شوخی و هزل(۱۱۹) خوی: عَرَق(۱۲۰) نَکال: کیفر(۱۲۱) خوارمشاه: خوارزمشاه(۱۲۲) سَطْوَت: قهر، حمله، غلبه(۱۲۳) عَنود: ستیزه کار، ستیزنده(۱۲۴) کُنوز: گنجینهها(۱۲۵) زودی: شتاب(۱۲۶) خامریش: احمق، ابله(۱۲۷) مَرْج: چمنزار، چراگاه(۱۲۸) حشیش: گیاه خشک(۱۲۹) اُلاق: پیک، قاصد(۱۳۰) دعوی: ادعا کردن، دعوت کردن(۱۳۱) رسالات: جمعِ رساله، نامهها(۱۳۲) مَزید اندر مَزید: پشتسرهم(۱۳۳) لابُد: به ناچار(۱۳۴) سِرار: رازگویی و درگوشی حرف زدن، در اینجا منظور نهان است.(۱۳۵) جِهار: آشکار، رو در رو دیدن(۱۳۶) سُتُن: ستون، تکیهگاه(۱۳۷) رای: نظر، رای گشتن یعنی عوض شدنِ نظر(۱۳۸) آب و روغن: تعبیری است از ظاهرسازی و مردمفریبی(۱۳۹) برونشو: راه خروجی، مَخْلَص، محلّ فرار. برونشو کردن یعنی تلاش کردن برای نجات.(۱۴۰) غِمْد: نیام و غلافِ شمشیر(۱۴۱) افشردن: فشار دادن، در اینجا کتک زدن و تنبیه کردن(۱۴۲) جوز: گردو(۱۴۳) غمّاز: آشکار کنندهٔ راز درون، بسیار سخنچین(۱۴۴) مُنِمّ: سخنچین(۱۴۵) مُعایَن: دیده شده(۱۴۶) زَرق: ریا(۱۴۷) تی: تهی، خالی(۱۴۸) طُمَأنینه: آرامشِ دل(۱۴۹) صدقِ بافروغ: راستیِ روشن(۱۵۰) حِلم: فضاگشایی(۱۵۱) نِقَم: انتقام(۱۵۲) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۵۳) مرتضی: خشنود، راضی(۱۵۴) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۵۵) سَقام: بیماری(۱۵۶) حلماندیش: فضاگشا(۱۵۷) زَجْر: بازداشتن، منع کردن، تنبیه کردن(۱۵۸) فَرَس: اسب(۱۵۹) نُصح: نصیحت(۱۶۰) مَکید: نیرنگ، خدعه(۱۶۱) بیاَوان: بیموقع(۱۶۲) خُبْث: پلیدی، ناپاکی(۱۶۳) مُسْتَنقا: پاک شده(۱۶۴) شَقّ: شکافتن(۱۶۵) تحرّی: جستجو(۱۶۶) ایقان: یقین آوردن(۱۶۷) اِسْتوا: راست و معتدل شد(۱۶۸) مَصابیح: چراغها(۱۶۹) سِفْلی: پایینی، زیرین(۱۷۰) عِلْوی: بالایی، رویین(۱۷۱) سیرُوا: سیر و گردش کنید(۱۷۲) بَصَر: چشم(۱۷۳) تَرَهُّب: پارسایی، رُهبانیّت(۱۷۴) اِلْتِقا: دیدار، ملاقات(۱۷۵) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۱۷۶) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۱۷۷) مُقْتَرِن: قرین(۱۷۸) کُفو: همتا، نظیر(۱۷۹) مِری: ستیز و جدال(۱۸۰) حُلو: شیرین(۱۸۱) حامِض: ترش(۱۸۲) داحِض: باطل(۱۸۳) تَحَرّی: جستجو(۱۸۴) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۱۸۵) ذاهِل: فراموش کننده، غافل(۱۸۶) سُخره: ذلیل و زیردست(۱۸۷) تمییزدِه: کسی که دهندهٔ قوّهٔ شناخت و معرفت است.(۱۸۸) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه (۱۸۹) بِرّ: نیکی(۱۹۰) بُرّ: گندم(۱۹۱) مُعین: یار، یاری کننده(۱۹۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد--------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبا تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنازان که تو آفتابی و بیتو بود فسردناخلق بر این بساطها بر کف تو چو مهرهایهم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردناگفت دمم چه میدهی دم به تو من سپردهاممن ز تو بیخبر نیام در دم دم سپردناپیش به سجده میشدم پست خمیده چون شترخندهزنان گشاد لب گفت درازگردنابین که چه خواهی کردنا، بین که چه خواهی کردناگردن دراز کردهای پنبه بخواهی خوردنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبا تو حیات و زندگی بیتو فنا و مردنازان که تو آفتابی و بیتو بود فسردناخلق بر این بساطها بر کف تو چو مهرهایهم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shamsهیچ نبردهست کسی مهره ز انبان جهانرنجه مشو زان که تو هم مهره ز انبان نبریمهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرمگر تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل که جسمش ساجدست یار بد خروب هر جا مسجدستیار بد چون رست در تو مهر او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگوبرکن از بیخش که گر سر برزند مر تو را و مسجدت را برکندعاشقا خروب تو آمد کژی همچو طفلان سوی کژ چون میغژیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درندهست نفس بد یقینچه بهانه مینهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550چون ز زنده مرده بیرون میکندنفس