Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #999

02.28.2024 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۹۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۲۷  فوریه  ۲۰۲۴ - ۹  اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۹۹ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست(۱) را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت(۲) ز چرخِ هفتُمین(۳) در وطنِ خرابِ ماخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ ماجملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ اوجملهٔ کو(۴) گرفته بو از جگرِ کبابِ ماشکّرِ باکَرانه(۵) را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:غِرّه(۶) شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ مارُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ ماتا چه شوند عاشقان روزِ وصال، ای خداچون‌که ز هم بشد جهان از بتِ بانقابِ مااز تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقانای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ ما(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر(۲) تافت: تابید(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.(۴) کو: کوی، محلّه(۵) باکَرانه: محدود، متناهی(۶) غِرّه: مغرور------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756 پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر چیز را شرط است این تا نگردی او، ندانی‌اش تمامخواه آن انوار باشد یا ظَلام(۷) عقل گردی، عقل را دانی کمالعشق گردی، عشق را دانی ذُبال(۸)(۷) ظَلام: تاریکی(۸) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۹)عقل بفروش و، هنر حیرت بخررُو به خواری، نی بُخارا ای پسر(۹) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #801نقش، اگر خود نقشِ سلطان یا غنی‌ستصورت‌ست از جانِ خود بی‎چاشنی‌ست زینتِ او از برایِ دیگرانباز کرده بیهُده چشم و دهان ای تو در پیکار، خود را باختهدیگران را تو ز خود نشناختهتو به هر صورت که آیی بیستی(۱۰)که، منم این، والله آن تو نیستی یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلق این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۱۱)که خوش و زیبا و سرمستِ خودیمرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش جوهر آن باشد که قایم با خود استآن عَرَض، باشد که فرعِ او شده‌ست گر تو آدم‌زاده‌یی، چون او نشینجمله ذُرّیّات(۱۲) را در خود ببین(۱۰) بیستی: بِایستی(۱۱) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۱۲) ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513دلقک اندر دِه بُد و آن را شنیدبرنشست و تا به تِرمَد می‌دوید مَرکَبی دو اندر آن ره شد سَقَطاز دوانیدن فَرَس(۱۳) را زآن نَمَط(۱۴) پس به دیوان دَردَوید از گَردِ راهوقتِ ناهنگام، رَه جُست او به شاهفُجْفُجی(۱۵) در جملهٔ دیوان فتادشورشی در وَهمِ آن سلطان فتاد خاص و عامِ شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست؟! یا عَدوّی قاهری(۱۶) در قصدِ ماستیا بلایی مُهلِکی(۱۷) از غیب خاستکه زده دلقک به سَیْرانِ درشت(۱۸)چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرایِ شاه، خلقتا چرا آمد چنین اِشتاب دلق(۱۹)؟ از شتاب او و فُحشِ(۲۰) اِجتهاد(۲۱)غُلغُل و تشویش در تِرْمَد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنانوآن دگر از وَهْم، وٰاوَیْلی‌کنان از نفیر و فتنه و خوفِ(۲۲) نَکال(۲۳)هر دلی رفته به صد کویِ خیال(۱۳) فَرَس: اسب(۱۴) نَمَط: طریقه و روش(۱۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۶) قاهر: چیره، غالب(۱۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۲۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.(۲۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۲۲) خوف: ترس(۲۳) نَکال: کیفر، عقوبت------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384وسوسهٔ این امتحان، چون آمدتبختِ بَد دان کآمد و گَردن زدتچون چنین وسواس دیدی، زود زودبا خدا گَرد و، درآ اندر سجودسَجده‌گَه را تَر کُن از اشکِ روانکِای خدا تو وارَهانَم زین گمانآن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُر خَرُّوب(۲۴) شد(۲۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376گفت: نامت چیست؟ برگو بی‌دهانگفت: خَرّوب است ای شاهِ جهانگفت: اندر تو چه خاصیّت بُوَد؟گفت: من رُستَم(۲۵)، مکان ویران شودمن که خَرّوبم، خرابِ منزلمهادمِ(۲۶) بنیادِ این آب و گِلم(۲۵) رُستَن: روییدن(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل، که جسمش ساجدستیارِ بَد خَرُّوبِ هر جا مسجدستیارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ اوهین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکَن از بیخش، که گر سَر برزندمر تو را و مسجدت را برکَنَدعاشقا، خَرّوبِ تو آمد کژی(۲۷)همچو طفلان، سویِ کژ چون می‌غژی(۲۸)؟خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترستا ندزدد از تو آن اُستاد، درسچون بگویی: جاهلم، تعلیم دِهاین چنین انصاف از ناموس(۲۹) بِه(۲۷) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی(۲۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۲۹) ناموس: خودبینی، تکبّر------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462 عزم‌ها و قصدها در ماجَراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طَمْعِ(۳۰) آن دلت نیّت کندبارِ دیگر نیّتت را بشکندور به کلّی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید، اَمَل(۳۱) کی کاشتی؟ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش(۳۲)کی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش(۳۳)؟ عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبی‌مرادی شد قلاووزِ(۳۴) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّه شنو ای خوش‌سرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟ پس شدند اشکسته‌اش آن صادقانلیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟ عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرارعاشقان، اِشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگانِ بندی‌اندعاشقانش، شِکّری و قندی‌اند اِئْتیِاٰ کَرْهاً مهارِ عاقلاناِئْتِیاٰ طَوْعاً بهارِ بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»(۳۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۳۱) اَمَل: آرزو(۳۲) عوری: برهنگی(۳۳) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686هر چه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن است گر شِکَر خواری‌ست، آن جان کَنْدَن است‌‌ چیست جان‌کندن؟ سویِ مرگ آمدن دست در آبِ حیاتی نازدن‌‌ خلق را دو دیده در خاک و مَمات(۳۵) صد گمان دارند در آبِ حیات‌‌(۳۵) مَمات: مُردن، مُردگی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135یونسَت در بطنِ(۳۶) ماهی پُخته شدمَخْلَصش(۳۷) را نیست از تسبیح، بُدگر نبودی او مُسَبِّح(۳۸)، بطنِ نُون(۳۹)حَبس و زندانش بُدی تا یُبْعَثون‏قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)«تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.»او به تسبیح از تنِ ماهی بجَستچیست تسبیح؟ آیتِ روزِ اَلَسْتگر فراموشت شد آن تسبیحِ جانبشنو این تسبیح‌هایِ ماهیان‏هر که دید الله را، اَللّٰهی استهر که دید آن بحر را، آن ماهی است‏این جهان دریاست و تن، ماهیّ و روحیونسِ محجوب از نورِ صَبوح‏گر مُسَبِّح باشد از ماهی، رهیدور نَه در وَی هضم گشت و ناپدیدماهیانِ جان، در این دریا پُرندتو نمی‏بینی به گِردت می‌پَرَند؟بر تو خود را می‏زنند آن ماهیانچشم بگشا، تا ببینی‏شان عیانماهیان را گر نمی‏بینی پدیدگوشِ تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن، جانِ تسبیحاتِ توستصبر کن، کآنست تسبیحِ دُرُست‏هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج(۴۰)صبر کُن، اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۴۱)(۳۶) بطن: شکم(۳۷) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۸) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۹) نُون: ماهى(۴۰) دَرَج: درجه(۴۱) اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsدر دِهِ ویرانهٔ تو گنجِ نهان است ز هو(۴۲)هین دِهِ ویرانِ تو را نیز به بغداد مده(۴۲) هو: خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایستکه وطن آن‌سوست، جان این سوی نیستگر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۴۳)این حدیثِ راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»(۴۳) شَط: رودخانه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درستتو وطن بشناس، ای خواجه نخستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721روز روشن، هر که او جوید چراغعین جُستن، کوریَش دارد بلاغ(۴۴)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باشدر میان روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوبِ(۴۵) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت استأنصِتُوا(۴۶) بپذیر تا بر جانِ توآید از جانان جزای أنصِتُوا(۴۴) بلاغ: دلالت(۴۵) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۶) أنصِتُوا: خاموش باشید------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۸Poem(Qazal)# 188, Divan e Hafezمرا به رِندی(۴۷) و عشق آن فُضولْ(۴۸) عیب کندکه اعتراض بر اسرارِ عِلمِ غیب کندکمالِ سِرِّ مَحبَّت ببین نه نَقصِ گناهکه هر که بی‌هنر افتد نَظَر به عیب کندکلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل استمَباد کَس که درین نکته شکّ و رَیب(۴۹) کندشَبانِ(۵۰) وادیِ اَیْمَن(۵۱) گهی رسد به مُرادکه چند سال به جان خدمتِ شُعیب کندز دیده خون بِچکانَد فَسانهٔ حافظچو یادِ وقتِ شباب(۵۲) و زمانِ شِیب(۵۳) کند(۴۷) رِند: آزاده(۴۸) فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.(۴۹) رَیب: شک(۵۰) شَبان: چوپان(۵۱) وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.(۵۲) شباب: جوانی(۵۳) شِیب: پیری------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1535دانشِ ناقص نداند فرق رالاجَرَم(۵۴) خورشید داند برق راچونکه ملعون خوانْد ناقص را رسولبود در تأویل(۵۵)، نقصانِ(۵۶) عقول‏(۵۴) لاجَرَم: به ناچار(۵۵) تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح(۵۶) نقصان: کمی، کاستی------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقصِ خویش را دید و شناختاندر اِستکمالِ(۵۷) خود دو‌اسبه تاخت(۵۸)(۵۷) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۵۸) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت: من آیینه‌ام، مَصْقُولِ(۵۹) دستتُرک و هندو در من آن بیند که هست(۵۹) مَصْقُول: صیقل‌یافته------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034ای خُنُک جانی که عیبِ خویش دیدهر که عیبی گفت، آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات، دانی چرا غمّاز(۶۰) نیست؟زآنکه زنگار از رُخَش ممتاز نیست(۶۰) غمّاز: سخن‌چین------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را، بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را، باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038گر همان عیبت نبود، ایمن مباشبوک(۶۱) آن عیب از تو گردد نیز فاش(۶۱) بوک: باشد که، شاید که------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، ۱۰۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1014در همه ز آیینهٔ کَژسازِ خَودمنگر ای مردودِ نفرینِ ابدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197لایق، آن دیدم که من آیینه‌‌ایپیشِ تو آرم، چو نورِ سینه‌‌ای‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1337, Divan e Shamsدلا خود را در آیینه، چو کژ بینی هرآیینهتو کژ باشی نه آیینه، تو خود را راست کن اوّلمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ما«ولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.»و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622در میانِ صالحان، یک اَصْلَحی‎ستبر سرِ توقیعش(۶۲) از سلطان صَحی‎ست(۶۳) کآن دعا شد با اجابت مُقْتَرِن(۶۴)کُفوِ(۶۵) او نبْود کِبار اِنس و جِن در مِری‌اَش(۶۶) آنکه حُلو(۶۷) و حامِض(۶۸) استحجّتِ ایشان برِ حق داحِض(۶۹) استکه چو ما او را به خود افراشتیمعذر و حجّت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دستِ حق عِیانپس، تحرّی بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحرّی(۷۰) رُو و سرکه پدید آمد مَعاد و مُسْتَقَر(۷۱) (۶۲) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۶۳) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۶۴) مُقْتَرِن: قرین(۶۵) کُفو: همتا، نظیر(۶۶) مِری‌: ستیز و جدال(۶۷) حُلو: شیرین(۶۸) حامِض: ترش(۶۹) داحِض: باطل(۷۰) تَحَرّی: جستجو(۷۱) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم------------حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafezمَنَم که شُهرهٔ(۷۲) شَهرَم به عشقْ ورزیدنمَنَم که دیده نَیالوده‌ام به بَد دیدنوفا کنیم و مَلامَت کشیم و خوش باشیمکه در طَریقَتِ ما کافری‌ست رنجیدنبه پیرِ میکده گفتم که چیست راهِ نجاتبِخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدنمُرادِ دل ز تماشای باغِ عالَم چیستبه دستِ مردمِ چَشم از رُخِ تو گُل چیدنبه مِی‌پَرستی از آن نَقشِ خود زدم بر آبکه تا خَراب کُنَم نقشِ خودْ پرستیدنبه رحمتِ سرِ زلفِ تو واثِقم(۷۳) وَرنهکشش چو نَبْوَد از آن سو چه سود کوشیدنعِنانْ به میکده خواهیم تافت زین مَجلس(۷۴)که وَعظِ بی‌عَمَلانْ واجب است نشنیدن(۷۲) شُهره: مشهور(۷۳) واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن(۷۴) عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۷۵)عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۷۶)عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۷۷)؟