Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #811

04.22.2020 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۸۱۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۰ آوریل ۲۰۲۰ - ۲ اردیبهشتPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه درشت برای مطالعه در دستگاههای هوشمندPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 24, Divan e Shamsچون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را؟خون بارَد این چشمان که تا بینم من آن گلزار راخورشید چون افروزَدَم، تا هَجْر کمتر سوزَدَمدل حیلتی آموزدم کز سَر بگیرم کار راای عقلِ کُلِّ ذوفنون(۱)، تعلیم فرما یک فُسون(۲)کز وی بخیزد در درون، رحمی نگارین یار راچون نورِ آن شمعِ چِگِل(۳) می ‌در نیابَد جان و دلکی داند آخِر آب و گِل، دلخواهِ آن عیّار(۴) را؟جِبریل با لطف و رَشَد(۵)، عِجْلِ سَمین را چون چَشَد؟این دام و دانه کَی کَشَد عَنقای(۶) خوش منقار را؟!عنقا که ناید دامِ کَس، در پیشِ آن عنقا، مگسای عنکبوتِ عقل! بس! تا کی تَنی این تار را؟کو آن مسیحِ خوش دَمی؟ بی‌واسطه مریم، یمیکز وی دلِ ترسا(۷) همی پاره کند زُنّار(۸) را!دَجّالِ(۹) غم چون آتشی، گُستَرد ز آتش مَفْرَشی(۱۰)کو عیسیِ خنجرکَشی، دَجّالِ بدکردار را؟تَن را سلامت‌ها ز تو، جان را قیامت‌ها ز توعیسی علامت‌ها ز تو، وصلِ قیامت وار راساغر ز غم در سَر فُتد، چون سنگ در ساغر فُتَدآتش به خار اندر فُتد، چون گُل نباشد خار راماندم(۱۱) ز عَذرا(۱۲) وامِقی(۱۳)، چون من نبودم لایقی*لیکن خُمارِ عاشقی در سر دلِ خَمّار(۱۴) راشطرنجِ دولت شاه را، صد جان به خرجش راه راصد کُه حمایل(۱۵) کاه را، صد دَرد، دُردی خوار رابینم به شه واصل شده، می از خودی فاصل(۱۶) شدهوز شاهِ جان حاصل شده، جان‌ها در و دیوار راباشد که آن شاهِ حَرون(۱۷)، زان لطفِ از حدها برونمنسوخ گرداند کنون، آن رسم اسْتِغْفار(۱۸) راجانی که رُو این سو کُند، با بایزید او خو کندیا در سنایی رُو کند یا بو دهد عطّار رامخدومِ(۱۹) جان کز جامِ او، سرمست شد ایّامِ اوگاهی که گویی نامِ او، لازم شُمَر تکرار راعالی خداوند شمسِ دین، تبریز از او جانِ زمینپُر نُور چون عَرشِ مَکین(۲۰) کو رشک(۲۱) شد انوار راای صد هزاران آفرین(۲۲) بر ساعت فَرّخ ترینکان ناطقِ روح الامین بگشاید آن اسرار رادر پاکیِ بی‌مهر و کین، در بزمِ عشق او نِشیندر پردۀ منکر ببین، آن پرده صد مِسمار(۲۳) رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3259کُلِّ عالَم صورتِ عقلِ کُل استکوست بابایِ هر آنک اهلِ قُل(۲۴) استچون کسی با عقلِ کُل، کُفران فزود   صورتِ کُل پیشِ او هم سگ نمودصلح کُن با این پدر، عاقی(۲۵) بِهِل(۲۶)تا که فرشِ زَر نماید آب و گِلپس قیامت، نقدِ حالِ تو بُوَدپیشِ تو، چرخ و زمین مُبْدَل(۲۷) شود*من که صُلحم دایماً با این پدراین جهان چون جنّت استم در نظر* قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #48« يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.»« آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1960عقل دو عقل ست: اول مَکْسَبی(۲۸)که در آموزی چو در مکتب صَبی(۲۹)مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1964عقلِ دیگر بخششِ یزدان بُوَدچشمهٔ آن در میانِ جان بُوَدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 649, Divan e Shamsبر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شداز چرخ فرود آمد و در ما نگران شدچون باز(۳۰) که بِرباید مرغی به گَهِ صیدبِربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شددر خود چو نظر کردم خود را بِنَدیدمزیرا که در آن مه تَنَم از لطف چو جان شد  مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 756پس قیامت شو، قیامت را ببیندیدنِ هر چیز را شرط است اینتا نگردی او، ندانی‌اش تمامخواه آن انوار