Ganj e Hozour Programs

GanjeHozour audio Program #1000

03.06.2024 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۱۰۰۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۵  مارس  ۲۰۲۴ - ۱۶  اسفند ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۰ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsگر تو ملولی ای پدر، جانبِ یارِ من بیاتا که بهارِ جان‌ها تازه کند دلِ تو رابویِ سلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ(۱) بهارِ منباغ و گُل و ثِمارِ(۲) من، آرَد سویِ جان، صبامستی و طُرفه(۳) مستی‌ای، هستی و طُرفه هستی‌ایمُلک و درازدَستی‌ای(۴)، نعره‌زنان که: «اَلصَّلا»(۵)پای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت(۶) زنپیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرازنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم(۷)؟پهلویِ یارِ خود خوشم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟جان چو سویِ وطن رَوَد، آب به جویِ من رَوَد(۸)تا سویِ گُولْخَن(۹) رَوَد طبعِ خسیسِ(۱۰) ژاژخا(۱۱)دیدنِ خسروِ زَمَن(۱۲)، شَعشَعهٔ(۱۳) عُقارِ(۱۴) منسخت خوش است این وطن، می‌نروم از این سراجانِ طرب‌پرستِ(۱۵) ما، عقلِ خرابِ مستِ ماساغرِ(۱۶) جان به دستِ ما سخت خوش است، ای خداهوش برفت، گو(۱۷): «برو»، جایزه(۱۸) گو: «بشو گِرو»روز شده‌ست، گو: «بشو»، بی‌شب و روز تو بیامست رود نگارِ من، در بَر و در کنارِ منهیچ مگو، که یارِ من باکَرَم است و باوفاآمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ منرونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ(۱۹) رضا(۱) لَخْلَخه: ترکیبی از عطرها و بوهای خوش(۲) ثِمار: جمعِ ثمر، میوه‌ها(۳) طُرفه: عجیب، شگفت(۴) درازدَستی‌: تجاوز، دست‌اندازی، چشم‌داشت و طمع داشتن(۵) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی(۶) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.(۷) بینی کشیدن: افسار در بینی چارپا افکندن و او را به دنبال خود کشیدن و بردن. در اینجا یعنی منّت و استبدادِ من ذهنی را کشیدن.(۸) آب به جویِ کسی رفتن: کنایه از حصول خواسته و گشتن اوضاع بر وفق مراد است.(۹) گُولْخَن: گُلْخَن، مرکز سوختِ حمام‌های قدیم که موادّش از سرگین و چیزهای دیگر بود.(۱۰) خسیس: پست و فرومایه(۱۱) ژاژخا: بیهوده‌گو(۱۲) خسروِ زَمَن: پادشاه زمانه، کنایه از حضرت معشوق(۱۳) شَعشَعه: تابش و درخشش(۱۴) عُقار: شراب(۱۵) طرب‌پرست: شادی‌باره(۱۶) ساغر: جام(۱۷) گو: بگو(۱۸) جایزه: عطیّه، بخشش، جایزه گرو شدن: نعمت‌ها قطع شدن(۱۹) روضه: باغ، بوستان------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsگر تو ملولی ای پدر، جانبِ یارِ من بیاتا که بهارِ جان‌ها تازه کند دلِ تو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shamsغلامِ شعر بدآنم که شعر گفتهٔ توستکه جانِ جانِ سرافیل(۲۰) و نفخهٔ(۲۱) صوری(۲۲)(۲۰) سرافیل: اسرافیل. نام فرشته‌ای که مقرب خداست و حامل صور.(۲۱) نفخه: یک‌بار دمیدن، دَم، نَفَس(۲۲) صور: شیپور بزرگ------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2163پیر، پیرِ عقل باشد ای پسرنه سپیدی موی اندر ریش و سَرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976چشم را در روشنایی خوی کُنگر نه خفّاشی، نظر آن سوی کُنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چون‌که غم بینی، تو استغفار کنغم به امرِ خالق آمد، کار کن‌‌ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567شیخ کو یَنْظُر بِنورِالله شداز نهایت، وز نخست آگاه شد حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182فعلِ توست این غُصّه‌های دم به دماین بُوَد معنی قَد جَفَّ الْقَلَمحدیث«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102زآنکه استکمالِ تعظیم او نکردورنه نسیان(۲۳) در نیآوردی نبرد(۲۳) نسیان: فراموشی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsبویِ سلامِ یارِ من، لَخْلَخهٔ بهارِ منباغ و گُل و ثِمارِ من، آرَد سویِ جان، صبامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مُرده‌تنجانِ من باشد که رو آرَد به منمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681در دَمَم، قصّاب‌وار این دوست راتا هِلَد(۲۴) آن مغزِ نغزش، پوست را(۲۴) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsمستی و طُرفه مستی‌ای، هستی و طُرفه هستی‌ایمُلک و درازدَستی‌ای، نعره‌زنان که: «اَلصَّلا»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیان« همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.»قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #435ما چو کَرّان ناشنیده یک خِطابهرزه گویان از قیاسِ خود جواب‏مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468که مراداتت همه اِشکسته‌پاست(۲۵)پس کسی باشد که کامِ او، رواست؟ (۲۵) اِشکسته‌پا: ناقص------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1413چشمه می‌بینم، ولیکن آب نیراهِ آبم را مگر زد رهزنی؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اَعْطَیْنٰاکَ کَوْثَر خوانده‌ای؟پس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای؟ یا مگر فرعونی و، کَوْثَر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش، ای علیل(۲۶)توبه کن، بیزار شو از هر عدو(۲۷)کو ندارد آبِ کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ»«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»(۲۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۲۷) عدو: دشمن------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537چارۀ آن دل عطای مُبدِلی(۲۸) استدادِ(۲۹) او را قابلیّت(۳۰) شرط نیستبلکه شرطِ قابلیّت دادِ اوستدادْ لُبّ(۳۱) و قابلیّت هست پوست(۲۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۲۹) داد: عطا، بخشش(۳۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۳۱) لُب: مغز، میوه------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsخاتمِ شاهیت در انگشت کردتا که شَوی حاکم و فرمانرواقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌اى مى‌آفرينم، گفتند: «آيا كسى را مى‌آفرينى كه در آنجا فساد كند و خون‌ها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‌گوييم و تو را تقديس مى‌كنيم؟» گفت: «من آن دانم كه شما نمى‌دانيد.»»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4291با خلیل، آتش گُل و رَیحان و وَرْد(۳۲)باز بر نمرودیان مرگ است و درد بارها گفتیم این را، ای حسنمن ‌نگردم از بیانش سیر، منبارها خوردی تو نان، دفعِ ذُبول(۳۳)این همان نان است چون نَبْوی ملول؟ در تو جوعی(۳۴) می‌رسد نو ز اعتلال(۳۵)که همی‌ سوزد از او تُخمه(۳۶) و ملال هرکه را دردِ مَجاعت(۳۷) نقد شدنو شدن با جزوْ جزوش عقد شدلذّت از جوعَست، نه از نُقلِ نوبا مَجاعت از شِکر، بِهْ نانِ جو پس ز بی‌جوعی‌ست وز تُخمهٔ‌ تمامآن ملالت، نه ز تکرارِ کلام چون ز دکّان و مِکاس(۳۸) و قیل و قالدر فریبِ مردمت، نآید ملال؟چون ز غیبت، وَاکْلِ(۳۹) لَحْمِ(۴۰) مردمانشصت سالت سیریی نآمد از آن؟قرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللهَ ۚ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهٔ خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»عِشوه‌ها(۴۱) در صید شُلّهٔ‌ کَفته(۴۲) توبی ملولی بارها خوش گفته تو بارِ آخِر گویی‌اش سوزان و چُستگرم‌تر صد بار از بارِ نخستدرد، دارویِ کهن را نَوْ کنددرد، هر شاخِ ملولی خَوْ کند(۴۳) کیمیایِ نوکننده، دردهاستکو ملولی آن‌طرف که درد خاست؟ هین مزن تو از ملولی آهِ سرددرد جو و، درد جو و، درد، درد(۳۲) وَرْد: گُل، گُلِ سرخ(۳۳) ذُبول: افسردگی، پژمردگی، مقابل رشد و نموّ(۳۴) جوع: گرسنگی(۳۵) اعتلال: سلامتی هاضمه(۳۶) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.(۳۷) مَجاعت: گرسنگی(۳۸) مِکاس: در محاورات عامیانه به معنی «چَک و چانه زدن» است.(۳۹) اَکْل: خوردن(۴۰) لَحْم: گوشت(۴۱) عِشوه‌: فریب، حیله، نیرنگ(۴۲) شُلّهٔ‌ کَفته: منظور زن و معشوقه است.(۴۳) خَوْ کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزیدباقیِ غم‌ها خدا از وی بُریدحدیث‏«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ «هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت(۴۴) را به جان شو مُشتریچون سپردی تن به خدمت، جان بَریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنهْ، شکرانه دِهْ، ای کامیار(۴۵)چون حقت داد آن ریاضت، شکر کنتو نکردی، او کشیدت ز‌امرِ کُن(۴۶)(۴۴) ریاضت: رنج، زحمت(۴۵) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است.(۴۶) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4305خادعِ(۴۷) درداَند درمان‌هایِ ژاژ(۴۸)رهزن‌ا‌ند و زرْسِتانان، رسمِ باژ(۴۹)آبِ شوری، نیست در‌مانِ عطشوقتِ خوردن گر نماید سرد و خَوش لیک خادع گشت و، مانع شد ز جُستز‌آب شیرینی، کز او صد سبزه رُستهمچنین هر زرِّ قلبی(۵۰) مانع استاز شناسِ زرِّ خوش، هرجا که هست پا و پَرَّت را به تزویری(۵۱) بُریدکه مرادِ تو منم، گیر ای مُرید گفت: دردَت چینَم، او خود دُرد بودمات بود، ار چه به ظاهر بُرد بود(۴۷) خادع: فریب‌دهنده(۴۸) ژاژ: بیهوده، یاوه(۴۹) باژ: باج، حراج(۵۰) قلبی: تقلّبی(۵۱) تزویر: دروغ‌پردازی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاوِ زرّین(۵۲) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت(۵۲) زرّین:‌ طلایی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4311رُو، ز درمانِ دروغین می‌گریزتا شود دردت مُصیب(۵۳) و مُشک‌بیز(۵۴)(۵۳) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.(۵۴) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4321 خوابِ ناقص‌عقل و، گول(۵۵) آید کَساد(۵۶)پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب؟ بادگفت با خود: گنج در خانهٔ من استپس مرا آنجا چه فقر و شیون است؟ بر سرِ گنج، از گدایی مُرده‌امزانکه اندر غفلت و در پَرده‌ام زین بَشارت(۵۷) مست شد، دردش نماندصد هزار الْحَمْد، بی‌لب او بخواند گفت: بُد، موقوفِ این لَت(۵۸)، لوتِ(۵۹) منآبِ حیوان بود در حانوتِ(۶۰) من  رُو، که بر لوتِ شِگَرفی بر زدمکوریِ آن وَهْم که مُفِلس بُدمخواه احمق ‌دان مرا، خواهی فُروآنِ من شد، هرچه می‌خواهی بگو من مرادِ خویش دیدم بی‌گمانهرچه خواهی گو مرا، ای بَدْدهان تو مرا پُردرد گو، ای مُحْتَشَمپیشِ تو پُردرد و، پیشِ خود خوشم وای اگر برعکس بودی این مَطار(۶۱)پیشِ تو گُلزار و، پیشِ خویش زار(۵۵) گول: ابله، نادان(۵۶) کَساد: بی‌رونق(۵۷) بَشارت: مژدگانی، مژده، نوید(۵۸) لَت: کتک خوردن، سیلی زدن(۵۹) لوت: انواع خوردنی‌ها، در اینجا مراد رزق و روزی معنوی است.(۶۰) حانوت: دکان، در اینجا منظور خانهٔ آن غریب است.(۶۱) مَطار: محلّ پرواز، پرواز کردن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4622تا به دریا، سیرِ اسپ و زین بُوَدبعد ازینَت مَرکبِ چوبین بُوَد مَرکبِ چوبین، به خشکی ابتر استخاص، آن دریاییان را رهبر است این خموشی مَرکبِ چوبین بُوَدبحریان را خامُشی تلقین بُوَدهر خموشی که ملولت می‌کندنعره‌هایِ عشقِ آن سو می‌زند تو همی‌گوئی: عجب! خامُش چراست؟او همی ‌گوید: عجب! گوشش کجاست؟ من ز نعره کَر شدم، او بی‌خبرتیزگوشان زین سَمَر(۶۲) هستند کَر(۶۲) سَمَر: حکایتی که در شب نقل کنند، قصّه‌های شبانه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900از ترازو کم کُنی، من کم کنمتا تو با من روشنی، من روشنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4628آن یکی در خواب، نعره می‌زندصد‌هزاران بحث و تلقین می‌کند این نشسته پهلویِ او بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خبرخفته خود آن است و کَر زآن شور و شر وآن کسی کِش مَرکبِ چوبین شکستغرقه شد در آب، او خود ماهی استنه خموش است و نه گویا، نادری‌ستحالِ او را، در عبارت نام نیست نیست زین دو، هر دو هست، آن بُوالْعَجَبشرحِ این گفتن بُرون است از ادب این مثال آمد رکیک و بی‌وُرودلیک در محسوس از این بهتر نبودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۳)(۶۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۶۴) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ(۶۵) جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۶)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۶۵) تگ: ته و بُن(۶۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۷)که بگویید از طریقِ انبساط(۶۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست» تا «جز آنچه به ما آموختی» دستِ تو را بگیرد.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا عِلْمَ لَنایا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا«مانند فرشتگان بگو: «خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.»»قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۸) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۶۹) و سَنی(۷۰)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۶۹) حَبر: دانشمند، دانا(۷۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌ قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگِ درّنده‌ست نفسِ بَد، یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرین؟مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرینِ خویش مَفزا در صِفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsپای بکوب و دست زن، دست در آن دو شَسْت زنپیشِ دو نرگسِ خوشش کُشته نگر دلِ مرامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ اللَّـه شدهپرده‌‏هایِ جهل را خارِق(۷۱) بُده‏ حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»(۷۱) خارِق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقهٔ‌‌ کوران، به چه کار اندرید؟دیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shamsدامن ندارد(۷۲) غیرِ او، جمله گدایند ای عمودرزن دو دستِ خویش را در دامنِ(۷۳) شاهنشهی(۷۲) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن(۷۳) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشمِ تومن حواس و من رضا و خشمِ تورُو که بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر(۷۴) تویسِر تُوی، چه جایِ صاحب‌سِر تُویچون شدی مَنْ کٰانَ‌ لِلَّـه از وَلَه(۷۵)من تو را باشم،‌ که کٰانَ الله لَه(۷۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۵) وَلَه: حیرت------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3492دست، کورانه بِحَبْلِ الله زنجز بر امر و نهیِ یزدانی مَتَنقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳Quran, Aal-Imran(#3), Line #103«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا... .»«و همگان دست در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید... .»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶١١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #611غیرِ آن جَعدِ(۷۶) نگارِ مُقْبِلم(۷۷)گر دو صد زنجیر آری، بُـگسَلم(۷۶) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق(۷۷) مُقْبِل: نیک‌ بخت------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsزنده به عشقِ سَرکَشَم، بینیِ جان چرا کَشَم؟