زنده سوی مرگی میتندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1079لیک گر آن قوت بر وی عارضیستپس نصیحت کردن او را رایضیستچون کسی کاو از مرض گل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوت اوستقوت اصلی را فرامش کرده استروی در قوت مرض آورده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2916بلکه اغلب رنجها را چاره هست چون به جد جویی بیآید آن به دستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٠۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1056او درون دام دامی مینهد جان تو نه این جهد نه آن جهدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1060افکن این تدبیر خود را پیش دوست گر چه تدبیرت هم از تدبیر اوستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387خویش مجرم دان و مجرم گو مترس تا ندزدد از تو آن استاد درسچون بگویی جاهلم تعلیم ده این چنین انصاف از ناموس بهاز پدر آموز ای روشنجبینربنا گفت و ظلمنا پیش از اینقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«گفتند: اى پروردگارِ ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيآمرزى و بر ما رحمت نيآورى از زيانديدگان خواهيم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4059هر که را فتح و ظفر پیغام دادپیش او یک شد مراد و بیمرادهر که پایندان وی شد وصل یاراو چه ترسد از شکست و کارزارچون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوت اسپ و پیل هستش ترهاتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #269, Divan e Shamsاسب و رخت راست بر این شه طوافگرچه بر این نطع روی جا به جامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507شاد از وی شو مشو از غیر ویاو بهارست و دگرها ماه دیهر چه غیر اوست استدراج توستگرچه تخت و ملک توست و تاج توستقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182« وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.»«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.»« و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم.»شاد از غم شو که غم دام لقاستاندرین ره سوی پستی ارتقاستغم یکی گنجی است و رنج تو چو کانلیک کی در گیرد این در کودکانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2595زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها که ریخت اندک اندک آب را دزدد هوا دین چنین دزدد هم احمق از شما گرمیات را دزدد و سردی دهد همچو آن کو زیر کون سنگی نهدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #879آب اندر حوض اگر زندانی است باد نشفش میکند کارکانی است میرهاند میبرد تا معدنش اندک اندک تا نبینی بردنش وین نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1501کار پنهان کن تو از چشمان خود تا بود کارت سلیم از چشم بد خویش را تسلیم کن بر دام مزد وانگه از خود بیزخود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1332چونکه تو ینظر به نارالله بدی نیکوی را وا ندیدی از بدیقرآن کریم، سورهٔ الهمزة (۱۰۴)، آیهٔ ۶Quran, Al-Humaza(#104), Line #6«نَارُ اللهِ الْـمُوقَدَةُ»«آتش افروختهٔ خداست»اندک اندک آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ای بوالحزنتو بزن یا ربنا آب طهورتا شود این نار عالم جمله نورمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #708پرتو خورشید بر دیوار تافت تابش عاریتی دیوار یافت بر کلوخی دل چه بندی ای سلیموا طلب اصلی که تابد او مقیم ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش خویش بر صورتپرستان دیده بیش پرتو عقل است آن بر حس تو عاریت میدان ذهب بر مس تو چون زراندود است خوبی در بشر ورنه چون شد شاهد تو پیرهخر چون فرشته بود همچون دیو شد کآن ملاحت اندرو عاریه بداندک اندک میستاند آن جمال اندک اندک خشک میگردد نهالرو نعمره ننکسه بخوان دل طلب کن دل منه بر استخوانطالب دل باش ای که اهل صورتی بر استخوان دل مبند در طلب زیبایی و جمال ظاهری مباش و طالب حسن و لطافت روح باشقرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۶۸Quran, Yaseen(#36), Line #68«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ ۖ أَفَلَا يَعْقِلُونَ.»