باشد یا ظَلام(۳۱)عقل گَردی، عقل را دانی کمالعشق گَردی، عشق را دانی ذُبال(۳۲)قرآن کریم، سوره ذاریات (۵۱)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Adh-DHaariat(#51), Line #26« فَرَاغَ إِلَىٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ »« در نهان و شتابان نزد كَسان خود رفت و گوساله فربهى آورد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 837چون ز چشمِ خویش و خلقان دور شدهمچو عَنقا در جهان، مشهور شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsسیمرغِ دلِ عاشق در دام کجا گُنجد؟پروازِ چنین مرغی از کَون(۳۳) برون باشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 419فعل تو که زاید از جان و تنتهمچو فرزندت بگیرد دامنت مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836چونکه غم‌ بینی، تو استغفار کنغم به امرِ خالق آمد، کار کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1382 فعلِ توست این غصّه‌هایِ دَم به دَم این بود معنیِّ قَد جَفَّ الْقَلَمحديث« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عَنا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shamsگفتم که « ز آتشهایِ دل، بر روی مَفرَشهای دلمی غَلْت در سودایِ دل تا بحرِ یَفْعَل ما یَشا»؟قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27« …وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ »« … و هر چه خواهد همان مى‌كند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2670حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساطکه بگویید از طریقِ اِنبساط هرچه آید بر زبانْتان بی‌حذرهمچو طفلانِ یگانه با پدر زانک این دمها چه گر نالایق استرحمت من بر غضب، هم سابق است از پیِ اظهارِ این سَبْق ای مَلَکدر تو بنهم داعیهٔ اِشکال و شَک تا بگویی و نگیرم بر تو منمُنْکِر حِلمَم نیارد دَم زدن صد پدر صد مادر اندر حِلمِ ماهر نَفَس زاید در افتد در فَنا حِلمِ ایشان کَفِّ بَحرِ حِلمِ ماستکف رود، آید، ولی دریا بجاست خود چه گویم؟ پیشِ آن دُرّ این صَدفنیست اِلّا کَفِّ کَفِّ کَفِّ کَف « این داستان در زمان اسکندر اتفاق می افتد.عذرا دختر حاکمی خودکامه بنام فَلُقراط است.عذرا دختری بسیار زیبا و هوشمند است. وامق جوانی زیرک و هنرمند است.وامق در جوانی مادرش را از دست میدهد و پدرش با زنی دیو سیرت ازدواج میکند که قصد هلاک وامق را دارد.وامق از بیم جان خود می گریزد و به خاطر زیرکی و هنرمندی اش در دربار فلقراط مشغول به کار میشود و توجهات زیادی را به خود جلب میکند.ولی توجه وامق به عذرا دختر حاکم است و عاشق عذرا میشود. عذرا هم عاشق وامق میشود. دیدارهای پنهانی بین آنها صورت می گیرد.ندیمه عذرا از روی موذی گری و خوش آیند فلُقراط، خبر چینی میکند و موضوع رابطه را به اطلاع فلُقراط می رساند.فلقراط آنها را از هم جدا میکند. مادر عذرا از ناراحتی دخترش دق می کند و می میرد.فلُقراط در جنگ کشته میشود و عذرا اسیر میشود و تا آخر عمر در فراق وامق دچار اندوه می شود و به این ترتیب عمرش سپری می شود و این داستان عشقی اندوهبار به پایان می رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2679در دلِ معشوق، جمله عاشق استدر دلِ عَذْرا همیشه وامِق است در دل عاشق به جز معشوق نیستدر میانشان فارِق و فارُوق نیستبر یکی اُشتر بود این دو دَراپس چه زُرْغِبّاً بگنجد این دو را؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2669پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صَلاةٍ دائِمون*نه به پنج، آرام گیرد آن خُمارکه در آن سَرهاست نی پانصد هزارنیست زُرْغِبّاً وظیفهٔ عاشقانسخت مَسْتَسْقِی ست جانِ صادقاننیست زُرْغِبّاً وظیفهٔ ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند اُنسِ جان* قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1569نالم