02.26.2020 - By Parviz Shahbazi
برنامه صوتی شماره ۸۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲۴ فوریه ۲۰۲۰ - ۶ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 945, Divan e Shamsندا رسید به جانها که چند میپایید(۱)؟به سویِ خانۀ اصلیِّ خویش بازآییدچو قافِ قربتِ(۲) ما زاد و بودِ(۳) اصل شماستبه کوهِ قاف(۴) بپّرید خوش، چو عَنقایید(۵)ز آب و گِل چو چنین کُنده یی(۶) است بر پاتانبه جهد کُنده ز پا پاره پاره بگشاییدسفر کنید از این غربت و به خانه رویدازین فراق مَلولیم(۷) عزم فرماییدبه دوغِ گَنده(۸) و آب چَه و بیابانهاحیاتِ خویش به بیهوده چند فرسایید(۹)؟خدای پَرِّ شما را ز جهد ساخته استچو زندهاید بجنبید و جهد بنماییدبه کاهلی پر و بالِ امید میپوسدچو پرّ و بال بریزد، دگر چه را شایید(۱۰)؟از این خلاص ملولید، از بُن(۱۱) چَه نیهلا، مبارک، در قعرِ چاه میپاییدندایِ فَاعْتَبِروا(۱۲) بشنوید اُولُوالْابْصار(۱۳)*نه کودکیت، سرِ آستین چه میخایید(۱۴)؟خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جَستن(۱۵)؟هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید(۱۶)درونِ هاونِ شهوت چه آب میکوبید(۱۷)چو آبتان نَبْوَد بادِ لاف(۱۸) پیماییدحُطام(۱۹) خواند خدا این حشیشِ(۲۰) دنیا را**درین حشیش چو حیوان چه ژاژ میلایید(۲۱)هلا، که باده بیامد، ز خُم برون آییدپیِ قَطایف(۲۲) و پالوده(۲۳) تن بپالایید(۲۴)هلا، که شاهدِ جان آینه همی جویدبه صیقل آینهها را ز زنگ بِزُدایید(۲۵)نمیهِلند(۲۶) که مَخلَص(۲۷) بگویم اینها راز اصلِ چشمه بجویید آن چو جویایید* قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #2«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20«… وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ »«... و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsسپاس آن عَدَمی(۲۸) را که هستِ ما بِرُبودز عشقِ آن عدم آمد جهانِ جان به وجودبه هر کجا عدم آید، وجود گُم گرددزهی عدم که چو آمد ازو وجود فزودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shamsهر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشترخواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsبه سالها بِرُبودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بِرُبودرَهَد(۲۹) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ اندیشرَهَد ز خوف(۳۰) و رجا(۳۱) و رَهَد ز باد و ز بود(۳۲)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34, Divan e Shamsآمد شرابِ آتشین، ای دیوِ غم کنجی نشینای جانِ مرگ اندیش(۳۳)، رو، ای ساقیِ باقی درآمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2912, Divan e Shamsمرغِ مرگ اندیش را غم میدهیبلبلان را مست و گویا میکنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsکُهِ وجود چو کاهَست پیشِ بادِ عدمکدام کوه که او را عدم چو کَه نَرُبود؟وجود چیست و عدم چیست، کاه و کُه چه بُوَد؟شُه(۳۴) ای عبارت از در برون، ز بام فرود(۳۵)مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1418, Divan e Shamsدلا، مشتاقِ دیدارم، غریب و عاشق و مَستمکنون عزمِ لِقا(۳۶) دارم، من اینک رَخت بربستممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهرِ مراجعت برمعزمِ رجوع میکنم، رخت به چرخ میبرممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 97گفتم: ای دل آینهٔ کُلّی بجورَوْ به دریا، کار بر ناید به جُومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1014سبلت(۳۷) تزویر دنیا بَرکَنَندخیمه را بر باروی(۳۸) نصرت زننداین شهیدان باز نو غازی(۳۹) شدندوین اسیران باز بر نصرت زدندسر برآوردند باز از نیستیکه ببین ما را، گر اَکْمَه(۴۰) نیستیتا بدانی در عدم خورشیدهاستوآنچه اینجا آفتاب، آنجا سُهاست(۴۱)در عدم، هستی برادر چون بود؟