«هر كه را عمر دراز دهيم، در آفرينش دگرگونش كنيم. چرا تعقل نمىكنند؟»کآن جمال دل جمال باقی است دو لبش از آب حیوان ساقی است خود همو آب است و هم ساقی و مست هر سه یک شد چون طلسم تو شکست آن یکی را تو ندانی از قیاس بندگی کن ژاژ کم خا ناشناسمعنی تو صورت است و عاریتبر مناسب شادی و بر قافیت معنی آن باشد که بستاند تو را بینیاز از نقش گرداند تو را معنی آن نبود که کور و کر کند مرد را بر نقش عاشقتر کندکور را قسمت خیال غمفزاست بهره چشم این خیالات فناست حرف قرآن را ضریران معدناند خر نبینند و به پالان بر زنند چون تو بینائی پی خر رو که جست چند پالان دوزی ای پالانپرستخر چو هست آید یقین پالان تو را کم نگردد نان چو باشد جان تو را پشت خر دکان و مال و مکسب است در قلبت مایه صد قالب استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2597نکتهای دیگر تو بشنو ای رفیق همچو جان او سخت پیدا و دقیقدر مقامی هست هم این زهر مار از تصاریف خدایی خوشگواردر مقامی زهر و در جایی دوا در مقامی کفر و در جایی روا گرچه آنجا او گزند جان بود چون بدینجا در رسد درمان شود آب در غوره ترش باشد و لیک چون به انگوری رسد شیرین و نیک باز در خم او شود تلخ و حرام در مقام سرکگی نعم الادامحدیث«نِعْمَ الْاِدامُ الخُلّ»«چه خوش نانخورشی است سرکه»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583آن ادب که باشد از بهر خدااندر آن مستعجلی نبود روامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3386 کای خدا گر آن جوان کژ رفت راه که نشاید ساختن جز تو پناه تو از آن خود بکن از وی مگیر گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر زآنکه محتاجاند این خلقان همه از گدایی گیر تا سلطان همه قرآن کریم، سورهٔ فاطر (۳۵)، آیهٔ ۱۵Quran, Faatir(#35), Line #15«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»«اى مردم، همهٔ شما به خدا نيازمنديد. اوست بىنياز و ستودنى.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2389با حضور آفتاب باکمال رهنمایی جستن از شمع و ذبالبا حضور آفتاب خوشمساغروشنایی جستن از شمع و چراغ بیگمان ترک ادب باشد ز ما کفر نعمت باشد و فعل هوالیک اغلب هوشها در افتکارهمچو خفاشاند ظلمتدوستدار در شب ار خفاش کرمی میخورد کرم را خورشید جان میپرورد در شب ار خفاش از کرمیست مست کرم از خورشید جنبنده شدهست مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۹۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3395آفتابی که ضیا زو میزهددشمن خود را نواله میدهد لیک شهبازی که او خفاش نیست چشم بازش راستبین و روشنیست گر به شب جوید چو خفاش او نمو در ادب خورشید مالد گوش اوگویدش گیرم که آن خفاش لد علتی دارد تو را باری چه شد مالشت بدهم به زجر از اکتئابتا نتابی سر دگر از آفتاب مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3412گر خفاشی رفت در کور و کبودباز سلطاندیده را باری چه بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #51حس ابدان قوت ظلمت میخوردحس جان از آفتابی میچردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #47حس خفاشت سوی مغرب دوانحس درپاشت سوی مشرق روانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #33پس کریم آنست کو خود را دهدآب حیوانی که ماند تا ابدباقیات الصالحات آمد کریمرسته از صد آفت و اخطار و بیمگر هزاراناند یک کس بیش نیستچون خیالات عدداندیش نیستقرآن کریم، سورهٔ مریم (۱۹)، آیهٔ ۷۶Quran, Maryam(#19), Line #76«وَيَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا»«و خدا بر هدايت آنان كه هدايت يافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتيجهٔ كردارهاى شايستهاى كه باقىماندنىاند بهتر است.