و ترسم که او باور کندوز کرم آن جور را کمتر کند عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدبوالعَجَب من عاشقِ این هر دو ضد مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شماره ۱۹۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1920, Divan e Shamsگر صیدِ خدا شوی ز غم رَسته(۳۴) شویور در صفت خویش روی، بسته شویمی دان که وجود تو حجابِ رهِ توستبا خود منشین، که هر زمان خسته شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 812    آنکه نو دید، او خریدار تو نیستصیدِ حقّ ست او، گرفتار تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 860جمله اجزای جهان پیشِ عَواممُرده و پیش خدا دانا و راممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1019ما سَمیعیم(۳۵) و بصیریم(۳۶) و خوشیم*با شما نامحرمان ما خامُشیمچون شما سوی جمادی(۳۷) می‌رویدمَحرمِ جانِ جمادان چون شوید؟از جمادی، عالَمِ جانها رَویدغُلغُلِ اَجزایِ عالم بشنویدفاش تسبیحِ جمادات آیدتوسوسهٔ تأویل ها(۳۸) نربایدت* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۴۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا.»« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مى‌كنند و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مى‌ستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان را نمى‌فهميد. او بردبار و آمرزنده است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2992چیست جنسیّت؟ یکی نوعِ نظرکه بدآن یابند رَه در همدگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نَهد در تو، تو گَردی جنسِ آنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1770شاه را غیرت بُوَد بر هر که اوبُو گُزیند بعد ز آن که دید روغیرتِ حق، بر مَثَل، گندم بُوَدکاهِ خِرمن، غیرتِ مردم بُوَداصلِ غیرت ها بدانید از اِلهآنِ خلقان، فرعِ حق بی‌اشتباهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2181, Divan e Shamsهمه اویان(۳۹) چو خاشاکی(۴۰) نمایندچو بویِ خود فرستد در مشام اوسخن‌ها بانگِ زنبوران نمایدچو اندر گوشِ ما گوید کلام اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 439هر کسی کو از حسد بینی کَنَدخویش را بی‌گوش و بی بینی کُندبینی آن باشد که او، بویی بَرَدبوی، او را جانبِ کویی بَرَدهر که بویش نیست، بی بینی بُوَدبوی، آن بویست کآن دینی بُوَدچونکه بویی بُرد و شُکرِ آن نکردکفرِ نعمت آمد و بینیش خَوردشکر کُن مر شاکران را بنده باشپیشِ ایشان مُرده شو، پاینده باش(۱) ذوفنون: صاحب فنها، دارای هنرها، کسی که چند هنر داشته باشد.(۲) فسون: حیله، تزویر، مکر(۳) شمع چگل: چگل نام ناحیه ای در ترکستان که زیبارویانش معروف بودند.(۴) عیّار: زرنگ، چالاک، تردست، دزد، هریک از عیاران که انسان‌هایی دلیر، جوانمرد، و حامی ضعفا بوده‌اند.(۵) رَشَد: به راه راست رفتن، از گمراهی درآمدن.(۶) عَنقا: سیمرغ(۷) ترسا: عیسوی ‌مذهب، مسیحی، نصرانی.(۸) زنّار: کمربندی که مسیحیان ذِمی به ‌حکم مسلمانان بر کمر می‌بسته‌اند تا از مسلمانان بازشناخته شوند.(۹) دجّال: شخص کذابی که می‌گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می‌شود و بسیاری از مردم فریب می‌خورند و دور او جمع می‌شوند.(۱۰) مفرش: هرچیز گستردنی، جای پَهن کردن فرش.(۱۱) ماندن: ترک کردن، گذاشتن(۱۲) عَذرا: بِکر، دوشیزه(۱۳) وامق: عاشق، دوست دارنده(۱۴) خُمار: سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می‌شود، حالت بعد از مستی.(۱۵) حمایل: جمع حماله به معنی دوال شمشیر، بند شمشیر.(۱۶) فاصل: جداکنندۀ دو چیز از هم، خط فاصل.(۱۷) حَرون: سرکش، نافرمان.(۱۸) استغفار: طلب مغفرت کردن، آمرزش خواستن، توبه کردن.(۱۹) مخدوم : کسی که به او خدمت می‌کنند، سَرور، آقا.(۲۰) مکین: جا‌گرفته، ‌جای‌گیر.