03.04.2020 - By Parviz Shahbazi
برنامه صوتی شماره ۸۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۲ مارس ۲۰۲۰ - ۱۳ اسفندPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 426, Divan e Shamsغیرِ عشقت راه بین(۱) جُستیم نیستجز نشانت همنشین جُستیم نیستآنچنان جُستن که میخواهی بگوکانچنان را اینچنین جستیم نیستبعد از این بَر آسمان جوییم یارزانکه یاری در زمین جستیم نیستچون خیالِ ماهِ تو ای بیخیالتا به چرخِ هفتمین جستیم نیستبهتر آن باشد که محوِ این شویم کز دو عالَم بِهْ ازین جستیم نیست صافهایِ جمله عالم خورده گیرهمچو دُردِ(۲) دَردِ دین جستیم نیست خاتمِ مُلکِ سلیمان جُستَنیستحلقهها هست و نگین جستیم نیستصورتی کاندر نگینِ او بُدَستدر بُتانِ روم و چین جستیم نیستآنچنان صورت که شَرحَش میکنمجز که صورت آفرین جستیم نیستاندر آن صورت یقین حاصل شودکز ورایِ آن، یقین جستیم نیستجای آن هست ار گمانِ بَد بَریمزآنکه بیمَکری(۳) امین جستیم نیستپشتِ ما از ظنِّ(۴) بد شد چون کمانزانکه راهی بیکمین جستیم نیستزین بیان نوری که پیدا میشوددر بیان و در مُبین(۵) جستیم نیستمنسوب به مولانامـكانم لامـكان بـاشد نشانم بی نشـان باشدنه تن باشد نه جان باشد كه من از جان جانانممولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1266, Divan e Shamsروحیست بینشان و ما غرقه در نِشانَشروحیست بیمکان و سَر تا قدم مکانشخواهی که تا بیابی؟ یک لحظه یی مَجویشخواهی که تا بدانی؟ یک لحظه یی مَدانشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2208چونکه فاروق آینهٔ اَسرار شدجانِ پیر، از اَندرون بیدار شدهمچو جان، بیگریه و بیخنده شدجانْش رفت و جانِ دیگر، زنده شدحیرتی آمد درونش آن زمانکه بُرون شد از زمین و آسمانجست و جویی از ورایِ جست و جومن نمیدانم، تو میدانی، بگوقال و حالی از وَرایِ حال و قالغرقه گشته در جمالِ ذوالْجَلال(۶)غرقهای نَی که خلاصی باشدشیا به جز دریا، کسی بِشناسَدَشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shamsره آسمان درونست پر عشق را بجنبانپر عشق چون قوی شد غم نردبان نماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsبانگ آید هر زمانی زین رواقِ(۷) آبگون(۸)آیتِ اِنّا بَنَیْنَاهَا وَ اِنّا مُوسِعُونقرآن کریم، سوره الذاريات (۵۱)، آیه ۴۷Quran, Sooreh Adh-Dhaaryat(#51), Line #47« وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ »« و آسمان را به قدرت ونیرو بنا کردیم و ما [همواره] وسعت دهنده ایم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1375, Divan e Shamsبازآمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بیآب را، کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم، هم بادهاشان بشکنماز شاه بیآغاز من پران شدم چون باز منتا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4235از مقاماتِ تَبَتُّل(۹) تا فنا(۱۰)پایه پایه تا ملاقاتِ خدامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 821جمله عالَم زین غلط کردند راهکَز عَدَم ترسند و آن آمد پناهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1062علمْ آموزی، طریقش قولی استحِرفَت آموزی، طریقش فعلی استفقر خواهی آن به صحبت قایم استنه زبانت کار میآید، نه دستدانشِ آن را، ستاند جان ز جاننه ز راهِ دفتر و، نه از زباندر دلِ سالک اگر هست آن رُموزرمزدانی نیست سالک را هنوزتا دلش را شرحِ آن سازد ضیاپس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا*که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایمتو هنوز از خارج آن را طالبی؟مَحْلَبی(۱١)، از دیگران چون حالِبی(۱٢)؟چشمهٔ شیرست در تو، بیکنارتو چرا میشیر جویی از تَغار(۱٣)؟