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۴۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2647در بلا هم میچشم لذات او مات اویم مات اویم مات اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2083گفت از اقرار عالم فارغمآنکه حق باشد گواه او را چه غممولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2219, Divan e Shamsگفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شدگفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو مولانا، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsجفت ببردند و زمین ماند خامهیچ ندارد جز خار و گیامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعر چه بگزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت صفاهای دل استظلمت چه به که ظلمتهای خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلقمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1983ای بسا دانش که اندر سر دودتا شود سرور بدآن خود سر رود سر نخواهی که رود تو پای باش در پناه قطب صاحبرای باش گر چه شاهی خویش فوق او مبین گر چه شهدی جز نبات او مچین فکر تو نقش است و فکر اوست جان نقد تو قلب است و نقد اوست کان او تویی خود را بجو در اوی او کو و کو گو فاخته شو سوی اومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsگفت دمم چه میدهی دم به تو من سپردهاممن ز تو بیخبر نیام در دم دم سپردنامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shamsنیم ز کار تو فارغ همیشه در کارمکه لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #200, Divan e Shamsخاموش کن که همت ایشان پی تو استتأثیر همت است تصاریف ابتلامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shamsنفخت فیه من روحی رسیدهستغم بیش و غم کم را رها کنقرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩Quran, Al-Hijr(#15), Line #29«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #258, Divan e Shamsامشب استیزه کن و سر منهتا که ببینی ز سعادت عطامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316از سخنگویی مجویید ارتفاعمنتظر را به ز گفتن استماعمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید انصتواتا زبانتان من شوم در گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2449, Divan e Shamsمن پیش از این میخواستم گفتار خود را مشتریواکنون همیخواهم ز تو کز گفت خویشم واخریمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۵۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2654 جان جمله علمها این است این که بدانی من کیام در یوم دینمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #49, Divan e Shamsبین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردناگردن دراز کردهای پنبه بخواهی خوردنامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #773از خدا غیر خدا را خواستن ظن افزونیست و کلی کاستنخاصه عمری غرق در بیگانگی در حضور شیر روبهشانگی عمر بیشم ده که تا پستر روم مهلم افزون کن که تا کمتر شوم مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1083قوت اصلی بشر نور خداستقوت حیوانی مر او را ناسزاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shamsلذت بیکرانهایست عشق شدهست نام اوقاعده خود شکایت است ورنه جفا چرا بودمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3838غیر مردن هیچ فرهنگی دگردرنگیرد با خدای ای حیلهگرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2500درگذر از فضل و از جلدی و فن کار خدمت دارد و خلق حسنبهر این آوردمان یزدان برون ما خلقت الانس الا یعبدون حضرت حق ما را بدین جهت آفرید که او را عبادت کنیمچنانکه در قرآن کریم فرموده است جنیان و آدمیان را نیافریدم جز آنکه مرا پرستش کنندقرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۵۶Quran, Adh-Dhaariyat(#51), Line #56«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»«جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»سامری را آن هنر چه سود کرد کآن فن از باباللهش مردود کردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را اینهمه رغبت شگفتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۰۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2503چه