پهلویِ یارِ خود خوشم، یاوه چرا رَوَم؟ چرا؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214طالب است و غالب است آن کردگارتا ز هستی‌ها بر آرَد او دَمارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shamsجانم مَلول گشت ز فرعون و ظلمِ اوآن نورِ رویِ موسیِ عِمرانم آرزوستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماندخویش را سَر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387آن زمان کِت امتحان مطلوب شدمسجدِ دینِ تو، پُرخَرّوب(۷۸) شد(۷۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477اصلْ خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۷۹)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباش(۷۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهدِ بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان، واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد(۸۰ و ۸۱)(۸۰) سَداد: راستی و درستی؛ (۸۱) واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خدا به راستی و درستی دانا‌تر است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsجان چو سویِ وطن رَوَد، آب به جویِ من رَوَدتا سویِ گُولْخَن رَوَد طبعِ خسیسِ ژاژخامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دَمِ حُبُّ الْوَطَن بگذر ‌مَایستکه وطن آن‌سوست، جان این سوی نیستگر وطن خواهی، گذر زآن سویِ شَط(۸۲)این حدیثِ راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»(۸۲) شَط: رودخانه------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درستتو وطن بشناس، ای خواجه نخستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مُرده‌‌تنجانِ من باشد که رو آرَد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاوِ زرّین(۸۳) بانگ کرد، آخِر چه گفت؟کاحمقان را این‌همه رغبت شگُفت(۸۳) زرّین: طلایی------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shamsبخور آن را که رسیدت، مَهِل(۸۴) از بهرِ ذخیرهکه تو بر جویِ روانی، چو بخوردی دگر آید(۸۴) مَهِل: از مصدر هلیدن به معنی گذاشتن، ترک کردن------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsدیدنِ خسروِ زَمَن، شَعشَعهٔ عُقارِ منسخت خوش است این وطن، می‌نروم از این سرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1653, Divan e Shamsمن از این خانهٔ پرنور به در می‌نروممن از این شهرِ مبارک به سفر می‌نروممنم و این صنم و عاشقی و باقیِ عمرمن از او گر بکُشی جایِ دگر می‌نروممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تکِ این خانه گرفتم وطنخانهٔ یارِ من و دارالقَرار(۸۵)کفر بُوَد نیّتِ بیرون شدن(۸۵) دارُالْقَرار: سرای آرامش، فضای یکتایی، سرای جاوید------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsهوش برفت، گو: «برو»، جایزه گو: «بشو گِرو»روز شده‌ست، گو: «بشو»، بی‌شب و روز تو بیامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #16روزها گر رفت، گو: رُو باک نیستتو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639گر تو این انبان، ز نان خالی کُنی پُر ز گوهرهایِ اِجلالی(۸۶) کنی‌‌ طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن بعد از آنَشْ با مَلَک انباز کُن‌‌ تا تو تاریک و ملول و تیره‌‌ای دان که با دیوِ لعین(۸۷) همشیره‌‌ای‌‌(۸۸)(۸۶) اِجلالی: گرانقدر(۸۷) لعین: ملعون(۸۸) همشیره‌‌: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsمست رود نگارِ من، در بَر و در کنارِ منهیچ مگو، که یارِ من باکَرَم است و باوفامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی، فخر آورد از وفاگفت: مَنْ اوْفیٰ بِعَهْدٍ غَیْرِنا؟حضرت حق تعالی، نسبت به خویِ وفاداری، فخر و مباهات کرده و فرموده است: «چه کسی به جز ما، در عهد و پیمان وفادارتر است؟»قرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بی‌وفایی دان، وفا با ردِّ حق(۸۹)بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق(۸۹) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsآمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ منرونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ رضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shamsهزار ابرِ عنایت بر آسمانِ رضاستاگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارممولوی، دیوان شمس، ترجیع شمارهٔ بیست و پنجRumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #25, Divan e Shamsاین ره چنین دراز به یکدم میسّرستاین روضه دور نیست، چو رهبر تو را رضاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shamsبی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری، نانش فطیر(۹۰) باشد(۹۰) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shamsجوابِ مشکلِ حیوان گیاه آمد و کاهکه تخمِ شهوتِ او شد خمیرمایهٔ خوابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shamsخمیرکردهٔ یزدان کجا بماند خام؟خمیرمایه پذیرم، نه از فَطیرانممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏ آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشمْ‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وَی مَلول‏تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد  چشمِ او مانده‌ست در جُویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکَی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2673سَر ببخشد، شکر خواهد سجده‌ییپا ببخشد، شکر خواهد قعده‌یی قوم گفته: شکرِ ما را بُرد غولما شدیم از شکر و از نعمت مَلول ما چنان پژمرده گشتیم از عطاکه نه طاعتْمان خوش آید، نه خطاما نمی‌خواهیم نعمت‌ها و باغما نمی‌خواهیم اسباب و فراغقرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ تا ۸Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-8«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» (۶)«حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند،»«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» (۷)«هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»«إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ» (۸)«هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست.»انبیا گفتند: در دل علّتی‌ستکه از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست نعمت از وَی جملگی علّت شودطعمه در بیمار، کَی قوّت شود؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2932ما برین درگَه ملولان نیستیمتا ز بُعدِ راه، هر جا بیستیم دل فرو بسته و، ملول آن کس بُوَدکز فراقِ یار در مَحْبَس بُوَد دلبر و مطلوب، با ما حاضر استدر نثارِ رحمتش، جان شاکر است در دلِ ما لاله‌زار و گُلشنی‌ستپیری و پَژمُردگی را راه نیست دایماً تَرّ و جوانیم و لطیفتازه و شیرین و خندان و ظریف پیشِ ما صد سال و یکساعت یکی‌ستکه دراز و کوته از ما مُنفکی‌ست(۹۱)آن دراز و کوُتَهی در جسم‌هاستآن دراز و کوته اندر جان کجاست؟مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3602 «آدابُ الْمُسْتَمِعینَ َوالْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشَّیخ»«آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت‌آمیز از زبان شیخ جاری شود.»بر مَلولان، این مکرّر کردن استنزدِ من عمرِ مکرَّر بُردن است شمع از برقِ مُکَرَّر بر شودخاک از تابِ مُکَرَّر زر شود گر هزاران طالبند و، یک مَلولاز رسالت باز می‌مانَد رسولاین رسولانِ ضمیرِ رازگُومُسْتَمع خواهند، اِسرافیل‌خو  نخوتی(۹۲) دارند و، کبری چون شهانچاکری خواهند از اهلِ جهان تا ادب‌هاشان به جاگَه نآوریاز رسالتْشان چگونه بر خوری(۹۳)؟