منفذی داری به بحر ای آبگیرننگ دار از آب جستن از غدیر(۱۴)که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۱۵)؟در نگر در شرح دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لا تُبصِرُون*** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۸-۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-8« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (١)« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ »« وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ » (٢)« و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ »« الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ » (٣)« بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟ »« وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ » (۴)« آيا تو را بلندآوازه نساختيم؟ »فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (۵)پس، از پى دشوارى آسانى است.إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (۶)هر آينه از پى دشوارى آسانى است.فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (٧)چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ (٨)و به پروردگارت مشتاق شو.** قرآن كريم، سوره الذاريات(۵۱)، آيه ۲۱Quran, Sooreh Adh-Dhaaryat(#51), Line #21« وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ »« آیات حق در درون شماست. آیا نمی بینید؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بَریتا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَریحَزْم، سُوء الظن گفته ست آن رسولهر قَدَم را دام میدان ای فَضول(۱۶)رویِ صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامی است، کم ران اُوستاخ(۱۷)آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟چون بتازد، دامش افتد در گلومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 20زانکه با عقلی چو عقلی جُفت شدمانعِ بَدْ فعلی و بَدْ گُفت شدنَفْس با نَفْسِ دگر چون یار شدعقلِ جُزْوی عاطل و بیکار شدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 26عقل با عقلِ دگر دو تا شودنور، افزون گشت و ره، پیدا شودنَفْس با نفسِ دگر خندان شودظلمت افزون گشت، ره، پنهان شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 118سببِ رجوع کردنِ آن مهمان به خانهٔ مصطفی عَلَیهِالسَّلام در آن ساعت که مُصطفی نهالینِ مُلَوَّثِ او را به دستِ خود میشُست و خَجِل شدنِ او و جامه چاک کردن و نوحهٔ او بر خود و بر حالِ خود.کافرک را هَیکَلی(۱۸) بُد یادگاریاوه(۱۹) دید آن را و گشت او بیقرارگفت: آن حُجره(۲۰) که شب جا داشتمهیکل آنجا بیخبر بُگْذاشتمگر چه شَرمین(۲۱) بود، شرمش حرص بُردحرص اژدرهاست، نه چیزی ست خُرداز پیِ هیکل شتاب اندر دویددر وِثاقِ(۲۲) مُصطفی، وآن را بدیدکان یَدُالله، آن حَدَث(۲۳) را هم به خَود*خوش همی شویَد، که دُورش چشمِ بَدهَیکَلش از یاد رفت و شد پدیداندرو شُوری، گریبان را دَرید(۲۴)میزد او دو دست را بر رُو و سَرکَلّه را میکوفت بر دیوار و دَرآنچنانکه خون ز بینیّ و سَرَششد روان و رحم کرد آن مِهترش(۲۵) نعرهها زد، خلق جمع آمد بروگَبر(۲۶) گویان: اَیُّهاالنّاس! اِحْذَرُوا(۲۷)میزد او بر سَر که ای بیعقل سرمیزد او بر سینه کِای بینور بَرسَجده میکرد او که ای کُلِّ زمینشرمسارست از تو این جزوِ مَهین(۲۸)تو که کُلّی، خاضِعِ(۲۹) امرِ وِییمن که جُزوَم، ظالم و زشت و غَوی(۳۰)تو که کُلّی خوار و لرزانی ز حقمن که جُزوم در خِلاف و در سَبَق(۳۱)هر زمان میکرد رُو بر آسمانکه ندارم رُویِ ای قبلهٔ جهانچون ز حد بیرون، بلرزید و طپیدمصطفیاش در کنارِ خود کشیدساکِنَش کرد و بسی بنواختش(۳۲)دیدهاش بگشاد و داد اِشناختش* قرآن کریم، سور فتح(۴۸)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #10«…يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ…»«…دست خدا بالاى دستهايشان است…»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1380عالـَمی را لقمه کرد و در کشیدمعدهاش نعره زنان: هَلْ مِنْ مَزید*آن دوزخ جهانخوار، عالـَمی را یک لقمه کرد و به کام خویش فرو کشید. و معده اش همچنان فریاد می زند: آیا بیشتر از این نیست؟