کشید از کیمیا قارون ببین که فرو بردش به قعر خود زمین بوالحکم آخر چه بربست از هنرسرنگون رفت او ز کفران در سقرخود هنر آن دان که دید آتش عیان نه کپ دل علیالنارالدخان کسی را باید هنرمند بدانی که آتش را آشکارا ببیندنه آنکه فقط بگوید تصاعد دود دلیل بر وجود آتش استای دلیلت گندهتر پیش لبیبدر حقیقت از دلیل آن طبیب چون دلیلت نیست جز این ای پسر گوه میخور در کمیزی مینگر ای دلیل تو مثال آن عصا در کفت دل علی عیب العمیای کسی که دلیل در دست تو مانند عصایی در دست کور است همانطور که عصا دلالت بر کوری فرد میکند توسل به عصای استدلال نیز دلیل بر کوردلی توست غلغل و طاق و طرنب و گیر و دار که نمیبینم مرا معذور دار مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2510 منادی کردن سید ملک ترمد که هر که در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسب و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه که من باری نتوانم رفتنسید ترمد که آنجا شاه بود مسخره او دلقک آگاه بود داشت کاری در سمرقند او مهم جست الاقی تا شود او مستتم زد منادی هر که اندر پنج روز آردم زآنجا خبر بدهم کنوزدلقک اندر ده بد و آن را شنید برنشست و تا به ترمد میدوید مرکبی دو اندر آن ره شد سقط از دوانیدن فرس را زآن نمط پس به دیوان دردوید از گرد راه وقت ناهنگام ره جست او به شاه مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1226مرغ بیهنگام و راه بیرهیآتشی پر در بن دیگ تهیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2516فجفجی در جمله دیوان فتاد شورشی در وهم آن سلطان فتاد خاص و عام شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شدهست یا عدوی قاهری در قصد ماست یا بلایی مهلکی از غیب خاستکه زده دلقک به سیران درشتچند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق از شتاب او و فحش اجتهاد غلغل و تشویش در ترمد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنان وآن دگر از وهم واویلیکنان از نفیر و فتنه و خوف نکال هر دلی رفته به صد کوی خیال هر کسی فالی همیزد از قیاس تا چه آتش اوفتاد اندر پلاسراه جست و راه دادش شاه زود چون زمین بوسید گفتش هی چه بود هر که میپرسید حالی زآن ترش دست بر لب مینهاد او که خمش وهم میافزود زین فرهنگ او جمله در تشویش گشته دنگ او کرد اشارت دلق کای شاه کرم یک دمی بگذار تا من دم زنم تا که باز آید به من عقلم دمی که فتادم در عجایبعالـمی بعد یک ساعت که شه از وهم و ظن تلخ گشتش هم گلو و هم دهن که ندیده بود دلقک را چنین که ازو خوشتر نبودش همنشین دایما دستان و لاغ افراشتی شاه را او شاد و خندان داشتی آنچنان خندانش کردی در نشست که گرفتی شه شکم را با دو دست که ز زور خنده خوی کردی تنش رو در افتادی ز خنده کردنش باز امروز اینچنین زرد و ترش دست بر لب میزند کای شه خمش وهم در وهم و خیال اندر خیال شاه را تا خود چه آید از نکالکه دل شه با غم و پرهیز بود زآنکه خوارمشاه بس خونریز بود بس شهان آن طرف را کشته بود یا به حیله یا به سطوت آن عنود این شه ترمد ازو در وهم بود وز فن دلقک خود آن وهمش فزود گفت زوتر بازگو تا حال چیست این چنین آشوب و شور تو ز کیست گفت من در ده شنیدم آنکه شاه زد منادی بر سر هر شاهراه که کسی خواهم که تازد در سه روز تا سمرقند و دهم او را کنوز من شتابیدم بر تو بهر آن تا بگویم که ندارم آن توان این چنین چستی نیاید از چو من باری این اومید را بر من متن گفت شه لعنت بر این زودیت باد که دو صد تشویش در شهر اوفتاد از برای این قدر ای خامریشآتشافگندی درین مرج و حشیش همچو این خامان با طبل و علم که الاقانیم در فقر و عدم لاف شیخی در جهان انداخته خویشتن را بایزیدی ساخته هم ز خود سالک شده واصل شده محفلی وا کرده در دعویکده خانه داماد پر آشوب و شر قوم دختر را نبوده زین خبر ولوله که کار نیمی راست شد شرطهایی که ز سوی ماست شدخانهها را روفتیم آراستیم زین هوس سرمست و خوش برخاستیم زآن طرف آمد یکی پیغام نی مرغی آمد این طرف زآن بام نی زین رسالات مزید اندر مزیدیک جوابی ز آن حوالیتان رسیدنی ولیکن یار