ضد اندر ضد چون مکنون بود؟یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتْ بدانکه عدم آمد امید عابدانقرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»« خداوند زنده را از مرده بیرون کشد. بدان که عدم مایه امیدواری پرستشگران است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مُرده زنده بیرون میکشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۴۲)چون ز مُرده زنده بیرون میکشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَدمُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ(۴۳) الصَّمَدزندهيی زین مُرده بیرون آورد« مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1020مَردِ کارنده که انبارش تهی ستشاد و خوش نه بر امید نیستی ست؟که بروید آن ز سویِ نیستیفهم کن گر واقفِ معنی ستیدم به دم از نیستی، تو منتظِرکه بیابی فهم و ذوق، آرام و بِر(۴۴)نیست دستوری گشاد این راز راورنه بغدادی کنم اَبْخاز(۴۵) راپس خزانهٔ صُنع(۴۶) حق باشد عدمکه بر آرد زو عطاها دم به دممُبدِع(۴۷) آمد حق و مُبْدِع آن بودکه برآرد فرع بیاصل و سَنَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2933دل فرو بسته و ملول آن کس بُوَدکز فراقِ یار در مَحْبَس(۴۸) بُوَددلبر و مطلوب، با ما حاضر استدر نثارِ رحمتش، جان شاکر استدر دلِ ما لالهزار و گُلشنی ستپیری و پَژمُردگی را راه نیستدایماً تَرّ(۴۹) و جوانیم و لطیفتازه و شیرین و خندان و ظریفپیشِ ماصدسال ویکساعت یکی ستکه دراز و کوته از ما مُنفکی ستآن دراز و کُوتَهی در جسم هاستآن دراز و کوته اندر جان کجاست؟سیصد و نه سالِ آن اصحابِ کهفپیششان یک روزِ بی اندوه و لَهْف(۵۰) وآنگهی بنمودشان یک روز همکه به تن باز آمد ارواح از عدمچون نباشد روز و شب با ماه و سالکَی بُوَد سیریّ و پیریّ و ملال؟در گلستانِ عَدَم چون بیخودی ستمستی از سَغْراقِ(۵۱) لطفِ ایزدی ستلَمْ یَذُقْ لَمْ یَدْرِ هر کس کو نَخَوردکَی به وهم آرد جُعَلْ(۵۲) اَنْفاسِ وَرْد؟« به فحوای ضرب المثلِ مَنْ لَمْ یَذُقْ لَمْ يَدْرِ هر کس که از ساغر عشق الهی ننوشیده باشد، ذوق و لذّتِ آن را نمی تواند احساس کند. چنانکه مثلاً کی «سرگینْ گَردانَک » می تواند بویِ دلاویز گُل را تصوّر کند؟»نیست موهوم، اَر بُدی موهوم، آنهمچو موهومان شدی معدوم آندوزخ اندر وَهم چون آرد بهشت؟هیچ تابد رویِ خوب از خوکِ زشت؟هین گلوی خود مَبُر، هان ای مُهان(۵۳)این چنین لقمه رسیده تا دهانراه های صعب، پایان بردهایمرَه بر اهلِ خویش، آسان کردهایممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1401گر بدانی رحمِ این محمودِ رادخوش بگویی عاقبت محمود بادفقر، آن محمودِ توست ای بیمْدلکم شنو زین مادرِ طبعِ مُضِل(۵۴) چون شکارِ فقر گردی تو، یقینهمچو کودک اشک باری یومِ دینگرچه اندر پرورش، تن مادر استلیک از صد دشمنت دشمنترستتن چو شد بیمار، داروجُوت کردور قوی شد، مر ترا طاغُوت(۵۵) کردچون زِرِه دان این تنِ پُر حَیْف(۵۶) را نی شِتا(۵۷) را شاید و نه صَیْف(۵۸) رایارِ بد نیکوست بهرِ صبر راکه گشاید صبر کردن صدر(۵۹) راصبرِ مَه با شب، منوّر دارَدَشصبرِ گُل با خار اَذْفَر(۶۰) دارَدَش صبرِ شیر اندر میانِ فَرْث(۶۱) و خون*کرده او را ناعِشِ(۶۲) اِبْنُ اللَّبون(۶۳) صبرِ جملهٔ انبیا با مُنکرانکردشان خاصِ حق و صاحِبْقِران(۶۴)هر که را بینی یکی جامه دُرُستدان که او آن را به صبر و کسب جُستهرکه را دیدی برهنه و بینواهست بر بیصبریِ او آن گواهرکه مُسْتَوْحِش(۶۵) بُوَد، پُر غصّه جان کرده باشد با دَغایی(۶۶) اِقتران« مثال دیگر، هر کس بیمناک و اندوهگین باشد قطعاً با شخص مکّار دوستی و همنشینی کرده است.»