(۲۱) رشک: حسد(۲۲) آفرین: در برابر کار خوب کسی به او می‌گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک‌الله.(۲۳) مسمار: آنچه بدان چیزی را استوار کنند، هرچه بدان چیزی یا جائی را بند و مضبوط نمایند.(۲۴) قُل: بگو، اهلِ قُل عاقلانی که شایستگی آن را دارند که امر حق را تبیین و تبلیغ کنند.(۲۵) عاقی: سرکشی و نافرمانی(۲۶) بِهِل: ترک کن، واگذار(۲۷) مُبدَل: عوض‌ شده، تبدیل شده(۲۸) مَکْسَبی: منسوب به مَکسَب به معنی آنچه از کسب به دست آید.(۲۹) صَبی: کودک(۳۰) باز: نوعی پرنده شکاری (۳۱) ظَلام: تاریکی(۳۲) ذُبال: فتیله ها، شعله ها، جمعِ ذُبالَه(۳۳) کَون: جهان هستی(۳۴) رَسته: رهاشده، نجات ‌یافته(۳۵) سمیع: شنوا، شنونده(۳۶) بصیر: بینا، آگاه(۳۷) جماد: مقابلِ نبات و حیوان، هر چیز بی‌جان و بی‌حرکت.(۳۸) تأویل: توجیه، تعبیر و تفسیر(۳۹) اویان: جمع او، آنها(۴۰) خاشاک: ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن.************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 24, Divan e Shamsچون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار راخون بارد این چشمان که تا بینم من آن گلزار راخورشید چون افروزدم تا هجر کمتر سوزدمدل حیلتی آموزدم کز سر بگیرم کار راای عقل کل ذوفنون تعلیم فرما یک فسونکز وی بخیزد در درون رحمی نگارین یار راچون نور آن شمع چگل می ‌در نیابد جان و دلکی داند آخر آب و گل دلخواه آن عیار راجبریل با لطف و رشد عجل سمین را چون چشداین دام و دانه کی کشد عنقای خوش منقار راعنقا که ناید دام کس در پیش آن عنقا مگسای عنکبوت عقل بس تا کی تنی این تار راکو آن مسیح خوش دمی بی‌واسطه مریم یمیکز وی دل ترسا همی پاره کند زنار رادجال غم چون آتشی گسترد ز آتش مفرشیکو عیسی خنجرکشی دجال بدکردار راتن را سلامت‌ها ز تو جان را قیامت‌ها ز توعیسی علامت‌ها ز تو وصل قیامت وار راساغر ز غم در سر فتد چون سنگ در ساغر فتدآتش به خار اندر فتد چون گل نباشد خار راماندم ز عذرا وامقی چون من نبودم لایقیلیکن خمار عاشقی در سر دل خمار راشطرنج دولت شاه را صد جان به خرجش راه راصد که حمایل کاه را صد درد دردی خوار رابینم به شه واصل شده می از خودی فاصل شدهوز شاه جان حاصل شده جان‌ها در و دیوار راباشد که آن شاه حرون زان لطف از حدها برونمنسوخ گرداند کنون آن رسم استغفار راجانی که رو این سو کند با بایزید او خو کندیا در سنایی رو کند یا بو دهد عطار رامخدوم جان کز جام او سرمست شد ایام اوگاهی که گویی نام او لازم شمر تکرار راعالی خداوند شمس دین تبریز از او جان زمینپر نور چون عرش مکین کو رشک شد انوار راای صد هزاران آفرین بر ساعت فرخ ترینکان ناطق روح الامین بگشاید آن اسرار رادر پاکی بی‌مهر و کین در بزم عشق او نشیندر پردۀ منکر ببین آن پرده صد مسمار رامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۵۹    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3259کل عالم صورت عقل کل استکوست بابای هر آنک اهل قل استچون کسی با عقل کل کفران فزود   صورت کل پیش او هم سگ نمودصلح کن با این پدر عاقی بهلتا که فرش زر نماید آب و گلپس قیامت نقد حال تو بودپیش تو چرخ و زمین مبدل شودمن که صلحم دایما با این پدراین جهان چون جنت استم در نظر* قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۴۸Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #48« يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ.»« آن روز كه زمين به زمينى جز اين بدل شود و آسمانها به آسمانى ديگر، و همه در پيشگاه خداى واحد قهار حاضر آيند.