کی رسانند آن امانت را به توتا نباشی پیششان راکع(۹۴) دوتو(۹۵)؟هر ادبْشان کَی همی‌ آید پسند؟کآمدند ایشان ز ایوانِ بلند نه گدایانند کز هر خدمتیاز تو دارند ای مزوِّر مِنّتیلیک با بی‌رغبتی‌ها ای ضمیرصدقهٔ‌ سلطان بیفشان، وامگیراسبِ خود را، ای رسولِ آسماندر ملولان منگر و، اندر جهان فرّخ آن تُرکی(۹۶) که استیزه نهد(۹۷)اسبش اندر خندقِ آتش جهد گرم گرداند فَرَس را آنچنانکه کند آهنگِ اوجِ آسمان چشم را از غیر و غیرت دوختههمچو آتش خشک و، تر را سوختهگر پشیمانی بر او عیبی کندآتش اوّل در پشیمانی زند خود، پشیمانی نروید از عدمچون ببیند گرمیِ صاحب‌قدم(۹۱) مُنفک: جدا شده(۹۲) نخوت: تکبر، خودبزرگ‌بینی(۹۳) بَر خوری: میوه خوری، برخوردار شوی(۹۴) راکع: رکوع کننده(۹۵) دوتو: خمیده، دولا(۹۶) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور است.(۹۷) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند، دلاوری و جنگاوری از خود نشان دهد.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #199ما ز مال و زر ملول و تُخْمه‌ایمما به حرص و جمع، نه چون عامه‌ایممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1358صوفیی در باغ از بهرِ گشادصوفیانه روی بر زانو نهاد پس فرو رفت او به خود، اندر نُغول(۹۸)شد ملول از صورتِ خوابش فَضُول(۹۹) که چه خُسپی؟ آخر اندر رَز(۱۰۰) نگراین درختان بین و آثارِ خُضَر(۱۰۱)(۹۸) نُغول: ژرف(۹۹) فَضُول: زیاده‌گو، یاوه‌گو(۱۰۰) رَز: درخت انگور، در اینجا مطلق درخت(۱۰۱) خُضَر: جمعِ خُضْرَة به معنی سبزی‌ها------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #570ای ز تو ویران دکان و منزلمچون ننالم؟ چون بیفشاری دلم چون گریزم؟ زآنکه بی‌تو زنده نیستبی‌خداوندیت بودِ بنده نیست جانِ من بِستان، تو ای جان را اصولزآنکه بی‌تو گشته‌ام از جان ملولعاشقم من بر فنِ دیوانگیسیرم از فرهنگی و فرزانگی چون بدرّد شرم، گویم راز فاشچند ازین صبر و زَحیر(۱۰۲) و ارتعاش(۱۰۳) در حیا پنهان شدم همچون سِجاف(۱۰۴)ناگهان بِجْهَم ازین زیرِ لِحاف(۱۰۵)ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لنگیم و او شیرِ شکار جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ای او ندارد خواب و خور، چون آفتابروح‌ها را می‌کند بی‌خورد و خوابقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255«اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ… .»«الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين… .»قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-An’aam(#6), Line #14«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ … .»«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست… .»که بیا من باش یا همخویِ منتا ببینی در تجلّی رویِ منحديث«تَخَلَّقوا بِأَخلاقِ الله»«من در باطن كسی تجلی خواهم کرد که خوی الهی بپذیرد و از خوی و عادت مادی و حیوانی دوری کند.»ور ندیدی، چون چنین شیدا شدی؟خاک بودی، طالبِ اِحیا شدی گر ز بی‌سویت نداده‌ست او علفچشمِ جانت چون بمانده‌ست آن طرف؟(۱۰۲) زَحیر: ناله(۱۰۳) ارتعاش: لرزش، در اینجا به معنی پریشانی و اضطراب(۱۰۴) سِجاف: پرده(۱۰۵) لِحاف: روکش، روانداز------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374گر نخواهم داد، خود ننمایَمَشچونْش کردم بسته‌دل، بگشایمشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #582 گُربه بر سوراخ زآن شد مُعتکِف(۱۰۶)که از آن سوراخ او شد مُعتلِف(۱۰۷) گربهٔ‌ دیگر همی‌ گردد به بامکز شکارِ مرغ یابید او طعام آن یکی را قبله شد جُولاهِگی(۱۰۸)وآن یکی حارِس برای جامِگی(۱۰۹)وآن یکی بیکار و رو در لامکانکه از آن سو دادیش تو قُوتِ جان کار، او دارد که حق را شد مُریدبهرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید دیگران چون کودکان این روزِ چندتا شبِ تَرحال(۱۱۰) بازی می‌کنندخوابناکی کو ز یَقْظَت(۱۱۱) می‌جهددایهٔ‌ وسواس عِشوه‌ش می‌دهد(۱۱۲) رُو بخسپ ای جان که نگذاریم ماکه کسی از خواب بِجْهاند تو را هم تو خود را بر کَنی از بیخِ خوابهمچو تشنه که شنود او بانگِ آببانگِ آبم من به گوش تشنگانهمچو باران می‌رسم از آسمان بَرجِه ای عاشق، برآور اضطراببانگِ آب و تشنه و آنگاه خواب؟(۱۰۶) مُعتکِف: گوشه نشین، در اینجا به معنی در کمین نشسته(۱۰۷) مُعتلِف: علف خورنده در اینجا فقط به معنی خورنده است.(۱۰۸) جُولاهِگی: بافندگی، نسّاجی(۱۰۹) جامِگی: مقرّری و مستمری که به سپاهیان و خادمان دهند.(۱۱۰) تَرحال: کوچیدن، در اینجا مراد کوچیدن از دنیاست.(۱۱۱) یَقْظَت: بیداری(۱۱۲) عِشوه‌ دادن: فریب دادن------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #832 کی نَظاره اهلِ بِخْریدن بُوَد؟آن نَظارهٔ گول گردیدن بُوَد پُرس‌پُرسان، کاین به چند و آن به چند؟از پِی تعبیرِ وقت(۱۱۳) و ریشخند از ملولی کاله(۱۱۴) می‌خواهد ز تونیست آن کس مشتری و کاله‌جوکالَه را صدبار دید و باز دادجامه کَی پیمود(۱۱۵) او؟ پیمود باد(۱۱۶) کو قُدوم و کَرّ و فَرِّ مشتریکو مِزاحِ(۱۱۷) گَنگلیِّ(۱۱۸) سَرسَری چونکه در ملکش نباشد حَبّه‌ای(۱۱۹)جز پی گَنْگَل چه جُویَد جُبّه‌ای(۱۲۰)؟(۱۱۳) تعبیرِ وقت: گذراندن وقت(۱۱۴) کاله: کالا، متاع(۱۱۵) جامه پیمودن: در اینجا به معنی لباس خریدن(۱۱۶) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری(۱۱۷) مِزاح: شوخی(۱۱۸) گَنگل: هزل، مسخرگی، شوخی(۱۱۹) حَبّه‌: واحد اندازه‌گیری(۱۲۰) جُبّه‌: لباس------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1894 هر کسی را جفت کرده عدلِ حقپیل را با پیل و بَق را جنسِ بَق(۱۲۱) مونسِ احمد به مجلس، چاریار(۱۲۲)مونِس بوجهل، عُتبه(۱۲۳) و ذُوالْخِمار(۱۲۴) کعبهٔ جبریل و جانها سدره‌ای(۱۲۵)قبلهٔ عَبْدُالْبُطون(۱۲۶) شد سفره‌ای قبلهٔ عارف بُوَد نورِ وِصالقبلهٔ عقلِ مُفَلْسِف شد خیال قبلهٔ زاهد بُوَد یزدانِ بَر(۱۲۷)قبلهٔ مُطْمع(۱۲۸ و ۱۲۹) بُوَد هَمیانِ زَر قبلهٔ معنی‌وَران(۱۳۰)، صبر و درنگقبلهٔ صورت‌پرستان نقشِ سنگقبلهٔ باطن‌نشینان ذُوالْمِنَن(۱۳۱)قبلهٔ ظاهرپرستان رویِ زن همچنین بر می‌شُمَر تازه و کهنور ملولی، رو تو کارِ خویش کن رزقِ ما در کأسِ(۱۳۲) زَرّین شد عُقار(۱۳۳)وآن سگان را آبِ تُتماج(۱۳۴) و تَغارلایقِ آنکه بدو خُو داده‌ایمدر خورِ آن، رزق بفرستاده‌ایم خویِ آن را عاشقِ نان کرده‌ایمخویِ این را مستِ جانان کرده‌ایم چون به خویِ خود خوشیّ و خرّمیپس چه از درْخوردِ خویت می‌رمی؟مادگی خوش آمدت، چادر بگیررستمی خوش آمدت، خنجر بگیر(۱۲۱) بَق: پشه(۱۲۲) چاریار: منظور خلفای راشدین است.(۱۲۳) عُتبه: از سران مشرک قریش(۱۲۴) ذُوالْخِمار: از گردنکشان دورهٔ جاهلیت عرب(۱۲۵) سدره‌: سدرة المنتهیٰ، مرتبهٔ اعلای معنوی(۱۲۶) عَبْدُالْبُطون: لفظا به معنی بندهٔ شکم‌هاست. اما در اینجا معادل شکم‌باره و شکم‌پرست است.(۱۲۷) یزدانِ بَرّ: خداوند نکوکار(۱۲۸) مُطْمِع: به طمع درآورنده(۱۲۹) مُطْمَع: کسی که طمعش انگیخته شده، آزمند(۱۳۰) معنی‌وَر: دارندهٔ معنی، اهل معنویّت(۱۳۱) ذُوالْمِنَن: خداوند منّان(۱۳۲) کأس: جام، جام لبریز(۱۳۳) عُقار: شراب(۱۳۴) تُتماج: نوعی آش، در اینجا به معنی طعمه و مطلق غذا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsآمد جانِ جانِ من، کوریِ دشمنانِ منرونقِ گُلْسِتانِ من، زینتِ روضهٔ رضا-------------------------مجموع لغات:(۱) لَخْلَخه: ترکیبی از عطرها و بوهای خوش(۲) ثِمار: جمعِ ثمر، میوه‌ها(۳) طُرفه: عجیب، شگفت(۴) درازدَستی‌: تجاوز، دست‌اندازی، چشم‌داشت و طمع داشتن(۵) اَلصَّلا: دعوتِ عمومی(۶) شَسْت: قُلّاب ماهیگیری، «دو شَسْت» کنایه از موی جلوی سر است که به دو بخش تقسیم شود و بافته گردد.