عاشقِ صُنعِ(۷۸) خدا با فَر بوَدعاشقِ مصنوعِ(۷۹) او کافر بُوَد(۷۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۷۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۷۷) گبر: کافر(۷۸) صُنع: آفرینش(۷۹) مصنوع: آفریده، مخلوق------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shamsجامِ مُباح(۸۰) آمد، هین نوش کُنبازرَه از غابر(۸۱) و از ماجَرا(۸۰) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال(۸۱) غابر: گذشته------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shamsبه تن اینجا، به باطن در چه کاری؟شکاری می‌کنی، یا تو شکاری؟کز او در آینه ساعت به ساعتهمی‌تابد عَجَب نقش و نگاریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2979چون گزیدی پیر، نازک‌دل مباشسست و ریزیده(۸۲) چو آب و گِل مباشگر به هر زخمی تو پُرکینه شویپس کجا بی‌صیقل، آیینه شوی؟(۸۲) ریزیده: سست و ناتوان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsتو را هر آنکه بیآزرد، شیخ و واعظِ توستکه نیست مهرِ جهان را چو نقشِ آب قرارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133کژ رَوی، جَفَّ الْقَلَم کژ آیدتراستی آری، سعادت زایدتحدیث«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»حدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزیدباقیِ غم‌ها خدا از وی بُریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1357, Divan e Shamsچرخ ار نگردد گردِ دل از بیخ و اصلش برکنمگردون اگر دونی(۸۳) کند گردونِ گردان بشکنم(۸۳) دونی: پستی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shamsاگر چرخِ وجودِ من ازین گردش فرو مانَدبگردانَد مرا آنکَس که گردون را بگردانَدحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۰۱Poem(Qazal)# 301, Divan e Hafezچرخ برهم زنم ار غیرِ مرادم گرددمن نه آنم که زبونی(۸۴) کَشم از چرخِ فلک(۸۴) زبونی: خواری، پستی------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت(۸۵) را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنهْ، شکرانه دِهْ، ای کامیار(۸۶)چون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت ز‌امرِ کُن(۸۷)(۸۵) ریاضت: رنج، زحمت(۸۶) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است(۸۷) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۸۸)(۸۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۸۹)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۸۹) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۹۰) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۹۱)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۹۰) تگ: ته و بُن(۹۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۹۲)که بگویید از طریقِ انبساط(۹۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۹۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۹۳) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۹۴) و سَنی(۹۵)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۹۴) حَبر: دانشمند، دانا(۹۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماهِ دُرُست را ببین، کو بشکست خوابِ ماتافت ز چرخِ هفتُمین در وطنِ خرابِ ماخواب بِبَر ز چشمِ ما، چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان، عشق بس است آبِ مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944پاک کن دو چشم را از مویِ عیبتا ببینی باغ و سَروستانِ(۹۶) غیب(۹۶) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۹۷)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تند(۹۸)(۹۷) رَشَد: به راه راست رفتن(۹۸) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsجملهٔ ره، چکیده خون از سرِ تیغِ عشقِ اوجملهٔ کو گرفته بو از جگرِ کبابِ مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911مُرده باید بود پیشِ حکمِ حقتا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۹۹)قرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱و ۲Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»«بگو: به پروردگارِ صبح‌گاه پناه مى‌برم»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»«از شر آنچه بيافريده‌است»(۹۹) رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsشکّرِ باکَرانه را، شکّرِ بی‌کَرانه گفت:غِرّه شدی به ذوقِ خود، بشنو این جوابِ مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583آن ادب که باشد از بهرِ خدااندر آن مُسْتَعجِلی(۱۰۰) نبْود روا وآنچه باشد طبع و خشمِ عارضیمی‌شتابد، تا نگردد مرتضی(۱۰۱)ترسد ار آید رضا، خشمش رَوَدانتقام و ذوقِ آن، فایِت(۱۰۲) شود شهوتِ کاذب شتابد در طعامخوفِ فوتِ ذوق، هست آن خود سَقام(۱۰۳) اِشتها صادق بود، تأخیر بِهْتا گُواریده شود آن بی‌گِرِه(۱۰۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۰۱) مرتضی: خشنود، راضی(۱۰۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۰۳) سَقام: بیماری------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsرُوتُرشی چرا؟ مگر صاف نَبُد شرابِ تو؟از پیِ امتحان بخور یک قدح از شرابِ مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shamsخاموش کن گر بلبلی، رُو سویِ گلشن باز پَربلبل به خارِستان رَوَد، اما به نادر، گه‌گهیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟ یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۱۰۴)توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۱۰۵)کو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (۱)«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (۲)«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (۳)«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»(۱۰۴) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۱۰۵) عدو: دشمن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsاز تبریز، شمسِ دین روی نمود، عاشقانای که هزار آفرین بر مَه و آفتابِ مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۱۰۶) استدادِ(۱۰۷) او را قابلیّت شرط نیستبلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوستدادْ لُبّ و قابلیّت هست پوست(۱۰۶) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۱۰۷) داد: عطا، بخشش------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335گر امین آیید سو‌یِ اهلِ ر‌ازوار‌هید از سَر‌کُلَه مانندِ بازسَرْ کلاهِ چشم‌بندِ گوش‌‌بندکه از‌و بازست مسکین و نَژَند(۱۰۸) ز‌آن کُلَه مر چشمِ بازان را سَد استکه همه میلش سویِ جنسِ خو‌د استچو‌ن بُر‌ید از جنس، با شَه گشت یاربرگُشایَد چشمِ او را باز‌‌د‌ارراند دیو‌ان را حق از مِرصادِ(۱۰۹) خو‌یشعقلِ جُز‌و‌ی را ز استبدادِ(۱۱۰) خو‌یشقرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-Fajr(#89), Line #14«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.» که سَر‌ی(۱۱۱) کم کن نه‌ای تو مستبِدبلکه شاگر‌دِ دلی و مستعِدرُو برِ دل، رُو که تو جز‌وِ دلیهین که بندهٔ پادشاهِ عا‌دلی بندگیّ او بِهْ از سلطانی استکه اَنا(۱۱۲) خَیْرٌ(۱۱۳) د‌مِ شیطانی استقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ … .»«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، … .»فر‌ق بین و بر‌گُز‌ین تو ای حبیس(۱۱۴)بندگیِّ آد‌م از کِبرِ بلیسگفت آنکه هست خو‌‌ر‌شیدِ رَه، اوحر‌فِ طُو‌بٰی(۱۱۵) هر که ذَلَّتْ نَفْسُهُ(۱۱۶) خبر«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»سایهٔ‌ طُو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپسر بنه در سایه بی‌‌‌ سَرکَش بخسپظِلِّ(۱۱۷) ذَلَّتْ نَفْسُهُ خو‌ش مَضْجَعی‌ست(۱۱۸)مستعدِّ آن صفا را مَهْجَعی‌ست(۱۱۹)سايه خاكساری و انکسار نَفْس، (کوچک کردن من ذهنی)، واقعاً خوابگاه خوبی است، این خوابگاه برای کسی است، که لایق و مستعد آن صفا باشد.گر از‌ین سایه رَو‌‌ی سو‌یِ مَنیز‌و‌د طاغی(۱۲۰) گر‌دی و رَه گُم کنی(۱۰۸) نَژَند: افسرده، اندوهگین(۱۰۹) مِرصادِ: کمینگاه(۱۱۰) استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی(۱۱۱) سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی(۱۱۲) اَنا: من(۱۱۳) خَیْر: بهتر(۱۱۴) حبیس: محبوس(۱۱۵) طُو‌بٰی: درختی است در بهشت(۱۱۶) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او(۱۱۷) ظِلّ: سایه(۱۱۸) مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۱۹) مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۲۰) طاغی: سرکش، طغیان‌کننده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۱۲۱)«شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.»قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» (۱۲۱) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216علّتِ ابلیس اَنَاخَیری بُده‌ستوین مرض در نَفْسِ هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ستغیرتش بر دیو و بر اُستور(۱۲۲) نیست(۱۲۲) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360بنده را کِی زَهره باشد کز فُضول(۱۲۳)امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟آن، خدا را می‌رسد کو امتحانپیش آرَد هر دَمی با بندگان(۱۲۳) فُضول: فضولی و گستاخی------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348 «بیان آنکه یٰا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ‌اللهِ وَ رَسُولِهِ» چون نبی نیستی ز اُمّت باش      چون که سلطان نه‌ای رعیّت باشپس‌روِ خاموش باش، از خود زحمتی و رایی مَتَراشپس‌روِ عارفان و خامُش باش     از خودی رای و زحمتی مَتَراشقرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #1«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر خدا و پيامبر او پيشى مگيريد و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست.»پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیاد(۱۲۴)زیرِ ظِلِّ امرِ شیخ(۱۲۵) و او‌ستاد و‌‌ر‌نه گرچه مستعدّ و قابلیمسخ گر‌دی تو ز لافِ کاملی هم ز استعداد و‌امانی اگرسرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبرصبر کن در مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی(۱۲۶) تو هنو‌‌زو‌ر بُو‌ی بی‌صبر، گر‌دی پا‌ره‌د‌و‌ز کهنه‌دو‌‌‌‌ز‌ان گر بُدیشان صبر و حلم(۱۲۷)جمله نو‌د‌و‌ز‌ان شدندی هم به علم پس بکو‌شی و به آخِر از کَلال(۱۲۸)هم تو گوئی خویش کِالعقلُ عِقال(۱۲۹ و ۱۳۰)همچو آن مردِ مُفَلْسِف(۱۳۱) ر‌و‌زِ مرگعقل را می‌دید بس بی‌‌‌‌‌ بال و برگ بی‌غر‌ض می‌کرد آن دم اعترافکز ذکاو‌‌ت راندیم اسب از گزاف از غروری سَر کشیدیم از رجالآشنا(۱۳۲) کردیم در بحرِ خیالآشنا هیچست اندر بحرِ رو‌حنیست اینجا چاره جز کشتیِّ نو‌ح این چنین فر‌مو‌د آن شاهِ رُسُل(۱۳۳)که مَنَم کشتی در این د‌ر‌‌یایِ کُل یا کسی کو در بصیرت‌هایِ منشد خلیفهٔ‌ راستی بر جایِ منکشتیِ نو‌حیم در در‌یا که تارو نگردانی ز کشتی ای فَتیٰ همچو کَنعان سو‌یِ هر کو‌هی مَرُواز نُبی(۱۳۴) لاعٰاصِمَ الْیَومَ(۱۳۵) شنو قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳Quran, Hud(#11), Line #43«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»می‌نماید پست این کشتی ز بندمی‌نماید کوهِ فکر‌ت بس بلندپست منگر هان و هان این پست رابنگر آن فضلِ حقِ پیوست را در علوِّ(۱۳۶) کوهِ فکر‌ت کم نگرکه یکی مو‌جش کند ز‌یر و زَ‌بَر گر تو کنعانی، ندار‌ی با‌‌و‌ر‌مگر دو صد چندین نصیحت پَروَرَمگو‌شِ کنعان کِی پذیرد این کلام؟که بر‌ او مُهرِ خدای است و خِتام(۱۳۷) کِی گذارَد موعظه بر مُهرِ حق؟کِی بگر‌دانَد حَدَث حکمِ سَبَق(۱۳۸)؟ لیک می‌گو‌یم حدیثِ خو‌ش‌پی‌ای(۱۳۹)بر امیدِ آنکه تو کَنعان نه‌ایآخِر این اقرار خو‌اهی کر‌د هینهم ز اوّل رو‌ز آخِر را ببین می‌تو‌انی دید آخِر را، مکنچشمِ آخِربینْت را کو‌رِ کَهُنهر که آخِربین بُوَد مسعو‌دو‌ارنبو‌دش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۱۴۰)گر نخو‌اهی هر دَمی این خُفت‌ و خیزکُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز کُحْلِ(۱۴۱) دیده ساز خاکِ پاش راتا بیندا‌ز‌ی سَرِ او‌باش را که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین اِفتقار(۱۴۲)سو‌ز‌نی باشی، شو‌ی تو ذ‌و‌الْفَقار سُر‌مه کن تو خاکِ هر بگز‌یده راهم بسو‌ز‌د، هم بساز‌د دیده را چشم اُشتر زآن بُوَد بس نو‌ربارکو خو‌رَد از بهرِ نو‌رِ چشم، خار(۱۲۴) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۲۵) شیخ: انسانِ کامل(۱۲۶) مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی(۱۲۷) حِلم: فضاگشایی(۱۲۸) کَلال: خستگی، درماندگی(۱۲۹) عِقال: زانوبند شتر(۱۳۰) کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.(۱۳۱) مُفَلْسِف: فلسفه‌دان(۱۳۲) آشنا: شنا(۱۳۳) رُسُل: رسولان(۱۳۴) نُبی: قرآن کریم(۱۳۵) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.(۱۳۶) علوّ: بلندی، بزرگی(۱۳۷) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.(۱۳۸) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.