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۶۰    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1960عقل دو عقل ست اول مکسبیکه در آموزی چو در مکتب صبیمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۶۴    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1964عقل دیگر بخشش یزدان بودچشمهٔ آن در میان جان بودمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۴۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 649, Divan e Shamsبر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شداز چرخ فرود آمد و در ما نگران شدچون باز که برباید مرغی به گه صیدبربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شددر خود چو نظر کردم خود را بندیدمزیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد  مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۶    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 756پس قیامت شو قیامت را ببیندیدن هر چیز را شرط است اینتا نگردی او ندانی‌اش تمامخواه آن انوار باشد یا ظلامعقل گردی عقل را دانی کمالعشق گردی عشق را دانی ذبالقرآن کریم، سوره ذاریات (۵۱)، آیه ۲۶Quran, Sooreh Adh-DHaariat(#51), Line #26« فَرَاغَ إِلَىٰ أَهْلِهِ فَجَاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ »« در نهان و شتابان نزد كَسان خود رفت و گوساله فربهى آورد.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۳۷    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 837چون ز چشم خویش و خلقان دور شدهمچو عنقا در جهان مشهور شدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shamsسیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد؟پرواز چنین مرغی از کون برون باشدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 419فعل تو که زاید از جان و تنتهمچو فرزندت بگیرد دامنت مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836چونکه غم‌ بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کنمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1382 فعل توست این غصه‌های دم به دم این بود معنی قد جف القلمحديث« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۳۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنا مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 18, Divan e Shamsگفتم که ز آتشهای دل بر روی مفرشهای دلمی غلت در سودای دل تا بحر یفعل ما یشاقرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۷Quran, Sooreh Ibrahim(#14), Line #27« …وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ »« … و هر چه خواهد همان مى‌كند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط هرچه آید بر زبانتان بی‌حذرهمچو طفلان یگانه با پدر زانک این دمها چه گر نالایق استرحمت من بر غضب هم سابق است از پی اظهار این سبق ای ملکدر تو بنهم داعیهٔ اشکال و شک تا بگویی و نگیرم بر تو منمنکر حلمم نیارد دم زدن صد پدر صد مادر اندر حلم ماهر نفس زاید در افتد در فنا حلم ایشان کف بحر حلم ماستکف رود آید ولی دریا بجاست خود چه گویم پیش آن در این صدفنیست الا کف کف کف کف « این داستان در زمان اسکندر اتفاق می افتد. عذرا دختر حاکمی خودکامه بنام فَلُقراط است. عذرا دختری بسیار زیبا و هوشمند است. وامق جوانی زیرک و هنرمند است. وامق در جوانی مادرش را از دست میدهد و پدرش با زنی دیو سیرت ازدواج می کند که قصد هلاک وامق را دارد. وامق از بیم جان خود می گریزد و به خاطر زیرکی و هنرمندی اش در دربار فلقراط مشغول به کار میشود و توجهات زیادی را به خود جلب میکند... ولی توجه وامق به عذرا دختر حاکم است و عاشق عذرا میشود. عذرا هم عاشق وامق میشود. دیدارهای پنهانی بین آنها صورت می گیرد. ندیمه عذرا از روی موذی گری و خوش آیند فلُقراط، خبر چینی میکند و موضوع رابطه را به اطلاع فلُقراط می رساند. فلقراط آنها را از هم جدا میکند. مادر عذرا از ناراحتی دخترش دق می کند و می میرد. فلُقراط در جنگ کشته میشود و عذرا اسیر میشود و تا آخر عمر در فراق وامق دچار