حق، قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کُن فَکان**چونکه جزوِ دوزخ است این نفسِ ماطبعِ کل دارند جمله جزوهااین قدم حق را بود، کو را کُشدغیرِ حق، خود کی کمان او کشد؟در کمان ننهند الّا تیرِ راستاین کمان را، بازگون کژ تیرهاستراست شو چون تیر و، وارَه از کمانکز کمان، هر راست بجهد بیگمان* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ »« روزی که به دوزخ گوییم: آیا سیر شدی؟ دوزخ گوید: آیا بیشتر از این هست؟!»**حدیثبه دوزخ گفته آید: آیا سیر شدی؟ گوید: آیا زین بیش هست؟ پس پروردگار پاک و برتر، قدم خود بر آن نهد. در این حال دوزخ بانگ همی آرد: بس است، بس است.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 134تا نَگریَد ابر، کی خندد چَمَن؟تا نگرید طفل، کی جوشَد لَبَن(۳۳)؟طفلِ یک روزه همیداند طریقکه بِگریَم تا رسد دایهٔ شَفیق(۳۴)تو نمیدانی که دایهٔ دایگانکَم دهد بیگریه شیر او رایگان؟ گفت فَلْیَبْکُوا کَثیراً، گوش دار*تا بریزد شیرِ فضلِ کردگارگریهٔ ابرست و سوزِ آفتاباُستُن(۳۵) دنیا، همین دو رشته تاب(۳۶)گر نبودی سوزِ مهر و اشکِ ابرکَی شدی جسم و عَرَض(۳۷) زَفت(۳۸) و سِتَبر(۳۹)کی بُدی مَعمور(۴۰) این هر چار فصل؟گر نبودی این تَف(۴۱) و این گریه اصلسوزِ مِهر و گریهٔ ابرِ جهانچون همی دارد جهان را خوشدهانآفتابِ عقل را در سوز دارچشم را چون ابرِ اشکافروز دارچشمِ گریان بایدت، چون طفلِ خُردکم خور آن نان را، که نان آبِ(۴۲) تو بُردتَن چو با برگ(۴۳) است روز و شب از آنشاخِ جان در برگ ریزست و خزانبرگِ تَن بیبرگیِ جان است زوداین بباید کاستن، آن را فزوداَقرِضُواالله، قرض دِه زین برگِ تن**تا بِرُوید در عوَض در دل، چمنقرض دِه، کَم کُن از این لقمهٔ تَنَتتا نماید وَجهِ لا عَینٌ رَأَت***تَن ز سِرگین(۴۴)، خویش چون خالی کندپُر ز مُشک و دُرِّ اِجلالی(۴۵) کنداین پلیدی بدْهد و پاکی بَرَداز یُطَهِّرکُم تَنِ او بر خورَد****دیو میترسانَدَت که هین و هینزین پشیمان گَردی و گردی حَزین(۴۶)گر گُدازی(۴۷) زین هوس ها تو بدنبس پشیمان و غَمین خواهی شدناین بخور، گرمست و دارویِ مِزاجوآن بیاشام از پیِ نفع و عَلاجهم بدین نیّت که این تَن مَرْکَب(۴۸) است*۵آنچه خُو کرده ست آنَش اَصْوَب(۴۹) استهین مگردان خُو که پیش آید خِلَل(۵۰)در دِماغ و دل بزاید صد عللاین چنین تهدیدها آن دیوِ دُون(۵۱)آرَد و بر خلق خوانَد صد فُسونخویش جالینوس سازد در دواتا فریبد نفسِ بیمارِ تو راکین تو را سود است از درد و غمیگفت آدم را همین در، گندمیپیش آرَد هَیهَی و هَیهات راوَز لَویشه(۵۲) پیچد او لبهات راهمچو لبهای فَرَس(۵۳) در وقتِ نَعل(۵۴)تا نماید سنگِ کمتر را چو لَعل(۵۵)گوشهاات گیرد او چون گوشِ اسبمیکشانَد سویِ حرص و سویِ کسببر زَنَد بر پات نعلی ز اشتباهکه بمانی تو ز دردِ آن ز راهنعل او هست آن تَرَدُّد(۵۶) در دو کاراین کنم یا آن کنم؟ هین هوش دارآن بکن که هست مختارِ نَبیآن مَکُن که کرد مجنون و صَبی(۵۷)حُفَّتِ الْجَنَّه، به چه مَحفوف(۵۸) گشتبِالمَْکارِه(۵۹) که ازو افزود کَشت*۶صد فسون دارد ز حیلت وز دَها(۶۰)که کند در سَلّه(۶۱)، گر هست اژدهاگر بُوَد آبِ روان، بَر بَندَدَشور بُوَد حَبرِ(۶۲) زمان، بر خنددشعقل را با عقلِ یاری یار کناَمْرُهُمْ شُوری بخوان و کار کن*۷نواختنِ مُصطفی عَلَیهِالسَّلام آن عربِ مهمان را و تسکین دادنِ او را از اضطراب و گریه و نوحه که بر خود میکرد در خجالت و ندامت و آتشِ نومیدی.