(۱۳۸) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی(۱۳۹) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده(۱۴۰) عِثار: لغزش(۱۴۱) کُحْل: سُرمه(۱۴۲) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی-------------------------مجموع لغات:(۱) ماهِ دُرُست: ماه شبِ چهارده، ماهِ کامل، بدر(۲) تافت: تابید(۳) چرخِ هفتُمین: فلکِ هفتم، در اینجا منظور عرش است.(۴) کو: کوی، محلّه(۵) باکَرانه: محدود، متناهی(۶) غِرّه: مغرور(۷) ظَلام: تاریکی(۸) ذُبال: فتیله‌ها، شعله‌ها، جمعِ ذُبالَه(۹) رَیْبُ الْـمَنون: حوادثِ ناگوار(۱۰) بیستی: بِایستی(۱۱) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۱۲) ذُرّیّات: جمع ذُرّیَّة به معنی فرزند، نسل(۱۳) فَرَس: اسب(۱۴) نَمَط: طریقه و روش(۱۵) فُجْفُج: پچ‌پچ کردن(۱۶) قاهر: چیره، غالب(۱۷) مُهلِک: هلاک کننده(۱۸) سَیْرانِ درشت: حرکت و سیر خشن و ناهموار(۱۹) دلق: مخفّفِ دلقک(۲۰) فُحش: در اینجا به معنی فاحش است.(۲۱) فُحشِ اِجتهاد: اِجتهادِ فاحش، تلاشِ بیش از حدّ(۲۲) خوف: ترس(۲۳) نَکال: کیفر، عقوبت(۲۴) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۲۵) رُستَن: روییدن(۲۶) هادِم: ویران کننده، نابود کننده(۲۷) کژی: کجی، ناموزونی، ناراستی(۲۸) می‌غژی: فعل مضارع از غژیدن، به معنی خزیدن بر شکم مانند حرکت خزندگان و اطفال.(۲۹) ناموس: خودبینی، تکبّر(۳۰) طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز(۳۱) اَمَل: آرزو(۳۲) عوری: برهنگی(۳۳) مقهوری: مقهور بودن، شکست‌خوردگی، مخالف قهّار(۳۴) قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر(۳۵) مَمات: مُردن، مُردگی(۳۶) بطن: شکم(۳۷) مَخْلَص: محل خلاصى(۳۸) مُسَبِّح: تسبیح کننده(۳۹) نُون: ماهى(۴۰) دَرَج: درجه(۴۱) اَلصَّبْرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.(۴۲) هو: خداوند(۴۳) شَط: رودخانه(۴۴) بلاغ: دلالت(۴۵) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۶) أنصِتُوا: خاموش باشید(۴۷) رِند: آزاده(۴۸) فُضول: کسی که بی‌جهت در کارِ دیگران دخالت کند.(۴۹) رَیب: شک(۵۰) شَبان: چوپان(۵۱) وادیِ اَیْمَن: وادی مقدس را گویند و آن بیابان و صحرایی است که در آنجا به حضرت موسی وحی رسید.(۵۲) شباب: جوانی(۵۳) شِیب: پیری(۵۴) لاجَرَم: به ناچار(۵۵) تأویل: تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح(۵۶) نقصان: کمی، کاستی(۵۷) اِستکمال: به کمال رسانیدن، کمال‌خواهی(۵۸) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن(۵۹) مَصْقُول: صیقل‌یافته(۶۰) غمّاز: سخن‌چین(۶۱) بوک: باشد که، شاید که(۶۲) توقیع: فرمان شاه، امضای نامه و فرمان(۶۳) صَحّ: مخفّفِ صَحَّ به معنی درست است، صحیح است.(۶۴) مُقْتَرِن: قرین(۶۵) کُفو: همتا، نظیر(۶۶) مِری‌: ستیز و جدال(۶۷) حُلو: شیرین(۶۸) حامِض: ترش(۶۹) داحِض: باطل(۷۰) تَحَرّی: جستجو(۷۱) مُستَقَر: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم(۷۲) شُهره: مشهور(۷۳) واثِق: اطمینان‌کننده، اعتماددارنده، مطمئن(۷۴) عِنان از چیزی تافتن: کنایه از رو برگرداندن و برگشتن از چیزی(۷۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن(۷۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.(۷۷) گبر: کافر(۷۸) صُنع: آفرینش(۷۹) مصنوع: آفریده، مخلوق(۸۰) مُباح: حلال، جامِ مُباح: شرابِ حلال(۸۱) غابر: گذشته(۸۲) ریزیده: سست و ناتوان(۸۳) دونی: پستی(۸۴) زبونی: خواری، پستی(۸۵) ریاضت: رنج، زحمت(۸۶) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است(۸۷) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.(۸۸) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۸۹) حَدید: آهن(۹۰) تگ: ته و بُن(۹۱) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۹۲) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۹۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۹۴) حَبر: دانشمند، دانا(۹۵) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۹۶) سَروستانِ: جایی که درخت سرو بسیار باشد، بوستان(۹۷) رَشَد: به راه راست رفتن(۹۸) می‌تند: از مصدر تنیدن. در این‌جا یعنی می‌گراید(۹۹) رَبُّ الفَلَق: پروردگارِ صبحگاه(۱۰۰) مُسْتَعجِلی: شتابکاری، تعجیل(۱۰۱) مرتضی: خشنود، راضی(۱۰۲) فایِت: از میان رفته، فوت شده(۱۰۳) سَقام: بیماری(۱۰۴) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۱۰۵) عدو: دشمن(۱۰۶) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۱۰۷) داد: عطا، بخشش(۱۰۸) نَژَند: افسرده، اندوهگین(۱۰۹) مِرصادِ: کمینگاه(۱۱۰) استبداد: خودرأی بودن، خودکامگی(۱۱۱) سَر‌ی: ریاست، سروری، بزرگی(۱۱۲) اَنا: من(۱۱۳) خَیْر: بهتر(۱۱۴) حبیس: محبوس(۱۱۵) طُو‌بٰی: درختی است در بهشت(۱۱۶) ذَلَّتْ نَفْسُهُ: خار شد نَفْسِ او(۱۱۷) ظِلّ: سایه(۱۱۸) مَضجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۱۹) مَهْجَع: خوابگاه، استراحتگاه(۱۲۰) طاغی: سرکش، طغیان‌کننده(۱۲۱) دَنی: فرومایه، پست(۱۲۲) اُستور: سُتور، حیوانِ بارکش مانند اسب و الاغ و استر(۱۲۳) فُضول: فضولی و گستاخی(۱۲۴) انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری(۱۲۵) شیخ: انسانِ کامل(۱۲۶) مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی: چکمه‌دوزی(۱۲۷) حِلم: فضاگشایی(۱۲۸) کَلال: خستگی، درماندگی(۱۲۹) عِقال: زانوبند شتر(۱۳۰) کِالعقلُ عِقال: عقل به منزلهٔ زانوبند است.(۱۳۱) مُفَلْسِف: فلسفه‌دان(۱۳۲) آشنا: شنا(۱۳۳) رُسُل: رسولان(۱۳۴) نُبی: قرآن کریم(۱۳۵) لاعٰاصِمَ الْیَومَ: امروز نگهدارنده‌ای غیر از خدا نیست.(۱۳۶) علوّ: بلندی، بزرگی(۱۳۷) خِتام: پایان کار، گِلی که با آن مُهر می‌کنند.(۱۳۸) حَدَث: حادث، امری که تازه واقع شده.(۱۳۸) حکمِ سَبَق: حکمِ ازلی(۱۳۹) حدیثِ خو‌ش‌پی‌: سخن نیک و فرخنده(۱۴۰) عِثار: لغزش(۱۴۱) کُحْل: سُرمه(۱۴۲) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماه درست را ببین کو بشکست خواب ماتافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ماخواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان عشق بس است آب ماجمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق اوجمله کو گرفته بو از جگر کباب ماشکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفتغره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ماروترشی چرا مگر صاف نبد شراب تواز پی امتحان بخور یک قدح از شراب ماتا چه شوند عاشقان روز وصال ای خداچون‌که ز هم بشد جهان از بت بانقاب مااز تبریز شمس دین روی نمود عاشقانای که هزار آفرین بر مه و آفتاب مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماه درست را ببین کو بشکست خواب ماتافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #756 پس قیامت شو قیامت را ببیندیدن