ما زین آگه است زآنکه از دل سوی دل لابد ره است پس از آن یاری که اومید شماست از جواب نامه ره خالی چراست صد نشانست از سرار و از جهارلیک بس کن پرده زین در برمدار باز رو تا قصه آن دلق گول که بلا بر خویش آورد از فضول پس وزیرش گفت ای حق را ستنبشنو از بنده کمینه یک سخن دلقک از ده بهر کاری آمدهست رای او گشت و پشیمانش شدهست ز آب و روغن کهنه را نو میکند او به مسخرگی برونشو میکند غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ باید افشردن مر او را بیدریغ پسته را یا جوز را تا نشکنی نی نماید دل نه بدهد روغنیمشنو این دفع وی و فرهنگ او درنگر در ارتعاش و رنگ او گفت حق سیماهم فی وجههم زآنکه غمازست سیما و منم چنانکه حضرت حق فرموده است که باطن اشخاص از ظاهر و رخسارشان نمایان است زیرا چهره اشخاص خبردهنده و آشکار کننده استقرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Rahman(#55), Line #41«يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ… .»«كافران را به نشان صورتشان مىشناسند… .»قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Fath(#48), Line #29«…سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ… .»«…نشانشان اثر سجدهاى است كه بر چهره آنهاست… .»این معاین هست ضد آن خبر که به شر بسرشته آمد این بشر گفت دلقک با فغان و با خروش صاحبا در خون این مسکین مکوش بس گمان و وهم آید در ضمیر کآن نباشد حق و صادق ای امیر ان بعض الظن اثم است ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر ای وزیر پارهای از گمانها گناه محسوب میشودستم روا نیست به ویژه بر بینوایانقرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ….»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پارهاى از گمانها در حد گناه است. …»شه نگیرد آنکه میرنجاندش از چه گیرد آنکه میخنداندش گفت صاحب پیش شه جاگیر شد کاشف این مکر و این تزویر شد گفت دلقک را سوی زندان برید چاپلوس و زرق او را کم خرید میزنیدش چون دهل اشکم تهی تا دهلوار او دهدمان آگهی تر و خشک و پر و تی باشد دهل بانگ او آگه کند ما را ز کل تا بگوید سر خود از اضطرار آنچنانکه گیرد این دلها قرار چون طمأنینهست صدق بافروغدل نیآرامد به گفتار دروغ کذب چون خس باشد و دل چون دهان خس نگردد در دهان هرگز نهان تا در او باشد زبانی میزند تا بدآنش از دهان بیرون کند خاصه که در چشم افتد خس ز باد چشم افتد در نم و ند و گشاد ما پس این خس را زنیم اکنون لگد تا دهان و چشم از این خس وارهد گفت دلقک ای ملک آهسته باش روی حلم و مغفرت را کم خراشحدیث«دَعْ مٰا یَریبُکَ اِلیٰ مٰا لٰا یَریبُکَ فَاِنَّ الصِّدْقَ طُمَأنینَةٌ وَ اِنَّ الْکِذْبَ رَیْبَةٌ.»«رها کن آنچه را که به شکّ اندرت سازد، و بگیر آنچه را که به شکت درنیاورد. زیرا راستی مایهٔ آرامشِ خاطر است، و دروغ مایهٔ شکّ و شبهه.»تا بدین حد چیست تعجیل نقممن نمیپرم به دست تو درم آن ادب که باشد از بهر خدا اندر آن مستعجلی نبود روا وآنچه باشد طبع و خشم عارضی میشتابد تا نگردد مرتضیترسد ار آید رضا خشمش رود انتقام و ذوق آن فایت شود شهوت کاذب شتابد در طعام خوف فوت ذوق هست آن خود سقام اشتها صادق بود تأخیر به تا گواریده شود آن بیگره تو پی دفع بلایم میزنی تا ببینی رخنه را بندش کنی تا از آن رخنه برون نآید بلا غیر آن رخنه بسی دارد قضا چاره دفع بلا نبود ستم چاره احسان باشد و عفو و کرم گفت الصدقه مرد للبلا داو مرضاک بصدقه یافتی پیامبر(ص) فرموده است ای جوان صدقه بلا را دفع میکند بیماران خود را با صدقه درمان کنحدیث«داوُوا مَرْضاٰکُمْ بِالصَّدَقَةِ»«بیمارانِ خود را با صدقه مداوا کنید.»صدقه نبود سوختن درویش را کور کردن چشم حلماندیش را گفت شه نیکوست خیر و موقعش لیک چون خیری کنی در موضعش موضع رخ شه نهی ویرانی است موضع شه اسپ هم نادانی است در شریعت هم عطا هم زجر هست شاه را صدر و فرس را درگه است عدل چهبود وضع اندر موضعش ظلم چهبود وضع در ناموقعش نیست باطل هر چه یزدان آفرید از غضب وز حلم وز نصح و مکیدقرآن کریم، سورهٔ ص (۳۸)، آیهٔ ۲۷Quran, Saad(#38), Line #27«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا… .»