صبر اگر کردی و اِلْفِ(۶۷) با وفاار فِراق او نخوردی این قَفاخُوی(۶۸) با حق ساختی، چون انگبینبا لَبَن که لا اُحِبُّ الْآفِلین**« بلکه با حضرت حق الفت می کرد، چنانکه شیر و عسل در هم آمیزد. و میگفت: « من معبودهای آفل را دوست نمی دارم.»لاجَرَم تنها نماندی همچنانکآتشی مانده به راه از کاروانچون ز بی صبری قرینِ غیر شددر فِراقش پُر غم و بیخیر(۶۹) شدصُحبتت چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۷۰)پیشِ خاین چون امانت مینهی؟خوی با او کن کامانتهایِ توایمن آید از اُفول و از عُتُو(۷۱)« با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت هایتو از فقدان و تعدّی در امان باشد.»خوی با او کن که خُو را آفریدخوی های انبیا را پَرورید* قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۶۶Quran, Sooreh An-Nahl(#17), Line #66« وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ »« براى شما در چارپايان پندى است. از شير خالصى كه از شكمشان از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد سيرابتان مىكنيم. شيرى كه به كام نوشندگانش گواراست.»** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه۷۹و۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76,79« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ » (۷۶)« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»« إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (٧٩)« من از روى اخلاص روى به سوى كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1442جبر، باشد پَرّ و بالِ کاملانجبر، هم زندان و بندِ کاهلانهمچو آبِ نیل دان این جبر راآب، مؤمن را و خون مر گَبْر رابال، بازان را سویِ سلطان بَرَدبال، زاغان را به گورستان بَرَدباز گرد اکنون تو در شرحِ عَدَمکه چو پازهرست و پنداریش سَمهمچو هندوبچّه هین ای خواجهتاش(۷۲)رَوْ، ز محمودِ عَدَم تَرسان مباشاز وجودی ترس که اکنون در وَی ایآن خیالت لا شَی و تو لاشی ایلاشیی بر لاشیی عاشق شده ستهیچ نی مر هیچ نی را ره زده ستچون برون شد این خیالات از میانگشت نامعقولِ تو بر تو عِیان(۱) پاییدن: درنگ کردن، پایدار ماندن(۲) قربت: نزدیکی(۳) زاد و بود: کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب(۴) کوهِ قاف: نام کوهی در افسانهها، که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه دارد.(۵) عَنقا: سیمرغ (۶) کُنده: هیزم، قسمت پایین درخت، قطعه چوبی که برای شکنجه به پای زندانیان می بستند.(۷) مَلول: اندوهگین، دلتنگ(۸) گَنده: بدبو(۹) فرساییدن: فرسودن، نابود کردن(۱۰) شاییدن: شایسته و سزاوار بودن.(۱۱) بُن: تَه، قعر(۱۲) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید(۱۳) اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن بین(۱۴) خاییدن: جویدن، چیزی را با دندان نرم کردن(۱۵) جَستن: جهیدن، خیز کردن(۱۶) بُرنا: جوان(۱۷) آب در هاون کوبیدن: کار بیهوده کردن(۱۸) لاف: گفتار بیهوده و گزاف(۱۹) حُطام: خرده و ریزۀ گیاه که زیر پا میریزد. مجازاً مال و ثروت.(۲۰) حشیش: گیاه خشک، مال بی ارزش دنیا(۲۱) ژاژ لاییدن: سخنان بیمزه، بیهوده، و بیمعنی گفتن.(۲۲) قَطایف: نوعی حلوا(۲۳) پالوده: فالوده، نوعی خوراکی شیرین(۲۴) پالودن: پاک کردن، صاف کردن(۲۵) زُدودن: پاکیزه ساختن، صاف و روشن کردن(۲۶) هِلیدن: اجازه دادن، گذاشتن(۲۷) مَخلَص: خلاصه کلام، چکیده سخن(۲۸) عَدَم: نیستی(۲۹) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن(۳۰) خوف: ترس(۳۱) رجا: امید(۳۲) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود(۳۳) مرگ اندیش: آن که پیوسته در اندیشه مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می ساز(۳۴) شُه: کلمه ای که در مورد نفرت و کراهت به کار رود.