این سخن پایان ندارد، آن عرب مانْد از اَلطاف آن شَه در عجبخواست دیوانه شدن، عقلش رمیددستِ عقلِ مُصطفی بازش کشیدگفت: این سو آ، بیامد آنچنانکه کسی برخیزد از خوابِ گران(۶۳)گفت این سو آ، مکن هین با خود آکه ازین سو هست با تو کارهاآب بر رُو زد، در آمد در سخنکای شهیدِ حق شهادت عرضه کنتا گواهی بدْهم و بیرون شومسیرم از هستی، در آن هامون(۶۴) شومما در این دِهلیزِ(۶۵) قاضیِّ قَضا(۶۶)بهرِ دعویِّ اَلَستیم(۶۷) و بَلیکه بَلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قولِ ما شهود است و بیاناز چه در دهلیزِ قاضی تن زدیم(۶۸)؟نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟چند در دهلیزِ قاضی ای گواهحبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۶۹)زآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۷۰)از لِجاجِ(۷۱) خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بِنَدْهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کَی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار(۷۲) و بتازکارِ کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال، خواهی یک زماناین امانت واگُزار و وا رهان*۸* قرآن کریم، سور توبه(۹)، آیه ۸۲Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #82« فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »« به سزاى اعمالى كه انجام دادهاند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»** قرآن کریم، سور مزّمّل(۷۳)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #20«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ…» «…به خدا قرض الحسنه دهيد…»*** حدیث« أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطرَ على قلبِ بشرٍ.»« فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.»**** قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۳۳Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»«...خدا مىخواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد…»*۵ حدیث« نَفْسُکَ مَطیَّتُکَ فَارْفَقْ بِها »« نفس تو مركب توست، پس با او به نرمی رفتار کن.»*۶ حدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»*۷ قرآن کریم، سور شوری(۴۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»*۸ قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»« ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»(۱) راه بین: رهشناس و مجرب که راه را تشخیص دهد.(۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب تهنشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لِرد.(۳) مَکر: حیله، فریب(۴) ظنّ: حدس، گمان(۵) مُبین: آشکار، هر چه که ذهن بتواند نشان دهد.(۶) ذوالْجَلال: دارنده شکوه و حشمت(۷) رواق: رواق به معنی عمارتی که سقف قوسی شکل دارد، ایوان، راهرو و مدخل سقفدار در داخل عمارت می باشد. در اینجا رواق آبگون به معنی آسمان آبی است.(۸) آبگون: آبی، مانند آب(۹) تَبَتُّل: بُریدن و اِخلاص داشتن(۱۰) فنا: نهایت سیر اِلَی الله(۱۱) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر(۱۲) حالِب: دوشنده شیر. در اینجا به معنی جوینده شیر(۱۳) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند.(۱۴) غدیر: برکه، ذهن و محتوایش(۱۵) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده(۱۶) فَضول: زیاده گو، کسی که به افعالِ غیر ضروری پردازد.(۱۷) اُوستاخ: گستاخ، بی پروا(١۸) هَیکَل: آنچه بر خود حمایل کنند. کالبد، پیکر. در اینجا منظور بُت است.(۱۹) یاوه: در اینجا یعنی گم شده.(۲۰) حُجره: اتاق(۲۱) شَرمین: خجالت زده، شرمسار(۲۲) وِثاق: اتاق، خانه، منزل(۲۳) حَدَث: ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.