(۷) بینی کشیدن: افسار در بینی چارپا افکندن و او را به دنبال خود کشیدن و بردن. در اینجا یعنی منّت و استبدادِ من ذهنی را کشیدن.(۸) آب به جویِ کسی رفتن: کنایه از حصول خواسته و گشتن اوضاع بر وفق مراد است.(۹) گُولْخَن: گُلْخَن، مرکز سوختِ حمام‌های قدیم که موادّش از سرگین و چیزهای دیگر بود.(۱۰) خسیس: پست و فرومایه(۱۱) ژاژخا: بیهوده‌گو(۱۲) خسروِ زَمَن: پادشاه زمانه، کنایه از حضرت معشوق(۱۳) شَعشَعه: تابش و درخشش(۱۴) عُقار: شراب(۱۵) طرب‌پرست: شادی‌باره(۱۶) ساغر: جام(۱۷) گو: بگو(۱۸) جایزه: عطیّه، بخشش، جایزه گرو شدن: نعمت‌ها قطع شدن(۱۹) روضه: باغ، بوستان(۲۰) سرافیل: اسرافیل. نام فرشته‌ای که مقرب خداست و حامل صور.(۲۱) نفخه: یک‌بار دمیدن، دَم، نَفَس(۲۲) صور: شیپور بزرگ(۲۳) نسیان: فراموشی(۲۴) هِلَد: گذاشتن، اجازه دادن، فروگذاشتن(۲۵) اِشکسته‌پا: ناقص(۲۶) عَلیل: بیمار، رنجور، دردمند(۲۷) عدو: دشمن(۲۸) مُبدِل: بَدَل‌کننده، تغییر‌دهنده(۲۹) داد: عطا، بخشش(۳۰) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۳۱) لُب: مغز، میوه(۳۲) وَرْد: گُل، گُلِ سرخ(۳۳) ذُبول: افسردگی، پژمردگی، مقابل رشد و نموّ(۳۴) جوع: گرسنگی(۳۵) اعتلال: سلامتی هاضمه(۳۶) تُخْمه: نوعی بیماری معده است که بر اثر پرخوری و عدم رعایت ترتیب در خوردن غذا عارض می‌شود.(۳۷) مَجاعت: گرسنگی(۳۸) مِکاس: در محاورات عامیانه به معنی «چَک و چانه زدن» است.(۳۹) اَکْل: خوردن(۴۰) لَحْم: گوشت(۴۱) عِشوه‌: فریب، حیله، نیرنگ(۴۲) شُلّهٔ‌ کَفته: منظور زن و معشوقه است.(۴۳) خَوْ کردن: وَجین کردن، هَرَس کردن درخت(۴۴) ریاضت: رنج، زحمت(۴۵) کامیار: کامیاب، آنکه به آرزوی خود رسیده است.(۴۶) امرِ کُن: فرمانِ «بشُو و می‌شودِ» خداوند.(۴۷) خادع: فریب‌دهنده(۴۸) ژاژ: بیهوده، یاوه(۴۹) باژ: باج، حراج(۵۰) قلبی: تقلّبی(۵۱) تزویر: دروغ‌پردازی(۵۲) زرّین:‌ طلایی(۵۳) مُصیب: اصابت کننده، در اینجا یعنی درد تو را متوجّه خود سازد.(۵۴) مُشک‌بیز: غربال کنندهٔ مُشک، در اینجا کنایه از افشاکنندهٔ نهانی‌هاست.(۵۵) گول: ابله، نادان(۵۶) کَساد: بی‌رونق(۵۷) بَشارت: مژدگانی، مژده، نوید(۵۸) لَت: کتک خوردن، سیلی زدن(۵۹) لوت: انواع خوردنی‌ها، در اینجا مراد رزق و روزی معنوی است.(۶۰) حانوت: دکان، در اینجا منظور خانهٔ آن غریب است.(۶۱) مَطار: محلّ پرواز، پرواز کردن(۶۲) سَمَر: حکایتی که در شب نقل کنند، قصّه‌های شبانه(۶۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۶۴) حَدید: آهن(۶۵) تگ: ته و بُن(۶۶) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۶۷) بِساط: هرچیز گستردنی مانند فرش و سفره(۶۸) نَفَخْتُ: دمیدم(۶۹) حَبر: دانشمند، دانا(۷۰) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۷۱) خارِق: شکافنده، پاره‌کننده، ازهم‌درنده(۷۲) دامن داشتن: کنایه از توانگر بودن و ثروت داشتن(۷۳) دست در دامن زدن: یاری خواستن، متوسل شدن(۷۴) بی‌یَسْمَع و بی‌یُبصِر: به وسیلهٔ من می‌شنود و به وسیلهٔ من می‌بیند.(۷۵) وَلَه: حیرت(۷۶) جَعد: زلف معشوق، موی پیچیده و تابدار، تجلیّات حضرت حق(۷۷) مُقْبِل: نیک‌ بخت(۷۸) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوته‌ای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران می‌کند.(۷۹) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۸۰) سَداد: راستی و درستی؛ (۸۱) واللهُ اَعْلَم بِالسَّداد: خدا به راستی و درستی دانا‌تر است.(۸۲) شَط: رودخانه(۸۳) زرّین: طلایی(۸۴) مَهِل: از مصدر هلیدن به معنی گذاشتن، ترک کردن(۸۵) دارُالْقَرار: سرای آرامش، فضای یکتایی، سرای جاوید(۸۶) اِجلالی: گرانقدر(۸۷) لعین: ملعون(۸۸) همشیره‌‌: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز(۸۹) ردِّ حق: آنكه از نظرِ حق تعالىٰ مردود است.(۹۰) فَطیر: نانی که درست پخته نشده باشد.(۹۱) مُنفک: جدا شده(۹۲) نخوت: تکبر، خودبزرگ‌بینی(۹۳) بَر خوری: میوه خوری، برخوردار شوی(۹۴) راکع: رکوع کننده(۹۵) دوتو: خمیده، دولا(۹۶) تُرک: در اینجا به معنی جنگاور و مجاهد دلاور است.(۹۷) استیزه نهد: جنگ و جهاد کند، دلاوری و جنگاوری از خود نشان دهد.(۹۸) نُغول: ژرف(۹۹) فَضُول: زیاده‌گو، یاوه‌گو(۱۰۰) رَز: درخت انگور، در اینجا مطلق درخت(۱۰۱) خُضَر: جمعِ خُضْرَة به معنی سبزی‌ها(۱۰۲) زَحیر: ناله(۱۰۳) ارتعاش: لرزش، در اینجا به معنی پریشانی و اضطراب(۱۰۴) سِجاف: پرده(۱۰۵) لِحاف: روکش، روانداز(۱۰۶) مُعتکِف: گوشه نشین، در اینجا به معنی در کمین نشسته(۱۰۷) مُعتلِف: علف خورنده در اینجا فقط به معنی خورنده است.(۱۰۸) جُولاهِگی: بافندگی، نسّاجی(۱۰۹) جامِگی: مقرّری و مستمری که به سپاهیان و خادمان دهند.(۱۱۰) تَرحال: کوچیدن، در اینجا مراد کوچیدن از دنیاست.(۱۱۱) یَقْظَت: بیداری(۱۱۲) عِشوه‌ دادن: فریب دادن(۱۱۳) تعبیرِ وقت: گذراندن وقت(۱۱۴) کاله: کالا، متاع(۱۱۵) جامه پیمودن: در اینجا به معنی لباس خریدن(۱۱۶) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری(۱۱۷) مِزاح: شوخی(۱۱۸) گَنگل: هزل، مسخرگی، شوخی(۱۱۹) حَبّه‌: واحد اندازه‌گیری(۱۲۰) جُبّه‌: لباس(۱۲۱) بَق: پشه(۱۲۲) چاریار: منظور خلفای راشدین است.(۱۲۳) عُتبه: از سران مشرک قریش(۱۲۴) ذُوالْخِمار: از گردنکشان دورهٔ جاهلیت عرب(۱۲۵) سدره‌: سدرة المنتهیٰ، مرتبهٔ اعلای معنوی(۱۲۶) عَبْدُالْبُطون: لفظا به معنی بندهٔ شکم‌هاست. اما در اینجا معادل شکم‌باره و شکم‌پرست است.(۱۲۷) یزدانِ بَرّ: خداوند نکوکار(۱۲۸) مُطْمِع: به طمع درآورنده(۱۲۹) مُطْمَع: کسی که طمعش انگیخته شده، آزمند(۱۳۰) معنی‌وَر: دارندهٔ معنی، اهل معنویّت(۱۳۱) ذُوالْمِنَن: خداوند منّان(۱۳۲) کأس: جام، جام لبریز(۱۳۳) عُقار: شراب(۱۳۴) تُتماج: نوعی آش، در اینجا به معنی طعمه و مطلق غذا----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsگر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیاتا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو رابوی سلام یار من لخلخه بهار منباغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبامستی و طرفه مستی‌ای هستی و طرفه هستی‌ایملک و درازدستی‌ای نعره‌زنان که الصلاپای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زنپیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرازنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشمپهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چراجان چو سوی وطن رود آب به جوی من رودتا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخادیدن خسرو زمن شعشعه عقار منسخت خوش است این وطن می‌نروم از این سراجان طرب‌پرست ما عقل خراب مست ماساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خداهوش برفت گو برو جایزه گو بشو گروروز شده‌ست گو بشو بی‌شب و روز تو بیامست رود نگار من در بر و در کنار منهیچ مگو که یار من باکرم است و باوفاآمد جان جان من کوری دشمنان منرونق گلستان من زینت روضه رضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsگر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیاتا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3073, Divan e Shamsغلام شعر بدآنم که شعر گفته توستکه جان جان سرافیل و نفخه صوریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2163پیر پیر عقل باشد ای پسرنه سپیدی موی اندر ریش و سرمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1976چشم را در روشنایی خوی کنگر نه خفاشی نظر آن سوی کنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۸۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #836چون‌که غم بینی تو استغفار کنغم به امر خالق آمد کار کن‌‌ مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1567شیخ کو ینظر بنورالله شداز نهایت وز نخست آگاه شد حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182فعل توست این غصه‌های دم به دماین بود معنی قد جف القلمحدیث«جَفَّ‌القَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ.»«خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ.»«خشک شد قلم به آنچه بودنی است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4102زآنکه استکمال تعظیم او نکردورنه نسیان در نیآوردی نبردمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsبوی سلام یار من لخلخه بهار منباغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مرده‌تنجان من باشد که رو آرد به منمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4681در دمم قصاب‌وار این دوست راتا هلد آن مغز نغزش پوست رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsمستی و طرفه مستی‌ای هستی و طرفه هستی‌ایملک و درازدستی‌ای نعره‌زنان که الصلامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویمقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳Quran, Al-Hadid(#57), Line #3«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۳۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #435ما چو کران ناشنیده یک خطابهرزه گویان از قیاس خود جواب‏مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بی‌مرادی‌های خویشباخبر گشتند از مولای خویشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4468که مراداتت همه اشکسته‌پاستپس کسی باشد که کام او رواست مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1413چشمه می‌بینم ولیکن آب نیراه آبم را مگر زد رهزنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1232نه تو اعطیناک کوثر خوانده‌ایپس چرا خشکی و تشنه مانده‌ای یا مگر فرعونی و کوثر چو نیلبر تو خون گشته‌ست و ناخوش ای علیلتوبه کن بیزار شو از هر عدوکو ندارد آب کوثر در کدوقرآن کریم، سورهٔ کوثر (۱۰۸)، آیات ۱ تا ۳Quran, Al-Kawthar(#108), Line #1-3«إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ»«ما كوثر را به تو عطا كرديم.»«فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ»«پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن‌»«إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»«كه بدخواه تو خود اَبتر است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٣٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1537چار آن دل عطای مبدلی استداد او را قابلیت شرط نیستبلکه شرط قابلیت داد اوستداد لب و قابلیت هست پوستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #260, Divan e Shamsخاتم شاهیت در انگشت کردتا که شوی حاکم و فرمانرواقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۰Quran, Al-Baqarah(#2), Line #30«وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ ۖ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌اى مى‌آفرينم، گفتند: «آيا كسى را مى‌آفرينى كه در آنجا فساد كند و خون‌ها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مى‌گوييم و تو را تقديس مى‌كنيم؟» گفت: «من آن دانم كه شما نمى‌دانيد.»»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4291با خلیل آتش گل و ریحان و وردباز بر نمرودیان مرگ است و درد بارها گفتیم این را ای حسنمن ‌نگردم از بیانش سیر منبارها خوردی تو نان دفع ذبولاین همان نان است چون نبوی ملول در تو جوعی می‌رسد نو ز اعتلالکه همی‌ سوزد از او تخمه و ملال هرکه را درد مجاعت نقد شدنو شدن با جزو جزوش عقد شدلذت از جوعست نه از نقل نوبا مجاعت از شکر به نان جو پس ز بی‌جوعی‌ست وز تخمهٔ تمامآن ملالت نه ز تکرار کلام چون ز دکان و مکاس و قیل و قالدر فریب مردمت نآید ملالچون ز غیبت واکل لحم مردمانشصت سالت سیریی نآمد از آنقرآن کریم، سورهٔ حجرات (۴۹)، آیهٔ ۱۲Quran, Al-Hujuraat(#49), Line #12«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا ۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللهَ ۚ إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از گمان فراوان بپرهيزيد. زيرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در كارهاى پنهانى يكديگر جست و جو مكنيد. و از يكديگر غيبت مكنيد. آيا هيچ يک از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهٔ خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهيد داشت. و از خدا بترسيد، زيرا خدا توبه‌پذير و مهربان است.»عشوه‌ها در صید شله کفته توبی ملولی بارها خوش گفته تو بار آخر گویی‌اش سوزان و چستگرم‌تر صد بار از بار نخستدرد داروی کهن را نو کنددرد هر شاخ ملولی خو کند کیمیای نوکننده دردهاستکو ملولی آن‌طرف که درد خاست هین مزن تو از ملولی آه سرددرد جو و درد جو و درد دردمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غم‌ها خدا از وی ریدحدیث‏«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.»‏ «هر کس غم‌هایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان می‌برد. و اگر کسی غم‌های مختلفی داشته باشد، خداوند به او اعتنایی نمی‌دارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3396پس ریاضت را به جان شو مشتریچون سپردی تن به خدمت جان بریور ریاضت آیدت بی‌اختیارسر بنه شکرانه ده ای کامیارچون حقت داد آن ریاضت شکر کنتو نکردی او کشیدت ز‌امر کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4305خادع درداند درمان‌های ژاژرهزن‌ا‌ند و زرستانان رسم باژآب شوری نیست در‌مان عطشوقت خوردن گر نماید سرد و خوش لیک خادع گشت و مانع شد ز جستز‌آب شیرینی کز او صد سبزه رستهمچنین هر زر قلبی مانع استاز شناس زر خوش هرجا که هست پا و پرت را به تزویری بریدکه مراد تو منم گیر ای مرید گفت دردت چینم او خود درد بودمات بود ار چه به ظاهر برد بودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این‌همه رغبت شگفتمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4311رو ز درمان دروغین می‌گریزتا شود دردت مصیب و مشک‌بیزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4321 خواب ناقص‌عقل و گول آید کسادپس ز بی‌عقلی چه باشد خواب بادگفت با خود گنج در خانه من استپس مرا آنجا چه فقر و شیون است بر سر گنج از گدایی مرده‌امزانکه اندر غفلت و در پرده‌ام زین بشارت مست شد دردش نماندصد هزار الحمد بی‌لب او بخواند گفت بد موقوف این لت لوت منآب حیوان بود در حانوت من  رو که بر لوت شگرفی بر زدمکوری آن وهم که مفلس بدمخواه احمق ‌دان مرا خواهی فروآن من شد هرچه می‌خواهی بگو من مراد خویش دیدم بی‌گمانهرچه خواهی گو مرا ای بددهان تو مرا پردرد گو ای محتشمپیش تو پردرد و پیش خود خوشم وای اگر برعکس بودی این مطارپیش تو گلزار و پیش خویش زارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4622تا به دریا سیر اسپ و زین بودبعد ازینت مرکب چوبین بود مرکب چوبین به خشکی ابتر استخاص آن دریاییان را رهبر است این خموشی مرکب چوبین بودبحریان را خامشی تلقین بودهر خموشی که ملولت می‌کندنعره‌های عشق آن سو می‌زند تو همی‌گوئی عجب خامش چراستاو همی ‌گوید عجب گوشش کجاست من ز نعره کر شدم او بی‌خبرتیزگوشان زین سمر هستند کرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900از ترازو کم کنی من کم کنمتا تو با من روشنی من روشنممولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۶۲۸ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4628آن یکی در خواب نعره می‌زندصد‌هزاران بحث و تلقین می‌کند این نشسته پهلوی او بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خبرخفته خود آن است و کر زآن شور و شر وآن کسی کش مرکب چوبین شکستغرقه شد در آب او خود ماهی استنه خموش است و نه گویا نادری‌ستحال او را در عبارت نام نیست نیست زین دو هر دو هست آن بوالعجبشرح این گفتن برون است از ادب این مثال آمد رکیک و بی‌ورودلیک در محسوس از این بهتر نبودمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساطمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3175چون ملایک گو که لا علم لنایا الهی غیر ما علمتنامانند فرشتگان بگو خداوندا ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختیقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون‌ است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌ قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856گرگ درنده‌ست نفس بد یقینچه بهانه می‌نهی بر هر قرینمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514بر قرین خویش مفزا در صفتکآن فراق آرد یقین در عاقبتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsپای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زنپیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1580چشم او ینظر بنور اللـه شدهپرده‌‏های جهل را خارق بده‏ حدیث«اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ.»«بترسید از زیرکیِ مؤمن که او با نور ِخدا می‌بیند.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2139حلقه کوران به چه کار اندریددیده‌بان را در میانه آوریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2437, Divan e Shamsدامن ندارد غیر او جمله گدایند ای عمودرزن دو دست خویش را در دامن شاهنشهیمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی‌یسمع و بی‌یبصر تویسر توی چه جای صاحب‌سر تویچون شدی من کان للـه از ولهمن تو را باشم که کان الله لهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502خویش را تسلیم کن بر دام مزدوانگه از خود بی ز خود چیزی بدزدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۹٢Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3492دست کورانه بحبل الله زنجز بر امر و نهی یزدانی متنقرآن کریم، سورهٔ آل عمران (۳)، آیهٔ ۱۰۳Quran, Aal-Imran(#3), Line #103«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا... .»«و همگان دست در ریسمان خدا زنید و پراکنده مشوید... .»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶١١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #611غیر آن جعد نگار مقبلمگر دو صد زنجیر آری بـگسلممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsزنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشمپهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٣٢١۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3214طالب است و غالب است آن کردگارتا ز هستی‌ها بر آرد او دمارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #441, Divan e Shamsجانم ملول گشت ز فرعون و ظلم اوآن نور روی موسی عمرانم آرزوستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621سرنگون زآن شد که از سر دور ماندخویش را سر ساخت و تنها پیش راندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۸٧Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #387آن زمان کت امتحان مطلوب شدمسجد دین تو پرخروب شدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1477اصل خود جذب است لیک ای خواجه‌تاشکار کن موقوف آن جذبه مباشمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705وآن‌که اندر وهم او ترک ادببی‌ادب را سرنگونی داد ربمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #839جهد بی‌توفیق خود کس را مباددر جهان والله اعلم بالسدادمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsجان چو سوی وطن رود آب به جوی من رودتا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2211از دم حب الوطن بگذر ‌مایستکه وطن آن‌سوست جان این سوی نیستگر وطن خواهی گذر زآن سوی شطاین حدیث راست را کم خوان غلطحدیث«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»«وطن‌دوستی از ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230همچنین حب الوطن باشد درستتو وطن بشناس ای خواجه نخستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶٧٨Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678چون به من زنده شود این مرده‌‌تنجان من باشد که رو آرد به منمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2053گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفتکاحمقان را این‌همه رغبت شگفتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #762, Divan e Shamsبخور آن را که رسیدت مهل از بهر ذخیرهکه تو بر جوی روانی چو بخوردی دگر آیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsدیدن خسرو زمن شعشعه عقار منسخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1653, Divan e Shamsمن از این خانه پرنور به در می‌نروممن از این شهر مبارک به سفر می‌نروممنم و این صنم و عاشقی و باقی عمرمن از او گر بکشی جای دگر می‌نروممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2108, Divan e Shamsمی‌نروم هیچ ازین خانه مندر تک این خانه گرفتم وطنخانه یار من و دارالقرارکفر بود نیت بیرون شدنمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsهوش برفت گو برو جایزه گو بشو گروروز شده‌ست گو بشو بی‌شب و روز تو بیامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #16روزها گر رفت گو رو باک نیستتو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست‌‌مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639گر تو این انبان ز نان خالی کنیپر ز گوهرهای اجلالی کنی‌‌ طفل جان از شیر شیطان باز کنبعد از آنش با ملک انباز کن‌‌ تا تو تاریک و ملول و تیره‌‌ایدان که با دیو لعین همشیره‌‌ای‌‌مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsمست رود نگار من در بر و در کنار منهیچ مگو که یار من باکرم است و باوفامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢٣Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #323حق تعالی فخر آورد از وفاگفت من اوفی بعهد غیرناحضرت حق تعالی نسبت به خوی وفاداری فخر و مباهات کرده و فرموده است چه کسی به جز ما در عهد و پیمان وفادارتر استقرآن کریم، سورهٔ توبه (۹)، آیهٔ ۱۱۱Quran, At-Tawba(#9), Line #111«وَمَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُمْ بِهِ ۚوَذَٰلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»«و چه كسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد؟ بدين خريد و فروخت كه كرده‌ايد شاد باشيد كه كاميابى بزرگى است.»