(۳۵) ز بام فرود: از اوج خود فرود آی، بلند پروازی را کنار بگذار.(۳۶) لِقا: دیدار، ملاقات(۳۷) سبلت: سبیل(۳۸) بارو: دیوار قلعه، حصار(۳۹) غازی: جنگجو، پیکارگر، مجاهد(۴۰) اَکْمَه: کور مادر زاد، جمع: کُمه(۴۱) سُها: ستاره کوچک(۴۲) رَشَد: به راه راست رفتن، هدایت(۴۳) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده(۴۴) برّ: نیکی(۴۵) اَبْخاز: محلی است در کوه های قفقاز که عده ای از نصاری در آنجا سکونت دارند. (۴۶) صُنع: آفرینش(۴۷) مُبدِع: آفریننده، پدیدآورندۀ هست از نیست، هستیبخش(۴۸) مَحْبَس: زندان(۴۹) تَرّ: شاداب(۵۰) لَهْف: دریغ، اندوهگین شدن، حسرت خوردن(۵۱) سَغْراق: کاسه و کوزه لوله دار(۵۲) جُعَلْ: جانوری شبیه سوسک های سیاه که در جاهای کثیف زندگی می کند.(۵۳) مُهان: خوار، ذلیل(۵۴) مُضِل: گمراه کننده(۵۵) طاغُوت: بسیار طغیان کننده(۵۶) حَیْف: ستم، ستم کردن. « پر حیف » پُر ستم، ستمکار(۵۷) شِتا: مخففِ شِتاء به معنی زمستان(۵۸) صَیْف: تابستان(۵۹) صدر: سینه، دل، مرکز انسان(۶۰) اَذْفَر: بوی تند و تیز، اينجا داراى بوى خوش(۶۱) فَرْث: سرگین، مدفوع(۶۲) ناعِش: حیات دهنده، نشاط آور(۶۳) اِبْنُ اللَّبون: بچه شتر(۶۴) صاحِبْقِران: نیک طالع، خوش اقبال، کسی که ولادتش در وقت اجتماعِ زُحَل و مشتری باشد.(۶۵) مُسْتَوْحِش: بیمناک(۶۶) دَغا: حیله گر(۶۷) اِلْف: دوستی. جمع: آلاف(۶۸) خُوی: عادت. در اینجا به معنی اُنس و اُلفت آمده است.(۶۹) بیخیر: بی بهره(۷۰) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب(۷۱) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز(۷۲) خواجهتاش: همخواجه، دو غلامی که یک صاحب داشته باشند.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 945, Divan e Shamsندا رسید به جانها که چند میپایید؟به سوی خانۀ اصلی خویش بازآییدچو قافِ قربت ما زاد و بود اصل شماستبه کوه قاف بپرید خوش چو عنقاییدز آب و گل چو چنین کنده یی است بر پاتانبه جهد کنده ز پا پاره پاره بگشاییدسفر کنید از این غربت و به خانه رویدازین فراق ملولیم عزم فرماییدبه دوغ گنده و آب چه و بیابانهاحیات خویش به بیهوده چند فرسایید؟خدای پر شما را ز جهد ساخته استچو زندهاید بجنبید و جهد بنماییدبه کاهلی پر و بال امید میپوسدچو پر و بال بریزد دگر چه را شایید؟از این خلاص ملولید از بن چه نیهلا مبارک در قعر چاه میپاییدندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار*نه کودکیت سر آستین چه میخایید؟خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن؟هلا ز جو بجهید آن طرف چو برناییددرون هاون شهوت چه آب میکوبیدچو آبتان نبود باد لاف پیماییدحطام خواند خدا این حشیش دنیا را**درین حشیش چو حیوان چه ژاژ میلاییدهلا، که باده بیامد ز خم برون آییدپی قطایف و پالوده تن بپالاییدهلا که شاهد جان آینه همی جویدبه صیقل آینهها را ز زنگ بزداییدنمیهلند که مخلص بگویم اینها راز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید* قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۲Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #2«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #20«… وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ »«... و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsسپاس آن عدمی را که هست ما بربودز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجودبه هر کجا عدم آید وجود گم گرددزهی عدم که چو آمد ازو وجود فزودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shamsهر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشترخواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsبه سالها بربودم من از عدم هستیعدم به یک نظر آن جمله را ز من بربودرهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیشرهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 34, Divan e Shamsآمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۱۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2912, Divan e Shamsمرغ مرگ اندیش را غم میدهیبلبلان را مست و گویا میکنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 950, Divan e Shamsکه وجود چو کاهست پیش باد عدمکدام کوه که او را عدم چو که نربود؟وجود چیست و عدم چیست کاه و که چه بود؟شه ای عبارت از در برون ز بام فرودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1418, Divan e Shamsدلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستمکنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستممولوی، دیوان شمس، ترجیعات، شماره ۱۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat)# 18, Divan e Shamsنامه رسید زان جهان بهر مراجعت برمعزم رجوع میکنم رخت به چرخ میبرممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 97گفتم ای دل آینه کلی بجورو به دریا کار بر ناید به جومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۱۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1014سبلت تزویر دنیا برکنندخیمه را بر باروی نصرت زننداین شهیدان باز نو غازی شدندوین اسیران باز بر نصرت زدندسر برآوردند باز از نیستیکه ببین ما را گر اکمه نیستیتا بدانی در عدم خورشیدهاستوآنچه اینجا آفتاب آنجا سهاستدر عدم هستی برادر چون بود؟ضد اندر ضد چون مکنون بود؟یخرج الحی من المیت بدانکه عدم آمد امید عابدانقرآن کریم، سوره روم (۳۰)، آیه ۱۹Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #19« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.»« خداوند زنده را از مرده بیرون کشد. بدان که عدم مایه امیدواری پرستشگران است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549چون ز مرده زنده بیرون میکشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز مرده زنده بیرون میکشدهر که مرده گشت او دارد رشدمرده شو تا مخرج الحی الصمدزندهيی زین مُرده بیرون آورد« مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1020مرد کارنده که انبارش تهی ستشاد و خوش نه بر امید نیستی ست؟که بروید آن ز سوی نیستیفهم کن گر واقف معنی ستیدم به دم از نیستی تو منتظرکه بیابی فهم و ذوق آرام و برنیست دستوری گشاد این راز راورنه بغدادی کنم ابخاز راپس خزانهٔ صنع حق باشد عدمکه بر آرد زو عطاها دم به دممبدع آمد حق و مبدع آن بودکه برآرد فرع بیاصل و سندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۳Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2933دل فرو بسته و ملول آن کس بودکز فراق یار در محبس بوددلبر و مطلوب با ما حاضر استدر نثار رحمتش جان شاکر استدر دل ما لالهزار و گلشنی ستپیری و پژمردگی را راه نیستدایما تر و جوانیم و لطیفتازه و شیرین و خندان و ظریفپیشِ ماصدسال ویکساعت یکی ستکه دراز و کوته از ما منفکی ستآن دراز و کوتهی در جسم هاستآن دراز و کوته اندر جان کجاست؟سیصد و نه سال آن اصحاب کهفپیششان یک روز بی اندوه و لهف وآنگهی بنمودشان یک روز همکه به تن باز آمد ارواح از عدمچون نباشد روز و شب با ماه و سالکی بود سیری و پیری و ملال؟در گلستان عدم چون بیخودی ستمستی از سغراق لطف ایزدی ستلم یذق لم یدر هر کس کو نخوردکی به وهم آرد جعل انفاس ورد؟