هر چیز را شرط است این تا نگردی او ندانی‌اش تمامخواه آن انوار باشد یا ظلام عقل گردی عقل را دانی کمالعشق گردی عشق را دانی ذبالمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنونعقل بفروش و هنر حیرت بخررو به خواری نی بخارا ای پسرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #801نقش اگر خود نقش سلطان یا غنی‌ستصورت‌ست از جان خود بی‎چاشنی‌ست زینت او از برای دیگرانباز کرده بیهده چشم و دهان ای تو در پیکار خود را باختهدیگران را تو ز خود نشناختهتو به هر صورت که آیی بیستیکه منم این والله آن تو نیستی یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلق این تو کی باشی که تو آن اوحدیکه خوش و زیبا و سرمست خودیمرغ خویشی صید خویشی دام خویشصدر خویشی فرش خویشی بام خویش جوهر آن باشد که قایم با خود استآن عرض باشد که فرع او شده‌ست گر تو آدم‌زاده‌یی چون او نشینجمله ذریات را در خود ببینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2513دلقک اندر ده بد و آن را شنیدبرنشست و تا به ترمد می‌دوید مرکبی دو اندر آن ره شد سقطاز دوانیدن فرس را زآن نمط پس به دیوان دردوید از گرد راهوقت ناهنگام ره جست او به شاهفجفجی در جمله دیوان فتادشورشی در وهم آن سلطان فتاد خاص و عام شهر را دل شد ز دستتا چه تشویش و بلا حادث شده‎ست یا عدوی قاهری در قصد ماستیا بلایی مهلکی از غیب خاستکه زده دلقک به سیران درشتچند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلقتا چرا آمد چنین اشتاب دلق از شتاب او و فحش اجتهادغلغل و تشویش در ترمد فتادآن یکی دو دست بر زانوزنانوآن دگر از وهم واویلی‌کنان از نفیر و فتنه و خوف نکالهر دلی رفته به صد کوی خیالمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #384وسوسه این امتحان چون آمدتبخت بد دان کآمد و گَردن زدتچون چنین وسواس دیدی زود زودبا خدا گرد و درآ اندر سجودسجده‌گه را تر کن از اشک روانکای خدا تو وارهانم زین گمانآن زمان کت امتحان مطلوب شدمسجد دین تو پر خروب شدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1376گفت نامت چیست برگو بی‌دهانگفت خروب است ای شاه جهانگفت اندر تو چه خاصیت بودگفت من رستم مکان ویران شودمن که خروبم خراب منزلمهادم بنیاد این آب و گلممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجدست آن دل که جسمش ساجدستیار بد خروب هر جا مسجدستیار بد چون رست در تو مهر اوهین ازو بگریز و کم کن گفت‌وگوبرکن از بیخش که گر سر برزندمر تو را و مسجدت را برکندعاشقا خروب تو آمد کژیهمچو طفلان سوی کژ چون می‌غژیخویش مجرم دان و مجرم گو مترستا ندزدد از تو آن استاد درسچون بگویی جاهلم تعلیم دهاین چنین انصاف از ناموس بهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462عزم‌ها و قصدها در ماجراگاه‌گاهی راست می‌آید تو راتا به طمع آن دلت نیت کندبار دیگر نیتت را بشکندور به کلی بی‌مرادت داشتیدل شدی نومید امل کی کاشتیور نکاریدی امل از عوری‌اشکی شدی پیدا بر او مقهوری‌اش عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشباخبر گشتند از مولای خویشبی‌مرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوش‌سرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْـمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اشکسته‌پاستپس کسی باشد که کام او رواست پس شدند اشکسته‌اش آن صادقانلیک کو خود آن شکست عاشقان عاقلان اشکسته‌اش از اضطرارعاشقان اشکسته با صد اختیارعاقلانش بندگان بندی‌اندعاشقانش شکری و قندی‌اند ائتیا کرها مهار عاقلانائتیا طوعا بهار بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان استقرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. گفتند: فرمانبردار آمديم.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۶۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3686هر چه جز عشق خدای احسن استگر شکر خواری‌ست آن جان کندن است‌‌ چیست جان‌کندن سوی مرگ آمدندست در آب حیاتی نازدن‌‌ خلق را دو دیده در خاک و مماتصد گمان دارند در آب حیات‌‌مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3135یونست در بطن ماهی پخته شدمخلصش را نیست از تسبیح بدگر نبودی او مسبح بطن نونحبس و زندانش بدی تا یبعثون‏قرآن كريم، سورهٔ صافّات (۳۷)، آيهٔ ۱۴۳ و ۱۴۴Quran, As-Saaffaat(#37), Line #143-144«فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ» (۱۴۳)«پس اگر نه از تسبيح‌گويان مى‌بود،»«لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (۱۴۴)«تا روز قيامت در شكم ماهى مى‌ماند.»او به تسبیح از تن ماهی بجستچیست تسبیح آیت روز الستگر فراموشت شد آن تسبیح جانبشنو این تسبیح‌های ماهیان‏هر که دید الله را اللهی استهر که دید آن بحر را آن ماهی است‏این جهان دریاست و تن ماهی و روحیونس محجوب از نور صبوح‏گر مسبح باشد از ماهی رهیدور نه در وی هضم گشت و ناپدیدماهیان جان در این دریا پرندتو نمی‏بینی به گردت می‌پرندبر تو خود را می‏زنند آن ماهیانچشم بگشا تا ببینی‏شان عیانماهیان را گر نمی‏بینی پدیدگوش تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن جانِ تسبیحات توستصبر کن کآنست تسبیح درست‏هیچ تسبیحی ندارد آن درجصبر کن الصبر مفتاح الفرجمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1059کشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shamsدر ده ویرانه تو گنج نهان است ز هوهین ده ویران تو را نیز به بغداد مدهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دم حب الوطن بگذر ‌مایستکه وطن آن‌سوست جان این سوی نیستگر وطن خواهی گذر زآن سوی شطاین حدیث راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حب الوطن باشد درستتو وطن بشناس ای خواجه نخستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsخواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان عشق بس است آب مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2721روز روشن هر که او جوید چراغعین جستن کوریش دارد بلاغور نمی‌بینی گمانی برده‌ایکه صباح‌ست و تو اندر پرده‌ایکوری خود را مکن زین گفت فاشخامش و در انتظار فضل باشدر میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استأنصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای أنصتواحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۸Poem(Qazal)# 188, Divan e Hafezمرا به رندی و عشق آن فضول عیب کندکه اعتراض بر اسرار علم غیب کندکمال سر محبت ببین نه نقص گناهکه هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کندکلید گنج سعادت قبول اهل دل استمباد کس که درین نکته شک و ریب کندشبان وادی ایمن گهی رسد به مرادکه چند سال به جان خدمت شعیب کندز دیده خون بچکاند فسانه حافظچو یاد وقت شباب و زمان شیب کندمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1535دانش