اندوه می شود و به این ترتیب عمرش سپری می شود و این داستان عشقی اندوهبار به پایان می رسد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2679در دل معشوق جمله عاشق استدر دل عذرا همیشه وامق است در دل عاشق به جز معشوق نیستدر میانشان فارق و فاروق نیستبر یکی اشتر بود این دو دراپس چه زرغبا بگنجد این دو را؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2669پنج وقت آمد نماز و رهنمونعاشقان را فی صلاة دائموننه به پنج آرام گیرد آن خمارکه در آن سرهاست نی پانصد هزارنیست زرغبا وظیفهٔ عاشقانسخت مستسقی ست جان صادقاننیست زرغبا وظیفهٔ ماهیانزانکه بی‌دریا ندارند انس جان* قرآن کریم، سوره معارج (۷۰) ، آیه ۲۳Quran, Sooreh Al-Ma'arij(#70), Line #23« الَّذِينَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ.»« نمازگزاران [حقیقی] دائماً در حال نماز هستند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۶۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1569نالم و ترسم که او باور کندوز کرم آن جور را کمتر کند عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدبوالعجب من عاشق این هر دو ضد مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شماره ۱۹۲۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1920, Divan e Shamsگر صید خدا شوی ز غم رسته شویور در صفت خویش روی بسته شویمی دان که وجود تو حجاب ره توستبا خود منشین که هر زمان خسته شویمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 812    آنکه نو دید او خریدار تو نیستصید حق ست او گرفتار تو نیستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 860جمله اجزای جهان پیش عواممرده و پیش خدا دانا و راممولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۰۱۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1019ما سمیعیم و بصیریم و خوشیمبا شما نامحرمان ما خامشیمچون شما سوی جمادی می‌رویدمحرم جان جمادان چون شویداز جمادی عالم جانها رویدغلغل اجزای عالم بشنویدفاش تسبیح جمادات آیدتوسوسهٔ تأویل ها نربایدت* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۴۴Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا.»« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مى‌كنند و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مى‌ستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان را نمى‌فهميد. او بردبار و آمرزنده است.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۹۲    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2992چیست جنسیت یکی نوع نظرکه بدآن یابند ره در همدگرآن نظر که کرد حق در وی نهانچون نهد در تو تو گردی جنس آنمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۰    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1770شاه را غیرت بود بر هر که اوبو گزیند بعد ز آن که دید روغیرت حق بر مثل گندم بودکاه خرمن غیرت مردم بوداصل غیرت ها بدانید از الهآن خلقان فرع حق بی‌اشتباهمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۸۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2181, Divan e Shamsهمه اویان چو خاشاکی نمایندچو بوی خود فرستد در مشام اوسخن‌ها بانگ زنبوران نمایدچو اندر گوش ما گوید کلام اومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۹    Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 439هر کسی کو از حسد بینی کندخویش را بی‌گوش و بی بینی کندبینی آن باشد که او، بویی بردبوی او را جانب کویی بردهر که بویش نیست بی بینی بودبوی آن بویست کآن دینی بودچونکه بویی برد و شکر آن نکردکفر نعمت آمد و بینیش خوردشکر کن مر شاکران را بنده باشپیش ایشان مرده شو پاینده باش

More episodes from Ganj e Hozour Programs