(۲۴) دَریدن: چاک دادن، شکافتن(۲۵) مِهتر: بزرگ تر، بزرگوار(۲۶) گَبر: کافر(۲۷) اِحْذَرُوا: حذر کنید، بپرهیزید(۲۸) مَهین: خوار و حقیر(۲۹) خاضِع: فروتن، متواضع(۳۰) غَوی: گمراه، بیراه(۳۱) سَبَق: پیشی گرفتن، در اینجا به معنی از حد گذشتن است.(۳۲) نواختن: نوازیدن، نوازش و دلجویی کردن(۳۳) لَبَن: شیر(۳۴) شَفیق: مهربان، دلسوز(۳۵) اُستُن: ستون(۳۶) تاب: فعل امر از مصدر تابیدن، یعنی به این دو امر توسل جو.(۳۷) عَرَض: آنچه قائم به غیر باشد. منظور از جسم و عرض در اینجا موجودات و مراتب هستی است.(۳۸) زَفت: درشت، فربه(۳۹) سِتَبر: بزرگ، تنومند(۴۰) مَعمور: تعمیر شده، آباد شده(۴۱) تَف: گرما، حرارت(۴۲) آب: آبرو، اعتبار(۴۳) برگ: در اینجا به معنی آذوقه و رزق مادی است.(۴۴) سِرگین: مدفوع(۴۵) اِجلال: شکوه و جلال، بزرگواری(۴۶) حَزین: غمگین، اندوهگین(۴۷) گُدازیدن: ذوب شدن، آب شدن(۴۸) مَرْکَب: هر چه بر آن سوار شوند.(۴۹) اَصْوَب: درست تر، راست تر(۵۰) خِلَل: آسیب و صدمه، اختلال(۵۱) دُون: خوار، پست و فرومایه(۵۲) لَویشه: ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات نابجا نکنند.(۵۳) فَرَس: اسب(۵۴) نَعل: قطعه آهنی که به سُم ستور میزنند.(۵۵) لَعل: نوعی سنگ قیمتی به رنگ سرخ(۵۶) تَرَدُّد: دودلی، مردَّد بودن(۵۷) صَبی: کودک(۵۸) مَحفوف: پوشیده شده، فراگرفته شده(۵۹) مَکاره: جمعِ مَکرَهَه به معنی ناپسندی ها، ناگواریها(۶۰) دَها: مخفف دهاء به معنی زیرکی و کاردانی(۶۱) سَلّه: سبد، در اینجا به معنی دام است.(۶۲) حَبر: دانشمند، عالِم(۶۳) گران: سنگین(۶۴) هامون: دشت، بیابان، صحرا(۶۵) دِهلیز: راهرو، در اینجا منظور دنیا است.(۶۶) قاضیِّ قَضا: خداوند عادل و دادگر(۶۷) اَلَست: ازل، زمانی که ابتدا ندارد.(۶۸) تن زدن: ساکت و خاموش شدن(۶۹) پگاه: صبح زود، سحر(۷۰) عُتُو: سرکشی، نافرمانی(۷۱) لِجاج: لجاجت، یکدندگی(۷۲) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 426, Divan e Shamsغیر عشقت راه بین جستیم نیستجز نشانت همنشین جستیم نیستآنچنان جستن که میخواهی بگوکانچنان را اینچنین جستیم نیستبعد از این بر آسمان جوییم یارزانکه یاری در زمین جستیم نیستچون خیال ماه تو ای بیخیالتا به چرخ هفتمین جستیم نیستبهتر آن باشد که محو این شویمکز دو عالم به ازین جستیم نیستصافهای جمله عالم خورده گیرهمچو درد درد دین جستیم نیستخاتم ملک سلیمان جستنیستحلقهها هست و نگین جستیم نیستصورتی کاندر نگین او بدستدر بتان روم و چین جستیم نیستآنچنان صورت که شرحش میکنمجز که صورت آفرین جستیم نیستاندر آن صورت یقین حاصل شودکز ورایِ آن، یقین جستیم نیستجای آن هست ار گمان بد بریمزآنکه بیمکری امین جستیم نیستپشت ما از ظن بد شد چون کمانزانکه راهی بیکمین جستیم نیستزین بیان نوری که پیدا میشوددر بیان و در مبین جستیم نیستمنسوب به مولانامـكانم لامـكان بـاشد نشانم بي نشـان باشدنه تن باشد نه جان باشد كه من از جان جانانممولوی، دیوان شمس، غزل ۱۲۶۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1266, Divan e Shamsروحیست بینشان و ما غرقه در نشانشروحیست بیمکان و سَر تا قدم مکانشخواهی که تا بیابی یک لحظه یی مجویشخواهی که تا بدانی یک لحظه یی مدانشمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2208چونکه فاروق آینهٔ اسرار شدجان پیر از اندرون بیدار شدهمچو جان بیگریه و بیخنده شدجانش رفت و جان دیگر زنده شدحیرتی آمد درونش آن زمانکه برون شد از زمین و آسمانجست و جویی از ورای جست و جومن نمیدانم تو میدانی بگوقال و حالی از ورای حال و قالغرقه گشته در جمال ذوالجلالغرقهای نی که خلاصی باشدشیا به جز دریا کسی بشناسدشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shamsره آسمان درونست پر عشق را بجنبانپر عشق چون قوی شد غم نردبان نماندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۴۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1948, Divan e Shamsبانگ آید هر زمانی زین رواق آبگونآیت انا بنیناها و انا موسعونقرآن کریم، سوره الذاريات (۵۱)، آیه ۴۷Quran, Sooreh Adh-Dhaaryat(#51), Line #47« وَالسَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ »« و آسمان را به قدرت ونیرو بنا کردیم و ما [همواره] وسعت دهنده ایم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1375, Divan e Shamsبازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنموین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنمهفت اختر بیآب را کاین خاکیان را می خورندهم آب بر آتش زنم هم بادهاشان بشکنماز شاه بیآغاز من پران شدم چون باز منتا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4235از مقامات تبتل تا فناپایه پایه تا ملاقات خدامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 821جمله عالم زین غلط کردند راهکز عدم ترسند و آن آمد پناهمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1062علم آموزی طریقش قولی استحرفت آموزی طریقش فعلی استفقر خواهی آن به صحبت قایم استنه زبانت کار میآید نه دستدانش آن را ستاند جان ز جاننه ز راه دفتر و نه از زباندر دل سالک اگر هست آن رموزرمزدانی نیست سالک را هنوزتا دلش را شرح آن سازد ضیاپس الم نشرح بفرماید خدا*که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایمتو هنوز از خارج آن را طالبی؟محلبی از دیگران چون حالبی؟چشمهٔ شیرست در تو بیکنارتو چرا میشیر جویی از تغار؟منفذی داری به بحر ای آبگیرننگ دار از آب جستن از غدیرکه الم نشرح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کدیهساز؟در نگر در شرح دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لا تبصرون*** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۸-۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-8« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (١)« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ »« وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ » (٢)« و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ »« الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ » (٣)« بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟ »« وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ » (۴)« آيا تو را بلندآوازه نساختيم؟ »فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (۵)پس، از پى دشوارى آسانى است.إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (۶)هر آينه از پى دشوارى آسانى است.فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (٧)چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ (٨)و به پروردگارت مشتاق شو.** قرآن كريم، سوره الذاريات(۵۱)، آيه ۲۱Quran, Sooreh Adh-Dhaaryat(#51), Line #21« وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ »« آیات حق در درون شماست. آیا نمی بینید؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267حزم آن باشد که ظن بد بریتا گریزی و شوی از بد بریحزم سوء الظن گفته ست آن رسولهر قدم را دام میدان ای فضولروی صحرا هست هموار و فراخهر قدم دامی است کم ران اوستاخآن بز کوهی دود که دام کو؟چون بتازد دامش افتد در گلومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 20زانکه با عقلی چو عقلی جفت شدمانع بد فعلی و بد گفت شدنفس با نفس دگر چون یار شدعقل جزوی عاطل و بیکار شدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 26عقل با عقل دگر دو تا شودنور افزون گشت و ره پیدا شودنفس با نفس دگر خندان شودظلمت افزون گشت ره پنهان شودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 118سببِ رجوع کردنِ آن مهمان به خانهٔ مصطفی عَلَیهِالسَّلام در آن ساعت که مُصطفی نهالینِ مُلَوَّثِ او را به دستِ خود میشُست و خَجِل شدنِ او و جامه چاک کردن و نوحهٔ اوبر خود و بر حالِ خود.