ناقص نداند فرق رالاجرم خورشید داند برق راچونکه ملعون خواند ناقص را رسولبود در تأویل نقصان عقول‏مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٢١٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212هرکه نقص خویش را دید و شناختاندر استکمال خود دو‌اسبه تاختمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2370گفت من آیینه‌ام مصقول دستترک و هندو در من آن بیند که هستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3034ای خنک جانی که عیب خویش دیدهر که عیبی گفت آن بر خود خریدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #34آینه‌ات دانی چرا غماز نیستزآنکه زنگار از رخش ممتاز نیستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2436, Divan e Shamsمن از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو راآیینه‌ای دادم تو را باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣٠٣۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3038گر همان عیبت نبود ایمن مباشبوک آن عیب از تو گردد نیز فاشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، ۱۰۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1014در همه ز آیینه کژساز خودمنگر ای مردود نفرین ابدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۱۹۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3197لایق آن دیدم که من آیینه‌‌ایپیش تو آرم چو نور سینه‌‌ای‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1337, Divan e Shamsدلا خود را در آیینه چو کژ بینی هرآیینهتو کژ باشی نه آیینه تو خود را راست کن اولمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1489گفت آدم که ظلمنا نفسنااو ز فعل حق نبد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت پروردگارا ما به خود ستم کردیمو او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبودقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم. و اگر بر ما آمرزش نیاوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2622در میان صالحان یک اصلحی‎ستبر سر توقیعش از سلطان صحی‎ست کآن دعا شد با اجابت مقترنکفو او نبود کبار انس و جن در مری‌اش آنکه حلو و حامض استحجت ایشان بر حق داحض استکه چو ما او را به خود افراشتیمعذر و حجت از میان برداشتیم قبله را چون کرد دست حق عِیانپس تحری بعد ازین مردود دان هین بگردان از تحری رو و سرکه پدید آمد معاد و مستقر حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۹۳Poem(Qazal)# 393, Divan e Hafezمنم که شهره شهرم به عشق ورزیدنمنم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدنوفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافری‌ست رنجیدنبه پیر میکده گفتم که چیست راه نجاتبخواست جام می و گفت عیب پوشیدنمراد دل ز تماشای باغ عالم چیستبه دست مردم چشم از رخ تو گل چیدنبه می‌پرستی از آن نقش خود زدم بر آبکه تا خراب کنم نقش خود پرستیدنبه رحمت سر زلف تو واثقم ورنهکشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدنعنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وعظ بی‌عملان واجب است نشنیدنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359ننگرم کس را و گر هم بنگرماو بهانه باشد و تو منظرمعاشق صنع توام در شکر و صبرعاشق مصنوع کی باشم چو گبرعاشق صنع خدا با فر بودعاشق مصنوع او کافر بودمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #807مرغ خویشی صید خویشی دام خویشصدر خویشی فرش خویشی بام خویشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #257, Divan e Shamsجام مباح آمد هین نوش کنبازره از غابر و از ماجرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2666, Divan e Shamsبه تن اینجا به باطن در چه کاریشکاری می‌کنی یا تو شکاریکز او در آینه ساعت به ساعتهمی‌تابد عجب نقش و نگاریمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2979چون گزیدی پیر نازک‌دل مباشسست و ریزیده چو آب و گل مباشگر به هر زخمی تو پرکینه شویپس کجا بی‌صیقل آیینه شویمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1134, Divan e Shamsتو را هر آنکه بیآزرد شیخ و واعظ توستکه نیست مهر جهان را چو نقش آب قرارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3133کژ روی جف القلم کژ آیدتراستی آری سعادت زایدتحدیث«جَفَّ القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»حدیث«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غم‌ها خدا از وی بریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1357, Divan e Shamsچرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنمگردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #592, Divan e Shamsاگر چرخ وجود من ازین گردش فرو ماندبگرداند مرا آنکس که گردون را بگرداندحافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۰۱Poem(Qazal)# 301, Divan e Hafezچرخ برهم زنم ار غیر مرادم گرددمن نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلکمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مشتریچون سپردی تن به خدمت جان بریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنه شکرانه ده ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت شکر کنتو نکردی او کشیدت ز‌امر کنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختیقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsماه درست را ببین کو بشکست خواب ماتافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ماخواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شبآب مده به تشنگان عشق بس است آب مامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1944پاک کن دو چشم را از موی عیبتا ببینی باغ و سروستان غیبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #549چون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsجمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق اوجمله کو گرفته بو از جگر کباب مامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #911مرده باید بود پیش حکم حقتا نیاید زخم از رب الفلققرآن کریم، سورهٔ فلق (١١٣)، آیات ۱و ۲Quran, Al-Falaq(#113), Line #1-2«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.»«بگو: به پروردگارِ صبح‌گاه پناه مى‌برم»«مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ.»