«ما این آسمان و زمین و آنچه را که میان آنهاست به باطل نیآفریدهایم… .»خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز شر مطلق نیست زینها هیچ نیز نفع و ضر هر یکی از موضع است علم ازین رو واجب است و نافع است ای بسا زجری که بر مسکین رود در ثواب از نان و حلوا به بود زآنکه حلوا بیاوان صفرا کند سیلیاش از خبث مستنقا کند سیلیی در وقت بر مسکین بزن که رهاند آنش از گردن زدن زخم در معنی فتد از خوی بد چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد بزم و زندان هست هر بهرام را بزم مخلص را و زندان خام را شق باید ریش را مرهم کنی چرک را در ریش مستحکم کنی تا خورد مر گوشت را در زیر آن نیمسودی باشد و پنجه زیان گفت دلقک من نمیگویم گذار من همی گویم تحریی بیار هین ره صبر و تأنی در مبند صبر کن اندیشه میکن روز چند در تأنی بر یقینی برزنی گوشمال من به ایقانی کنیدر روش یمشی مکبا خود چرا چون همی شاید شدن در استواوقتی که مثلا میتوانی شق و رق و صاف راه بروی چرا افتان و خمان راه میرویقرآن کریم، سورهٔ ملک (۶۷)، آیهٔ ۲۲Quran, Al-Mulk(#67), Line #22«أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»«آیا آن کس که نگونسار بر روی افتاده راه میرود، هدایت یافتهتر است یا آن که بر پای ایستاده و بر راه راست میرود؟»مشورت کن با گروه صالحان بر پیمبر امر شاورهم بدان با نیکان مشورت کن این را بدان که حتی پیامبر(ص) مأمور به مشورت با امت بودقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۵۹Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #159«… وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ …»«… و در کارها با ایشان مشورت کن …»امرهم شوری برای این بود کز تشاور سهو و کژ کمتر رود از آنرو مومنان به مشورت در امور دعوت شدهاند که مشورت باعث میشود که اشتباه و کجروی کمتر رخ دهدقرآن کریم، سورهٔ شوری (۴۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Ash-Shura(#42), Line #38«… وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ …»«… و کارشان بر پایه مشورت با یکدیگر است. …»این خردها چون مصابیح انور است بیست مصباح از یکی روشنتر است بو که مصباحی فتد اندر میان مشتعل گشته ز نور آسمان غیرت حق پردهیی انگیختهست سفلی و علوی به هم آمیختهست گفت سیروا میطلب اندر جهان بخت و روزی را همی کن امتحان قرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۳۷Quran, Aal-Imran(#3), Line #137«قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»«پيش از شما سنتهايى بوده است، پس بر روى زمين بگرديد و بنگريد كه پايان كار آنها كه پيامبران را به دروغگويى نسبت مىدادند چه بوده است.»در مجالس میطلب اندر عقول آنچنان عقلی که بود اندر رسول زآنکه میراث از رسول آن است و بس که ببیند غیبها از پیش و پس در بصرها میطلب هم آن بصر که نتابد شرح آن این مختصر بهر این کردهست منع آن باشکوه از ترهب وز شدن خلوت به کوه حدیث«لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»«در اسلام رهبانیت، یعنی كنارهگیری از زندگی برای رسیدن به آخرت، اصلاً وجود ندارد.»تا نگردد فوت این نوع التقا کآن نظر بخت است و اکسیر بقا در میان صالحان یک اصلحیست بر سر توقیعش از سلطان صحیست کآن دعا شد با اجابت مقترن کفو او نبود کبار انس و جن در مریاش آنکه حلو و حامض است حجت ایشان بر حق داحض استکه چو ما او را به خود افراشتیم عذر و حجت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دست حق عیان پس تحری بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحری رو و سر که پدید آمد معاد و مستقر یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی سخره هر قبله باطل شوی چون شوی تمییزده را ناسپاس بجهد از تو خطرت قبلهشناس گر ازین انبار خواهی بر و بر نیم ساعت هم ز همدردان مبرکه در آن دم که ببری زین معینمبتلی گردی تو با بئس القرینقرآن کریم، سورهٔ زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: ای کاش دوریِ من و تو دوریِ مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدی بودی.»