« به فحوای ضرب المثلِ مَنْ لَمْ یَذُقْ لَمْ يَدْرِ هر کس که از ساغر عشق الهی ننوشیده باشد، ذوق و لذّتِ آن را نمی تواند احساس کند. چنانکه مثلاً کی «سرگینْ گَردانَک » می تواند بویِ دلاویز گُل را تصوّر کند؟»نیست موهوم ار بدی موهوم آنهمچو موهومان شدی معدوم آندوزخ اندر وهم چون آرد بهشت؟هیچ تابد روی خوب از خوک زشت؟هین گلوی خود مبر هان ای مهاناین چنین لقمه رسیده تا دهانراه های صعب پایان بردهایمره بر اهل خویش آسان کردهایممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1401گر بدانی رحم این محمود رادخوش بگویی عاقبت محمود بادفقر آن محمود توست ای بیم دلکم شنو زین مادر طبع مضل چون شکار فقر گردی تو یقینهمچو کودک اشک باری یوم دینگرچه اندر پرورش تن مادر استلیک از صد دشمنت دشمنترستتن چو شد بیمار داروجوت کردور قوی شد مر ترا طاغوت کردچون زره دان این تن پر حیف را نی شتا را شاید و نه صیف رایار بد نیکوست بهر صبر راکه گشاید صبر کردن صدر راصبر مه با شب منور داردشصبر گل با خار اذفر داردش صبر شیر اندر میان فرث و خون*کرده او را ناعش ابن اللبونصبر جملهٔ انبیا با منکرانکردشان خاص حق و صاحبقرانهر که را بینی یکی جامه درستدان که او آن را به صبر و کسب جستهرکه را دیدی برهنه و بینواهست بر بیصبری او آن گواهرکه مستوحش بود پر غصه جان کرده باشد با دغایی اقتران« مثال دیگر، هر کس بیمناک و اندوهگین باشد قطعاً با شخص مکّار دوستی و همنشینی کرده است.»صبر اگر کردی و الف با وفاار فراق او نخوردی این قفاخوی با حق ساختی چون انگبینبا لبن که لا احب الآفلین**« بلکه با حضرت حق الفت می کرد، چنانکه شیر و عسل در هم آمیزد. و میگفت: « من معبودهای آفل را دوست نمی دارم.»لاجرم تنها نماندی همچنانکآتشی مانده به راه از کاروانچون ز بی صبری قرین غیر شددر فراقش پر غم و بیخیر شدصحبتت چون هست زر دهدهیپیش خاین چون امانت مینهی؟خوی با او کن کامانتهای توایمن آید از افول و از عتو« با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانت هایتو از فقدان و تعدّی در امان باشد.»خوی با او کن که خو را آفریدخوی های انبیا را پرورید* قرآن کریم، سوره نحل(۱۶)، آیه ۶۶Quran, Sooreh An-Nahl(#17), Line #66« وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ »« براى شما در چارپايان پندى است. از شير خالصى كه از شكمشان از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد سيرابتان مىكنيم. شيرى كه به كام نوشندگانش گواراست.»** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه۷۹و۷۶Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76,79« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ » (۷۶)« چون شب او را فروگرفت، ستارهاى ديد. گفت: اين است پروردگار من. چون فرو شد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»« إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (٧٩)« من از روى اخلاص روى به سوى كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريده است، و من از مشركان نيستم.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۴۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1442جبر باشد پر و بال کاملانجبر هم زندان و بند کاهلانهمچو آب نیل دان این جبر راآب مؤمن را و خون مر گبر رابال بازان را سوی سلطان بردبال زاغان را به گورستان بردباز گرد اکنون تو در شرح عدمکه چو پازهرست و پنداریش سمهمچو هندوبچه هین ای خواجهتاشرو ز محمود عدم ترسان مباشاز وجودی ترس که اکنون در وی ایآن خیالت لا شی و تو لاشی ایلاشیی بر لاشیی عاشق شده ستهیچ نی مر هیچ نی را ره زده ستچون برون شد این خیالات از میانگشت نامعقول تو بر تو عیان