«از شر آنچه بيافريده‌است»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsشکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفتغره شدی به ذوق خود بشنو این جواب مامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۵۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2583آن ادب که باشد از بهر خدااندر آن مستعجلی نبود روا وآنچه باشد طبع و خشم عارضیمی‌شتابد تا نگردد مرتضیترسد ار آید رضا خشمش رودانتقام و ذوق آن فایت شود شهوت کاذب شتابد در طعامخوف فوت ذوق هست آن خود سقام اشتها صادق بود تأخیر بهتا گواریده شود آن بی‌گرهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsروترشی چرا مگر صاف نبد شراب تواز پی امتحان بخور یک قدح از شراب مامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shamsخاموش کن گر بلبلی رو سوی گلشن باز پربلبل به خارستان رود اما به نادر گه‌گهیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیلتوبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» (۱)«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ» (۲)«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (۳)«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #48, Divan e Shamsاز تبریز شمس دین روی نمود عاشقانای که هزار آفرین بر مه و آفتاب مامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537چار آن دل عطای مبدلی استداد او را قابلیت شرط نیستبلکه شرط قابلیت داد اوستداد لب و قابلیت هست پوستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3335گر امین آیید سو‌ی اهل ر‌ازوار‌هید از سر‌کله مانند بازسر کلاه چشم‌بند گوش‌‌بندکه از‌و بازست مسکین و نژند ز‌آن کله مر چشم بازان را سد استکه همه میلش سوی جنس خو‌د استچو‌ن بر‌ید از جنس با شه گشت یاربرگشاید چشم او را باز‌‌د‌ارراند دیو‌ان را حق از مرصاد خو‌یشعقل جز‌و‌ی را ز استبداد خو‌یشقرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-Fajr(#89), Line #14«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»«زيرا پروردگارت به كمينگاه است.» که سر‌ی کم کن نه‌ای تو مستبدبلکه شاگر‌د دلی و مستعِدرو بر دل رو که تو جز‌و دلیهین که بنده پادشاه عا‌دلی بندگی او به از سلطانی استکه انا خیر د‌م شیطانی استقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-A’raaf(#7), Line #12«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ … .»«خدا گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم، … .»فر‌ق بین و بر‌گز‌ین تو ای حبیسبندگی آد‌م از کبر بلیسگفت آنکه هست خو‌‌ر‌شید ره اوحر‌ف طو‌بی هر که ذلت نفسه خبر«خوشا به حال کسی که نَفْسش رام و خوار شده و کسبش حلال گشته و درونش نکو شده و برونش شکوهمند گردیده و گزند خود از مردم دور کرده است.»سایه طو‌‌بی ببین و خو‌ش بخسپسر بنه در سایه بی‌‌‌ سرکش بخسپظل ذلت نفسه خو‌ش مضجعی‌ستمستعد آن صفا را مهجعی‌ستسايه خاكساری و انکسار نفس کوچک کردن من ذهنیواقعا خوابگاه خوبی است این خوابگاه برای کسی است که لایق و مستعد آن صفا باشدگر از‌ین سایه رو‌‌ی سو‌ی منیز‌و‌د طاغی گر‌دی و ره گم کنیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بما اغویتنیکرد فعل خود نهان دیو دنیشیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردیاو گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشتقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3216علت ابلیس اناخیری بده‌ستوین مرض در نفس هر مخلوق هستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣۶۴٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3647غیرتش بر عاشقی و صادقی‌ستغیرتش بر دیو و بر استور نیستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #360بنده را کی زهره باشد کز فضولامتحان حق کند ای گیج گولآن خدا را می‌رسد کو امتحانپیش آرد هر دمی با بندگانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۴۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3348 «بیان آنکه یٰا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ‌اللهِ وَ رَسُولِهِ» چون نبی نیستی ز امت باش      چون که سلطان نه‌ای رعیت باشپس‌رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراشپس‌رو عارفان و خامش باش     از خودی رای و زحمتی متراشقرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #1«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، بر خدا و پيامبر او پيشى مگيريد و از خدا بترسيد، زيرا خدا شنوا و داناست.»پس بر‌و خامو‌ش باش از انقیادزیر ظل امر شیخ و او‌ستاد و‌‌ر‌نه گرچه مستعد و قابلیمسخ گر‌دی تو ز لاف کاملی هم ز استعداد و‌امانی اگرسرکشی ز استادِ ر‌ا‌ز و باخبرصبر کن در مو‌زه‌د‌و‌ز‌ی تو هنو‌‌زو‌ر بو‌ی بی‌صبر گر‌دی پا‌ره‌د‌و‌ز کهنه‌دو‌‌‌‌ز‌ان گر بدیشان صبر و حلمجمله نو‌د‌و‌ز‌ان شدندی هم به علم پس بکو‌شی و به آخر از کلالهم تو گوئی خویش کالعقل عقالهمچو آن مرد مفلسف ر‌و‌ز مرگعقل را می‌دید بس بی‌‌‌‌‌ بال و برگ بی‌غر‌ض می‌کرد آن دم اعترافکز ذکاو‌‌ت راندیم اسب از گزاف از غروری سر کشیدیم از رجالآشنا کردیم در بحر خیالآشنا هیچست اندر بحرِ رو‌حنیست اینجا چاره جز کشتی نو‌ح این چنین فر‌مو‌د آن شاه رسلکه منم کشتی در این د‌ر‌‌یای کل یا کسی کو در بصیرت‌های منشد خلیفه راستی بر جای منکشتی نو‌حیم در در‌یا که تارو نگردانی ز کشتی ای فتی همچو کنعان سو‌ی هر کو‌هی مرواز نبی لاعاصم الیوم شنو قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۴۳Quran, Hud(#11), Line #43«قَالَ سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ۚ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ ۚ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ»«گفت: من بر سر كوهى كه مرا از آب نگه دارد، جا خواهم گرفت. گفت: امروز هيچ نگهدارنده‌اى از فرمان خدا نيست مگر كسى را كه بر او رحم آورد. ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و او از غرق‌شدگان بود.»می‌نماید پست این کشتی ز بندمی‌نماید کوه فکر‌ت بس بلندپست منگر هان و هان این پست رابنگر آن فضل حق پیوست را در علو کوه فکر‌ت کم نگرکه یکی مو‌جش کند ز‌یر و زبر گر تو کنعانی ندار‌ی با‌‌و‌ر‌مگر دو صد چندین نصیحت پرورمگو‌ش کنعان کی پذیرد این کلامکه بر‌ او مهر خدای است و ختام کی گذارد موعظه بر مهر حقکی بگر‌داند حدث حکم سبق لیک می‌گو‌یم حدیث خو‌ش‌پی‌ایبر امید آنکه تو کنعان نه‌ایآخر این اقرار خو‌اهی کر‌د هینهم ز اول رو‌ز آخر را ببین می‌تو‌انی دید آخر را مکنچشم آخربینت را کو‌ر کهنهر که آخربین بود مسعو‌دو‌ارنبو‌دش هر دم ز ره رفتن عثارگر نخو‌اهی هر دمی این خفت‌ و خیزکن ز خاک پای مردی چشم تیز کحل دیده ساز خاک پاش راتا بیندا‌ز‌ی سر او‌باش را که از‌ین شاگر‌د‌ی و ز‌ین افتقارسو‌ز‌نی باشی شو‌ی تو ذ‌و‌الفقار سر‌مه کن تو خاک هر بگز‌یده راهم بسو‌ز‌د هم بساز‌د دیده را چشم اشتر زآن بود بس نو‌ربارکو خو‌رد از بهر نو‌ر چشم خار

More episodes from Ganj e Hozour Programs