کافرک را هیکلی بد یادگاریاوه دید آن را و گشت او بیقرارگفت آن حجره که شب جا داشتمهیکل آنجا بیخبر بگذاشتمگر چه شرمین بود شرمش حرص بردحرص اژدرهاست نه چیزی ست خرداز پی هیکل شتاب اندر دویددر وثاق مصطفی وآن را بدیدکان یدالله آن حدث را هم به خود*خوش همی شوید که دورش چشم بدهیکلش از یاد رفت و شد پدیداندرو شوری گریبان را دریدمیزد او دو دست را بر رو و سرکله را میکوفت بر دیوار و درآنچنانکه خون ز بینی و سرششد روان و رحم کرد آن مهترش نعرهها زد خلق جمع آمد بروگبر گویان ایهاالناس احذروامیزد او بر سر که ای بیعقل سرمیزد او بر سینه کای بینور برسجده میکرد او که ای کل زمینشرمسارست از تو این جزو مهینتو که کلی خاضع امر وییمن که جزوم ظالم و زشت و غویتو که کلی خوار و لرزانی ز حقمن که جزوم در خلاف و در سبقهر زمان میکرد رو بر آسمانکه ندارم روی ای قبلهٔ جهانچون ز حد بیرون بلرزید و طپیدمصطفیاش در کنار خود کشیدساکنش کرد و بسی بنواختشدیدهاش بگشاد و داد اشناختش* قرآن کریم، سور فتح(۴۸)، آیه ۱۰Quran, Sooreh Al-Fath(#48), Line #10«…يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ۚ…»«…دست خدا بالاى دستهايشان است…»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1380عالـمی را لقمه کرد و در کشیدمعدهاش نعره زنان هل من مزید*آن دوزخ جهانخوار، عالـَمی را یک لقمه کرد و به کام خویش فرو کشید. و معده اش همچنان فریاد می زند: آیا بیشتر از این نیست؟حق قدم بر وی نهد از لامکانآنگه او ساکن شود از کن فکان**چونکه جزو دوزخ است این نفس ماطبع کل دارند جمله جزوهااین قدم حق را بود کو را کشدغیر حق خود کی کمان او کشد؟در کمان ننهند الا تیر راستاین کمان را بازگون کژ تیرهاستراست شو چون تیر و واره از کمانکز کمان هر راست بجهد بیگمان* قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۳۰Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #30« يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ »« روزی که به دوزخ گوییم: آیا سیر شدی؟ دوزخ گوید: آیا بیشتر از این هست؟!»**حدیثبه دوزخ گفته آید: آیا سیر شدی؟ گوید: آیا زین بیش هست؟ پس پروردگار پاک و برتر، قدم خود بر آن نهد. در این حال دوزخ بانگ همی آرد: بس است، بس است.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 134تا نگرید ابر کی خندد چمن؟تا نگرید طفل کی جوشد لبن؟طفل یک روزه همیداند طریقکه بگریم تا رسد دایهٔ شفیقتو نمیدانی که دایهٔ دایگانکم دهد بیگریه شیر او رایگان؟ گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار*تا بریزد شیر فضل کردگارگریهٔ ابرست و سوز آفتاباستن دنیا همین دو رشته تابگر نبودی سوز مهر و اشک ابرکَی شدی جسم و عرض زفت و ستبرکی بدی معمور این هر چار فصل؟گر نبودی این تف و این گریه اصلسوز مهر و گریهٔ ابر جهانچون همی دارد جهان را خوشدهانآفتاب عقل را در سوز دارچشم را چون ابر اشکافروز دارچشم گریان بایدت چون طفل خردکم خور آن نان را که نان آب تو بردتن چو با برگ است روز و شب از آنشاخ جان در برگ ریزست و خزانبرگ تن بیبرگی جان است زوداین بباید کاستن آن را فزوداقرضواالله قرض ده زین برگ تن**تا بروید در عوض در دل چمنقرض ده کم کن از این لقمهٔ تنتتا نماید وجه لا عین رأت***تن ز سرگین خویش چون خالی کندپر ز مشک و در اجلالی کنداین پلیدی بدهد و پاکی برداز یطهرکم تن او بر خورد****دیو میترساندت که هین و هینزین پشیمان گردی و گردی حزینگر گدازی زین هوس ها تو بدنبس پشیمان و