بی‌وفایی دان وفا با رد حقبر حقوق حق ندارد کس سبقمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsآمد جان جان من کوری دشمنان منرونق گلستان من زینت روضه رضامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shamsهزار ابر عنایت بر آسمان رضاستاگر ببارم از آن ابر بر سرت بارممولوی، دیوان شمس، ترجیع شمارهٔ بیست و پنجRumi (Molana Jalaleddin) Poem (Tarjiaat) #25, Divan e Shamsاین ره چنین دراز به یکدم میسرستاین روضه دور نیست چو رهبر تو را رضاستمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #839, Divan e Shamsبی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن راصد سال گرم داری نانش فطیر باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #313, Divan e Shamsجواب مشکل حیوان گیاه آمد و کاهکه تخم شهوت او شد خمیرمایه خوابمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shamsخمیرکرده یزدان کجا بماند خامخمیرمایه پذیرم نه از فطیرانممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3781با سلیمان پای در دریا بنهتا چو داود آب سازد صد زره‏ آن سلیمان پیش جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و ساحرست‏ تا ز جهل و خوابناکی و فضولاو به پیش ما و ما از وی ملول‏تشنه را درد سر آرد بانگ رعدچون نداند کو کشاند ابر سعد  چشم او مانده‌ست در جوی روانبی‏‌خبر از ذوق آب آسمان‏ مرکب همت سوی اسباب رانداز مسبب لاجرم محروم ماندآنکه بیند او مسبب را عیانکی نهد دل بر سبب‌های جهانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2673سر ببخشد شکر خواهد سجده‌ییپا ببخشد شکر خواهد قعده‌یی قوم گفته شکر ما را برد غولما شدیم از شکر و از نعمت ملول ما چنان پژمرده گشتیم از عطاکه نه طاعتمان خوش آید نه خطاما نمی‌خواهیم نعمت‌ها و باغما نمی‌خواهیم اسباب و فراغقرآن کریم، سورهٔ علق (۹۶)، آیهٔ ۶ تا ۸Quran, Al-Alaq(#96), Line #6-8«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ» «حقا كه آدمى نافرمانى مى‌كند،»«أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ» «هرگاه كه خويشتن را بى‌نياز بيند.»«إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ» «هر آينه بازگشت به سوى پروردگار توست.»انبیا گفتند در دل علتی‌ستکه از آن در حق‌شناسی آفتی‌ست نعمت از وی جملگی علت شودطعمه در بیمار کی قوت شودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2932ما برین درگه ملولان نیستیمتا ز بعد راه هر جا بیستیم دل فرو بسته و ملول آن کس بودکز فراق یار در محبس بود دلبر و مطلوب با ما حاضر استدر نثار رحمتش جان شاکر است در دل ما لاله‌زار و گلشنی‌ستپیری و پژمردگی را راه نیست دایما تر و جوانیم و لطیفتازه و شیرین و خندان و ظریف پیش ما صد سال و یکساعت یکی‌ستکه دراز و کوته از ما منفکی‌ستآن دراز و کوتهی در جسم‌هاستآن دراز و کوته اندر جان کجاستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3602 «آدابُ الْمُسْتَمِعینَ َوالْمُریدینَ عِنْدَ فَیْضِ الْحِکْمَةِ مِنْ لِسانِ الشَّیخ»«آداب شنوندگان و مریدان، آنگاه که سخنان حکمت‌آمیز از زبان شیخ جاری شود.»بر ملولان این مکرر کردن استنزد من عمر مکرر بردن است شمع از برق مکرر بر شودخاک از تاب مکرر زر شود گر هزاران طالبند و یک ملولاز رسالت باز می‌ماند رسولاین رسولان ضمیر رازگومستمع خواهند اسرافیل‌خو  نخوتی دارند و کبری چون شهانچاکری خواهند از اهل جهان تا ادب‌هاشان به جاگه نآوریاز رسالتشان چگونه بر خوریکی رسانند آن امانت را به توتا نباشی پیششان راکع دوتوهر ادبشان کی همی‌ آید پسندکآمدند ایشان ز ایوان بلند نه گدایانند کز هر خدمتیاز تو دارند ای مزور منتیلیک با بی‌رغبتی‌ها ای ضمیرصدقه سلطان بیفشان وامگیراسب خود را ای رسول آسماندر ملولان منگر و اندر جهان فرخ آن ترکی که استیزه نهداسبش اندر خندق آتش جهد گرم گرداند فرس را آنچنانکه کند آهنگ اوج آسمان چشم را از غیر و غیرت دوختههمچو آتش خشک و تر را سوختهگر پشیمانی بر او عیبی کندآتش اول در پشیمانی زند خود پشیمانی نروید از عدمچون ببیند گرمی صاحب‌قدممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #199ما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایمما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۵۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1358صوفیی در باغ از بهر گشادصوفیانه روی بر زانو نهاد پس فرو رفت او به خود اندر نغولشد ملول از صورت خوابش فضول که چه خسپی آخر اندر رز نگراین درختان بین و آثار خضرمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #570ای ز تو ویران دکان و منزلمچون ننالم چون بیفشاری دلم چون گریزم زآنکه بی‌تو زنده نیستبی‌خداوندیت بود بنده نیست جان من بستان تو ای جان را اصولزآنکه بی‌تو گشته‌ام از جان ملولعاشقم من بر فن دیوانگیسیرم از فرهنگی و فرزانگی چون بدرد شرم گویم راز فاشچند ازین صبر و زحیر و ارتعاش در حیا پنهان شدم همچون سجافناگهان بجهم ازین زیر لحافای رفیقان راهها را بست یارآهوی لنگیم و او شیر شکار جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ادر کف شیر نر خون‌خواره‌ای او ندارد خواب و خور چون آفتابروح‌ها را می‌کند بی‌خورد و خوابقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۵۵Quran, Al-Baqarah(#2), Line #255«اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ… .»«الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست. زنده و پاينده است. نه خواب سبك او را فرا مى‌گيرد و نه خواب سنگين… .»قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیهٔ ۱۴Quran, Al-An’aam(#6), Line #14«… وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ ۗ … .»«… و مى‌خوراند و به طعامش نياز نيست… .»که بیا من باش یا همخوی منتا ببینی در تجلی روی منحديث«تَخَلَّقوا بِأَخلاقِ الله»«من در باطن كسی تجلی خواهم کرد که خوی الهی بپذیرد و از خوی و عادت مادی و حیوانی دوری کند.»ور ندیدی چون چنین شیدا شدیخاک بودی طالب احیا شدی گر ز بی‌سویت نداده‌ست او علفچشم جانت چون بمانده‌ست آن طرفمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374گر نخواهم داد خود ننمایمشچونش کردم بسته‌دل بگشایمشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #582 گربه بر سوراخ زآن شد معتکفکه از آن سوراخ او شد معتلف گربه دیگر همی‌ گردد به بامکز شکار مرغ یابید او طعام آن یکی را قبله شد جولاهگیوآن یکی حارس برای جامگیوآن یکی بیکار و رو در لامکانکه از آن سو دادیش تو قوت جان کار او دارد که حق را شد مریدبهر کار او ز هر کاری برید دیگران چون کودکان این روز چندتا شب ترحال بازی می‌کنندخوابناکی کو ز یقظت می‌جهددایه وسواس عشوه‌ش می‌دهد رو بخسپ ای جان که نگذاریم ماکه کسی از خواب بجهاند تو را هم تو خود را بر کنی از بیخ خوابهمچو تشنه که شنود او بانگ آببانگ آبم من به گوش تشنگانهمچو باران می‌رسم از آسمان برجه ای عاشق برآور اضطراببانگ آب و تشنه و آنگاه خوابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #832 کی نظاره اهل بخریدن بودآن نظاره گول گردیدن بود پرس‌پرسان کاین به چند و آن به چنداز پی تعبیر وقت و ریشخند از ملولی کاله می‌خواهد ز تونیست آن کس مشتری و کاله‌جوکاله را صدبار دید و باز دادجامه کی پیمود او پیمود باد کو قدوم و کر و فر مشتریکو مزاح گنگلی سرسری چونکه در ملکش نباشد حبه‌ایجز پی گنگل چه جوید جبه‌ایمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1894 هر کسی را جفت کرده عدل حقپیل را با پیل و بق را جنس بق مونس احمد به مجلس چاریارمونس بوجهل عتبه و ذوالخمار کعبه جبریل و جانها سدره‌ایقبله عبدالبطون شد سفره‌ای قبله عارف بود نور وصالقبله عقل مفلسف شد خیال قبله زاهد بود یزدان برقبله مطمع بود همیان زر قبله معنی‌وران صبر و درنگقبله صورت‌پرستان نقش سنگقبله باطن‌نشینان ذوالمننقبله ظاهرپرستان روی زن همچنین بر می‌شمر تازه و کهنور ملولی رو تو کار خویش کن رزق ما در کأس زرین شد عقاروآن سگان را آب تتماج و تغارلایق آنکه بدو خو داده‌ایمدر خور آن رزق بفرستاده‌ایم خوی آن را عاشق نان کرده‌ایمخوی این را مست جانان کرده‌ایم چون به خوی خود خوشی و خرمیپس چه از درخورد خویت می‌رمیمادگی خوش آمدت چادر بگیررستمی خوش آمدت خنجر بگیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #51, Divan e Shamsآمد جان جان من کوری دشمنان منرونق گلستان من زینت روضه رضا

More episodes from Ganj e Hozour Programs