غمین خواهی شدناین بخور گرمست و داروی مزاجوآن بیاشام از پی نفع و علاجهم بدین نیت که این تن مرکب است*۵آنچه خو کرده ست آنش اصوب استهین مگردان خو که پیش آید خللدر دماغ و دل بزاید صد عللاین چنین تهدیدها آن دیو دونآرد و بر خلق خواند صد فسونخویش جالینوس سازد در دواتا فریبد نفس بیمار تو راکین تو را سود است از درد و غمیگفت آدم را همین در گندمیپیش آرد هیهی و هیهات راوز لویشه پیچد او لبهات راهمچو لبهای فرس در وقت نعلتا نماید سنگ کمتر را چو لعلگوشهاات گیرد او چون گوش اسبمیکشاند سوی حرص و سوی کسببر زند بر پات نعلی ز اشتباهکه بمانی تو ز درد آن ز راهنعل او هست آن تردد در دو کاراین کنم یا آن کنم هین هوش دارآن بکن که هست مختار نبیآن مکن که کرد مجنون و صبیحفت الجنه به چه محفوف گشتبالمکاره که ازو افزود کشت*۶صد فسون دارد ز حیلت وز دها(۶۰)که کند در سله گر هست اژدهاگر بود آب روان بر بنددشور بود حبر زمان بر خنددشعقل را با عقل یاری یار کنامرهم شوری بخوان و کار کن*۷نواختنِ مُصطفی عَلَیهِالسَّلام آن عربِ مهمان را و تسکین دادنِ او را از اضطراب و گریه و نوحه که بر خود میکرد در خجالت و ندامت و آتشِ نومیدی.این سخن پایان ندارد آن عرب ماند از الطاف آن شه در عجبخواست دیوانه شدن عقلش رمیددست عقل مصطفی بازش کشیدگفت این سو آ بیامد آنچنانکه کسی برخیزد از خواب گرانگفت این سو آ مکن هین با خود آکه ازین سو هست با تو کارهاآب بر رو زد در آمد در سخنکای شهید حق شهادت عرضه کنتا گواهی بدهم و بیرون شومسیرم از هستی در آن هامون شومما در این دهلیز قاضی قضابهر دعوی الستیم و بلیکه بلی گفتیم و آن را ز امتحانفعل و قول ما شهود است و بیاناز چه در دهلیز قاضی تن زدیم؟نه که ما بهر گواهی آمدیم؟چند در دهلیز قاضی ای گواهحبس باشی ده شهادت از پگاهزآن بخواندندت بدینجا تا که توآن گواهی بدهی و ناری عتواز لجاج خویشتن بنشستهییاندرین تنگی کف و لب بستهییتا بندهی آن گواهی ای شهیدتو از این دهلیز کی خواهی رهید؟یک زمان کار است بگزار و بتازکار کوته را مکن بر خود درازخواه در صد سال خواهی یک زماناین امانت واگزار و وا رهان*۸* قرآن کریم، سور توبه(۹)، آیه ۸۲Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #82« فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »« به سزاى اعمالى كه انجام دادهاند بايد كه اندك بخندند و فراوان بگريند.»** قرآن کریم، سور مزّمّل(۷۳)، آیه ۲۰Quran, Sooreh Al-Muzzammil(#73), Line #20«…أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ…» «…به خدا قرض الحسنه دهيد…»*** حدیث« أعددتُ لعبادي الصالحينَ ما لا عينٌ رأت ولا أذنٌ سمعت ولا خطرَ على قلبِ بشرٍ.»« فراهم آوردم برای بندگان نیکوکردارم، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب انسانی خطور کرده است.»**** قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۳۳Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #33«…إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا…»«...خدا مىخواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد…»*۵ حدیث« نَفْسُکَ مَطیَّتُکَ فَارْفَقْ بِها »« نفس تو مركب توست، پس با او به نرمی رفتار کن.»*۶ حدیث« حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»« بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»*۷ قرآن کریم، سور شوری(۴۲)، آیه ۳۸Quran, Sooreh Ash-Shura(#42), Line #38«…وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ…»«…و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است…»*۸ قرآن کریم، سور احزاب(۳۳)، آیه ۷۲Quran, Sooreh Al-Ahzaab(#33), Line #72« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.»« ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.»